چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 40
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/01/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-04 00:01:252025-01-06 16:57:28چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام
همیشه این باور که مرغ همسایه غازه تو زندگیم وجود داشته مثلا اگه الان تو اروپا بدنیا اومده بودیم،اگه فلان شهر زندگی میکردیم،اگه فلان دانشگاه قبول میشدم،اگه فلان شغل داشتم و کلی اگه های دیگه ای که فکر میکنم تو زندگی تک تک ماها وجود داشته ولی باید باور کنم و بپذیرم که من در این لحظه همینجاهستم (اگر خدای من من رو توی این شرایط قرارداده میدونم که هیچ کس به اندازه او خیر من رو نمیخواد) و با اما و اگر کارم درست نمیشه اگر بتونم با این شرایط توی این شهر توی این کشور با این شغل با این رشته از زندگیم لذت ببرم اون موقع هست که میتونم به خواسته های دیگه هم فکر کنم و براشون تلاش کنم به نظرم مهم ترین چیز پذیرشه پذیرش و قبول کردن شرایط فعلی خودم
بسم الله الرحمن الرحیم
همه چی از توجه امون نشات میگیره
توجهت به چیه تو رابطه؟
توجهت به چیه توی محل زندگیت
اینکه خواسته و رویا داشته باشی عالیه اما حواست به نعمت هایی که الان داری هست
میدونی که موفقیت، ثروت روابط خوب همه این ها زمانی خلق میشند که تو در شرایط و موقعیت هایی که هستی نهایت لذت نهایت سرزندگی و رهایی رو تجربه کنی نهایت حالِ خوب رو تجربه میکنی نه اینکه فرار کنی نه اینکه چشم بزنی که چه موقع این شرایط تموم میشه وقتی ماشین باکیفیت تر رو تجربه میکنی که عاشق همیم ماشین باشی که سپاسگزارِ همین ماشین باشی نه اینکه وقتی میشینی پشت فرمون ماشین با غرولند بشینی !!!
برا رفتن به مدار بالاتر نیازه به اینکه در همین شرایط و موقعیتی که هستی بهترین حال رو داشته باشی بهترین حس رو داشته باشی…
تا احساس لیاقت و ارزشمندی رو از درون احساس کنی و خودت رو لایقِ اتفاقات و شرایط بهتر بدونی و در آخر با دیدن نعمت های دیگران باتوجهزندگی دیگران ودر نهایت احساس بی لیاقتی و بیرعرضگی و سرافکندگی میکنی همون حسی رو تجربه میکنی که در دوران کودکی بعد از مقایسه کردن بچه دیگه توسط پدر ومادرت به دست می آوردی الان هم بهت دست میده جهان پاسخ میده به افکارت و فرکانست به رفتاری که خودم با خودم دارم …
به نظر خدا
سلام
دلم گفت اینجا براتون بنویسم
من تغییرات زیادی در زندگیم از وقتی با استاد و فایل ها و قانون بودم
را دیدم و تجربه کردم
اما در زمینه ی روابط یه خلا یا بهتره بگم یه باور مخرب دارم که در جمع ها
با افرادی روبرو می شوم که
اول با هم گرم می گیریم ولی
بعد حرکت های بد و زشتی ازشون می بینم
منظورم چیه ؟؟؟؟؟
منظورم این است که مثلاً اون فرد
حالا از نزدیکان خودم هم باشه هااا
ولی در اون جمع که همه هستند
میاد پیش من می نشیند ولی
دستش را جلو صورتش می گذارد
تا منو نبیند!!!!
من نمی دونم این حرکت معنیش چیه ؟!!!!؟!؟!؟!
من اصلا به این حرکت توجهی ندارم
ولی انکار وقتی کامنت شما را خواندم
یادم اومد چون در بیشتر مواقع
با این حرکت غیر اخلاقی روبرو می شوم
ممنون میشم بهم بفرمایید از چه باوری نشأت می گیرد ؟؟؟
باید روی چه باور مخربی کار کنم ؟؟
ممنون و سپاسگزارم
سلام دوست عزیز
انشاالله هرکجا هستی در پناه خداوند به عشق وشادی باشی
رها جان چرا میخواهی تفسیر کنی حرکت اون فرد رو
چرا برات مهمه که افراد چه واکنشی باهات دارند ؟
چرا نظر دیگران درباره خودت برات مهمه ؟
تو خودت رو باور داری
ایمان داری به توانایی هات
ویژگی های مثبتت رو میشناسی چه قدر یادآوری کردی به خودت روزهایی رو که موفقیت هایی کسب کردی
رها جان
فایل الگوهای تکرار شونده استاد رو حتما گوش بده
و روی احساس لیاقت و عزت نفست کار کن
بهترین ها رو برات آرزومندم…
به نام خدا
سلام عزیزم
ممنون که جواب دادی عزیزم
کاملا درست میگید
من نباید ذهنیت واکنش گرا نسبت به عکسالعمل های افراد
یا هر فردی را داشته باشم
و روی این ها هم خیلی کار مردم و کار می کنم خدا را شکر
ولی باورهای مخربی هستند که
باعث برانگیختن این طرز برخوردها میشوند چون من خیلی با این طرز برخورد روبرو می شوم
من اصلا اون موقع به اون فرد یا اون افراد توجه نمی کنم اصلا محلی بهشون نمی دهم
اما شخصیتم برام مهمه
و اینکه میبینم با همه رفتار خوب رفتار عالی با خنده دارند ولی
این طرز برخورد با من فقط هست ؟؟؟ !!!
.
ممنون می،شوم باز هم راهنمایی و باور درستی دارید برام بنویسید
تا هم من استفاده کنم و هم افراد دیگه ای که به این کامنت
هدایت می،شوند
؟؟؟؟!!!!!
سلام استاد ،مرد زیبا آفرین خوش سخن
وقتی در کودکی توسط خانواده و اطرافیان مقایسه می شدم کم کم باور کردم که من نمی توانم و نمیشه و دلایلی که براش می تراشیدم و می دیدم می تراشن شبیه همین بود که… مرغ همسایه غازه …مدام میگفتن ببین پسر مثلا اکرم خانم چه دیشرفتی کرده و البته اونا شانس دارن، البته اونا فرق میکنن، البته اونا پارتی دارن ،البته اونا بهشون ارث رسیده، البته اونا باهوشتر از مان، البته اونا اصالتا فلان جایی هستند و خیلی مثالهای اینجوری و بعد از این که بزرگ شدم دیگه اونا نبودن منو مقایسه کنن و بگن مرغ همسایه غازه ….خودم این کار رو می کردم خودم شروع کردم به مقایسه کردن خودم با دیگران شروع کردم مرغ همسایه …. در مسائل مختلف
.
فکر می کردم شهری که من هستم نمیشه پول ساخت فکر می کردم اینجا آرامش نیست فکر می کردم طبیعت اینجا به درد نمیخوره و فلان جا بهتره و خیلی چیزهای این شکلی که نمی از باور ها و ترمز های منو ساخت و من متوقف شده بودم
به نام نامی دوست که هرچه دارم از اوست سلام.
الف) به این فکر کنید که در حال حاضر چقدر درگیر این موضوع هستید و این ضعف چقدر در حال اتلاف انرژی و تمرکز سازنده شماست؟
این کتاب دراماتورژی اطلاعاتی که من میخواهم نداره. اون کتابی که استاد معرفی کرده اون بهتر هست. مطالب اون کامل تر هست.
این فایل یا این کامنت اطلاعات خوبی داره ولی به نظرم این یکی فایلی که خیلی تعریفش میکنند بهتر باشه یعنی جواب راهکار من تو اون فایل هست چیزی تو اون فایل یا کامنت گفته شده که تو این یکی نگفته.
مثال کار حسابداری بابام. اولش خیلی خوب به نظرم بود تا این که من توجه ام رو گذاشتم روی این که پدرم خیلی تکیه اش بر چک کشیدن و پول جلو به کسی دادن برای این که بار خوب میده و بازار خراب این از دستم نپره و….. و من اون موقع داشتم روی ساخت یک نرم افزار حسابداری که مخصوص کسب و کار پدرم باشه کار میکردم و وقتی به این قسمت از ویژگی هایی که در کسب و کارش دارد فکر میکردم حالم بد میشد پس چی شد؟ یک تو اکسل یک حسابداری گسترده در حد مقدماتی که کارش راه بیافته و صد البته که خیلی کارها نسبت به قبل راحت تر شد درست کردم اما ادامه ندادم. از کار استعفا دادم. در صورتی که میشد کاملش کنم و الان برای خودم یک نرم افزار حسابداری داشته باشم و ازش کسب درآمد کنم برای خودم.
کیف دوزی شروع کردم از آنجایی که اول کار بود خوب مدت زمان زیادی باید برای ساخت یک کیف صرف میکردم اولین کیف که دوختم فروش رفت دوست داشتم بعد از مدتی خوب کیف های من مثل بقیه عالی نیست بعدشم مردم نصف قیمت این کیف پول میدهند و کیف های شیک تر میخرند برای چی بیان مال من بخرند؟ تازه آزادی زمانی و مکانی ندارم در آینده نمیتوانم این کار ادامه بدهم و نتیجه رها کردم ایم کار رو به جای این که باورهام درست کنم و مهارتهام رک افزایش بدهم که اگر این کار کرده بودم تا الان تو این زمینه مهارت لازم داشتم و خدا میدونست چقدر درآمد میتوانستم بدست بیارم.
دانشگاه رفتن اولش خیلی خوب بود تا از یه جایی به بعد کلافه شدم به خصوص وقتی تو مترو میشستم و میشنیدم همه درحال گله و شکایت هستند تو دانشگاه هم همین طوری بود ادم های دورم اصلا حالم خیلی بد میشد جوری که خونه میاومدم با هیچ کس نمیخواستم حرف بزنم و میخوابیدم کارم شده بود دانشگاه رفتن و اومدن منتظر بودم ترم تموم شود یعنی میگفتم همه ایراد دارند و من ندارم تا این که شروع به گوش کردن فایل ها کردم این که هیچ کس بی نقص نیست و انقدر به ویژگی های منفی دیگران نگاه نکنیم این باور باعث شد تو مترو با آدم ها حرف بزنم آدم هایی که تو شغل خودشان موفق بودن و درآمد خوبی داشتن از طرفی تو دانشگاه با چند تا از بچه ها سر کلاس هم صحبت میشدم یا فایل ها رو درعالم تنهایی خودم گوش میکردم تا ایم که شرایطی پیش میاومد مثل این که کلاس دیر تر تشکیل میشد یا از فاصله این کلاس تا اون کلاس دو و سه ساعتی وقت داشتیم به خاطر همین با بعضی از بچه ها میرفتم اطراف دانشگاه میگشتیم.
اما تازه ترین موضوع ترم جدید شروع شده بود در حال گوش کردن به فایل های دوره خانه تکانی ذهن بودم از طرفی استادها کارهایی که میگفتن دیدن فیلم هایی بود که به نوبهخودش شاهکار بود اما تمرکز روی مشکلات و مسائل جامعه بود و خیلی خوب بولدش کرده بود ؛ من خودم رو بر سر دوراهی میدیدم که از طرفی باید این کار انجام بدهم ازطرفی دیگه قانون میگه تمرکزت رو بزار روی زیبایی ها خلاصه کلافه شدم و هیچ کنترلی روی افکارم نداشتم یعنی انقدر خودم رو درگیر این که چی کار کنم چی کارنکنم کردم که کلا از مدار خارج شدم جوری که کم کم از پروژه خانه تکانی ذهن فاصله میگرفتم با خودم میگفتم اخه چه جوری تمرکزم بزارم روی زیبایی در حالی که تمام استادهام میگند دنبال مشکلات جامعه باشید. اون ها رو بلد کنید و فیلم هایی که پایان خوش داره الکی و به درد نمیخوره و فیلمی خوبه که مشکلات جامعه رو به شدت نقد کند ، کار من بررسی فیلم و نمایشنامههایی بود که جنگ و خیانت و تهمت و… بلد میکرد. خلاصه از خدا کمک میخواستم اما تو مدار دریافت نبودم انقدر که پر از ترس و استرس بودم به تحمل کردن ساعت های کلاسی و فقط گرفتن مدرک فکر کردم حالم بد میکرد چون اومده بودم چیزی یادبگیرم و این یعنی ته بی مسئولیتی برام، به رها کردن دانشگاه هم فکر کردم یا این که کلا این رشته رو کنار بزارم کلا از تاتر بیام بیرون از طرفی جهان گل و بلبل نیست هم خوب داره هم بد هرجابرم آسمان همین رنگ هست من این الگو رو پیدا کردم این که تمام تمرکزم روی ناخواستهها هست نه روی خواسته ها و این چرخه معیوب مدتهاهاست که ادامه دارد پس تمرکزم گذاشتم روی چیزهای دیگه این که همکلاسی هام چقدر فعالند این که چقدر استادها مسئولیت پذیر هستند این که میتوانم از جنبه های دیگه به فیلم و نمایشنامه ها نگاه کنم تلاشم میکردم تا کمی احساسم بهتر بشه تا این که به دوستم فاطمه راجب افکارم حرف زدم این که دوست دارم زیبایی ها رو بلد کنم این که یک فضای فانتزی و پر از شادی و سرگرمی رو ترجیح میدهم این با عروسک هایی که درست کرده بودم رفتم برای بچه ها نمایش اجرا کردم و چقدر حالم خوب بود و این که چقدر راحت میتوانم با بچه ها تو هر سنی باشند ارتباط بگیرم و بشم یکی مثل خودشون پیشنهادی که به نظرم از طرف خدابود و فاطمه تنها یک وسیله ای که تو همین تاتر باشم اما به نوشتن برای بچهها فکر کنم با تحقیق و بررسی که انجام دادم برای این کار باید نمایش عروسکی بخوانم نه ادبیات نمایشی؛ حالم بهتر شده بود و من تازه وسط ترم بودم نجواها جوری دیگر وارد شد و من رو کلا از مدار بودن در پروژه خانه تکانی ذهن دور کرد و کلا از گوش کردن به فایل ها که تو نمیتوانی بهش عمل کنی قانون میگه به زیبایی توجه کن اما تو داری خودت رو گول میزنی تو از بقیه عقب تری ببین بقیه چقدر خوب دارند تمرین میکنند و چه نتایجی میگیرند تو چی ؟ هیچی چون به قانون عمل نمیکنی چون میترسی انصراف بدی چون سست عنصری و ….. ( الان میفهمم ایده توجه به زیبایی از طرف ربم بود.) نمیدونم چه جوری اما با این که فایلها رو گوش نمیکردم اما از قوانین استفاده میکردم مثل این که خدا خودش مکان و زمان در زمان هایی که دیر میشد کلاسم در ظاهر اما آرامش میداد بهم و شرایط جوری پیش میرفت که استاد 20 دقیقه اون روز صبر میکرد بعد کلاس شروع میکرد یا بحث راجب مسائل دیگه بود و من میرسیدم تازه درس شروع میشد یا تو فصل امتحان ها با فکر این که خدا خودش مالک هست ک خودش کمکم میکند و استاد کی باشه که بخواهد نمره بده اصلا نمره کسب کردنی هست نه دادنی سوالها جوری بود که من به راحتی میتوانستم جواب بدهم با این که خیلی ها شاکی بودن و افتاده بودن چون به نظرشون سخت بود.یا این که نصف تلاشی که گذشته داشتم رو میذاشتم.
دخترهای دیگه هیکلشون بهتر از تو هست یا پوست بهتری دارند.
خیلی خوشگل حجم زیادی از انرژیم صرف خودش میکند الگوش به این شکل اول یواش یواش میآید با باورهای خوب که ساختم اوضاع رو به نفعه خودش برمیگردونه بعد من رو مقصر نشان میده که هیچ کاری نمیکنم ، بعد بهم میگه توانایی برطرف کردن مشکل رو ندارم آدم بیارزشی هستم حالا چی میشه؟ مثلا راه حل میاد تو مقصر نیستی فقط شرایطش رو نداری اگه فلان جا بودی یا فلان چیز داشتی شاید میشد حالا که نداری. و حس حسرت و حسادت به این شکل در وجودم کاشته میشه.
ریشه این جنس از تفکرات از کجاست؟ آیا ریشه اینها باورهای قدرتمندکننده است یا محدود کننده؟! اصل است یا فرع؟!
چندتا دلیل داره: من تمام تمرکزم گذاشتم روی نازیبایی ها و ناخواستههام چون دنبال یک راه فرار میگردم و نمیخواهم مسئولیت کار به عهده بگیرم چون هنوز به این باور که تمرکزت روی هرچی بزاری از جنس همون جذب میکنی نرسیدم یا فراموش میکنم قانون رو . چون احساس لیا قت نمیکنم مثلااون ها بهتر از من هستند برای همین به روش های بهتری دسترسی دارند( مگه همه ما به خدا دسترسی نداریم عزیزم؟) چون میترسم از این که توجهام رو از روش بردارم و دلیلی ….( میبینی ذهنت به این نتیجه رسید که کاربیخودی میکنی. ) یک باور محدود کننده هست که باعث میشه تمرکزم از روی بهبود شرایط بردارم و تمرکزم روی حل مسئله نباشد جوری که قدرت حل مسئله و پیداکردن راه حل و از همه مهم تر توکل کردن به خدا و خواستن هدایت رو از دست میدهم و خودم رو یک قربانی که هیچ کاری از دستش برنمی یاد میبینم و همین طوری دور و دور تر میشم از احساس خوب از طرفی مدام درحال درجا زدن هستم از این کار میرم سر یه کار دیگه از شهر یه شهر دیگه و همین جوری این الگو تکرار میشه جوری که دیگه کم میاریم و خسته میشم.
الان همان جا هستم کم آوردم به لطف خدا برگشتم و خودش میدونست اگر الان اینجا نبودم تو چه وضعیف فاجعه انگیز روحی بودم و همش با خودم و دیگران سرهنگ داشتم .خدایا شکرت.
ج)چه تغییراتی باید در شخصیت خود ایجاد کنم؟چه مهارتهایی را یاد بگیرم و بهبود ببخشم؟و قدم اول را از کجا بردارم؟ باید یادبگیرم از آنچه که دارم لذت ببرم به جای این که لیستی از نداشته هام و ویژگی هایی که نمیخواهم در خودم و اطرافیانم ردیف کنم باید یادبگیرم سپاس گزارتر باشم و این باور که اگر دستم کنم تو آتیش میسوزه یعنی اگه به این مسائل بیشتر توجه کنم نه تنها حل نمیشه بلکه بیشتر تو دردسر میافتم. بسازم در ذهنم. این که دنبال یک شبه به چیزی رسیدن نباشم و قانون تکامل درک کنم و قدم قدم جلو برم . از مسائل ام یک نسازم و ایمان داشته باشم که خدا راه حل ها رو بهم میگه مثال هایی بزنم که شرایطم خوب نبوده اما با هدایت خواستن ک حرکت کردن ورق به نفعه من برگشته. خلاصه ورودی های مناسب به خودم بدهم و تمرکزم بزارم روی خودم . قدم اول با شروع کردن پروژه رفتن به مداربالاتر برداشتم و هر روز سعی میکنم با عمل به تمرین ها و خواندن کامنت بچه ها و نکته برداری ذهنم مدیریت کنم نسبت به قبل خیلی بهتر شدم چون الان به ته خط رسیدم و از این همه درجا زدن و نگرفتن نتیجه بریدم و این گذشته مثل اهرم رنج برام عمل میکند . از آنجایی که الان قدم 5 هستم و به خودم تعهد دادم شروع کنم به خواندن ترجمه قرآن از اول تا آخر این هم به شدت کمکم میکند تا دست از توجه به ناخواستههای زندگیم بردارم.
راستی مریم جان متشکرم برای متن صفحه دستور العمل پروژه رفتن به مداربالاتر نیروی محرکی بود برای این که دوباره برگردم و جدیتر روی خودم کارکنم.
متشکرم از شما و استاد برای تهیه و ویرایش فایل های مصاحبه و همین طور از همه بچهها برای کامنت هایی که میزارند تمام اینها هر روز یک دلیل بهم میدهد برای استمرار در مسیر برای بهتر عمل کردن. خدایا بینهایت ازت سپاسگزارم چون همیشه همراهم بودی و همراهم هستی سپاس گزارم برای هدایتهات و تک تک یادآوری هات، سپاس گزارم برای فرستادن دستهات. سپاس گزارم برای این که لحظه به لحظه حمایتم کردی و میکنی سپاس گزارم برای غفور و رحیم بودنت.
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم مارا به راه راست هدایت کن راه کسانی که نعمت دادی ای نه آنان که غضب کرده ای و نه گمراهان.
آمین یارب العالمین.
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ(هود11)
مگر کسانى که شکیبایى ورزیدند و کارهاى نیکو کردند، که آمرزش و مزد بزرگ از آن آنهاست.
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو قشنگ
سلام به بچه های توحیدی و پر از عشق این منزل الهی سلام به روی ماهتون….
ضعفی که همه ما یه نوبه خودم در زندگیمون داریم….
خیل سادش لباس لباس رو مثال میزنم….
یه لباس تن یک نفر مبینیم این مارک…
مال من مثل مال اون ولی مال من فیک مال اون مارک حیففف کاش منم مارکش رو داشتم….
الله اکبر از این جمله( ای کاش) که نابود کنندست تویه زندگی….
از خودم یه مثال بزنم در مورد ای کاش حقوق ماهم مثل بقیه منطقه بود…
اقا ما اعتصاب کردیم که چرا حقوق ما پایین تر از حقوققه منطقست در صورتی که ما اصلن از چیزی خبر دار نبودیم…
فیش حقوقیه کارکنان چند تا از شرکتهارو بیار نشون بده و و وو…
ایقدر درگیری ایقدر بحث ایقدر ….
اخرش چی شد هیچی نگاه که به فیش مینداختی متوجه میشدیم که بالاترین پایه حقوقی منطقه رو مارداریم خخخخخ
ولی اونا پادشهای داخلی دارن که ما نداریم و پاداش داخلی یه چیز عرفی که مدیرعامل دلش بخواد میده نخوادم نمیده طبق تولیدی که داره…
دیدم بابا اصن من باید نگاهم رو تغییر بدم و از این جمع بیام بیرون که غرق میشم …
و لذت بردم از داشتهامم و تلاش کردم و تلاش کردم به لطف رب و هدایت های الله اصن کار به کار کسیم نداشتم گفتم من که تا اخر عمرم نمخوام حقوق بگیر باشم که سالی اینقدر به حقوقم اضافه بشه…
نه لذت میبرم از داشتهام از این حقوقی که دارم و کیف میکنم و تویه مسیر خودم تویه همین تخصصم رشت میکنم که دارامدم بیشتر از حقوق شرکت بشه…
و خدارو صد هزار برا شکر شکرررر صد ها هزار بار…
و صد هزار بار شکر برای وجود استاد که با اموزهاش دارم بهتر جهان هستی رو میشناسم و لذت میبرم از لحظه لحظه زندگیم الهی شکرررررر استاد ازت ممنونم برای همچیز ….خدایا بوسسسسسسسسسسسسسس….
به لطف رب دارم قدم برمیدارم که درامدم از شرکت چندین و چند برابر باشه به امید خدا تویه همین تخصص خودم که عاشقشم و با علاقه و قشنگی دنبالش میکنم به لطف رب و ازش هدایت میخوام که من رو هدایت کننه به بهترین شکل برای اسونیا اسونم کنه.
خدای من با وجود تو و حضور تو در زندگیم به بینایزی از ادمها رسیدم خدایا ممنونم ازت بینهایت خدا نوکرتم خدایااااا
قدمهای گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش توییی….
و به ازمونهایی دچارم که اگر دستم رو نگیری و مرا به انها محک بزنی شرمنده تو خواهم شد….
خدایا شکرت شکرت وقتی دارمت میدونم باکی نیست تویی که همانندی نداری.
رحمتت را هیچ مرزی نیست……صد هزار بار شکرت رب نازنینم دوستت دارم رب من خودت اسونم کن برای اسونیا …
ارباب رب العاالمین شکرت بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
الهی شکرت رب من بینهایت شکرتتتتتت…..
خلاصه به لطف الله و اموزهای استاد فهمیدم که مرغ همسایه غاز نیست…
تا با کفش کسی راه نرفتی الکی خودت رو مقایسه نکن ……
استاد از ت ممننوم بینهایت خدایا شکرت برای این صللات و این وعده گاه عشق خدایا شکرت شکرت رب من ارباب من ممنونم ازت برای تمام داشتهایم الهی شکرتتتتتتت….
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید …
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا…..
سلااام الهی شکر که به این فایل هدایت شدم که بازم جواب سوال امروزم رو به این راحتی گرفتم
من دقیقا امروز داشتم به این فکر میکردم که دانشکده مکانیک چقدر بچه هاش باحالن و چقدر اکیپ دوستای خیلی باحالی دارن و انجمن علمی باحالی دارن و ….
و حسادت روی سطح اومده بود برام و حس ناتوانی از اینکه من نتونستم همچین اکیپ خوبی داشته باشم و خوش به حال اونا و کاش منم جای اونا بودم و..
تا اینکه داشتم داخل عقل کل میچرخیدم که یه کامنتی از دوستان درمورد این فایل بود
نیمه ی اول فایل رو دیدم و واقعا خیلی لذت میبرم از اینکه استاد انقددددر دقیق و درست و ریز به ریز بررسی میکنن
من یه مدتی بود وارد معنویت و همراهی با استادای معنوی شده بودم، نمیگم اونا بدن خیلی کمک کننده ان اما شاید برای من هنوز سنگینه با اونا همراه باشم. خیلی وقتا درست نمیفهمم چی دارن میگن
اما استاد هیچی رو نمیپیچونن و خیلی ریز و درست و طوری که یه مقدار اگه توجه کنی راحت حرفشون رو درک میکنی، مسائل رو توضیح میدن
خدایاشکرت
اره، دلیل اینکه من هی میگم که کاش دانشکده نا هم اینقدر باحال بودن و .. اینه که اصلا نکات مثبت دانشکدهمون رو نمیبینم. و همچنین میخوام خودم رو قانع کنم که مشکل از من نبوده که نتونستم اکیپی که میخوام رو داشته باشم و مشکل از بقیه است!!
الف) من مرتب به این موضوعات فکر میکنم و چقدر الکی حس و حالم بد میشه، هر بار که میبینم یه سری از بچه ها اکیپی میرن و یه سری خیلی باحالن توی انجمن و ..
و همین حال بد روی تمرکزم تاثیر میذاره و من رو درگیر فکر میکنه و ممکنه کل روز باهام بمونه اگه حواسم نباشه. و چقدددددر انرژی حیاتی که خدا بهم داده رو صرف فکر کردن به این موضوع و غبطه خوردن و حس بد کردم.
یکی از دلایلش اینه که نمیدونستم باید درمقابل این افکار چی بگم و خودم رو چجوری به حس خوب برگردونم و قانع کنم خودم رو که اینطوری نیست که اونجا بهشت باشه و زندگی تو فاجعه باشه! و واقعا ذهنم زندگیم رو خیلی بد نشون میداد و زندگی اونا رو خیلی خوب.
راه حلش تا جایی که الان فهمیدم اینه که سپاسگزار دوستای خوبم توی دانشگاه باشم، سپاسگزار دانشکده خوبمون باشم
آها یه مورد دیگه اینه که من میبینم دوستام خیلی غر میزنن از شرایط و دوستاشون و.. و در عین حال روابطشون از من بهتره، من حس تنهایی میکنم. بعد وقتی میبینم اینایی که غر میزنن هم باز بهتره روابطشون، فکر میکنم که شاید قانون جواب نمیده و دلسرد میشم. و همچنین فکر میکنم که شاید روش من درست نیست و دارم خودمو گول میزنم و واقعا ناتوانم از پیدا کردن دوستای خوب. حس ناتوانی و حسادت برانگیخته میشه در وجودم و شک به قانون
درحالی که یه بار در جمع همون دوستم که هم غر میزنه و هم روابطش بنطر من خیلی خوب بود، رفتم و دیدم که اونقدری که فکر میکردم باحال نبودن و اصلا چیزی که من میخواستم نبودن
راه حل اینه که تمرکزم رو از زندگی بقیه بیارم بیرون، بقیه هرجور هستن و هر زندگی که تجربه میکنن به من ربطی نداره من باید ایمانم رو به قانون و به قرآن و به نتایج خودم و بچه ها حفظ کنم و فقط خوب عمل کنم و شکرگزار باشم و تمرکزم روی چیزی باشه که خودم میخوام نه چیزی که بقیه دارن یا میخوان
ب) چرا فکر میکنم که اونا باحالترن؟
چون از دور دیدم عکسای باحالی میگیرن و کارای جالبی میکنن و حالشون خوبه در کل و خیلی بامزه ان.
ولی باید ببینم که دوستای منم خیلی بامزه ان و خیلی مهربون و بامرامن و کلی میتونیم کارای جالب بکنیم.
چرا فکر میکنم دوستم روابط بهتری از من داره؟ و با اینکه هی غر میزنه در این زمینه موفق تره؟
چون خودش زیاد تعریف میکنه از چیزی که هست. یه مقدار از تعریفاش خودنماییه و میخواد باحال بودن خودش رو اثبات کنه کمی.
ولی در کل حس میکنم اونا خیلی باحال و خوبن ولی من ناتوان بودم از داشتن همچین چیزایی.
چیزی که به نظر اون جالب و باحاله به نظر من باحال و جالب نیست خیلی وقتا! پس ما کلا طرز نگرشمون فرق داره. من نباید خودم رو با اون مقایسه کنم.
با توجه به بکگراندی که داشتم هم از نظر مذهبی و هم شرایط، طبیعیه که اونقدری راحت نتونم با یه سری چیزا مچ بشم. اشکالی نداره و من میتونم با تغییر باورهام چیزایی که دوست دارم رو جذب کنم. همونطور که دیدم وقتی همین دوستم همش فکر میکرد تنهاست و کسی دوستش نداره و .. چقدر واقعا تنها بود و مشکل داشت و بقیه بهش صدمه میزدن. ولی وقتی باورش عوض شد و خودش رو ارزشمند تر دونست، چقدر دورش شلوغ شد و محبوب شد و همون کسی که بهش صدمه میزد و اولویت نمیذاشتش، الان داره خواهش میکنه که باهاش ارتباط داشته باشه!
و باید ببینم که منم دوستای بسیار خوبی دارم، منم خیلیییی میخندم خیلی کارای جالب میکنم، منم خیلی محبوب بودم همیشه بین دوستام، و حتی همین دوستم که انقدر دورش شلوغه همیشه من اولویتم براش. اینا اینو ثابت میکنه که تونستی تا الان و بازم میتونی. تو باحال هستی و میتونی آدما رو جذب کنی به خودت، فقط باید باورهای مناسب رو بازم کار کنی روشون، یه مدته زیادی خودت رو دست کم گرفتی و Needy بودی. نباید بری دنبال آدما! نباید از بیرون بخوای تغییر بدی زندگیتو. باید رو خودت کار کنی که درست بشه. تو نباید پروانه ها رو دنبال کنی، باید باغچه درست کنی که پروانه ها خودشون بیان.
ریشه؟ ریشه اینا باورهای محدود کننده ناتوان بودن، کمبود آدمای خوب و مچ با من، دوستداشتنی نبودن، حس ناکافی بودن، فکر اینکه بچه های دانشگاه بامزه نبستن و نمیتونن شوخیای منو درک کنن، فکر اینکه بیرون دانشگاه بهتره و اینا انقدر درس خوندن شوخی نمیفهمن و …
اصله یا فرع؟
اصل منم! بیرون همه فرعیاته. اگه شرایط زندگیم خوب نیست به من ربط داره، به افکار و درونم. نه اینکه بیرون مشکل داره. من مشکل داره باورم.
ج) توی قسمتای قبلی هم گفتم، باید شکرگزار دوستای خوبم و روابط خوبم باشم،
باید شکرگزار خودم باشم و قدر خودم رو بدونم و اخلاقیات خوب خودم رو ببینم، باید ببینم که واقعا آدم مناسبی برای دوستی هستم و حس ناتوانی نداشته باشم و حس نیازمند بودن به روابط و حس اینکه وای یه نفر پیدا شه من و دوست داشته باشه نداشته باشم.
باید بدونم من قسمتی از پروردگارم و بسیار ارزشمندم، چه از بیرون تایید بشه چه نشه.
و اگه از بیرون نمیشه هم بخاطر باورهام نسبت به آدمای بیرونه! وقتی باورام تغییر کنه درست میشه
باید روی عزت نفسم کار کنم و برای این، فایلهای استاد و ببینم و ویژگی های مثبتم رو تصدیق کنم و باورای مناسب درمورد خودم داشته باشم
باورای مناسب درمورد بچه های دانشگاه و روابط ایجاد کنم
چجوری؟ با تایید الگو های درست
با منطقی به خودم گفتن و حرف زدن
با تکرار
با دیدن نکات مثبت آدما
با دیدن نکات مثبت روابط خودم و روابط بقیه
شکرگزار همه چیزای خوب خودم و روابطم هم باشم
خدایاشکرت که تونستم امروز این فایل رو تا نصفش ببینم و کامنت بذارم و چیزی که مدتهاست در ذهنمه و اذیتم میکنه رو موشکافی کنم. خدایا کمکم کن که باورای مناسب رو ایجاد کنم و ثابت قدم باشم و در عمل انجام بدم.
خدایاشکرت که منو اینجا اوردی
الهی شکر
ممنونم
سلام به شما ملیکای عزیز چقدر زیبا حرف زدی و حوصله به خرج دادی، همین که از خودت انقد تایم گذاشتی انقد بافکر و تعمل نوشتی ینی خودت برای خودت مهمی واقعن که حاظری خودتو بهبود بدی، شما در مسیر درستی هستی روزای خوبی رو برات آرزو میکنم موفق باشی ملیکاجان، پیشنهاد من به شما خریداری دوره عزت نفس استاده، شما عزت نفست خوبه اما بازهم نیاز به مقداری تقویت داره که با تقویت عزت نفست خیلی آسون و ساده احساس ارزشمندی بیشتری رو تجربه میکنی
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین
فلان شغل، چقدر پولسازتر از شغل من است؛
استاد چند روز پیش متوجه شدم که قیمت کلاس خصوصی برای دبیرستان بیشتر از ابتدایی هست، و همش تو دلم میگم من هم دارم همون مقدار کار میکنم چرا پول من کمتره؟ یا منکه میتونم، رشته ی تحصیلیم طوری هست که دبیرستان درس بدم چرا باید تو ابتدایی بمونم؟ (و این از حرف مردم و از گذشته میاد که ابتدایی پول توش نیست، نگین یادت باشه اگر تو از این کار لذت میبری پس جای درستی هست اگر پول نیست بگررد ببین مشکل کجاست)
باز هم در مورد شهر! توی شهر من حقوق شغل من کمه، اگر برم شهر بزرگتر درآمدم با همین شغل بیشتر میشه، اما خداروشکر چند روز پیش یکی از همکارام گفت فقط کرج و تهران با ما فرق دارن دوستش تو مرکز یه استان دیگه همین شغل رو داره با همین حقوق! چرا گفتم خداروشکر؟ چون باعث میشه این باور غلطم رو تغییر بدم که باید برم شهری دیگه تا درآمدم زیادتر بشه (و من دوست ندارم برم کرج یا تهران، شهرهای دیگه مد نظرم هستن) پس نگین جان اول همینجا درآمدت رو زیاد کن. مثل اون دوستت که همسن تو هست، تو یه سطح درسی بودید، خانواده اش از لحاظ فرهنگی و سواد و ثروت مثل تو بودن ولی…. برو الان اون رو ببین! خونه و ماشین و شغل خودش و همسرش هر دوو پر از ثروت هست، تو همین شهر هم داره زندگی میکنه
نگین جان مسئله شغل یا شهر نیست تو، تو همین شغل و تو همین شهر هم میتونی پولدار بشی. (خدایا کمکم کن نمیگم این حرف رو با تمام وجودم، میگم فقط کمی بیشتر درک کنم، چون میدونم درکِ «کمی بیشتر» هم زندگیم رو کلی تغییر میده)
در این فایل استاد به سه مورد اشاره کردن که چرا برخی فکر میکنن مرغ همسایه غاز است:
1- توجه بر نکات منفی در زندگی خودمون
2- عدممسئولیت پذیری
3- مقایسه که ریشه آن در شبکه های اجتماعی است
1-1 راه گریز از توجه بر نکات منفی سپاسگزاری از نعمتهای داده شده بر ماست و توجه کردن بر نعمتها و نکات مثبت است
1-2 راه گریز و نجات از عدم مسئولیت پذیری به نظر من حمله بر دل ترسها و ساختن اعتماد به نفس بالاست هر چه قدر بر دل ترسهای بزرگتر حمله کنیم مسئولیت پذیری بر ما راحتتر میشه؛ مورد بعدی شناخت حوزه ای هست که میخواهیم مسئولیتشو بپذیریم مثلا من میخام مسئولیت پخت نهار رو برعهده بگیرم لازمه پذیری این مسئولیت توانایی پخت غذا هستش بدون داشتن این توانایی و بدون دانش و مهارت غذا پختن پذیریش مسئولیت پخت نهار کار احمقانه ای به نظر میرسه
1-3 راه گریز از شبکه های اجتماعی و مقایسه نکردن به نظر من برمیگرده به تقویت عزت و اعتماد به نفس
مقایسه کردن از عدم خود ارزشمندی به وجود میاد و اعتیاد به شبکه های اجتماعی هم از ضعف عزت نفس و اعتماد به نفس به وجود میاد
مثال مرغ همسایه غاز است در زندگی خودم :
1-شهر ما به لحاظ اقتصادی و کسبو کار شهر خوبی نیست شهرهای دیگه بهترند
2- ذهن من قوی و باهوش نیست ولی سایر اعضای خانوده باهوش و زرگ هستن
3- من آدم ترسویی هستم ولی بقیه شجاع و نترس هستن
4- من خیلی سخت پول درمیارم ولی دیگران از من بهترند
5- پول درآوردن تو این شهر و تو این شغل(تجهیزات پزشکی) خیلی سختر از شغلها ی دیگه هستش
6- برم آمریکا اونجا به آرزوهام میتونم برسم و لی تو این شهر و تو این کشور نمیشه یا نمیتونم
7- اونایی که سابقه بالاتری نسبت به من دارن موفق تر هستن و حرفشون بیشتر به حساب میاد
و بسیاری مثالهای دیگر
در پناه الله یکتا شاد پیروز و موفق و ثروتمند باشید
سلام به استادو دوستان عزیز
من تازه وارد سایت شدم و اولین کامنتی هست که میذارم و خب از این بابت خیلی ذوق دارم
دررابطه با حرفای استاد عزیز به نظرم مقایسه فقط زمانی خوبه که دررابطه باخودت باشه یعنی خود الانت رو با خود قبلی مقایسه کنی که چقدر بهتر از قبله چقدر بیشتر یادگرفته چقدر تجربه های بیشتری داره چقدر قوی ترشده این هم باعث میشه اعتماد به نفس ادم بالا بره و هم اینکه انگیزه بیشتری برای بهتر کردن خودش داشته باشه.
اما اینکه بخواهیم خودمون رو با بقیه ادما بقیه کشورها و بقیه شرایط مقایسه کنیم قطعا حس بدی به انسان میده چون اصلا کار منطقی نیست.
مرسی از صحبت های دکتر عباسمنش عزیز
سلام به دوستای عزیزم.
در راستای این ضرب المثل که مشکل خیلی از ماهاس خواستم چیزی که چند روز پیش بهش هدایت شدم رو بگم. چند روز پیش داشتم تو یوتیوب چندتا ویدیو میدیدم که رسیدم به ویدیو مستر بیست.رفتم تو چنلش و چندتا از ویدیوهاش رو دیدم و دیدم یکی از ویدیو های کوتاهش بیلیونی، تاکید میکنم [بیلیونی] ویو خورده و وقتی دیدمش دیدم روی ویدیو یک نفری با ترجمه ی فارسی حرف زده.اولش فک کردم گفتم شاید یک چنل فیکه ولی دیدم نه سیصد و خورده ای میلیون نفر سابسکرایبر داره و بازم مطمعن نشدم که رفتم تو کامنتا و دیدم چند نفر ازش بخاطر این ترجمه و صداگذاری ازش تشکر کردن.
و با خودم فک کردم گفتم خیلی از ماها فک میکنیم که زبان ما به درد نمیخوره و میگیم خوش به حال کسایی که انگلیسی( یا هر زبان دیگه ای )صحبت میکنن و به نظر خودمون ما زبان خیلی بیخودی داریم.
و واقعا ازین که دیدم مستر بیست فقط یا به زبان اینگلیسی و فارسی ویدیو گذاشته و برای زبان ما ارزش قائل بوده واقعا لذت بردم و خیلی ازش درس گرفتم.که ویدیوی کوتاهی که بیشترین بازدید را داشته به زبان فارسی بوده.
به نظر من شما هم اگر دوست داشتین میتونین برین تو چنلشون و ببین و کلی چیز دیگه یاد بگیرین و به نظرم توی ویدیو های مستر بیست خیلی خوب میتونین متوجه حجم زیاد پول و ثروت بشین.برای من که الگوی خوبی بود برای ذهنم و منطقی سازی.
در پناه خدا