چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-18.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-24 21:44:182021-11-09 05:11:00چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
روز ۱۰ام سفر من
سلام ?
یکی از راه های جذب اتفاقات خوب صحبت کردن درباره ی خواسته هاست. صحبت کردن یکی از ورودی های ذهن به حساب میاد که اگر به خوبی کنترل بشه نتیجش می شه افکار مثبت و افکار انرژی دارند هرچقدر این افکار بیشتر شوند انرژی بیشتری پیدا می کنند ، این انرژی به صورت امواج به جهان هستی ارسال می شود و این امواج منعکس می شوند و به ما برمی گردند به شکل اتفاقات هم جنس با امواج ارسالی . پس بیایم و همواره درباره خواسته هامون صحبت کنیم و مراقب کلاممون باشیم که به شدت زندگی ما رو رقم می زنه ، چون یکی از ورودی های ذهنه. افرادی هستند که مدام خواستار صحبت درباره اتفاقات نامناسب زندگیشون هستند و چون به این موضوع همواره فکر می کنند اون اتفاقات بد رو به سمت خودشون جذب می کنند به این ترتیب می گن که ما بدشانسیم. کسانی که به اصطلاح خوش شانس هستند افرادی هستند که دیدگاهشون درباره اتفاقات و شرایط دیدگاه مثبتیه و خیلی گیر نمی دن راحتن و سهل گیر بنابراین افکاری که در ذهن دارند دارای آرامش خاطره که نتیجش می شه اتفاقاتی که دارای خاصیت آرامش بخشی و احساس خوبه .
خواستم یک مروری کنم از قانون جهان که به این فایل هم مرتبط بود خیلی ممنون از کسانی که خوندند برای همه شما آرزوی بهترین ها رو دارم ?
سلام
روز دهم از سفرنامه
چقدر باوره ریز و پنهانیه که وقتی دوست داری برای جلب توجه و یا علاقه خودت موضوعات و حوادث نادلخواه رو تعریف کنی ناخوداگاه باعث جذب اون اتفاقات میشی یعنی یه جورایی منتظری اتفاق بیافته که بیای و با آب و تاب تعریفش کنی…
مثل باور قربانی بودن که استاد تو فایل ۲ عزت نفس توضیح میدن و چقدر این باوره مخرب باعث جذب شرایطی میشه که باز هم به ما احساس قربانی شدن رو بده چون به شکل ناخوداگاه علاقه داریم به قربانی شدن و جلب ترحم دیگران.
یادم میاد تو برهه ای از زندگیم که با تضاد بسیار بزرگی برخورد کرده بودم مدام دنبال ترحم گرفتن از خانوادم بودم اینکه چقدر مورد ظلم واقع شدم و چقدر قربانی شدم.
و وقتی پی به این باور مخرب بردم و با اینکه میدونم این باور در وجودم هست هنوز هم گاهی فراموشش میکنم و از دستم در میره که کنترلش کنم ولی خدارو شکر خیلی بهتر شدم وفقط با کمی کنترل کردن و مدیریت کردم این باور کلی از اتفاقاتی که در اون نقش قربانی رو داشتم از زندگیم و تحربیاتم کم شد.
?????
واقعا استاد ما شاگردهاتون چقدر باید آزمون و خطا میکردیم چند سال باید تجربه میکردیم که پی به این اگاهی ببریم …تازه اگه پی میبردیم…
فایل امروز درسته خیلی زمانش کوتاه بود ولی بنظرم دنیای اگاهی داشت و چندین بار گوشش کردم.
بهم گوشزد کرد که اصلا ناخواسته ها نباید بازگو بشه حتی در حد هوای بارونی و تگرگی و ابری..
گاهی ما ازنکات کلیدی غافل میشیم و فک میکنیم حاشیه ن…ولی تک تک نکاتی که جز قوانین الهی اند مهمن و در کنار هم هستن که زنجیره خوشبختی شکل میگیره.
از امروز به لطف خدا و ان شالله متعهد میشم که هر گز در مورد ناخواسته هام و اتفاقات ناخواسته صحبت نکنم و فقط و فقط قسمت خوب اتفاقات رو ببینم تعریف کنم به یاد بیارم و در ذهنم مرور کنم که تو مسیر بمونم و خواسته هام رو خلق کنم به لطف خدا
خدایا کمکمون کن درست بشنویم
درست درک کنیم
درست عمل کنیم
تا نتیجه ها پدیدار بشن
خدایا شکرت
سلام
روز دهم سفرنامه
من همیشه سعی میکنم از اتفاقات خوب صحبت کنم. یه تمرینی که همیشه انجامش میدم نوشتن بهترین اتفاقی که در طول روز برام افتاده در دفترچه تمریناتم است به نظرم تمرین خیلی خوبیه و باعث بیشتر شدن اتفاقات خوب میشود.
مرسی از سفرنامه زیبا
سلام خدمت شما دوست عزیز وتمام هم فرکانسی های خودم روز دهم سفر که خدا هدایتم کرده هستم منم میخوام بگم چی شد به این مسیر کشیده شدم والان به لطف الله اینجا هستم منی که هیچ نداشتم والان همه چی به لطف الله مهربان دارم من خیلی اعتماد به نفس وعزت نفسم پایین بود ولی از بچگی همیشه دنبال یاد گیری بودم کتاب جدید مطالب جدید حتی به نوشتن علاقه داشتم وهمیشه کتاب های حافظ رو میخوندم وبرای خودم هم یه چیزایی مینوشتم از اینرو چون بدون هدف بود از هیچکدام نتایجی حاصل نشد با همون اعتماد به نفس پایین ازدواج کردم وهمیشه دنبال این بودم که یه راهی پیداکنم شاد باشم واعتماد به نفسم بره بالا ولی من اصلا بدون اینکه بدونم به صحبتهام توجه نمیکردم فقط از مشکلات میگفتم ولذتم میبردم از گفتن مشکلاتم چقدر به مشکل خوردم چقدر به تضادهایی که همش برام سوال بود از کجا میان تا اینکه سال 95تو یه کانالی عضو بودم از فایلای استاد عباس منش میزاشتن ولی من چون تو مدارش نبودم اصلا متوجه صحبتهاشون نمیشدم بیخیال شدم وبعد از اون به یه فرد دیگه آشنا شدم خیلی از صحبتهاشون وپیام انگیزشی شون لذت میبردم ولی هر چی تو گوگل وتلگرام گشتم هیچ رد پایی از ایشون پیدا نکردم چون با ایشون هم هم فرکانس نبودم، تا اینکه سال96خیلی تضادهای بزرگی تو زندگیم بود که هیچ راهکاری هم نداشتم براشون دلیلش هم این بود که من فقط از مشکلاتم برای همه تعریف میکردم برای همه نه فقط یک نفر یا دونفر حتی با خدا هم فقط از مشکلاتم میگفتم، یه شب از شبهای خوب خدا که بازم بخاطر تضادهام گریه میکردم با یه کانالی آشنا شدم وتو اون کانال قانون جذب رو اموزش میدادن واون خانم دورشون رو تبلیغ میکردن وهزینش هم کم بود من بدون ذره ی معطلی والبته بدون آگاهی ثبت نام کردم چون دنبال یه راهی بودم برای آرامش ولی همون ماه اول رو خریدم و دیگه ادامه ندادم یکم اروم شدم وگفتم همین بسه از لطف خدا به یه تضادی خوردم که حتی باورش برام غیر ممکن بود اصلا میگفتم این اتفاق مال من نیست من که بنده ی خوب خدا بودم خودم خبر نداشتم با کلامم چه کردم چه تضادهایی که برام پیش میومد خاطر این میگم لطف خدا که شد نقطه ی شروع حال خوب ودگرگونی زندگی من یک ماهی بااون تضاد حالم بدبود ولی فقط یه کاری کردم به هیچکس در موردش حرفی نزدم حتی با همسرم تا بعد یک ماه راهکار خواستن از خدا وکمک خواستن من به طور معجزه آسا دوباره هدایت شدم به سمت قانون جذب با همون استاد خودم اصلا در عرض یک ماه معجزه شد اونم فقط وفقط بخاطر آرامشی که داشتم خیلی تضاد داشتم واون اتفاق هم خودش کلی برام بزرگ بود ولی با گوش دادن به ویسها هر روز وهر روز حالم بهتر میشد 6ماهی که گذشت حتی همسرم شغلش رو از دست داد اما من معناش نکردم وفقط سپردم به خدا در بی پولی مطلق آرامشی عظیم داشتم، اون دوره 9ماهه بود من هر روز با عشق اینکه بیدار بشم ویس گوش کنم بیدار میشدم ولی دیگه مراقب کلامم وافکارم بودم حتی هر کسی ازم میپرسید چیکار میکنی میگفتم مشغول خوشی ها وشیرینی های زندگیم هستم در حالیکه سر شار از چالش بود خدا رو شکر حالم وروابطم عالی بود ولی تو زندگی هیچی نداشتم خیلی دوست داشتم تمرکزم بزارم رو خواستهام اما همش رو نا خواستهام بود ولی کنترل میکردم من اصلا استاد عباس منش رو نمیشناختم فقط با استاد خودم بودم وچقدرم عالی بود الحق تا اینکه اینم بگم خیلی دوست داشتم خونه داشته باشم، ماشین داشته باشم البته ماشین داشتیم ولی مدل بالاتر، پول وشغل خوب برای همسرم اما برای من باور اینکه اینا رو داشته باشمم حتی فکرشم غیر ممکن بود میگفتم از کجا ولی من برای جذب ثروت هم هر روز دنبال راهکار بودم! یادم نیست چطوری واز چه طریق با سایت استاد آشنا شدم ولی نه به این صورت که عضو بشم فقط میدونستم هر سوالی دارم میتونم اونجا دنبالش بگردم با اینکه با استادخودم خیلی راحت بودم وعاشقش بودم ولذت میبردم ولی نمیدونم بازم چرا هرروز نیم ساعت وقت میزاشتم نتایج سایت استادعباس منش رو میخوندم لذت میبردم ولی بیشتر در مورد جذب ثروت کلی از تجربه ی بچها استفاده کردم ونتایج گرفتم بزرگترینش جذب شغل خوب وعالی برای همسرم که به صورت معجزه وار وارد زندگیمون شد اونم شغلی که همسرم دوسش داشت وبعد از اون معجزه پشت معجزه حتی خونه خریدیم پول که در زندگیمون فراوون چیزایی که یه روز برام رویا بود ومیگفتم مال ما بهترون هست الان شدن واقعیت زندگیم، دورهای استاد قبلیم تمام شدن تا اینکه تصمیم گرفتم از سال 1400دوره ی استادعباس منش رو گوش کنم وثروت یک رو شروع کردم که دوباره باره با ورودم به این دوره معجزه های جدید شروع شد ولی با این تفاوت که خیلی دیگه مراقب صحبتهام نبودم وتصمیم گرفتم عضو سایت بشم تا ببینم علت چیه من آرامشم کمتر شده تا اینکه هدایت شدم به این سمت والان روز دهم هستم اما از تمریناتم از شکرگزاریم از عشقم بخدا کم نمیشد فقط مراقب کلامم نبودم با این فایل استاد من متوجه کار خودم شدم وبه خودم وخدای خودم واستاد عزیزم که اتفاقی نیست من این فایل شون رو بشنوم قول میدم از این لحظه به بعد جز اتفاقات خوب کلامی برزبان جاری نکنم وجز تمرکزم برروی مثبتهای زندگیم نباشد که اگه بخوام هر روز بنویسم هزاران اتفاق مثبت برایم رخ میدهد ومن اکنون یک زن ثروتمند، سلامت وخوشبخت هستم که خدایی دارم که هر لحظه مرا به بهترین ها هدایت میکند ومراقب من وزندگیم هست امیدوارم همگی به خواسته های قلبی خود برسید
سلام دوستان
برای دومین باره که امروز روی این فایل کامنت میزارم. الان یاد یه مطلب با حال افتادم که به این فایل بی ارتباط هم نیست. تو یک قسمت از مباحثه وین دایر و خانم استر هیکس یه جایی استر میخواد برداشتن تمرکز از روی ناخواسته ها و توجه به خواسته رو توصیح بده داستان جالبی تعریف کرد. گفت یک روز یک خانمی که حالس خوب نبود به استر زنگ میزنه تا ازش مشاوره بگیره و استر برای اینکه تمرکز خانم رو منحرف کنه میگه تا حالا فکر کردی یک ردیف از لیوان های آبی چقدر میتونه زیبا و جالب باشه؟ خانم در جواب میگه من علاقه ای به لیوان آبی ندارم. بعد استر میگه تا حالا یک دسته پروانه دیدی که با هم پرواز میکنند چه منظره قشنگیه.. خانم میگه من به پروانه ها و پرواز گروهیشون اهمیتی نمیدم. بعد استر میگه تا حالا به پَر فکر کردی؟ دیدی که همه جا هستند و انواع مختلف دارند.. خلاصه خانمه عصبانی میشه و گوشی رو قطع میکنه ولی نتیجه این مکالمه برای خود استر جالب هیت. چند روز بعد که استر و همسرش به سمت یک رستوران میرن که ناهار بخورن با اصرار استر میرن تو یک مغازه و اونجا چشم استر میفته به یک ردیف لیوان آبی خوشکل که تو ویترین مغازه چیده شده ولی متوجه نکته ای نمیشه. بعد ناهار میرن به یک چمنزار نزدیک ساحل که قدم بزنند و حین پیاده روی با یک دسته پروانه زیبا روبرو میشن که تعدادشون اونقدر زیاد بوده که مجبور میشن حرف زدنشون رو قطع کنند که پروانه ها تو دهنشون نرن و در نهایت موقع برگشت یک پسر بچه به ۴ یا ۵ ساله به طرف استر میدوه و پَری که تو دستش بوده رو به استر میده و از اونجا دور میشه .. و اینجا استر به یاد مکالمه اونروزش با اون خانم و مسیر جالبی که کائنات ایجاد میکنند که به تمرکز بدون مقاومت استر پاسخ بدند میفته… کافیه ما رها باشیم و تو هر مکان و زمان به چیزهایی که حالمون رو خوب میکنه توجه کنیم و بقیه رو بسپریم به خدا… اون از بینهایت مسیر ما رو به خواسته هامون میرسونه.
شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
وای چقدر جالب بود واقعا به همین راحتی میشه حس خوب در خودمون ایجاد کنیم با صحبت کردن راجب به چیزهایی که دوس داریم. حالمونو خوب میکنه و اون در واقع اون چیز رو به زندگیمون دعوت میکنیم واقعا عالیه
سلام دوست عزیز
دقیقا همینه و هر چه مقاومت ما جلوی روند طبیعی خلق خواستمون کمتر باشه سریعتر وارد زندگیمون میشه.. من شبها برای دختر ۵ ساله ام قصه میگفتم تا بخوابه.. دختر من عاشق حرف زدن هست و هر جا میریم میگن این خونتون هم همینقدر حرف میزنه? جدیدا یک ابتکاری به خرج دادم و قبل خواب بهش میگم بیا به جای قصه در مورد چیزهایی که دوست داریم صحبت کنیم و اون هم که عاشق حرف زدن هست مشتاقانه قبول میکنه و ما حدود نیم ساعت تا یک ساعت در مورد چیزهایی که دوست داریم حرف میزنیم. کم کم داره رو قانون مسلط میشه و خودش مثال هایی میزنه از چیزهایی که میخواسته و خدا از یک راهی بهش داده… این توجه و صحبت در مورد خواسته ها تو همین مدت کم نتایج خیلی خوبی برامون داشته و مخصوصا برای دخترم که مقاومتش و نجواهای ذهنش کمتر هست نتایج فوق العاده بوده.
به نام خدای رحمان و رحیم
دهمین برگ سفرنامه
دو سه روزی بود که حال و هوای عجیبی داشتم نه خوب بودم و نه بد. انگار معلق بودم بین زمین و آسمان . بین خوب و بد. مبهوت و گیج بودم در حالیکه نمیدونستم مبهوت چی… هدایت شدم به تماشای یک مباحثه بین وین دایر و استر هیکس . دیدم و شنیدم برای ساعت ها و در انتها حالم عوض شده بود . بهتم شده بود بغض. بغضی که هر ان ممکن بود بترکه … بعد چند ساعت رفتم توی اتاق تاریک و تنها نشستم و سکوت کردم.. ذهنم رو خالی کردم و ناگهان بغضم ترکید و اشکم جاری شد همینطور که الان جاریه. مباحثه بین من و منبع آگاهی شروع شد.. من گلایه میکردم که چرا بعضی وقتها هستی و گاهی نیستی.. چرا یه جاهایی دستم رو ول میکنی و من رو به حال خودم میزاری..با تمام وجود احساسم رو تو اون لحظات حس میکردم . مثل بچه ای که مادرش دستش رو ول کرده و سراسیمه دنبال دست مادرش میگرده.و پاسخش این بود که من همیشه هستم و این تویی که من رو رها میکنی. هر وقت که داری لذت میبری من اونجام. هرگاه که داری دنبال چیزهای مورد علاقه ات میگردی من اونجام. هر گاه داری احساس رهایی و قدرت و آزادیت رو تحسین میکنی من اونجام . تا وقتی صدای نجواهای ذهنت رو خاموش کنی من رو میبینی و صدام رو میشنوی . امان از وقتی که روت رو به سمت نجواها بگردونی.. اونوقته که آرام آرام از من فاصله میگیری و گاه آنقدر سرگرم نجواهای ذهنت میشوی که فرسنگ ها فاصله میگیری و هر چه بیشتر فاصله بگیری ترست بیشتر میشود و اضطرابت بیشتر و عجول میشوی..گفتم خوب من همینم همین. پس چی میشه اگه هر وقت دیدی دارم فاصله میگیرم تو پیش قدم بشی.. دستم رو محکم بگیری که نتونم برم.. اونقدر بلند صدام کنی که به خودم بیام؟؟ جواب داد سکوت جایگاه ملاقات من و توست.. تو فقط سکوت کن بقیه اش با من… اونوقت تو میشینی تو فرقون و من میبرمت سیاحت دنیا. به همسفرانت بگو خیالتون راحت هیچ وقت اوضاع اونقدر بد نمیشه که نتونید برگردید.. اشتباهی وجود نداره… من یک فنر به خودم و شما بستم که هر چی بیشتر فاصله بگیرید محکم تر و سریعتر به سمت من برمیگردید.. قانون فنر رو همیشه به یاد داشته باش و با ایمان و خیال راحت زندگی کن.
عاشقتونم اونقدری که در تصور و تخیلتون نمیگنجه
دوست خوبم…
چقدر این عشق بازی بین شما و پروردگار بهم حس خوبی داد.
چقدر زیباست که خدا همیشه در لحظه س و هر چقدر زیبایی اون لحظه رو درک کنی خداوند درودر وجودت بهتر لمس میکنی..
خداوند لمس و درک زیباییه ..
خداوند یه جریان جاریه در زمان حال..
هر نفس با ماست …در درون ماست ..
ترکمون نمیکنه وهمیشه حمایتگرمونه…
خدایا شکرت…مرسی که هستی.
عالی بود دوس عزیزم تحسینت میکنم خیلی حس آرامش و اطمینان قلبی تو حرفات بود که بهم منتقل شد
به نام خدای قوانین تغییرناپذیر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و خونواده عزیزم
روز دهم از سفر کیهانی.
27 بهمن 97
خدایا شکرت که تونستم برگی دیگه از سفرنامه رو ببینم و ردپامو در دهمین روز از این سفر زیبا به جا بزارم
من همیشه توی جمع های دوستان و اقوام به فرد آروم و کم حرفی مشهور هستم. میدونید چرا?
چون همه اون افراد با آب و تاب در مورد اتفاقات ناخواسته شون صحبت میکنن و بقیه هم لذت میبرن و سراپا بهش گوش میدن ولی من علاوه بر اینکه علاقه ای به گوش دادن به حرفاشون ندارم بلکه این روزا یا اون فضا رو ترک میکنم یا هندزفریمو گوش میزارم چون غذای مسمومی دارن وارد ذهنشون میکنن.
و این افراد علاقه ای به شنیدن اتفاقات زیبا ندارن چون توی مدار غم و افسردگی هستن . اما من اتفاقاتی که برام رخ داده رو خیلی وقتا واسه خودم مرور میکنم و اگه تنها باشم با صدای بلند برای خودم تعریفش میکنم و خداروشکر میکنم و این یکی از بهترین تفریحات منه .
جالبه اون افرادی که همیشه از اتفاقات بدشون تعریف میکنن به من میگن تو خیلی خوش شانسی.
آره خب من با متمرکز کردن کانون توجه هم اتفاقات خوب و خواسته رو به زندگیم جذب میکنم.
البته اینم بگم که برخورد با افرادی که در مورد ناخواسته هاشون میگن و غر میزنن و اتفاقات بد رو بازگو میکنن تنها و تنها نتیجه باورهای منه ، اگه من در مدار درستی باشم ، حتی اون افراد رو نمیبینم.
پس من آگاهانه روی باورهام کار میکنم که در مدارهای بالاتر قرار بگیرم و افراد و شرایطی متناسب با باورهام برخورد کنم.
…………………
از خدای مهربانم سپاسگزارم منو در مدار درستی قرار داده تا زندگی قشنگی تجربه کنم.
از استاد عباس منش عزیزم سپاسگزارم که با آگاهی ها و تجربیاتشون ، مارو هم از قوانین کیهانی آگاه میکنن . که ایشون دستی از خداست
از خانم شایسته عزیز سپاسگزارم بابت ایجاد سفرنامه، این حرکت خیلی در زندگی من تاثیر عالی داشته ، مخصوصا تعهد غیرقابل مذاکره !
از همه همراهان هم فرکانسی سپاسگزارم که با در اختیار قرار دادن تجربیاتشون بهمون انرژی میدن و این دلیل محکم برای تایید قانونه.
خیلی دوستتون دارم
در پناه رب
بسم الله الرحمن الرحیم
27 بهمن 1397
ردپای روز دهم سفرم
سلام، سلامی گرم و تازه با بویی پر از معجزه
حالم خیلی خوبه خداروشکر
اولین بارم هست این فایل ارزشمند استاد را میبینم و گوش میدم، مثل تمام فایل های گران بهای استاد، این فایل هم یک پازل از پازل بزرگ ذهنی و روحی من را کامل تر و با تکرار این آگاهی، پر رنگ تر و بولدتر از همیشه میشه.
به خوبی یادمه که استاد توی قسمت ” فایل رایگان، هدف 2 ” در مورد “قدرتمندترین” فرکانس صحبت کردند، “کلام””
هیچ فرکانسی قدرتمندتر از فرکانس کلام نیست. کلام زبانیه و هم تجسم
” تجسم”، “فکر” همه ی این ها بعد از “صحبت کردن” میاد.
صحبت کردن با خودت ( اگر هم فرکانسی را نزدیکت نمیبینی) با هم فرکانسی (های) خودت
و این ویژگی افراد ثروتمند و موفقِ که، صبح تا شب در مورد “خواسته ها” و “اهداف مقدسشان” صحبت میکنند، چون به خوبی میدونند که با “صحبت کردن” در مورد “خواسته ها” “زیبایی ها” اونها را بیشتر به زندگیشون دعوت میکنند و با هر رسیدن به “احساس خوب” در مورد اون خواسته، اون فاصله فرکانسی که بین “درخواست” تا “دریافت” را کم و کمتر میکنه و همینه که اول توی ذهن به اون خواسته یا هدفشون میرسن و بعد وقتی که در دنیای مادی به واقعیت می پیونده، طبیعیه!
شگفت زده نمیشن.
مثل خیلییی ها بوده که جایزه های میلیونی را برنده شدند ولی وقتی توی تماس تلفنی زنده با اون فرد “خوش شانس ” تماس گرفتند، اون کسی که برنده شده “فقط” خوشحاله همین و کسی که شگفت زده شده اون کسیه که تماس گرفته! (لبخند)
آره ”
خوش شانسی” را خودمون با توجه بر “نکات مثبت” و “زیبایی های خودمون” و “ماندن در احساس خوب” رقم میزنیم از نظر بقیه ناممکن یا حتی معجزه است ولی برای ما ( ثروتمندان واقعی ) فقط نتیجه ی طبیعی کاریه که آگاهانه و حتی بعد از مدتی که با بارهاا تمرین جوری که جزیی از وجودت میشه و بعدش به صورت ناخودآگاه و یا حتی در حالت پیش فرض یک مثبت اندیش هستی انجام میدیم.
ما بزرگترین نعمت خدا را داریم، ” آزادی ”
تو آزادی که هر جور دلت میخواد فکر کنی تجسم کنی عمل کنی
چون تو،
تنها ” خالق و معمار ” زندگی خودت هستی.
هر “روز” به خودم میگم، بارها و بارها
این تویی عزیز دل من، که خالق 100% شرایط تک تک لحظات زندگیت هستی.
صفحه ی روبه روی تو، آینده ی تو یک بوم کاملا سفیده و این تویی که بایستی با زیباترین و با کیفیت ترین رنگ ها و شادترین رنگ ها، اون را “نقاشی” کنی به زیبایی تمام.
دوستون دارم.
سلام
کی با این جمله موافقه که شانس وجود نداره چون خدا تاس نمیندازه؟؟؟؟
به نام خدای هدایتگر رزاق ??
خدایا ازت ممنونم وسپاسکزارم توام که این ثانیه های مقدس ومبارک را کنار هم برای تجربه کردن هر دویمان رقم میزنی .عاشقانه میپرستمت ومی ستایمت .
استاد عزیزم در این فایل آرامشی عجیبی مو ج میزند .چقدر در آرامش رانندگی میکردیم احساس کردم خدا همه چیز این فایل را دردستش دارد و فقط استاد میگوید .
باشنیدن ومرور این فایل تعهدی میدهم که فقط و فقط راجب به اتفاقات خوب و قشنگ زندگیم حرف بزنم و به خوبیها وزیبایی ها توجه کنم و سپاسگزار خدای قشنگی ها باشم .
این تعهد باعث بالا رفتن عزت نفسم میشود یعنی میشود کنترل ورودی ذهنم میشود آرامش جانم میشود سلامتی وثروت وخوشبختی.
وقتی متعهدی انگار وظیفه ای همیشه داری و مسئولیتی را احساس میکنی تا به سر منزل مقصود نرسانیش دست از آن نمیکشی .
نیرویی تو را بر میگیرد و احاطه میکند تا به من درست هدایتت کند نیروی که همه جا تو را با عشقش میبرد .
متصلت او معتدلست او شمع دل است او پیش کشیدش.(مولانا)
این تعهد باعث میشود ریشه گیاه هرزی مانند قربانی کردن خود را بخشکانم باعث میشود باور همه چیز به راحتی به دست میاد را تقویت کنم وان را پر وبلاگ بدهم .
این خود همه حرف است …برای کسی که میشنود و میبیند .
در پناه خدای عشق و راستی هرکجا هستید شااد وثروتمند وزیبا زندگی کنید.????
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
عالی بود استاد خیلی عالی
چقدر قشنگ آسیب شناسی و تحلیل کردین این مورد رو
واقعا دقیق و روانشناسانه تحلیل کردین.
من این مورد رو به خوبی لمس کردم.
میدونین من بچه اخر خانواده ام و ۵ تا برادر بزرگتر از خودم داشتم. ( چون الان ۳تادارم و دوتاشون به رحمت خدا رفتند)
یادمه همیشه مشکل ساز بودن
یا دست و پاشون میشکست یا با موتور تصادف می کردن و یا دعوا می کردن
و همیشه خدا تن پدر و مادرم می لرزید.
و همیشه با آب و تاب کلی داستان داشتن تعریف کنن از دسته گل های که به اب داده بودن.
همیشه واسم سوال بود چرا این همه اتفاق بد واسه خانواده ما میفته؟
و البته رسم بود دلیل این همه اتفاق رو به چشم زخم ربط بدیم و یا زیاد خندیدن….
خدابیامرز پدرم از خنده بلند و زیاد بدش میومد و ما رو منع می کرد.
میگفت قهقه بلند خنده از شیطانه و اگر بلند بخندین حتما بعدش یه اتفاق بد میفته که مجبور شین گریه کنین…. و معمولا هم همین اتفاق می افتاد.
و ما چقدر با ترس خندیدیم و بعدش هم چقدر احساس گناه کردیم و گریه و توبه.
و آن زمانها هرگز ننوانسنیم بفهمیم که خندیدن گناه نیست و اتفاقات بد ربطی به خنده و چشم زخم نداره…
چه خنده هایی که آرزوش به دل مون موند
و چه گریه هایی که بیهوده بود
و چه شب های قدری که چشم هامون از شدت گریه سرخ شد و تا صبح احیا بودیم
اما اتفاقات بد ادامه داشت
و خواسنه هامون هم به اجابت نرسید
چه بد
در گمراهی بودیم…
خدا رو سپاسگزارم که ما رو در مسیر کسانی قرار داد که به آنان نعمت بخشیده و به ما آگاهی میبخشد.
خدایا به تعداد ریگ های بیابان تو را شکر شکر شکر