می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 9

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شینتا تا گفته:
    مدت عضویت: 3855 روز

    سلام به شما و همه دوستان حاضر در سایت

    من از 5 سال پیش تحت شرایط خاصی از زندگی قرار گرفتم که مجبور شدم تغییرات بزرگی در خودم ایجاد کنم

    45 سالمه 5 سال پیش موقعی که زن 40 ساله ای بودم در اثر یک اشتباهی که همسرم مرتکب شد او وارد زندان شد و تا هنوز که این مطالب رو مینویسم اونجاست من 3 فرزند نوجوان و جوان داشتم بدون هیچ دست مایه ای بدون هیچ دارایی – تنها دارایی ما 10 میلیون پول پیش خانه ای اجاره ای بود که در آن سال ماهی یک میلیون هم اجاره می دادیم بعد از این اتفاق اولین کار که کردم منزلم را عوض کردم یه خونه خیلی کوچیک پیدا کردم که 5 میلیون پول پیش دادم ماهی 400 اجاره مابقی هم پول را یه پراید خریدم که بتونم بچه هامو جابجا کنم و بخشی از هزینههای سرویس مدرسه و … کم کنم یه مقدار هم هزینه های جانبی… حال می موند مخارج زندگی تا مدتی از پس انداز با سختی خرج کردیم باید کار میکردم اما کجا نمیدونستم باید طوری کار میکردم که تمام هزینه های زندگی رو میپرداختم

    بعد از مدتی کار پیدا کردم اما مجبور بودم تا 7 الی 8 شب بیرون از خونه باشم . کمی تونستم زندگیمو مهار کنم

    به سختی کار میکردم وبا صداقت و تلاش تا اینکه صاحب مجموعه ای که کار میکردم متوجه استعداد من در مدیریت مجموعه اش شد و من به سرعت تونستم هم از نظر موقعیت کاری و هم از نظر مالی خودم را ارتقا بدم حال امسال تونست یه خونه بهتر اجاره کنم البته لطف خدا با من همراه بود که فرزندانم کمک زیادی به من کردند و همراهان خوبی برای من بودند و هستند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    زهره عباسي گفته:
    مدت عضویت: 3671 روز

    با سلام

    من 46 سالمه زندگی پرفراز نشیبی داشتم

    از همون دوران کودکی کمال گرا بودم و دوست داشتم در هر شرایطی بهترین باشم متاسفانه در ازدواج سنتی که به اصرار خانواده صورت گرفت موفق نبودم از همان روزهای نخست به اینکه نکنه مهم رسیده بودم که با همسرم تفاهم نداریم و برای هم ساخته نشدیم از همان روزهای نسخت همش صحبت جدا شدن بود و هیچگاه عملی نشد زیر بار شرایط نامساعد با دو فرزند بمدت 11 سال با همسرم زندگی کردم اما شرایط بگونه ای رقم خورد که دیگر امکان اینکه زیر یک سقف باشیم وجود نداشت و به بدترین شکل ممکن از هم جدا شدیم. و در موقعیت کاری با تلاش زیاد و پشتکار, پست خوبی به دست آوردم اما آنهم دستخوش تغییر شد و من مجبور شدم از محل کارم و از شهری که زندگی میکردم به شهر بزرگتری بروم شرایط اوضاع خیلی اسفبار شد و با مهاجرت من اوضاع اقتصادی و شروع بحران و تحریم زندگی را برایم مشکل تر کرد و بدون اتکا به کسی با قناعت زندگی خودم و دو فرزندم را ادراه می کردم در محل کار اوضاع خیلی بر وفق مراد نبود و من پیوسته کارم را تغییر دادم و در این چند سال اخیر همت کرده و موفق به کسب کارشناسی ارشد شدم اما از کارم و اوضاع زندگیم رضایت ندارم . دوست دارم تغییرات بیشتری که منجر به موفقیت بیشتر من بشه داشته باشم در 2 ماه گذشته با سایت شما آشنا شدم و فایلهای رایگان را دانلود کردم و گوش دادم اما خیلی نتیجه قابل ملاحظه‌ای ندیدم ….

    خیلی دوست دارم تغییرات خوبی در زندگی و کارم بیفته از اینکه تا بحال روی پای خودم از پس زندگیم بر آمدم خدا را خیلی شکر می کنم اما فکر می کنم لیاقت من بیش از اینه و از اینهمه جنگیدن خسته ام و آرزو دارم بجای اینکه در خانه ی مستاجری زندگی کنم خانه خودم را داشته باشم وبه بقیه آرزوهایم به آسانی برسم

    امیدوارم سایت شما این راه را برای من هموار تر کند. با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    حامد زارع گفته:
    مدت عضویت: 3702 روز

    با سلام و احترام

    تغییرات من از رمانی شروع شد که به خاطر بیکاری علی رغم داشتن وابستگی شدید مجبور به ترک خانواده و شهرم شدم و به ماهشهر رفتم .مدرک تحصیلیم در ان زمان لیسانس بودو مجبور شدم برای کار از دیار خودم هجرت کنم.قبل رفتنم با غم و اندوه فراوان کتاب قران رو باز کردم که صفحه باز شد که سوره نساء آیه ی ٨١ توی اون صفحه بود ( توکلت علی الله و کفی بالله وکیلا )وقتی که اونو خوندم تصمیم برا رفتن قطعی شد و رفتم.اوایل شرایط خیلی رنج آور بود دوری از خانواده و دوستان و شرایط اب وهوائی که تا به اون روز تجربه نکرده بود. به هر مشقت و سختی بود کاری پیدا کردم با حقوق کم شبها داخل کانکسی میخوابیدم که سرو صدا توش بیداد میکرد.دوسال گذشت و شرایط من کمی بهتر شده بود حقوق و محل اسکانم بهتر شده بود اما شرایط ،شرایط ایده آل و خوبی نبود یه روز که خیلی دلتنگ بودم و ناراحت به خدا گفتم خدایا من به تو توکل کردم و تو گفتی در کتابت که همین تورا کفایت میکنه و اومدم اینجا خیلی سختمه ،پس مگه من توکل نکردم چرا شرایط من هنوز خوب نیست.اونشبم مثل شبهای دیگه گذشت و من هر روز همین جمله را تکرار میکردم ” خدایا من به تو توکل کردم و تو گفتی در کتابت که همین تورا کفایت میکنه پس چی شد ” یک هفته از این تکرارهای من گذشت تا یک روز برای پیدا کردن یک نقشه راهی کتابخانه مرکزی شدم وقتی دنباله اون نقشه میگشتم چشمام به قفسه کتابخانه افتاد که مربوط به کتابهای روانشناسی بود نمیدونم حس کنجکاوی یا راهنمای پروردگار منو سوق داد به اون سمت تا منو از بین اون همه کتاب با کتاب انتونی رابینز (به سوی کامیابی ) اشنا کنه .وقتی کتاب و ورق میزدم علاقه عجیبی به اون پیدا کردم و از اون روز شروع به مطالعه کتاب کردم و فهمیدم باید تغییر کنم تا شرایط تغییر کنه فهمیدم پروردگار داره بهم میگه تا حالا چیزهائی رو که نمیدونستی و تو غفلت به سر میبردی تو این کتاب هست و روز به روز با تغییر دیدگاه به کمک این کتاب پیشرفت کردم و پنجره جدیدی از زندگی رو به روی خودم باز کردم و این پیشرفت تا حالا ادامه داشته مگر زمانهائی که به خاطر غفلت خودم وباز تغییر اشتباه دیدگاه هایم این پیشرفت به کندی صورت گرفته. بله برای تغییر زندگی باید مدام در حال تغییر نگرش باشیم و اگر بخواهیم این تغییرات مثبت باشه باید تغییر نگرشمان به سمت مثبت میل کنه و فهمیدم برای زندگی یه قطره آب و یه دریا امید و ایمان کفایت میکنه .سپاسگزارم از خداوند که باز هم در تغییرات تنهام نگذاشت و با سایت خوب شما آشنا شدم.و سپاسگزار از شما بایت زحماتی که میکشین.

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    پوریا لطفی گفته:
    مدت عضویت: 3660 روز

    سلام

    من در لاتاری آمریکا برنده شده ام اما متاسفانه مقدار پولی که برای هزینه سفرم لازم هست نداشتم و دیدم با در آمد کم من نمی تونم این مبلغ جور کنم پس باید تغییر در زندگی بیش بیاید تا بتوانم ازاین فرصت استفاده کنم برای همین کتابهای در زمینه پیشرفت های مالی خواندم و تحقیق کردم درباره افراد ٍثروتمند خود ساخته و همچین با سایت عباس منش اشنا ساخته شدم سعی میکنم سواد مالی هر روز هر روز بالابرم زبان انگلیسی تقویت کنم وفکر میکنم این باعٍٍٍث شده ومن تغییر کنم و از خداوند سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    موسی راد گفته:
    مدت عضویت: 3719 روز

    با سلام وخسته نباشید

    من زمانی برای یک شرکت تولیدی کار میکردم وحقوق ثابت و تقریبا خوبی هم داشتم اما یه روز به خودم گفتم که میتونم کاری انجام بدم که بتونم با دادن خدمات بیشتر رفته رفته درامد کارمو بالا ببرم. واینطور شد که شغلم و عوض کردم ویک مغازه میوه فروشی تو یکی از منطقه های خوب شهر بازکردن و الان خدا روشکر درامد چند برار کار قبلی رو دارم و کارم هم خیلی راهتر و خوشاینده تر از کار قبلیم هست. و از این تغیرم خیلی راضی هستم.

    اما مورد دوم که کتک تغیر نکردنمو خوردم برمیگرده به دوران دبیرستانم که چندین سال پشت سرهم نتونستم خودم و تغیر بدم وزمان مطلوبی برای درس خوندن بزارم. که در نهایت یکسال پشت کنکور موندم وسال دیگه با اینکه خیلی وقت گذاشتم اما چون انگیزه واعتماد بنفسمو از دست داده بودم اینبار هم نتونستم رشته مورد علاقم قبول بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    sahar paxhohnia گفته:
    مدت عضویت: 3994 روز

    سایت بسیار خوبیه و همچنین من یکی از طرفداران آقای عباس منشم همیشه با حرفاشون به ادم امید می دن

    من خودم تو سمینار روش درس خوندنشون شرکت کردم و الان به لطف خدا دانشجوی ارشد دانشگاه دولتی در رشته مورد علاقم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    احمد جنگی گفته:
    مدت عضویت: 3870 روز

    اول تشکر میکنم از اینکه دوستان تجربیاتشون رو درج کردن تا همه استفاده کنند و هچنین از آقای عباس منش که این بستر رو فراهم کردن.

    منم بعد از شنیدن سخنان آقای عباس منش واقعا تصمیم به تغییر کردم. و خیلی خوشحالم که خیلی به موقع تصمیم به تغییر گرفتم.چهار تحصیلات عالی داشتم همراه درس خوندن کار می کردم که مرتبط با رشته دانشگاهیم بود. کاملا بازار کار رو درک کرده بودم. خدمت سربازی رفتم همه اونایی که باهاشون رابطه کاری داشتم و مشتریم بودن رو از دست دادم.استاد کارآفرینی و بعضی از اساتید در من حس تغییر رو بوجود آورده بودن.در نیمه سربازی به شهر خودم منتقل شدم و در طول خدمت سربازی با سایت استاد عباس منش آشنا شدم و تغییر رو شروع کردم. مهمترین دغده زندگیم بدست آوردن و تقویت فعالیت قبل خدمتم بوده و الان به جای اینکه کار بیاد سراغم، من رفتم سراغ کار و فعالیت روزانه سختی دارم، هر روز با شرکت های بیشتری قرار داد می بندم.و با مطالعه بیشتر، برنامه روزانه، سخت گیری برای اینکه فعالیت روزانه مفید داشته باشم.موفقیت خودم رو بدست آوردم.هدفم هام رو تو موبایل، لپ تاپ، کامپیوتر، اتاقم، دفتر فعالیت های روزانه ثبت کردم تا همیشه به یادشون باشم.همه فعالیت هام رو زیر ذرع بین قرار میدم. و هر روز برای بهتر شدن پیشنهاداتی ارایه میدم.هنوز اول راهم و متعقدم 100% نتیجه بهتری خواهم گرفت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    امین نامی گفته:
    مدت عضویت: 3728 روز

    ————- بخونید قول میدم ضرر نمیکنین ————-

    بنام خدا

    سلام

    اول از همه خدا رو خیلی شاکر هستم به خاطر اینکه این همه خوبی و نعمت هایی که طریق دستانش که دوستان خوبی همچون استاد عباس منش و بقیه عزیزان هستند و البته! بقیه دستانی که ما حتی متوجه نمیشیم بهم بخشیده.

    دوم فرصت مناسبی دیدم که از استاد تشکر کنم چرا که امام علی (ع) میفرمایند: “هرکس به من کلمه ای بیاموزد مرا بنده خود کرده” و حقیقتاً چیزی بالاتر از این برای تشکر به ذهنم نرسید.

    سوم از تمامی عزیزانی که وقت میگذارند و مطلب بنده رو مطلالعه میکنند، کمال تشکر رو دارم.

    برم سر اصل مطلب:

    من تقریبا 22 سال دارم و حدود یه 4 – 5 سالی هست که دست به کارای مختلف زدم و همیشه دنبال یه درآمد خیلی خوب نه اون چیزی که اکثریت بهش قانع هستند بودم.

    تو اقوام کارای کامپیوتر رو انجام میدادم و خیلی علاقه مند به کامپیوتر بودم در این در حالی بود خودمم کامپیوتر نداشتم حتی! و کم کم پدر رو به خرید سیستم راضی کردم و بعد یک مدت تو خط چاپ و اینجور مسائل افتادم و یه درخواست خفن و بسیار بسیار پرو از پدرم که کارمند هستند کردم:

    50 میلیون بده میخوام مغازه صاحب کارمو بخرم!!!

    باورتون نمیشه ولی یتو یک وضعیت خیلی خیلی نا باورانه پدرم پول رو به سرعت جور کرد و بهم داد و خرید انجام شد توسط یه پسربچه کاملا بی تجربه که تقریباً به زور 18 سال داره و حتی گواهینامشم تازه گرفته!

    چرا؟! چون فقط خواستم!

    حتی خودمم جواب چرا و چطورشو نفهمیدم اون زمان و الان بعد 5 سال به کمک استاد اونم تازه یه بخش کوچکیش رو فهمیدم که هنوزم تو کف اون لطف خدا و بابام هستم!

    بگذریم من درخواست کردم و دریافت کردم ولی اشتباهاتی داخل کار کردم و سرم به شدت کلاه رفت و مبلغ، مغازه، کار و .. همه شد صفر!

    بعد اون تا یه مدتی حدود 10 ماه تا 1سال بیکار بودم و دنبال کارای دادگاه و … تا جایی که دیگه فهمیدم کارو خیلی خراب کردم و صفر شدن کار برام قطعی شد… بعد اون جریان گفتم علاقه چیه؛ فقط پول باشه من همه کاری میکنم(با شرایطی که بوجود آورده بودم حتی پول توجیبی که سهله هیچی نداشتم) آمار درآوردم یه شیرینی فروشی از طریق دوستان بهم معرفی شد با حقوقی که مثلا میگفتم عالی منم که تارک الدنیا شده بودم کلا قید هدف و آینده و همه چیزو زده بودم اما بازم چون خواستم برام شغل سریعاً پیدا شد اما بعد یه 2 ماه کار فهمیدم دارم فقط کار میکنم و یه چیزی میخورم که زنده بمونم و بازم کار کنم و پول اصلا بود و نبودش حس نمیشه و تازه بدترم شدم!

    آمدم بیرون از اونجا و از طریق یه کاریابی که مطمئن بودم کار بهتر پیدا میکنه کار پیشنهاد شد بهم که بازم الان که نگاه میکنم چون به کاریابی ایمان داشتم تونست کار پیدا کنه!

    داخل یه مغازه کامپیوتری شروع به کار کردم که صاحبش هم سنم بود تقریبا و البته جوان موفق! پیشنهاد کارو قبول کردم با حقوق افتضاح به اندازه نصف قبلی و البته اینجا رو تصمیم گرفتم با علاقه پیش برم آخه روند کار قبلیم با پول که جز کارگری چیزی برام نداشت! گفتم آخرش دیگه میشه مثل کار قبلی بدتر که نیست حداقل علاقه دارم! ( بد فکر کردم همونم شد )

    کار خوب پیش رفت، در حدود دو سال:

    مغازه شد شرکت؛ من شریک شدم؛ نیرو اضافه کردیم: 2 نفر بودیم شدیم 6 نفر؛ خیلیا میشناختنم اماااااا

    من باز هم درآمدم بخور و نمیر بود !

    اینجا بود که فهمیدم دارم مثل تراکتور کار میکنم اما چون فکرم خرابه کارمم خرابه تصمیم گرفتم از کار بکشم بیرون ولی اصرار شریکم از سر لطف یا هر چیزی بود، پیشنهاد های مختلفش، پلن های درآمدبالا و خیلی دلیل هایی برای ادامه کار ولی من فهمیدم تو یه نقطه ای رسیدم که نه پیشرفت دارم و نه چیزی یاد میگیرم ولی توی کار غرق شدم اما از سرعلاقه شرایطم خوبه و مثلا تقریباً راضیم! (این همون جایی هستش که استاد گفتن، شرایط خوبه اما چه کسی به دنبال تغییر هست؟)

    و از اوایل امسال بعد تحقیق و بررسی کامل شرایط و بررسی 4-5 سال تجربه شخصیم برای شروع کار کاملاً خودم فهمیدم یعنی بهم قشنگ اثبات شد که استاد راست میگه همه چیز دست خودمه و اینکه فقط هو الرزاق!

    پس برای بار سوم بازم بدون سرمایه تصمیم به شروع کار جدیدم گرفتم و شد افتتاح یه دفتر کاملا مستقل اونجوری که دقیقاً خودم میخوام:

    با توکل به خدا اصلا کرایه مکان و دکور و حتی جایی که میخواستم و پرسنل مود نظرم و…. و البته اینکه همه باید با مبلغی که من میگم هماهنگ باشن، چون سرمایه که نداشتم خیلی حساس به نظر میرسید و بازم هم لطف بیکران پدرم و همچنین کمی هم از اعتبارم استفاده کردم یه جوری خود خدا برام جفت و جور کرد که خیلی نوکرشم و اما الان:

    از 6 – 7 سال پیش بیاین به حال حاضر:

    درسته من هنوز ضرر های گذشته رو جبران نکردم ولی قول میدم این وضعیتم رو روز به روز بهتر خواهم کرد! و انشاالله با دوستان حتما به اشتراک میگذارم!

    تو خونه! پای سایت یه دوست که از پیشرفتم نمیترسه! دوستانی که دنبال موفقیت هستند! شرکت خودم که این ماه تازه دو ماهه میشه! پرسنلم که در نبود من کارشون رو انجام میدن و من که خیلی راضیم و همیشه دنبال یه پله خفن تر و بالاتر هستم! (اینم حال خوبی که استاد میگه طرف همیشه دنبال پیشرفته داره! گروه چهارم)

    درپاسخ به سوال استاد باید بگم من یه وقتایی قبلا شاید میگفتم بیخیال همه چیز و دل سرد میشدم اما هرگز به دلیل جایگاهی که برای شخصیتم قائل بودم و هستم به اجازه ندادم که یک هزارم درصد شبیه به افراد دسته اول باشم و از این بسیار خرسند هستم.

    این نظر من هست که افراد اگر بخوان میتونن تو این 4 گروه جا به جا بشن چه مثبت و چه منفی که من خودم رو مثال زدم.

    — سوال من از جناب استاد عباس منش: لطفا اگر وقت کردید حتما جواب بدهید که آیا این تغییر فاز که نظر من هست رو شما تایید میکنید یا خیر و این جا به جایی خودش تغییر محسوب میشه؟

    در پایان

    خدارو بازم شکر میکنم خاطر همه مشکلات و نعمت ها

    و از استاد گرانقدم به خاطر مطرح کردن این موضوع و ایجاد این فرصت خیلی تشکر میکنم

    و کمال تشکر رو دارم از دوستانی که وقت گذاشتند و زندگی نامه مثلاً مختصر من رو خوندند

    امیدوارم که مورد توجه قرار گرفته باشه، مفید باشه و به کارتون بیاد

    همیشه همونی باشه که میخواین، همیشه موفق و سربلند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    علی اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 3809 روز

    از دوران کودکی تا نوجوانی روزهای تکراری سپری میشد.انگار هر روز جمعه بود.اصلا از آن دوران راضی نیستم چون فقط به بطالت گذشت و هیچ کار مفیدی انجام ندادم.البته این متناسب با نگرشی است که الآن دارم.تا سال کنکور هنوز وخامت اوضاع آن قدر آشکار نشده بود و هنوز مطلع نبودم که چقدر افسرده ام.چون حرکتی نمیکردم و اقدامی نداشتم که بخواهد آشکار شود.دوستانم خیلی کم بودند و آنها هم که بودند همیشه سعی در آزار دادن من بودند.روابط عمومی فوق العاده بدی داشتم.خیلی خجالتی بودم به حدی که حتی از راه رفتن در پیاده رو هم خجالت زده بودم.از خودم متنفر بودم.همیشه شاکی بودم مخصوصا از پدر و مادرم.فقط از خودم ایراد میگرفتم و هیچ نکته مثبتی در خودم نمیدیدم.فکر میکردم نمیتوانم از خودم دفاع کنم”بی عرضه هستم”ظاهر مناسبی ندارم و هزار ایراد دیگر.در آن دوران دست به هر اقدامی میزدم بلااستثنا شکست میخوردم و یا به هدف دلخواهم نمیرسیدم.این را واقعا میگویم احساس میکردم وسط جهنم هستم و مقصر والدینم هستند.نکته خیلی جالبی که که الآن به یاد می آورم این است که معدلم از پنجم دبستان تا پیش دانشگاهی سیر نزولی داشته است.روز به روز اعتماد بنفسم کمتر میشد.یادم می آید روزی به مشاور کنکور گفتم احساس میکنم خنگ هستم.اصلا به نتایج کنکور امید نداشتم و واقعا هم این بد بینی جواب خود راداد و سال اول کنکور خراب شد.این قدر حالم بد بود که حداقل یک بار در روز برای این وضع خودم اشک میریختم.دلم برای خودم میسوخت.یک خلا عاطفی شدید در درون خودم احساس میکردم و بدتر از آن نمیگذاشتم کسی از این روز و حالم باخبر شود.چون خجالت میکشیدم و نمیخواستم کسی برایم دل بسوزاند.حالا فشار کنکور و تمام ای خود درگیریها یکطفرف یک ضربه عاطفی هم به من وارد شد.

    تابستان 92 اوج وخامت من بود.مطمنم که آن روزها بدترین روزهای عمرم بوده است و دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد چون خودم نمیگذارم.اواخر تابستان بود که یک کتاب به نام چگونه عقاب باشید دیدم و خریدم.سعی کردم تمریناتش را انجام دهم.الآن که در این موقعیت هستم وبه آن روزها نگاه میکنم برایم خیلی جالب است .شرایط آرام آرام و باسرعت خیلی کمی شروع به تغیر کرد.پدر و مادرم رفتار بهتری داشتند. یک دوست خوب پیدا کردم.کمتر عصبانی میشدم.کمتر دلم برای خودم میسوخت.تصویر عقاب روی جلد کتاب در ذهنم بود و کمی احساس قدرت میکردم.به همین شکل هر روز بهتر بهتر.کتابهای جدیدی در حوزه ی موفقیت پیدا میکردم.شاید باور نکنید حتی کتابهایی در این حوزه به من هدیه میشد.فایلهای صوتی جدیدی پیدا میکردم.به همین شکل ادامه پیدا کرد و اطلاعات من در این زمینه بالا میرفت.

    در تابستان 93 بود که سایت عباسمنش را پیدا کردم. فایلهای رایگان را دانلود میکردم و گوش میدادم.من در آن دوران پر از شک و نگرانی و ترس در مورد آینده بودم.دوست داشتم قانون جذب را باور کنم ولی نمیتوانستم.در ذهن من حک شده بود نمیشود نمیتوانی نداری نیستی بد بخت میشوی.حتی پس یک سال از آن دوران بد هنوز هم ایمانم ضعیف بود ولی امیدواری کوچکی در دلم داشتم و ادامه دادم.

    نیمه دوم سال 93 بود که با قدرت باورها آشنا شدم.شروع به تمیرین برای تغیر باورهایم کردم.واقعا احساس میکردم دارم خودم را گول میزنم.حتی گاهی مواقع دلسرد میشدم ولی باز هم ادامه دادم.در آن دوران بود که احساس درد شدیدی در شکمم و احساس دلهوره در سینه ام داشتم.این قدر عاشق این مطالعات و تحقیقات شدم که ترم اول دانشگاه مشروط شدم.واقعا میخواستم تغیر کنم و فکر میکردم سرمایه گذاری در این زمینه سودمندتر است.تغیرات هر روز بیشتر وبیشتر میشد.همه چیز خیلی آرام تغیر میکرد.هر روز حالم کمی بهتر میشد.دوستانی کمی بهتر.شرایط کمی بهتر.دقت وتمرکزم کمی بهتر و آرامشم کمی بیشتر میشد.

    همیشه معتقد بودم همه چیز در یک لحظه باید عالی بشود ولی دوستان این طور نیست.تغیر نیاز به زمان دارد.سیر تکامل در هر زمینه ای باید طی شود وای نیاز به زمان دارد.اگر در این مسیر حرکت میکنید فقط ایمان داشته باشید و از روی ظاهر شرایط قضاوت نکنید.فقط کافیست ریشه ی شک و ترس را از درون خود ریشه کن کنید.

    به شکر خدا حالا حالم خیلی خوب است.شاید هفته هایی باشد که حتی یک بار هم عصبی نمیشوم.دوستان فوق العاده ای دارم.اعتماد به نفس و مهمتر از آن عزت نفس بالایی پیدا کرده ام.واقعا عاشق خودم هستم.روابط فوق العاده ای دارم و هر روز اتفاقات خوبی تجربه میکنم.دوستان شک نکنید. پایمان داشته باشید.باور کنید جواب میدهد.

    من فکر میکنم اول در دسته دوم قرار داشته ام.از تابستان 92 تا قبل از دیدن این فایل در دسته سوم بودم.ولی الۀن واغعا دوست دارم در دسته چهارم قرار گیرم.

    با آرزوی موفقیت برای تمام دوستان عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ابوالفضل ساقی گفته:
    مدت عضویت: 3952 روز

    سلام

    تغییرات زندگی من زمانی شروع شد که در سن 18 سالگی بعد از قبول شدن در کنکور رفتم سر کار در یک هتل.

    راستیتش تا 18 سالگی هیچ کدوم از تصمیم های زندگی خودمو خودم نگرفتم و دیگران این تصمیم گیری رو انجام میدادن . اما واقعا با خودم خیلی کلنجار میرفتم که نقش من این وسط چیه پس . برای همین اولین تصمیم زندگی گرفتم و رفتم سرکار . اونموقع اصلا نمیدوستم همه چیز از خودم شروع میشه و فکر میکردم باید شرایط خوب باشه تا من هم خوب باشم این تفکر اشتباه به همراه داشتم تا اینکه از اون کار اومدم بیرون و وارد کار دررشته تحصیلی خودم یعنی کامپیوتر وارد شدم اونجا هم همین تفکر داشتم و خوب چون خودم رو اصلاح نکرده بودم شرایط خوب رو اونجا نداشتم و این باعث شد از خودم این سوال بارها بپرسم که چی میشه یه فردی موفق میشه ولی بعضیها نمیتونن و بالاخره بعد از گذشت چند ماه جواب سوالاتم رو گرفتم که اون تغییرات مثبت در وجود انسان بود که اومدم تا حدودی توی این زمینه مطالعه کردم ولی راستیتش زیاد درک خوبی نسبت به این مسایل پیدا نکردم تا اینکه یک روز بصورت کاملا اتفاقی با سایت اقای عباس منش اشنا شدم اول دانلودهای رایگان وبعد محصولات ایشون استفاده میکنم به طور قطع میگم که الانی که با شما صحبت میکنم شرایط بسیار خوبی نسبت به گذشته دارم ادمهای بسیار موفقتری نسبت به خودم میبینم و در حال حاضر سه تا کار رو همزمان با هم انجام میدهم که هرکدام شرایط بسیار عالی برای من فراهم کردن

    ویه طور قطع میگم یکی از عواملی که باعث میشه که رشد نکنیم ترس از اینده هستش و یاد گرفتم که از هرچیزی که میترسم خودم رو داخل اون بیاندازم چون ترس یک تصویر کاملا ذهنی که واقعیت نداره

    خداروشکر الان شرایط خوبی دارم از لحاظ روحی .دارم هنوز روی خودم کار میکنم و به یقین میگم هر قدر که شما رشد کنین محیط اطراف شما هم با شما رشد میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: