چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 1

594 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 11
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَهِ ۚ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ ﴿١سبا﴾

    همه ستایش ها ویژه خداست که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و همه ستایش ها در آخرت مخصوص اوست، و او حکیم و آگاه است.

    یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۚ وَهُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ ﴿٢سبا ﴾

    [خدا] آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان فرود می آید و آنچه در آن بالا می رود عالم و آگاه است؛ و او مهربان و بسیار آمرزنده است.

    وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَهُ ۖ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ ۖ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَٰلِکَ وَلَا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ﴿٣سبا﴾

    و کافران گفتند: قیامت بر ما نخواهد آمد. بگو: آری، سوگند به پروردگارم که دانای غیب است، حتماً بر شما خواهد آمد؛ در آسمان ها و زمین هم وزن ذرّه ای از او پوشیده نیست، و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن هست مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت] است.

    لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۚ أُولَٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ﴿4سبا﴾

    تا خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پاداش دهد، اینانند که برای آنان آمرزشی و رزق نیکو و ارزشمندی خواهد بود.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته جانم و به دوستان عزیزم مقیم در غار حرا

    تصمیم گرفتم برای تمرین ستاره قطبی امشبم،یک صلات کامنتی اقامه کنم،تا بتونم افسار این اسبِ چموش ذهنم رو به دستم بگیرم و اجازه ندم هرجایی دلش خواست یورتمه بره،به تجربه ی سه سال شاگردی و استمرار در مسیر،یک موضوعی رو خیلی خوب درک کردم،که هرکدوم از ما در یک مداری،فکر میکنیم ما دیگه خیلی حالیمونه و دیگه احتیاج به این تمرین ها نداریم،مسیر آموزش رو به اون جدیت دنبال نمیکنیم،پیگیر ورودی های ذهنمون نیستیم،اجازه میدیم افکار نامناسب توی سرمون بچرخه و فکر میکنیم ما خیلی بلدیم،خب تبریک میگم اینجا دقیقا لبه ی پرتگاهه،خداروشکر خیلی وقت ها قبل ازینکه پرت شم،تونستم از لبه ی پرتگاه بیام اینورتر و مسیر درست رو دوباره پیدا کنم و به صراط المستقیم برگردم،واقعا اصلا مهم نیست چقدر روی خودت کار کردی،یا چقدر نتیجه دستته،باید همیشه ظرفت رو خالی نگه داری،باید همیشه بگی من نمیدونم،باید همیشه حواست باشه داری وقتت رو چه جوری میگذرونی.امروز هدایت شدم به سوره ی فجر،رسیدم به آیه های ی انتهایی سوره،اونجا که خدای رحمان میگه:یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ،ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً

    گفتم همینه،thats it!،اینو باید تارگت قرار بدم،بگم آقا هدف من رسیدن به نفس مطمئنه ست!حالا برای اینکه برسم به نفس مطمئنه که رب من،از من راضی باشه و من هم رضایتمند باشم….دیگه باید چه جوری حواسم به خودم،به رفتارم،به اعمالم باشه!؟

    مثل اینکه در حالت عادی شما همیشه برای شام وقت میزاری و غذا درست میکنی،یک وقتایی با حوصله،یک وقتایی بی حوصله،یک وقتایی حاضری،یک وقتایی خیلی شیک و چیتان پیتان شده!

    ولی اگر بهت بگن،اونیکه خیییلی دوسش داری،خیلی عاشقشی،جونت براش در میره،اونیکه وقتی میبینیش دلت ضعف میره،اونیکه وقتی بهت میگه دوستت دارم احساس میکنی دنیا رو بهت دادن،اون آدم امشب میاد شام میاد پیشت!

    اون وقت چقدر برای شامی که درست میکنی حساسیت به خرج میدی؟!برای تمیزکاری خونه ت چی؟!چی میپوشی!؟کدوم عطرت رو میزنی!؟چقدر به خودت میرسی!؟

    مگه نه اینکه ما هیچی از یک ساعت بعدمون نمیدونیم؟!اگر وقت مهمونی ما برسه چی!؟اگر مستر پرزیدنت،وزیرش رو بفرسته بگه برو دنبال فلان بنده م و بگو امشب شام رو با من میخوره،اون وقت آیا ما همون لحظه از خودمون راضی هستیم!؟آیا کافی هستیم!؟آیا همه ی تلاشمون رو برای نفس مطمئنه بودن کردیم!؟به الله قسم اینارو دارم به خودم میگم،به خودم،به خودم….

    هوابرم نداره من خیلی میدونم،من خیلی بلدم،بعد دیگه این جدیت کار کردن روی توحید وقانون و انجام تمرین هارو از دست بدم!این ذهن،این ذهن،این ذهن….اینو اگر ول کنی،قشششنگ یک علفزارِ مشتی تحویلت میده…با علف های هرزِ شیطانی…

    من خودم دارم میفهمم که این روز ها دارم تقلا میکنم تا بتونم روی نکات مثبت زندگیم تمرکز کنم،دارم تلاااش میکنم،خیلی ذهنم داره بازی درمیاره برام،اصلا حالیش نیست من هیچ وقت قبلا توی این موقعیت نبودم،این آزادی زمانی رو نداشتم،کارت بانکی دائم الشارژ نداشتم،بخاطر شرایط کاریم حتی از بچه هامم دوربودم،برای اینکه یک سر بیام گرگان باید کلی شیفت سنگین رو پشت سرهم ردیف میکردم تا چند روز بتونم مرخصی بگیرم،قشنگ یادمه وقتی میرسیدم به اول شهر و فلکه ی بسیج،سرمو از پنجره ی ماشین میاوردم بیرون و نفس عمییییق میکشیدم و میگفتم:خدایاااا شکرت،دوباره دارم تو هوای شهرم نفس میکشم…اما من الان دارم توی این شهر زندگی میکنم….ولی آدم یادش میره!آدم یادش میره و به راحتی از مسیرِ سپاسگزاری خارج میشه….

    همین الان که دارم مینویسم ذهنم داره میگه،باشه اینارو نوشتی،حالا بعدش بشین ببین چه غلطی باید بکنی تا فلان موضوع رو حل کنی،حاجی!حضرت ذهن عزیزم!کجا،چه خبره!؟من کجای این مسیر رو با قدرت تو و تصمیم گیری های تو اومدم!؟کجا فرمون دست تو بود و اتفاق خوب افتاد!؟خداوکیلی بهتر نیست ساکت باشی!؟سکوت خیلی چیز خوبیه،به خدا!

    به قول استاد تو توحید عملی ده:نه تو هیچی نیستی،تو فقط باید ساکت باشی!

    این قلبه که فقط باید حرف بزنه،این فرمون فقط باید دست قلب باشه،این قلب خیلی با ادبه،برعکس تو که خیلی وراجی،اون بنده ی خدا احتیاج به آرامش و سکوت داره تا بتونه پیغام هارو دریافت کنه و به من اعلامش کنه که چی کار باید بکنم.

    هوا برت نداره یک وقت،این مسیر تو اومدی!تو اصلا قد و قواره ی این حرف ها نیستی،پس سکوت کن و بزار من تسلیم بشم.این رمز موفقیته،این رمز پیروزیه،این رمز دریافت الهاماته،این رمز پیدا کردن کد خرابه،این رمز نشستن روی دوش خداست.

    تسلیم،تسلیم،تسلیم.

    جدیدا برای اینکه قدرت خدا رو به رخ ذهنم بکشم،دفترم رو باز میکنم و مینویسم:

    سلام خدا،من سعیده م!از شمال ایران،خاورمیانه،قاره ی آسیا،کره ی زمین،منظومه ی شمسی،کهکشان راه شیری،در مجاورت کهکشان آندرومدا،صدات میزنم،صدامو میشنوی!؟اگر میشنوی جوابمو بده!من برای حل کردن این مسئله به کمک احتیاج دارم….دست بنده ت رو بگیر!

    اینجوری این ذهن آروم میشه،حالیش میشه که کسی که اندازه ی نوک سوزن پونز نقشه ی جهانِ خداوند هم نیست،باید فقط تسلیم باشه و اجازه بده خداوند هدایتش کنه…به قول استاد تو فایل تسلیم:ما باید بپذیریم که ما نمیتونیم کل شرایط رو کنترل کنیم.

    این هم همون خشوع و تواضع در مقابل خداونده!

    حاجی صدامو داری!؟من نمیتونم همه ی شرایط رو کنترل کنم،شما خدایی،شما بهترین مسیر رو میدونی،شما راه رو بازکن …..

    چقدر این آیه های سوره ی یاسین رو دوست دارم:

    آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید، نمی‌تواند همانند آنان [= انسانهای خاک شده‌] را بیافریند؟! آری (می‌تواند)، و او آفریدگار داناست!

    فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود!

    پس منزّه است خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت همه چیز در دست اوست؛ و شما را به سوی او بازمی‌گردانند!

    چقدر این آیه ها قدرتمنده،چقدر خوبه،چقدر پر از نورِ توحیده!

    استاد تو جلسه 4 قدم 2 چندتا جمله ی طلایی میگه که کل مفهومش اینکه شما هر لحظه دارید توسط خداوند هدایت میشوید!به چه مسیری هدایت میشوید؟!به مسیری که باور دارید!

    یکی از دلایلی که من این مدت برای خودم برنامه ی مراقبه های سنگین گذاشتم بخاطر کنترل آگاهانه ی ذهنم به سمت قدرت پروردگاره،نه به این دلیل که خدا اون بالا نشسته ببینه،کی چقدر قرآن میخونه،یا کنتور بندازه من چند بار رفتم تو آرامگاه برای مراقبه،بعد بگه خب این دیگه بسشه و بعد به فرشته ها دستور بده برید مشکل این بنده رو حل کنید،نه بابا!خدا بیکاره مگه!اون الغنی و الحمید و المالک و القادرو … هرچی ال توی دنیاست،مال اونه!

    من! من احتیاج دارم افسار این ذهنم رو به سمت قدرت پروردگارم جهت بدم تا بتونم ساکتش کنم که صدای قلبم رو بشنوم،استاد تو جلسه 5 قدم 8 میگه وقتی یک اتفاق ناخواسته رخ داده،اصلا توجه به زیبایی ها و سپاسگزاری ها کار راحتی نیست،فقط باید تموم تلاشت رو بکنی تا ذهنت رو از روی اون برداری…خب این راهی بود که به من الهام شد برای کنترل ذهنم انجامش بدم که خداروشکر همیشه جواب داده بهم …

    حالا هرکسی به خودشناسی برسه متوجه میشه،چه کاری به کنترل ذهنش کمک میکنه…ماها آدم های متفاوتی هستیم،مهم اینکه خودمون رو خوب بشناسیم…و قلق هامون دستمون بیاد…بعد کنترل ذهن حتی تو شرایط سخت هم کارِ امکان پذیری میشه…

    به امید خدا،بعدا که این مرحله ی قشنگ و پر از درس رو گذروندم میام میگم خدای قشنگم چه جوری مثل همیشه برام درها رو از جایی باز کرد که به عقل جن هم نمیرسید….خدا خیییلی خداست!خیییلی مهربونه!خداوکیلی هرجااا دستم به شاخه نرسید برام شاخه رو آورد پایین…

    خدایا،من از شمال ایران،خاورمیانه،قاره ی آسیا،کره ی زمین،منظومه ی شمسی،کهکشان راه شیری صدات میزنم!

    صدامو میشنوی!؟خداوکیلی خیلی مردی!خیلی آقایی،خیلی دمت گرمه!خیلی دوستت دارم….خیلی دلم برات تنگ شده…منو ببخش که این روز ها کنترل ذهن برام سخت شده و میرم توی در ودیوار و گمت میکنم…دلم برای آغوشت تنگ شده …تومیدونی من دارم از چه احساسی حرف میزنم نه!؟خودت میدونی چقدر شیرینی…قندی…نباتی…

    خدایا…تو اگر منو هدایت نکنی،من هیچی نیستم،من هیچی نمیدونم،من هیچ راهی پیش پام نیست…اما سرم رو جلوی همه بالا نگه داشتم خدا…چون پشتم به تو گرمه…میدونم بالاخره جریان هدایتت رو دریافت میکنم….تو هیچ وقت دیر نمیکنی خدا….هیچ وقت….هیچ وقت….

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

    وَالضُّحَى ﴿١﴾

    وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى ﴿٢﴾

    مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى ﴿٣﴾

    وَلَلآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى ﴿4﴾

    وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى ﴿5﴾

    أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ﴿6﴾

    وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى ﴿٧﴾

    وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى ﴿٨﴾

    فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ ﴿٩﴾

    وَأَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ ﴿١٠﴾

    وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿١١﴾

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 101 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿٩٨مائده)

    بدانید مسلماً خدا سخت کیفر،و بسیار آمرزنده و مهربان است.

    مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ ﴿٩٩مائده)

    بر عهده پیامبر جز رساندن [پیام خدا] نیست. و خدا آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می دارید، می داند.

    ===================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم

    سلام به استاد شایسته ی مهربانم

    سلام به رفیق های غار حرا

    آقااااا حالتون چطوره؟!عیدتون مبارک ،صد سال به این سال ها،سال نوتون نوروز ،نوروزتون پیروز :)))

    حالا درسته ما شمال ایرانیم ولی بهرحال فایل پربرکت جدید از شمال فلوریدا اومده،یک تبریک که میتونیم بگیم:)))

    خداااا می‌دونه از اول سال نوی میلادی تا اول سال نوی قشنگ خودمون که با شروع بهاره…چقدر ما انسان های بهتری شدیم ،چقدر توحیدی تر شدیم ،چقدر خوشحال تریم…چقدر راضی تریم …

    اگر که مسیر درست رو ادامه بدیم،اگر سرمون رو تو‌ برف نکنیم،اگر من بلدم هارو بزاریم کنار،اگر همیشه ظرفمون رو برای دریافت آگاهی های جدید خالی نگه داریم،اگر فرمون رو بدیم دست اون بالایی،اگر بیایم آگاهانه روی عیب و ایراد هامون کار کنیم،اگر هر روز به افکاری که داره توی ذهن ما می‌چرخه آگاه باشیم،اگر بتونیم افکارمون رو به سمت مثبت جهت بدیم ،اگر به اتفاقات واکنش نشون ندیم،اگر مسئولیت کل زندگیمون رو برعهده بگیریم….و به قول استاد جان :همه جور سعی کنیم به قانون در حد توانمون عمل کنیم….اون وقت میبینیم زندگی چه بهشتی میشه…اون وقت میفهمیم‌ ما خالق زندگیمون بودیم از همون ا‌ول…فقط مسیر رو اشتباه رفته بودیم…

    خدارو صدهزار مرتبه شکر برای یک فایلِ جدیدِ پربرکتِ سفید،صورتیِ جذاب …

    استاد جون دیگه رکورد زدم،این بار هم فایل جدید رو،روی هوا گرفتم،هنوز روی بنر سایت هم نیومده بود من اون پایین مایینا،دیدمش!

    آره استاد من اینجوری سایت رو شخم میزنم همیشه!شوخیه مگه؟!حضرت محمد چند سال،سالی یک ماه میرفته توی غار حرا برای مراقبه ،اونم فقط یک غارِ سنگیِ خشک و خالی …بعد من باید با چه دقتی،با چه تمرکزی ازین نعمت بزرگی که توی زندگیم هست استفاده کنم؟!

    منی که بارها و بارها تجربه دریافت الهامات رو داشتم،میدونم دریافت الهامات با کیفیت تر،چقدر نیاز به سکوت ذهن و باز شدن قلب داره،مثلا یکی از اون الهاماتی که خیلی واضح و شفاف،فروردین امسال دریافت کردم،این ندا بود که میگفت:برو کیش!برو کیش!برو کیش!

    استاد میدونید من چه زمانی این الهام رو دریافت کردم؟!دقیقا چند روزی بود بسیار تمرکزی روی سایت داشتم کار می‌کردم ،کامنت می‌نوشتم ،میخوندم و فایل گوش میکردم و دقیقا شب قبلش،آخرین صدایی که شنیدم صدای عبارت تاکیدی های شما در جلسه ٢ قدم ٩ بود و بعد فردا صبح داشتم بازم به صدای شما در نشانه ی روزانه م،گوش میدادم که داشتید درمورد سوره ی شمس توضیح میدادید که خداوند هفت بار قسم خورده که ما خیر و شرتون رو بهتون الهام میکنیم،به خدایی که میپرستم قسم میخورم هنوز صدای شمارو داشتم می‌شنیدم با هندزفری ولی انگار یک چیزی،خارج از بعد زمان و مکان اومد وسط این صحبت ها و می‌گفت برو کیش برو کیش برو کیش …

    دیگه صدای شمارو در پس زمینه،خیلی مبهم میشنیدم،اما اون ندا خیلی بلند بود… فکر‌میکنم این اولین باری بود که من توبیداری و هوشیاری کامل،این الهام واضح و‌با کیفیت رو دریافت کردم که بعدش اون اتفاقات بعدی رخ داد …

    خب منی که مسیر درست رو می‌دونم ،باید همون رو بزارم روی تکرار ،این ذهنِ چموش،هرچی دلش میخواد بزار بگه،ذهن اصلا کارش همینه که حرف های بی پایه و اساس بزنه…

    حتی الان به بهانه های واهی می‌گفت حالا باشه فردا اگر خواستی برای این فایل کامنت بنویس،حالا لازم نیست بیای بگی بازم استاد مسیرت رو رگلاژ کرده،حالا لازم نیست هی بیای بنویسی،یا ازونور میگه میخوای شوآف کنی؟که چی مثلا؟!حالا لازم نیست توی هر فایلی شما رد پا بزاری!!!

    منم دیگه بازیش رو شناختم استاد،دیگه وقتی باهاش مچ میندازم،اکثرا مچشو میخوابونم!بهش گفتم اتفاقا بخاطر تمرین ستاره ی قطبیمم که شده کامنتم رو مینویسم،من مینویسم برای خودم و بعد حتی اگر استاد کامنت رو خوند و بجای انتشار حذفش کرد ،من میگم اوکی،مهم این تمرینی بود که من انجامش دادم،نتیجه ش رو همین لحظه که دارم مینویسم گرفتم،بقیه ش پاداش اکستراست،اومد چه خوب،نیومد بازم من این وسط سود کردم…!

    این شد که گوشی رو دستم گرفتم و گفتم بسم الله،شروع میکنم …و تا الان هنووووز نرسیدم به مطلب خود فایل و چقدر این مرور قانون و توحید و اتفاقات مثبت گذشته م برام احساس خوب داشت،چقدر به یادم اومد استمرار در کدوم مسیر،برام نتایج بزرگ خلق کرده …و قدم هام رو محکمتر‌ و استوارتر کرد …

    استاد جانم،ازت ممنونم،انشالله به جبران تموم این مشاوره های خصوصی میلیون دلاری،یک روزی نه چندان دور میام میشینم کنارتون و به عنوان دانشجویی که از وقتیکه جوجه توحیدی چند روزه بوده،توی سایتتون رد پا داره و تمموووم این مسیر رو از صفر تا به الآن ،مطلقا ،فقط از آموزش ها و فایل های شما استفاده کرده،با عشق براتون توضیح میدم که چه جوری پله به پله،با رعایت قانون تکامل،به بیش از اون چیزی که میخواستم رسیدم و اون موقع دیدن لبخند رضایت شما،یکی از بزرگترین پاداش های تموم این مسیری که من با کنترل ذهن طی کردم…

    استاد جان،دست تسلیم من بالا !

    من این مدت به شدت روی نکات منفی والدینم علی الخصوص مادرم که انصافا نکته ی منفی خاصی نداره و فقط اعتقادات شخصی خودشه و این موضوع به من هیچ ربطی نداره،تمرکز کرده بودم شدید!

    یعنی قشنگ بین خودم و مادرم یک دیوار میدیدم،یک چیزی که حائل شده بود بین من و ایشون،شبیه یک عینک دودی که بی دلیل همه چیز رو تاریک نشون میداد…

    مادری که انقدربرای من توی زندگیم زحمت کشیده،انقدر برای دخترهای من زحمت کشیده و همچنان هم‌ داره با تموم وجودش برای ما کار میکنه،که من اگر کل زندگیم رو به پاش بریزم ،جبران محبت هاش نمیشه …

    من…من با تمرکز روی یک دونه ناخواسته،هزارتا ویژگی مثبتش رو ندیدم،دورت بگردم مامان قشنگم…ازت معذرت می‌خوام …از صمیم قلبم …من به خودم ظلم کردم ،خدایا تو منو ببخش.

    لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ

    چندتا برنامه چیدم برای فردا …

    یک)نوشتن ویژگی های مثبت پدر و مادرم توی دفتر و سپاسگزاری از خداوند برای این همه عشقی که من ناآگاهانه ایگنورش کردم .

    دو)گوش کردن به جلسه ١ دوره ی عشق و مودت و مرور آگاهی های اون جلسه برای اجرای روحیه شکرگزاری در هر لحظه از زندگی

    سه)شاید یک هدیه ی کوچیک برای مادرم گرفتم،هرچند که همه چیز توی ذهن من اتفاق افتاده وهیچ حرف ناخواسته ای بین ما رد و بدل نشده ولی این قلب باید از هر لکه ی سیاهی پاک باشه…حتی شده یک شاخه گل بگیرم،باید بغلش کنم،ببوسمش،و بگم خیلی دوستت دارم مامان ،ازت ممنونم که توی زندگی هستی،تو بهترین مادر دنیایی.

    چهار)به این فایل جدید پر از آگاهی گوش بدم و مطالب مهمش رو مرور کنم.

    خدارو صدهزار مرتبه شکر که بازم هم مسیرم به سمت توحیدِ بیشتر،رگلاژ شد…

    استاد جان مرسی که مثل همیشه،قبل ازینکه وارد جاده خاکی بشیم دستمون رو میگیری و دوباره راه رو بهمون نشون میدی.

    خداوند شمارو برای ما حفظ کنه که حضورتون برای ما،رحمت پروردگاره…

    در پناه نور باشید استاد جان

    به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان

    قلب فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 371 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام به دلنشین ترین و خوشگل ترین نقطه ی آبی دنیا …

    سلام به روی ماهت خاله،چقدرررر من دوستت دارم،چقدررر تو خوبی پسر

    اگر بدونی با خوندن جمله ی اول (کامنت محمدحسن جان)،وقتی فهمیدم شما برام نوشتی چقدررر ذوق کردم،چشم مامانت روشن :)))

    مگه چندتا محمدحسن توی دنیا هست که انقدر خوشگل باشه!؟انقدر خوب باشه!؟انقدر مهربون باشه!؟توحیدی باشه؟!شکرگزاری بنویسه!؟تمرین آگهی بازرگانی انجام بده!؟با خواهرش مهربونی کنه؟!وقتی خاله سعیده ش منتظر یک پیغام از طرف خداست،به قلب کوچکیش الهام بشه که برای من آیه ی قرآن بفرسته!؟

    میدونی محمدحسن،من خیییییلی خوشبختم که خدا شما رو بهم داده،خیلی زیاد…از فکر کردن بهتون چشام پر از اشک میشه…ازینکه خدا چقدر مهربونه که شمارو به زندگی من هدیه داده…

    خاله ازت ممنونم که صبحم با نقطه ی آبی قشنگ شما شروع شد،من مطمئنم با خودکار جادویتت میتونی کلی اتفاقات عالی برای خودت خلق کنی و حالشو ببری…

    میدونم که الان مدرسه ای،به مامان سفارش کردم وقتی اومدی یَک ماااچ محکم از طرف من ،به صورت مثل ماهت بزنه،تا پاسخ من به دستت برسه….هدیه ی من برای تو…آیه های شیرینِ (119_128)سوره ی نحله…هروقت این کامنت به دستت رسید برو بخونش و حالشو ببر…آخه از طرف خدا اومده برات پسرِ ابراهیم نشان من.

    عااااشقتم خاله و دعا میکنم در بهترین زمان و مکان ببینمت.

    جات که روی دوش خداست،فقط حااالشو ببر…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    رضوان عزیزم سلام

    ازت ممنونم که لطف کردی و برام نوشتی،رفیقی که خیلی وقته با قلب مهربونش در کنار منه و در تموم این مسیری که اومدم دلگرمی هاش برای من هدیه ای از طرف خدا بوده…یادم نرفته اسفند پارسال برام الهامات الله رو با این شعر آوردی و چقدر قدم هام رو محکمتر کردی:خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم؛در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست.

    دوستت دارم رفیق و برای قلب روشنت،صبر جمیل طلب میکنم،اون مادری که من توی عکسی که برام فرستاده بودی،روی ماهش رودیدم،قطعا جاش در بهشته و نفس مطمئنه ش در کنار پروردگارش آرام گرفته…

    برات بهترین هارو میخوام رفیقِ خون گرم جنوبی من،خودت میدونی چقدر دوستت دارم.

    به امید دیدار روی ماهت در بهترین زمان ومکان

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام آقای بهادری

    سپاسگزارم ازتون که برام نوشتید،تحسین شما،تجلی قلب روشن شماست.

    آقای بهادری،من پروفایلتون رو برای پیدا کردن کامنت در توحید عملی ده زیر و رو کردم،اما شما اونجا کامنت ننوشتی،بلکه در فایل(مثل ابوموسی نباشیم) برام پاسخ نوشته بودید.

    اما این شما نبودی که اشتباه کردید،این الله مهربانم بود که از دست و قلم شما جاری شد تا برای من هدایت هارو بفرسته و من رو به فایل هایی هدایت کنه که باید بهش گوش بدم…

    سپاسگزارم از شما که به ندای قلبتون گوش کردید و برام پیغام آوردید.

    براتون بهترین هارو آرزو میکنم از هرچیزی که خودتون میخواید…دست حق به همراتون همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام آقا احسان

    سپاسگزارم از لطف و محبتتون،بابت یک کامنتِ طولانی و پر برکت…

    خیلی لذت بردم و خیلی ازت یاد گرفتم،چقدر منطق های ذهنی خوبی رو پیدا کردی برای اینکه روحیه تواضع و فروتنی رو در مقابل پدر و مادرمون حفظ کنیم.

    همین الان که من دارم به کامنت شما پاسخ میدم،پدرم نشسته داره برای درس علومِ نیلا نیکا،ماشین درست میکنه با وسایل دور ریختنی…همین چقدر نعمت و‌ثروت و برکته برای من؟!

    راستش خیلی دلم میخواد برم محکمم بغلش کنم و ببوسمش و بعدشم در برم:) ولی هنوز به اون مدار نرسیدم،ولی همینکه الان مدت هاست رابطه مون در آرامشه خداروووصد هزار مرتبه شکر.

    ازت ممنونم که برام نوشتی،همیشه کامنتاتون پر از آگاهیه،ضمن اینکه نثر سلیسی که دارید خیلی کانون تمرکز ذهن رو روی اصل حفظ میکنه.

    بهترین هارو براتون آرزو‌میکنم،از هرچیزی که خودتون میخواید..دست حق به همراتون همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام فرزانه ی عزیزم

    چطوری بنده ی خوب خدا!؟

    بینهایت ازت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش کردی و برام نوشتی.

    جریان هدایت واضح،سلیس،در درست ترین زمان و مکان دریافت شد…

    برات بهترین هارو آرزو میکنم رفیق.

    دست حق به همراهت باشه همیشه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ ۚ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ(56حج)

    حکومت و فرمانروایی در آن روز از آن خداست؛ و میان آنها داوری می‌کند: کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، در باغهای پرنعمت بهشتند؛

    =====================================

    سلام آقا حمید رضا

    امیدوارم حال دلت عالی باشه و قلب سلیمت متصل به نور الله ..

    خیلی وقت ها کامنت من با این جمله شروع میشه،نمی‌دونم باور می‌کنی یا نه!من در حال گوش کردن به جلسه ٣،قدم٣ بودم و غرق صحبت های استاد و فکر کردن به آگاهی هاش که خدا دستمو گرفت و آورد اینجا و گفت کامنت آقا حمید رو بخون،حتی من مقاومت کردم و گفتم حالا بزار این جلسه تموم شه،بعد میخونم ولی احساس قلبی خیلی شدید تر بود،فایل استپ رو کردم و خوندم ..و بینهایت از خوندن اگاهی های کامنتت لذت بردم،دوباره برگشتم به گوش کردن فایل خودم،ولی باز اون ندا اومد …بنویس…بنویس…هرچی که توی سرته بنویس …

    دوباره فایل رو استپ زدم و اومدم سروقت هدایت قرآن برای شما و با آیه 56 حج شروع به نوشتن کردم.

    شاید برای من هم نوعی اعتراف نیازه،برای اینکه بنویسم و ازش بگذرم واین موضوع دیگه نخواد توی ذهنم برای خودش فضای بیخود اشغال کنه…

    میدونی حمید رضا؟!ماها آدم های متفاوتی هستیم با پاشنه های آشیل و زخم های روحی متفاوت …که هرکدوممون داریم یک بخشی از این بیماری های روحی رو درمان میکنیم …ولی به قول استاد پاشنه های آشیل هیچ وقت به طور کامل برطرف نمیشن،به قول قرآن مثل ذنب،به دنبال ما میاد …وفقط باید همیشه روشون کار کنیم و همیشه حواسمون بهشون باشه…

    مشکل اساسی من برخلاف شما،پاشنه ی آشیل حمایتگریه،انقدر این زخم روحی عمیقه که هر بار که یک ذره درمانش میکنم ،به قول استاد شایسته انگار کلی زنجیر مخفی رو پاره میکنم و به سمت مدارهای بالاتر مهاجرت میکنم …

    میخواستم بگم سر همین پاشنه ی آشیل همیشه یک گوشه ی مغز من درگیر این سوال بود که چرا بعضی از بچه ها که انقدر دارند روی خودشون خوب کار میکنند ولی وقتی می‌خوان توی عقل کل پاسخ بنویسید اینجوری به طرف میتوپند؟روی چه حساب دارند اینجوری صلح درون خودشون رو خراب میکنند؟چی باعث میشه که اینطوری با بقیه حرف بزنن؟!

    انقدر دلم میخواست بیام براشون بنویسم که ببین این روش درست نیست…حتی اگر فکر می‌کنی چیزی رو بلدی و تجربه ای رو داشتی که می‌تونه به جواب اون بنده ی خدا کمک کنه،اولا برای علم و آگاهی خودت بنویس،دوما انقدر قشنگ توضیحش بده که به جای احساس بد طرد شدن،به اون آدم انگیزه ی پیشرفت بدی،اینکه بخوای با داد و بیداد به بقیه بفهمونی که دارند اشتباه می‌کنند که هنر نیست،اینو همه بلدن …

    دلم میخواست بیام این آیه رو بنویسم که توی سوره فرقان خدای رحمان میگه :

    وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿6٣﴾

    و بندگان رحمان کسانی اند که روی زمین با آرامش و فروتنی راه می روند، و هنگامی که نادانان آنان را طرف خطاب قرار می دهند [در پاسخشان] سخنانی مسالمت آمیز می گویند

    میگه بنده های من حتی در جواب چرت و پرت غیر از سلام نمیگن…چه برسه به …

    ولی میدونستم اینکه دلم میخواد بیام این تذکر رو بدم،از روی پاشنه ی آشیل حمایتگریمه پس به خودم گفتم که مگه کسی ازت سوال کرد که میخوای بری توضیح بدی؟پس سکوت کن.اگر کسی پرسید،باشه،تو برو بگو ولی قبل ازون حق نداری برای چیزی که درخواست نشده،عرضه ای داشته باشی.

    این ها رو نوشتم برای اینکه یکبار دیگه صمیمانه ،خواهرانه و به قول خودت از طرف یک هم اهل و هم فرکانس…بهت تبریک بگم،به الله ای که میپرستم قسم میخورم اینکه آدم بپذیره اشتباه داره و بیاد از اشتباهش بنویسه و برای رفع اون برنامه ریزی کنه،کاری که نودونه ونه درصد جامعه نمیتونند انجامش بدن…اصلا به نظر همه ی آدم ها،همه چیز اون بیرون خرابه بغیر از درونِ خودشون…

    ولی توی این سایت،بازم نه همه ی بچه ها،بلکه به قول قرآن السابقون ها…در تلاش برای بهبود همیشگی اند…برای بهبود زخم های روحی …درمان پاشنه های آشیل …و پیش رفتن و ناامید نشدن و توکل کردن بر زنده ای که هرگز نمیمیره….

    از صمیم قلبم تحسینت میکنم که شجاعانه در مسیر خودشناسی و خداشناسی داری حرکت می‌کنی و هربار یک ورژن بهتر از خودت میسازی…و همین کافیه!و همین کافیه ….

    برای شما …برای خودم …برای همه ی السابقون ها نور خداوند رو طلب میکنم که با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمک ما بیاد تا هرچقدر ناآگاهانه سر خودمون و زندگیمون بلا آوردیم،ازینجا به بعدش رو بهتر و روشن تر و قشنگتر و شیک تر و مجلسی تر بسازمیش…

    إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ(٩انفال)

    هنگامی را که ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم.

    در پناه نور میسپارمت و به امید خوندن موفقیت های بیشتر و بیشتر …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام آقا حمید رضا

    این دومین کامنتی که دارم مینویسم،نیاز بود یک سری چیز هارو توی همون کامنت قبلی بنویسم درمورد ذهن منفی نگر خودم،اون موقع حواسم نبود…یا شاید درگیری های ذهنم جاهای دیگه بود برای همین توی اولویت نبود،الان که گوش کردن به جلسه 3،قدم3 تموم شد و ذهنم هزارتا پله آروم گرفت(پیشنهاد میکنم اگر اون قدم رو داری،حتما بهش گوش بدی)،الان که اومدم آرامگاه برای مراقبه ی همیشگیم،یک همزمانی جالبی برام اتفاق افتاد که به جای گوش کردن به قرآن،گوشی رو از جیبم در آوردم که حتما برات بنویسم.

    همین الان چند قدم اونورتر،یک قبر جدید کندن و یک بنده ی خدایی رو دفن کردن و دورتا دورش چند ردیف گل های سفید گذاشتن و‌کلی شمع روشن و…

    میدونی در نگاه اول ذهن من چی گفت؟!عجب آدم کوته فکری هستنا!این همه خرج کردن برای چی؟!برای کسی که مرده و‌دیگه هیچ وجودی توی این دنیا نداره؟!خب که چی؟!شوآف میکنند برای کی؟!

    ببین!همون لحظه گفتم استپ!چی داری میگی؟!بیا زیبایی این گل هارو تحسین کن،بیا این عشق رو تحسین کن،بیا این ثروتی که توانایی خرید این همه گل رو داشته،تحسین کن…به تو چه کی داره چیکار میکنه؟!تو ببین چی به درد تو میخوره! به اون توجه کن!

    یا همین دیشب…رفتم فروشگاه اتکا برای خرید…حتما دیدی اون فروشگاه ها در اصل برای کارمندان نظامی،بهشون یارانه میدن برای خرید ازونجا…هربار هم اگر مسیرت بخوره وبری اونجا،میبینی یک کوهی از جنس های مختلف توی سبدشون ردیف کردن برای خرید …

    ببین دقیقا توی نگاه اول ذهن من با عرض معذرت گفت:نظام گداپرور رو ببین!صدقه بگیر هارو ببین!نگاه از چه راهی دارند پول میگیرند خرج میکنند!!!

    همون جا دوباره گفتم استپ!کجا چه خبره؟!به تو چه کی چه جوری پول درمیاره و‌چه جوری خرج میکنه؟!نگاه کن به فراوانی،به این همه خرید،به این همه جنس،این راحتی خرید رو تحسین کن…این مدار خرید های آسون و فراوان رو تحسین کن…

    اینارو نوشتم برای اینکه بگم دست تسلیم من بالاست.

    کل اگر طبیب بودی،سر خود دوا نموندی!

    من هم این پاشنه ی آشیل رو دارم و باید به شدت روش کار کنم…..هنوز ذهن هم عجیب در نگاه اول،تمرکزش روی منفی هاست…و‌باید سریع مچش رو بگیرم و بیارمش روی مسیر درست…

    و اگر‌بتونم در طول زمان،این کار رو خوب انجام بدم،مطمئنم نتایجم از اینی که هست بسیار بهتر خواهد شد…

    ازت سپاسگزارم که این تلنگر رو بهم زدی که بیشتر حواسم به خودم باشه …

    درپناه نور میسپارمت.

    =======================================

    پ‌.ن: نوشتن همین کامنت درهایی از آگاهی رو به روم باز کرد که سعیده هنوز تو فکر‌میکنی پولی که راحت به دست بیاد،اصلا با ارزش نیست!بخاطر همین توی نگاه اول،نتونستی خرید های فراوان و آسون بقیه رو تحسین کنی و اون تهمت ها رو بهشون زدی!

    چون اون پول راحت به دستشون رسیده بود،چون راحت داشتن خرید میکردن،چون فراوان داشتن خرید میکردن…

    و چون تو سخت پول‌رو‌به دست میاری و‌سخت خرید میکنی و کم….ذهنت میخواد اون موقعیت رو منفور و موقعیت خودت رو خیلی معنوی جلوه بده!

    جای این ها باید عوض بشه سعیده!

    هیچ چیزی اون بیرون خراب نیست!

    این کد های ذهنی توعه که درب داغونه!

    اون هارو درستش کن!

    جلسه ی 26 ثروت شد تمرین امشب که دوباره بهش گوش بدم،اینم نوشتم که شاید برای کسی هدایت داشته باشه…

    تلگراف،فرتیش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 76 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام داداش حمید

    از بزرگواری و متانتت بسیار ممنونم،ازت ممنونم که فروتنانه به کامنتم پاسخ دادی،من متوجه این احترام و تلاش برای سرسپردگی هستم.

    نمی‌دونم چرا،ولی دوست داشتم اینو بهت بگم شما اصلا تنها نیستی،اصلا تنها نیستی،استاد تو دوره ی عزت نفس میگه همینکه بدونی تو تنها آدمی نیستی که این اتفاقات رو تجربه کردی،خیلی راحت تر این مسیر رو میای …

    من چون مثل خودت اونور بازی رو دیدم،میدونم دقیقا داری از چه تلاشی صحبت میکنی،همون تلاشی که من توی این 4سال انجام دادم تا اون جهنمی که ٢٨ سال تجربه کردم یکم آروم کنم …

    یادمه یکبار نوشتی حتی صبح بیدار میشدی و لباس خانوم سابقت رو اتو میکردی،ببین چشم های من ٨ تا شد…سریع گفتم یعنی همچین مردی توی دنیا هست؟!؟!

    بعد یادم خودم افتادم و تعجبم تبدیل به خنده ی تلخ شد…

    میدونم نباید از ناخواسته ها بگم،ولی شاید گفتنش کمکی باشه برای اینکه بدونیم ماها در اسکیل های متفاوت چه اتفاقاتی رو تجربه کردیم…

    وقتی که همسرم از دوستش بیماری کرونا رو گرفت و به دوتا بچه ی 4ساله هم داد …من تا صبح یا درحال پاشویه ی تب بچه ها و اضطراب و نگرانی های مادرانه بودم …و یک پام توی اتاق همسرم برای سرم وصل کردن و دارو دادن و ….

    ساعت ٧ صبح بود که یکم تب بچه ها ریخته بود و من از خستگی خوابم برد …بعد همسرم بیدار شد و شاااااکی که چرا خوابیدی؟!پاشو بهم چایی و نوشیدنی بده راه گلوم بسته نشه …

    فکر می‌کنی سعیده چی گفت ؟!ببخشید معذرت می‌خوام !یک لحظه از خستگی خوابم برد …برو تو اتاقت الان میارم …

    و بعد همون سعیده وقتی بخاطر کار در icu بیماران کرونایی، دچار درگیری ریوی شد …همسرش کوله پشتیش رو بست و رفت خونه ی مادرش که یک وقت بیماری بهش منتقل نشه :))))

    خب منِ سعیده با اون عزت نفس داغون ،اون پاشنه ی آشیل حمایتگری،اون احساس قربانی بودن ،اون همه افسردگی و میل به خودکشی چقدر باید تلاش کنم که سیاهی هارو از بین ببرم وبه جاش نور رو به زندگیم دعوت کنم…؟!

    شما تنها نیستی داداش حمید …

    ما کم و بیش همه شبیه همیم….

    و به قول قرآن همیشه عده ی بسیار قلیلی هستند که تفکر میکنند…تعقل میکنند …و برای جهاد با نفسشون،از هیچ تلاشی نمی‌گذرند…

    از خودت و روحت و حمیدرضایی که سال ها اشتباهی دچار صدمات روحی شده مراقبت و محافظت کن که دست یاری خدا روی دوشته….

    فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ﴿١٢٩توبه﴾

    پس اگر از حق روی گرداندند، بگو: خدا مرا بس است، هیچ معبودی جز او نیست، فقط بر او توکل کردم، و او پروردگار عرش بزرگ است.

    در پناه نور میسپارمت …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای: