در این فایل استاد عباس منش آگاهی های مهمی را درباره قانون تحقق خواسته ها و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، با شما به اشتراک گذاشته است.
بعد از دیدن فایل، به سوالات زیر فکر کنید و پاسخ های خود را در بخش نظرات این فایل بنویسید.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
نکته مهم:
لطفا برای نوشتن پاسخ های خود در بخش نظرات به هر سوال، ابتدا صورت سوال را بنویسید و سپس جواب ها و توضیحات خود را در زیرا آن سوال درج کنید.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تاثیرگذار تان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1495MB33 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 161MB31 دقیقه
به نام خدای هدایتگرم
سلام استاد وقتتون بخیر
سلام به دونه دونه بچه های پرتلاش سایت
کلی نوشته بودم که برق رفت و یهو همش پرید. الان از اول بهتر می نویسم.
اولا که باز هم جا داره این پرادایس چشم نواز رو تحسین کنم و از خالق اینهمه زیبایی باز هم تشکر کنم. بابت اینهمه نعمت و سرسبزی و اون پرنده های سفید زیبا که بر فراز دریاچه چشمه های آب گوارا و شیرین به دنبال روزیشون از ماهی های خوشمزه دریاچه پرواز می کنند. الهی شکرت برای اون بارون رحمت که تا این اندازه دقیق زمانبندی کرد که بنده عزیز خدا کمترین اذیتی نشه.
———————————————————————————————————-
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از 3 سال پیش در مسیر تحول شخصی قرار گرفتم و از همون اول با استاد عباسمنش آشنا شدم ولی تغییر چندانی حاصل نشد تا اینکه از اول امسال یهو روندش سرعت گرفت. چی شد که اینطور شد؟
جواب سوال دوم و سوم هم در همین توضیحات نهفته است.
من از ابتدا که شروع کردم با تعداد زیادی از اساتید و کتابها و سایتها و پیج های انگیزشی و تحول فردی آشنا شدم و یهو غرق در همه شون شدم. این باعث شد حرف استاد رو که ابتدای دوره 12 قدم گفتن اگه با من کار میکنی همه رو بگذار کنار و فقط با من باش رو جدی نگیرم و به جای تمرکز لیزری روی تمرین انجام دادن فقط روزنامه وار همه مطالب رو بخونم. به قول یکی از استادهای دانشگاهم بشم اقیانوسی به عمق 1 سانت. این سبک باعث شد نتونم 12 قدم رو به پایان برسونم و در قدم 6 متوقف شدم.
(جواب سوال 2) در صورتیکه مثلا توی همین سایت می دیدم که بچه ها میگن استاد ما از قدم دوم نتایج شگفت انگیز واسمون رخ داده و اصلا آدم سابق نیستیم و …. یا مثلا اساتید جوانی رو پیدا می کردم که می گفتن ما در طول دو سال اینهمه نتایج بزرگ مالی رو رقم زدیم و حالا خودشون پکیج موفقیت می فروختن.
بعد من می گفتم چرا واسه من اتفاق نمیفته؟ من که دارم هر روز تلاشمو می کنم اینهمه فایل گوش میدم پیج های مختلف نگاه می کنم. از دوتا استاد دیگه هم دوره خریدم و گوش دادم. کتاب می خونم. چرا نتیجه ای رقم نمیخوره یا خیلی ضعیف و کنده. یا ناپایداره.
(جواب سوال 3)از اول امسال متوجه شدم که خیلی ذهنم رو پراکنده کردم و اصلا در واقع تمرکز ندارم. فقط دارم خودم رو گول میزنم و یک کار بی ثمر رو هی تکرار می کنم. به عمق مطلب فرو نمیرم و درون خودم مثال پیدا نمی کنم. از اتفاقات روزمره ام عکس نمیگیرم که بشینم با دقت به اون عکس نگاه کنم و ببینم اشکال کار کجاست. بیشتر روی تحولات دیگران زوم می کنم تا دلیل رفتارهای خودم. ببینم من دارم به چی فکر می کنم که در نتیجه اینگونه تصمیم می گیرم و اینگونه عمل می کنم.
پس از اول سال هرچی هدف گنده گنده در این سالها تعیین می کردم و براشون یا قدم برنمی داشتم یا ازشون دلسرد و خسته میشدم و تلاشم بی نتیجه می موند رو حذف کردم و فقط گفتم میخوام دو هدف کوچیک داشته باشم. 1- ساعت خوابم رو تنظیم کنم. چون شبها حدود 1 الی 2 شب می خوابیدم و صبحها 10 الی 11 بیدار می شدم. در طول روز به کار زیادی نمی رسیدم و بدنم کم انرژی بود. پس هدف 2- هر روز منظم ورزش کنم.
این شد که تونستم ساعت خوابم بیارم روی شب 12 و صبح 9. از ساعت 10 تا 11 صبح هم ورزش می کنم.
پس انگیزه گرفتم که ادامه بدم و مسائل بزرگتری رو حل کنم. الان با روند رو به رشدم در خودشناسی به جاهای بهتری هم هدایت شدم که در ادامه توضیح میدم.
———————————————————————————————————-
مساله دوم در مورد ایجاد کسب و کار شخصیم هست.
من از زمانیکه یادم میاد دوست نداشتم یه کارمند جزء باشم. دوست داشتم رییس خودم باشم و در سطح بالایی کار کنم. حتی اگر کارمند شرکتی باشم رده بالا باشم. این باعث شد وقتی به هدفم که قبولی در دانشگاه های دولتی تهران در رشته فیزیک بود برسم. ارشد هم بگیرم ولی برای شغل شخصی خودم هدف مشخصی نداشتم. فقط می دونستم که دلم نمی خواد یه معلم ساده باشم. خوب شرایطم طوری رقم خورد که تدریس در دانشگاه برام میسر شد. ولی الان می فهمم که به علت اینکه من تدریس رو که خیلی هم بهش علاقه داشتم چون به صورت یک شغل بی پیشرفت و کارمند جزء دانشگاه بودن دارم بهش نگاه می کنم رفته رفته از دست دادم. حتی در دبیرستان غیرانتفاعی هم که تدریس می کردم روش انرژی نمیگذاشتم و مسلم بود که اخراج می شدم.
بعدش جاهای مختلفی مربوط به رشته ام تقاضای کار دادم همه رد شد. مراکز گاما اسکن و پزشکی هسته ای. خود سازمان انرژی اتمی تهران که پایان نامه ارشدم رو اونجا کار کرده بودم. شرکتهای خصوصی. آموزش و پرورش. دانشگاه های علمی کاربردی و آزاد و پیام نور.
در تدریس خصوصی در منزل زمانیکه معلم بودم بسیار موفق بودم و پول می ساختم. الان می فهمم که چون حس می کردم کسب و کار شخصی خودمه بدون رییس.
با این حال اشخاصی رو می دیدم که از تدریس خصوصی هم خیلی بیشتر از من پول درمیارن و حتی باهاش خونه خریدن. حتی از نقاشی کردن در منزل و فروش آثارشون.
ولی چرا من نتونستم؟
باور غلطم چی بوده؟
فکر می کردم من به اندازه اونها در کارم متخصص نیستم. من لیاقتش رو ندارم. تجربه ندارم. پول کمه (باور کمبود) و نباید عدد بالایی رو درخواست کنم تا مشتریهام نپرن یا کم نشن. می گفتم تا زمانیکه خودم مدرس دبیرستان و دانشگاه باشم شاگردام میان پیشم کلاس خصوصی و حالا که دیگه شاغل نیستم شاگردا منو نمیشناسن و نمیان و همین هم شد. درآمدم صفر شد.
بعد از مدتی سرگردانی با خودم گفتم از فیزیک چیزی درنمیاد و الان پول توی رشته های پزشکی و پیراپزشکیه. رفتم سراغ کتابهای زیست شناسی دبیرستان که از اول کنکور تجربی شرکت کنم و رشته فیزیوتراپی قبول بشم. شروع کردم به خوندن ولی اصلا انرژی ادامه دادنش رو نداشتم. اصلا کنکور ندادم.
یه حس بی ربط و غلطی هم داشتم می گفتم صبر کن تا ازدواج کنی تکلیفت با زندگی و محل زندگی و این دغدغه های انتخاب همسر روشن بشه (انگار که همسر باید تکلیف منو روشن کنه) بعد تصمیم می گیری. خوب این سرگردونی خودش 3 تا 4 سال طول کشید. در این مدت رفتم منشی یک فیزیوتراپی شدم و کار کردن با همه دستگاه ها رو یاد گرفتم. زبانم هم که خوب بود همه چی رو ترجمه می کردم وطرز کار با دستگاه ها رو از همه بهتر بلد بودم. با اینکه تجربیات یادی از محل کار کسب کردم ولی واضح بود که جای درستم اونجا نبود. و دقیقا چیزی که همیشه نمی خواستمش رو جذب کرده بودم. یک کارمند جزء با پایینترین حقوق.
یه روز هم یکی از خانمهایی که بیمار فیزیوتراپیمون بود ازم واسه پسرش که تهران شاغل بود خواستگاری کرد و با آقا ابراهیم قصه مون آشنا شدیم و ازدواج کردیم و اومدم کرج. پشت سرش هم ترانه گلی به دنیا اومد و کرونا شد و همه چی تعطیل شد و قشنگ دیگه باورهای نادرست و محدودکننده من بیش از پیش تقویت شد.
الان که دارم دنبال الگوی موفق در دوران کرونا می گردم شوهر خواهرشوهرم رو می بینم که شغلشون با ابراهیم یکی بود ولی اون تو همین اوضاع کرونا پول ساخت و هم یه خونه دیگه (در واقع سومین خونه اش) رو خرید هم یه سانتافه مشکی خوشگل سقف شیشه ای خرید ولی ما چی؟ هرچی پس انداز داشتیم رفت. یعنی من و ابراهیم هردو ماشاالله سرشار از باورهای فقر و ناتوانی هستیم و به شدت نیازمند تغییریم.
از طرف دیگه پارسال بعد از چند سال زنگ زدم به دوست دوران بچگیم که دختر خیلی متفاوتی بود از بچگی. افکار جالب و نویی داشت. کارهای عجیبی میکرد مثلا یه خط اختراع کرده بود که کد مخصوص بین من و خودش بود. عاشق و استاد شنا هم بود ولی نمیدونم چرا رشته نفت خونده بود و چند سال هم توی شرکتهای نفتی کار کرده بود.
خلاصه زنگ زدم و گفت یهو تصمیم گرفتم از نفت بیام بیرون و برم سراغ شنا. هرچی مدرک مربوط به شنا و شیرجه و غواصی و داوری و مربیگری بوده درو کردم از دم. یه فوق لیسانس تربیت بدنی (نمیدونم آسیب شناسی یا فیزیولوژی) هم گرفتم تو دوران کرونا. الانم یه آکادمی شنا توی اصفهان تاسیس کردم و حتی با کمک خواهرم یه مدرسه هم تاسیس کردیم. و روشهای آموزش آنلاین رو به معلمها تدریس می کنم. کتاب ترجمه کردم و دارم مدرک های بین المللی شنا رو هم می گیرم. داور انتخابی تیم ملی هم شدم.
منو بگی مغزم سوووووووت کشید. اصلا یه پتک تو سرم خورد که سعیده تو کجایی و اون کجا؟ قبلا معیار سنجشم واسه هوش رتبه کنکور بود. می گفتم من 1000 شدم و الهام 6000 یعنی من شغل بهتری خواهم داشت و پول بیشتر هم. الان می بینم اصلا ربطی نداره و این الهام بوده که تونسته عشق و علاقه اصلیش رو پیدا کنه و روش انرژی بذاره و باورهای درستش رو پرورش بده و اینجوری موفقیتها رو درو کنه. و من فقط تسلیم شرایط شدم.
واسه اون خیلی خوشحال شدم و واسه خودم بسیار ناراحت. اما خوشحال شدم که این ضربه سنگین به افکارم وارد شده. به چشم دیدم که بتن های خشک شده ذهنم با این ضربه ترک برداشته و داره ریزش میکنه.
همون موقع بود که گفتم باید علاقه اصلیم رو پیدا کنم و از صفر بسازمش. ولی هنوز از فیزیک ناامید بودم. پس رفتم سراغ ماساژ. دو مدرک ماساژ گرفتم و باورم شد که سخت نیست. ترانه رو دو دوره 3 روزه به ابراهیم میسپردم و با خودش میبردش بنگاه تا من برم تهران و برگردم. تا قبلش اصلا فکر نمی کردم بتونم توی یه دوره چند روزه شرکت کنم. این کمکی بود به تغییر باورهام در مورد ساده انجام شدن کارها.
بعدش هرجا که میسپردم واسه کار کسی قبول نمیکرد. حتی تراکت تبلیغاتی خودم طراحی کردم(بصورت خودخوان فوتوشاپ یاد گرفتم) و چاپ کردم ولی هیچکس بهم زنگ نزد. نزدیکمون مرکز ماساژ نبود پس فقط به آرایشگاه های محل سپردم ولی مشتری نمی اومد.
الان که فکر می کنم می بینم من خودم جرأت نکردم از دایره امن محله مون خارج بشم و برم با تاکسی یه محل دیگه یه مرکز ماساژ پیدا کنم و شروع به کار کنم. خدا رو چه دیدی شاید می تونستم یه پرستار واسه بچه بگیرم. شاید اونجا یه اتاق استراحت داشت که بچه یک ساعت بازی کنه تا من ماساژ انجام بدم. شاید یه خانه بازی نزدیکش بود که بچه رو بذارم. همش ترسم از بچه بود که کجا بذارمش تا من چند ساعت بتونم کار کنم.
کلاس خصوصی رو هم تبلیغ کردم چند تا شاگرد هم اومد ولی ادامه پیدا نکرد. از بس که من احساس بی ارزشی و بی لیاقتی بهم غالب شده. از بس که باور کمبود رسوخ کرده تو ذهنم.
حالا خبر خوب:
از اول امسال که تمریناتم رو فقط با استاد خوبم بصورت جدی و منظم انجام میدم و از خودم انتظارات بزرگ ندارم یواش یواش هدایت شدم به عشق اصلیم که تدریس هست. تدریس هرچیزی نه فقط فیزیک. من واقعا در تدریس عالی ام و طرف مقابلم رو قشنگ شیرفهم میکنم. حتی اگر نحوه استفاده از قاشق رو بخوام آموزش بدم. فهمیدم که باید شروع کنم به هدف سازی از کوچیک به بزرگ. ذره ذره و سانتی متر به سانتی متر. هدف و چشم انداز بلند مدتم رسیدن به استقلال و آزادی مالی و زمانی و مکانی هست. و هدفهای کوتاه مدت رو با هدایت الهی هر روز با انجام تمرینهام دریافت می کنم.
مثلا چند روز پیش ناخودآگاه هدایت شدم به شخصی که اونم منو به شخص دیگری لینک کرد تا برای شروع کسب و کارم راهنماییم کنه. بسیار بسیار راهنمایی ها و راهکارهای مفیدی بهم پیشنهاد داد و منو یک دنیا به مسیرم باایمانتر و متعهدتر کرد. الان میدونم میخوام رو چی کار کنم و باید براش چه کاری انجام بدم. مطمئنم که میرسه روزی که میام و از نتایج شگفت انگیزم که خودمم نمیدونم از چه راهی ساخته شدن براتون می نویسم.
استاد مهربونم متشکرم که هستید.
سلام به شما آقای آقایی عزیز
خیلی خوشحال شدم از محبت و توجهتون
و خیلی خوشحالتر شدم که تونستید باورهاتون رو ریشه ای تغییر بدید و نتیجه های خیلی خوب رقم بزنید. حتما این استحقاق رو داشتید.
بله وقتی ببینیم جنس اتفاقات و آدمهای اطرافمون تغییر کرده متوجه میشیم که باورسازی کردیم و این سبک فکری جدید در ضمیر ناخودآگاهمون ریشه دوانده.
متشکرم از دعای خیرتون
شما هم در پناه خدا پیروز و سعادتمند باشید.
سلام به روی ماهت آتی جان
سلام به قلب نازنینت که اینقدر شفاف و زلاله و من اصلا کینه و سیاهی توی کلامت حس نکردم. بلکه هرچه بود اشتیاق و امید بود و مطمئن باش این برگ برنده شماست.
اگر هیچی نداشته باشی و فقط با امید و توکل به خدا و کار کردن متعهدانه روی باورهات به مسیرت ادامه بدی و ترسها و باورهای محدود کننده ات رو مثل همین روندی که الان در پیش گرفتی شناسایی و نابود کنی امکان نداره، حتی یک درصد هم امکان نداره جهان و آدمهای اطرافت به تسخیرت درنیان. آدمهای مناسب با تو هم فرکانس میشن و کمکت می کنن و آدمها و شرایط نامناسب خودبخود حذف میشن.
من دوستانی داشتم از زمان دبستان که با هم رفیق جون جونی بودیم و از خواهر به هم نزدیکتر. زمانیکه شروع کردم به تغییر دیدم بسیار محیط گروه واتاپیمون برای من سمیه. تقریبا یک سال طول کشید تا جرأت پیدا کنم نظر شخصیمو اعمال کنم و از گروهشون برم بیرون ولی چون اشتباه عمل کردم و سعی کردم واسشون توضیح بدم و از یه سری حرف ها و طرز فکرها انتقاد کردم خیلی بد شد و حتی دیدم با یکیشون بد صحبت کردم ازش عذرخواهی کردم و برگشتم توی گروه. چون اون موقع من هنوز تکاملم رو درست طی نکرده بودم.
اما رفته رفته کمتر و کمتر در گروه حاضر می شدم و این براشون عادی شد و زیاد سراغم رو نمی گرفتن ولی مشکلی هم با همدیگه نداشتیم. تا اینکه اتفاقات و اعتراضات پارسال رخ داد و واتس اپ فیلتر شد. و من به روشی که کاملا از اختیارم خارج بود و اصلا قبلا به فکرم هم نمی رسید از دور اونها کاملا خارج شدم. اصلا فیلترشکنهام کار نمی کردن و من بسیار بسیار از این قضیه راضی بودم و می گفتم الهی شکرت که وصل نمیشم.
فکر نکنم هیچ کسی به اندازه من از قطع شدن واتس اپ و اینستاگرام راضی و خوشحال شده باشه.
چقدر وقتم آزاد شد. چقدر ذهنم پاک شد.
بعدش گهگاهی که فیلترشکنم وصل میشد می رفتم و سلام و احوالپرسی می کردم ولی این بار فرار نکردم بلکه آگاهانه گفتم من یک سری کارها رو شروع کردم که باید وقت زیادی روش بگذارم و نمیرسم بیام تو گروه و اونها هم بدون سوال از من پذیرفتن. حتی درکم هم کردن و برام آرزوی موفقیت می کردن. این شد که بالاخره یک روز گفتم بچه ها من از گروه میرم ولی از ته دل همه تون رو دوست دارم.خداحافظ و تمام. تمااااام.
این به نظر خودم روش درستش بود که برای من یک سال و نیم طول کشید تا از ارتباط با بهترین دوستام دست بکشم در حالیکه احترام و عشق بینمون حفظ شد.
الزاما هر تغییری چند سال ممکنه طول نکشه. بستگی به سرعت و عمق تغییراتت داره. ممکنه برای کسی یک روز یا یک ماه زمان ببره تا جسارت دلخواهش برسه.
نمیدونم از این داستانی که تعریف کردم چه برداشتی در مورد زندگی خودتون کردید ولی منظور من صرفا جدایی نیست. این تصمیم و حس شما و شرایط زندگی خودتونه که تعیین میکنه.
منظور کلام من این بود که وقتی به اندازه کافی روی خودت کار کردی و باورهای درست جایگزین قبلیها کردی و ترس رو دور ریختی به راه هایی هدایت میشی که اصلا قبلا در مخیله ات نمی گنجیده که از این راه هم ممکنه اتفاق بیفته. خدای مهربونمون هر زمانیکه قرآن رو باز کنی انقدر قشنگ مرتبط با سوالت بهت جواب میده که ناگزیر اشکت درمیاد.
نکته خیلی مهم اینه که فقط باید “موظف” به انجام وحی نازل شده به قلبت باشی. چندتا نفس عمیق بکشی و کار معقول رو با شجاعت و جسارت و قلب مطمئن انجام بدی.
اگر دیدی با وجود اشتیاق سوزانت هنوز پاهات توان حرکت نداره و ترست بهت غالبه پس هنوز زمان حرکت نیست. استاپ کن و دوباره خیز بردار. فایل گوش بده. دفتر پر کن. کامنت بخون. قرآن بخون. زیر لب زمزمه کن.
من مطمئنم و شک ندارم زمانی میرسه که میای و فریاد میزنی .I did it. I have it. I made it
صفحه قفل گوشی من مدتیه که این جمله است: I was created to create
امیدوارم صحبتهام بهت قوت قلب برای ادامه مسیر داده باشه و چراغی به لطف خدا برات روشن بشه.
دوستت دارم دختر خوب
سلام به سید علی عزیز همه ما
اولا که نوش جونت اون هوای معتدل مدیترانه ای و اون ساحل رویایی
دوما که بهت تبریک میگم بابت اون تیکه طلایی که زیر شنهای ساحل پیدا کردی. این نعمت و گنج priceless کشف ترمزها و باگ های ذهنیت رو میگم. شما همین الان به یه گنج دست پیدا کردی و بدون شرمندگی اومدی برای همه ما تعریفش کردی. چی بهتر از این؟
من ایمان دارم این حس نشاط و سبکبالی و ثروتمندی که از پیدا کردن ترمزهات بهت دست داده به مراتب برات شیرینتر و گواراتر از اعداد و ارقام ریالی و دلاریه. و حتی یورویی!!
وقتی داری آگاهانه عضلات پات رو شل میکنی و با توحید و استمراری که ازت سراغ دارم این کار رو هر روز قویتر ادامه میدی به زودی پات کلا از روی ترمز برداشته میشه و دریاهای مدیترانه ای از نعمتها وارد قلبت میشه.
داداش لذتشو ببر نوش جوووونت. لیاقتشو داری.
راستی این حرفت خیلی بهم کمک کرد که حالا نه 100 تا ولی چندتا ویدیوی اول یوتیوب تمرینیه. من حاضرم واسه کار خودم بهای تکاملم رو بپردازم ولی الزاما نه مثل بقیه. شاید من بهتر از هرکسی تونستم راه بیفتم. همیشه راه بهتر و ساده تری هم هست. این منم که تعیین میکنم با تمرین با استمرار و با ذهن هوشیار. چون همونطوری که خودت اشاره کردی وقتی ذهن باور کنه کاری سخته ازش فرار میکنه و خودش رو دست کم میگیره.
سلام آقای نارنجی
واقعا دستخوش دستخوش صد هزار آفرین به شما
من اولین باره که اسم شما رو می بینم و کامنتتون رو می خونم ولی میخکوب شدم پاش
امروز توی تمرین ستاره قطبیم درخواست کرده بودم کامنت های عالی بخونم و ازشون آگاهیهای مناسب دریافت کنم که با خوندن کامنت شما و یکی دیگه از عزیزان به بهترین شکل محقق شد. الهی شکر
نوشتارتون عالی بود و لی بهتر از اون محکم چسبیدن به روند رشد و تغییر بود. اینکه تونستید با این حد از قدرت تیشه به ریشه تعصباتتون بزنید باعث اینهمه شگفتی شده.
اینکه گفتید ساعتی یک بار خودتون رو موظف کردید که خواسته هاتون رو بنویسید برای من شگفت انگیز بود. یعنی فکر نمی کردم کسی در این حد متعهد باشه. این عالیه و قطعا به زودی نتایج بزرگ و بزرگتر رخ میده. من از شما الگو گرفتم و حتما به این روش عمل می کنم.
براتون خیر کثیر آرزو می کنم.