چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 52 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-18.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-24 21:44:182021-11-09 05:11:00چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای من
قدم دهم و ردپای من در این سفر
سلام به استاد ، خانم شایسته مهربان و دوستانم در سایت
تازه فهمیدم چرا اتفاقات بد در زندگی ام بوده ، به خاطر حرفها داستان تعریف کردنها ، مثال زدنها ، خوش زبانی ها و ضرب المثلهایی که فکر میکردم ادعای فضل بوده و مورد توجه بقیه بودم و غافل از اینکه مسبب اتفاقات بد بعدی بودم و خدا را شکر با وجود راهنمایی استاد شروع میکنم به تمرین و کنار گذاشتن این عادت و البته حتی با خودت ، خدایت هم نباید اینها را بگویی و توجه کنی که طبق قانون جهان ناخواسته ناخواسته میآورد.
از همینجا شروع میکنم چه جاده زیبایی ، چه تسلطی داشته استاد که همزمان هم فیلم برای ما گرفته ، هم رانندگی کرده ، چه ماشین خوبی ، البته اگر استاد تونسته من هم می تونم تجربه کنم ای زیباییها رو ، ممنون استاد که بهترین الگویی برای رسیدن به خواسته ها و ببین چقدر الهامات و تکرار آنها برای استاد مهم بوده که حتی در این شرایط هم فیلم گرفته و در جا ثبت کرده ، من اوایل خودم دوست نداشتم در مورد فایلها و توضیح شرایط بچه ها بخونم و چیزهایی که بچه ها می نوشتن رو رد میکردم اما الان متوجه شدم این یعنی توجه به نکات مثبت ، خدایا شکرت که من رو در این راه قرار دادی.
تشکر از استاد و خانم شایسته عزیز و خدای مهربانم که همه چیز از اوست به امید تجربههای خوب ، خدایا شکرت.
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
بسیاری از ما مشکلات و اتفاقات بد زندگی خود را برای دیگران بیان و تعداد کمی از ما درباره ی اتفاقات خوب با دیگران صحبت می کنیم اگر بلاها پیشامدها و اتفاقات ناجالب را برای دیگران بیان کرده و از تعریف آن لذت می بریم در مدار ی قرار می گیریم که از جنس همان اتفاقات را تجربه خواهیم کرد. بسیاری دوست دارند اتفاقات بد و عجیب و غریب را برای دیگران به صورت مکرر بیان کنند زمانی که برنامه ی ما این است که درباره ی مشکلات خود صحبت کنیم به جهان درخواست می دهیم که از این دست اتفاقات بیشتر در زندگی ما به وجود اورد. اگر بر روی تعریف اتفاقات خوب و مثبت برای دیگران تمرکز و خود را متعهد کنیم تنها تعهد دادن به خود انتظار برای رخ دادن اتفاقات بد را به شدت کاهش خواهد داد
زمانی که دوست داریم در مورد اتفاقات ناجالب صحبت کنیم به صورت ناخودآگاه در انتظار آن اتفاق هستیم تا بتوانیم درباره ی آن با دیگران صحبت کنیم به این دلیل که دوست داریم حرفی برای گفتن با دیگران داشته باشیم از رخ دادن این اتفاقات لذت می بریم اما زمانی که تمرکز ما بر روی این موضوع باشد که ما فارغ از اتفاقات نامناسب فقط در مورد مسائل خوب مثبت صحبت خواهیم کرد اتفاقات خوب برای ما رخ خواهد داد.
نکته ی مشترک افرادی که با چنین اتفاقاتی مواجه می شوند این است که در مورد مشکلات خود صحبت کرده و در انتظار جمع هایی هستند که بتوانند این اتفاقات را برای دیگران تعریف کنند زمانی که دوست داشته باشیم در مورد مشکلات خود صحبت کنیم مشکلات و اتفاقات را برای خودمان به وجود خواهیم آورد.باید بسیار مراقب باشیم و خود را متعهد کنیم که به هیچ عنوان در مورد آن ها به هیچ وجه و با هیچ کسی صحبت نکنیم اگر بتوانیم خود را متعهد کنیم مطمئنا در شرایطی قرار خواهیم گرفت که فقط اتفاقات و شرایط فوق العاده را تجربه خواهیم کرد.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام و درود
من بعضی نکات منفی رو که برام اتفاق می افتاد رو برای خودم بزرگش میکردم به همسرم و دوستان نزدیکم تعریف میکردم
و همیشه درگیر همون کارها میشدم
چند وقتی هست که اصلا نکات نازیبا برام مهم نیست
برای کسی تعریف نمیکنم
به نکات مثبت توجه زیادی دارم همه چی عالیه
و هر روزم بهتر از روز دیگری میشه
سپاس از استاد عزیزم
سلام و دروود
روز شمار روز دهم،برای بار دوم
26 ام مردادماه 1403
اتفاقا چند هفته ای هست که با یکی از دوستان هر روز در مورد اتفاقات خوبی که برامون میفته صحبت میکنیم.این هفته ی گذشته،انگار صبح که از خواب بیدار میشدم ،فقط منتظر اتفاق های خوب بودم تا برای دوستم تعریف کنم،باور کنین چنان معجزاتی رخ میداد،که دهن من باز میموند.
یعنی انگار چون منتظر اتفاق خوب بود که تعریف کنم،پشت سر هم معجزه رو تجربه میکردم و میتونم بگم چند هفته ی گذشته،جزء بهترین هفته های زندگیم بود.
عاااشقتونمممم استادان عزیزمممم
10مین ردپاروزشمارزندگی1403/8/13،سلام به خدابه نام خدا.سلام وخداقوت به استادومریم جون وسلام به درختهای باغ بهشت سایت که توسط استادومریم جون آب،خاک،نوروکودمرغوب میدهندوبه صورت تکاملی رشدمی کنیم! وسربه آسمان میبریم پرباروپرمیوه ازمیوه هاومحصولاتمون همه ی بچه هااستفاده میکنند!نیمه ی نوروز1398بودپسرکوچکم شهربیرجندخدمت میکردمنو2تاپسربزرگترم لوازم برداشتیم نگفتیم میریم سفر!گفتیم :شمارومیزاریم محل خدمت تاببینیم چی قسمت میشه!؟که دلتنگ نشه توی روزهای تعطیل ونزدیک13بدربود ح دوداظهربودرسیدیم بیرجند بعدازناهاربردیمش پادگان خوشبختانه فرمانده پادگان همزمان با مارسیدحدودایک ساعتی دم درب پادگان باهم صحبت کردیم که پسرم دلگرم شدبعدخداحافظی کردیم والهی به امیدتو،نگفتیم کجامیریم ؟ولی اون زرنگ بودکه مابه مشهدبرنمیگردیم!ازپادگان واردجاده شدیم سریع زنگزدم دختربرادرم کجایی؟گفت زاهدانیم ،گفتم مابیرجندی داریم میایم زاهدان تعجب کردن عمه دیگرگفت امسال میایم زاهدان چی شده شماداری میای؟! گفتم اومدیم فقط آدرس بده خونه پدرشوهرش بودن .که شب خانه ی عموجانشون دعوت بودن خداوسیله خیرروبرامون ساخت تاشام زاهدان رسیدیم خیلی به ماعزت گذاشتن خداخیرشون بده بعدرفتیم خانه پدرشوهردختربرادرم خونه شون آخریک کوچه بودسربالایی میرفتی کنارکوه بوداینقدرررررر ررزززززززززززیییییییییببببببببااااابابودوخانواده بی نهایت گرم وصمیمی باعزت فکرکنم3روزبودیم بعدرفتیم یادم نیست که به ترتیب بگم فقط به بچه ها گفتم ازمسیری که منوآوردین دیگه….اصلاراهی روکه میرم دوست دارم ازجای دیگه برگردم!غیرازمسافرت شمال که برگشتشم دوست دارم!حالاشیراز، گناوه چقدرگناوه مردم خونگرم داره ازغروب توی خیابونها دم درب فروشگاهامیزدن ومیرقصیدن حال کردیم ماحدوداظهررسیدیم نمازظهروبازارخریدوناهار دوباره بازارتاشب شب کنارساحل جشن ومسابقه بودولی مابایداستراحت میکردیم خیلی نیازبه استراحت داشتیم نگهبانای پارک وقایقها اون فروشنده سوپرگفتند: هرچی خواستین به مابگین تشکرکردیم وخوابیدیم صبح دوباره بازاروخریدوبه خاطرگرما ناهارتوی ماشین جلوی کولرنوشجان کردیم راه افتادیم به سمت اهواز برای شب پیتزاهوس کردن وارداهوازشدیم رفتیم ماشین هندونه فروش آدرس بگیریم وهندونه بخریم بنده خدا گفت :بهتره واردشهرنشین جلوترسه راهه حالاگفته چپ یاراست نمیدونم فقط واردشهرنشین !برین بزرگراه!پسرم پرسیدخوب چرا!؟گفته بودن عربهابعلت حالاهرچی به خاطرجامعه بوددیگه به هم ریختن تیروتفنگ وجنگ وجدال دارن مابه محض خداحافظی توی همون جاده 100مترجلورفتیم یک صدای انفجاری اومدالبته ازنظرماودیدیم ماشین ازکنترل پسرم داره خارج میشه خدایاهنوزحرف بنده خداتوگوش ماست وبه سه راه نرسیدیم به ماتیرزدن!اینها توچندثانیه ازنظرماگذشت پسرم به امروفرمان خداسفت به فرمون چسبیدخیلی هم رانندگیش عالیه،خداروشکرهیچ ماشینی جلومانبودبه سمت راست جاده ماشینوهدایت کردبازهم به قدرت خدااین اتفاق افتاداونقدرماشین به زمین کشیده شدتاجلوی درب یک شرکت بزرگی خدانگه داشت!اینهاهمه وهابیت خداست،به قول پسرم حواسش بودهرماشینی ازکنارمون درهمون حالت میگذشت باتعجب نگاه میکردن وپسرم ته دلش گفته بودخدایاکمکم کن الان اشک توچشمام جمع شده که خدایاچرا!؟چی بود!؟چی شد؟!چرازنده موندیم!؟پیاده شدیم سریع رفتیم جلوماشین دیدیم سمت راست لاستیک ترکیده وپلوس ماشین دررفته بود!نه تیربوده نه تفنگ اینوگفتم :هرچندخبرشادآفرین نیست!ولی اینجای داستان عالیه!هرجارونگاه میکردیم بعدازظهرپنج شنبه همه جاتعطیل!خدابه من اونقدرجبروت داده که گلیم خودموازآب بکشم!رفتم دم درب یک شرکت که خداماشین روتادرب این شرکت رهبری کردوخودبه خودماشین درجاتوقف کرد!درب شیشه ای بودبازکردم صدازدم کسی هست به ماکمک کنه!؟جواب نیومددرلحظه دیدم یک آقای مسن ازماشین پیاده شد.پرسیدبله خانم کاردارین؟اشاره به ماشین وبه سمت ماشین حرکت کردیم .آمددیدو گفت فقط بایدامدادخودروزنگ بزنین!به همسایمون به مشهد زنگ زدم گفت: دوست من مثلادزفوله!به دخترخواهرم زنگزدم گفت : آشناهای مامثلااندیمشک هستند خدایا شهرقریب چکارکنیم؟! الان غروبه بی درپیکرچه کارکنیم؟حاج آقاگفت :بیاابزاربدم انبردست یاچیزهای دیگر برای چی لازم بودنمیدونم ؟!دیدم یک جوانمردی ازدرب پشت همون دفترشرکت اومدداخل دفتر سلام واحوالپرسی کردم ازحاجی پرسیدچی شده!؟براش توضیح دادیم سریع خودشورسوندبه بچهها وماشین گفت: اصلا غصه نخورین شب بیاین بریم خونه مادوطبق س نه مادرم ونه همسرم هیچکس نیست! گفتیم :نه ماخونه نمیایم سه نفرمون بایدیکجاباشیم کنارماشینمون حالاپنکه، تلویزیون ومقداری وسیله خریدیم که توی ماشینه. گفت: پشت دفترشرکت یک اتاق استراحت داریم ببین دوست داری حاج خانم که وسیله ها روازماشین خالی کنین بعدتکلیف ماشینوروشن کنیم .رفتم جاشودیدم نسبتا خوب بودگفتم: مااینجاتنهاباشیم گفت :امنیت داره نگهبان داریم ویک جوان روی سردرب کارگاه به بلندی آلونکی داشت زندگی میکرد وباخیال آسوده رفتیم داخل این شرکت ویاکارگاه خیلی بزرگ بودسگ نگهبان هم داشتن. گفت :اگه امدادخودروبیاد3روزتعطیلی فرداجمعه،روز بعد12فروردین بعد13بدرو بعدهم کارهای اداری ودنگ وفنگ داره الان خودم کارهاروانجام میدم یعنی استادمنوپسربزرگم رفتیم خوابیدیم غروب بود تاساعت 9یا10شب ماشین ازروز اول عالیترشده بودوقتی میگم عالی یعنی عالی وهمون شب روخوابیدیم .گفت :فردابمونین گفتیم نه مامیریم. گفت :پس صبح همچین راه بیفتین که تاشب نشده ازفلان شهرردشین واینقدر ساعت تااونجاراه هست اصلاتواین شهری که میگم حتی سرویس بهداشتی هم نرین چون دست همشون کچه (یعنی امنیت نداره)ماصبح راه افتادیم وبراپسرم خواستگاری هم کردن که دخترخوب سراغ داریم اگه قصدازدواج داری!گفته بودنه متشکرم!تاشب رسیدیم جمکران خوابیدیم صبح تاحرم حصرت معصومه وبه سوی مشهدتاشب خداروشکررسیدیم مشهد!13بدرمشهدتوی خانه ی امن خودمون بودیم .استادجواب سوال چرائیهای خودم روبه یک کلام میتونم بدم برای رسیدن به خدابودشناخت خدای یکتاوخودم!وازهمین جابرای کل مردم دنیادعامیکنم وبرای اون آقایی که به ماجادادوماشینومعجزه واردرست کردچون سفارش شده خداهستیم! وازخطه ی جنوب غرب وجنوب شرق ایران ازاعماق وجودم تشکروقدردانی دارم دست خدایارشون باد .دم همتون گرم!ویک اتفاق نزدیک به بهشتی شدن رودارم برای فایلهای بعدی براتون آرزوی سعادتمندی دارم خدانگهدار باوجوداین اتفاق ازاینکه این کامنت رونوشتم خاطرهابرام تازه شدلذت بردم!
با سلام و درود خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان گرم و صمیمی خودم
ما از اول زندگیمون یادگرفتیم در مورد اتفاقات بد روزمره مون صحبت کنیم مواقعی که پدر از سرکار میومد و در مورد مشکلات محیط کار صحبت میکرد زمانی که مادر در مورد گرانی یا مشکلات دیگه صحبت میکرد این تصاویر و شنیده ها به ما یاد دادند که باید در مورد ناخواسته هات صحبت کنی و انگار به نوعی برای بعضی ها تفریح شده که تا همدیگه رو میبینن دوست دارن درددل کنن و از مشکلات بگن تا تخلیه شن از نظر خودشون در صورتی که اینجوری دارن خودشونو با سرعت هرچه تمام تر از هدفهاشون دور میکنن.
یادمه دوران هنرستان که بودم جمعه که میشد و فرداش میرفتیم مدرسه با دوستان به هم میگفتیم ازدواج نکردی؟??? و این سوال هر هفته تکرار میشد و چقدر زود منتظرشنیدن اتفاقات خوب بودیم.?
من همیشه وقتی چیزهای ترش میبینم مثل قیصی و لواشک و قارا بدنم سریع عکس العمل نشون میده و دلم قیری ویری میره بعد با خودم فکر میکنم بدن در برابر ورودی ها هم همین عکس العمل رو داره یعنی شما وقتی وقتی یه منظره زیبا میبینی چقدر لذت میبری یا یه خبر خوب بهت میرسه چقدر شگفت زده میشی این یعنی ارسال درست فرکانس .
پس خیلی باید مراقب ورودی هامون باشیم تا زودتر مدارمون به مدار بالاتر بره و به خواسته هامون برسیم.
بهتره عادت کنیم از خواسته ها بگیم از اهدافمون که هر موقع بهشون فکر میکنیم انرژی میگیریم.به امید موفقیت روز افزون تک تکمون.
در پناه خداوند مهربان
سلام روز بخیر?
روز دهم سفرنامه:
من امروز تعهد میدم ک کمتر اتفاقات بد رو تعریف کنم تا حدودی موفق بودم.
مثلا من قبل اشنایی با قوانین هرروز دوستی رو میدم ک همش جفتمون در حال غر زدن بودیم
با اینکه الان خونه هامون بهم چسبیده و منم میخوام بهش سر بزنم همش اتفاقی مبوفته ک نمیشه
شاید یک ماه هم نبینمش
اینم تاییدی بر حرفای استاد?
سلام استاد نازنینم و مایکی گل خاله ❤❤عزیزدلم چقد کوچولو بودی! چقدر راحت و آروم خوابیدی! ای جانم!
استاد سپاگزار شما و خدای شما هستم که این نشونه به موقع رو برای من فرستادین! خیلی به موقع بود!
استاد جون من کلا خودم خیلی اهل تعریف کردن نیستم مخصوصا از وقتی تعهد دادم که در فضای ایزوله روی باورهام کار کنم و ورودی های ذهنم رو کنترل کنم تا مدارم بره بالاتر و افراد بهتری وارد زندگیم بشن و این اتفاق داره برام رخ میده خدارو صد هزار مرتبه شکر 😍🥰😘
اما یک هم اتاقی دارم که شبیه آقوی همساده کلا خیلی آدم خوش خنده و خوش زبونیه. همیشه در حال تعریف کردن خاطرات دور و نزدیکشه حتی یه اتفاق ساده رو انقدر جذاب و با آب و تاب و انرژی تعریف میکنه که آدم ناخوداگاه از طرز تعریف کردنش لذت میبره. واقعا این یه هنره یه جور تواناییه که همه ندارن ولی متاسفانه ایشون اکثر موارد در حال تعریف خاطرات عجیب و غریب و بدشانسی هایی هست که برای خودش و خونوادش و نزدیکانش اتفاق افتاده. جالب اینجاست که اتفاقات بد رو خیلی خنده دار تعریف میکنه!😬😂
دیشب هم ایشون منو به صرف چایی دعوت کرد و یکی از اون خاطرات عجیب و غریب رو با آب و تاب خاصی برامون تعریف میکرد و ما رو کلی خندوند. همون لحظه پشیمون شدم از هم صحبتی با ایشون و مطمئن شدم که فعلا باید در همون فضای ایزوله زیبای خودم بمونم و با افرادی که حس میکنم در مدار کنونی من افراد مناسبی نیستن و باورای محدود وارد مغزم میکنن هم صحبت نشم. 🤔
حالا که نشونه امروزم رو دیدم همینجا دوباره تعهد میدم که هرگز در مورد اتفاقات و خاطرات بد صحبت نکنم و اگر حرف قشنگی برای گفتن ندارم سکوت پیشه کنم 😁❤
در ابتدا با نام خدا آغاز میکنم😊
برگ دهم از سفرنامه من…..
خدا را سپاسگزارم که دارم این سفر را ادامه میدم. و خوشحالم که در مداری قرار دارم که این آگاهیی ها را دریافت کنم. واقعا که جاده های اروپا بسیار زیبا و سرسبز هستند . 🌲🌲🌲خدایا شکرت به خاطر این همه زیبایی ….💚
جالب اینجاست که اینجور مسائل عجیب و غریب بعضا با هیجان خاصی هم تعریف میشن، کامنت یکی از دوستانو خوندم و به نظرمنم اینکه افراد بسیاری تمایل دارند تا در مورد اتفاقات عجیب و غریب زندگیشون صحبت کنند برمیگرده به این باور که ممکنه چشم بخورند. یا به نظرم چون بعضی افراد میخوان مورد توجه قرار بگیرند یا همونطور که فرمودین حرفی برای گفتن داشته باشند به دنبال اینجور اتفاقات هستند و همون هم برمیگرده به عزت نفس. که تا الان خودمم از این تجربه ها داشتم اما خیلی بیشتر ازقبل و مخصوصا از وقتی در این سفر تحول هستم مواظب هستم ولی باورها یک شبه تغییر نمی کنند اما میدانم با تمرین و تکرار و تعهد و سیر تکامل به مدار های بالاتر هدایت میشیم. من هر فایلی رو که نگاه میکنم چون متعهد شدم نکاتشو یادداشت میکنم و هرجا نیاز باشه مکث میکنم. چقدر برایم جالب بود که گفتین وقتی تعهد ببندیم که روی نکات مثبت توجه کنیم چون کمتر به دنبال اتفاقات عجیب میگردیم و دیگه انتظارشو نداریم ، کمتر آنها رو جذب میکنیم و به سمت زیبایی های بیشتری هدایت میشیم. هر چه بیشتر میریم جلو بیشتر قانون رو توی زندگیم آگاهانه حس میکنم . و تمرین من اینه که فارغ از اینکه چه اتفاقی میفته روی نکات مثبت توجه کنم و نتیجشو یادداشت کنم. خدایا بخاطر قدرت انتخاب ، اراده ، قدرت تفکرو دستانی سالم و توانا که بهم دادی میتوانم تایپ کنم و قلم به دستم بگیرم و بنویسم بی نهایت سپاسگزارم. خدایا بخاطر تمام نعماتت شکر.😃😘
خدایا ایمانمان را قووی گردان تا همیشه مثل رود جاری باشیم ….
خداااا نگهدارتون.🌼🌼🌼
دهمین روز سفرنامه
👣من از این فایل
اول اومدم از حس و حالم نسبت ب این فایل بنویسم ولی ی چیزی از ته دلم داد میزد برو فقط تعهد بده و عمل کن
من بهاره پارچه باف همینجا همین لحظه تعهد میدم ک ب هییییییبچ عنوان درمورد اتفاقات بد زندگیم با هیچکس حرف نزنم حتی با خودم….
خدایا کمکم کن تو این مسیر قدم بردارم و تو هم همراهم باشی
با آرزوی سلامتی و تندرستی و خوشبختی و ثروتمندی برای تک تک عزیزان🌹💝