چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 39

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سکینه دهقان گفته:
    مدت عضویت: 920 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم خانم من خانم 62 ساله ای هستم 10 ساله انواع قرصهای دیابت استفاده می کنم اوایل 20 بعد 50 وبعد 100 روزی 4 عدد باگوش کردن به حرفهای شما درباره‌ی قانون سلامتی بطور کامل تمامی داروها دور ریختم وبه خودم قول دادم دیگه از هیچ دارویی استفاده نکنم ومن که تحت درمان دیسک کمر بودم وسه تا از دیسک من بیرون زده بود وفرو رفتگی دوتا مهره کمر داشتم ووزن اضافه از 15 روز وزن 67 به 65 رسوندم همه اینها مدیون استاد عزیز می دانم انشاللله قانون سلامتی اولین فرصتی پول رسید خریداری میکنم عاشقتم یزد خیر دنیا واخرت شاد پیر روز موفق باشی عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    قاسم علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 2363 روز

    جواب سوال یک

    یادگیری زبان

    ثروتمند شدن

    بدن ایده الم در بدنسازی

    جواب سوال دوم

    دوستانی رو میشناسم با نصف تلاش من هم به بدن خوبی رسیدن و هم سرعت یادگیری زبان خوب بوده اما محدود هستند

    جواب سوال سوم

    دست پا شکسته یک کارو انجام دادن

    تعهد کم داشتن

    تعویق در کارها

    شبها دیرخوابیدن

    فراموش کردن هدف

    گفتگوها نادرست ذهنی

    تنبلی کردن در کارها

    برنامه نداشتن

    روحیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    ساناز راد گفته:
    مدت عضویت: 1119 روز

    به نام خداوند رنگین کمان

    سلام به استادای عزیزم‍️

    سیدحسین عباس منش ومریم شایسته

    سلام به همه دوستان عزیزوخامواده دوست داشتنی ام…

    بریم سراصل مطلب!

    من حدودا یک سالی هست که توسط هدایت خداوند باحوزه طراحی گرافیک وبه ویژه طراحی لوگو آشناشدم…

    قبل ازهرچیزی بگم که من یه دانشجو سوپرویژه:) ازیک خانواده بسیارفرهنگی هستم

    همیشه فکرمیکردم این همه علاقه من نسبت به درس وتحصیلات ازکجا نشئت میگیره

    الان دیگه میدونم چرا! رشته اصلی من مدیریته وتاالان توزندگیم کلی تجربه های متفاوت ازکسب وکارای متفاوت کسب کردم، اما منم دقیقا مثل خیلی ازبچه ها درقبال کارایی که کردم هیچ هزینه ای دریافت نمیکردم!

    ازوقتی که یادم میاد، حتی ازدوران راهنمایی وسنین پایین تر من به دوستای خودم تویادگیری دروس کمک میکردم، یه جورایی همیشه ترجیح میدادم وقتمو صرف یاددادن به دیگران کنم تایادگیری خودم! البته من به تمام مطالبی که آموزش میدادم کاملا مسلط بودم ولی خب این داستان ادامه داشت وداره همچنان!

    من به محض اتمام دوره کارشناسی خودم، قبل ازاینکه مدرکم بیاد وارد ارشد شدم، حتی چندین بارتصمیم گرفتم ازدانشگاه انصراف بدم وقانون تمرکزو توزندگیم اجراکنم…ولی موفق نشدم!

    انقدرعشق وعلاقه من به تحصیلات ومحیط دانشگاه زیاده که اصلا نمیتونم ازش بگذرم…ولی ازحق نگذریم دوستای خیلی خوبی توارشد پیداکردم…یه جمع دوستی 30نفره صمیمی که همیشه ازخداوند درخواست میکردم

    خلاصه که من یه روز تودنیای گرافیک بادختری آشناشدم که فقط درعرض چندماه تونسته بود به درآمد برسه…منظورم ازچندماه، چندماه پس ازشروع یادگیریه

    اولین چیزی که دروجوداین دخترنازنین توجه منو به خودش جلب کرد، یه مشکل عجیب وغریب جسمی بود که من برای احترام به حرفای استاد وطبق قانونی که یادگرفتیم اسمشو نمیبرم

    ولی یه مشکلی بود که مرتبط بادستاش میشد…

    یه جورایی اولین واصلی ترین ابزار طراحی رونداشت!

    واقعا چطوری بااین شرایط روی کاغذ اتودمیزدو بعد تونرم افزاراجراش میکرد؟!!

    خودش که یه راه بامزه پیداکرده بود…

    میگفت روزمین درازمیکشه چون این مدلی براش راحت تره…منکه باتمام وجودم تحسینش میکنم

    خلاصه که من فکرمیکنم همه ماترمزهامونو میشناسیم، اگرفقط کمی به مسائل زندگی وگذشتمون بیشترتوجه کنیم میتونیم بالای 90درصدشونو پیداکنیم‍️

    من ازخودم میگم…

    اولین ترمزبرای من، عدم لیاقت برای دریافت ثروته$

    ازسمت کسایی که همیشه باجون ودل براشون مایه میذاشتم

    حتی یادمه یه بارتودانشگاه یه نفر درازای حل تمرین آماروحسابرسی رقم بالایی رو بهم پیشنهاد داد ولی من قبول نکردم حتی میتونم بگم بهم خیلی برخورد! دلیلشم واضحه، چون کارراحتی بود، فقط کافی بودطبق حرفای استاد وارد یه سایت بشم واطلاعات یه شرکت روبه دلخواه انتخاب کنم وتوکاغذ بنویسم…

    یه باردیگه هم من به مدت 1ماه به صورت آزمایشی پیج استادمو اداره میکردم، ادمینی که بلدنبودم، فقط19 سالم بود، درواقع هیچی درموردش نمیدونستم اما توهمون مدت کوتاهه چندهفته ای انقدر خوب این کاروانجام داده بودم که استادم بهم پیشنهادکارداد..درازای فقط روزی 3ساعت پاسخ گویی تودایرکت اینستاگرام 3میلیون تومان، ولی خب میشه حدس زدکه من بازم قبول نکردم! دلیلشم واضحه!!

    چون من فکرمیکردم باقبول کردن این کار فرصت های شغلی ادمینای حرفه ای روازشون گرفتمو یه جورایی حقشونو خوردم بله دقیقا دراین حد

    البته ازیه طرفم دوست داشتم روهدف اصلیم تمرکز کنم که طراحی لباس بودولی این موقعیت خوبی برای من حساب میشد

    دومین ترمزمن که اکثرمون درگیرشیم، عجله داشتن وبیماری کمال گراییه

    چیزی که درذات انسان نهفته ست ولی باید کنترلش کنیم…مثلا من همیشه گله وشکایت میکردم که چراثروت واردزندگیم نمیشه بعددقیق ترکه نگاه میکردم متوجه میشدم هنوز تکاملمو طی نکردم وکیفیت کارام به حدی نرسیده که بتونم باارائه دادنش ارزشی روبرای کسی خلق کنم

    شایدم یه جورایی میترسیدم که مثل حرفه های قبلی علاقمو ازدست بدمو بدون دریافت نتیجه مالی ازش بگذرم! ولی خب همچنان سعی میکنم ذهن سرکشمو آروم کنمو ازگذشتم قدرت بگیرم

    میگم همون طور که بقیه مسائلم حل شد اینم حل میشه…راستش من احساس میکنم پول باهام قهر کرده:) چون سالها دنبال من بود ولی من پسش زدم! یکم لجبازه ولی بالاخره که چی..باهام آشتی میکنه…

    یادمه یه باربچه که بودم، شاید10سالم بود یاکمتر… باخواهرم وبرادرمو دخترخالم رفته بودیم منطقه زعفرانیه تهران، اونجاخونه های لوکس وقشنگی بود

    همه کلی تحسین میکردن ومیگفتن ای کاش مائم اینجازندگی میکردیم ولی من بهشون گفتم مهم اینه که خداوند توقلبمونه، ثروت که ارزشی نداره!

    دراین حدتباه بودم:)

    به قول استادعزیزم، باورثروت، فراوانی، واینکه خداوندازثروتمند بودن ماخوشحال میشه خیلی باورمحکم، قوی ومهمیه خصوصا برای افرادی که توخانواده های معمولی بزرگ شدن…باید همیشه مراقبش باشیم

    میرسیم به ترمزسوم: عدم تمرکز100 درصدی وعمل مداوم…

    متاسفانه، این ترمزهم تووجودهمه ماپنهان شده

    گاهی میشینیم وباتمام وجودوتمرکزمون کارموردعلاقمون روانجام میدیم ولی یه دفعه به خودمون میایم ومتوجه میشیم که هفته هاس ازکارمون دورشدیم ودرگیرمسائل روزمرمون هستیم!

    من ازاین سایت اطلاعات باارزشی گرفتم، بالاخره ثمره یه عمرزندگی استاد عزیزمونه…خداروشاکرم به خاطروجود استادنازنینم، خانواده دوست داشتنی ام، این سایت گرانبها که ارزشش میلیاردهامیلیارددلاره وهمه این آگاهی ها…

    خداروشاکرم به خاطر هرلحظه هدایتم به سمت بهترین ها…

    درنهایت میخوام بگم، برای موفقیت باید باخودمون صادق باشیم

    حداقل من یکی که نبودم!

    همیشه میگفتم خداباید مواظب من باشه، خودش باید همه چیزودرست کنه چون ازبچگی رفاقتشو باتمام قلبم احساس میکردم اما اطلاعات این سایت باعث شد من رفیقمو بهتربشناسم الان دیگه خیلی بهتردرکش میکنم، میدونم ازمن چی میخواد ومیدونم که باید چطوربه حرفاش عمل کنم تاوارد مسیر خوشبختی بی انتها بشم…

    ولی هنوزم سرش غرمیزنم:)

    جالبه نه؟!

    البته وضعیت من خیلی خوبه

    شاید فقط در5درصد مواقع کوتاهی کنم ولی ازعملکردم اصلا راضی نیستم!

    ازهمین یه جمله آخرمن کاملا میشه حضور ترمز دومو احساس کرد مگنه؟!

    یعنی همون بیماری کمال گرایی که دراکثرمواقع باسرزنش واحساس بدهمراه میشه

    دقیقا همین قدرمیشه راحت فهمیدکه چرا ما موفق نمیشیم!

    پس من الان بهتون پیشنهادمیکنم که یه کاغذبرداریم وباخودمون حرف بزنیم…

    نوشته های ما اسراربزرگی روبرامون فاش میکنن!

    به قول قرآن:《 قسم به قلم وهرآنچه که مینویسد… 》

    به نظرم که قدرت کلماتی که روی کاغذنوشته میشن حتی ازچوب جادویی هری پاتر🪄 وچراغ جادوعلاء الدین هم بیشتره‍️

    درپناه خداوند معجزه ها… همیشه شادوسلامت وثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1313 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت دوست عزیزم ساناز خانم واقعا ممنونم چه کامنت خوب ورد پای عالی به جا گذاشتی وخوشحالم ترمزهای که باعث شده به ثروت نرسی راشناسایی کنی وهر یک از این ترمزها در من هم پرنگ تر هست وذهن من را باز تر کرد این نوشته زیبای شما وجمله کلیدی که من از شما یاد گرفتم این بود برای موفقیت باید با خودمان صادق باشیم چه جمله خوبی وطلایی بود بازم از شما سپاسگزارم

      درتمام مراحل زندگی خود ثروتمند و سعادتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حمید زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    سلام استاد عزیزم

    من یک متعهد هستم

    1-چه هدفی داشتید و برای آن تلاش کردید ولی به نتیجه نرسیدید؟

    هدف من خرید ملک و خونه بود که از همان ابتدای زندگی جزو دغدغه ی ذهنی من بود و به هزار آب و آتیش زدم که یک خونه داشته باشم ولی نشد که نشد .

    2- چه افرادی همان هدف شما را داشتند و زودتر به نتیجه رسیدند ؟

    من کارمند هستم و 90 درصد همکاران من پس از چهار یا پنج سال که ازشون پرسیدم خونه خریده بودند به هر ترتیبی یکی خونه سنددار یکی خونه بدون سند ولی خریده بودند اونها هم با من استخدام شده بودند و مشابعه من حقوق می گرفتند ولی هیچ کدام از آب و اتیش هایی که من بهش زدم اونا نزدند ولی خونه دار شده بودند .

    چه باورهای محدودکننده ای در ذهن من وجود دارد که باعث ترمز من و نرسیدن به هدفم می شود؟

    علت تلاش زیاد این بودش که من میگفتم که با حقوق کارمندی و خونه با قیمت میلیاردی که اینها با همدیگر امکان پذیر نیست اصلا و اصلا نمیشه خونه دار شد بلکه بایستی یک وامی اخذ بشه و یا روی سند اون خونه وامی گرفته بشه و یا پول هنگفتی بیادش و بعد من بتونم خونه بخرم همینجوری و با این حقوق کارمندی که اصلا حرفشم نزن بعد گفتم تنها راهی که بشه از راه درست پول کلان به دستم یک هویی برسه اینه که شرکت بزنم و پیمان خدمات دولتی را بردارم و اونها پیش پرداخت بدهند یا صورت وضعیت اولیه بدهند به من و اون وقت با اون پول ها بتونم یک خونه برای خودم بخرم و بعدشم به خاطر فشار خانواده که از ابتدای ازدواج روی من می آوردند و من را می ترساندند که اگر خونه نخری سخت میشه زندگیت بدبخت میشی کرایه خونه چقدر میدی الان ؟ اوه اوه چی همه و فلان و از این حرفا بعد من نه تنها میخواستم که پول کلان را به دست بیارم که خونه بخرم بلکه میخواستم به دیگران هم پُز بدم و یک جورایی توانایی و لیاقت خودم را به اونها اثبات کنم و بگم که ببینید من هم شر کت زدم و هم خونه خریدم و از این جور کارها و ضمنا خونه را برای راحتی خودم نمیخواستم بلکه برای اثبات لیاقت خودم به دیگران و به همسرم بودش و این موضوع شوق و شور من را سوزان تر می کرد که هر طوری شده خونه را بخرم از هر راهی شده به هر طریقی شده و تنها راهی که به فکر من افتاد فقط زدن شرکت و برداشتن پیمان بودش و با خودم میگفتم که حالا توی پروژه های دولتی که تاخیر و اینجور چیزها مهم نیست پس من اگر در اون پیمان اگر تاخیر کردم ایرادی نداره فقط من میتونم اون خونه رو بخرم و السلام حالا اون پروژه هم اگر تاخیر افتاد مشکلی نیست بالاخره یک طوری پیش میبرمش حالا در این اثنا ثبت کردن شرکت و این جور چیزها اتفاق افتاد گفتند که اول باید شرکت ثبت کنی بعد برای شرکت ثبت کردن بایستی سه تا آدم اعتماد می کردم که بیایند توی شرکت و خودم نمیتونستم باشم چون که قانونی بود که نباید افراد دولتی عضو هیئت مدیره شرکت های پیمانکاری باشند و به هر زور و خواهش و التماسی که بود سه نفر را پیدا کردم و اونها اومدند و شرکت را تاسیس کردم بعد بایستی شماره حساب ایجاد می کردم و بعد رفتم داخل مناتقصه های دولتی شرکت کنم دیدم که اونجا بایستی یک سری تاییدیه ها و مستنداتی از سازمان مدیریت و سازمان بیمه میگرفتم بعد اخذ اون مدارک نیاز به هزینه و گذراندن کلاس داشت و باید یک مغازه تجاری در شهر به عنوان دفتر اجاره می کردم و هزینه های اینها را نداشتم و هی میرفتم وام میگرفتم و اینها را درست میکردم تا اینکه با رشوه و هر طوری که بود توی یک استعلام دولتی به زور برنده شدم و یک مبلغی به من دادند که اون پروژه را انجام بدهم و چون اینکاره نبودم مجبور شدم یک نفر که تخصصش را داره بیارم بهش وعده ی سود بدهم تا کار را جلو ببرد از آخر هم پولی نصیب من نشد و کلی بدهی مالیاتی براش پیش اومد و هیچ سودی هم نکردم و فقط وقت ،انرژی زمان، را هدر دادم بدون اینکه سودی نصیب من بشود و همین یک پروژه را که انجام دادم فهمیدم چقدر سخته انجامش و اصلا پوله به سختی در میادش و هر چی هم که سود کردم دادم به مالیات و هیچی هیچی شرکت ها را رها کردم و تا الان فقط مالیات پرداخت میکنم براش و هیچی به هیچی خونه هم نخریدم اصلا با اینکه این همه تلاش کردم نه خونه خریدم و نه سودی کردم که حداقل زمینی چیزی بخرم و فکر میکنم کد مخرب من اینها بودند : 1- من با حقوق نمیتونم زمین و یا ملک بخرم (عدم لیاقت و اعتماد به نفس)2- نمایش دارایی هایم به دیگران و اثبات لیاقتم به دیگران و فامیل و اینها(عدم اعتماد به نفس)3- توی همین اثنا پول هم نزول کرده بودم که کارم را جلو ببرم و اون نزول گیره همش به عناوین مختلف من را می ترساند و من به علت عدم ایمان به خداوند و عدم دریافت الهامات و عدم توجه به قانون که بابا اینقدر داره کُند پیش میره حتما یک دلیلی داره خودم را به آب و آتیش میزدم که پول اون نزول گیر را هم جور کنم و پرداخت کنم همین موضوع هم فکر میکنم کد مخرب من باشه ترس از دیگران و باج دادن به آنها بات هرچیزی کلا فکر میکنم پاشنه آشیل من حرف مردم و ترس از اون ها بوده ولی الان که با آموزه های استاد اشنا شدم خداروشکر خیلی بهتر و بهتر شدم چون اوضاع همیشه رو به بهبود و پیشرفت هستش و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    فرحناز کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    سلام و درود فراوان بر استاد عزیز وخانم شایسته مهربان

    خدا را شکر که هرروز پنجره‌ای زیبا به روی زندگی مان باز میشود

    سپاس از استاد عزیزم که رهنمودهای ایشان ستایش شدنی است

    سپاس از شما دوستان عزیزم

    راستش میخواستم راجب سوال استاد عزیز بنویسم اما اینقدر کامنت های دوستان عالی بود که فکر میکنم یک کتاب بی نظیر را دارم میخونم چقدر خوش حالم که حال همه خوب چقدر موفقیت ،چقدر شناخت و چقدر توانایی تغییر خدایا شکرت

    با تمام وجود افتخار میکنم به این دوستان پر توانم و استاد عزیزم که مسیر های زیبای زندگی را اینگونه عالی برای ما روشن می‌کنند

    آرزوی موفقیت شما دوستانم را از خداوند مهربان خواستارم

    وبا تمام وجود از استاد عزیزم تشکر میکنم

    استاد جان زنده باشی و پایدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    حمید خالقی گفته:
    مدت عضویت: 3881 روز

    به نام خالق هستی

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    خپ من خواسته های داشتم که تو اون برهه از زمان رسیدن به اون اهداف برام خیلی مهم بودن؛ یکیش قبولی در کنکور در رشته دلخواه و دانشگاه دلخواهم بود که البته که نتونستم یعنی موفق نشدم اما از تلاشهام بگم که روزی نبود که من به طور مفید روزی حد اقل 8 ساعت تمام مطالعه نداشته باشم.یادمه یه روز داشتم تو کتابخونه درسمو میخوندم سرمو بالا آوردم دیدم همه با تعجب منو نگاه میکنن ساعتو که نگاه کردم دیدم حدود شاید 2 یا 2و نیم ساعت بود که بکوب مطالعه میکردم بدون اینکه حتی لحظه ای سرمو بالا بیارم ببینم اطرافم چی هست چی نیست ؟کی اومد کی رفت؟

    چنان اشتیاق سوزان برای رسیدن به هدفم داشتم طوری که فقط و فقط هدفمو میدیدم.

    یادمه ماه رمضان با زبان روزه تا سیزده و نیم ساعت مطالعه مفید در یک روز رو هم داشتم.

    برای این هدفم از سال سوم دبیرستان و تا 2 سال پشت کنکوری هم تلاشم کردم.

    سوال2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    خپ در این مورد جوابش کاملا روشنه. همون دوستانی که دور و بر من بودن در دانشگاه بهتری از من قبول شدن و رتبه خیلی خیلی بهتری از من آوردن به طوری که وقتی از نتایج کنکور همدیگه مطلع شدیم نه من نتایج عالی اونا رو باور میکردم که البته پس از ثبت نام در دانشگاهشون برام ثابت شد؛ و نه اونها نتایج خیلی خیلی کم من رو باور میکردن. یادمه یکی از دوستانی که رتبه کنکوری که برای من آرزو بود اورده بود میگفت حتی نصف کمتر من هم در طول روز مطالعه نمیکرد . باورتون میشه؟ کمتر از نصف من و لی نتیجه اون ارزوی من بود.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    در مورد باورها باید بگم که خپ اون موقع سال فک کنم 85 یا 84 بود و من این مباحث باور و … رو حتی نشنیده بودم اما الان میفهمم چه باورهای مخربی داشتم.

    اولینش که شاید بتونم بگم 90 درصد و یا شاید هم 99 درصدش احساس عدم لیاقت بود.

    هر دلیلی خارج از خودمون برای نرسیدن به اهدافتون بیاریم نشونه نداشتن احساس لیاقته. چون باور نداریم که لیاقتشو داریم برای فرار از این مخمصه دلیلی غیر از خودمون رو بیان میکنیم برای اینکه خودمونو توجیح کنیم و از پذیرفتن این موضوع که احساس لیاقت داشتنشو نداریم خودمونو نجات بدیم شاید غرورمون بهمون اجازه پذیرفتنشو نمیده. بله غرور. مغرور شدن به تلاشهامون به نتیج کممون به تشویقهای اطرافیانمون و ….

    و به همه و به خودمون به دروغ بگیم که نه بابا کی گفته من لیاقتشو ندارم. دارم خوبش هم دارم منتحی فلان دلیل باعث شد من به هدفم نرسم و اون وقت اون دلیلی که خارج از خودمونه رو مطرح میکنیم.

    منابع اصلی کنکور رو نمیدونستم؛ تجربه کنکور رو نداشتم؛ دوره دبیرستان دبیرامون بد بودن ؛ کنکور کلا یه امتحان ناعادلانه است؛ …..

    دلیل دوم مغرور بودن به خودم بود و تقریبا میتونم بگم حرف هیچ کسیو قبول نداشتم.خودموعلامه میدونستم و به مشاوره ویا مشورت هیچ کسی هیچ احتیاجی ندارم. البته اینم قبول دارم مشورت روباید از کسایی گرفت که تو اون حوزه متحصص هستن و البته تجربیات خوبی هم کسب کرده باشن.

    دلیل سوم این بود که چنان چسبیده بودم به هدفم که این فرصت روبه خودم نمیدادم که وایسم اَرّه خودمو تیز کنم. و با اره کُند شده کار میکردم.یه موقعهایی باید وایسیم ببینیم که با همین وضعیت تو این مدت کوتاه تونستم نتیجی متناسب با تلاشم بگیرم یا نه؟ اگر نه پس فورا وایسم مسیرمو اصلاح کنم همینطور سرمونو نندازیم پایین فقط تلاش کنیم.

    یه جایی استاد عباس منش تو این فایل گفتن که مهم نیست برای هدفمون چقدر تلاش میکنیم و زحمت میکشیم و حتی اشتیاق هم مهم نیست؛ وقتی که باورمون اشتباهه

    من میگم همه اینا مهمه وقتی که اول وایسیم باورهامون رو تا حدودی درست کنیم حدالمقدور باورهایی که مسلم و واضح هستن که باید داشته باشیم. بعد به سمت هدف حرکت میکنیم در طول مسیر خیلی چیزهای دیگه برامون روشن میشن. یعنی ا ل نرم افزار باورهای درست مهمن بعد سخت افزارهایی مثل تلاشهای فیزیکی و زحمت و ….

    یعنی اینطور نیست که اول همه باورهامون رو درست کنیم و بعد حرکت کنیم. بلکه اول یه سری باورهای بیس و مهم و باورهایی که کاملا مسلمه که برای هر هدفی باید داشته باشیم مثل باور احساس لیاقت و … رو در خودمون تا حدی درست کنیم و بعد بیفتم تو مسیر در طول مسیر باورهای دیگه بهمون گفته میشه و با هربار اصلاح هر باوری حتی به میزان کم به باورهای بالاتر میرسیم تا جایی که هدف کامل برامون حاصل میشه.

    ان شاالله هر جا که هستین باورهاتون خوب و درست و کارراه انداز باشه و شاد و پیروز و موفق لاشین هر جا که هستین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    سلام و درود به استاد و همه ی دوستان

    من یه دختر 27 ساله ام و حدود 4 ساله که هدف بزرگی نداشتم. یک سری هدف های کوچیک مثل مستقل شدن و عوض کردن شغل و سلامتی و انرژی بیشتر داشتم ( الان که دارم مینویسم متوجه شدم که این 4 سال خیلی هم هدفمند بودم و خیلی از اهدافم رو تیک زدم و خوشحالم از این بابت) ولی هدف بزرگی که مشخص کنم و براش یک زمانی رو تلاش کنم و سخت کار کنم نداشتم. همه ی این ها هم همون زمانی که تصمیم گرفتم انجام بدم یا بهتره بگم همون زمانی که متوجه شدم میخوام رقم خوردند.

    آخرین هدفی که تلاش زیاد میطلبید کسب رتبه خوب کنکور ارشد بود که بهتر از چیزی که هدف گزاری کرده بودم رقم خورد.

    در کل من دختری ام که باید چالش های بزرگ داشته باشم و منو برای بهتر شدن ترغیب کنه که اونوقت بتونم بگم تیکش زدم.

    به هر حال…

    اما الان توی مرحله ای هستم که تصمیم بزرگ گرفتم و جالبه بدونید این تصمیم حدود دوماه طول کشید. شاید دلیلش این بود که بازوی تصمیم گیری ضعیف شده و نیاز به زمان داشت برای حرکت بعدی.

    خداروشکر تا الان خواسته ای نبوده که بهش نرسیده باشم جز یک چیز…

    اون هم آشنایی با فرد مناسب من برای ازدواجه.

    خب مشخصا هستند افرادی که به این خواسته رسیده باشند یا در مسیرش باشند مثلا خواهرم..

    ولی اینکه چه باوری مانع رسیدن من به این خواسته شده… میتونه مثلا این باشه که فکر میکنم فقط یک نفر توی دنیا هست که باید از راه خیلی دور بیاد و منو پیدا کنه..! ( اینم باز الان که دارم مینویسم مشخص شد که برا خودمم جالب بود)

    راستش من پیشنهادای کمی هم ندارم و شاید دلیل رد همشون همین باشه که جزو دوری بری هام هستن و از راه دور نمیاد!!

    یا یه ترمز دیگه میتونه این باشه که من بعد از ازدواج با چنین شخصی کلا زندگیم عوض میشه و خیلی متفاوت تر از الان خواهد بود.

    چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه ولی همین دوتا روش کار میکنم حتما

    ممنونم که باعث شدید به تک تک این جمله هایی که نوشتم برسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    رضا گلچمن گفته:
    مدت عضویت: 1461 روز

    سلام ارادتمند

    من از زمانی که با شما استاد عزیزم آشنا شدم

    به یه سری از خواسته‌های خودم رسیدم

    خداوند سپاس گزارم که شما رو به من معرفی کرد

    قبل از آشنایی با شما خیلی هزینه‌های زیادی سر کلاسهای یه استادی تهران داشتم ولی نتیجه گیری خوبی نداشتم

    از ایشونم تشکر میکنم

    الان به خواسته‌های گذشته نگاه میکنم به مواردی که نرسیدم الان واقعا خدا رو شکر میکنم که محقق نشدن

    چون بعضی از خواسته‌های احساسی ما به نفعمون نیست

    امیدوارم بتونم ایمان وعمل گرایی داشته باشم

    تا بتونم به خواسته‌های سودمند برسم

    با توکل به خداوند

    تشکر میکنم از شما استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    Fa_Ma گفته:
    مدت عضویت: 1522 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز…بیشتراز دو سال هست که توی سایتتون دارم سیر و حال می کنم و مطالب بسیاز زیادی یاد گرفتم …هر روز صبح که میرم سرکار با هندزفری به مطالب شما گوش میدم…و باید بگم جز کسای هستم که فایل های رایگان شما نتایج خیلی خیلی خوبی گرفتم… .واقعا سپاسگذارم که خدا شما رو در مسیر زندگی من قرار داد. این دومین باره که دارم کامنت می ذارم و علتش اینه که دوست ندارم راجع به زندگیم با کسی صحبت کنم. ولی الان می بینم که واقعا تایمش رسیده که یکم فعال باشم تو نوشتن…

    در پاسخ به سوالتون باید بگم که یکی از بزرگترین اهداف من و همسرم در زندگی بحث مهاجرتمون هست که ده ساله داریم اونو پیگیری می کنیم. برای رسیدن به اون هر کاری که تونستیم انجام دادیم. یک بار 5-6 سال قبل برای امریکا تلاش کردیم از یکی از بهترین دانشگاهای امریکا فاند گرفتیم و وقتی به سفارت رفتیم به دلیل حساس بودن رشته مون بهمون ویزا ندادند در صورتی که یک سال بعدش یکی از همکلاسی های من رفت آمریکا با همون رشته و همون حساسیت ها و بصورت فاند …نمی دونم چرا برای اون اتفاق افتاد ولی برای ما اینقدر سنگ جلوی پامون میاد. البته اون مجرد هم بود و شرایط ما رو نداشت چون من اون زمان که رفتم سفارت حامله هم بودم و حالا بهر حال نشد. بعد از اون دو باره و سه باره تلاش کردیم تا اینکه یه اتفاقی برای دخترم افتاد و دکتر بهمون گفت تا چند سال هیچ مسافرت خارجی نباید برید که شرایط طوری باشه که دسترسی به دکتر و اینها نداشته باشید… دوست ندارم بیشتر در موردش توضیح بدم ولی همون بس که این یه ترمز برای ماشد تا همین دو سال قبل که شرایط بهتر شد و ما دوباره برای مهاجرت اقدام کردیم و الان 11 ماهه که منتظر دریافت ویزا هستیم… همه کارهامون هم انجام دادیم فقط منتظر دریافت ویزا هستیم… و البته بگم که توی این یازده ماه بیکار نشستیم و با توجه به اینکه اون کشور 11 ماه طول کشیده ما برای جای دیگه اقدام کردیم…ولی الان هنوز دو ماه برای کشور سوم هم منتظر دریافت مدارک از دولت و نهایی شدن قرارداد هستیم که واقعا نمی دونم چرا همه چیز اینقدر برای ما زمان بر میباشد…البته این رو میدونم که خیلی ایده آل گرا هستیم و می خواهیم توی یک شرایط خوب و فاند دولتی خوب مهاجرت کنیم …و این شرایط خوب به راحتی هر دفعه برامون ایجاد میشه ولی توی مراحل ویزا گیر میکنه… اینکه بخوام در مورد باورهای محدود کننده صحبت کنم شاید یکی از اون برای من داشتن فرزند باشه که دوست دارم براش بهترین شرایط پیش بیاد….ولی خیلی روی خودم کار کردم و همش میگم ما پیش میریم و با توجه به شرایط به هر تضادی بخوریم راه حلش توی دل خودش هست و مدام روی خودم کار می کنم و می گم خدا همیشه بهترین ها برای دخترم پیش آورده و هم الان و هم آینده نیز همینطور خواهد بود…همیشه وقتی از خودم می پرسم چرا نمیشه با خودم میگم خدا می خواهد ما رو به بهترین جا هدایت کنه تا با بهترین شرایط زندگی کنیم…خدایا شکرت….ولی این آرزو واقعا چیزی هست که نمی تونیم ما ازش بگذریم به هیچ وجه…و نمی دونم چه گیری در باورم هست که اینقدر شرایط طول میکشه….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    محمدرضا ربیعی گفته:
    مدت عضویت: 2838 روز

    درود و عشق به استاد عبامنش و سرکار خانم شایسته و همه اعضا سایت الهی عباسمنش

    خدارو شاکرم برای هم زمانیهای شگفت آورش که دقیقاٌ زمانی که اونقدر ترمزو نگه داشتی که دیگه داری خاموش میکنی با نشانه های خنده دار هدایت میشی به مسیری که باهات حرف میزنه

    من دقیقاٌ این فایل رو زمانی دیدم که از بس گاز و ترمزو فشار دادم دیگه کم آوردم بعداز اون همه برنامه ریزی برای شروع کار تحقیق،مشورت،مطالعه،قبولی در مصاحبه،دیدن مکان مناسب برای شروع و بررسی تمام جزییات اما همه این پروسه تو یک نقطه استپ شده و من با دیدن این فایل بسیار زیبا به خودم اومدم و مثل همیشه از اعجاز نوشتن استفاده کردم و این ترمز(ترس از نوع ازدست دادن سرمایه)رو پیدا کردم

    و جالب بود که لحظه ایی شلوغی افکار که آسایش رو از من گرفته بود همه چیز ساکت شد حتی برق ساختمون قطع شد و صدای کم کولر هم قطع شد و من شروع کردم به صحبت درباره این ترمز و به طرز شگفت آوری راجب این ترمز صحبت کردم و به این نتیجه رسیدم که انرژی که هر چیزی میتونه باشه اگه با حال خوب مصرف بشه بصورت تصاعدی نتنها در زندگی خودت بلکه در جهان بازتاب داره وهمین طور بلعکسش و این رو برای خودم حل کردم وانقدر احساس سبکی و نشاط بهم دست داد که تا چند لحظه تموم موهای تنم سیخ بود لحظه به خودم اومدم و از خودم پرسیدم این کیه که از زبان من داره به این زیبایی و سادگی با من حرف میزنه

    دوستان حضور خدا وقتی اونهم به این نزدیکی حسش میکنی وصف ناپذیره یاد حرفهای استاد میافدام که میگفت( این حرف ها خودش میاد ) والان بقول استاد میدونم که بعد از اون همه گاز حالا که پام رو از ترمز برداشتم دیگه منتظر اتفاق افتادنشم

    نمیدونم یه حسی مثل تکلیف میکردم که بعد از عالی شدن حالم اینو انتقال بدم

    از استاد عباسمنش که لقب استادی براش کمه و خانم شایسته متشکرم برای حضورشون و حضور ونشر باز خوردهای عالی اعضای سایت

    خدای مهربان هدایتگر همتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: