در این فایل استاد عباس منش آگاهی های مهمی را درباره قانون تحقق خواسته ها و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، با شما به اشتراک گذاشته است.
بعد از دیدن فایل، به سوالات زیر فکر کنید و پاسخ های خود را در بخش نظرات این فایل بنویسید.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
نکته مهم:
لطفا برای نوشتن پاسخ های خود در بخش نظرات به هر سوال، ابتدا صورت سوال را بنویسید و سپس جواب ها و توضیحات خود را در زیرا آن سوال درج کنید.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تاثیرگذار تان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1495MB33 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 161MB31 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و دوستان بهتر از گلم
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
یکی از هدف هایی که من داشتم این بود که سال 98 من کنکور تجربی داشتم و تمام فکرم شده بود قبولی پزشکی تهران اونم با رتبه یک و قبول نشدم تمام تلاش های ممکن میکردم باورتون میشه من از 8 صبح تا 12 شب کتابخانه میموندم
این داستان خیلی بررسی کردم که اصلا چرا من این هدف داشتم رسیدم به کمبود عزت نفس و اعتماد بنفسی که میخواستم خودم به خانواده ثابت کنم تا بتونم جواب زحمات آنها را بدم تا بتونم راضی شون کنم تا بتونم آرزو شون برآورده کنم چون اون ها فکر میکردن موفقیت و خوشبختی من تو پزشک شدنه چون براساس شواهد شون دیده بودن پزشک ها موفق ترند ثروتمند ترن موقعیت اجتماعی بالایی دارند و…
اما این افکار محدوده خیلی محدود که حالا تو سوال سوم مفصل میگم
من واقعا درس میخوندم کلی کتاب کنکور تست و مشاور از تهران داشتمم اما نشد چون خودم نخواستم که خلقش کنم از یک طرف پام روی کلی ترمز از یک طرف دیگه پام روی خواسته ای که واقعا برای خودم نبود…
کلی مانع تو ذهنم داشتم کلی دلیل که نمیتونم اما بدجوری هم زور میزدم برای رسیدن
و دقیقا یادمه نتایج که اومد خودم به خانواده گفتم میدونستم من قبول نمیشم و میخوام یک سال دیگه بخوانم و بازم قصدم همون پزشکی بود اما خدا من آوردم اینجا تا خودم بشناسم
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
سال دومی که قصد مطالعه مجدد برای کنکور داشتم دقیقا همون تابستان هدایت شدم به سایت استاد عباس منش و شروع تغییرات از اونجا شروع شد و من نشستم رتبه برتر ها را فیلم مصاحبه هاشون میدیدم قشنگ یادمه رتبه 1 کنکور تجربی 94 آقای علیرضا احمدی اگه اشتباه نکنم میگفت من روزی حداکثر 5 ساعت میخوندم
و جمله دقیقش بگم میگفت میدونستم رتبه اول منم اوج لذت اوج راحتی اوج شادی و لذت اما چرا برای من این همه زجر داشت چون من خودم زجر با افکارم ساختم
به جای خوندن های شبانه من که از 12 ساعت شاید 5 ساعتش مفید بوده اون 5 ساعت میخوند اما مطالعه هوشمندانه ای که برابر 12 ساعت من میشد
حرفهاش نهایت اعتماد به نفس بود تازه ایشون بگم از 4 سال برق شریف که خونده بود تصمیم میگیره بیاد پزشکی بخونه ببین میگفت خیلی ها با من مخالفت کردن اما من میدونستم برای چی میخوام بیام و برام مهم نبود تازه نشسته بود خودش زیست که من 3 سال میخوندم خودخوان میخونده میگفت اولاش هیچی نمیفهمیدم اما اون سال 94 بالا ترین درصد زیست زده بود میگفت میرفتم از بچه های سال های قبل مشورت میگرفتم
من همیشه مصاحبه این بچه ها را که میدیدم از خونسردی شون حرصم میگرفت چون نمیتونستم بپذیرم میتونه همه چی راحت بگذره همه چی باید تو ذهنم سخت میگذشت با دوستانم که حرف میزدیم میگفتم اینا انگار دیونه اند
درصورتیکه اونا نهایت آرامشی اند که مومن داره
تلاشش میکنه تلاش هوشمندانه نه احمقانه بدو بدو نداره تو عجله و رقابت نیست
مثال دوم آقای علیرضا براتی بود رتبه اول کنکور 95 تجربی که میگفت من بهترین سال های عمرم بود کنکور تازه انگار بعد کنکور خانواده ازش بیماری مادرش هم مخفی کرده بودن(تو فایل شیوه صحیح الگوبرداری استاد میگن وقتی باورهات درست باشه همه چی برات فراهم یک مادر دلسوز یک خانواده همراه این دقیقا همین مثاله که ارامش براش فراهم بوده چون باید به خواسته اش میرسیده) میگفت من سال کنکور ورزش حرفه ای باشگاهم ترک نمیشد هفته قبل کنکورم رفتم باشگاه
حالا من دو سال نه کلاس زبانم ادامه دادم نه ورزش میکردم که خودش باعث 25 کیلوگرم اضافه وزن شد چرا؟ چون باور کمبود زمان فرصت داشتم میترسیدم اگه یک ساعتم بره تمومه وقت ندارم نمیشه من حتی لذت بودن با خانواده را هم از خودم دریغ کرده بودم تنها غذا میخوردم
یعنی ببینید چی میگمممم اما همه اینا کم کم کم تو سال دوم شروع کرد به تغییر
بازم ایشون تو مصاحبه که باهاش کرده بودن میگفت شب قبل آزمون از قلم چی اومده بودن خونه مون که پیشاپیش مصاحبه کنند چون طبق نتایج آزمون های آزمایشی نتیجه معلوم شده بود که من قطعا جز 10 نفر اولم و من به خانواده ام گفتم من نفر اولم
واقعا این حرفا چیو نشون میده اعتماد بنفس لایق بودنم قبول دونستن خودشون راحت گرفتن همه چی لذت بردن از مسیر
میگفت من با ذوق و شوق دنبال حل مسائلم بودم اگر تو یک آزمون آزمایشی درصد فیزیکم میومد پایین میشستم یک روز بررسی میکردم که چرا و برای آزمون بعدی استراتژی جدید میچیدم که رشد درصدم ببینم نگران نمیشدم از این حل مسئله لذت میبردم
من یادمه گریه میکردم اگه درصدم منفی میشد و یک روز اصلا درس نمیخوندم الله اکبر اینا یعنی ذهن حل مسئله داره میدونه با حل شون راه حل پیاده میکنه
یک مثال دیگه بزنم از آقای علیرضا رستگار که بعد از سربازی اونم تغییر رشته میدن و تو سه تا کنکور تجربی هنر و فنی حرفه ای شرکت میکنه فقط تو چهار ماه تجربی رتبه 1 سال 87 و هنر انگار 7 یا 17 شدن اون یکی هم جز 10 نفر اول شده بودن این مثال زدم برای باور کمبود زمانی که داشتم 9 ماه کم میدیدم برای همین اصلا قبل از اولین کنکورم میگفت با خودم من یک سال دیگه هم میومونم و همونم شد
من باید همه اینا را تجربه میکردم تا بفهمم آقا مهم نیست چقدر زمان داری مهم اینه چطوری ازش استفاده میکنی که به اینجایی میرسم که همین هفته که گذشته من 5 تا امتحان پایان ترم از دروس تخصصی ترم 6 پشت سر هم با موفقیت گذروندم خدایا شکرت شکرت شکرت
خیلی خوشحالم دارم اینا مینویسم با تمام ذوق دارم مینویسم اینا درسهای زندگی منه اصلا سال دوم خودش فوق العاده ترین بوداا سراسر خیر
حالا قسمت های جذاب ماجرا هم هست
یک الگو راحت رسیدن دیگه هم یکی از هم سن و سالی های من تو خانواده که پایین تر هم میگم براتون ایشون خیلیی راحت گیره من یادمه تو سال کنکور من هیچ جا مهمونی نمیرفتم اون همه جا میومد حتی برای مامانش آشپزی میکرد
و با رتبه سه رقمی برق صنعتی شریف قبول شد
یادمه میدیدم تو مهمونی ها تو دل شلوغی دفتر هاش میخوند خلاصه لذت میبرد من خیلی سخت گیر بودم فکر میکردم من درست میگم
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
جذاب ترین قسمت ماجرا که دارم روی این ذهن عزیزم حسابی کار میکنم و هعی داره دستش برام رو میشه خیلی خدایی جذابه
باور ناتوانی در تست زدن آزمون و یادگیری
اینکه باید صد بار بخونم تا یادبگیرم سرعت مطالعه ام پایین آورده بود
بجای تمرکز روی کیفیت مطالعه تمرکزم روی کمیت مطالعه بود که آره باید هر روز بالای 12 ساعت بخونم
اینا همش باوره کمبوده ها کمبود فرصت زمان موفقیت
لایق نبودن برای دانشگاه های تهران و پزشکی
اینکه دانش آموز استعداد درخشان نبودنم
من معلم های خوبی نداشتم
بچه ها کلاس مون بی انگیزن
خواهرم تو خونه اذیت میکنه
بدلیل اینکه موفقیت های قبلیم حساب نمیکردم و خودم آدم ضعیف میدیدم اعتماد به نفس نداشتم عزت نفس نداشتم و حالا میخواستم با این قبولی بدرخشم که آقا منم ببینید منم هستم من هم میتوانم و چون این رشته و دانشگاه خیلی خاص بود اینم انتخابم شده بود
خانواده ام نمیتونند کلاس کنکور ثبت نامم کنند
خانواده ام موقعیت اجتماعی عالی ندارن (فکر میکردم فقط اونایی که مامان و بابا هاشون مهندس و دکترن میتونند کنکور قبول بشن)
زمان کمه اون سال چون مدرسه هم میرفتم(سال آخر )و همزمان کنکور میخوندم میگفتم فایده نداره نمیشه باید تمام زمانم برای خودم باشه و اینم یکی دیگه از دلایلی که یک سال دیگه موندم و همین نشونم داد موضوع زمان نبود عشقم موضوع باورهات بودن که مانع شدن از اون زمان استفاده نبری باورهای محدود کورم کرده بودن نمیدیدم زمانی که دارم را
من مشاور خوب ندارم
برنامه درسی خوبی نداشتم
این کتابها خوب نیستند من کلی کتاب خریدم که استفاده هم نشد درست و حسابی
اونایی که سهمیه ارشد و ایثارگر دارند حق ما را میخورند ما نمیتوانیم قبول بشیم
بچه های سهمیه دار مانع من میشند
حالا من کار خودم درست نبودااا تمام گیرم اینا بودن در صورتیکه رتبه 1 از یک خانواده متوسط تو یک شهرستان بظاهر پایین تر از اصفهان بود
من گیرم این بود که اونا که تو تهران اند و مدرسان تهران سطح بالاتری دارن معلم هاشون خیلی خوب کار میکنند
اما اینا همه بهانه ذهنم برای درست و حسابی تلاش نکردن بود چون روی من فشاری بود که خودم ایجاد کرده بودم(انتخاب ناآگاهانه) برای اینکه دختر خوب خانواده باشم و مورد تایید مادرم بخصوص که راضیش کنم (چون همیشه ازم انتظار بهترین شدن داشت بعضی وقت ها زور میزد که منو بهترین جلوه بده مثلا یادمه سر مدارس تیزهوشان من قبول نشدم و دو تا هم سن داشتم تو فامیل که اونا قبول شدن و خب خیلی سرکوب شدیدی بود براش چون من و هعی با اونا مقایسه میکرد از همین جاها آتش رقابت باهاشون تو دلم افتاده بود حتی تو ذهننم باهاشون جنگ داشتم )دنباله رو حرف بقیه که بهم میگفتن خانم دکتر چون همیشه معدل 20 و شاگرد اول بودم تصمیم گرفتم که پزشکی برم و این دیگه تو خانواده افتاده بود تو زبان همه خانم دکتر خانم دکتر حالا ببین چه فشاری روی خودته که از درون باور نداری که میتونی قبول بشی و ناتوانی از اینکه این موفقیت کسب کنی از اون طرف بهت میگن خانم دکتر و من در طی این فشار خودم حبس کرده بودم تو خونه و سعی میکردم درس بخونم چون میشستم سر درس کلی نجوا اگر نشه چی ؟ اینطوری فایده نداره؟ این مشاور فایده نداره؟ و خب از اونجایی که همش تو خونه بودم انتظار میرفت خیلی درس میخونه و باید رتبه بشه ولی نتیجه اصلا جالب نبود
اینا همه درصورتیکه بود که من اینا خواسته ام نبود من نمیدونستم چی میخوام و این خواسته برام خیلی خیلی بزرگ بود و همش برای اینکه خودم آروم کنم یاده لذت و ذوق پدر و مادرم از قبولیم میافتادم بعد تازه خیلی از چیزهایی که قلبییی دوست نداشتم برای خودم لذت بخش جلوه میدادم مثلا بودن در محیط بیمارستان و خدمت به بیماران و ساعت های خیلی زیاد کار و فعالیت در بیمارستان و….
خودم کافی نمیدیدم
لایق قبولی نمیدیدم
اما همه اینا کم کم شروع به تغییر کد
من سال 98 که اومده بودم سایت هیچی از موفقیت تحصیلی پیدا نمیکردم (چون در مدارش نبودم) یادمه یک سوال هم پرسیده بودم تو عقل کل درباره باورها که دوستان عزیزم جواب داده بودن و..،اما فکر میکردم قانون برای کنکور و اینا جواب نمیده و این شد که من از مهر 98 که باز با همان محدثه قبلی شروع کردم به درس خوندن، خیلی کم شد استفاده ام از آگاهی های سایت ولی هر موقع برمیگشتم سراسر ذوق و شوق و احساس خوب شدن میشدم و بعد دوباره این انگیزه میخوابید ایمانم بالا و پایین میشد
من تمام باورم برای موفقیت تو کنکور شبانه روزی درس خوندن و زجر کشیدن بود اصلا انگار قرار نبود ی لذتی در کار باشه برای همینم روی باور خاصی کار نمیکردم اما کم کم احساسم شروع به خوب شدن کرد از زمانی که تسلیمممم شدم دیگه واقعا زیر فشار این همه درس خوندنهای بی نتیجه کم آوردم( مشاورم روزی 13 ساعت برام برنامه مینوشت و من دیگه نمیتونستم درس بخونم )و دیگه درس خوندن کم کردم دیگه خسته شده بودم یادمه از اسفند ماه دیگه روزی یک ساعت میخوندم اما روی سایت بودم با خودم میگفتم این درس خوندنه که فایده نداشت بزار ببینم سایت استاد قانون چی میگه و شروع کردم به شکرگزاری و… فکر کردن فکر کردن…
و احساسم از ترس از نشدن روی قبول شدن کار میشد کم کم میگفتم محدثه یک ساعت بخون اما لذت ببر بیا با دید حل مسئله روی تست ها کار کنیم و کم کم با خواهر کوچیکمم برای اینکه حس و حالم خوب کنم بازی میکردم قبلا به شدت باهاش بحث داشتم تمام فشار های روم روش وارد میکردم دعوا و بحث و اینا
روی احساس خوبم خیلی کار کردم روی اینکه آقا منم لایق اینم برم دانشگاه منم میتونم روزانه قبول بشم سال 99 (اینو خیلی کار کردم یادمه از اردیبهشت 99 هر روز مینوشتمش) کم کم با دوستان جدید تو سایت استاد عباس منش آشنا شدم که اتفاقا همه میخواستیم پزشکی تهران قبول بشیم و خیلی الگوهای قبولی که براحتی و با لذت قبول شده بودن و من تمام تمرکزم شده بود روی احساس خوبم اما خوب باورها اون زیر بودن هنوز عمقی کار نشده بود اما ایمانم کم کم داشت رشد میکرد روی خدا حساب باز کردن به جای عقل و منطقم دیگه برنامه های مشاورم عمل نمیکردم فقط هر چی خدا میگفت مثلا میشستم کنکور های سال قبل میزدم اونم اگه حس و حالم خوب بود یک دفتر داشتم مینوشتم هعی از همه چی میگفتم
کم کم هدایت شدم که اصلا من چی دوست دارم رفتم به گذشته و دیدم من از راهنمایی کنجکاو سوالات ذهنم شده بودم در حوزه ژنتیک و زیست شناسی و … میترسیدم اینو به خانواده بگم چون مخالفت از همون راهنمایی نشون داده بودن میگفتن این رشته ها توش پول نیست موفق نمیشی آینده نداره ولی من همش میگفتم نه آدم تو مسیر علاقه اش موفقه خلاصه این فراموش شد تا دوباره زنده شد خدا هدایتم کرد
کم کم روی این باور که من با هر رتبه ای که بیارم میرم دانشگاه روزانه درس میخونم کار میکردم
منم لایقم لایق دانشگاه رفتن لایق تحصیل در دانشگاه و میتونم خدا کمکم میکنه خدا قبولم میکنه خدا همه کاره منه و از همه مهم تر حس خوب کار میکردم
سال 99 برای کرونا کنکور از تیر افتاد آخر مرداد و من بازم فرصت برای بهتر کار کردن روی افکارم و حس و حال خوبم اون وسط کمی هم درس میخوندم
کم کم شروع کردم سرچ کردن راجب قبولی رشته ها تو سایت های مختلف و میدیدم که عه با چه رتبه هایی قبول شدن پس رتبه هم مهم نیست
چرا زور میزدم رتبه یک بشم ؟
هنوزم به خانواده نگفته بودم برای تغییر رشته اما گفتم میخوام برم همون که میخوام
خلاصه با تموم حس و حال خوبم رفتم سر جلسه با خدا رفتم و اومدم رها بودم و فقط میگفتم منم امسال میرم دانشگاه منم قبول میشم فقط هم روزانه میخوام
با این که رشته شفاف تر شده بود خیالم راحت تر شده بود از قبولی چون میگفتم من پزشکی قبول نمیشم
رتبه ها اومدن با سال قبل 2000 تا فرق داشت و بهتر شده بود(شاید باورتون نشه من حتی بعضی تست ها را شانسی میزدم)
یادمه دوباره شروع شدن ترس هام و گریه هام قبول نمیشم و اینا باز خدا را گفت دختر پس ایمانت کجا رفته مگه نگفتی من قبولم میرم دانشگاه روزانه بیا ببرمت
همون شب برای مامانم از ی موسسه همایش انتخاب رشته اومده بود آخه نمیخواستم انتخاب رشته کنم اما خدایی بگم ها بیشتر گریه هام از ترس مامانم بود ته قلبم روشن بود
خلاصه ثبت نام کردم فرداش رفتم
حرفاش خدا بود خود خدا بود
با گریه رفتم و با خنده برگشتم
گفت آقا مهم نیست رتبه ات چنده تو به ترتیب علاقه ات رشته و دانشگاه بزن بیا پایین
همینم شد
خدا همه چی میشه برات
امیدم شده بود در دل دل تاریکی آخه من با رتبه 5 رقمی کجا قبول بشم ؟
همون سال چون کرونا بود همه دانشگاه ها مجازی بودن منم همه دانشگاه ها را زدم گفتم هر جا باشه میرم روزانه باشه
نشستم همه گرایشهای زیست شناسی گیاهی جانوری سلولی و میکروبیولوژی زدم
با دانشگاه های مختلف و ته تهش هم چند تا شیمی زدم
مامانم اینا میگفتن آخه زیست جانوری که چی؟
گفتم من فقط میخوام بزنم دقیقا صدای قلبم بود انتخاب رشته کردم
بعدش نشسته بودم سایتهای دانشگاه ها بررسی میکردم یک دانشگاه بود دانشگاه دامغان از کلاس و آزمایشگاه هاش فیلم گذاشته بود من هعی اینو میدیدم به مامانم و اینا هم نشون دادم
دقیقا مهر که نتایج اومد
من زیست شناسی جانوری روزانه دامغان قبول شده بودم و خداروشکر چون مجازی بود من دو ترم اول تو خونه بودم و سر کلاس دانشگاه
الله اکبر به این خدا
یادمه میگفتم من هر جا قبول بشم دو ترم میخوانم مهمانی میگیرم میام دانشگاه اصفهان همونم شد بعد دو ترم اومدم دانشگاه اصفهان از جایی که فکرش هم نمیکردم موافقت شد
خدا موافقت کرد
دقیقا خدا به خواسته هامون شکل میگیره هر چی بخوای همون میشه برات براش هم فرقی نداره سال اول قبولی نمیخواستم درصورتیکه با همون رتبه سال بعدش قبول شدم
الله اکبر به این خدا و قوانین بی نقصش که برات همه چیز و همه کس میشه
خلاصه بگم که من الان ترم 6 هستم و دارم دانشگاه اصفهان درس میخونم با بهترین اساتید و همکلاسی ها و فضای آموزشی و یک دانشگاه بزرگ زیبا بهشته طبیعتش
و جذاب تر استاد با همه این تغییرات پارسال
من برای آزمون ارشد آزمایشی اقدام کردم ببینم چند چندم دیدم به به امسال نتایج اومد من رتبه 107 شدم و مجاز به انتخاب رشته این دقیقا نتیجه تغییرات باورهام بودااا من اصلا کار خاصی نکردم همون درسهایی که برای امتحاناتم خونده بودم همون
این نتیجه فقط و فقط بهم نشون داد دیدی محدثه جونم تو فقط تو مسیر علاقه ات باش دیدی همه چی باورهاته مطمئنم امسال که آزمون ارشد اصلیم هست نتیجه بهتری میگیرم
اینا همش بهم نشون میده که همه جا زندگی من یودم و افکارم و خدایی که بهشون بدون قضاوت شکل میداده
و من تو این مسیر همش در حال رشد بودم و هستم و خدا رو بینهایت شکر که هر چی دارم از خودشه تازه دارم میفهمم چقدر به ذهنم بی اعتماد بودم میخواستم 100 بار بخونم تا بفهمم
و استاد از شما هم بینهایت سپاسگزارم واقعا اگر من هدایت نمیشدم زیر بار این فشار خودساخته خیلی خیلی باید له میشدم
خوشحالم و خداروشکر میکنم الان اینجام خودش بود و هست هر چی دارم خودشه به خدا
اون خانواده ای که موافق نبودن الان بهم افتخار میکنند من اصلا از رتبه ام نگفته بودم اما مامانم که فهمید از خوشحالیش فقط سعدی نفهمیده بود تازه این برای من خیلی کوچیکه حالا که فهمیدم چه قدرتی درون منه من بزرگتر میخوام
بیشتر میخوام بهتر میخوام و میدونم همش هدایت میشم هعی مسیر برام شفاف و شفاف تر میشه هر واحد درسی که میخوانم به کلی سوالهای ذهنیم جواب میده سر بعضی کلاسهام از خوشحالیم گریه ام میگرفت بعضی اساتیدم آنقدر سراسر عشقن
حالا دارم الگو های موفق در حوزه علوم زیستی میبینم که با علم شون دارن چه مسائلی حل میکنند و کلی ثروت خلق میکنند
حالا میفهمم ثروتمند شدن به رشته فلان نیست به افکارته مثال بارزش استادم هستند آقای مجید مرادمند عنکبوت شناسی که الان دارند فرصت مطالعاتی میگذرونند در دانشگاه هامبورگ آلمان و دارند تدریس میکنند اونجا
اونوقت که میگه موفقیت تو پزشکیه ؟
نمیگم نیست میگم برای هر کی علاقه اش تو چیزی هست که میخواد
استادم میگفت من عشق جانوران بودم و هستم
حالا جالبه براتون بگم من با این هدایتم به زیست جانوری فهمیدم این گرایشهایی که هست همه داریم درسهای مشترکی میخونیم و در واقع فرق خاصی نداریم
(همه چی سر جای درست خودشه من به این هدایت ایمان دارم)
خدایا شکرت شکرت بینهایت شکرت
استاد با تمام قلبم سپاسگزار حضورتون هستم
سلام دوست عزیزم، محسن جان
چیزی که قلبم گفت میخوام بنویسم برات
وقتی برمیگردیم و گذشته مون برسی میکنیم میبینم عه من فلان خواسته را داشتم و شد اما من هیچ کار خاصی هم براش نکردماااا
موضوع اصلیش که شد میدونی چیه اینکه ما اصلا مسیر رسیدن و چطوریش تو ذهن مون نیاوردیم فقط خواستیم با تمام وجود احساسش کردیم و این یعنی تجسم و فرکانسش فرستادیم و شد
قطعا شما هم مثل من از این خواسته هایی که شده زیاد داری
مثل غذایی که مامانت میپزه و مورد علاقه اته
دوستی که یهویی زنگ میزنه و تو فکرش بودی
کتابی که ی دوست بهت هدیه میده و میخواستی بخریش دقیقا من پارسال میخواستم کلاسور بخرم برای ترم جدید دانشگاهم دوستم برای تولدم هدیه خریده بود
من خودم چند روز پیش یک بطری آب داشتم درش خراب شده بود نمیتوانستم همراهم ببرم چون آب ازش تو کیفم میریخت بخدا فقط تو ذهنم اومد که یک بطری میخوام که سالم باشه و شب خواهرم اومده بود خونه دو تا خریده بود یکی هم برای من دقیقا
و وقتی به خودم گفت عه محدثه چطوری این خواسته واضح شد و اتفاق افتاد اما اون ماشینه نشده
چون دیدم تو ذهنم براش چطوری چطوری نکردم؟
که حالا از کجا
پولش کجا بود
کجا بزارمش
واقعا نیازم بود و میخواستم
اما ماشینه تو ذهنم اینه آخه کجا پارکش کنم اگر خراب شد من چیکار کنم من که الان پولش ندارم
میدونی این سوالها یعنی من نمیتونم داشته باشم
اما وقتی با تمام قلبت بگی خدایااا من میخوام نمیدونم چطوری
چطوریش با تو
و فقط متمرکز بشیم روی وجه داشتنش و احساس خوبش و به فکر چطور و اما و کجا نباشیم مطمئنم میشه
اما وقتی منه محدثه تو چطوریش موندم حتی جرات هر روز تجسم کردنش هم به خودم نمیدم و هر وقت تو کوچه و خیابان میبینمش میگم عه پس چرا نشد؟
چون نخواستم
این خدا که براش فرغی نداره چی میخوای بزرگ و کوچیک پول آب غذا و … ما داریم بزرگ و کوچیک میکنیم
من خودم دقیقا دیروز میخواستم ی مسافتی تاکسی سوار بشم که پول نقد همراهم نبود و اون جایی که همیشه تاکسی ها بودن دیروز نبودن دیگه تازه ی عجله داشتم برسم گفتم خدایا چیکار کنم
چند ثانیه بعدش آقای محترمی اومد گفت خانم بیا بالا گفتم پول نقد همراه ندارم گفت طوری نیست
خلاصه سوار شدیم
ببین دست خدا چی میگه خانم خدا گفته ازم بخواید تا پاسخ دهم شما را همچنین شرایطی درخواست کن کسی بتونه سوارت میکنه
واقعا چقدر ما تو همین موضوع درخواست کردن مسئله داریم
خجالت میکشیم یا کلی نجوا های ذهنی و ….؟
تمام مسئله ما اینه روی چطوریش موندیم
تمام سوالهای شما هم داره راه حل رسیدن میگه که با خداست اما خدا دقیقا میگه فقط بخواید نگفته چطوری
شاید از دست پدر باشه
از دست مادر
خواهر
دوست
استاد
همکلاسی
غریبه
نمیدونم چطوری
میشه بخدا میشه
فقط بشینیم بررسی کنیم خواسته هایی که شد
میفهمیم قانون جواب میده نه به چطوری
به خواسته مون
اونجایی که گفتید آخه مگه شوقی داره بابات بهت داده ؟ دقیقا منم همچنین چیزی تو ذهنم نسبت به دریافت هایی که از خانواده دارم داشتم و خیلی بهتر شده
وقتی اومدم روی باور دستان خدا از جایی که فکرش نمیکنم بهت میدن
ببین این پدر و مادر و خواهر بنده های خدان
وجودشون هم نعمته بهت خیر میرسونند
توقعی هم نداریم مثل بقیه بنده های خدا
پس دیگه اینطوری وقتی ی خواسته دارم مثلا ماشین میخوام نمیگم خانواده ام که پولش ندارن
بابااااا مگه خانواده میخواد بهت بده
اگر هم میده اون خداست که داره برات از این راه به خواسته ات میرسوندت
چون من اکثرا چیزهام از این طریق بدستم رسیده از ی جایی به بعد که نمیشد میگفتم عه پس چیشد
چون خدام شده بودن
در صورتیکه خدا روزی میرسونه امروز با دست خانواده و فردا رو خودش میدونه
اما من رها هستم ؟
قانون بی نقص خدا را میشه از بدو تولدمون بررسی کنیم دیدی میگن بچه برکت داره خودش روزی شو با خودش میاره
دقیقا وقتی ما بدنیا اومدیم خدا همه چی برامون فراهم کرد از جایی که فکرش هم نمیکردیم فقط میخواستیم چطوریش هم مربوط نبود
برامون عشق مادرانه شد
حمایت خانواده
شیر مادر
پوشاک تمیز و نو
بهداشت حمام
وو…..
کلی کلی چیز که فراهم شد
وقتی ما رها رها بودیم
اما الان ذهن مون منطقی شده
کلی دو دو تا چهارتا میکنه که حتی چطوری پولش جور بشه اما واقعا در معامله با خدا
دو دو تا چهار تا میشه؟
و موضوع بعدی لیاقت داشتن خواسته هامونه
خب حالا میدونیم قانون جواب میده
خدا به خواسته هامون شکل میده
قانون برای همه خواسته هامون جواب میده
اما آیا من خودم لایق داشتن میدونم؟
آیا لایق این میدونم که براحتی به خواسته ام برسم؟
یا دنبال اینم که سخت ترین راه انتخاب کنم
و باز هم وقتی خودمون لایق نمیدونیم مسیره سخت میشه برامون چون میگیم حتما باید سخت برسیم و از ی جا به بعد منصرف میشیم از داشتنش
و این دقیقا موضوع همین ضرب المثله که میگن
گربه دستش به گوشت نمیرسید میگفت پیف پیف
چقدر خوب که این سوالات پرسیدی مطمئنم هر روز و هر روز پاسخ برات شفاف میشه
من به اندازه درکم تا الان و تجربه هام قلبم جاری شد
خدا بر هدایت هدایت شدگان میافزاید
در پناه حق