چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 60 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-18.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-24 21:44:182021-11-09 05:11:00چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای عاشق 🤗
سلام به همگی دوستای عزیزم 😍
داشتم به این موضوع فکرمیکردم که چقدر خوبه وقتی اینجوری روی خودمون کار کنیم که خیلی خیلیم کار سختیه اما شدنی و لذت بخش ، در واقع وقتی اول راه باشی و بخوای کارکنی اتفاقاتی میفته که دوست داری برای بقیه تعریفشون کنی ،
اما اگر این کارو فقط برای زن و شوهر ها درنظر بگیریم مخصوصا زوج های جوان ، اگر یکم کنترل کنند و راجع به مسائل و اتفاقات بد باهمدیگه یا حتی با خانواده هاشون صحبت نکنند و فقط خوباشو بازگو کنند ، چقدر زندگی لذت بخش میشه ،وقتی حرف از ظرف کسی نره و بیاد همه چیز قشنگ و رویایی میشه و درست ترین زندگی واز اب در میاد 😍
در واقعا میتونیم اینجوری هم آیه قران و بازگو کنیم که خداوند در سوره والضحی گفته که نعمت های من و بازگو کنین در واقعا خداوند که نعمت زشت و ناجور نداره پس هرکدوم و بازگو کنیم داریم از قشنگیا صحبت میکنیم و ناخداگاه راجع به زیبایی ها حرف میزنیم 🤗
چقدر قشنگه ، چقدر حس خوبیه ،
وقتیم تمرکزی روی زیبایی ها و قشنگی ها وقت بذاریم ناخداگاه از آدم هایی که راجع به اتفاقات بد صحبت میکنند دور و دورتر میشیم 💕😌
سلام و خداروشکر
روز دهم
این فایل کوتاه و بسیار بسیار عالی و کاربردی و پیشبرنده هست
آره واقعا درسته که اینکه تمرکز باشه رو خوببها و گفتن خوبیها . حتی اتفاقات غیر از این رو نگیم بهتره .
حس جلب توجه یا تایید گرفتن برای دلسوزی گرفتن و حس ترحم داشتن هست که معمولا راجع به اتفاقات بد زندگیرو میگیم و همون میشه عادت باتلاق و واقعا باعثمیشه همون شرایط تو زندگی بیشتر و بیشتر و عمیق تر بشه
همین،امروز آگاهانه استفادش کردم و چقد دلم و روحم باهاش جور بود
خدایا شکرت
استاد و مریم عزیز واقعا ممنونم
تنتون رو سلامت و دلتون شاد باشه
امروز روز دهم سفرنامه است و من این 10 روز متعهد شدم که هرروز یه قسمت رو ببینم و دراین سفر همرا شما باشم استاد ، واقعیت چیزی به اسم بدشانسی یا خوش شانسی وجود نداره و اون چیزی که اتفاقات زندگی مارو میسازه کانون توجه ماست که میتونه خوندن یه متن خوب باشه یا دیدن فایل عالی مثل فایل های شما یا معاشرت با خدا و افراد هم فرکانس …
واقعا من به این نتیجه رسیدم که هرچقد متعهذتر عمل میکنم بیشتر نتیجه میگیرم و حس و حالم خوبه و این روی عزت نفسمم تاثیر میزاره چون دارم میبینم خودم هستم و خودم که زندکیمو میسازم و این عین عدالت خداست ، خدایا ازت میخوام به ازای یه قدم من تو 100 قدم برام برداری خدایا از فضلت میخوام وارد زندگیم کنی تا ایمانم قویتر شه …
الانم میرم قران بخونم وقتی این فایهلها و قران رو باهم میخونم و میبینم خیلی بیشتر روی باورها و ایمانم تاثیر میذاره.
در امان الله باشید .
به نام الله یکتا
روز دهم
سلام استاد بزرگوار
من خدارو شکر میکنم که در این موضوع اصلا اینطور نیستم
البته 10سال پیش چرا اما بعد کم کم این رفتارمو ترک کردم چون نه تنها هیچ کمکی بهم نمیشد بلکه مورد سرزنش و قضاوت هم قرار میگرفتم و بیشتر بهم میرختم و تصمیم گرفتم که اصلا هر اتفاقی افتاد به کسی چیزی نگم و در موردش صحبت نکنم
البته نا گفته نمونه همه اینها نشان از کمبود عزت نفس و دیده شدن و ترحم بود
و این ترک عادتش باعث شد آدم های مناسبی و موقعیتهای عالی سر راهم قرار بگیره و زندگیم عوض بشه
البته چند وقتی میشه که عضو سایت شدم با گوش دادن به فایلها و باخرید محصولات دانش و آگاهیم نسبت به قبل خیلی بیشتر شده و همیشه دارم آگاهانه رفتار و صحبت میکنم و از همه ثانیه های زندگیم لذت میبرم و واقعا من دارم زیبایی و خوبی و لذت میبینم
در تمام جنبه های زندگیم تاثیر فوقالعاده ای داره
خدارو شکر میکنم بابت این تحول بزرگ زندگیم
الان هم اگر در جمعی قرار بگیرم که برام ناخوشایند باشه سریع ترک میکنم یا کلا بحث خودم عوض میکنم که همه از اون مدار بیان بیرون
از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که با حرفاتون و هدایتون زندگی من و میلیون آدم دیگری عوض کردین خدا بهتون نعمت روزافزون و سلامتی بده
سلام به همه دوستان عزیز و استاد عزیزم
روز دهم سفرنامه من
خانم شایسته عزیز خیلی سپاسگزارم بابت این سفر،
از روزی که به خودم متعهد شدم و این سفرو شروع کردم هر روز حالم بهتر میشه و اتفاقات شگفت انگیزی رو دارم تجربه میکنم و چقدر آگاهانه دارم به مسائل نگاه میکنم و خداروشکر میکنم که تو این جمع هستم
فایل امروز هم بهم یاداوری کرد که من چقدر قبلا دنبال مسائلی بودم که جلب توجه کنم و به خاطر اعتماد به نفس پایین همیشه سعی میکردم که از چیزهایی صحبت کنم که فقط بگم منم هستم و خودی تو جمع نشون بدم، حتی حرفای ناراحت کننده و بی ارزش بقیه رو هم به خاطر همین موضوع تایید میکردم
وقتی کامنت آقای مرتضی رو خوندم متوجه شدم منم تو گذشته همینکارارو میکردم و داستان میساختم از خودم
و الان که این همه تغییر و این همه تحول تو خودم میبینم کلی به خودم آفرین میگم که چقدر اینچیزا در من کمتر شده و با اعتماد به نفسی که پیدا کردم خیلی راحت نظر مثبت و واقعیمو میگم بدون اینکه منتظر باشم کسی تاییدم کنه چقدر خوبه این حس دوست داشتن خودت
هنوزم یه وقتایی که یه مسئله ای پیش میاد که ناخوشایند هست ( قطعا اینم برمیگرده به حال درونی خودم و باید حواسم بهش باشه) وقتی مثلا با خواهرم صحبت میکنم هی وسوسه میشم که اون اتفاق رو تعریف کنم، که خداروشکر چون حس آگاهیم بیشتر شده هی به خودم تلنگر میزنم که اگه تعریف کنی دفعه بعد اتفاق بدتری میفته،که سعی میکنم سریع فکرو توجهمو عوض کنم
گذشته ها واقعا همش درسه که هی به خودمون یادآوری کنیم کجا بودیم چه تفکری داشتیم حالا کجاییم و چقدر هر روزمون قشنگتر شده
این روزها برای من مثل یه ماجراجوییه که دوستدارم هی بیشتر کشف کنم و با قوانین خدا بیشتر آشنا بشم و درکش کنم
هر روز با کلی ذوق و شوق میام فایلمو گوش میدم و سعی میکنم که کامنتی بذارم که هم خودم لذت ببرم و هم بقیه دوستان خوبم
امیدوارم همه در کنار هم کلی ماجراجویی باحال داشته باشیم
استادجان بابت تمام آموزشاتون و فایل هایی که رایگان برای ما گذاشتید خیلی سپاسگزارم ️
به نام خدا
سلام استاد عزیزم و دوستان عزیزم
امروز پنج شنبه 6 بهمن 1401
دیروز رفتیم خونه دخترعموم و بعد مهمونی خیلی سعی میکردم ب اتفاقاتی ک افتاد فکر نکنم و حالمو بد نکنم و تا حدی هم موفق بودم در حالی ک قبلا چند شبانه روز درگیر میشدم…
دیشب واقعا از نرمی و راحتی رخت خوابم و ارامشم لذت بردم و غرق در احساس خوب شدم.
حالا میفهمم اینجایی ک هستم خیلی خوبه چون تنها و راحتم و به راحتی میتونم روی خودم کار کنم و مدیر زندگی خودم باشم
امروز چند تا کامنت تو کانال تلگرام استاد خوندم وخیلی بهم انگیزه داد تا دوره عزت نفس رو جدی تر پیگیری کنم چون در ارتباط برقرار کردن کمی ضعف نشون میدم میخوام بطور جدی تر روش کار کنم .
مثلا الان تصور اینکه بخوام شغل فروشندگی رو انتخاب کنم برام غیر قابل تصوره اما امیدوارم در اینده بتونم…
چون شغلی هست که همیشه کار هست براش و برای شروع خوبه…
میخوام کمی از نکات مثبت این روزها بنویسم تا کانون توجهمو کنترل کنم:
دادن وام با سود کم ب پدرم به مبلغ 100 تومن که قراره قرضه 10 تومنی ماروهم بده
کمک جهیزیه
خورشت قورمه سبزی خونه دخترعموم غذای مورد علاقمه
فرش های زیبای اشپزخونمون
محبت من نسب ب دخترعموی کوچیکم ک خیلی بانمک و شیرینه و به دنبال اون احساس خوب زنعموم و رفتار خوبش با من
حرف گوش کن بودن همسرم
خونه قشنگمون میز تیوی خوبمون تلوزیون خوبمون یخچال خوبمون ماشین لباسشویی خوبمون خونه ای که به رایگان توش ساکنیم
سلامتی همسرم پدرم مادرم
راستی با دیدن فیلم عروسی دخترعموم فهمیدم قرار نیس همیشه بهترین باشی و سختش کنی و بیشتر برای جشنمون هیجان دارم . اون استرسم تبدیل به هیجان شده
به اسم اللّه، رحمن و رحیم
سلام ودرود به استاد عزیزو خانم شایسته مهربون و همه هم فرکانسی های عزیز
چه جالب که من دوروز با این مساله دارم دست و پنجه نرم میکنم و دقیقا امروز این فایل اومد
میدونید عموما ما علاقه داریم به بازی کردن نقش قربانی
دوست داریم که توجیه کنیم تمام اتفاقاتی که برامون میفته رو برا همین میریم توو این نقش
با خودت میگی که خیله خب باشه قبول کردم مقصر صددرصد خودمم
اما بااین حال وقتی ازت میپرسن چی شد چرا رفتی چرا نیستی کجایی
دوباره شروع میکنی به قربانی بودن
تعهد دادن ترسناکه، اما ترسوها تنبیه میشن
ترسوها همیشه پشت در باقی میمونن و نمیتونن برسن
نترس تعهد بده
خدایا با توکل به نام اعظمت
امروز 13بهمن 1401
تعهد میدم من زهره آگاهانه آگاهانه آگاهانه
درباره چیزهایی که نمیخوام غر نزنم، گیر ندم، قربانی نباشم، غیبت نکنم و از بدیها نگم
بِسمِ اللّه الرَّحمَن الرَّحیم
توکل برتو خدای عزیزم
روز دهم
و یکی از مواردی که برای همه ما آشناست ، چه از خودمون گرفته تا فامیل و آشنا و موضوع صحبت در جمع و محفل ها دوستانه و فامیلی
و همه ما تجربه اش کردیم
یاد دوران اولین دانشگاهم افتادم ، حدود سال 91 تا 93 ( که جالبه بگم بعد در اواخر اون دوران بود با استاد عباس منش آشنا شدم ، چون با وجود کلی باگ درون شخصیتم ولی خواهان رشد بودم )
یادمه توی اون دوران ، به طرز عجیبی و ناخواسته ، میخواستم انگار به بقیه نشون بدم که من خیلی کار دارم و درگیرم و گرفتارم و … ، واقعا بعدا از اون هم که بهش پی بردم الان هم که فکر میکنم ، میبینم ناخواسته بود ، درسته که از ضعف عزت نفسم بود ولی نمیخواستم به عمد و یا دروغ ادا در بیارم
و نتیجه چی میشد ، مدل های مختلف کار و گرفتاری که برام پیش میومد
سال 91 در برهه کارها و کمک و اسباب کشی برای عروسی خواهرم بودیم ، به قدری من این موضوع و کلام اینکه : ” من کار دارم ، نرسیدم و عروسی خواهرمه ” را تکرار کردم
که تا ترم 4 ام دانشگاه بچه ها برای من دست گرفته بودند ، که میگفتند هنوز عروسی داریند ؟!! خخخخخ !
و به طنز هی میگفتند به استاد بگو : ما عروسی داریم و کار دارم !
اتفاقات ناخواسته مختلفی برام پیش میومد ، از عقب افتادن شهریه دانشگاه تا رو زدن آخر هر ترم برای نمره گرفتن ، اتفاقات شخصی و …. ، که هم نمیخوام فکر کنم که یادم بیاد و هم بهش توجه کنم ! ولی در کل با هر اتفاقی و تعریف برای دوستان ، اینو میگفتم که :
اینم از شانس ماست !!!!
من واقعا نمیخواستم اون شرایط یا اصطلاحا شانس را ، ولی الان و بعد از اون فهمیدم که از ضعف عزت نفس من ، کانون توجه من و ناخودآگاه من بود که میخواست تا تعریف کنه ، تا مورد ترحم قرار بگیره و بقیه باهاش همدردی کنند و …. !!
بعد از اون ( دقیقا نمیدونم کی ) به این رسیدم که چرا هی میگم : اینم از شانس منه ؟!! چرا دارم با زبون خودم شانس خودم را بد میگم ؟؟!!!
و تصمیم گرفتم که دیگه نگم اینم شانس منه ! و به طرز جالبی ، با اینکه کلی موارد دیگر توجه من روی ناخواسته ها بود و ضعف عزت نفس بود و همچنان هم هست ، ولی اتفاقات ناخواسته من خیلی کمتر شد
دانشگاه بعدی که رفتم ، که البته رشته مورد علاقه خودم بود !!
یاد این قضیه افتادم و گفتم بزار اینجا تمرینش کنم ، چون داخل دانشگاه از نمره نگرفتن ، بحث با مسئولین آموزش و اتفاقات غیر مترقبه ای که به شانس خودم نسبت میدادم زیاد تجربه کردم !
گفتم حالا داخل این دانشگاه تمرین کن ( زمانی بود که با استاد آشنا شده بودم و توی صحبت هاشون گفتند که ارتباط عالی با اساتید و مسئولین دانشگاه داشتند )
در این دانشگاه دوم خییلی جالب بود که :
رابطه صمیمی با افراد کارمندای قسمت آموزش برقرار کرده بودم که تقریبا همه شون من را میشناختند و هر سری کاری داشتم با بگو بخند هم اونا کمکک میکردند و هم من با حس خوب ازشون تشکر میکردم
نمره که دیگه شده بود آب خوردن ، چه کار تحویل میدادم و چه نمیدادم ، چون رشته ای بود که مورد علاقم بود و درش کار میکردم ، و البته رشته های هنری هم دوستانی که تجربه دارند میدونند محیطش منعطف تر از رشته های دیگه هست ، یا نمونه کارم را نشون میدادم ، یا یه کار خیلی مبتدی فقط به عنوان اینکه کار تحویل داده باشم ، یا بدون نمونه و یا به کمک یکی از دوستان که کلا اون برام انجام میداد ، نمرات من پاس میشد ، به خوبی و با حس خوب !!! و نمراتی مثل 18 ، 19 ، که تا چندین سال پیشش من نهایتا تا 16 را تجربه کرده بودم ! و نمره خوب و بالای من 16 بود ، تمام نمرات 10 تا 13 !!!!! خخخخ !!!
در انتخاب واحد های هر ترم ، مرخصی گرفتن ترم ، پرداخت شهریه و عقب افتادنش ، کارهای مربوط به معافیت تحصیلی ، در آخر معرفی به استاد و امتحان دادن ، همه و همه به خوبی و با کمک دستان مهربون خداوند و افرادی که بودند انجام شد و با لذت فارغ التحصیل اون مقطع شدم !
فقط با این تعهد که دیگه نگم : اینم شانس منه ! و باور کنم بد شانسم و برعکس ، تکرار میکردم که کارها برای من انجام میشه !!! و نکته استاد در مورد روابطشون در دانشگاه ، من کلی نتیجه و حس خوب از دانشگاه گرفتم
واقعا دانشگاه دوم من به نسبت دانشگاه اول ، از همه لحاظ ( چه ظاهری و کلاسی تا حس و حال خودم و دوستان و کارهام) 180 درجه تغییر کرد
.
این از تجربه خودم در مورد این موضوع و ردپای روز دهم تحول زندگی خودم : )
یا حق
سلام استاد عزیز
امروز دهمین روز از روزشمار تحول زندگی من است
و واقعا استاد نکته عالی را به من تذکر دادند
صحبت نکردن در مورد اتفاقات بد زندگی خود
صحبت کردن در مورد اتفاقات خوب زندگی خود
وقتی من در مورد مشکلات زندگی خودم صحبت می کنم
به جهان این را سفارش می دهم که از آن اتفاقات بد باز در زندگی من به نمایش بگذارد
و بر عکس آنهم بسیار مهم است
صحبت کردن در مورد اتفاقات خوب و زیبا و عالی زندگی خودم
این نکته عالی بود
برای داشتن یک حال خوب پایدار
یک زندگی همیشه شاد داشتن
یاد بگیرم دوست داشته باشم در مورد اتفاقات خوب زندگی که برایم اتفاق می افتد صحبت کنم
ای جااانم استاد عزیز
ممنون از این نکته عالی
سپاس از خدای خوب خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
روزشمارتحول زندگی من :روزدهم
سلام به استادعزیزم وخانم شایسته گل
وتمام دوستان هم فرکانسیم
خداروشکرمیکنم هرروز فایل های سفرنامه رو میبینم ودارم درحدتوانم عمل میکنم
خیلی سریع گذشت اصلا نفهمیدم چطوربه روز دهم رسیدم
امروزصبح ساعت شش بیدار شدم
ساعت هفت صبح بودکه برف شروع به باریدن کرد
خیلی خوشحال شدم بعدازچندسال امروز،تمام روزبرف بارید
شهری که توش زندگی میکنم هرسال هیچ برفی نمی باره
امروز واقعا حالم خوب بود
هی میرفتم برف بازی میکردم
ازوقتی به قوانین عمل می کنم
اگاهانه درموردمشکلاتم باکسی حرف نمیزنم
در کل من ادم درونگرا وکم حرفی هستم قبلاهم باخانوادم ازناراحتی هام حرف نمیزدم الان که اصلا هیچی نمیگم
بعدازشناخت قوانین اگاهانه ذهنمو روی خواسته هام میزارم
پدرم ادمی هست بشدت کمالگرا
بخاطر کار اشتباهی که انجام داده بودم امشب سخت دعوام کرد……
خداروشکرمیکنم که اگاهانه تونستم ذهنموکنترل کنم
خودمو سرزنش نکردم بعدش رفتم فایل جلسه دوم وسوم عزت نفس رونگاه کردم
خداروشکررومیکنم که مثل قبل احساس گناه ندارم
ادم بیخیالی شدم به خودم سخت نمیگیرم