چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 16

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2754 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به استاد گرامی و خانم شایسته و تمامی دوستان

    چه خواسته هایی داشتید با تلاش فراوان هنوز نرسیدید ؟

    من قبل از آشنایی با شما از دواج در این چند سال هم که با شما بودم با این موضوع فکر می کردم ولی هنوز موفق نشدم ,یکی دیگه وقتی با شما آشنا شدم خیلی معیارهام تغییر کرد درآمدم چند برابر می خواستم کنم ولی هیچ تغییری نکرد طبق قانون کار دریافتی دارم من کارمند 17سال آزمایشگاه هستم ولی نتونستم درامدم سه برابر کنم یکی از خواسته هام تغییر شخصیت بود که با 12قدم خیلی شخصیتم تغییر کرد و خیلی شخصیت توحیدی دارم ولی استاد این شخصیت توحیدی باعث شده که از خودم انتظار کوچکترین اشتباهی نداشته باشم خیلی هم روی دوره عزت نفس کار کردم یکم بهتر شدم ولی خدا نکنه یک چیزی از دستم در بره خیلی بهم می ریزم طوری که دچار اضطراب تو من شده من خیلی ورودی کنترل می کنم و هیچ شبکه اجتماعی جز سایت شما ندارم اگر محل کار صبحت نامناسبی بشنوم حالم بد می شه با اینکه سریع هندزفری می ذارم من خیلی روی شخصیتم کار کردم خیلی اعمال توحیدی رعایت می کنم ولی انگار از اون ور بوم افتادم نمی تونم بین عزت نفس بالا و اعمال توحیدی ارتباط مناسب برقرار کنم انتظار بالایی از خودم دارم خیلی کانون توجه ام کنترل می کنم اصلا آدم های اطرافم تغییر نمی کنند تو محل کار تنها تنها هستم چون اطرافیانم صبحتاشون در مورد چیزهای نامناسب و من دوست ندارم بشنوم

    چه افرادی را می شناسید که با تلاش کمتر به اهداف خود رسیده اند؟

    تو ازدواج هر کسی را من می بینم به راحتی ازدواج می کنه البته من تو ازدواج معیاری خیلی بالایی دارم ولی تو محل کارم دخترهایی هستند نه زیبایی من دارند نه توانایی من و نه شخصیتی که من الان ساختم ولی با پسرهای خیلی خوبی ازدواج کردند یا بچه های سایت در مورد درآمدم هم بچه های سایت یک نمونه بارز هستند به راحتی درآمدشون چند برابر کردند یا همکاری‌های خودم اصلا رشته تحصیلی شون آزمایشگاه نیست هیچ مسولیت من تو کار ندارند ولی حق مسولیت بالاتری از من می گیرند

    چه باورهای محدود کننده‌ای دارید؟.

    در مورد ازدواج قبل از آشنایی با شما یکسری باورهای محدود کننده داشتم که الان ندارم ولی الان هم نمی دونم چه برداشت اشتباهی از صحبت های شما تو ذهنم ایجاد شده فکر می کنم نکنه با ازدواج از خداوند دور بشم یا خیلی باید پرفکت باشم تا با یک آدم پرفکت ازدواج کنم در صورتی که استاد اگر فرکانس های من دیدنی باشه فقط روی خوبی ها زیبایی ها به طور کلی به سمت خداوند هست با اینکه اندام بسیار زیبایی دارم هر کسی که اندام زیبایی داشته باشه را تحسین می کنم کلا کارم تحسین کردن تعریف کردن از دیگران هست من فکر می کنم هنوزم هم خودم درونا کافی نمی بینم خیلی هم با خودم صبحت می کنم ولی خدا نکنه کوچکترین اشتباهی کنم تمام ذهنم روی اون موضوع هست می دونم از کمال گرایی هم هست

    ( من خیلی روی خودشناسی کار می کنم تا خودم بشناسم یک جورایی ذهنم خسته شده روی علایقم )ولی دارم می بینم آدم های اطرافم خیلی راحت پشت دیگران حرف می زنند یا خیلی چیزهای دیگه همه هم با آن ها خوب هستند خوب من اعمال توحیدی مثل شما خط قرمزم شده حاضر نیستم به هیچ قیمتی از آنها بگذرم در مورد درآمد محل کارم من با ساعت کار پول می دهند من این چند سال خیلی روی این باور کار کردم و عمل هم کردم یعنی 8ساعت حتی کمتر 8ساعت سر کار ماندم یعنی الکی سرکار نماندم که پول بگیرم و همش می گفتم هدایت می شم الان هم فکر می کنم باید خیلی سواد بالایی داشته باشم در صورتیکه یکی از بهترین پرسنل ها هستم خیلی هم توانایی دارم و خیلی. مسله حل می کنم در مورد باورهام خیلی با خودم صحبت می کنم الگو می یارم اینم بگم من قبل از آشنایی با شما در زمینه مالی دختر موفقی بودم با همین کار کارمندی بدون هیچ چیز دیگری هیچ کمکی تونستم رشد کنم فکر می کنم مدیریت مالیم عالیه و به خاطر صداقت و درستکاری و شوروشوقی که تو کار داشتم خانه خریدم ماشین خریدم سفر خارج کشور رفتم ولی وقتی با شما آشنا شدم معیارهام تو همه چیز خیلی بالا رفته راستش استاد من دیگه آنرژی برام نمونده روی باورها کار کنم چون تو این چند سال تمام ذهنم این بود باورهای مخرب دربیارم تو همه زمینه ها و با خودم صحبت کنم والان هم یک مدت خیلی با اشتیاق کار می کنم بعد که می بینم هیچ نتیجه نداره بی خیال خواسته می شم مثلا در مورد ازدواج می گفتم من باید تو رفتارهام هی بهتر بشم تا آدم فوق العاده بیاد تو زندگیم این طوری خودم قانع می کردم آلان دیگه چیزی برام مهم نیست فقط شاد باشم آرامش داشته باشم و مسیر الهی باشم استاد از شما سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    محمدرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1332 روز

    به نام خدای مهربون و بخشنده

    سلام استاد بی نظیرم و خانم شایسته نمونه

    و دوستای گلم

    خدا رو اول شکر میکنم که در مدار دریافت این آگاهی های عالی و رایگان هستم

    بعد چند وقت کامنت نذاشتن دوست دارم اول ی کم بنویسم.

    خدا رو نمیدونم چطوری و با چه زبونی شکر کنم که در مدار دریافت این آگاهی هایی هستم که واقعا ندیدم جایی .نیست بخدا نیست

    بودن در این مسیر لیاقت و هدایت خدا رو میخواد

    استاد دقیقا 1 سال و نیم هست که توی سایت عضو هستم

    و تقریبا هر روز فایل گوش میدم که واقعا هنوز کامل درک نکردم که چطور باید روی خودم کار کنم دارم فایل گوش میدم ولی اونجوری که باید تمرکز ی باش نیست

    یعنی بشدت فایل گوش میدم ولی نوشتنم کمه و تمرکزم هم کمه.

    این سبکی که توی فایل ها همیشه چند سوال توش هست تا ما فکر کنیم و در مورد موضوع فایل کامنت کنیم رو من هنوز نمیتونم وقت بذارم و فکر کنم

    ی جورایی فکر کردن در مورد خودم برام سخته

    انگار از خودم دارم فرار میکنم و نمیخوام درونم رو ببینم

    بعد یک سال و نیم بودنم توی سایت و هر روز فایل گوش دادن تغییری نکردم و وقتی خیلی ها رو توی سایت میبینم عالی نتیجه گرفتن تعجب میکنم چرا من نمیتونم .

    اول از همه من اصلا یاد ندارم هدف تعیین کنم

    و این رو باید در خودم درست کنم و از کار های کوچیک شروع کنم و کمال گرایی رو بذارم کنار.

    استاد اولین هدفی که من هر کار میکردم هرچقدر تلاش میکردم نتیجه نمیگرفتم و یا راضی کننده نبود کم کردن وزنم بود

    ولی وقتی قانون سلامتی رو شروع کردم رسیدم

    چیزی که چندین سال درگیرش بودم و کلی زمان و انرژی میذاشتم مثل آب خوردن بهش رسیدم

    الان واقعا از ته دلم از این نتیجه راضی ام

    نکته .یا یادم رفته که بزرگترین دغدغه ام اندام فوالعاده بود که الان دارمش

    و یا مهمتر از اون

    ذهنم میگه برای کم کردن وزن میشه ولی برای کسب ثروت نمیشه.

    وقتی دیگران رو میبینم که زجر میکشن برای کم کردن وزن خودشون توی دلم میگم این بنده خدا ها قانونش رو نمیدونم و گرنه مثل آب خوردن چربی ها از بین میره

    ولی همون لحظه یکی نیست به ذهنم بگه خوب چرا تو خودت قانون رو نمیبری روی ثروت توی روابط و ..بذاری تا مثل رسیدن به اندام فوالعاده نتیجه بگیری

    بخاطر کد های خراب.

    استاد من توی این یک سال و نیم که با شما آشنا شدم توی این لحظه به این باور رسیدم که فقط و فقط ایراد از باور های منه.

    البته هنوز ذهنم در مورد شما مقاومت هایی داره ولی خدایش کمتر شده

    هنوز فکر های بد میاد سراغم ولی کمتر شده

    مقاومت ها کمتر شده

    من الان بزرگترین دغدغه ام کسب ثروت هست

    با کلی کد مخرب

    با کلی باور های داغون

    با کلی فکر‌های اشتباه

    بعد همش درگیرم‌چرا ثروت نمیاد سمت من

    استاد یکی از کد های خراب ذهن من در مورد ثروت اونم به خاطر شرایطی که در آن بزرگ شدم به سختی در آوردن پول هستش

    از زمانی که یادم میاید توی روستا کنار پدرمون می رفتیم کار های کشاورزی ..‌ انجام میدادیم

    میلیارد ها بار از پدرم و اطرافیان نزدیک شنیدم

    اونم توی زمان بچگی و تازه داشت باور هام ساخته میشد

    که سخت ترین کار‌ جهان پول در آوردن هستش

    سخت و سخت و سخت وقتی الان مینویسم مو های تنم سیخ میشه که چقدر این کد های خراب عمیق در وجود من هستن

    سخت ترین کار جهان پول در آوردن و سخت تر از اون پول رو نگه داشتن هستش

    شاه کد خراب دیگه کمبود ثروت .کمبود دختر خوب

    کمبود آب کمبود هزار چیز دیگه کمبود کمبود کمبود خدایا من رو ببخش و هدایتم کن با این باور های خراب

    کمبود خدا اصلا یکی نیستن

    زجر کشیدن و خدا اصلا یکی نیستن

    و……..

    خدایا من رو ببخش و هدایت کن که در ناآگاهی مطلق هستم

    شاه کد خراب دیگه باور لیاقت داشتن ثروت و نعمت

    که کد بسیار خرابی در وجودم هست

    خوب بریم ی کم فاز بهتر .

    اول از همه خدا رو شکر که دستم توی دستان پر مهر این سایت و استاد عزیزم هست

    دارم از بدنه جامعه جدا میشم از لحاظ باوری

    دارم جوری دیگه به زندگی نگاه میکنم و هر روز بهترش میکنم

    چند تا دوره ارزشمند دارم و کلی باید روشون کار کنم که نتایجش فوقالعاده هستش

    اینکه من یعنی محمدرضا یکتای مقدم یک بار از قانون استفاده کردم و به اندام دلخواهم رسیدم از همون قانون میتونم به خواسته های دیگه هم برسم اصلا فرق نداره

    خدا یکیه قانون هم یکیه

    فقط باید قانونش رو درک کنم و باور های عالی بسازم هر روز

    خدایا خدایا شکر

    الهی شکرت

    استاد صمیمانه دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    به نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم بانوی نازنین و هم خانواده ای های دوست داشتنی!

    با چه منظره و چه صدای دلنشینی شروع شد این فایل، به به!

    1. چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من وقتی جولای 2020 دکترامو دفاع کردم مشترکاً از دانشگاه تهران و دانشگاه آمستردام، یک ماه بعدش اومدم کانادا (از یک سال قبلش اقامت کانادا رو داشتم) و با شور و اشتیاق شروع کردم به گشتن دنبال کار به عنوان Research Scientist توی شرکت های مرتبط. اول دنبال پوزیشن postdoc نبودم چون دوست داشتم از محیط آکادمیک بیام بیرون و وارد industry بشم. فکر کنم اولین مصاحبه م رو یک یا دو ماه بعد گرفتم که به نتیجه نرسید. بعد از اون چند جای دیگه هم دعوت به مصاحبه شدم ولی از هیچ کدوم پیشنهاد کار نگرفتم. یه موقعیت بعدش برام پیش اومد که فکر کنم حدود 6-7 جلسه باهام مصاحبه کرد و همه چیز خوب بود به ظاهر و حتی پیش نویس offer letter هم برام فرستاد اما آخر سر گفت اون یکی کاندید رو گرفتیم. بعد از این یکی من واقعاً یکه خوردم و یه کم طول کشید تا خودمو دوباره پیدا کنم، اما باز ادامه دادم و اپلای کردم و مصاحبه کردم…اما رفته رفته به خاطر ریجکتی های زیادی که گرفتم دیدم دیگه زیاد با احساسِ خوب اپلای نمیکنم، اعتماد به نفسم اومده پایین و دیگه اون شور و شوقِ اولیه رو ندارم…یه کاری که کردم این بود که یک پیج در اینستاگرام زدم برای آموزش مقاله نویسی، چون طی دوره ی دکتری 5 تا مقاله چاپ کردم و دیگه شده بودم خدای مقاله نویسی :))) یه مقداری درآمد از اون کسب کردم اما چون مخاطب ها همه در ایران بودن و هزینه ها رو به ریال پرداخت میکردن، برای من که اینجا خرجم به دلار بود زیاد جذاب نبود (البته میدونم این طرز تفکر اشتباهه). بعد از حدود یک سال که به این روند گذشت، تصمیم گرفتم به هر حال سر یه کار غیر مرتبط برم (اینجا بهش میگن کار جنرال). من شرایطی داشتم که لازم نبود اجاره خونه بدم و به خاطر همین اون یک سال از نظر مالی زیاد تحت فشار نبودم اما نهایتاً تصمیم گرفتم هر طور شده یک درآمدی داشته باشم. برای همین اپلای کردم برای یک کار جنرال و سریع پذیرفته شدم. بعد از اون وقتِ من برای اپلای کردن برای کار تخصصی طبیعتاً کمتر شده بود اما از اون طرف همین که یک ورودی مالی داشتم هم بهم احساسِ خوبی میداد. خلاصه ادامه دادم به اپلای کردن اما فاصله ی بین اپلای هام خیلی بیشتر شده بود و باز هم هر از چند تایی دعوت به مصاحبه میشدم ولی نتیجه ی نهایی نمی گرفتم. یک روز با خودم نشستم فکر کردم که چرا این قضیه انقدر داره سخت برای من پیش میره و به قول استاد ترمز من کجاست. یک چیزی که حدس زدم این بود که من در دوره ی دکتری مخصوصاً چند سال آخر (دکترای من 7 سال طول کشید چون مشترک بین تهران و آمستردام بود) خیلی چالش و مسئله داشتم و دیگه خسته شده بودم و یادمه حتی این جمله هایی که به دوستام میگفتم:

    “فقط این دکتری تموم بشه، من دیگه علم و مقاله و آکادمی و اینا رو میذارم کنار و میرم سراغ یه کار دیگه …میگفتم چقدر خوشبختن اونایی که میرن سر یه کاری که نیاز به فکر کردن نداره، یه کار فیزیکی میکنن، بعدش هم میان خونه و دیگه به اون کار فکر نمیکنن و خیالشون راحته، استراحت و تفریحشون رو میکنن تا فردا که دوباره برن سر کار…” و از این جور حرف ها.

    الان من دقیقاً دارم همون کار جنرالی رو میکنم که اون روزا به زبان آرزوشو کرده بودم، ولی مشخصه که ازش راضی نیستم، البته محیط کارم و آدما واقعاً خیلی خوبن اما این کار منو راضی نمیکنه و البته که درآمدش هم خیلی پایینه. خلاصه از روی اینکه اینهمه اپلای کردم و نتیجه نگرفتم این حدس رو زدم که ناخودآگاهِ من فراری بوده از این کار تخصصیِ علمی در حوزه ی رشته م. هنوز مطمئن نیستم که آیا من واقعاً به کار در این حوزه علاقه دارم یا نه…برای پیدا کردن جواب این سوال از خودم میپرسم اگر همین الان از یکی از همین شرکت ها یا مراکز علمی بهت جاب آفر بدن بگن از فردا بیا سر کار و روی همون زمینه ی تخصصی ت کار کن و فلان قدر حقوق بگیر(معمولاً برای این جور پوزیشن ها حقوق خوبی بودن)، بدت میاد؟ بازم دوست نداری بری؟ و جوابم اینه که نه بدم نمیاد و خیلی هم خوشحال میشم، اما نمیتونم بگم اگر هیچ حقوقی برای این کار بهم ندن باز هم میرم و این کارو میکنم. نهایتاً حدس میزنم که الان دیگه اون دافعه رو نسبت به این کار ندارم، فقط از پروسه ی اپلای کردن و نتیجه نگرفتن خسته شدم.

    یه نجوای دیگه ای هم که ذهنم همش بهم میگه اینه که بابا این جور کارا باز هم تو داری برای یه شرکت یا یه آدم دیگه کار میکنی، بازم آزادی زمانی و مکانی به تو نمیده و از این حرفا…یا اینکه اگر بخوای آزادی مالی و زمانی و مکانی داشته باشی حتماً باید یه کسب و کار شخصی داشته باشی و بهتره من هم برم روی پیج یا سایتم فعالیت کنم و چیزهایی که بلدم رو آموزش بدم یا مشاوره بدم در زمینه هایی که اطلاعات دارم و … و من فکر میکنم به هر دوی این کار ها یعنیResearch Scientist توی یه شرکت یا مرکز علمی و داشتن یه سایت یا پیج شخصی برای آموزش و مشاوره و coaching علاقه دارم اما نمیدونم به کدوم مسیر بیشتر علاقه دارم! بعد ذهنم بهم میگه تو اگه خودت نمیدونی به چی علاقه داری چه جوری میخوای خدا کمکت کنه؟

    اما قسمت خوب قضیه اینجاس که من یه کمی خدا رو پیدا کردم و بهتر دارم میشناسمش و این روزا خیلی ازش هدایت میخوام و سوال میپرسم و بعضی وقت ها که حواسم هست چنان جواب های واضحی ازش میگیرم که دلم گرم میشه…و به لطف حضور دوستان نازنینم در این سایت و خوندن کامنت هاشون و دیدن فایل هاشون میگم حتی خدا میتونه منو هدایت کنه به اینکه من به چی علاقه دارم… همونطور که خدا رضا عطارروشن عزیز رو هدایت کرد و انداخت توی شغلی که حتی خودش خبر نداشت میتونه شغل باشه، من رو هم میتونه هدایت کنه به مسیر و شغلی که بهش علاقه داشته باشم و با لذت انجامش بدم و در نتیجه به بی نهایت ثروت و نعمت هم برسم.

    یه نمونه از هدایت های واضحی که گرفتم این بود که خوب من چون الان دنبال کار هستم، باید سرچ کنم، کاور لتر بنویسم، رزومه بنویسم مخصوص هر کاری و خلاصه کلی کار. اما اکثر روزا به جای اینکه اول این کارا رو بکنم میام سراغ سایت و انقدر اونجا وقت میذارم، فایل میبینم و کامنت میخونم و کامنت می نویسم و اینا که دیگه به اون کارای خودم نمیرسم. البته واقعاً عشق میکنم وقتی تو سایت هستم اما میدونم که این آگاهی ها باید منجر به عمل بشه، نه اینکه فقط تو سایت باشی و دلت خوش باشه به اینکه حالت خوبه ولی هیچ اقدام عملی هم در راستای خواسته هات نکنی.

    خلاصه امروز صبح اومدم کتابخونه و قصدم این بود که این فایل رو ببینم و براش کامنت بنویسم بعد برم سراغ کارای خودم، اما اینترنت لپ تاپم پرید و جوری پرید که حتی اون آیکون وای فای گوشه ی پایین سمت راست صفحه که باید روش بزنی تا انتخاب کنی که به چه network ی وصل بشی اونم دیگه نبود که تلاش کنم دوباره وصل بشم!! این برام واضح شد که باید لپ تاپ رو ریستارت کنم و اول برم سراغ کارای خودم و بعد بیام سراغ سایت. منم گفتم چشم و کارای مربوط به یکی از پوزیشن ها رو انجام دادم و اپلیکیشن رو سابمیت کردم، بعدش دیگه گرسنه م شده بود رفتم خونه یک غذای بدون کارب خوردم :))) و بعد صندلی برداشتم رفتم پارک رو به روی خونه، در یک هوای لذتبخش همراه با آواز پرنده ها این فایل رو دیدم. استاد باورتون نمیشه، همون موقع آخر فایل که شما نشون دادین بارون گرفت، همون لحظه اینجا هم شروع شد به بارون، درست بعد از اینکه من تمام فایل رو در هوای آزاد دیدم و فایل تمام شد! و اینا چیزایی هست که آدم رو دلگرم میکنه به اینکه خدا هست و خدا هست و خدا هست

    2. چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    یه آقایی رو میشناسم که دقیقاً شرایط مشابه من داره، دکتراشو از بلژیک گرفته (یعنی از کانادا نبوده مثل من) و بعد اومده کانادا و چند ماه (نمیدونم دقیقاً چند ماه ولی زیر یک سال) بعدش یه پوزیشن Scientist گرفته تو یه شرکت خوب. این خیلی به من کمک کرد که هیچ عذر و بهانه ای نیارم که آقا شاید چون من از کانادا مدرک ندارم نمیشه یا هر چیزی شبیه این!

    3. چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    جواب این قسمت سوال رو هم در جواب سوال 1 دادم

    استاد جان عاشقتونم، خدا حفظتون کنه شما و مریم جانم رو و همه ی دوستان نازنینم در این خانواده ی صمیمی!

    خدایا ما رو به راه راست، به راه کسانی که به آن ها نعمت داده ای، نه کسانی که بر آن ها غضب کرده ای، و نه گمراهان، هدایت کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    مينا جان گفته:
    مدت عضویت: 1488 روز

    سلام

    امیدوارم عالی باشید.

    یکی از مواردی که بر اساس تلاش هام انتظار پیشرفت بیشتری از خودم داشتم راجب یادگیری زبان انگلیسی است. الان حدود یک سال و نیم با داشتن مربی و هررررر روز خوندن و گوش دادن و نوشتن اون نتیجه دلخواه را نرسیدم و البته در هیمن راستا هم به دنبال اینکه چه باوری در کودکی من در مورد زبان انگلیسی داشتم را هم توی این مدت مدام دنبالش گشتم و روشون کار کردم

    استادم از روندم راضیه ولی خودم انتظار داشتم دیگه راحت بتونم بدون اینکه هی توی ذهنم ترجمه کنم توی محیط حرف بزنم

    ولی هنوز نرسیدم و البته چندین بار تصمیم گرفتم مدل پروسه کنکور که نان استاپ صبح تا شب توی اتاق بودیم و می خوندیم برم تمرکزی کار کنم ولی خشته میشدم و ذهنم پس می زنه اینکه بخوام هر روز بالای 7-8-9 ساعت فقط زبان باشه و من هر روز بین 3-5 ساعت می خوندم ولی هر روز 1.5 سال و برای نمره آیلتس باید آماده میشدم برا بالای 6 ولی توی 2 تا اسکیلش گیر دارم .

    حالا نمونه مشابه: دوستم بود که سطح زبانش معمولی بود و اومد امریکا و دانشجو بود و کمتر از 1 سال حود آموز تونست 6.5 بگیره و برای من سوال شد پس چرااااا من هونز توی اسپیکینگ و لیسینینگ گیر دارم ؟

    دقیقا دو مورد در ارتباط با آدماااا

    اعتماد به نفسم در موردش کمه -با اینکه مدام دارم هر روز روی خودم کار میکنم ولی توی جمع موقع حرف زدن ساختارها اشتباه میشه.

    بهم میگن باید فرصت بدی به خودت .

    با اینکه اشتباه حرف می زنم ولی میرم و حرف میزنم ولی احساس میکنم اون اعتماد به نفس در جمع و باور اینکه قدرت یادگیری بالا جز ترمزهام باشه

    ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سپیده رحمانی گفته:
    مدت عضویت: 1189 روز

    سلام به استاد جانم و مریم دوست داشتنی و تمام همراهان عزیز

    همین دو ساعت پیش با تماشای فایل روز پنجم از روز شمار تحول زندگی من و نوشتن کامنتم و توضیحات کامل در مورد اینکه من یازده ماهه بیزینس خودمو شروع کردم ولی هنوز نتایج مالی بدست نیاوردم میگذره, که بعد باید خدا سریع این فایلو بهم نشون بده و بگه اینو ببین تا به جوابتو دلیل اصلی موفق نشدنت برسی…

    بله درست متوجه شدین که من الان یازده ماهه بیزینس خودمو راه انداختم و از کار قبلیم که تو یک پروژه ملکی عالی با درآمد و کمیسیون های عالی تر بود استعفا دادم تا بتونم آزادی زمانی و مکانی و مالی بدست بیارم, (در ضمن من اون موقع سه چهار ماه بود که با سایت استاد آشنا شده بودم و هیچ چیز از قوانین و باورها و اینکه تمام اتفاقات زندگیمو فقط خودمم که دارم رقم میزنم نمیدونستم)

    من انقدر مغرور بودمو اعتماد به نفس کاذب داشتم که به خودم میگفتم تو خیلی سریع تو بیزینست به نتایج مالی عالی میرسی که تمام دوستان هم بیزینسیت در سراسر دنیا حیرون و متعجب میمونن و بعد همشون از تو میپرسن چیکار کردی به ماهم بگو و بعد تو کلی تو این بیزینس مشهور و موفق میشی…یسری از این توهمات احمقانه!!!

    ولی غافل از اینکه انقدر ترمز و باورهای غلط و پوسیده دارم که تا اینا درست نشن خبری از نتایج مالی هم نیست, و همینم شد…

    من با اینکه دوره روانشناسی ثروت یک رو یه دور کامل دیده بودمو تمریناتشو نوشته بودمو کلی الگو پیدا کرده بودم ولی چون هنوز باورهام تغییر نکرده بودن و فقط به عنوان یسری حرف قشنگ به خودم میگفتمو از کنارش سرسری رد میشدم, طبیعتا نتیجه ایی هم حاصل نشد…

    تا اینکه چند وقت پیش از خودم پرسیدم اگه واقعا ادعات میشه روی خودت و باورهای ثروت سازت کار کردی بگو ببینم استاد تو سه جلسه اول روانشناسی ثروت چی گفتن که به جرات هم قسم خوردن که اگه متعهدانه رو خودت کار کنی با همون دو سه قسمت اول نتایج کوچیک به وجود میاد؟؟؟و اینکه چرا پس برای تو به وجود نیومد هنوز؟؟؟

    و قطعا باورتون میشه که هیییچ جوابی نداشتم به خودم بدم و اصلا یادم نبود استاد تو سه جلسه اول چی گفته بودن!!!

    اونجا بود که به خودم گفتم کور خوندی که فکر کردی میتونی قوانینو بپیچونی و الکی ادعای عملکرد داشته باشی در صورتی که هیچی یادت نیست!!!و به خودم گفتم همین الان تعهد میدی که انقدر رو همین سه قسمت اول کار میکنی تا نتایج هرچند کوچیک دیده بشن…

    و همین کارو انجام دادم و بماند که انگار اولین بار بود به همه قسمتا گوش میکردمو تازه فهمیدم قوانین چیه و باورها چیکار میکنن و من کیم و اینجا کجاست!!! و نتایج کم کم نمایان شدن چون یسری از باورهام رو تقریبا بهتر کرده بودم نه کامل, ولی متاسفانه به نتایج مالی تبدیل نشدن و من مجدد سرخورده شدم…

    تا اینکه امشب با گوش کردن به این فایل الهی که واقعا حکم معجزه رو داشت برام (چرا بعد از تلاشهای فراوان هنوز به نتیجه نرسیدی) شروع کردم به نوشتن که چرا با وجود کللللی الگو و نمونه از کسایی که تونستن تو همین بیزینس من, تو مدت زمان خیلی کوتاه وخیلی راحت به نتایج عالی و بی نظیر برسن, من هنوز نتونستم؟؟؟ اون باور و ترمز لعنتی چیه که مانع موفقیت و حرکت من شده که نمیتونم پیداش کنمو درستش کنم؟؟؟

    همینطوری که داشتم تو دفترم تند تند مینوشتم که این باور اشتباه چی میتونه باشه, تا اینکه نوشتم ببین سپیده امشب تا این ترمزو پیدا نکنیو نفهمی چیه و چجوری باید درستش کنی خبری از خواب نیست و تا خود صبح هم شده باید بیدار بمونی و پیداش کنی, که یهو از ناکجا آباد مغزم یا قلبم شنیدم که گفت (احساس خود کم بینی)!!!

    تا چند دقیقه همونجوری خودکار به دست به چیزی که نوشته بودم نگاه میکردمو تو شک بودم که منی که ادعای اعتماد به نفس و خود دوستی و لیاقت داشتم الان چی نوشتم؟؟؟

    خود کم بینی؟؟؟ من؟؟؟ غیر ممکنه اشتباه شده, من همیشه گیر و گورم عوامل بیرونی بودو همش میگفتم کشوری که توشم مشکل داره و تولید محتواهام بده و تبلیغاتم ضعیفه و … چطور شد که الان رسیدیم به خود کم بینی؟!؟ اونم من با این اعتماد به نفس بالا؟؟؟

    ولی وقتی شروع کردم به عمیق فکر کردن دیدم کاملا درسته و تا الان داشتم خاک روی زغالی میریختم که با یه طوفان سریع شعله ور شد و از دل تمام لاپوشونی ها و گول زدنها و گمراه کردنها و بی دقتی هام زد بیرون… انگار داشت بهم میگفت آره این من بودم که داشتم اذیت میشدمو تو به کل ازم غافل بودی…

    به جرات میگم یه لحظه از خودم بدم اومد, فقط مثل ابر بهار اشک میریختم به پهنای صورتمو اصلا نمیدونستم چیکار باید کنم, باورم نمیشد یا نمیخواستم باور کنم, فقط به خودم گفتم واااااای بر تو سپیده که انقدر به خودت ظلم کردی و سخت گرفتیو خودتو همیشه با دیگران مقایسه کردی و به خودت توهین کردیو خودتو لایق ندونستیو عزت نفس خودتو هر روز با بی توجهی هاتو بی احترامی هات خورد کردی…

    انقدر اعتماد به نفست پایین بوده که همیشه دنبال تایید و تمجید دیگران بودی که نشون بدی خیلی خوب و حرفه ایی و کاربلدی مثلا!!!در صورتی که همیشه ادعا میکردی نظر دیگران اصلا برات مهم نیستو برای خودت داری تلاش میکنیو زندگی میکنی!!! تو همیشه دنبال جلب توجه بودی, دنبال نشون دادن اینکه من خیلی بارمه و همه چیز بدونم…

    من امشب به لطف الله مهربونم و استاد عزیزم خیلی چیزا برام روشن شد و بالاخره بعد یازده ماه فهمیدم کدوم ترمز بود که مانع حرکتم شده بود, و اینکه چقدر به خودم ظلم کردم, من همینجا قول میدم که متعهدانه رو خودم و باورهام بیشتر و بهتر کار کنم تا هرررچه سریعتر نتایج مالی خیلی سریع و راحت وارد زندگیم بشه و بیام براتون بنویسمو بگم که شد اونی که باید میشد…

    به امید الله بی همتام و به امید موفقیتهای بی پایان برای همه همراهان خانواده عباس منش و خیر و سلامتی بی پایان برای استاد جانم و مریم دوست داشتنی…

    در پناه خدا, یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    پدرام فصیح زاده گفته:
    مدت عضویت: 1202 روز

    سلام استاد عزیزم.

    الان 2 نصفه شبه و من یک کامنت مهم بذارم و بخوام که فردا پرقدرت برم به سمت اهدافم.

    من تا الان هیچ دوره ای از شما نخریدم. ولی قبلا دوره هایی از اساتید مختلف موفقیت و… خریده بودم و یه نتایج مقطعی و کوتاه….

    من از آموزش های رایگان شما دارم به لطف خدا نتایجی میگیرم که نتونستم حرفی نزنم ازشون.

    من از لحظه ای که کار روی باورهام رو شروع کردم، آدم ها، افراد و اتفاقات و همزمانی هایی برام رخ داده و ایده هایی به ذهنم اومده که خداشاهده به عمرم این موارد رو قبول نداشتم و میگفتم باید مثل…. کار کنم تا پول بسازم. الان خداروشکر افتادم روی غلتک و الحمدلله در عرض 15 دقیقه به اندازه ی درآمد یک روزم در دو سه ماه گذشته خدا داره پول وارد زندگیم میکنه.

    امروز رفته بودم مغازه ای که با مشتری صحبت کنم، معطل شدم و چندین مشتری اومد و من دیگه بهش گفتم ان شاء الله فرصت دیگه میام. توه آدم قبل بودم میگفتم اَه این چه وضعشه، ولی امروز من گفتم خدایا قطعا خیری در این هست.

    و این معطلی برای این بود که من در زمان مناسب از اون مغازه بیام بیرون و آدمی رو ببینم که چندماه بود پیگیرش بودم که هزینه کارم رو ازش بگیرم و الان رودر رو از یک مغازه ببینمش و پولمو تمام بگیرم.

    این معطلی ها قبلا برام تلخ بود و الان شده برام نعمت شیرین.

    باز امروز اومدم سوار ماشین بشم و برم خونه، دیدم از عقب و جلو و طرفین دور ماشینم پارک کردن و من نمیتونم بیرون بیام، قبلا این اتفاق حالمو به شدت بد میکرد و عصبی میشدم، ولی امروز گفتم اگه خدا میخواست برم خونه قطعا هیچ ماشینی اینجا نبود، پس باید برم یه دوری بزنم بعد بیام، و من رفتم یه دوری بزنم که با یک شخصی در یک ارگان دولتی آشنا میشم که قراره محصول من رو توی اداره خودش تبلیغ کنه. و وقتی از مغازه اش اومدم بیرون، فقط گریه کردم و گفتم خدایا تو دیگه کی هستی؟ چرا من قبلا اینجوری بهت اعتماد نداشتم،،، ، و خدا شاهده که الان میدونم in god we Trust یعنی چی…

    الان میفهمم که من قبلا به خدا اعتقاد داشتم و الان به خدا اعتماد دارم.

    من پنجشنبه رفتم یه مغازه ای که قبلا بهشون محصولم رو فروخته بودم بستنی بگیرم و بعد یه جوونی اونجا بهم گفت تو همونی هستی که محصول فروختی به دوستم، میشه برای منم ثبت کنی،چون سرش شلوغ بود گفتم الان که نه باید برم خونه، ولی شنبه میام بهت سر میزنم.

    و شنبه کامل یادم رفته بود و توی مسیر خونه یه دفعه نزدیک که شدم به مغازه اش، زدم کنار و رفتم تو مغازه، و خیلی عالی به خودش و سه نفر دیگه محصول فروختم که همه اونجا بودن.

    منی که تا همین برج 6 پارسال اسنپ کار می‌کردم، از یه جایی با گوش دادن به حرفاتون، تمرکزم رو گذاشتم روی محصولم و خداروشکر هر لحظه داره شاخ و برگ های مرتبطی از طریق ایده هایی که مردم خودشون به من میگن ( خدا ) داره رشد میکنه و خداروشکر درآمدم بیشتر میشه.

    از یکماه پیش همون سیاست آقای عطارروشن توی فروش نقدی و خرید قسطی تعطیل رو پیش گرفتم و خداروشکر چنان آرامشی داره میاد توی زندگیم و به طرز آسانی خدا داره بدهی هامو تسویه میکنه و کم کم داره اقساط هم صفر میشه.

    خداروشکر میکنم….

    خداروشکر که اینقدر قانونت بدون خطا عمل میکنه.

    نیروهام فعال تر شدن…

    شرکت بیشتر از همه هوامو داره….

    از وقتی روی خودم کار میکنم، هر ماه یا خودم و یا یکی از نمایندگان زیر مجموعه ام داریم نماینده برتر کشور میشیم و پاداش میگیریم.

    بارها این جمله میاد تو ذهنم که شما همیشه میگید

    خدا مردم رو دور تو جمع کرده ای پیامبر

    این جمله امروز بارها برام تکرار میشد و میگفتم خدا مردم رو دور تو جمع کرده ای پدرام…

    خدا داره برات مشتری میاره

    خدا داره برات نمایندگان جدید میاره

    خدا داره ناممکن ها رو ممکن میکنه

    خدا داره قانون شهرت رو برات عوض میکنه

    خدا داره لذت و آرامش رو بهت میده

    خدا داره همسر و فرزندت رو به بهترین نحو در کنار تو به آرامش میرسونه و هر لحظه حالت خوبه

    خدا داره برای تو مشتری میشه

    خدا داره برات مادر میشه برات پدر میشه برات رفیق میشه برات همه چیز میشه

    الان دارم میفهمی از جایی که فرشم نمیکنی یعنی چی…

    هر روز با عجله میرفتم سرکار…

    این روزا دارم تمرکز میکنم روی این خصلت…

    امروز با سرعت مطمئن رانندگی کردم و قبل از رفتن سرکار گفتم خدایا من آرومم و عجله ای نیست، در زمان مناسب و مکان مناسب تو منو به هدفم میرسونی…

    و امروز دقیقا همه چیز سرجای خودش و به وقت خودش افتاد و همه چیز به طرز معجزه آسا اتفاق افتاد ( البته یعنی باور به خدا ) معجزه وجود نداره و واقعا باور و اعتماد ماست.

    ممنونم استاد عزیز…

    خداروشکر میکنم بابت آموزه هات…

    این روزا بیشتر وقت میذارم روی کامنت ها…

    تبلیغ به معنای عام رو گذاشتم کنار و کیفیت محصولم رو دارم میبرم بالا و روی نحوه ی پرزنت محصولم دارم اطلاعات‌م رو بالا میبرم و خداروشکر خیلی همه چیز بر وفق مراد داره پیش میره…

    تبلیغ رو بوسیدم گذاشتم کنار و مدت زیادی هست که اینستا رو حذف کردم و حتی روبیکا رو هم بخش روبینو رو بستم که نتونم برم داخلش بگردم.

    تمرکزم به شدت رو کارم هست و خداروشکر خدا داره قالب ثروتش رو که خودم ساختم بهم نشون میده.

    قالبی که خودم ساختم و خدا رو باور کردم…

    خدایی که من رو داره از بین تمام اعضای خانواده و آشنایانم پلکانی رشد میده.

    چند روز پیش هم مصاحبه شما با آقای ارشیا توی لس آنجلس رو چندبار دیدم و حصار ذهنم راجع به تکامل برطرف شد و خداروشکر دارم باور میکنم که توی چندماه میتونم به درآمد عالی برسم. نه چندسال…

    حتی اینم بگم که باسابقه ترین شخص توی حرفه ی کاری من که از شرکتی هست که خیلی سخت میگیرن، قراره برای من و محصول من کاری انجام بده که اگه میلیون ها نفر اینو بدونن میگن غیر ممکنه.

    ولی خدای من داره به راحتی هر چه تمام تر اینو رقم میزنه.

    خدای من خدایی شده که دوست داره من ثروتمند بشم.

    خدای من خدایی هست که دوست داره من لحظه به لحظه به لذت ها آرامش برسم.

    چند وقتی بود که همسرم به خاطر مشکل مالی و قسطهام یک خریدی که دوست داشت رو به روم نمی‌آورد بخرم و چند شب پیش بی درنگ و بدون فکر به هزینه براش خریدم و فقط گفتم خداروشکر خریدم و خدا ده ها برابرش رو برمیگردونه به حسابم.

    خداشاهده که از اون لحظه به اینور زیر و رو شده زندگیم.

    مواد غذایی بی کیفیت رو داریم حذف میکنیم و با کیفیت ها رو با مقدار کمتر به اندازی پولمون می‌خریم.

    پیتزا خوردن یه مدت آرزو بود برامون و من مواد 4 تا پیتزا رو خریدم و سه تایی خوردیم که می‌خواستیم بترکیم و چقدر لذت بردیم و فقط گفتم خداروشکر و ده ها برابر پولش برمیگرده به حسابم.

    مشتری هایی که قبلا با قیمت ارزونتری محصول من رو نخریده بودن، با قیمت بیشتر خریدن و من فهمیدم حتی نخریدن اونا هم حکمتی داشته و من نمیدونستم.

    و این جمله رو از یکی از افراد حوزه ی موفقیت شنیده بودم که خیلی روم اثر گذاشت :

    هر پولی که به هر دلیلی از جیب ما میره، ماموریت گرفته وقتی لایق شدیم، با مقدار بسیار بیشتری به جیبمون برگرده…

    الان میفهمم این یعنی چی…

    میفهمم که اگه یه روزی مشتری هام از من نخریدن، خدا منتظر مونده من لایق بودنم خودمو و اون مشتری با رقم بالاتری از بخره همون محصول رو تا من پول بیشتری به جیب بزنم.

    و هر پولی هم به هر دلیلی از دست من رفته فقط منتظره من لایق بشم..

    لایق بهترین ها

    لایق تاپ ترین ها

    لایق زیبایی ها

    لایق آرامش

    و درآخر هم بگم که من عاشق فروش هستم. فروش عشقه واقعا…

    فروشندگی بهترین و معنوی ترین کار دنیاست و من عشق میکنم توی شغلم دارم ارزش ایجاد میکنم.

    دوستون دارم،،،

    ایمان مهمه، استعداد مهم نیست ( یعنی اینکه اول ایمان بیار به خدا، خدا خودش در مسیر استعدادت هدایتت میکنه ) نه اینکه استعداد مهم نیست. استعداد در رتبه دوم هست و اولیش ایمانه… اعتماد به خداست…

    2 و 3 دقیقه شروع کردم به نوشتن و 2و 43 دقیقه تمام شد.

    شبتون خوش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    طاهره حجتی گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته وهمه دوستان خوبم

    چند شب پیش داشتم فکر میکردم ک من چندوقته تو همین مدار موندم و حس کردم نیازه ک من بیشتر رشد کنم و باورهای بهتری در مورد روابط بسازم چون دارم روی روابط کار میکنم پیش خودم با ذوق گفتم خدایا من اماده تغییرات جدیدم من دوست دارم بهتر ازاین مدار شم دوست دارم حرکت کنم و باورهای بهتر بسازم چون خیلی خیلی داشتم نشونه میدیدم ک مسیرم درسته وخدواند پاسخمو داد اونم با فایل شما با کلام شما ک من چقدر الگوی نامناسب توی روابط دارم و مسله ای برام رو شد ک از فهمیدنش اشکم در امد تااخر فایلو دیدم خیلی گریه کردم و حسم یعنی خدام بهم گفت برو بزن روی نشانه من برای هدایت شدنم بخدا وقتی نشونم امد بیشتر گریم گرفت از دقت قانون از دقت هدایت ک داره چجوری هدایت میکنه بخدا فایلی برام امد ک من هیچ وقت ندیده بودم ومیگفتم این ک در مورد پشت صحنه سایت قسمت 3 بود بعد ک نوشته انتخابی خوندم گریه کردم گریه کردم انگار یه کوهی از رو شونه هام برداشتن با حرفاتون با اینکه من چی میگم و خدا داره چجوری هدایتم میکنه من چقدر میترسم و خدا چقدر پشتمه ک بهم میگه:

    شاید یه مساله ای به لحاظ منطقی راه حل نداشته باشه اما الهام یه دریچه ای رو باز می کنه که ذهن منطقی به خاطر باورهای محدود کننده اش نتونسته ببینه

    تنها وقتی الهامات رو دریافت می کنی که تسلیم خداوند باشی و باور داشته باشی که جواب حل مساله ت رو می گیری

    رمز این که خداوند الهام کنه اینه که ما رها کنیم و بریم سراغ کارهای دیگه

    آدم باید ایمانشو نشون بده و حرکت کنه، هر چقدر مساله حل می کنی و هدایت الله رو میپذیری هی قویتر میشی و هر بار کار راحت تر میشه

    اگه یه مشکلی اینقدر سخت بود که اشکتو در آورد تو از اون سرسخت تر باش.

    وقتی باورهامون رو درست می کنیم، وقتی هدایت خداوند رو میپذیریم، وقتی اجازه میدیم خداوند هدایتمون کنه، خدا هدایت می کنه و دستان خداوند میان

    خدایا من تسلیمم من دیگه هیچی نمیگم خودت منو به راه راست هدایت کن راه کسانی ک به انها نعمت دادی به خودت قسم قول میدم ک روی تک تک باورهام کارکنم وقتی این همه مشتاقی ک من زندگیمو اونجور ک میخام بسازم وقتی در همه حال پاسخمو میدی

    دوستون دارم استاد جانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    لیدا موسوی نسب گفته:
    مدت عضویت: 2037 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه ی دوستان

    خداوند را سپاسگزارم برای وجود استاد عزیزم که دقیقا مثل پیامبر زمانه

    وقتی داریم به موضوعی فکر میکنیم و ذهنمون درگیر هست ،یه فایل با عشق درست میکنه

    و دقیقا در مورد موضوع ذهنی ما هست

    مثل اینکه صدامون رو میشنوه

    بله خدای عزیزم صدای همه ی ما رو میشنوه و از زبون استاد ما رو هدایت می‌کنه

    سپاسگزارم برای اندام فوق‌العاده تون و طبیعت بسیار زیبای بهشتتون و اون فواره که من عاشقشم

    1- سوال اول که چه اهدافی بوده که با وجود تلاش بهش نرسیدید؟؟

    هدف مالی

    البته بعد از سه سال و نیم که عضو سایت هستم ،من خیلی پیشرفت داشتم

    روابط عالی

    شکر گزار بودن و به آدم های منفی توجه نکردن/اخبار و سریال نگاه نکردن/همراه شدن همسرم با من و عضو سایت شدن

    جرات پیدا کردن و از کارم استعفا دادن و به کار هنری که همیشه دوست داشتم مشغول شدن

    خریدن دوره های شما

    که اون اول همه ی ما آرزمون هست که بتونیم دوره های شما رو بخریم

    به خدا نزدیک شدن و با صدای قلبم راه رو تشخیص دادن

    از نظر مالی هم ورودی مالی تقریباً خوبی دارم

    حتی تازگی یه خونه به اسمم شد که از اونجا هم میتونم ورودی مالی داشته باشم

    خیلی از وام هایی که همسرم گرفته بود بعد از دیدن فایل آقای عطار روشن

    پرداخت شد و یک عدد جزیی مونده که اونم میدونم به راحتی پرداخت میشه

    یه بدهی 65 تومنی داشتم و با ایده هایی که اومد 20 تومن رو دادم و یک هفته پیش 45 تومنش که مونده بود اینقدر راحت داده شد که اصلاً هنوز که یادم میاد

    میگم یعنی به این راحتی داده شد

    در حوزه سلامتی هم با دوره قانون سلامتی

    از وزن 78 به 57 رسیدم

    یعنی 21 کیلو کم کردم و اینقدر راحت و بدون اذیت شدن

    به اندامی رسیدم که حتی دوران مجردی هم یادم نمیاد اینجوری بوده باشم

    اما من از کار هنری اولش کمی درآمد داشتم چون آنلاین کار میکنم

    ولی الان تقریبا هیچی نیست

    2- چه کسانی رو میشناسم که زودتر به نتیجه رسیدن ؟

    از کار خودم شخصی رو نمیشناسم

    ولی هستن از فامیل که کاری رو شروع کردن و سریع هم به نتیجه رسیدن مثلا در عرض یکسال

    3- چه باورهای غلطی دارم؟؟

    من دوره ثروت 1 رو تازه شروع کردم و وقتی هم شروع کردم

    دیگه خسته شده بودم از پول کم آوردن آخر ماه

    ولی الان که دارم مینویسم فکرش رو میکنم من خیلی وقته که پول کم نمیارم

    همین الان هم جدا از پولی که چندان نیست داخل کارتم

    300 تومن هم چک پول داخل کیفم هست

    و همون اول دوره هم سه دونگ یه خونه به اسمم شد

    و میدونستم که باورهام مشکل داره

    چون من کاری که انجام میدم و نقاشی که میکشم خیلی زیباست

    و واقعا من کار هنری رو به بهترین نحو انجام میدم

    یعنی کارم حرف نداره

    و مشکل در باورها هست که باید حسابی و به قول بچه‌ها مثل اوایل رگباری فایل گوش بدم و روی باورهام کار کنم

    گاهی به خودم میگم زیاد سخت نگیر

    تو همین الان هم خیلی خوب هستی

    تکامل باید طی بشه

    یا کسانی رو میبینم که زودتر رسیدن به اهداف

    میگم چرا من نمیتونم

    گاهی به خودم میگم فلانی مرتب استوری های رنگ و وارنگ میزاره که حالا اینجوری در آمد داره

    ولی من زیاد روی پیجم کار نمیکنم

    چون زیاد حوصله اینستا و قوانینش رو ندارم ،من میخوام کار راحت انجام بشه و مشتری هم خدا خودش میفرسته ،نمیدونم شاید این مسیر رو باید طی کنم

    حالا اون شخص

    کلی خودش رو درگیر کار کرده ،مدرسه میره آموزش میده

    داخل باشگاه مربی هست و عصر هم میره مغازه اش رو اداره می‌کنه

    یعنی همش در حال بدو بدو کردن هست

    به غیر از کارهای خونه و بچه که انجام میده

    من خودم خیلی این مدل رو دوست ندارم

    البته ما آدمها هم عجول هستیم

    دوست داریم خیلی زود به هدف برسیم

    من یاد گرفتم از شما استاد جان که از مسیر لذت ببرم

    چون میدونم که لاجرم آزادی مالی و زمانی و مکانی اتفاق میفته

    حالا شاید یه سال دیگه

    مهم لذت بردن از مسیر هست که خیلی ها که اطرافم هم زیاد میبینم

    با وجود داشتن آزادی مالی

    ولی از زندگی لذت نمیبرن ،اصلا زیبایی های خداوند رو نمیبینن و شکرگزار نعمتهای خداوند نیستند.

    یعنی همش یادم به پرداخت اون بدهی میفته که به قول شما وقتی به خواسته ای میرسید

    اونقدر هم ذوقی ندارید.

    همه ی این مواردی که گفتم یه روزی آرزوم بود که داشته باشم و الان دارمشون

    این ایمانی که به خداوند پیدا کردم و اینکه فقط از خودش میخوام

    واسم یه دنیا ارزش داره

    داخل کامنت قبلم گفتم که دخترم مریض شده بود و کنار تختش داخل بیمارستان کامنت نوشتم

    که همه ی فامیل دست به دعا شده بودند از امامان که دخترم شفا پیدا کنه

    اما من و همسرم اینقدر آرامش داشتیم و ایمان داشتیم به خداوند که خنده مون می‌گرفت از کارای اونا

    قبل از آشنایی با شما اینجوری نبودم هااااا

    اینها همه ثمره ی آشنایی با شماست

    و خدا را شکر دخترم سلامتیش رو بدست آورد بعد از یکماه

    و خدا را بینهایت سپاسگزارم

    دیروز هم نشانه روزانه ام فایل

    (رویاهایت را باور داشته باش 1) اومد و خدا دوباره به من گفت خیالت راحت اگر استاد تونسته از اون اتاق که چقدر هم شاد بودید به اینجا برسه تو هم میرسی

    یه چیز دیگه یادم اومد ،دیشب داشتم فایل 15 یا 16 بود از دوره ثروت 1 رو گوش میدادم که گفتید ذهنتون فقیر بود و از شمال با موتور بر میگشتید داخل تونل کندوان

    برای اینکه گرم بشید حتی یه کاسه آش هم نخوردید که نکنه پولتون تمام بشه با اینکه پول هم داشتید

    حالا داستان امروز من،من امروز ماشین نداشتم

    و دخترم صبح امتحان داشت

    مدرسه هم به خونه نزدیکه و ما پیاده رفتیم

    ساعت هفت و نیم صبح خوزستان

    به نظرم میتونید فکر کنید چقدر گرم بود

    ما سوختیم تا رسیدیم مدرسه

    برگشتن هوا گرمتر شده بود ،آژانس هم جفته مدرسه بود

    ذهن فقیر من که البته اون لحظه متوجهش نشدم

    زورم اومد پول بدم آژانس و برم خونه ،با وجود اینکه پول هم داشتم

    و وقتی رسیدیم لباسهام خیس شده بود از شدت گرما

    میخوام بگم که بعضی باورها اینقدر ریز هستن که به سختی متوجهش میشی

    وقتی درستش هم میکنی سریعا درهای نعمت به روت باز میشه

    ممنون از شما استاد عزیزم و مریم جان برای فیلمبرداری حرفه ای و تمرینات عالی که واسمون می‌زارید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    حمیدرضا پیروز گفته:
    مدت عضویت: 1895 روز

    سلام از بعد از دیدن این فایل خدا رو با تمام وجود شکر کردم به خاطر این که احساس من این بود که داره باهام حرف میزنه و این کلمات همه حقیقت هستن .

    من با هر روز کار کردن روی باور هام دارم بهتر و بهتر میشم و از استاد عباس منش سپاس گذارم که اینقدر با راستی و صداقت حرف هاش رو میزنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ARASH گفته:
    مدت عضویت: 1016 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام بر خانوم شایسته

    و سلام بر دوستان عزیز

    این فایل از اونهایی بود که باید بگم داستان منو داشت تعریف می کرد

    توی هزار مسیر رفتم و نشد…

    هر مهارتی رو خواستم یاد بگیرم ،خودمو کشتمو نشد…

    فقط به عنوان نمونه یکی دو تاشو میگم:

    1_ رشد تحصیلی

    هزاران ساعت در مورد مهارت‌های مطالعه و موفقیت تحصیلی تحقیق کردم و بجایی رسیدم که رفتم مشاوره تحصیلی بشم(همین مشاور شدن هم با این که خودمو کشتم ولی بازهم به هیچ جا نرسیدم)…

    + قبل از کلاس با مطالعه ی کتاب‌های کمک آموزشی درس رو مطالعه می کردم…

    + سر کلاس کلی تدبیر میچیدم از یادداشت برداری گرفته تا نشستن در صف جلو و تکنیک های تمرکز هواس سر کلاس و…

    + بعد از کلاس فایل آموزشی گوش می کردم…

    = نتیجه:در بهترین حالت نمره ی قبولی رو می گرفتم.

    × دیگران نه روشی بلد بودند و نه تلاش خاصی می کردند، فقط شب امتحان یه نمونه سوال از کسی می گرفتند و میخوندن ولی نمره بالا می گرفتند و ترم تابستونه بر می‌داشتند.

    2_ سلامتی

    با این که کلی مطالعه کردم بودم و مزاج ام رو فهمیده بودم کلی رعایت می کردم و ورزش می کردم و بموقع میخوابیدم و صبح زود بیدار می شدم و از لذت خوردن فلان غذا می گذشتم بخاطر مزاج ام…و هزاران کار دیگه که خلاصه میکنم

    = نتیجه:با اولین باد پاییز سرمای شدید میخوردم،تا یک هفته افتاده بودم.

    × دیگران هیچ مراعاتی نمی کردند،هر چیزی میخوردند و… ولی ما یک بار ندیدیم مریض بشن.

    * ترمزها

    1 فکر می کردم داشتن این چیز مثلا نمره بالا گرفتن خیلی کار سخت و مهم و جدی هست.

    + فکر می کردم باید خیلی تلاش کنی و خودتو بکشی تا به اون چیز برسی.

    2 به دنبال این باورها،باور عدم لیاقت رو داشتم که به عنوان مثال من لیاقت شاگرد اولی یا خوش خط بودن یا هیکل ورزشکاری داشتن و… ندارم.

    3 فکر می کردم اگه به اون چیزی که می‌خواهم برسم دیگران به من حسادت می کنند و مزاحم من می شوند و آرامش من سلب می شود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: