چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2 - صفحه 1

939 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 18
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوندِ هدایتگر و مهربانم

    سلام به 4 فرشته ی سایت: استاد عباس منش عزیزم، مریم جانم، خانم فرهادی جان و آقا ابراهیم عزیز.

    سلام به همه ی دوستان عزیز و همراه و همسفر در این مسیرِ زیبا.

    استاد جانم خیلی ازتون سپاس گزارم برای این فایلِ عالی و پر نکته.

    برای بهبودگرایی در مورد خودم، الان به عمد اومدم کامنت بذارم و از احساسم نسبت به این فایل بنویسم.

    اینکه سرِ فرصت (هدایتی) بیام یه کامنتِ مفصل بنویسم درباره این فایل سرِ جای خودش، چیزی که الان حس میکنم رو باید همین الان بنویسمش تا تقویتش کنم…

    نمیخوام درنگ کنم واسه یادآوری احساسِ خوبِ الانم…

    نکات جذابی که برداشت کردم از این فایل:

    از جایی متوجه میشم باورهام محکم و تاثیر گذار شدن، یعنی خوب روشون کار کردم که حس ام خوب باشه.

    یعنی اگه حسم خوبه یعنی باورها درونِ من دارن جا میوفتن، نشست میکنن، درونی میشن ….

    عجب آگاهیِ خفنی رو گفتین، خیلی ممنونم استاد جانم.

    دقیقا عینِ راهنما میمونه نکاتی که تو فایلها میگین.

    میبرمشون تو زندگی شخصیم که ببینم درست دارم عمل میکنم یا نه.

    بله، بعضی موارد که سختم بودن، الان در موردشون قشنگتر صحبت می‌کنم با خودم، حس ام بهتر و آروم تر هست، پس یعنی باورهای جدیدم در رابطه با اون مسائل دارن درست شکل میگیرن.

    2- تاکید بر عزت نفس، احساسِ لیاقت

    وقتی عزت نفس دارم:

    خودمو همینطوری که هستم، با همه ی ویژگی های ظاهری و اخلاقی و شخصیتی قبول کردم، پذیرفتم، با خودم راحتم، سرزنش نمیکنم خودمو، دوست دارم خودمو با همین ظاهر و فیزیکِ بدنی و روی بهبود خودم کار میکنم.

    و از اونجایی که خودمو دوست دارم، احساسِ لیاقت می کنم که برسم به خواسته هام و داشته باشمشون، به دست بیارمشون.

    حس میکنم خدا ازم میخواد که خودمو دوست داشته باشم، به خودم محبت کنم، به خودم توجه کنم، با خودم خوب رفتار کنم.

    از چیزهایی که دارم خوشحالم و لذت میبرم.

    چهره ی من هر چی که هست قشنگه.

    اندامِ من هر چی که هست قشنگه.

    اینکه باید یه طوری باشم از لحاظِ فیزیکی یا ظاهر، که مورد پسند دیگران باشه، که بعد بتونم برچسبِ زیبا رو روی خودم بذارم، اصلاً و ابداً وجود نداره.

    در موردِ خودم: صورتِ لاغر شده ام، پوستم بعد از کاهش وزن، دنده ها و استخوان های بدنم و …. به همه تون افتخار میکنم…

    فارغ از نظر دیگران…

    من عاشقِ بدنم هستم، چون رسیدم به این مرحله از کاهش وزن تو زندگیم که تا حالا تجربه نکرده بودم، افتخار میکنم به خودم و مسیری که طی کردم…

    حالا بقیه میگن سمانه بسه دیگه لاغرتر نشو یا هر چی…

    منم میگم بله، باشه، لبخند میزنم و رد میشم.

    من تو مسیرِ دوره قانون سلامتی هستم و حسابی کیف میکنم…

    خطاهایی هم دارم تو دوره، اما جذابش اینه که بر میگردم…

    این خیلی جذاب و مهمه که بر میگردم توی مسیر …

    به خودم سخت نمیگیرم الان، من تلاش کردم این اندام و سلامتی رو به لطف خدا و استاد، ساختم برای خودم…

    اگه قرار باشه تحت حرف دیگران استپ کنم در مسیرم، دیگه من، من نیستم، یه رباتم که اراده ی ساختنِ وجود و زندگیشو نداره…

    من میخوام خودم باشم.

    سبک خودم زندگی کنم.

    با همه ی ابعاد، زندگی کنم.

    اشتباه هم دارم و خواهم داشت.

    درست هم دارم و خواهم داشت.

    اما قشنگی اش اینه که ربات نباشم، صاحبِ زندگیم با تمامِ ابعادش باشم.

    نکته ی جالب دیگه: اینکه حس لیاقت در مورد خودم، بشه بالاترین و برترین حسی که نسبت به خودم دارم.

    اینطوری خودمو بیشتر دوست دارم، برای خودم، آرامشم، حس خوبم، کارهای بیشتر و بیشتری انجام میدم که منجر به رشد بیشترم میشه.

    چون همه ی اینا منم، اینا من رو اینی که هستم ساخته.

    خدایا، تو دقیقا داری با من چه میکنی؟

    فایل امروز تو مسیرم بیشتر و بهتر راهنماییم میکنه.

    صبح که دیدم فایل جدید اومده، و قسمت دوم فایل قبلی هست خوشحال شدم و به خودم گفتم پیش به سوی فایل جدید استاد و شنیدن آگاهی هایی که استاد میگن و مطمئنم برای مسیرِ من، عالی هستن و کاربردی و چراغِ راهنما.

    همین هم شد.

    من باور دارم فایلهای استاد دقیقا نیازهای اون لحظه از زندگیِ منو پوشش میدن، همین هم اتفاق میوفته.

    از بس که هر چی استاد میگن:

    میگم دمتون گرم

    عجب چیزی گفتین

    عجب اگاهیِ نابی

    و …

    یعنی پازل ها دقیق، درست کنار هم چیده میشن، تا مسیر رسیدن، بسیار هوشمندانه جلو بره و خروجی عالی به دست بیاد.

    دیگه نگران این نیستم، چیزی یادم بره.

    چون باور کردم خدا خودش هدایتم میکنه، به یادم میندازه.

    الان که دارم مینویسم هم، ممکنه یادم بره نکاتی که برام بولد شدن، اما نگران نیستم، هر چی که باید بنویسم، رو خواهم نوشت…

    باور دارم که خدا یادم میندازه.

    یادآوری میکنه بهم.

    هدایتم میکنه در کسری از ثانیه.

    متحیرم میکنه هر ثانیه، هر روز بیشتر از قبل…

    باورهای کمبودی که صحبت کردین بسیار عالی بود، باعث میشن دقیق شم تو زندگی خودم.

    تاکید به باورِ فراوانی و اینکه هر لحظه باید روش کار کنم بدونِ توقف، نان استپ…

    خدایا دوستت دارم *

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام نسترن جان.

    خیلی ممنونم ازت برای وقتی که گذاشتی و این کامنت مفصل و سراسر نکته رو از فایلِ استاد نوشتی.

    اینکه من فقط روی باورهام کار کنم، اونوقت هدایت میشم به ایده های خوب، آدم های خوب، شرایط خوب.

    خیلی خیلی این قسمت رو دوست دارم، اینکه من افکارمو بهبود بدم، در ادامه مسیر خودش برام هموار خواهد شد.

    الهی شکرت.

    امروز غوطه ور شدم در فراوانیِ نعمت و برکتِ خدا.

    فراوانی ها با مثال جلوی چشمم میان و بهتر میتونم درکشون کنم.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوندِ عزیزِ دلم.

    به نام خداوند مهربان و هدایتگرم.

    سلام به 4 فرشته ی گروه تحقیقاتیِ عباس منش:

    استاد عزیزِ دلم، مریم جانِ قشنگ و پرتلاشم، آقا ابراهیمِ متخصص و حرفه ای، خانم فرهادی جانِ مهربان.

    سلام به سید علیِ عزیز و دوست داشتنی.

    سلام به همه ی دوستای خوبم در این فضای توحیدی و سبز و دوست داشتنی.

    به شدت تحسینت میکنم برای کامنتِ سراسر احساسِ خوبت.

    سپاس گزارم که دلیلِ نوشتنم شدی با کامنتِ قشنگت.

    از شروع کامنت که با نام خداوند هدایتگر و آسان کننده کارها یاد کردی کیف کردم که با یه شروعِ طوفانی طرفم.

    اولش نمیدونستم چی باید بنویسم، اما خدا خودش میگه بهم…

    بسیار لذت بخشه که انقدر شما و بقیه ی بچه ها اُنس دارین با قرآن‌.

    مرسی از آیه هایی که نوشتین همراه با ترجمه.

    من هم از موهای سفید به محضِ رؤیت لذت میبرم، چون نشان از بزرگ شدن داره برام، نشان از رشد داره برام، اینکه وارد مرحله ی جدیدی شدم…

    و مسئله ی مرگ

    قبلا ترس، اضطراب و … بود.

    مدتیه حسم این شده که تا زمانی که هستم نهایت لذت رو ببرم، تا جایی که درک می کنم، بلدم، استفاده کنم از زندگیم، زندگی رو زندگی کنم…

    امید دارم، هر روز بهتر از دیروز، با کیفیت تر از دیروز، پیش به سوی بهبودهای بیشتر و بهتر در همه ی زمینه ها.

    و وقتی هم که وقتِ ترکِ این جهان باشه، آغوشم بازه براش چون میخوام برم در آغوشِ خدا.

    مگه از این قشنگتر داریم؟

    چقدر قشنگ نوشتی از حضورِ خدا در زندگیتون.

    لذت بردم که حس میکنین خدا رو در ثانیه به ثانیه ی زندگیتون.

    نمیدونستم چی بنویسم براتون.

    اما هدایت شدم که بنویسم و تحسینتون کنم برای مسیری که دارین میرین، برای شجاعت و جسارت در مسیرِ مهاجرت، به قول خودتون مهاجرت به معنی جابجاییِ مکانی یا مهاجرت به معنیِ ترکِ یه رفتار یا طرز تفکر یا باور اشتباه و ورود به نگرشی جدید و سالم.

    چقدر قشنگ نوشتین در مورد مهاجرت و مفهومش به زعمِ خودتون.

    من خیلی لذت بردم از تعبیرتون.

    اینطوری خیلی به خودم افتخار کردم.

    چون هر روز دارم کارهایی انجام میدم برای بهبود و پرورش روحم که معنیِ مهاجرت رو میده…

    ترکِ باورهای مخرب یا همون ترمزهام، و ورود به باورهای سالم، امید بخش و بهبوددهنده برای روحم.

    در مورد این فایل، یه نکته ای تو پیاده روی صبح امروز به قلبم رسید:

    اینکه حس میکنم این فایل و فایلهای اخیر انگار یه پکیجی هستن از کل محصولات یا فایلهای هدیه ای استاد که گنجانده شدن تو هر فایل و میشنوم.

    مثلا تو این فایل از عزت نفس، حس لیاقت، دوست داشتن خود، توجه نکردن به قضاوت و نظر مردم، باورهای محدودکننده یا همون ترمز، روابط، خدا، قوانین جهان، اصل و فرع، توجه به زیبایی ها، اهداف، خواسته ها، هدایت و … یاد شده.

    یعنی هر چیزی که شنیدم قبلا، تو این فایل با مثال به صورت فشرده گنجونده شده.

    هر بار که گوش میدم، هی بیشتر ذوق میکنم از طیفِ وسیعِ آگاهی های این فایل.

    یعنی اگه بخوام بنویسم خیلی زیادن.

    چون هر بار که گوش میدم، ذهنم میره روی یه نکته از فایل و تطبیقش تو زندگی شخصی خودم و مثال آوردن و کشف باورهای خودم و …

    اینطوری ترمزهام بالا میان، ترمزهایی که اتفاقا پنهانن، اما یه مثال استاد یهو باعث میشه یه ترمز من بیرون بیاد از ذهنم و خودشو نمایان کنه…

    مثلا در مورد اینکه نتایج تا وقتی پایدار هستن که من عمل کنم به قوانین و تعهدهام.

    یا اینکه وقتی موفق میشم در هدفی و به نتیجه ی عالی میرسم خیلی عادی و راحتم باهاش، یهو میترسم و شک میکنم لایقش نیستم و یهو روند رشد به دلیل حس عدم لیاقت، متوقف میشه…

    این دقیقا امروز یهو تو پیاده روی برام شفاف شد…

    دقیقا این آگاهی های استاد میان میشینن روی زندگیِ خودم، و راهنمایی ام میکنن دلیل اینکه یهو حسم بد شده چیه و نصف راه درمان برام شفاف میشه.

    پرخوریِ عصبی، ناشی از حسِ عدم لیاقت، که اصلا فکرشو نمیکردم دچارش شده باشم، چون حال و حسم عالیه این روزها و روی ابرهام، اما حس عدم لیاقت نامحسوس خودشو چسبونده بهم و خودمم متوجهش نشدم…

    اما خوشحالم که تو یکی از گوش دادن های مکرر این فایل، یهو این مسئله برام شفاف شد…

    هر بار حس میکنم فایلی که دارم گوش میدم رو باید شونصد بار گوش بدم بعد برم سراغِ یه فایلِ دیگه…

    الان این فایل اخیر به تنهایی قابلیت اینو داره بی نهایت بار گوش بدم، خسته نشم، تکراری نشه برام، یاد بگیرم ازش…

    از بس که پر از نکته است و هر بار چون من عوض میشم، درکم هم نسبت بهش عوض میشه، برای همینم ظاهرا تکراریه ولی باطنا هر بار جدیده و دلم غنج میره میشنوم.

    استاد جانم بی نهایت سپاس گزارم.

    به اندازه ی برگ های فراوانِ یه عالمه درختی که صبح ها تو پیاده روی میبینم سپاس گزارم از خدا، شما و تیم تحقیقاتی عزیزِ عباس منش و بچه های گل و باصفای اینجا که همگی تون باعث میشین انقدر حالم خوب باشه و هر ثانیه یاد بگیرم.

    سید علی عزیز و دوست داشتنی، ممنونم که کامنت به این مفصلی و سراسر حسِ خوب رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.

    به قول سعیده جان، روی ماهِ همسر عزیزت رو ببوس.

    در کنار هم شاد باشین و پر از خوشبختی.

    امروز حس کردم دوست دارم کامنت بنویسم، ولی چیزی نداشتم که بنویسم، چون تعهد دادم که هر روز حداقل یک کامنت بنویسم، و گاهی نمیشه، مثلِ دیروز…

    چیزی ندارم گاهی …

    اما کنترل ذهن میکنم که سرزنش نکن خودتو بسپر خدا هدایتت میکنه.

    امشب هم دوباره به خدا گفتم بهم بگو کی بنویسم، چی بنویسم.

    که خدا رو شکر پای کامنت سید علی عزیز این سعادت نصیبم شد که بنویسم از حسم و این روزها …

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوندِ یگانه

    به نام خداوند مهربان

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به همه ی عزیزان

    سلام به سید علی عزیزِ خوشدل، عادله جانِ کیانی فر، شکیبا جانِ کیانی فر

    خدای من…

    صبح اومدم یه فایل رندوم گوش بدم و روزم رو آغاز کنم با فایل های استاد…

    بدون اطلاع از محتویات فایل، دستم رفت روی فایل گفت و گو با دوستان قسمت 15…

    شگفت زده شدم که فایل شما و خانواده ی محترمتون بود، چون تازگی ها با شما آشنا شدم و کامنت هاتونو خوندم و میخونم.

    الان میدونین چه اتفاقی افتاده؟

    انگار صبح روبه رو شدم با یکی از اقوامم، با آشناهام، با دوستام…

    خیلی خیلی تحسین میکنم سه تایی تون رو.

    چقدر صدای قشنگی دارین سه تایی تون.

    چقدر انرژیِ خوبی دارین سه تایی تون.

    به شدت تحسینتون میکنم، بهتون افتخار میکنم.

    تازه الان بیشتر هم بهتون افتخار میکنم.

    این چند روز اخیر با خوندن کامنتهاتون متوجه شدم مهاجرت کردین به خارج از کشور و الان هم که متوجه مهاجرت های قبلی تون شدم.

    شما، سید علی عزیز، بهترین تعبیر رو از مهاجرت نوشتین تو کامنتتون…

    اینکه مهاجرت یعنی جابجاییِ افکار ما از حالتی به حالتی بهتر، به نوعی بهبودِ باورهامون، که هر لحظه میشه بهتر و بهتر شن.

    همزمانی: دیروز هدایت شدم به شنیدنِ 3 فایلِ 3 برابر کردن درآمد در یکسال آینده.

    بعد، امروز صبح هدایت شدم به فایل گفت و گوی شما که داخلش صحبت شد از:

    فایل 3 برابر کردن درآمد، تعهد، هدایت، کسب درآمد از محدودیت ها، مهاجرت، کاهشِ وزن، استقلالِ مالی، بهبودِ شرایطِ زندگی، خروج از نقطه ی امن، تغییر، ورود ثروت به زندگی، شجاعت، ایمان با عمل، خروج افرادِ نامناسب از زندگی، تبدیلِ تضاد و چالش به فرصت های رشد و پیشرفت و …

    چقدر وقتی سه تایی تون صحبت میکردین تحسینتون کردم برای مسیری که پیمودین. عادله جانم، خیلی خوشگل صحبت کردی، شگفت انگیزین سه تایی تون.

    سید علی جان، چقدر کیف کردم اونجایی که گفتی:

    _ به جای اینکه جهان تو رو وارد تضاد کنه، خودت خودتو واردِ تضاد میکنی برای بهبودِ بیشتر.

    به شدت تحسینت میکنم برای این عملکرد و باور.

    _ گفتی از محدودیت‌ها خلقِ پول کرد.

    _ گفتی اگه ایده ای فقط نیاز به قرض گرفتنِ حتی هزار تا تک تومنی داشته باشه، اون مسیرِ من نیست…

    _ گفتی از خدا خواستی درآمد بیشتر رو …

    قبل از اینکه جهان منو مجبور به تغییر کنه، خودم برم دنبال تغییر و بهبود خودم.

    فایلها در بهترین زمان به دستم میرسه …

    یه چیزهایی باید میشنیدم، هدایت های خدا دقیقا بر اساسِ نیازهای منه، باعثِ آرامشِ منه.

    خدایا خیلی سپاس گزارتم.

    سید علی جان، ممنونم ازت برای کامنت هات، برای فایل گفتگو با استاد شماره 15، برای نوشتن روند تکاملی ات تو کامنت ها و …

    مرسی که تجربه ها و مراحل رشدت رو شجاعانه به اشتراک میذاری با همه مون.

    خوشحال و سعادتمند باشین در کنار عادله جان و عزیزانت.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خداوندِ هدایتگرم.

    سلام به همه ی عزیزانم.

    سلام سمانه جان

    سلام هم نام جان

    سلام سمانه ی خدا

    هر وقت خدا هدایتم میکنه که پاسخ بذارم برای کامنتی، حتما که پلن خودش رو داره.

    که انجامش برای خودمم به عنوان اولین نفر، سرشار از حس خوب و شادی میشه.

    چقدر وقتی کامنتت رو خوندم لذت بردم از صلحی که با خودت داری، از اینکه داری زندگی رو زندگی میکنی…

    وقتی از کوتاهیِ موهات خوندم گفتم چه بامزه عینِ هم هستیم و تشویق شدم به نوشتن و ازت ممنونم که با کامنتت این انگیزه و شوق رو در من ایجاد کردی که بنویسم …

    منم تازگی موهامو کوتاهِ کوتاه کردم…

    همون پسرونه ی خودمون.

    وای که نمیدونی چه لذتی داره فارغ از نظرِ مردم، اون کاری رو بکنی که خودت رو راضی و خوشحال میکنه.

    اون روزی که تصمیم به کوتاهی گرفتم هیچ تصمیمی نداشتم از قبل براش.

    خیلی هدایتی، صبحش خدا جانم گفت برو موهاتو کوتاه کن سمانه، منم عینِ فنر، عینِ بنز بلند شدم حاضر شدم رفتم آرایشگاه پیاده…

    به هیچی فکر نمیکردم، حتی یادِ نظر مردم و … هم نبودم.

    فقط لبریز از شوق بودم که خدا گفته و هدایت کرده، منم چشم میگم…

    کاملا همه چیز منظم و طبق برنامه ریزی خدا جلو رفت اون روز…

    موهام بلند بود و بعد کوتاه شد به سادگی و شیرینیِ هر چه تمام توسط یه خانم آرایشگر بسیار خوشرو و خوش انرژی و مهربون.

    میدونی چند تا مورد همزمان از دلم رد شد اون لحظه که مصمم شدم پاشم برم آرایشگاه یهویی و بی برنامه قبلی…

    1- وقتی چیزی با هدایت خدا دستم میرسه واسه انجام، بی درنگ چشم میگم، انجامش هم همیشه عین عسل برام شیرینه، عین کره نرم و روان و ساده است.

    2- یهو یاد مریم جانم افتادم، خانم شایسته جانم، که موهاش کوتاهه، خیلی جسارت میخواد یه خانم موهاشو کوتاه کنه اونم خیلی کوتاه و پسرونه، تازه این همه مدت هم کوتاه نگهشون داشته، مریم جون باعث شد دلم بخواد ازش الگوی جسارت بگیرم و تو انجام تصمیمم راسخ تر بشم.

    دقیقا مثل وقتی که الگوم شد واسه تنها بودن و نترسیدن…

    خروج از نقاط امنم…

    تجربه کردن کارهای تعمیراتی یا فنی تو خونه و …

    مریم جون خیلی الگوی منه، از بس صلح درون داره و در مسیر پیشرفت و بهبود تلاش میکنه هر لحظه.

    عاشقتم مریم جانِ شایسته، شایسته ی همه ی خوبی ها و زیبایی های جهان.

    3- موهام نیاز داشتن به تجدید قوا و نفس کشیدن و سبک شدن، این فرصت بهشون داده شد.

    4- سوالی درونم مطرح شد که آیا سمانه وابستگی داری به موهات؟ حاضری وابستگیتو قطع کنی؟

    و جواب من به سرعت این بود، دقیقا چون میخوام وابستگی نداشتن رو تمرین کنم پس حالا که اینطور شد حتما کوتاه میکنم تا بزرگتر شم، روحم بزرگتر شه.

    خدایا کمکم کن خودم جدا شم و فاصله بگیرم از هر اون چیزی رو که باعثِ وابستگی در من میشه، میخوام رها باشم، نچسبم به هیچ چیز، لذت ببرم تا هست، تا هستم، ولی نچسبم به هیچ چیز. چون فقط میخوام به تو بچسبم و وابسته ات بشم هر ثانیه تو زندگیم.

    خلاصه که کوتاه کردم، کیف کردم، سبک شدم، غرقِ لذت شدم، هی به خدا گفتم بابا دمت گرم، من اگه میدونستم با این کوتاهی انقدر خوشحال میشم، جهانم زیر و رو میشه زودتر اقدام میکردم.

    انقدر وقتی حموم میرم موهامو میشورم با این حجم کم خوشحالم که نگو…

    تا هفته اول از ذوقم هر بار دست می‌کشیدم تو موهام و میدیدم کوتاه و خلوته انقدر ذوق میکردم که نگو…

    همیشه وقتی خدا هدایتم میکنه که فلان کار رو انجام بده، همش واسم سودِ و سودِ و سود.

    اولیش حس و حالِ خوب خودمه از چشم گفتن به خدا و انجامش، و بعد محسنات انجام اونکار دونه دونه میان جلو چشمهام.

    اما بریم سراغِ نظر دیگران:

    هر کی دید تعجب کرد، گفت چرا؟

    گفتم دوست داشتم، یعنی علاقه داشتم تجربه کنم، تنوع عالی شده و با شوق گفتم که خیلی خفنه و بی نهایت از این تغییر و تنوع لذت میبرم.

    بعضیا میگفتن حیفه و …

    حتی خود خانم آرایشگر با احتیاط کوتاه می‌کرد.

    من گفتم بزن، راحت باش، من تصمیمِ قاطع دارم برای کوتاهی بدون هیچ وابستگی.

    جالبه برام، متوجه شدم چقدر بعضی از خانم ها به موهاشون وابستگی دارن…

    یه خانمه مشتری بود، اونم گفت حیفه و …

    و سایرِ عزیزان…

    و برای من همچنان عجیب بود که وابستگیِ انسان به دارایی یا داشته هاش چقدره؟ تا کجا ادامه داره؟ تا کجا برای نگهداشتنشون تلاشِ مضاعف میکنه؟ آیا میتونه بگذره ازشون یه روزی و عبور کنه؟ آیا اگه داشتن اون دارایی از جایی به بعد براش تولید رنج کنه، هم هنوز نگهش میداره یا رهاش میکنه؟ اصولا حد و اندازه ی داشته ها و وابستگی بهشون چقدره؟ میتونه همین لذت از داشته ها تبدیل بشه به رنجِ نگهداشتنشون بر اثرِ وابستگی؟؟

    الان یاد فایل استاد افتادم، در مورد ثروت گفتن، باید پُر شد تا بعد رهایی اتفاق بیوفته.

    بعد استاد رفتن به سمتِ سادگی، چون پر شدن…

    چقدر اون فایل محشره و عاشقشم.

    در اوجِ دارایی و ثروت، از یه جایی به بعد رهایی اتفاق میوفته…

    برای موهام فکر کنم این اتفاق افتاد، پُر شدم و بعد رسیدم به رهایی، یعنی سیر شدم و به رهایی رسیدم.

    برای همین تا وقتی بلند بودن، لذت بردم.

    وقتی کوتاه شدن هم لذت بردم.

    چقدر خوبه یاد بگیرم، تا جایی که لذت میبرم از داشته هام استفاده کنم، کیف کنم، اگه یه روزی قرار شد که برن هم با همون لذت ازشون خداحافظی کنم و بسپرمشون به خدا برن دنبالِ ادامه ی زندگیشون و منم برم دنبال ادامه ی زندگیم.

    برای همین دلم میخواد و درخواست کردم از خدا که تو همه چیز پر شم، سیر شم، و به رهایی برسم که عجب طعمِ شیرین و نابی داره این رهایی.

    خیلی مهمه، حالم با خودم، انتخاب هام، تصمیماتم، سبکِ زندگیم خوب باشه، که الحمدالله هست و خیلی خوشحالم از این بابت و از این مسیرِ جذاب.

    مسئولیت انتخاب هامو و کل زندگیمو هم به عهده گرفتم این اواخر دیگه چون تازه درک کردم مفهومِ خالقِ زندگیِ خودم بودن رو.

    الهی شکرت.

    سمانه جان، الان ساعت 4 بامداد دوشنبه 29 خرداد جان هست که دارم مینویسم برات…

    خواب بودم، بیدار شدم، هدایت شدم بیام سایت، چند تا کامنت خوندم و رسیدم به کامنت شما و دلم گفت که بنویسم برات…

    الان دقیقا پرنده ها دارن آواز میخونن و صداشون از پنجره به گوشم میخوره…

    سمانه جان، دقیقا یه روزهایی نزدیک ساعت 4 بامداد خدا بیدارم میکنه که این صدای زیبا رو که عاشقشم بشنوم.

    چون دقیقا پرنده ها از ساعت 4 بامداد به بعد شروع میکنن به خوندن.

    منم واسشون غش و ضعف میکنم.

    مدتیه آلارم گوشی مو قطع کردم که خدا خودش بیدارم کنه.

    گاهی صبح زود با صدای خودِ پرنده ها بیدار میشم.

    آیا آلارم قشنگ تر از صدای پرنده های خداوند که میخونن، وجود داره برای بیدار شدن از خواب؟ اونم در اوجِ آرامش و لذت، همراه با حس خوب و نشاط؟

    مثلا دوستانِ بزرگوار دیروز ساعت 5:20 منو بیدار کردن از خواب.

    بلافاصله بیدار شدم رفتم سراغِ سایت و کامنت های محشرِ بچه ها که اغلب روزم رو میسازن با شادی و رشد و بهبود.

    بعدشم به کارهای خونه رسیدم و پیاده روی و …

    داشتم فکر میکردم از وقتی بر اثر تاثیرات دوره قانون سلامتی که خوابم رو تنظیم کرده خودش، زود بیدار میشم به راحتی، چقدر زمانم برکت کرده تو زندگی، چقدر کار میتونم انجام بدم و لذت ببرم اونم با حالِ خوب و لذت بردن از تک تک کارهایی که انجام میدم.

    این شگفت انگیزه برام.

    خدایا شکرت بی نهایت برای دوره قانون سلامتی.

    استاد جانم بی نهایت سپاس گزارم برای این دوره.

    تازه هر چی جلوتر میره ابعادِ شگفت انگیز این دوره روی خودم واسم بهتره آشکار میشه.

    کاهش وزن تازه ساده ترین ارمغان و هدیه ی این دوره برای منه، از لحاظِ بهبود خوابم هنوزم شگفت زده ام که چی شده سمانه ی خواب‌آلود عشقِ خواب، تبدیل شده به این سمانه که ساعت خوابش کمتر شده، خیلی راحت عینِ یه بچه تا چشم هاشو خواب میگیره، تو چند ثانیه میخوابه، از اونور هم به سادگی بلند میشه از خواب؟

    نتایج سلامتیِ جسمانی ام هم دیگه جای خود.

    بی نهایت شاکرِ خدا هستم برای تمام این حال و احوالاتِ خوشم.

    بهترین هارو برات آرزو میکنم سمانه جان.

    در آغوش گرم و پر از امنیت خدا باشی همیشه.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام به زهرا جانِ زیبا، خوش طینت و شیوا سخنم.

    چقدر قشنگ تحسین کردی.

    چقدر قشنگ از خدا نوشتی.

    چقدر این جمله ات دلنشینه:

    تمام خواسته ما فقط خداست و پول و ثروت و موفقیت بهانه است که وقتی کسی اینچنین از دلش در مورد خدا می‌گه، اینطوری زیر و رو می‌شیم. به نقطه تسلیم محض می‌رسیم. هیچ جز خودش طلب نمی‌کنیم.

    خدا باشه، همه چیز لذت بخشه…

    بدونِ حضورِ خدا، هیچ لذتی معنیِ لذت نمیده.

    زهرا جان، بنویس و بنویس و بنویس…

    خوشحال میشم که کامنت هاتو بخونم.

    ماچ به رویِ همچون ماهت.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام سمانه جانِ زیبا.

    از پروفایلت آرامش و صلح درونی و شادی میباره.

    امروز هم دوباره یه ربع به 4 بامداد بیدار شدم…

    بلافاصله اومدم سایت.

    دایره آبی رو دیدم و ذوق کردم از کامنتت عزیزم.

    کیف کردم از کامنتت.

    داخل کامنتت شجاعت دیدم، جسارت دیدم، شوخ طبعی دیدم، رهاییِ کودکِ درون دیدم، پشتکار دیدم، عزت نفس دیدم.

    تحسینت میکنم.

    مخصوصا با اون قسمت جانم عمو کیف کردم.

    به یاریِ خدا در بهترین زمانِ ممکن هدایت شی به تهیه ی دوره ی ارزشمند قانون سلامتی تا جسم سالم و انرژیِ فراوانی برای خودت خلق کنی.

    ممنونم از دعای قشنگت برام، انرژی مثبتی بهم منتقل کردی سمانه جان.

    زندگیت سرشار بشه از حس های خوب و اتفاقات خوب.

    خیلی خدا رو شکر میکنم برای سایت و دوستانِ نابم

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام زهرا جانم

    داشتم صفحه ی فایل 3 برابر کردن درآمد قسمت3 رو باز میکردم که کامنتهاشو بخونم که یهو دایره آبی اومد جلو چشم هام…

    میدونی چیه؟

    اولش یه کامنتی رو میخونم، یه مقدار که میگذره بعدا انگار که نشست کنه مفهومش برام بالا میاد که چی شد؟

    آگاهی تو کامنت چی میگفت؟

    جالبه برام…

    لحظه ی اول طبیعتا ذوق هست از دریافت یه کامنت از طرف یه دوستِ توحیدیِ عزیز…

    و اما بعد…

    من میمونم و پیامی که به دستم رسیده و قراره چیو بهم یادآوری کنه یا یاد بده.

    لحظه ی اول: پیام رو باز کردم، چشم هام قلبی قلبی شد که پاسخ از طرفِ زهرا جانم هست با اون انرژیِ همیشه زیبا و دوست داشتنیش.

    همون لحظه کلاغ خوشگل جان های باغچه مون، اومدن نشستن گوشه پنجره…

    از زیباییِ کلاغ هامون برات بگم: قد کشیده با دم کشیده ای که مشکی نیست، رنگ داره داخلش…

    یه چیزی تو مایه های سبز و آبی رنگه و منو شگفت زده میکنن از خوشگلیشون.

    آواز هم خوند برام و رفت…

    هر کسی با باورهای خودش زندگی میکنه، که برای اون شخص درسته، حالا اگه من باورهامو عوض کنم بازم همون باورهای جدید برای من درستن.

    این روزا درکم نسبت به باور زیر و رو شده…

    هر چیزی رو باور کنم، برای من همون میشه…

    چون کلِ وجود من اون مسئله رو باور میکنه و بهش یقین پیدا میکنه، همون هم برام تحقق پیدا میکنه…

    به قول استاد جان، خب حالا که همه چی باوره بیام باورهامو قشنگ و درست کنم، شخم بزنم تو باورهام، ببینم کدوما سازنده و امید بخش و راهبر هستن، کدوما ترمز؟

    چرا اینارو گفتم؟

    به خاطر کلاغ جان مون.

    قبلا شنیده بودم که میگفتن کلاغ بد یمن هست.

    مخصوصا وقتی قار قار میکنه خبر بد میاد و …

    یا خدا!!!!!!

    ما چه کردیم با این حیوانِ زیبای خدا؟

    چطوری اینطوری باور کردیم؟

    همه چیز به دریچه ی نگاه من بستگی داره فقط…

    انتخاب من چیه؟

    طوری فکر کنم به هر چیزی که بهم حس خوب بده یا بد؟

    انتخاب با منه…

    کلاغ هایی که من میبینم تو باغچه، که در کنار گنجشک و کبوترها پرواز میکنن از این درخت به اون درخت میپرن، آواز میخونن، به دنبالِ زندگیِ خودشونن، خیلی زیبا هستن با اون دُم های رنگی و شگفت انگیزشون…

    تا حالا بهم مجال ندادن ازشون عکس بگیرم.

    انگار بهم میفهمونن سمانه خانم الان فقط اجازه داری ببینی، عکس بی عکس.

    اونجایی که اجازه ی عکس گرفتن از زیبایی ها دارم خدا خودش بهم میگه…

    دسترسی ام مشروطه، دلیلش هم منطقیه.

    چون فعلا باید یاد بگیرم گاهی لذت در عکاسی از زیبایی هاست، گاهی لذت فقط در توجه آنلاین و در لحظه است به اون زیبایی اونم از دریچه ی چشم خودم کاملا مستقیم و بی واسطه.

    یه اتفاق جذاب افتاد امروز زهرا جان.

    رفتم پارک پیاده روی، بعد نشستم رو نیمکت که از زیبایی های محیط بهره ببرم، دقیقتر ببینم، بشنوم و بنویسم تو نوت موبایلم…

    بالای سرم تو آسمون، پروازِ دست جمعی پرنده ها رو دیدم در سه گروه مجزا…

    ویدئو گرفتم ازشون، یه دل سیر هم تماشا کردم.

    وقتی دور میزدن انگار برق میزدن، عینِ الماس.

    تو آسمون یهو برق میزدن از قشنگی…

    کمی اونورتر هم یه هواپیما داشت رد میشد که براشون آرزوی خیر کردم…

    استاد میگن همه جا پتانسیل بهشت شدن رو داره، من شخصا تجربه اش دارم میکنم، محیط زندگیم تو بهشته، فکر کن هر روز صدای آواز پرنده ها رو بشنوی، گاهی آواز همین بزرگواران صبح تو رو از خواب بیدار کنه، گاهی بیان رو شاخه نزدیک پنجره آشپزخونه بشینن و تو ببینیشون اون لحظه…

    چه شود…

    بهشته دیگه، بهشت.

    از بوی هوا و نسیمی که میاد، باد که میپیچه تو شاخه و برگها و صداش نگم برات…

    بهشته دیگه، بهشت.

    اون ابرهای کپلی و خوشگلی که میان تو آسمون…

    امروز هم خدا منو یه ربع به 4 بیدار کرد عینِ دیروز…

    چون میدونه دوست دارم شروعِ آواز خوندن پرنده ها رو راس ساعت 4 بامداد بشنوم…

    امروز واسه خودم نوشتم: چقدر هدایت و زمان بندیِ خدا دقیق و با جزییاته، یه جوری هدایت میکنه وقت انجام یه کار رو که دقیق همه چیز با هم جفت و جور میشه…

    دیروز صبح حوالیِ 6 بهم گفت پاشو الان وقت پیاده رویه، موبایلمو زده بودم شارژ ولی 80 درصد بود، پر نشده بود، گفتم چشم، الان میرم.

    تا حاضر شم بیام موبایلو بردارم که برم دیدم بله 99 درصد و شد 100.

    ایم یه مثال ساده است ولی کامل نشون میده خودش برنامه ریزِ قهاری هست، من فقط بگم چشم به بقیه کارها کار نداشته باشم، فقط برم دنبالِ انجام دادن کارهایی که تو هدایت بهم میگه…

    والا خیلی راحت تره، من بکشم کنار بذارم خدا منو ببره جلو

    سُکان و فرمون رو بدم دست خودش، من عین مسافر بشینم اجازه بدم منو ببره، هر جایی که مقصد اون لحظه است پیاده ام کنه، برم به انجامِ اون کار برسم، دوباره سوار ماشین شم تا منو ببره مقصد بعدی و بعدی و بعدی…

    غُر نزنم

    عجله نکنم

    از مسیر بیرون از پنجره هم لذت ببرم…

    والا

    چی بهتر و راحت تر از این؟

    هر وقت اجازه ی هدایت کردن دادم به خدا، یعنی درخواست مستقیم و محکم داشتم که عشقم خودت هدایتم کن، بهترین اتفاق ممکن افتاده برام با انجامِ اون هدایت.

    اونجاهایی هم که درک نکردم یا یادم رفته میتونم هدایت بگیرم و با فرمون من جلو رفتیم هم که معلومه دیگه، گفتن نداره…

    تفاوت از زمین تا آسمان است…

    گوش بده سمانه جون

    صبر کن سمانه جون

    راضی ام از تلاشت سمانه جون

    میدونم که بهتر و بهتر میشی هر لحظه چون داری تلاش میکنی، تمرین میکنی.

    مرسی که مسئولیت پذیری در برابر خودت و تصمیماتت رو داری تمرین میکنی و یاد میگیری عزیز جانم.

    از کجا رسیدم به کجا…

    از زیبایی کلاغ جان هامون رسیدم به اینجا.

    مرسی که برام کامنت نوشتی زهرا جانم.

    مرسی که آیه قرآن آوردی تو کامنتت برای من.

    مرسی از دعای قشنگت.

    مرسی که از فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون نوشتی.

    مرسی که از اتصال بهشت هامون با هم به منبع نوشتی.

    بهشت همین‌جاست…

    تو قلبِ همه مون.

    هر جا بریم باهامون میاد…

    مرسی که من و کامنتهامو دنبال میکنی، باعثِ خوشحالیمه.

    بهترین ها برای تو عزیزم.

    استاد جانم، سپاسِ بیکران برای تک تکِ فایلهاتون، برای حضورتون، برای انرژی تون هنگام انتقالِ فایلها…

    خدا بهتون عزّت ابدی بده.

    هر فایلی گوش میدم بیش از بیش شیفته تون میشم که چقدر انسانِ درستی هستین.

    خدا حفظتون کنه برای همه مون.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    به نام خدای مهربونم

    سلام زهرا جانم.

    چه فرخنده صبحی بشه صبحی که ایمیلمو باز کنم ببینم 4 پاسخ دارم از 4 تا دوست عزیزم، که یکی شون زهرا جانِ عزیزمه.

    خیلی دوستت دارم، یعنی فرکانسِ مثبتی که از سمتت میاد به سمتم، خیلی بالاست. وقتی عکستو میبینم ذوق میکنم، اوایل به دلیل شباهتت به یکی از عزیزترین دوستهام به سمتت اومدم، بعد دیدم چه باحال، وقتی کامنت هاتو میخونم بیشتر ازت خوشم میاد و این شد که کم کم عاشقت شدم…

    وقتی مینویسی، صاف میره روی قلبم میشینه.

    نه فقط کامنتهات برای من، کلا کامنتهات یه آن دارن که منو جذبِ خودشون میکنن، از درونت خلوص رو دریافت میکنم، پاکی رو، آرامش رو، وقار رو، صد البته زیباییِ ظاهر و باطن.

    دقیقا همین حس رو از سمتِ سعیده جان شهریاری هم دریافت میکنم.

    عادت کردم وقتی در مورد یه انسان، چه دوستم باشه چه غریبه ای که بار اول میبینمش زیبایی ببینم، حتما بهش میگم…

    همون تمرین تحسین دیگران، که استاد تاکید دارن روش و چقدر هم موثر و جذابه.

    وقتی میگم قشنگی های یه انسان رو، خودم خیلی خوشحال تر میشم.

    چون میفهمم اون لحظه بیدارم، قلبم بیداره، فعاله، زنده است، به عبارتی وصلم به خدا که تونستم ببینم و حس کنم و درک کنم اون زیبایی رو…

    این لحظات واقعا خوشحال کننده هستن برام.

    در ظاهر ساده است، اما خیلی تاثیرات عمیقی میذاره روی من.

    زهرا جانم مرسی که برام کامنت نوشتی و من سیر نمیشم از خوندنِ کامنت هات.

    دقیقا تو یکی از دوستانِ من در این سایت ارزشمند و توحیدی هستی که دوست دارم بخونم ازت، قلمت شیرین و دلچسبه، چون از دلت مینویسی مستقیم میره میشینه به دل.

    دوستت دارم و تحسینت میکنم که ساده و تاثیرگذار و شیرین صحبت میکنی.

    در مورد کلاغ، چقدر باورهای قشنگ و امیدبخشی نوشتی. خوشم اومد.

    چقدر جالبه که باورهای متفاوت نسبت به یه موضوع وجود داره، که هر کسی با توجه به پیشینه خانوادگی و تربیتی اش، فرهنگِ محل زندگیش، آموزش هایی که دیده و … اون باورها رو یاد میگیره…

    حالا من دقیقا الان، تو سن 36 سالگی به این نقطه رسیدم سمانه حالا تو دوست داری با کدوم باور زندگیتو بسازی؟

    باورهایی که حس خوب میدن: حس امید، حس سلامتی، حس ارامش، حس ثروت و …

    یا باورهایی که حس ترس، خشم، کینه و … تولید میکنن برات…

    قدرت انتخاب= قدرت خلق کنندگی

    استاد جان بی نهایت سپاس گزارم که اینو بهم یاد دادین.

    که در ادامه اش منو متوجه کردین مسئولیت همه انتخاب هام، تصمیمات و رفتارم با خودمه چه خوب چه بد، و این فرصتو دارم هر لحظه افکار، باورها، اعمالم رو به روز کنم، هیچ توقف یا وضعیت فیکس شده و ثابتی وجود نداره، دائم میتونم بهتر شم، اگه خارج شدم از ریل دوباره برگردم …

    مثل همون شعری که میگه صد بار اگر توبه شکستی بازآ…

    این شگفت انگیزه که خدا همیشه مسیر رو باز گذاشته که برگردیم.

    که نترسیم، خجالت نکشیم. سرزنش نکنیم خودمونو و فکر کنیم آب از سرمون گذشته…

    (آب از سرم گذشته خودش یه ترمزه)

    هر لحظه میشه آپدیت کنیم خودمونو، بهبود بدیم…

    دیروز تو لحظات سختِ ذهنی، انقدر خدا قشنگ خودش دستمو گرفت برگردوند تو مسیر که حیرت کردم…

    خدا خیلی بزرگه…

    خیلی

    خیلی

    من بهش اعتماد دارم…

    بارها و بارها و بارها کارهایی کرده که فقط گفتم خدایا داری چیکار میکنی با من!

    امروز صبح تو پیاده روی، عین طوطی پشت هم الهی الحمدالله میگفتم…

    قلبی، نه زبونی.

    زبونم نمیتونست متوقف شه

    به عبارتی قلبم به زبونم دستور میداد.

    این شد که امروز یکی از شگفت انگیز ترین هاست که باز هم تکرار خواهد شد هر روز…

    واردِ کانالِ هماهنگی با خدا شدم.

    بعد وارد کانال هماهنگی با خودم شدم.

    بعد وارد کانال صلح با خودم شدم…

    یه طوری شده که میگه، هدایت میکنه، من عین کَره و عسل انجام میدم که تولیدِ شادیِ بیشتر و بیشتر میکنه …

    فرمول هم ساده است…

    توجه به نکات مثبت و زیبایی ها

    احساس خوب= اتفاقات خوب

    دقیقا این اصل، الان حاکمه تو زندگیم و داره هر لحظه شرایطم بهتر و بهتر میشه از همه ی ابعاد…

    انگار که من رسالتم تو زندگی اینه که فقط تمرکزی روی همین اصل کار کنم، مابقی خودشون درست میشن…

    هدایت میشم…

    خیلی اصلِ خوبیه

    گاهی خیلی راحت

    گاهی تلاش میخواد

    اما در نهایت کار نشدنی نیست….

    میشه

    اما به صبر

    به رعایت روند تکاملی

    دیروز به کمک دست خدا، مامانم تونستم باگ و ترمزم رو شناسایی کنم که داشت راه نفسمو میبست، حالمو خراب کرده بود…

    که اصلا متوجه نبودم دارم از کجا ضربه میخورم…

    وای از اون لحظه ای که تو گفتگوهامون، با مادرم، یهو پرده کنار رفت و من روحم رو عریان دیدم…

    وای…

    از جایی خوردم که هیچ فکرشو نمیکردم…

    فکر میکردم میفهممش، دیدم نه! رَکَب خوردم ازش…

    ترمزِ عدمِ رعایتِ روندِ تکاملی…

    یا خدا…

    شتاب دوباره کار دستم داده بود و اصلا نفهمیدم کِی وارد شد، کی اومد نشست روی مُبلِ ذهنم، کِی صمیمی شدیم و اختیارم رو به دست خودش گرفت…

    چقدر باشکوهه لحظه ای که ترمز شناسایی میشه…

    تو این مدت اخیر، بعد دو فایل شگفت انگیز آخر استاد، این دومین ترمزی هست که شناسایی کردم:

    اولیش بستن راهِ ورودِ هدیه به زندگیم بود، که راه ورود نعمت رو خودم بسته بودم، که خدا رو شکر بلافاصله بعد از شناسایی، نعمت فوران کرد تو زندگیم.

    وای از کج فهمی هام یا به قول استاد جان میس اندرستینگ ها…

    برداشت آگاهی ها، اونطور که خودم دوست دارم برداشت کنم نه اونطوری که حقیقتشونه.

    دومیش هم همین، عدم رعایت روند تکاملی، که شتاب داشتن باعث ایجادش میشه…

    الان حس کردم پاشنه آشیل من شتاب هست…

    چون یه خروار مثال اومد بالا که چه آسیب هایی بهم زده…

    خب خدا رو شکر خدا تکلیفِ بعدی مو داد دستم الان…

    کار کردن روی کنترل کردنِ شتاب برای سمانه جان…

    چشم به روی دو دیده

    آخ جون مشق دارم، اونم چه مشقی

    ماچ بهت زهرا جان…

    دیدی الکی عاشقت نیستم…

    دیدی چقدر فرکانست بالا و مثبته که من به حرف زدن و تحلیل و بررسی داخل خودم افتادم

    خیلی سپاس گزارم که دست خدا شدی که بنویسم…

    که خودمو بررسی کنم…

    ماچ به روی همچون ماهت زهرای نازنینِ نظام الدینیِ شیرین و زیبا.

    راستی، امروز اولین سالگرد اومدنمون به این خونه ی قشنگه، به بهشتمه، خیلی سپاس گزار خدام که من و همسرم رو آورد اینجا…

    جشن سالگرد از دیروز شروع شده و مطمئنم امروز خیلی اوج میگیره…

    عاشقتم زهرا جان، بی نهایت حس خوب خلق کنی برای خودت، بی نهایت اتفاقات خوب بیاد سمتت.

    ممنونم با همه ی قلبم برای توجه ات به من و تحسین هات.

    از این به بعد کلاغ ببینم یا صداشو بشنوم یادِ رشد و بهبود میوفتم…

    حرکت به جلو و رفتن تو دلِ تغییرات

    مرسی برای باور جذابی که کمکم کردی بسازم واسه خودم.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    سلام به خدای قشنگم. به نام خدای هدایتگرم

    سلام به همه ی دوستان عزیزم، سلام به سعیده ی نازنینم.

    قلبم شکوفا شد با کامنتت.

    با عشق و عاشقیت با خدا.

    تحسینت میکنم از ارتباط عمیق و قلبی که با خدا داری و هر لحظه پررنگ تر میشه.

    نورِ خدا هر لحظه بباره به زندگیت.

    زندگیتو روشن کنه، پر برکت کنه، ثروتمند کنه، سعادتمند کنه در دنیا و آخرت.

    ماچ به روی همچو ماهت.

    ایمیل پاسخ هات به بچه ها اومد، باز کردم شروع کردم به خوندن.

    دلم ضعف رفت واسه عشق و عاشقیت با خدا.

    همیشه تو آغوشِ گرم و نرم و سراسر امنیت و ارامشِ خدا باشی، بیرون هم نیای هیچوقت.

    الان دقیقا ساعت 04:27 دقیقه ی بامداد جمعه دوم تیر 1402 هست که مینویسم برات، در حالیکه از پنجره صدای آواز دست جمعی پرنده های عزیز دلم میاد که تسبیحِ خدا رو میگن…

    عجب انرژیِ خالصی دارن، دمشون گرم، حنجره شون پر توان.

    مرسی برای آیه های قرآن که نوشتی.

    مرسی که کلا مینویسی و احساست رو به اشتراک میذاری.

    تبریک و تحسین به خودم، سمانه جون، از 2/5 ستاره رسیدم به 3 ستاره امروز…

    این یعنی حرکت

    این یعنی رشد

    این یعنی بزرگ شدن

    این یعنی تمرین، پشتکار و تلاش برای بهتر شدن…

    خدا دیروز یه تکلیفِ اساسی و پاشنه آشیلی بهم داد:

    داشتم برای زهرا جانم (نظام الدینی) کامنت می‌نوشتم که وارد تحلیل شدم و شناسایی درونم که متوجه ترمزِ شتاب در مورد خودم شدم و فهمیدم روش ویژه، تمرکزی و لیزری باید کار کنم…

    این بهبود پیدا کنه، یه عالمه ترمز ریز و زیر شاخه اش لاجرم میریزه و اصلاح میشن.

    توکل به خدا.

    من پای در راه میذارم، راه خودش میگه چیکار کنم…

    یه چیز دیگه هم بولد شد واسم:

    از گوش دادن به فایلهای دانلودی و هدیه ی متنوع، جذاب، شگفت انگیز استاد تازه وارد مرحله ای شدم که متوجهِ کج فهمی هام یا میس اندرستندیگ هام دارم میشه تو برخی آگاهی ها…

    اینکه برداشتم، به سلیقه ی خودمه گاهی، تعبیر میشه به چیزی که خودم دوست دارم بشه نه صرفاً حقیقتِ کلام استاد…

    یه چیز باحالِ دیگه بگم و برم:

    زهرا جانم در مورد کلاغ برام نوشت پیام آور تغییر و رشد هست و این باور قشنگ دیروز شکل گرفت در من که صداش نویدِ خوبی و خبر خوش و رشد میده بهم، به نوعی نشانه محسوب میشه…

    الان صدای کلاغ جان در پس زمینه ی کامنتم اومد و کیف کردم…

    چقدر خوبه ساختن باورها، به طوریکه حس خوب میدن به آدم

    اینطوری میشه دائم تو حس خوب بود و اتفاقات خوب خلق کرد برای خود.

    استاد جانم، مرسیِ بی نهایت تا همیشه برای حضورتون در زندگیم، آموزش های محشرتون.

    دوستتون دارم بی نهایت با تمامِ قلبم.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: