این فایل که در ادامه قسمت اول است، حاوی آگاهی هایی است در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی را درباره مهاجرت کردن توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- آیا شخصیت کنونی من، برای مهاجرت کردن مناسب است؛
- آیا “مهاجرت کردن”، رشد و احساس خوشبختی بیشتر را برایم به ارمغان میآورد یا برعکس، مرا به سمت ناامیدی و ناخوشنودی پیش می برد؛
- آیا انگیزههای من برای مهاجرت درونی و عمیق است یا سطحی و ناپایدار؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
یک خبر خوب درباره آزمون:
پس از گوش دادن به آگاهی های این فایل و قسمت قبل، برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2385MB54 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 252MB54 دقیقه
درود
داشتم کامنت های بچه هارو میخوندم، یهو رسیدم به کامنت های سعیده ی دوست داشتنی، که عاشق کامنت هاشم…و پاسخی که برای یکی از دوستان نوشته بود…
گفت من رد پاهام رو “قدم به قدم” گذاشتم…
نمیدونم ولی منم یجورایی بهم الهام شد که قدم به قدم رد پاهات رو بذار…چون همیشه صبر میکردم که نتیجه بگیرم بعد بنویسم، آخرشم نمینوشتم، ولی الآن میخوام قدم به قدم بنویسم تا یادم بمونه چه مسیری رو طی کردم…
راستش اون اول که این فایل ها اومد و من گوش کردم با خودم فکر میکردم خب اوکی من همه این کار هارو کردم ولی مثلا شب توی چادر خوابیدن یا دستشویی توی بیابون اصن چه ربطی به مهاجرت داره!!
ولی الآن میفهمم چقدررر هم ربط داره
و اتفاقا اتفاقا چقدر به خودم ربط داره. به راهی که بهم الهام شده طی کنم!
…
من توی ایران کلاس نهم بودم. و الآن انشاءالله داریم تا چندوقت دیگه مهاجرت میکنیم.
ازونجایی که سیستم آموزشی اونجا با ایران یکم فرق داره من شروع کردم به تحقیق کردن اینکه کجا باید برم و چه چیزایی باید یادبگیرم…
چند وقت پیش که داشتم درباره مدارس کشوری که میخوام برم تحقیق میکردم، به چیزی رسیدم که خیلی نظرم رو جلب کرد. مدارس شبانه روزی.
که بهش میگن efterskole به انگلیسی میشه همون افتراسکول، پس از مدرسه و اینا.
راستش اونجا کلاس دهم ندارن و بچه ها اگه از نظر درسی قوی باشن یراست از نهم میرن به یازدهم، و دبیرستان از یازدهم شروع میشه.
و اگه بچه ای توی درساش ضعیف باشه میره کلاس دهم(اختیاری) که آماده تر بشه.
اختیاری منظورم این بود که رایگان نیست(چون از کلاس اول تا نهم رایگانه، دبیرستان هم رایگانه، ولی کلاس دهم پولیه و همینطور افتراسکول)
و افتراسکول هم یه فاصله ست بین راهنمایی و دبیرستان، و اختیاریه، برای بچه هایی که هنوز علاقه شون رو کشف نکردن، بعد نهم یکسال میرن مدارس شبانه روزی و فعالیت های موردعلاقه شونو مثل موسیقی و ورزش و…دنبال میکنن، بعد میرن یازدهم.
خب من نمیتونستم برم دبیرستان چون اولین شرط، یادگیری زبان سوم که معمولا آلمانی یا فرانسوی هست رو نداشتم و وقت هم نداشتم که یه زبون دیگه روهم علاوه بر زبون اون کشور رو یادبگیرم.
و درس های سال قبل اونا رم بلد نبودم، دوست نداشتم برم کلاس دهم که به عنوان بچه ضعیف شناخته بشم…مخصوصا اینکه توی ایران مدرسه تیزهوشان بودم و خیلی سطح بالا مثلا خودمو فرض میکردم! یجورایی ناامید کننده بود برام.
از همون اول تصمیم گرفتم برم افتراسکول. یجورایی الهام شد بهم که برو و همش نشونه هم میاد برام. اصن نوع مدرسه ش هم منو جذب کرد یعنی همون مدرسه شبانه روزی. که هم بتونم موسیقی کار کنم، هم زبانم رو تقویت کنم و هم برای یازدهم آماده بشم.اصن اینکه فهمیدم همچی مدرسه ای وجود داره خودش هم هدایتی بود.
و توی نگاه اول خیلی من رو جذب کرد، امکاناتش، کارهایی که توش انجام میدن، همه چی ش.
ولی…من تا حالا توی زندگیم حتی خونه دوستم هم نخوابیدم.
تجربه زندگی مشابه خوابگاه رو که اصلاااااا نداشتم فقط یه اردوی شبانه روزی رفتم که با دوستام بودم و شب تو خوابگاه خوابیدیم(تازه با اونا دوست بودم و صمیمی هم بودیم و زبون همدیگه روهم میفهمیدیم الانکه اصن زبون همم نمیفهمیم!!!!)
چون هیچوقت مامان بابام اجازه نمیدادن جای دیگه ای بجز خونه خودمون بخوابم. اون اردو هم چون با مدرسه بود اجازه دادن.
زبان هم که یه زبان کاملا جدیده و زیاد هم چیزی بلد نیستم و هرچقدر هم بلد باشم بازهم مطمئنم توی محیط که قرار بگیرم میفهمم خیلی هنوز مونده یادبگیرم.
تازه من دختری بودم که توی زندگیم خیلی کم کار های خونه کرده بودم مثل ظرف شستن حتی!
و غذا هم بلد نبودم درست کنم. کلا یه نیمرو میتونستم درست کنم!!!و استثناً پاستا و پیتزا چون خودم خیلی دوست دارم یادگرفتم.
اتفاقی که افتاد این بود که…
کل اون تجربه هایی که من داشتم مث دستشویی رفتن توی جاده، یا اصن دستشویی بین راهی که خیلی افتضاح بود، یا یبار شب توی مسافرت مجبور شدیم تو ماشین بخوابیم و ماشین هم کوچیک بود و..
خلاصه اینجور چیزا بهم کمک کرده که خیلی حساس نباشم، بگم اوکی مهم نیست درهرصورت من میرم که حال کنم! و نکات مثبت اونجارو ببینم.
درباره تجربه خوابیدن توی خوابگاهم:
اردوی شبانه روزی که رفتیم با دوستام، شب باهم دیگه توی یه اتاق خوابیدیم و کسی که بالای سر من بود(تخت ها دوطبقه بودن)تا سه،چهار صبح داشت غلت میزد، تخت ها هم فلزی بود و مث چیییی غژ غژ میکرد!!!
تازه ساعت 6 صبح هم معاون مون پرید تو بیدارمون کرد عملا دو سه ساعت خوابیدم-
همه این تجربه ها کمک کرد بهم که همون اول بتونم مدرسه شبانه روزی رو انتخاب کنم. یجورایی توی ذهنم این باور درست شده که خب درهرصورت اونجا دوست پیدا میکنم و زندگی کردن با دوست ها هم خیلی حال میده. و مهم نیست شرایط چجوری باشه درهرصورت من خوش میگذرونم! مث اون اردو که از اول تا آخرش خوش گذروندم و با اینکه شب نتونستم بخوابم ولی صبح روز بعدش باز هم انرژی داشتم و بازم خوش گذشت بهم.
و اینکه وقتی با بچه های اونجا دوست بشم نه تنها سخت نمیگذره خیلی هم خوش میگذره و کلی هم حال میکنیم و از پس کلی چالش جدید هم برمیام.
درباره بحث وابستگی نداشتن به خانواده،
من فک میکردم خب حالا با خانواده دارم مهاجرت میکنم اگه وابستگی داشته باشم هم مهم نیست!
ولی الآن دیدم عه چقدر خوبه که بهشون وابسته نیستم چون اصن همون اول قراره برم یجای کاملااااااا غریبه که حتی زبان شونم درس حسابی بلد نیستم!
میدونید حتی زمانی که داریم میریم نزدیکه به شروع سال تحصیلی…یعنی عملا تا به خودم بیام میبینم سال شروع شده و باید برم مدرسه.
درباره اینکه از کارهای خونه چیزی بلد نبودمم…
عجیب ترین اتفاق این بود که شیفت های مامان و بابام واسه اولین بار جوری افتاد که من و خواهرم توی خونه تنها شدیم
و مجبور شدم یسری کارهارو انجام بدم مث صبحانه آماده کردن و مواظب غذا بودن که نسوزه و شستن ظرف ها و مرتب کردن خونه.
که توی خوابگاه کمکم میکنه بتونم محیط اطرافم رو مرتب تر نگه دارم و اگه کاری لازم باشه انجام بدم…هرچند کشوری که میریم خیلی پیشرفته ست و خودشون همه چیو واسمون آسون میکنن و عملا لازم نیس کار خاصی انجام بدم،
ولی خب توی ذهنم یه پس زمینه ای ایجاد شده که من میتونم از پس کارهام بر بیام چون وقتایی که والدینم نبودن تونستم از خواهرم مراقبت کنم، خودم کارهام رو بکنم و حواسم به همه چی باشه
یجورایی اعتماد بنفسم قوی تر شد که من میتونم از پس خودم بربیام.
الآن میفهمم چقدر این فایل ها به موقع خداروشکر اومدن و باعث شدن درک بهتری از خودم داشته باشم:>
و دیروز هم تازه یه آیه ای رو دیدم بازهم توی کامنت های سعیده که خیلی تحت تاثیر قرارم داد این بود که خدا برای تو پدر و مادر میشه…
برات همه چیز میشه…
و انگار نشونه ای بود ازینکه وقتی میرم مدرسه شبانه روزی، تنها نخواهم بود. و همون خدایی که تا اینجا کمکم کرده اونجام کمکم میکنه دوست پیدا کنم و وارد چالش های جدید بشم و تجربه های باحالی داشته باشم :>