چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-18.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-24 21:44:182021-11-09 05:11:00چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربونم
سلام و درود
خدارو شکر چند روز رفتم سفر شمال و حسابی بهم خوش گذشت و مدتی از اینترنت کلا دور بودم ولی بازم هرطور شده به وعده خودم عمل کردم و هر روز روزشمار زندگی رو از سایت عباسمنش دات کام دریافت می کردم ولی چون باید حتما توجه می کردم و یادداشت برداری می کردم موکول کردم به زمانی که تنها باشم و الان که نیمه شب هست و حسابی با خودم و خدای خودم خلوت کردم دارم می نویسم.
خدایا شکرت بخاطر تک تک نعمت های عالی که بمن دادی
چقدر خوبه که متعهد شدم به توجه به نکات مثبت چقدر عالیه که اتفاقات منفی رو بهش توجه نمی کنم و خدارو شکر رنگ می بازن و حذف میشن خود به خود.
الله اکبر چقدر زیبا بود این سفر الهی که اینبار تجربه کردم و رفتم شمال سراسر خیر و انرژی مثبت بود همه چیز عالی هوا توپ هم برف دیدم هم خورشید هم کوه و هم جنگل خدارو شکر فراوانی بود و کلی مشتری تو صف خرید و لذت می بردم از ماشین های لوکس و ویلاهای عالی که ساخته بودن از فروشگاه های سرشار از نعمت از درختان سرسبز و نم نم بارون قشنگ از حیات مجدد و خنده های خانواده ام رو لبانشون.
خدایا چقدر حالم عالیه به لطف و کرم تو
خدایا بی نهایت متشکرم.
امروز روز دهم بود و من حالم هر لحظه بهتر از روز قبل هست.
من اصلا باور به شانس نداشتم من اعتقاد دارم باورهای من زندگی مو میسازه
به خودم قول دادم و متعهد شدم که تمام توجه و تمرکزم روی نکات مثبت متمرکز بشه
14020105
روز دهم
حمیدرضا آتشی
سلاممممممممم سلام سلام سلام خدایقشنگم سلام استاد خوبم ….حالتون چطوره….نمیدونید چقدر برای کامنت گذاشتن دلم تنگ شده بود ….اصلا اموزش هارو ول نکردم ولی خیلی کمتر مینوشتم البته خب یکیش بدون مبایلل بودنمه ….برای همین بیشتر فایل ها رو دانلود میکنم و گوش میدم ولی نمیدونیدبعد هرفایلتون دوست دارم یه ضبط صوت بردارم و دو ساعت دربارش صحبت کنم …..
اصلا فایل هاتون انرژی بی نظیری داره ….
درباره ی شانس و اینا باید بگم اره واقعا من لمسش کردم …دقیقا موقعی که درباره یه چیزی یا اتفاق بدی صحبت حس میکردم اونم داره درباره ی من صحبت میکنه داره خودشو به من میچسبونه تا هر موقع شرایطش شد دوباره اتفاق بیوفته ….. و واقعا هم میشد ….برای همین از یه جا به بعد دیگه سعی میکردم هم از گفته ها و هم شنیده های تلخ دوری کنم …حتی یک ماه پیش که کنکور دادم و شبش به یه مهمونی دعوت بودم….که خب بعد این همه وقت دوری حتما درباره کنکور ازم میپرسیدن …کنکور واقعا استرس زاس ولی میدونین من اونجا سعی کردم خوش بین باشم تا به خوبی یادش کنم ….راسش دوست دارم اونو اینجام تعریف کنم ….ولی قبلش دوتا چیز می خوام بگم ….اول اینکه تا قبلش یعنی قبل کنکور خیلی تجربه های عجیب و درد اوری شنیده بودم ولی هیچ وقت دوست نداشتم که جزو اونا باشم دوست داشتم وقتی یکی ازم میپرسه کنکور چطور بود یه خاطره ی خوب و خاص تعریف کنم …..و دوم اینکه واقعا هر باره هر لحظه ای که می خوام بنویسم براتون یه چیزیی ته ذهنم بهم میگه ملیکا تو رو خدا چرت و پرت ننویس استاد اینقدر برات ارزش قائله که وقتشو میزاره وتک تک این جمله ها رو میخونه ….نمیدونم چی بگم ولی از اون طرف خود علیه خودم پا میشم و میگم عه بس کن دیگه من اینجا می خوام خود خود خودم باشم میدونم استاد میخونه و این برام خیلی ارزشمنده ولی من دنیایی رو دوست دارم که مثل بچگیم جسارت از ته دل حرف زدن رو داشته باشم پس دیگه چیزی نگو و بزار از ته دلم بنویسم …..
و اون میشینه سرجاش .. تا یه چند روز ساکته ولی دوباره برمیخیزه ….نمیدونم این مکالمه چقدر براتون عجیب بود ولی امید وارم واقعا حرفا وکلماتم موثر و درست باشه ….
خب راسش الان یکم بد موقعی برای تعریف کردنه….این صفحه رو سیو میکنم و حتما درباره ی روز کنکورم براتون میگم شاید اینجا شاید توی یه صفحه مناسب تر دوستتون دارم و در پناه الله شاد باشد
به نام خدای زیبایی ها که هرچه دارم از اوست
سلام سلام
سلام به ملیکا کوچولو 18 مرداد
باید بگم از اون موقع تا الان خیلی تغییر کردم …
خیلی زیاد …
بزرگ تر شدم …
نمیدونم این جمله ها رو توی کامنتای قبلی گفتم یا نه ولی راسش من تا چند کامنت بعد از آشنا شدنم با سایت استاد عباسمنش دوست داشتم کوچیک بمونم …دوست نداشتم بزرگ بشم …چون حس میکردم وقتی کوچیک باشم و کوچیک بمونم خوشحال ترم …
چون آدم های به ظاهر بزرگ اطرافم رو میدیدم و به خودم میگفتم من اگه بخوام بزرگ بشم، میشم یکی مثل اینا پس بزرگ شدن بی بزرگ شدن …
حتی کامنتای قبلیم رو که میخوندم قشنگ میفهمیدم که مثل یه بچه ی کلاس سومی داشتم چیز مینوشتم…
جالبه …!
ولی بعد از اینکه تقریبا با نوع آموزش های استاد آشنا شدم استاد رو جزوی از نزدیک ترین کس به خودم دانستمو اسمشو گزاشتم پدر فافا …
و از اون روز تصمیم گرفتم که بزرگ بشم و بزرگ شدن رو انتخاب کردمو بلند گفت پدر فافا عزیزم می خوام بزرگ بشم از الان دیگه دیگه نمیخوام بچه بمونم می خوام بلند بشم رشد کنم با ایمان بشم و مثل تو بزرگ بشم …چون تو از این به بعد الگوی من خواهی بود …
.
.
.
میدونم توی کامنتای جدیدم خیلی شده که به جای استاد عباسمنش مینویسم پدر فافا …
گفت و گو های ذهنی من هم با همین کلمه هست …
چون اینجوری دیگه الگوی من مشخصه دقیقا مثل یه راه درستی که هر موقع ازش خارج میشم به خودم میگم ملیکا الان اینجوری شده اگه پدر فافا بود چیکار میکرد؟ تو هم همینکار کن …یا اگه پدر فافا بود چی میگفت …یا به یاد بیار اون موقع و اون لحظه و اون مثالی که پدر فافا برات زد …
یا وقتی یه نصیحتی میشنوم با خودم میگم پدر فافا چی گفت قراره حرف اونو بشنوی …
یا وقتی استاد توی یکی از فایلهای دانلودی که نمیدونم کدوم بود گفتن که من اگه پسرم دوست داشته باشه یه چیزی رو بخره بهش پول نمیدم …بهش میگم بابا میتونی بری این سی دی هاتو بفروشی منم اگه این کارو کردی یه پولی به عنوان تشویقی بهت میدم که بری اونو بخری ولی اینکه بهت پول بدم اینا از این خبرا نیست …
همون موقع یه صدای توی ذهنم به صدا در اومد و به خودم گفتم ..
مگه دوره ی 12 قدم رو نمیخوای ؟
اینکه از کسی پولی قرض کنی و اینا اصلااا
پدر فافا گفت این وسایلو بردار برو بفروش پس اینکارو بکن به حرف هیچ کسی هم گوش نده …
که همین جملات عزم منو بیشتر جذب کرد که ایده ی فروش پاکت نامه ها و شیشه های شادی رو اجرا کنمو برم توی خیابون بفروشم و حدودا 500 هزار تومن پس انداز کنم برای دوره ی 12 قدم ….
تا به حال خیلی این جمله ها توی ذهنم تکرار شده که
ملیکا پدر فافا رو به یاد بیار
حرفاش رو به یاد بیار
یادته میگفت باور
میگفت فرکانس
خودت زندگیت رو میسازی…
.
.
.
بار ها و بار ها شده صدای استاد توی گوشم میپیچه …
مخصوصا تازگیا که هر موقع حس میکنم حرف مردم برام مهم شده
این جمله با همون صدا و لحن استاد میپیچه توی گوشم ..؛
(من ، من اصلا برام مهم نیست .، مهم نیست کی دربارم چی میگی ، هرچی میخواد بگه )
یا موضوع الگو ها که گفتن هر موقع این جمله ها رو شنیدید گوشتون باید بهش حساس باشه که
(قول میدم دیگه تکرار نمیشه )
..
.
.
و درباره ی اتفاقی که سر کنکور افتاد و گفتم دوست دارم تعریفش کنم و تا حالا چند بار برای دیگران تعریف کردمو و اونا از مدل فکر و مثبت اندیشی من تعجب کردن …
داستان از این قراره …
.
.
.
وقتی می خواستیم وارد سالن بشیم من یکم نگران بودم که به ساعت دیجیلاتیم گیر بدن ولی همچنان خودمو آروم میکردمو میگفتم خدایا تو بزار این ساعت روی دستم باشه …
یه جورایی قایمش کرده بودم ولی اون مراقبه فهمید و گفت استینت رو بزن بالا و ساعتو دید و گفت برو و گیر نداد …
از همون لحظه بود که من یه حس شادی و سپاسگزاری توی وجودم شکل گرفت …
چون چند روز پیش به مشاورم که گفتم من رفتم این ساعتو خریدم گفت نه دیجیتالی میگرند و نمیزارند ببری داخل سالن آزمون و از این حرفا …
و بعدم توی کانال چندین تا عکس از چت های شاگرداش فرستاد که گفته بودن نزاشتن ساعت دیجیتالی ببریم داخل…
خلاصه من اون لحظه داشتم پرواز میکردم…
رفتم داخل و صندلیم رو پیدا کردم …
و وقتی دیدم توی کلاس افتادن خیلی خوشحال شدم و صندلی من آخر آخر چسبیده بود به دیوار و یک ستون
و من میتونستم بدون هیچ مزاحمتی آزمون بدم …
همون موقع که با خوشحالی روی صندلی نشسته بودم و اونجا رو برسی میکردمو نکات مثبت رو پیدا میکردمو خداروشکر میکردم …
چشمم افتاد به ستون سمت چپم سرم رو آوردم جلو تا ببینم پشت ستون کسی میشینه؟ و دیدم بله …
با لبخند بهش نگاه کردمو گفتم سلام همسایه …
اون که انگار خیلی مضطرب بود به من نگاهی کردو لبخند کوتاهی زد …
من داشتم آماده میشدم …
طبق همون هدایت رنگ ها ،خودکارم رو تنظیم کردم و طولی نکشید که یکی از مراقب ها اومد دم کلاس و گفت بچه ها تا آزمون شروع نشده میتونید برید دستشویی ولی وسط آزمون نمیشه …
منم که قبل آزمون معجون مامانی پر عسلو اینا خورده بودم حالم یه جوری بود ولی بهش بی توجه بودم و مراقب تا اینو گفت انگار یه چیزی درونم گفت پاشو برو …
بلند شدمو با خوشحالی از کلاس خارج شدم …
انگار که اون لحظات قرار بود بهتریم لحظات من باشه …
وارد راهرو شدمو گفتم خب حالا دستشویی کجاست ..؟
میریم پیدا میکنیم…
رفتم جلو و تابلو سرویس بهداشتی رو دیدم و با خوشحالی گفتم آهان اینه هاش …
فکر کنم نوشته بود مخصوص آقایان
ولی بعد به خودم گفتم الان که اینجا آقا نیست پس بفرمایید مشکلی نیست …
دسشویی واقعا تمیز بود جوری که فکر کردم مال اساتید باید باشه …
بعد از شستن دستام خودم رو توی آینه دیدم که چقدر خندون و خوشحالم و پر از حس خوبم …
به خودم افتخار میکردمو میگفتم تو میتونی تو عالی هستی این یه هدیه برای توعه …
برو بترکون …
بعد که حرفام با خودم تموم شد با خوشحالی اومدم بیرون …
و رفتم توی کلاسم و نشستم سر صندلیم …
اشتیاقی توی وجودم تشکیل داده بودم که برعکس بقیه من منتظر برگه های کنکور بودم …
و
اون لحظه فرا رسید …
به ما یک برگه پاسخ نامه خالی دادن و یک دفترچه که انگار توی یک چیز پلاستیکی گذاشته باشن، گذاشتن کنار پامون …
بعد از چند دقیقه گفتن داوطلبان کنکور شروع کنید …
و ما اون دفترچه ها رو برداشتیم …
خب منم با خوشحالی برداشتمو
نگاهی کردمو گفتم خب چطور بازش کنم (از دو طرف پلم شده بود )
منم مثل پفکی اینطرفو اونطرف اون پلاستیکارو گرفتمو بازش کردم …
بعد با خوشحالی انگار که دارن کادوی تولدمو باز میکنم و اون کادو رو در میارم دفترچه رو برداشتمو اون پلاستیک رو مثل تمام کادو های تولد انداختم روی زمین …
بدون اینکه نگران کثیف بودم جایی باشم …و شروع کردم با حس خوب و خوشحالی تست ها رو زدن …
این اولین باری بود که توی این همه سال به داوطلب ها 3 تا دفترچه در 3 زمان مختلف میدادن و من برای هر سه تاش همین کارو کردم …انگار که 3 تا جایزه بهم بدن و من با ذوق بازشون کنم …
بماند که هر تستی رو که میدیدم بلدم چقدر ذوق میکردم …
خلاصه بعدش با خوشحالی تموم کردمو اومدم بیرون …
چند تا از دوستامو اونجا دیدم و باهاش صحبت کردم …
خیلی خوشحال بودم …
بعد وقتی هم مدرسه ای هام رو پیدا کردم اونا تصمیم گرفتن تا توی دانشگاه اصفهان هستن برن و دانشکده های پزشکی رو ببینن …
خب منم به خدا گفتم برم .؟..
گفت برو …
و من رفتمو و حتی با یک استاد پیر و شریف هم آشنا شدم …
اون بچه ها خیلی متفاوت عمل میکردن ولی من همچنان یه گردش زیبایی ها اینو میدیدم …
گرچه این دفعه ی هزارمی بود که وارد اینجا میشدم ولی اولین بار بود که از نزدیک این ساختمون ها رو میدیدم
همیشه یا از توی ماشین میدیدم یا اصلا این طرفا نمیومدم …
خلاصه که عالی بود عالی …
و بعدشم دانشگاه ازاد تهران قبول شدم و انتقالی گرفتم به داشگاه ازاد نجف اباد …
که همون انتقالی هم یه مسیر هدایتی بود با کلی درس و اینا …
خداروشکر واقعا …
خدایاشکرت
خدایاشکرت …
خدایاشکرت
مرسی ملیکای دوست داشتنی گذشتم،
که اینقدر خوبی و هنوزم دوست داشتنی هستی …
عاشقتم …
بی صبرانه منتظر نتایج بی نظیرمون هستم …
به نام خدا
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش
من دیشب تصمیم گرفتم بهتر زندگی کنم و امروز هدایت شدم به این مورد که اول باید قدرشناستر باشم
برای اینکه شکرگزارتر باشم باید داشته هامو ببینم
و چقدر زیبا از بخش دانلودها و بعد کلیدها به این فایل هدایت شدم
خدایا شکرت، به قول استاد به محض اینکه تصمیم به تغییر میگیری به همون میزان جهان و خداوند همراهیت میکنن
و حالا من هم میخوام همینجا تعهد بدم که از این لحظه فقط در مورد اتفاقهای خوشایندی که برام میوفته صحبت میکنم و داشته هامو میبینم وسپاسگزاری میکنم
من برای دیدن نتایج باید عملگرا باشم
بنام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیزم مریم جان دوست داشتنی و دوستان وهمراهان این سایت بهشتی
یادمه یه بار که حالم گرفته بود و به یه تضاد بزرگی برخورده بودم برا اینکه بتونم حالم رو بهتر کنم رفتم سراغ قران و با خدا یکم با حال اندوه صحبت کردم و ازش هدایت خواستم
آیه ای که اومد در مورد حضرت یونس بود و مضمونش این بود که:
مثله یونس نباش که با حالی غمگین منو صدا زد
یه آن موندم که خدایا چقدر استاد درست میگه که در مورد مشکلاتتون صحبت نکنید
ببین حتی خدا هم میگه این شکلی باهام حرف نزن
ومن کمی اروم شدم و فرداش که حالم بهترشد باحال خوب رفتم سراغ قران و خدا جوابمو داد. استاد عزیزم
من مدتهاست تعهد دادم که در مورد مشکلاتم باهیچ کس صحبت نکنم حتی بعضی اوقات که همسرم مسافرته و تو خونه یه مشکل یا بیماری برا من یا دخترم پیش میاد اصلا بش نمیگم
وتقریبا همه نزدیکا اینو میدونن که اگه پا تلفن ازم احوالپرسی کنن ممکنه حقیقتو نشنون
و همیشه شاکین که جرا فلان اتفاق افتاد نگفتی؟
که البته اون موضوعاتو غالبا از همسرم شنیدن و گاها پیش اومده اون موضوع تموم شده رفته بعد زنگ میزنن گله و شکایت که چرا نگفتی اون اتفاق برات افتاده که گاهی اصلا خودم یادم رفته اون موضوعو
البته اینو بگم که تعداد این اتفاقات خداروشکربه نسبت خیلی کم شده
و میدونم اون جاهایی که هنوز نتونستم باور مخربش رو پیدا کنم هنوز الگوهای تکرارشونده ای دارم که باید حل بشن انشالله.
چند روزیه که در مورد یکی از همین الگوهای تکراری از خدا هدایت خواستم و فایل توضیحی قدم 7 اومد که مضمونش در مورد کنترل ذهن اعراض از ناخواسته و توجه به زیبایی در هر شرایط بود
منم متعهد شدم هر روز یه فایل ازدسته بندی اعراض از ناخواسته ها رو گوش کنم و نکاتش رو بتویسم
انشالله که این موضوعم به یاری خودش حل میکنم .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام به همه دوستان
چند روز بود فکر میکردم که چطور خواسته هامو واضح تر و با جزییات تر برای جهان بفرستم
شکرگذاری و نوشتن خواسته و تمریناتی انجام میدادم ولی دنبال اتفاق افتادن خواسته هایی بودم که انتظارشو نداشتم نمیدونم میتونم منظورمو برسونم یانه
امروز این فایل نشانه امروز من بود و قبلاً هم هزاران هزار بار این فایل رو گوش داده بودم ولی چون این سوال تو ذهنم نبود میشنویدم استاد چی میگن ولی نمیفهمیدم چی میگن
درمورد اتفاقات ناخوشایند پیش هیچکس حرف نزن با خودت هم حرف نزن و مشکلات و اتفاقاتی که برات میوفته رو گذرا ببین و توی گذشته بزارش
عین رد پا پشت سر خودت نزار و بیا جلو همونجا مکس کن باهرچیزی که میدونی اون هیجان وخشم اون لحظت خالی میشه انجام بده و متعهد شو که توی ذهنتم درموردش باخودتم حرف نمیزنی و بعد که حالت بهتر شد همون مشکل رو همونجا بزار و ادامه بده ولی آگاهانه هر آنچیزی که جلوی چشمت زیباست رو برای خودت یادآوری کن تا اون اتفاق برات کمرنگ بشه که بتونی ازش بگذری و رهاش کنی و لطفا تعهد بده به خودت که درموردش به هیچ وجه حرف نمیزنی و اگر این تعهد رو بدی توی جمعی اگه هیجانات آنقدر رفت بالا که از خود بی خود شدی و خواستی کلمه ای درمورد اون اتفاق بزنی که توهم جزوی از اون جمع باشی ناخودآگاه اون تعهد جلوتو میگیره….
اینطوریه که اتفاقات خوبی برات میوفته که انتظارشو نداری
خدایاشکرت
سپاس فراوان
به نام خداوند آرزوهای من
روزشمار تحول زندگی : تعهد دهم
سلام
شکایت یعنی درخواستِ اتفاقات بد
وتمرکز روی تعریف وصحبت از مثبتها یعنی خوشبختی و خوش شانسی و سعادت و شادی و رقم خوردن اتفاقات مثبت برای من …
باید مراقب باشم و تمرین کنم تا عادت کنم که در گروه دوم باشم
حواسم به حرفهای دوستهام و خانواده و همه باشه که با کی حرف میزنم و چی میگم
حتی ذهنی هم نباید لحظه ای و ثانیه ای منفی باشم
اولش سخته میدونم ولی به مرور با تمرین شدنیه
استمرار استمرار استمرار
خدایاشکرت و دوستت دارم خداجونم
روز دهم سفر نامه
سلام به همگی استادم و مریم جانم
امروز قبل گوش دادن این قسمت،این فایل و نشانه امروزم گذاشتم
اخه چقد توجه کردن به داشته ها و خواسته ها و اعراض کردن از نخواسته ها اصل مهمه
الان قسمت ۱۰ هستم و استاد در هر قسمت چقدر تایید کرده این موضوع چقدر مهمه چقدر اصل چقدر تمام زندگی ما رو در بر گرفته
این همه استاد تاکید دارن
یعنی ما بتونیم درست همین موضوع رو فقط درک کنیم همه چیز عوض میشه به راحتی به سادگی
صبح موقع نوشتن هم میگفتم یاد آوری میکردم فاطی توجه کن به زیبایی ها داشته هات چیزهایی که نمیخوای نگو توجه نکن
اخه اصلا راحت نیست عادت کردیم مدام ناله کنیم از گرفتاری ها و ذهنمون همش یاد آور گرفتاری هامون باشه
اما من آگاهم اجازه نمیدم بازم مرور شد واسم فاطی تو فقط توجه کن به زیبایی ها سپاسگزار این همه نعمت در زندگی ات باش که لطف الهی شامل حال تمام زندگی ات شده همه چیز درست میشه
انصافا همه ی ما اینقدر نعمت داریم که سپاسگزار باشیم و بتونیم حالمون و خوب کنیم
در مورد نعمت ها خواسته ها زیبایی ها حرف بزنیم
قانون بدون نقص جهان هستی همینه فقط زیبایی ببین فقط چیزایی که دوست داری رقم بخوره حرف بزن توجه کن روزی هزار بار مرورشون کن
به احساس خوب برس که = با اتفاقات خوب
اینقدر خدای ما مهربونه بزرگ عاشق ماست که میگه بنده ی من تو فقط خوب باش
ببین نعمت های من را زیبایی های جهانم را لذت ببر من همه چیز به تو میدهم
ببین قشنگی های زندگی تو
ببین آسمان آبی رو
سرسبزی درختان رو
پرواز پرنده ها رو
توجه کن به نفس کشیدنت
راه رفتنت
حرکت دستانت
دیدن چشمانت
شنیدن گوش هایت
توجه کن به روشنایی روز
تاریکی شب
تپش منظم قلبت
به برهم آمدن لب هایت
سپاسگزار باش توجه کن به چیزهای خوب صحبت کن در مورد نعمت هایت اعراض کن از ناخواسته هایت ما آنچه در آسمان ها و زمین هست برای تو قرار دادیم.
حالم رویایی این لحظه و سپاسگزارخداوندم در هر برگ سفرنامه اوست که بند بند انگشتان را هدایت میکند و من مینویسم.
بی نهایت دوستتون دارم خانواده ی بزرگ من🧡
بسم الله الرحمن الرحیم
روزشمار تحول زندگی من روز دهم
بعد از دیدن این فایل و مطالعه دیدگاه های دوستان من فهمیدم در چند سال گذشته من از کجا ضربه میخوردم.
دوستانی داشتم که فقط بلا و مصیبت را تعریف میکردند و تمرکزشون روی ناخواسته ها بود به جای. خواسته ها.
از تمام زمین و زمان گله و شکایت داشتند و همه را مشکل دار میدیدند جز خودشان.
وقتی با آنها هم صحبت میشدم از مشکلاتی که داشتند حرف میزدند ،من هم مثال هایی بزرگتر از آنهارا پیدا میکردم و برای آنها تعریف میکردم.
ولی از وقتی با استاد آشنا شده ام و فایل ها را گوش داده ام سعی میکنم آگاهانه سخن بگویم و خیلی ساکت تر شده ام.
وقتی با کسی هم صحبت میشوم که منفی است فکر میکنم تفنگ اون آماده شلیک است به هر نحوی شده فرار میکنم و خودم را دور میکنم.
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم
روز دهم سفرنامه
چه درس بزرگی به ما دادین استاد جان که در مورد چیزهای بد صحبت نکنیم من خیلی سعی میکنم که هر روز این کار رو انجام بدم ولی امشب به صورت جدی متعهد میشم که چشمهایم فقط زیبایی هار و ببینه و وقتی میخوام صحبتی بکنم در مورد زیبایی ها و اتفاقات خوب زندگیم حرف بزنم و ذهنم رو جوری پرورش بدم که به تمام اتفاقات فقط از جنبه مثبتش نگاه کنم
انشالله خداوند همه مارو به زیبایی ها و به راه راست هدایت کنه
به نام یگانه خالق یکتا
روز شمار تحول زندگی من روز دهم
سلام بر استاد نازنینم و سلام بر مریم بانوی عزیزم
سلام بر خانواده پر عشق عباسمنش
استاد زندگی من کلا تقسیم شده به دو بخش
بخش اول قبل از آشنایی با شما
بخش دوم بعداز آشنایی با شما
کلا انگار من دو تا آدم بودم
با دوتا شخصیت و طرز تفکر خیلی خیلی متفاوت
که یکیش در گذشته بوده
و یکیش هم الانه،، که خودم این شخص الان رو که هستم بینهایت عاشقشم
و بابتش از خداوند عزیزم سپاسگذارم
و از شما که دستان خداوند هستین بر روی زمین هم بسیار بسیار سپاسگزارم
قبلا زندگیم پر بود از افکار و رفتار و انسان ها و اتفاقات نامناسب که خب الان دیگه مثل قبل نمیگم که چرا باید من بدشانسی بیارم و این چیزها برای من اتفاق بیفته و دیگه از کسی یا چیزی کینه به دل نمیگیرم
چون میدونم هر اتفاقی که در گذشته من بوده همه اون هارو خودم با افکارم جذب کردم،، در اصل، اصلا بد شانسی یا خوش شانسی معنی و مفهومی نداره،، چون وقتی که ما خودمون داریم با افکارمون زندگی و اتفاقات رو برای خودمون رقم میزنیم،، پس شانس اصلا معنی نداره
والان که به لطف پروردگار، بُعد، دیگه ای از زندگی رو شناختم، و میدونم که کافیه افکار و باورهام رو تغیر بدم و توی هرلحظه حتی اگه اتفاقی هم بیفته که باب میلم نباشه،، و من متعد بشم که باز هم از یه دید دیگه ای بهش نگاه کنم، با یک دید خوب
و اینکه باور داشته باشم که در هر اتفاقی که برای من رخ میده، حتی اگه من فک کنم که خوب نیست،، باز هم ایمان داشته باشم که خداوند در اون اتفاق نامناسب(البته از دید ذهن منطقی من) باز هم خیری برای من قرار داده
و اگه قلبم رو صاف کنم با خدای خودم، و هرچه بیشتر باورهام رو قوی کنم و وصل بشم به ربم،، به همون اندازه هم
اتفاقات خوب، آرامش، حال خوب،خوشبختی،ثروت، آدم ها تمام چیزهای خوب رو جذب خواهم کرد و برام اتفاق خواهد افتاد
استاد خدارو شکر الان سعی کردم که تماااام تمرکزم روی نکات مثبت و زیبایی ها و اتفاقات خوب باشه
و دقیقا هم زندگیم پر شده از هرچی اتفاق و حال خوب و احساس آرامشه،،
حالم همیشه خوب بوده
زندگیم انگار زیر، و، رو، شده
اینقدر تمرکز کردم روی زیبایی ها و نکات مثبت
چه تو آدم ها و چه اتفاقات، چه هرجای دیگه ای که باشه
خداروشکر اصلا دیگه متوجه هیچ چیزی که به عنوان نا زیبایی بخواد باشه نمیشم
چون در اصل همه چیز خوبه هرچیزی در دنیا که خداوند خالق یکتا،، خلق کرده همه خوبه و زیباست
تمامی انسان ها خوب هستن، چون پاره ای از وجود خداوند هستند،، و خداوند
خوبیه،
آرامشه،
زیباییه،
و تمام چیزهای خوبه
اما استاد تا اینجا من تمرکز کردم روی زیبایی ها و نکات مثبت
اما الان
در همین صفحه
با خودم عهد میبندم
وبه خودم تعهد میدم که به صورت کاملاااا آگاهانه،، تماام تمرکزم رو بزارم روی مثبت ها و زیبایی ها، چه تو آدمها، چه زندگی در هر مقطعی که باشه و هرکجا که باشه
سپاس گذارم بابت این همه آگاهی و حال خوب
خدایااا هزارااان بار شکرت
در پناه الله یکتا
شاد، سالم، موفق، خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید