نکته مهم:
آگاهی های این فایل، در ادامه ی فایل چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 است. برای درک و استفاده از آگاهی های این فایل، لازم است که قسمت 1 را دیده باشید.
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2510MB68 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 230MB68 دقیقه
به نام خدای مهربانم
سلام
امروز یه فیلمی دیدم که دوست داشتم اینجا راجبش بنویسم از خداوند کمک میخوام برای نوشته هام, چون خیلی مرتبطه من تقریبا یه هفتست درگیر این فایل و کامنتاش شدم و دارم با دقت میخونم. من خودم طبق بررسی هایی که کردم ترمزهای اخری که استاد گفتند رو دارم یکی ترس از شروع ارتباط, بهتره تنها باشم, معلوم نبست چی بشه, ارتباط زحمت داره و اینا, ولی در مورد لیاقت و اینا فکر خاصی تو نظرم نیمد. دلیلی هم که این ترمز ها رو دارم و البته تو بیشتر روابط خانوادگی و دوستانمم همینطور شدم یه بی تفاوتی زیادی گرفتم. من از بچگی یکی از اعضای خونوادم خیلی طرد میکرد منو و من خیلیییی وابسته میشدم و از لحاظ روحی واقعا درگیر بودم ولی رو شخصبتم که کار کردم مستقلتر بشم ازونور بوم افتادم و دیگه زیاد روابط برام حائز اهمیت نیست راستش و اینو یک ترمز میدونم برای خودم, حالا از یه جهاتی خوبه که وابسته هیچ کس نیستم میتونم از هرررر تنها بودنی لذت ببرم و دوره لیاقتم واقعا فهمیدم درونگرام, ولی ارتباط اجتماعی خیلی خیلی خوبی دارم با همه اوکیم. حتی امروز با مامانم صحبت شد میگفت تو هیچوقت ندیدم کسی ازت گله کرده باشه و رنجونده باشیش, ولی بخاطر اون طرد همیشگی که حقیقتش از سمت برادرمم بود یعنی حتی از بچگی تا 22 سالگی بعدشم که کلا ازدواج کرد رفت کلا نبود که بخواد طرد کنه منو هم ساخت از لحاط استقلال و ارتباط گرفتن ولی از یه جایی ب بعد هم زیادی بی تفاوت کرد ولی خب باید نگرشمو تغییر بدم ,امروز یه فیلمی دیدم که برام مرتبط بود و کلی فکر بوجود اورد ,من یک افسانه ام. ویل اسمیت بازی میکرد(نکته اخلاقیشم تو پرانتز قانون توجه بود که من این مدت که فقط مستند میدیدم خیلی از مستندهای ویل اسمیت رو دیدم حالام که نشستم پای فیلم بازم ابشون بودن) خلاصه یک فیلم اخرزمانیع که هیشکی زنده نمونده تو نیویورک و فقط ویل اسمیت که یک دکتره و سگش زنده موندن و مابقی ادمخوارها ک فقط شبها میان بیرون, ویل هر روز میرفت توی شهر با سگش و حس تنهاییشو نشون داد و کامل میشد فهمید, یه تیکه از فیلم ویل رفته بود جایی که هواپیماها بودن و من همون لحظه احساس کردم که اگه تمااااام شهر و ثروتش و تجهیزاتش و زیبایی ها و حتی ساحل ها و هرچی که هست برای توباشه ولی تنها باشی هیچ لذتی نداره! هرچی ببشتر به این فکر کنم که قراره بهترینهارو داشته باشم ولی کسی نباشه که باهاش شیر کنم نعمت ارتباطات خوب بیشتر درک میشه, خوب میدونم ازونور بوم افتادم باید خوبیاشو درک کنم تا پام ازین ترمز برداشته بشه
فکر کردن به رابطه ب استاد و خانم شایسته که خوشیاشونو باهم دارند و یک الگوی بی نظیرن از عادی نشدن عشق, از لذتهای یکسان, از روزی هشت ساعت صحبت کردن, میدونی دلم میخواد ذهنم بفهمه که عزیزم ارتباط عاشقانه داشتن واقعا مبتونه زندگیو بهتر کنه
من نمیدونم اون فیلم هدفش از ساختن چی بوده ولی با توجه به زمانی که درگیر این فایل بودم و دیدمش خیلی این برداشت رو کردم. یه جایی از فیلم تابلوی ونگوک روی دیوار خونه ویل هست, که فکر نیکنم معنیش این بوده بخاطر خالی شدن شهر اون تابلو را از موزه اورده , برای من که به لطف خدا دستام از هنر نقاشی سرشارن گفتم فاطمه تو نقاشی بکشی و کسی نبینه به چه دردی میخوره, اصلا ارتباطات واقعا گسترده و مهمه
خدای من خیلی ناشکر بودم این مدت رو میخوام بگذارم رو روابط و البته روابط عاشقانم و این باورهارو نهادینه کنم تا تو زندگیم جلوه کنه و خودمو انقدر از این نعمت عشق خداوند محروم نکنم, استاد بخدا این چندوقته که حدودا یکی دوهفتس فایل نزاشتید دلم داره پر میزنه براتون. خوشا اون روزا تو دوره لیاقت که حالا میفهمم چه نعمتی بود, برنامم اینه که خوبیا و نکات مثبت روابط عاشقانه استاد رو تایید و تحسین کنم تا ذهنم از داشتن روابط خوب بیشتر و بیشتر بخواد لذت ببره و خودشو پوش بده به اون سمت.
خدایا شکرت
به نام خدای مهربانم
سلام
الان میفهمم وقتی استاد در مورد اگاهی صحبت میکردند که در الهامات یهو باز میشه و میگه و میگه و تو با خودت میگی اینا کجا بودن ولی دقیقا وقتیه که تو اماده باشی!
ترمزهایی که نمیزاره به خواستت برسی
بماند که چطور پریشب این فایلو گوش دادم و بعد چیشد و… ولی ترمزهایی که اومده تو سرم راجب کارمه
من مینیاتور میکشم تقریبا ده سال پیش دوم دبیرستان که بودم رفتم کلاس نگارگری و انقدرر دوس داشتم که تو همون چندماه اول یکی از تابلوهای استاد فرشچیان رو کشیدم و بعد ادامه دادم و حالام ازش درامد دارم با نقاشی روی تخته نرد
ولی خواسته ی نمایشگاههای زیاد و فروش تابلو و هرانچه که دلم بخواد رو بکشم و بفروشم:
با احساس لیاقت درامدم بهتر شد کلا با قدم یک که تونستم امسال برای اولین بار به درامد ثابت ازش برسم ولی خواسته:رویای من اینه که هرچقدر بخوام بکشم و بفروشم. هرشهر و گالری ای با قیمت های خودم ولی یه ترمزی رو در خودم این چندساعت کششف کردم من که نه. به خودش قسم من نبودم خودش گفت داشتم تو اینستاگرام صفحه ی یکی از اساتید هنر را میدیدم که خیلی خیلی موفق و هنرمندو فوق العاده و دیدم یه پستی گذاشتند از اقای حسن مرادی که ایشون بی سواد هستند و از 79 سالگی نقاشی را شروع کرده و الان 88 یا نمیدونم 85 ساله هستند و نقاشی خوداموز با خودکار انجام میداده و نمایشگاه و فروش و ارسال به 33 نمایشگاه خارجی و تا قبلش هم نقاشی نکرده و نانوا بودن ایشون”
میدونی چی زنگ زد تو گوشم؟؟؟ من این ترمز رو همیشه داشتم که برای برگزاری نمایشگاه و فروش باید اولا استاد بشم ,یعنی قشنگ تو ذهن من میگه مینیاتوریست شدن یعنی استاد شدن و البته سن داشتن ! انگار من 24 ساله یه گوشه منتظر هستم تا سنم بیشتر بشه و اون موقع استاد بهم بگنند و تازه بتونم نقاشیمو عرضه کنم, ولی این اقا اومد چه کرد؟ تو پنج سال بدون هیچ اموزشی استاد و فروش و اصلا من هنگ کردم ,اینه که استاد مهربانم میگه نعمت میباره ما نمیزاریم
استاد سابقه دار هنر برای من یه ترمزی شده که پول خوب نسازم از هنرم و عرضه ی بزرگ نداشته باشم ولی من اینو تو ذهنن میشکنم و امسال سال عرضه کردن خودمه تو هنر دیگه نمیزارم باوری به این شکل جلوی منو بگیره که تحصیلات هنر ندارم یا سن کمی دارم. من تقریبا ده ساله مینیاتور میکشم سبکهارو بلدم و کلی نقاشی دارم دیگه مگه چقدر تمرین کافیه؟ نمیگم به انتهاش رسیدم ولی اینم ترمزه که نشستم انگار که سنم زیاد بشه بشم پیشکوت تو نگارگری تا بتونم عرض اندامی داشته باشم.
ولی پول ساختن چه ربطی به اینا داره!!مگه الان همه اساتید بیلیونرن تو اصفهان؟
من بلند پروازم تو هنر و نمیزارم این باورها اینطوری جلوی نعمات هایی که خدا میخواد بهم بده رو بگیرم
خدایا واقعا ازت ممنونم که صفحه ای جدید تو ذهنم باز کردی
استاد جانم خیلی گلی خیییلی گلی عاشقتم با تمام قلبم
در پناهش