چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2 - صفحه 1

939 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Fatima» در این صفحه: 14
  1. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 55

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    تو دفتری که حرف های استاد مینویسم، جمله ای توجهم جلب کرد

    اگه هر روزت مثل گذشته اتِ یعنی هنوز داری مثل گذشته فکر میکنی!

    از همون شیوه قرانی شما توی نوشته ها دنبال کلمه گذشته گشتم

    تو فایل دیگه ای اینطور گفته بودید

    حتی تو گذشته هم دنبال نکات مثبت بگردید نه شکست ها نه بدبختی ها نه اتفاقات که بهت حس بد میده

    پژوهش ادامه داشت تا جایی که رسیدم به اینجا که ،باید از خودمون سوالا خوب بپرسیم

    آره چی باعث شد اون نتایج بگیری؟چه باورهایی؟

    یا حتی سوال بهتر چه باورهایی بسازم که به اون نتایج ختم نشه؟

    تو مسیر کشف راه حل با این دیدگاه مواجه شدم

    همین الان که فاصله فرکانسی بین من و خواسته‌ ام وجود داره ،وقتی به لحظه آخر فکر میکنم چه تصویر در ذهنم شکل میگیره؟

    همون تصویر شکست خورده قبل؟

    حالا چطور قبل از خلق رویا در دنیای فیزیکی اون تو دنیای متافیزیکی، به وجود بیارم؟

    چطور تصویر جایگزین کنم

    اگه بگم به سیب فکر کنید ،شکل‌ یک سیب در ذهن نشون داده میشه

    چرا؟چون بارها دیدیم و شنیدیم که این سیبه

    حالا ما باید چند ده بار تصویر دلخواه با تمام حواس به خورد مغزمون بدیم!

    این بخش تصویر کشیدن رویا بود

    باورهای بهتر هم باید با همین قاعده وارد ذهن کنیم

    تا پاسخ بهتر نیاز به تکامل دارم تا واقعا خالق زندگیم بشم

    ممنون که منو با چالش من با من، همراهی میکنید

    بازم ازتون ممنونم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 54

    سلام استاد خوبم و دوستای همفرکانس

    امروز روز نشانه ها بود

    یکمی کار خوب پیش نرفت و نجوا ها میخواستن بیان سراغم

    (علت اینکه نجوا ها تو انجام این کار زیاده به خاطر تجارب گذشته و باورهای بسیار ریشه ای تو انجام این کاره

    وگرنه تو خیلی از چیزا نجواهام بسیار بسیار کم شده)

    واس همین بهشون فرصت ندادم گفتم خودم باید فرکانس تنظیم کنم

    از محیطی که بودم آمدم بیرون و شروع کردم پیاده روی

    داشتم میرفتم که یه آقایی با یه کارتن بستنی دستش از مغازه آمد بیرون و اولین بستنی نذریش داد به من

    نمیدونم ولی وقتی این اتفاقات میفته من اون هدیه از سمت خدا میدونم

    به این معنی که خب از پس این یکی چالش هم برامدی

    همین که رسیدم خونه وقت اذان بود

    و باید اعتراف کنم این اولین باری بود که بعد این همه سال من گوش دادم این متن چی میگه

    عاشقان هرچه بخواهید بخواهید خجالت نکشید

    یارما بنده نوازاست اذان می گویند

    بارها این صدا به گوشم خورده بود اما اولین بار بود که شنیدم ،شاید خدا میخواست بگه دختر خواسته ات کوچیک نکن ،من اینجام دل نگران چی؟

    نشونه بعدی امروز برای من هدایت فایل استاد بود

    تو فایل از این میگفتید که همه چیز باید راحت به دست بیاد اگه نمیاد ترمز های خودمونه

    اگه سخته یعنی ما راه سخت انتخاب کردیم ما بودیم که باور کردیم از راه سخت به خواستمون میرسیم ماییم که داریم گره که با دست باز میشه با دندون باز میکنیم

    ما باور نکردیم که راحت تر هم میشه

    ما باور نکردیم که شدنیه

    با دید،هر مسئله ای جوابش تو خودش هست از خودم پرسیدم

    چی باعث شد حال من بد بشه؟

    فکر و نجوایی که میخواد بهت ثابت کنه این بار هم نمیشه

    حالا چرا صداش انقد بلند شده؟فهمیده که اوضاع مثل قبل نیس و داره اهمیتش از دست میده پس هر کاری میکنه تا باورپذیر بشه ،باور درست همینه

    استادم میگه که همه به تضاد و چالش برمیخورن اما تفاوت آدما تو اینکه اون لحظه چطور میتونن عمل کنن و کانون توجه اشون کنترول کنن

    راه حلش چیه؟

    باید یادم میومد که همین 20 روز پیش 1/3کاری که الان میخوام انجام بدم تو 3،4 روز انجام دادم

    سخت بودا ولی من فوق العاده خوب بودم ،بهترین حالت خودم

    یعنی کار خیلی بزرگ تو زمان کم انجام دادم

    حتی همین حالا با شوق و قدرت کار هارو دو برابر سریع تر انجام میدم

    حالا با اون موقع چه فرقی داره؟هیچی فقط برای من ظاهر سختی داره اونم به خاطر تجربه قبلی و شنیده ها

    چی حال من خوب میکنه؟

    بنویسم دارم چیکارا میکنم

    چقدر مسیر پیش آمدم

    چه کار کنم که این مسیر راحت تر برم؟

    قبلا چطور پیش امدم؟

    چی میخوام؟

    اهرم رنج و لذت بنویسم

    مسیر مشخص کنم هدف مشخص کنم

    از خدا کمک بخوام

    قوانین به یاد بیارم و ازشون استفاده کنم

    من مبتدی بودن می‌پذیرم و میدونم که راه طولانی در پیش

    اما مبتدی موندن نمی‌پذیرم

    حالا چیکار کنم تکامل بهتر طی کنم؟

    لازم به ذکر که این کاری که میگم ددلاین داره و من باید خودم با شرایطش تطبیق بدم

    در باقی زمینه ها عجله ای ندارم و بیشتر برام حکم یه چالش خیلی مهم داره

    و میدونم اتفاقات الان حاصل باورهای قبله

    باید جوری برنامه تنظیم کنم که مواجهه من با اون موضوع بالا بره

    و من بارها در معرض تجربه و آزمون خطا اون کار باشم

    بالن سبک کنم و روی داشته ها و اصل تمرکز کنم

    مبتدی بودن با تکرار چند باره به تسلط تبدیل کنم

    تکه تکه کنم و قدم قدم جلو برم

    به تصویر آخر که ناتموم نگاه نکنم که بزرگی کار منو بترسونه

    و به جاش به قدم بعدی فکر کنم

    تصویر سازی درست از همین الان انجام بدم و انجام این کار ،مهم بدونم همون طور که کار فیزیکی مهمه

    اینا چیزایی که به ذهنم میرسه برای حل آشیل اشیلان زندگیم

    دلم میخواد چند وقت دیگه که از این چالش حرف میزنم بهش لقب های آسون تری بدم

    و من بر اون چیره شده باشم و ن برعکس

    ممنون که منو با حل مسائلم همراهی کردید

    استاد عزیز از شمام ممنونم که بهم جسارت مقابله با غول مرحله آخر دادید

    (بازم میدونم تکاملی نیس مواجهه با غول آخر، اما محدودیت زمانی اون اولویت من قرار داده و بعد از اون پله پله پیش میرم ،حتی همین محدودیت زمانی هم باور اشتباه

    اما الان حکم بیماری دارم که هر جور شده باید تا یه تایمی عضو پیوندی برسونه وگرنه ممکنه بد بشه ! واس همین هر راهی امتحان میکنه)

    ازتون ممنونم استاد کمک میکنید به اعماق باور هام سر بزنم و از دلشون کهنه ترین و بی مصرف ترین پیدا کنم و با باور جدید جایگزین کنم

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 53

    سلام استاد جان و دوستای عزیزم

    این روزای برای من جز پرکارترین و فشرده ترین روزای زندگیمه ،میتونست پر استرس ترین باشه میتونست سخت ترین باشه

    اما به لطف خدا اینطور نیس ،وقتی با سایت آشنا شدم روز قبل استارت پروژه بود و فقط یک جمله در ذهنم پلی شد ،که عیب نداره کلی کار نکرده داری وقت بذار تبرت رو تیز کن

    اون لحظه شروع هیچ فکر نمیکردم آنقدر تغییر کنم آنقدر عملگرا بشم و چند ده قدم به سمت هدفم بردارم

    یکی از چالش های این روزای من خاموش کردن ذهنمه!خاموش که نه شاید نادیده گرفتن واژه درست تری باشه

    چون کاری که الان میکنم، کاریه که قبلا نصفه انجامش دادم ،مدام ذهنم این دو موقعیت مقایسه میکنه

    اما خبر نداره چقدر فاصله بین این فاطمه و اون فاطمه

    راه کارمم پر کردن لحظه های زندگی با ویدیو های استاد /دیدن زیبایی و توجه آگاهانه/مرور کارهای این 60 روز /به یادآوردن پشتیبان این روزا (خدا)/مرور قوانین بدون تغییر، چه خوندن چه نوشتن و چه دیدم و شنیدن چند باره برای تثبیت باور

    با این روش‌ها تونستم صدای شیطان که میخواست با یادآوری شکست گذشته ،امید و شور و شوق من از بین ببره ،خاموش کردم

    قبلا هم گفتم این کار برام چالشی ترین کار بود !صرفا به خاطر اینکه خودم بزرگش کرده بودم

    به قول استاد تا وقتی اون چیزی که میخوایم برامون طبیعی نشده باشه ،برآورده نمیشه

    اگه من برام باور پذیر بشه ،میتونم بهش برسم بدون اینکه پام رو ترمز باشه

    بزرگی اون کار روز به روز مثل یه کوه یخی داره آب میشه و برای من باورپذیرتر

    و این بهم نوید میده وقتشه…

    ممنون که امید در من زنده کردید

    اجرتون با خدا استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
  4. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپا 52

    سلام استاد جان و دوستای خوبم

    خداروشکر میکنم که میتونم هر شب کامنت بذارم و به یاد بیارم امروز چطور بود؟چه درس هایی یادگرفتم؟ چه زیبایی هایی توجهم جلب کرد؟چطور با چالش ها روبرو شدم؟

    این نعمتی که باید براش هزاران بار خداروشکر کنم و این تنها بخشی از خوبی هاش بماند که چه دوستای خوب و همفرکانس پیدا کردم

    چه آدم هایی دیدم که برخلاف عموم جامعه نگاه میکنن و لذت میبرن و خواسته هاشون محقق میکنن

    خداروشکر برای این فرصت طلایی که به قول خانم شایسته، سود سود سود …

    هر روز اتفاقی میفته که بهم ثابت کنه مسیر درسته!دیشب قبل از خواب یادم آمد یه کاری پیگیری نکردم و خب ممکن که تو کارم چالش ایجاد کنه

    اگه منه قبل بود آنقدر به این موضوع فکر می‌کرد و تصویرسازی منفی می‌کرد که محروم می‌شد از خواب شب!

    اما من تو همون موقع به خودم گفتم عیبی نداره هر چی میخواد بشه من تمرکز میزارم رو باقی کار ،جوری که اگه اون خوب پیش نرفت نگران چیزی نباشم

    امروز ظهر خودشون باهام تماس گرفتن و گفتن پیگیر کارامن!

    برای شما ها طبیعی ولی برای من خیلی جدید بود که به موضوعی فکر کنم و خودشون فردا همون روز تماس بگیرن بدون اینکه قرار باشه اینکار بکنن

    و این حتما پاسخ جهان به کنترول من نسبت به احساس و فرکانسم بود

    تو کامنت ها خونده بودم که بچه ها آیه ای می‌نویسن، برخلاف گذشته ،گفتم برم سراغ قرآن(همون موقع که منتظر بودم دوباره زنگ بزنن تا کد بهشون بگم و مطمئن بودم الخیر فی ما وقع)

    و ببینین چه آیه ای…

    [یقینا سرپرست و یار من خدایی است که قرآن را نازل کرده و او همواره شایستگان را سرپرستی و یاری می‌کند ]

    صفحه با این آیه شروع شده بود !اولین بار بود که ،کتابی که گذشته یه کتابی مثل بقیه کتاب ها بود برای من حرفی داشت

    و بماند که باقی سوره چقدر حرفای که میخواستم بهم میگفت

    من اون لحظه واقعا حس کردم که خدا از من پذیرفته که یار و یاورم این روزا خدا میدونم

    اون شرک ها و قدرت هارو دیده که دارم از بین میبرم

    واقعا لحظه قشنگی بود در جدیدی به روم باز شد و بازهم حس میکنم رفتم مرحله بعد

    خداروشکر که فرصت بهتر زندگی کردن دارم واقعا دارم از زندگی لذت میبرم

    ازتون ممنونم استاد عزیزم

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 51

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    امروز میخوام یکی از نتایج بنویسم

    من قبلا وقتی به تضادی برمی‌خوردم حداقل یک روز کانل از دست میدادم

    بسیار حس قربانی بودن داشتم ،مثلا اگه وسط کارم مهمون میومد میگفتم وای چرا اینطوری میشه چه وقت مهمون بود کارام مونده و…

    الان وقتی این اتفاق یا اتفاقای دیگه میفته ،اونو نشونه ای از سمت خدا میبینم

    مثلا اگه وسط کار مهمون سرزده بیاد

    میگم خب خدا گفته که الکی سخت نگیر الان وقت استراحت و لذت بردن!

    شاید منطقی نباشه واس خیلیا ولی چیزیه که کمک میکنه حالم خوب بمونه

    یا هر تضاد دیگه ای برای من در گذشته حس بد به همراه داشت

    الان حس کمی بد به علاوه پرسیدن سوال ،خب حالا باید چیکار کنم؟چه راه حل دیگه امتحان کنم

    تازه اون حس بد هم ماندگاری گذشته نداره

    قشنگی ماجرا اونجایی که الان وقتی به چالشی برمیخورم ،از خدا کمک میگیرم

    میگم تو بهم بگو قدم بعدی چی باشه؟

    یکی دیگه از دستاوردها اینکه شوق هدف آنقدر در من زیاد شده که صبح بسیار زود بیدار میشم و واس رسیدن بهش و همفرکانس شدن باهاش تلاش می‌کنم

    باید اعتراف کنم قبلا هم از این تلاش ها کردم اما هرگز با حال خوب نبود و از سر اجبار و باور به نشدن قدم برمی‌داشتم

    قبلا هم گفتم که هدفی که واسش تلاش می‌کنم پرچالش ترین بخش زندگیمه یعنی من باورهای خیلی بهتری راجب ثروت و سلامتی و رابطه دارم

    اما تو این مورد خاص اوضاع خوب نبوده

    پس اگه قانون تو این مورد به من کمک کنه در همه ابعاد میتونه!

    تا اینجا کار اوضاع خیلی خوبه و فقط نیاز به دیسیپلین امید کم نیاوردن داره و مطمئنم خیلی اوضاع بهترم میشه

    البته باورهای قدیمی هرازگاهی میان سلامی میکنن و میرن

    اگه نشه چی؟اگه سخت باشه چی؟اگه اون روز اتفاق بدی بیفته چی؟اگه از الان به بعد خوب پیش نره چی؟….

    راستش همه اینا با یه کلمه ،قدرتشون از دست داد

    خدا !

    من اگه فقط به خدا باور داشته باشم

    و تلاشم چه فیزیکی چه متافیزیکی کرده باشم

    دیگه نگران چی باشم؟نمیدونم ولی تو گذشته من خدا پررنگ نبوده اما الان واقعا حس میکنم وقتی خدا هست دیگه نگرانی ندارم!

    ازش میپرسم راهنمایی میکنه ،ازش میخوام آرامش میده،ازش میخوام منو برای آسونی ها آسان کنه،ازش میخوام بهم قدرت بده در برابر سختی ،ازش میخوام خودش دل هارو نرم کنه ،ازش میخوام خودش راهنما مسیر باشه

    این حس الانمه البته با ناخالصی های قبلی ،چون کلی راه هست برای ایمان ابراهیمی

    ولی حداقل الان در بالاترین سطح برای منه

    اگه سختی بیاد میشینم فکر میکنم ،حتما خدا میخواسته چیزی بهم بگه؟شاید میخواسته بگه سخت نگیرم که سخت میگیرن :)

    شاید میخواد بهم بگه مسیر عوض کن اونور قشنگ تره

    وقتی آسونی میاد فک می‌کنم خب خدا جایزه امروزم داد

    خب خودش منو برد یه مرحله بالاتر

    درست مثل یه بازی قشنگ که تازه داره دستم میاد چطوری انجام میشه

    خیلی راضیم از این روزای زندگی ،اصلا همین که قبلا تعریف کنم از خوبیا مقاومت داشتم

    انقدر که باور کرده بودم چشم میخورم

    و شما استاد عزیز بهم یاد دادید قدرت دست کیه

    الان از تعریف خوبی فقط به این فکر میکنم که دارم خوبی های بیشتری گسترش میدم

    دارم با گفتنش خوبی هارو به بقیه هم نشون میدم و…

    این روزا میتونست خیلی سخت برام بگذره اما الان با شور و شوق و پذیرنده عشق زیبایی آگاهی روزها میگذرونم

    ازتون ممنونم که سخاوتمندانه خوبی هارو به بقیه یاد دادید

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 50

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    باورم نمیشه که 50 روز گذشت! این تصمیم که 50 روز استمرار داشت به من ثابت کرد که حتی بزرگترین کارهام با قدمای کوچیک شروع میشن و یه دفعه به خودت میای

    همه چیز خلق شده! پس باید به خودم یادواری کنم اگه دیدی یه کاری بزرگه ،خردش کن به قدم های کوچیک و نگران بزرگیش نباش

    از اون وقتایی تو زندگی آدمه که جزء عمرت حساب نمیشه آنقدر که کیف میده !ناگفته نمونه که این مدت این شور و شوق باعث شد من چه کارایی که نکنم

    از همه مهم تر !چقدر آروم و شکر گزار و امیدوار و اهل عمل شدم

    واقعا سپاسگزار خدام از من شخصیتی در حال شکل‌گیری که تمام عمر دوست داشتم باشم

    واقعا سپاسگزار خدا شما و خودم هستم ،چه ترکیب جادویی خخخ هر مسابقه ای برنده میشه !

    50 روز زندگی که فرسنگ ها باهاش فاصله فرکانسی داشتم زندگی کردم

    چه زندگی؟زندگی از صبح بسیار زود تااخرای شب در حال قدم برداشتن برای اهدافم ،سلامتی،خانواده،تفریح،آموزش، استراحت،لذت از طبیعت و… در حال سپری شدنه

    بدون غر بدون شکایت با حال خوب و امیدواری و ایمان

    نمیدونم این کامنتُ وقتی سال دیگه میخونم به دوتا از هدف های اصلیم رسیدم یا نه

    اما میدونم این فاطمه جدید حالش خیلی خوبه!و لاجرم اتفاقای خوب می‌افته کی؟چطوری؟کجا؟نمیدونم

    خیلی خوشحالم که وارد سایت شدم و متعهد موندم با وجود کلی نجوا

    ازتون ممنونم استاد عزیز بابت همه چی واقعا خوشحالم که حداقل یک بارم که شده فقط شنونده نبودم و عمل کردم و باور کردم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت ،و این قدرت کلام شماس که حتی من شنونده رو هم به انجام دهنده تبدیل میکنه

    خیلی ممنون بابت اینکه یاد دادید بهشت خودمونو بسازیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  7. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    به نام خدا

    ردپای 49

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    استاد عزیز واقعا بهتر از این نمیشد تو یک ساعت ،مهمترین ترمز ها گفت و ثابت کرد که چرا غلطه و مثال عینی آورد! واقعا سپاسگزارم، حس دانش آموزی دارم که با آسودگی خیال مطمئن که همه چیزایی که استادش میگه فردا تو امتحان میاد

    من خیلی آدم الگو پذیری نبودم چون دیده بودم آدما از الگو ها درس نمیگیرن بت میسازن و با همه ایمان ضعیفم مطمئن بودم کار درستی نیس

    اما الان الگو برای من معنی این میده که تو با چشم ببینی چیزی که میخوای شدنیه و همین الان کسی هست که داره اینطور زندگی میکنه

    پس خیلی خوشحالم که امروز تو اکثر نوع نگرشم سعی میکنم مثل شما و آموزه هاتون فکر کنم و باور کنم میشه و بعد زندگی کنم

    در رابطه با موضوع فایل ،من هم مستثنا نبودم ،شاید بدترین باوری که من داشتم در زمینه رابطه ،این بود که اطرافم از کودکی میدیدم رابطه ختم می‌شد به اشک و زاری ختم می‌شد به بی محلی و روابط سطحی یا مدام میدیدم که اکثر همکلاسی هام که ازدواج کردن دارن جدا میشن و تو سن کم ،دغدغه هایی داشتن که من هرگز نمیخواستم

    یا نه اگه یه رابطه خوبی میدیدم چند وقت بعد جوری اوضاع بهم پاشیده بود که منم داشتم باور میکردم حالا اینا فیلمه بذار برسی به ته ظرف عسل …

    و من برای آسیب ندیدن از این شرایط ، اصلا وارد رابطه نمیشدم

    پس این باورها هر روز منو از رابطه دورتر می‌کرد، چون الگو درستی نبود که بپذیرم رابطه مساوی درد و رنج و مشکلات نیس

    رابطه مساوی لذت های سطحی و زودگذر نیس

    رابطه مساوی از خودگذشتگی بی مورد نیس /تحمل شرایط نامطلوب نیس

    اما وقتی به اندازه 500 قسمت سریال زندگی در بهشت و سفر آمریکا، به چشم و گوش قلب و مغزم خوراک خوب دادم که ااا مثل اینکه همه این شرایط تجربه نمیکننا! یا بعد مثلا 5 سال همه چی روتین نشده که عشق از بین بره ها !و مدام باورهای من در رابطه با موضوع عشق و روابط تغییر کرد

    واس همین من آنقدر عاشق این سریالم ورای زیبایی های بصری کلی اثر مثبت و بنیادین در نگرشم ایجاد کرد و باز هم از بازیگران نقش اول این سریال استاد عزیزم و خانم شایسته فوق العاده، سپاسگزارم

    بخش فوق‌العاده دیگه این قسمت قابل تعمیم پذیر بودنش به هر مسئله که داری بود

    و نقطه اوج باور عدم لیاقت و عدم فراوانی

    چقدر این دوتا مهمن واقعا هر جایی که نگاه میکنم پای این دوتا باور هست

    در رابطه با کار خودم بگم

    من وااااقعا باور نداشتم که چه توانایی هایی دارم و فکر میکردم خب عادیه همه اینطوری خوبن دیگه!اما الان که فکر میکنم واقعا یه سری جاها کارایی کردم که فقط باید دیونه خواسته ات باشی تا انجام بدی

    و من با وجود این عشق با باورهایی که داشتم خواسته هام برآورده نمیشد

    چرا؟چون من عمیقا احساس نمیکردم لایق بودن تو اون جایگاه باشم!خنده داره اما واقعا فکر نمیکردم که بشه تو اون فضا یه روزی قدم بزنم!انقدر خودم کوچیک و ناتوان و اون خواسته بزرگ و دست نیافتنی میدیدم

    و همین باعث شده بود که به کم و خیلی کم راضی بشم

    باور عدم فراوانی باعث شده بود من با ترس قدم بردارم و همیشه لحظه آخر و از سر باز کنی، کار که میخواستم انجام بدم چرا؟چون باور کرده بودن جا برای من نیس پس حالا یه تلاشی بکنیم که در نهایت بگیم دیدی نشد؟

    من انقد به فراوانی زمان ترمز دارم که همیشه خودم تو اضطرار قرار میدم

    البته فقط تو این موضوع

    دیر شد من فلان کار نکردم تا فلان سن به فلان جایگاه نرسیدم ،تا فلان ماه به فلان وزن نرسیدم و… و همش اضطرار که تموم شد/ به من نرسید و…

    و چون این باور بنیادی شده تو زمینه دستاوردها، همش تو شرایطی خودم قرار میدم که محکوم به انجام کارهای زیاد در زمان کمم (البته این خودش از باور میاد که من لذت میبرم از انجام کارهای سخت!کارهای نشدنی و…)چقدر به قول استاد باورهای مثل علف های هرز پردایس پیچ در پیچ هستند

    خداروشکر باور شناسایی کردم و امیدوارم پام از روی ترمز بردارم تا کارها خودش در سرعت مناسب انفاق بیفته

    خدارو بسیار سپاسگزارم که کمکم کرد تا توی فضایی قرار بگیرم که این آگاهی هارو بشنوم و فرصت داشته باشم چیزی که میخوام خلق کنم

    ازتون ممنونم که کاتالیزور مسیر خواسته ها هستید واقعا اگه این نگاه پیدا نمی‌کردیم آینده مشخص بود که چه سرنوشتی در انتظارمون بود

    سرنوشت همینه !نه به این معنا که خدا نوشته نه! ما تصمیم گرفتیم تو این ریل قطار حرکت کنیم پس مقصد هم مشخص

    خدارو سپاسگزارم که در قلب و گوش و چشم مارو باز کرد تا نعمت هاش ببینیم و از زندگی که میخوایم لذت ببریم

    ازتون سپاسگزارم استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    سلام نسترن جان امیدوارم خوب باشی ممنون از لطفت

    این کلمه رو تو یکی از فایل های استاد شنیدم و به نظرم خیلی جالب آمد، که برای اینکه یادمون نره کجا بودیم و چه مسیری آمدیم ،از خودمون ردپا به جا بذاریم و بنویسیم

    بعد تصمیم گرفتم هر شب ،روزم رو با کامنتی به پایان برسونم

    تو ردپا ممکنه از چیزایی که یادگرفتم،نتایج، تجربه ها ،چالش ها و برداشت هام از آموزه های استاد بنویسم

    و اینطوری هر روز خودم ثبت میکنم و اتفاقات مثبت روز مینویسم و شکرگزاری میکنم بابت زیبایی ها که همین الان دارم

    و این روند تا الان 50 روز ادامه داشته

    خیلی خوشحال شدم بابت پیامت عزیزم

    در پناه خدا باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    سلام دوست عزیز خیلی ممنون بابت کامنتتون

    خداروشکر میکنم که اولین چیزی که منو مجاب کرد در قلبم به روی حرفای استاد باز کنم ،توجه به تکامل بود

    اما خب حتی اگر اولین نفر تو جهان هم باشی که تکامل کشف کرده ،باز هم نجواها تورو به عجله و جنب و جوش دعوت میکنن

    من بسیار شکر گزار روند تکاملی خودم هستم که در جاهایی که ترمزها کمتر بود در آستانه تصاعد هم هست حتی تو همین زمان کوتاه

    تو هدف به خصوصم که کلی ترمز دارم ،تکامل به چشم دیدم اما باورها جوان گاهی زورشون به باورهای خاک خورده نمیرسه.

    و راهکارم برای چیره شدن بهش یادآوری مسیر که آمدم توانایی ها و الگوها مناسب

    البته که راه بسیار در پیش و امیدوارم خدا آسان کننده این مسیر باشه

    خیلی ممنون که تجربه اتون به اشتراک گذاشتید

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    سلام دلارام جان

    کامنت شما تکمیل کننده نشانه امروز من بود

    همون تلویزیون که برای من مساوی شده بود با اخبار بد و….

    امروز چیزی به گوش من رسوند که تازه بعد چند سال شنیدن ،درکش کردم

    عاشقان هرچه بخواهید بخواهید خجالت نکشید

    یارما بنده نوازاست اذان می گویند

    اینو وقتی شنیدم که داشتم به خاطر محدودیت زمان خواسته ام کوچیک میکردم

    و شما مهرتایید دوباره بودی که دختر خواسته ات کوچیک نکن

    اون هر چی بزرگ باشه برای خدا و جهان اندازه ای نیس که نشدنی باشه

    اونا تایید برآورده شدن خواسته ات دادن

    حالا فقط کار تو که بشینی باورپذیر کنی که میشه ،حتی اگه هیچ موجود دوپایی اون کار نکرده باشه یا همه بگن نمیشه

    خیلی وقتا یادم میره قبلا چیکارا کردم حتی یادم میره خدا چه کارایی کرده

    همین باعث میشه ترس وجودمون بگیره

    مرسی که زبان خدا بودی برام تا بین کامنت ها چیزی ببینم که دنبالش بودم

    در پناه خدا باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: