می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 8

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    asra zamani گفته:
    مدت عضویت: 3925 روز

    به نام بی نام او

    زمانی در زندگی خود تغییر ایجاد کردم که فهمیدم هیچ کس در این دنیا مسئول من نیست .

    مسئول خوشحال کردن من .

    مسئول شکسته شدن دلم

    مسئول نارضایتی ام در زندگی .

    مسئول تامین هزینه زندگی ام و….

    مسئول همه چیز در این دنیا فقط و فقط خودم هستم .

    هیچ کس مسئول اشتباهات من در زندگی ام هم نیست حتی کسانی که باعث شده اند من به راه اشتباه بروم هیچ کس مسئول انتخاب من نیست حتی کسانی که وادارم کرده اند دست به انتخابی بزنم که مطابق میل و خواسته ام در زندگی ام نبوده و مسیر زندگی ام تغییر کرده

    کسانی که رنج و سختی را بر من تحمیل کرده اند آنها هم مسئول رنج من نیستند .

    من تنها هستم با رنج ها و سختی ها ی زندگی با انتخاب ها و اشتباهات زندگی ام با شادی و لذت در زندگی ام

    وقتی در اوج تنهایی و بی کسی هستم فقط و فقط من مسئول هستم و خداوند ناظر .

    گاهی باید تغییر کنی چون فقط خودت مسئولی

    اگر بخواهی …

    اگر نترسی……

    می توانی تغییر کنی .

    به امید آن روز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ساناز رفیع گفته:
    مدت عضویت: 4017 روز

    با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و گروه تحقیقاتی فعال و موفق.

    وقتی به خیلی گذشته ها در زندگی خودم فکر می کنم تغییرات بسیاری رخ داده در مراحل مختلف زندگی .

    اما دوست دارم از زمانی برایتان بگویم که آگاهانه تصمیم به تغییر زندگی ام گرفتم.

    البته آن هم شاید در ابتدا خیلی آگاهانه نبود چون اول به طور واضح نمی دانستم چه می خواهم ، فقط میدانستم که دوست دارم طور دیگری زندگی کنم و به دنبال زندگی و راه و روش درست و صحیح بودم و میدانستم روش و زندگی که دارم با همه اینکه به ظاهر تمام چیزهای خوب را دارد از آن لذت نمیبرم.

    الان که فکر می کنم متوجه می شوم که در آن زمان یک آرامش نسبی داشتم که توانستم به تغییر فکر کنم و به دنبال یافتن راهی درست برای زندگی ام باشم.

    در آن زمان تنها چیزی که می خواستم و مدام آن را از خدای بزرگ می خواستم این بود که:

    “خدایا راه درست زندگی کردن را به من نشان بده”

    من فکر می کنم قبل از آن که در یک جنجال فکری بودم و دغدغه های کوچک زیادی داشتم این افکار (تغییر زندگی) به ذهنم نمی رسید اما پس از آنکه به یکسری خواسته های کوچکترم رسیدم مثل (خریدن خانه ، ادامه تحصیل و قبولی دانشکاه و شغل خوب که از قبل هم داشتم) یعنی برای رسیدن به آنها هم گامهایی برداشتم و شاید از دید خیلی از افراد زندگی ایده آل و خوبی برای هر کس بود و بعد از آن افکارم آرام شد و فکر تغییر به ذهنم رسید.

    و از آنجایی که هر فکری برای عملی شدن به زمان نیاز دارد تا ما برای دریافت آن آماده شویم ، و بلافاصله اتفاق نمی افتد ، این هم برای من مدتی طول کشید اما من از جستجو و خواسته ام دست نکشیدم و همچنین از خداوند می خواستم تا راه را به من نشان دهد و در این مدت اتفاقاً اتفاق های عجیب و غریب بسیاری برایم رخ داد و شاید بهتر است بگویم شرایط بسیار سخت و مسائل بسیاری برایم پیش آمد.

    که الان که فکر می کنم متوجه می شوم آنها همه برای عتش بیشتر و مصمم شدن من برای تغییر بود.

    بعد از مدتی که سعی کردم با صبر سپری کنم و تشنه ی شروع زندگی متفاوتی بودم ، در عین حال افکارم را برای تغییری بزرگ آماده میکردم ، یک روز از طریق مادرم با کلاس های استاد عباس منش آشنا شدم و سی دی معارفه استاد را گرفتم و دیدم. یادم است که روز جمعه بود و تصمیم گرفتم فردای آنروز که شنبه بود به کلاس بروم و با اینکه اواسط دوره بود ، رفتم و تصمیم گرفتم دوره بعدی را کامل شرکت کنم و علی رغم تمام نارضایتی و مخالفت همسرم حتماً با او بروم و در همان دو جلسه ای که رفتم با قانون جذب آشنا شدم و شروع کردم ذهن خودم را برای رفتن به دوره بعدی همراه با همسرم آماده کردم.

    و اتفاقاتی رخ داد که همسرم خودش پیشنهاد داد که با هم در دوره شرکت کنیم و وقتی رفتیم متوجه شدیم این دوره رایگان برگزار میشود و معجزات از همان وقت شروع شدند.

    همیشه آن زمان را تولد دوباره خودم می گویم.

    و از همان وقت تمام تغییراتی که در زندگی ام پیش می آمد نه تنها در بدترین وضعیت نبود بلکه شاید می توان گفت در بهترین وضعیت بود.

    تحولات بزرگ ، اتفاقاتی فوق العاده که تا قبل از برایم غیر ممکن بود اما میدیدم که وقتی در مسیر درست پیش میروم و اهداف بزرگی دارم و برای آنها گام برمیدارم روند زندگی ام به سمتی پیش میرود تا برای دریافت آن آمادگی پیدا کنم و به راحتی و بدون زور زدن و سختی آنرا به دست می آورم و در طی مسیر نشانه های زیادی برایم هستند و متوجه آنها میشوم و در ادامه مسیر به من کمک می کنندکه اگر بخواهم تغییراتی که رخ داده و اتفاقاتی که پیش آمده را بگویم شاید کتابی شود و اینجا امکانش نیست .

    وقتی گام ها را برمیدارم و همه چیز را به خداوند بزرگ میسپارم ، شاید در بعضی موارد زمان بیشتری ببرد و حتی مسائلی هم در بین راه پیش بیاید ، اما مطمئن هستم خدای قدرتمند آنرا برایم آماده نموده و من در بهترین زمان و به بهترین شکل آن را دریافت خواهم نمود و هر روز خدارا برای تمام نعمتهایش شاکر هستم و همچنان روی افکارم کار می کنم و همیشه از خداوند میخواهم آگاهیهای بیشتری به من بدهد و من را در مسیر آفرینش هدایت کند. انشااله

    با سپاس از استاد گرامی

    شاد موفق سلامت و ثروتمند باشید.

    با سپاس فراوان از استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    ناصر مسائلی گفته:
    مدت عضویت: 3953 روز

    با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان خوبم و سلام گرم خدمت استاد عباس منش عزیز …

    امیدوارم هر جای این کره خاکی هستید سلامت و شاد باشید و خدا را به خاطره خلق انسانهای شایسته ایی چون شما سپاسگزارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    هانیه جانی گفته:
    مدت عضویت: 3626 روز

    من خواستم که تغییر کنم و کردم

    تغییر اززمانی شروع شد ک من خدایم وعشق اورا باور کردم مطلبی خواندم ب این مضمون ک حرف خداوند ب یکی ازانبیا بود که اگر بندگانم میدانستن من چقدر انهارا دوست دارم و عشقم باخبربودند بحد بند وجودشان ازهم میگسست برای رسیدن.

    این جمله تکان عجیبی بمن داد خدایم را عاشقانه دوست دارم و تغییرات هرچند اندکی ازنظردینی درخود دادم برای نزدیک شدن ب خدایم ولی او کارهای زیادی برایم انجام داده که ازبیانش قاصرم

    تمام زندگیم راازخدایم دارم هرموفقیتی که دارم

    همیشه باور داشتم که خدایی ک انقدرداناست وبرنامه ای برای زندگی بشر داده درتمام دوران ها درقالب قرآن مسلما فقط همین کلمه ها نیستو دریایی دروجود تک تک کلمات است

    من هم مثل شما دنبال تفسیرهای زیبای قران بوده ام بخاطر همین مطالب شما واقعا ب دلم مینشیندوباور دارم

    اشنایی با اموزش های شما برایم یکی از نشانه های خدایم بوده درصورتیکا فایل شما راازطریق پسرعمویم گرفتم و روی ضبط ماشینم گوش میدادم ولی اوایل اعتنایی نداشتم ولی درمورد کارافرینی من راتکان میداد چون جزوعلایقم بودکم کم بقیه فایل ها رو گوش دادم وچون اهل اهنگ و موزیک نبودم مدام فایل هاتون توی ماشین برایم تکرار میشد وعلاقه ام نسبت ب صحبتاتون بیشترشدوپیگیر بقیه فایل هاتون شدم…

    امروز که مینویسم دانشجوی رشته حسابداریم ک پدرم سخت بادرس خوندم مخالف بودولی خواندم وبعدباترک تحصیلم مخالف شدوسخت باکارکردنم مخالف بودواولین شغلم روکه سرویس مدرسه بودروانجام دادم و بعدحسابداری ودرکنارش سرویس وقالی بافی هم داشتم(البته قالیبافی ن بعنوان شغل تفریح بود فرش های حرم امام حسین ع )برنامه زندگیم فشرده بود

    طراحی فرش هم بلد بودم و چون اسان بود و درامدخوبی داشت علاقه داشتم حسابداری ازچشمم افتادورها کردم

    خلاصه بگم خودم رو ازکارهایی ک علاقه نداشتم رها کردم و باخودم تصمیم گرفتم ک فقط کارهای مورد علاقه ام راانجام بدم یعنی شغل طراحی و بازاریابی توی این مسیرخیلی چیزهایی که من رو ازار میداد رورها کردم و خیلی چیزهارو تغییر دادم

    ازشما بابت فایل هاتون واقعا تشکر میکنم

    فایل هاونشانه های زیادی خداسرراهم قرار داده چون درخواستم را دیده من شدید ب حرفتون ک خداهمه راه ها رو یکجا نشان نمیده و باید قدم اول رو برداری اعتقاد دارم و این مثال رو زیاد برای دوستانم زده ام شدید ب این اعتقاد دارم و قبل ازاشنایی باشما این اعتقاد را داشتم ک دنیا ی قاعده های خاصی داره باید انها رو کشف کنم باید یچیزی باشه همه چیز میتونه ثابت باشه واشناییم باشما بخاطر این سوال و خیلی ازسوال های ذهنم میدانم تشکر…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    آذر توکلی گفته:
    مدت عضویت: 4001 روز

    سلام

    من هر دو مدل تغییر رو تجربه کردم، اول: تغییری که «مجبور شدم» انجام بدم مربوط به روحیات و اخلاقم بود. من خودم رو خوب می دونستم و همیشه حق رو به خودم میدادم ولی وقتی دیدم با محیطم دچار مشکل شدم و شرایط ازدواج ایده آل هم برام پیش نمیاد، به این نتیجه رسیدم که مشکل از خودمه و شروع به یادگیری و تغییر کردم، هنوز کاملا درست نیست ولی در حال تمرین و تلاش هستم.

    دوم: تغییری که «قبل از سررسید» دارم انجام میدم، مربوط به شرایط کاری و تحصیلیمه. من لیسانس و کار اداری با درآمد کم ولی قابل قبولی داشتم. همه تأیید می کردن شرایط من رو ولی خودم تصمیم گرفتم قبل از اینکه راکد بشم کنکور ارشد بدم و شروع به یادگیری زبان و مهارت های دیگه کنم که بتونم شرایط زندگیم رو بهتر کنم. در همین راستا در کنکور قبول شدم و با این سایت و اساتید دیگه هم آشنا شدم و شرایط رو به بهتر شدنه. ممنون از شما استاد عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    زینب امیرحمیدی گفته:
    مدت عضویت: 3789 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی

    این حرفها من رو یاد جمله ای از کتاب بادبادک باز خالد حسینی میندازه که مضمونش اینه که “وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد می گذارد خوشحالی وحشتناکی را تجربه کنی”. در واقع یعنی اینکه گول اوضاع آروم و خوب رو نخور و یا این مثلی که وقتی اوضاع رو به راهه می گن این آرامش قبل از طوفانه. من توی زندگیم هم تغییراتی داشتم که قبل از طوفان، خودم شروع کردم هم تغییراتی که جهان من رو مجبور کرده انجامش دادم. یه تغییر از نوع اول این بود که چندین سال پیش بعد از فارغ التحصیلی توی یک مرکز تحقیقاتی شروع به کار کردم جاییکه خیلی ها آرزوشون بود ولی نتونسته بودن و همیشه به من حسادت می کردن و دوست داشتن جای من باشن چون شبیه هتل بود در واقع. یه حقوق نسبتاً خوب داشتم از زمان شروع به کار چون خودم تنها کارشناس اونجا در یه زمینه خاص بودم تصمیم گیری های مربوط به مسائل مرتبط رو تنها خودم انجام می دادم. اول کار دانش رو داشتم اما مهارت رو نه که کم کم تا حدی اون رو هم بدست آوردم. کارم خیلی لوکس بود و سمتم خیلی دهن پر کن. رئیس مرکز هم مدام می گفتن که قصد انجام فلان طرح رو داریم، می خوایم فلان پروژه رو شروع کنیم و از این حرفا و حتماً از تو استفاده می کنم بعنوان یک صاحب نظر. هی وعده وعید به من می دادن و اینکه عصرها بعد از کار برم توی مطبشون و اونجا هم مریض ویزیت کنم و هی با من جلسه می گذاشت که می خوام بفرستمت ماموریت فلان جا که بری فلان مهارت رو یاد بگیری تا بتونیم سطح مجله مون رو ارتقاء بدیم و اینقدر پاداش بهت میدم و اینقدر پورسانت و این حرفا. خب تا حدی هم اینکارا رو می کردن. خلاصه یه شرایطی بود که برای کسی که تازه فارغ التحصیل شده شرایط خوبی بود. من چندین بار طرح هایی که به ذهنم می رسید رو بهشون می گفتم و یا تغییراتی که باید برای بهبود کیفیت کار انجام می شد اوایل خوب برخورد می کردن اما بعد از چند وقت که مرکز به هر حال به یه سطحی رسید، دیگه به طرح ها و تغییرات و توسعه ها روی خوش نشون نمی دادن. در همین حین هم من به این نتیجه رسیده بودم که از نظر یه سری مهارتهای لازم برای کارم کمبود دارم و باید راهی پیدا کنم تا بتونم اونو بهبود بدم و چون در واقع اونا پیوند نزدیکی با تجربه داشتن و خیلی از اساتید بزرگ این رشته دوست نداشتن تجربیاتشون رو منتقل کنن چون فک می کردن با انتشار اونها، مطبشون بسته می شه و مشتریانشون کم می شه، تصمیم گرفتم توی بهترین دانشگاهی که اون رشته رو تدریس می کنه ادامه تحصیل بدم و شنیده بودم که اساتید اونجا با شاگردانشون خیلی خوب برخورد می کنن. اما از این تصمیم به کسی در محیط کار چیزی نگفتم و وقتی مخالفتهای اطرافیان رو هم دیدم به اونا هم گفتم که پشیمون شدم چون به هر حال یه کار خوب داشتم و همه بهم می گفتن صبر کن اوضاع اینطوری نمی مونه درست میشه اما من می دنستم که نباید به انتظار بشینم بلکه باید خودم یه حرکتی بکنم. خلاصه در کنار کار با همه سختی هاش، شروع به درس خوندن هم کردم و 4 ماه یه شرایط خیلی سختی رو به جون خریدم. بعد از کنکور قبل از اعلام نتایج، با توجه به عملکردم، فهمیده بودم که قبول می شم ولی مطمعن نبودم که حتما همون دانشگاه ولی به هر حال می دونستم. و شروع کردم سر کار به طرق مختلف به رئیسم گفتم که من تا دو سه ماه دیگه می خوام از اینجا برم اونم شروع کرد دوباره به وعده و وعید و وسوسه کردن من و افزایش حقوق و پاداش به مناسبتای مختلف و نمی دونم واگذار کردن یه اتاق مجزا برای من و دوباره من رو به جلسات دعوت کردن و … و من مدام بهش می گفتم نه من نمی مونم و اون می گفت اگر از اینجا بری بزرگترین اشتباه زندگیت رو انجام می دی چون هیچ جای دیگه اینقدری که من بهت بها می دم برات ارزش قائل نخواهند بود ولی من بر تصمیمم پا فشاری می کردم تا اینکه نتیجه کنکور اعلام شد و من همون بهترین دانشگاه قبول شدم. و سریع با رئیسم در میون گذاشتم و در واقع دلیل رفتنمو براش گفتم که برای ادامه تحصیله. و اونم شروع کرد که ادامه تحصیل فایده ای نداره و آخرش باید دنبال کار باشی و تو که اینجا شرایطت خوبه و از این حرفا و من گفتم نه من ترجیحم الآن تحصیله تا کار. اون هم تمام سعی و تلاشش رو کرد که من انصراف بدم و وقتی دید فایده نداره گفت اگه رفتی و بعد از اتمام درسِت اومدی گفتی فلانی کار می خوام، از من توقع نداشته باش که بگم بفرما چه خوب که اومدی، من هم گفتم شما خیالتون راحت من دیگه اینجا بر نمی گردم. و الآن که 2 سال از اون تصمیم می گذره واقعاً خوشحالم بخاطر اون. چون در این مدت نه فقط درس خوندم و از لحاظ علمی خیلی قوی شدم بلکه کلی مهارت های دیگه هم در کنارش یاد گرفتم و شرایط خیلی خوبی دارم. و الآنم دوباره چندماهه که خودم رو با یه مسئله دیگه به چالش کشیدم برای اینکه بتونم به یه پله بالاتر برم و توی همین پله نمونم. بنظر من اگر آدم این دید رو داشته باشه که همیشه به هرجا هم که برسه یه پله بالاتر برای پیشرفت و بهبود کیفیت زندگی وجود داره، هیچ وقت یه جا متوقف نمی شه و مدام تلاش می کنه برای بهتر کردن اوضاع و تغییر دادن سطح زندگیش توی همه زمینه ها. در واقع باید همیشه این نکته رو در ذهن داشته باشیم که شرایط ممکنه الآن خوب باشه ولی احتمالاً تا همیشه اینقدر خوب باقی نمی مونه و باید بهبودش بدیم و تغییر در اون ایجاد کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    fatemeh khanoom گفته:
    مدت عضویت: 3613 روز

    سلام استاد

    من 23 سالمه و میخوام از سوم دبیرستان براتون بگم،من با کلی انگیزه وارد دبیرستان استعدادهای درخشان شدم و حتی تو مرحله ی اول المپیاد نجوم هم قبول شده بودم داشتم با روحیه ی عالی برای کنکور میخوندم و مطمئن بودم رتبه ی تک رقمی میارم اما متاسفانه اتفاقاتی افتاد که روحیه ی من به حدی خراب شد که 3 ماه مونده به کنکور من درس رو گذاشتم کنار حتی یادمه سر جلسه ی کنکور هم همش میرفتم تو فکر! این شد که من دانشگاهی قبول شدم که در حد خودم نمیدونستم و این افسردگی من رو تشدید کرد تو دوران دانشگاه اصلا درس نمیخوندم حتی شب امتحان! تا اینکه یک رابطه ی اشتباه که از ترم 3 تا 6 طول کشید و با بدترین حالت ممکن به پایان رسید تمام امید من رو از من گرفت و این اتفاقات مصادف شد با مشکلات شدید مالی که مجبور شدیم کل دار و ندارمونو بفروشیم و من متاسفانه 4 بار اقدام به خودکشی کردم :( … گذشت و گذشت و من هر روز بیشتر به یاد روزهای خوبم و آرزوهام و خواسته هام از زندگی میفتادم و احساس میکردم ظلم بزرگی در حق خودم کردم کم کم شروع کردم به تغییر سخت بود کم میاوردم اما آرزوهام تنها چیزهایی بودند که از درون منو به برخاستن تشویق میکردند…. امسال من دوباره کنکور خواهم داد اینبار کنکور ارشد…شرایطم همون شرایط 4 سال پیشه و حتی بدتر اما روحیه م عالیه چون دیگه نمیخوام اجازه بدم موضوعی ناراحتم کنه و آرزوهامو از من بگیره احساس میکنم این اتفاق یک فرصت دوباره است که خدا به من داده تا خودم رو باور کنم و ببخشم… دارم با قدرت تمام پیش میرم و تنها امیدم خداست و خیلی خوشحالم تنها کسی که دارم خداست :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    امیرحسین یزدآبادی گفته:
    مدت عضویت: 3917 روز

    سلام خدمت همه دوستان و استاد عزیز

    ابتدا میخوام موقعیتی رو براتون بگم که باید تغییر میکردم اما نکردم و با مشکل مواجه شدم.

    حدود 5 سال پیش من با یکی از دوستانم شراکتی یک رستوران داشتیم که درآمد و کسب و کار خوبی داشت و موقعیت شغلی و اجتماعی خوبی محسوب میشد تا اینکه بعد از مدتی با مشکلاتی مواجه شد،سرآشپز از پیشمون رفت و کیفیت کار اومد پایین و در همین موقع شهرداری و اماکن هم بخاطر محل رستوران گیرهای زیادی به ما دادند تا عاقبت با کلی درگیری و مشکلات رستوران رو برامون پلمپ کردند.یادمه اون موقع 14 میلیون تومان بدهی داشتیم تمام نشانه ها این پیامو میداد که باید کسب و کار رو جمع کنیم و یک تغییر اساسی بدیم و کاری دیگه رو شروع کنیم. اون زمان اگه تمام وسایل رستوران رو میفروختیم بدهی هامون رو میدادیم و مقداری هم برای خودمون سرمایه دست و پامیکردیم. اما از اونجا که کلا تغییر برای انسانها دشواره و ما امید زیادی به آینده شغلمون و موقعیت اجتماعیش داشتیم و ترس اینکه این موقعیت از بین بره کارمون رو در مکانی دیگه از سر گرفتیم و مدت یک سال اونجا بودیم تا اینکه چشم بازکردیم و دیدیم بدهی هامون شده 50 میلیون تومان.

    بعد از اون به این نتیجه رسیدم که مکان فعلی برای کسب و کار خوب نیست و بعد از مشورت با شریکم به یکی از مکانهای توریستی شهرمون نقل مکان کردیم تا بتونیم فروش بیشتر و در نتیجه کسب درآمد بیشتری داشته باشیم.

    خوب طبعا فروش بالا رفت و کسب و کار خوب شد و امید پیدا کردیم که با همین روش کم کم بدهی هامون رو پرداخت کنیم.

    ((از اینجا به بعد داستان تجربه ایه که قبل از اجبار شرایط خودم تغییر کردم.))

    چند ماهی که از این داستان گذشت نشستم با شریکم حرف زدم و بهش گفتم که اگه همینجوری ادامه بدیم درواقع برای مردم کارکردیم و هیچ کسب درآمدی برای خودمون نخواهد بود و زندگی خودمون از بین میره و با اینکه درآمدمون داشت خوب میشد متقاعدش کردم که کسب و کاری که باید خیلی وقت پیش جمع میکردیم رو تعطیل کنیم و هرکدوممون بریم دنبال یک کار جدید. خوب تقریبا با 50 میلیون بدهی کار رو تعطیل کردیم مقداری از وسایل رو فروختیم و بدهی ها رودادیم و مقداری بدهی هم موند و من با حدود 20 میلیون بدهی رفتم و شاگرد مغازه یکی از اقواممون شدم با حقوق ماهانه 300 هزار تومان.

    تغییر سخت و دشواری بود اما میدونستم لازمه زندگیمه و برای پیشرفتم مفیده.

    باسختی و مشقت زیاد و کار سنگین و طاقت فرسا مشغول کار بودم با حقوقی ناچیز که جوابگوی مخارج خودم هم نبود چه برسه به بدهی هام.

    تصمیم داشتم بعد از مدتی برای خودم یک کسب و کار در همان زمینه راه اندازی کنم.

    اوایل سال گذشته بود که ازدواج کردم و حقوقم تقریبا شده بود دوبرابر.

    ندایی در درونم میگفت که این کار و حقوق جوابگوی نیازهات نیست و باید برای خودت کسب و کاری راه بندازی، اما از کجا و با چه سرمایه ای؟؟؟؟ برای شروع کار حداقل 50 الی 100 میلیون تومان سرمایه میخواستم . اما در همان اول کار با همون سرمایه کمی که داشتم یعنی 2میلیون و پونصد هزارتومان شروع به کار کردم. خیلی مسخره به نظر می اومد مثل اینه که کسی بخواد یک فروشگاه پوشاک بزنه اما بره کنار خیابون دست فروشی کنه. کار من هم دقیقا در مقابل همکاران مثل دست فروشی بود . اما میدونستم که این شروع کاره و در آینده ای نزدیک موفقیت به زندگیم راه پیدا میکنه . بعد از 4 ماه بصورت عجیب و باور نکردنی از یکجایی پولی به دستم رسید و یک نمایشگاه خوب و قابل قبولی راه اندازی کردم . با تحقیقاتی که در زمینه کاریم داشتم به این نتیجه رسیدم که اگر خوب کارکنم و به قول کاسب کارها خاک این کار رو بخورم بعد از گذشت یک یا دوسال به سود ماهانه 1/5 الی 2 میلیون تومان میرسم و این سود برایم من که حقوق 500 هزارتومان میگرفتم خیلی خوب بودو حتی به سود ماهی 1 میلیون هم راضی بودم. در ماه دوم کسب وکارم با سایت عباس منش و قانون جذب آشنا شدم و تصمیم گرفتم که این قانون رو در زندگیم عملی کنم. بعد از چند ماه گذشتن از این موضوع با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم که سود ماهانم حدود 1/5 میلیون شده و من یکی میانبر 1 یا دوساله در کسب و کارم زدم و بدون خاک خوردن در کسب و کارم به اون مبلغ از سودی که میخواستم رسیدم. اما از اونجا که انسانها ذاتا زیاده خواه هستند وقتی به این مبلغ از سود رسیدم راضی نبودم و میخواستم که به سودی که توی تحقیقاتم بهش رسیده بودم یعنی 2 میلیون در ماه برسم.

    برای همین احساس کردم که باید دوباره تغییراتی در شغلم بوجود بیارم برای همین درکنار فروش محصولات به پخش محصولات بین همکاران هم روی آوردم و یکی از پخش کنندگان سطح شهر شدم. الان که این متن رو مینوسم درآمد ماهانم حدود 3 میلیون تومانه که میدونم و میخام که اونو به مبالغ بالاتر برسونم. و حتما باید تغییراتی در باورهام، افکارم، روش های کسب و کارم و زندگی و اخلاقم بوجود بیارم تا موفق بشم.

    برای رسیدن به موفقیت حتی در زندگی شخصیم تغییرات زیادی رو انجام دادم . کارهایی که هرگز نمیکردم رو انجام دادم تا به ضمیر ناخودآگاهم بفهمونم که هر کاری رو میشه انجام داد. از هر کاری ترس داشتم چه در زمنیه زندگی چه کسب و کار انجام دادم تا بتونم به موفقیت برسم. و هم اکنون اهداف بزرگتری در زندگیم دارم که مطمئنم به همه اونها هم میرسیم

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      عباسعلی ملک گفته:
      مدت عضویت: 3918 روز

      عالی بود آقای یزدآبادی.

      پس کجان بقیه بچه های هدف گذاری! ما هرچی ctrl+f گرفتیم اسم هیچکی تون نبود حالمون گرفته شد! آقا ما دلمون برای همه تون تنگ شده! روزهای خوبی رو باهاتون داشتم و امیدوارم هر جا هستید موفق و شاد و سلامت باشید.

      کجایی آقای امید نوری! کجایی آقای طاهر عباخواه! کجایید خانم خواجه نظر و خانم ستاره ر!!!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    محسن کریمی گفته:
    مدت عضویت: 3683 روز

    باسلام

    الان که دارم با شما صحبت میکنم حدود سه ماهه که با این سایت آشنا شدم که بسیاری از موارد تو زندگیم وتو ذهنم برام روشن شده به لطف خدا و دوستانی که بازم خداوند تو مسیر زندگیم قرار داد.سه سال پیش از شغلی که هشت سال توش بودم و فقط یه زندگی معمولی را باهاش اداره میکردم جدا شدم نه ماه بیکار بودم تو این مدت از نظر فکری بسیار سخت گذشت ولی امیدم به خداوند روز به روز بیشتر شد و ازش خواستم تا یه راه خوب نشونم بده در این مدت و قبلا بسیار مطالعه میکردم بیشتر مواقع وقتی نا امیدی وفکرهای منفی سراغم می اومد اول یاد خدا وبعد از اون مطالعه کتابهایی مثل ذهن برتر، راز،نگرش مثبت،گنج…… بهم انرژی میداد تا اینکه یه روز از همین روزهای خوب خداوندی یک حس خوب تو وجودم که به نظر من همون هدایت کننده هر انسانی از طرف مخلوقشه گفت پاشو حرکت کن منم رفتم دنباله یه حرکت خوب تا اینکه یه مغازه واسه خودم گرفتم با یه شغل جدید والان رو به پیشرفتم خدا را شکر .ودر آخر اینو بگم وقتی خداوند را باور کنی بدون تردید و ترس خداوند بدون هیچ توقعی تمام راهها وچیزهایی خوبش را بهتون هدیه میده. شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    احمد دیندار مهربان گفته:
    مدت عضویت: 3652 روز

    سلام.خدا قوت.من از8سالگی کار کردم.بچه که بودم دست فروشی میکردم.درجوانی مسافر مبردم کیش وقشم جنس میاوردم.بعد وارد شغل طلافروشی شدم.بعداز6سال مغازه اجاره کردم.بعداز 7 سال یک مغازه طلافروشی خریدم.کار رونق داشت.ولی سال 1389 بعلت نسیه فروشی و البته رشد نرخ طلا ورشکست شدم.مدتی در زندان بودم.تو زندان بیماری پسرم شدت گرفت و فلج مغزی شد.بعد هم نابینا شد.تو زندان که بودم فقط به انتقام وسپس خودکشی 3نفری فکر میکردم.باور بفرمایید فقط و فقط به انتقام غکر میکردم.بعد که آزاد شدم با خودم گفتم چرا خودکشی 3نفره؟یه مدتی تلاش میکنم و یه مقداری پول برای همسرم و نگهداری پسرم میگذارم بعد میرم سراغ انتقام و خودکشی خودم.3سال گذشت ولی پولی که باید جمع نشد.ولی آتش انتقام روز بروز شعله ور تر میشد.فقط از این ناراحت بودم که چرا تاریخ انتقامم به تاخیر افتاده.خرداد امسال با نتورک مارکتینگ پنبه ریز آشنا شدم.یکسری جزوه برای بهبود کارم بمن دادند.بعداز یک هفته احساس کردم نگرشم به دنیا عوض شده.تو اینتر نت سرچ کردم.با سایت شما آشنا شدم.فقط فایل های رایگان شما را دانلود کردم و استفاده کردم.الان نه تنها همه افرادی که بمن ضربه زده اند را بخشیده ام.بلکه برایشان دعا میکنم.هر روز صبح 10دقیقه شکرگذاری میکنم.روحیه ام خیلی بالا رفته.حتی باور 100درصد دارم که پسرم بزودی شفا پیدا میکنه.کاسبی کوچکی که از سال 1390 برپا کرده ام بعداز4سال کسادی رونق گرفته.تو نتورک جدیدم هم رو به رشدم و از دهمه مهمتر اینکه برای زندگیم هدغهای قشنگی دارم و هر روز انها را تصویرسازی میکنم.شاید باور نکنید ولی در همین 2 ماه کاملا” احساس خوشبختی میکنم و از اینکه به آینده امیدوارم خیلی خوشحالم.من در اوج پولداری دوران طلافروشی اینقدر شاداب و سرحال و خوشبخت نبودم.دوستانی که این مطلب را میخوانید/ یقین داشته باشید که با تمرینات روانشناسی صحیح قادر خواهید بود همه خوبی ها را جذب کنید.شک نکنید که خداوند متعال هرگز بندگانش را فراموش نمیکند.ایمان داشته باشید که قدرتی در شما نهفته است که میتواند معجزه ایجاد کند .سرتان را درد آوردم. ببخشید . همواره شاد و سربلند و سلامت و خوشبخت باشید . آمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: