می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 61 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوستان هم فرکانسی ام لطفا کمکم کنید بهتون نیاز شدید دارم…من الان 3ساله که اومدم تهران و کار میکنم کارم سخته و اذیت میشم حقوقش بدنیست ولی اون چیزی که آرزوش و دارم و باتمام وجود میخوام این نیست ولی فعلا باید ادامه بدم البته من اینجوری فکرمیکنم بنده تحصیلاتم دیپلمه تخصصم آرایشگریه و علاقه ام موسیقیه البته الان 2ساله کارمیکنم و آواز میخونم ولی الان به جایی رسیدم که باید از لحاظ مالی به خانواده ام کمک کنم امروز به این نتیجه رسیدم که واسه یه مدتی سازو آواز و کنار بزارم و جدی کارکنم و در کنار شغلی که دارم یه کاری روشروع کنم که بتونم درآمدبیشتری کسب کنم نمیدونم تصمیم درستیه یانه ولی من عاشق موسیقی ام همش فکرمیکنم فقط باید براش هزینه کنم حالاحالاها نمیتونم ازش درآمدکسب کنم و شروع کردم به نوشتن یه کتاب که بازم همش میگم آخه مگه مردم کتاب میخونن دختر ولش کن وقتت و تلف نکن موندم چیکار کنم امروز کلاسای آوازم و کنسل کردم واسه یه مدت نامعلومی البته اینم بگم که یه آرامش عجیبی دارم درکنار همه ی اینا فقط نمیدونم باید چه باوری رو بسازم که با تمام وجود پیش برم راهشو بلدنیستم این زندگیه من شده اگر شما جای بنده بودید چیکارمیکردید؟؟؟لطفا جواب بدید مهمه واسم
بنام خدای زیباییها….سلام فروغ نازنینم…تو بسیار انسان ارزشمندی هستی…هنرمند بسیار موفقی هستی…همین که زمینه علاقتو پیدا کردی و با جرات و جسارت داری در مسیر علاقت قدم برمیداری قابل احترام و تحسینه عزیزم….درسته شاید در شروع کار درآمدی نداشته باشی …یادت به رعایت اصل تکامل باشه عزیزم….به قول استاد تکامل یه رونده….آروم آروم طی میشه…قدم به قدم….مهم اینه که در مسیر علاقت حرکت کنی و در همین راستا باورهای درست بسازی….یه بار ازت میخام کامنت خودتو بخووونی…با دقت بخووون
…متوجه باورهای محدود کننده ایی که ذهنت داره میشی …سعی کن اینا رو جایگزین کنی با باورهای قدرتمند کننده….عزیزم منم قبلا این سردرگمی و بلا تکلیفی رو داشتم…من تونستم اینطوری ازش رها بشم…اینکه نشستم و با خدای درونم صحبت کردم…در آرامش….یکی من گفتم یکی اون…من سوال پرسیدم و اون خیلی واضح جواب داد….نگران اینکه اون جواب میده یا نمیده؟ من جواب رو میگیرم یا نمیگیرم؟ نباش….خیلی راحت ازش بپرس…و اون خیلی واضح بهت جواب میده و هدایتت میکنه به فایلی که باید بشنوی…به راهی که باید توش قدم برداری….به کاری که باید انجام بدی….
یه پیشنهاد دیگه هم برات دارم و اینکه از دکمه نشانه امروز من استفاده کن…و هر فایلی که اومد با دقت نگاه کن..قطعا هدایت خواهی شد….و یادت باشه ما خود خداییم…همونطور خالق….همونقدر قدرتمند…همونقدر زیبا و توانمند….تو که یه پله هم بالاتری و یه هنرمند فوق العاده ایی….بهترینها رو برات از خدا میخوام….عاشقتم😚😚😚
سلام ،
استاد اول مورد مشابه خودم و پدرم رو میگم ،بعد سوالی که دارم رو میپرسم .
تو شروع بگم که فک کنم منم مثل شما باشم استاد ،
چون صحبت های که شنیدم ازتون خیلی شبیه زندگی من بوده
حس میکردم که دارم حرف های یه کسی مثل خودم رو گوش میدم .
قبل از خراب شدن اوضاع به فکر تغییرم ( البته این خودش یه باور منفی توش هست که ما باور داریم اوضاع خراب میشه )
برای خودم داخل کارهای مختلفی وارد شدم ،داخل هر کدوم که میرفتم میدیدم که به درد من نمیخوره یا آینده نداره،(البته اینجا یه نکته هست که تو سوالم که میپرسم داخلش هست )
تا این که رسیدم به صنایع دستی و گفتم من تو این کار میمونم و پول میسازم
(البته نمیدونم علاقه دارم یا نه )البته دوست دارم که یه اثری خلق کنم ،
کار به جایی کشید، استادی که باهاش کار میکردیم پول نمیداد و ما اومدیم بیرون از اونجا
ولی گفتیم که برای خودمون کار رو شروع میکنیم و یه کارگاه زدیم ،اما اوضاع خوب نبود
تو کار لنگ بودیم تا این که به فکر تغییر افتادم و چند تا ایده داخل کارم دادم و خدا روشکر دارم موفق تر میشم (البته از وقتی که باور هام رو درست کردم )
،
اما موضوع پدرم فرق میکنه
پدرم تو حدود ۳۰ سالی که داره کاسبی میکنه ،
چند بار تغییر داشته
ولی آخرین تغییری که میکنه خیلی خوب بوده براش ، و کسب رو کارش رونق گرفت تا جایی که مثل گفته خودتون دست توی کارش زیاد میشه و البته اینم میدونم که باور های منفیش هم باعث شده اوضاع بد بشه ،
تا جایی رسید که به جای فکر کردن برای تغییر اوضاع با همون کار سر کرد و الان تو داره میکنه و شرایطش کاسبیش خیلی سخت تر شده ،و الان به فکر تغییره که هنوز همت نکرده عوض کنه ،
حالا بریم سراغ سوال
طبق صحبت هایی که شنیدم از شما ،
شما گفتین هر شغلی فرصت پولسازی داره و باید باور هاتون رو درست کنید،
من خیلی شغل عوض کردم و تغییر دادم
تا به اون چیزی که دلخواه منه برسم ،
و توی هر کاری که رفتم به دلیل کمبود و آینده و عدم علاقه و از دست حرف ها میزدم بیرون ،
ولی
وقتی درس های شما رو خوندم فهمیدم که باور هام مشکل داشته
و از طرفی داخل سایت در مورد نداشتن هدف خوندم که تجربه کردن چیز جدید و طی کردن مسیر برای بدست آوردن هدایت و هدف مهمه ،
الان من موندم اگر فرصت برای پولسازی هست چرا تغییر کنیم ؟
شما میگید تغییر ینی چی ؟
شغل رو عوض کنیم یا روش رو ؟
(البته خود شما شغل عوض کردید، که منم خیلی شغل عوض کردم )
الان ما باید چیکار کنیم ,شغل رو عوض کنیم یا روش رو ؟
بریم داخل یه مسیر جدید و یه کار جدید رو بدست بیاریم ؟
ینی دوباره از اول شروع کنیم؟
یا مثلاً در کاری که هستیم ،سود و بهره کار رو ببریم و تغییرش بدیم یا بزاریمش کنار ؟
سلاااام استاد
من معمولا وقتی شرایطم بهم میریزه بهتر عمل کردم و خب مثل خیلی از انسانها شاید ما وقتی مجبور باشیم برای ادامه حیات خودمون عملکرد بهتری یا حتی بهترین عملکرد فکری و عملی رو داریم.
البته که کلا وقتی روی غلطک پیشرفت هستم بازم دوست دارم برم بالاترو بالاتر و دست به کارهای جدیدتر میزنم.
ولی کلا عملکردم در شرایط پیچیده بهتره و امیدوارم به جایی و باوری برسم که عملکردم در شرایط پرفکت هم عالی باشه.
خوشحال میشم اگر برای تیپ شخصیتهایی مثل من توصیه دارید بفرمایید.
باتشکر از شما
کورش طالبی
تیرماه۱۴۰۱
سلام خدمت استاد گرامی عزیزمون.
من حقیقتش نمیدونم جزو گروه سومم یا چهارم، چون اعتیاد شدیدی به افراط توی مسایل جنسی دارم و خب باشگاه بدنسازی هم میرفتم و نتیجه ای هم نگرفتم، بااینکه این موضوع همه ی درسم و حافظه و قدرت بدنی و همه ی چیزهامو داره میگیره بازم تحملش میکنم و کارام ادامه میدم، و همیشه توی کشمکش با خودمم و تحمل پذیریم بالاست، هرچی جهان چک و لگد میزنه من تحمل میکنم، اگر ادامه بدم قطعا توی جوب میمیرم
من آدم هستم که تغییر میکنم ولی بهمن پارسال یه اتفاقی افتاد که باعث شد من یه ضربه خیلی سنگین بخورم و شروع کنم به تغییرات.الان تازه داره اون تغییرات اعمال میشه.من الان خیلی صبور تر از قبلم.قدر حال خوبم رو هم میدونم.قبلا حالم خوب بود ولی هیچوقت قدرشو نمیدونستم الان از خدا ممنونم که اون مشکل رو به من داد که باعث شد من تغییراتی بکنم.از این به بعد ولی فکر میکنم خودم بخوام همیشه تغییر بکنم بدون این که هیچ اتفاق بدی توی زندگی من بیفته و باعث بشه من به زور تغییر کنم.اون اتفاق تلخ بهترین اتفاق زندگی من بود!!!
سلامی دوباره.خدمت استاد وهمکاران.خیلی دوست داشتم درباره کارهام,اتفاقاتی که برام افتاده صحبت کنم,الان که موقعیتش پیش امده خوشحالم,امیدوارم بخونیدش…من از سال1385ترک تحصیل کردم وشروع به کار دررشتهای مختلف شدم.خیلی جاها,برای خیلیها کار کردم طوری که الان اگه بخوام نام ببرم شاید خیلیاشون یادم نیاد.تمام کارهایی روکه انجام میدادم بطور حرفه ای انجام میدادم,هیچوقت کوتاهی نمیکردم اما افرادی که براشون کار میکردم قدر نمیدونستند,حقوق کمی میدادند.خیلیاشون اصلا حقوق نمیدادند.و این دلیلی بودکه من مجبور میشدم کارمو عوض کنم..خلاصه این مدل کار کردن من ادامه داشت تا اینکه پیمان کار شدم,چندنفر نیرو برام کار میکردند در زمینه دکور داخلی ساختمان.اما باز هم ازطرف کارفرما پولی دریافت نمیکردم.بااینکه قراردادهم داشتم.ناچار پول نیروهامو ازجیب میدادم.درس یادمه ماه محرم بود ازلحاظ روحی خیلی داغون بودم,احساس میکردم همه درها بروم بسته شدن,از طرفیم خیلی به خدا باور داشتم.خلاصه زنگ زدم به یکی از دوستان دوران خدمت گفتم که میخوام بیام شهر شما شروع به کار کنم,توشهر خودم کسی پول نمیده..دوستم شمارو به من معرفی کرد,پیشنهاد داد تابه حرفهای شما گوش بدم بعد تصمیم بگیرم.امامن حرفهاشو جدی نگرفتم.پیش خودم گفتم من میگم هیچجا پولمو نمیدن اون میگه برو مشاوره گوش بده!اخه مشاوره برامن میتونه چیکار کنه.خلاصه2شب بعد دوستم زنگ زد گفت اون کاری گفتم کردی؟منم الکی گفتم اره تاثیری نداشت.دوستم اسرار کرد که باز هم گوش کنم.منم کنجکاو شدم.به سایت شمامراجعه کردم,1فایل دانلود کردم.شما توی اون فایل شما از زندگی قبل وحال خود صحبت کردین خیلی به دلم نشست چون منم توی اون زمان راننده اژانس بودم.زمانی که رانندگی میکردم مدام فایل شمارو گوش میکردم طوری که کاملا کلماتشو حفظ کردم و زندگی روی خوششو به من نشون داد,روز به رو امیدوارتر میشدم!تااینکه تصمیم گرفتم مغازه باز کنم و برای خودم کار کنم.خیلیا میگفتند نمیشه,نمیتونی.چون هیچ پسندازی نداشتم,میخواستم باوام شروع کنم.اما من باورام عوض شده بود,تصمیم خودمو گرفته بودم,بااینکه هنوز مغازه باز نکرده بودم.بفکر ارتقا,باز کردن مجموعه بزرگتربودم,مثل سفره خانه.خلاصه بعداز گرفتن وام پیداکردن چندتا مغازه زمانی که خاستم اجاره کنم صاحب مغازه به نحوی کنسل میکرد.منم همینطور توی اگهی ها دنبال مغازه بودم.اگهی سفره خانه هی میومد جلوی چشام.شمارشو برداشتم گفتم حالا یه زنگ میزنیم.خلاصه زنگ زدم اول میگفت واگذار میکنم.ولی بعد راضی شد که اجاره بده.دقیقا همون مبلغ پولی که من داشتم,رفتم برای بازدید.دیدم همون چیزی که من تو خیالم دوست داشتم بعد مغازه بهش برسم.اونجابود که تمام حرفهای شما بهم ثابت شد.وشروع بکار کردم.حتی رفتم دوره آشپزی دیدم که غذاهای متفاوتی بدم که هیچ کجا ندارند.اوایل خوب بود.اما الان چند ماهه به مشکل برخوردم.یعنی کار هیچ مشکلی نداره.من دیگه شوق قبلو ندارم.مثلا1هفته میرم کارمیکنم هفته دوم شوقی برای رفتن ندارم.بااینکه درامدمشم بد نیست.اما نمیدونم چم شده که دستو دلم به کار نمیره.منی که برای مردم صبح تاشب کار میکردم.حالا واسه خودم هیچ کاری نمیکنم..ممنون میشم اگه کمکم کنید.خیلی به راهنمایتون احتیاج دارم.ببخشیداگه متن طولانی بود شرمنده..منتظر جوابتون هستم!!باتشکر
سلام
اگه بخوام از دید دانشجویی جواب بدم بعضی درس ها را من 2 و یا 3 بار افتادم و در آخر پاس کردم این نمونه ی مقابله با خواندن درس و تغییر در زندگی است ولی بعضی از دروس دیگر را همان دفعه ی اول با درس خواندن به نمره ی خوب دست یافته ام با این که به آن درس علاقه ای نداشته ام اما چون میدانستم که باعث عقب افتادنم میشود نگذاشته ام که در آن درس بیفتم این نمونه ی تغییر در زندگی در زمانی مناسب است به خصوص من یادم میاد که در درس آمار و احتمال با دید مثبت توانستم با خواندن شب امتحانی آن درس را پاس کنم در صورتی که بعضی از دوستانم با نگرش منفی فردای آن روز آن درس را حذف کردند.
با سلام و عرض خسته نباشید. جناب آقای عباس منش از اینکه با ارسال فایلهای رایگان باعث میشوید یادمان نرود که هر روز بهتر از دیروز باشیم و شادمان زندگی کنیم ممنونم . آرزوی سلامتی برایتان دارم.
دقیقا همین طوره که آقای رحیمی فرمودند…
سلام
1٫ تحت فشار شرایط:
سال 1378 تب پزشکی منو هم برده بود
در حالی که عاشق علوم انسانی بودم
دو سال کنکور تجربی دادم و قبول نشدم
تحت فشار عصبی
و بلاخره تصمیم گرفتم راهی رو برم که می خوام
کنکور انسانی دادم
همون سال اول علوم اجتماعی قبول شدم
الان کارشناسی ارشد جامعه شناسی رو هم پشت سر گذاشتم … ولی دوسال طلایی عمرم !!!
تصمیم به موقع خودم:
وزنم خیلی بالا رفته بود
حس خوبس نسبت به خودم نداشتم
شروع کردم
رژیم و ورزش
یکسال بعد به وزن ایده آلم رسیدم … .
همه تون شاد باشید
سلام
من دو سال پیش مغازه ای رو داشتم کسب و کارم خیلی خوب بود از سال 89 توی اون کسب و کار بودم تا اینکه اوایل سال 92 بود احساس میکردم قراره یه تغیرات نه خیلی خوبی رخ بده احساسم میگف باید از این کسب و کار برم بیرون (من همیشه به صدای احساسم خیلی خوب گوش میدم) بنابراین تصمیم به واگذاری کسب و کارم کردم و تونستم به قیمت خیلی خوبی واگذار کنم جوری که همکارانم تعجب میکردن و شغلم رو عوض کردم و العان از اون موقع توی کسب و کار جدیدم هستم نکته قابل تامل این بود که بعد از 8 ماه از واگذاری کسب و کارم به طور ناگهانی طرفی که بهش واگذار کرده بودم ورشکسته شد.
با تشکر