چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 61
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-18.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-06-24 21:44:182021-11-09 05:11:00چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی
روز دهم
برای چندمین باربرای خودم متذکر میشم ، که فقط از خوبی ها حرف بزنم و دنبال نقاط مثبت باشم.
از دیدن جاده زیبای لوکزامبورگ لذت بردم
در پناه الله یکتا شاد وسالم و خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت 😍
بنام الله یکتا
روزدهم سفرنامم
اگه نمیخوام اتفاقات نامناسب وناگوار رو وارد زندگیم کنم بهتره درراره شون بادیگران و باخودم حرفی نزنم حتی توی ذهنم هم بهش توجه نکنم .این یک جهاد اکبر میخواد کلا تغییر در هر جنبه ای بنظرم جهاد اکبر لازم داره چون ذهن بشدت مقاومت میکنه واین کار ذهن هست که از بقای خودش محافظت کنه در برابر ناشناخته ها!!!
نوشتن این جور چیزا خیلی راحته اما در عمل به این راحتیا نیست .وقتی در موقعیتی قرار میگیری که به ظاهر نامناسبه اونجا باید توانایی کنترل ذهنتو نشون بدی..امروز با شخصی صحبت میکردم درباره شغلم وایشون حرفهایی میزد که مخالف قانون بود اما به ظاهر منطقی بود خیلی سعی کردم قوانین رو باخودم تکرار کنم وبه یاد بیارم و نجواهارو کمتر کنم. طی چند روز اینده برااساس عملکردم مشخص میشه که چقدر قانون رو پذیرفتم و براساس اون عمل کردم…
واقعاااا گاهی برام خیلی سخته که باورکنم و بپذیرم که همه چیز باوره !! دراینجور مواقع توی ذهنم کلی کشمکش بوجود میاد بین تجربیات ودانسته های قبلیم و قوانین
در کل باید خوشحال باشیم که دراین مسیر هستیم و مطمئن هستیم به جاهای خوب میرسیم .اگه الان چیزی نداریم حداقل خیالمون راحته که درصراط مستقیم هستیم و برای بهتر شدن خودمون هرروز تلاش میکنیم ..این قشنگه🌺🍁☘
سلام به استاد و دوستان
روز دهم سفر نامه در ۱۴۰۰/۱۰/۴ ساعت ۲۲:۲۳ شنبه شب تو اتاقم دارم براتون مینویسم
اول اول بگم همتونو از راه دور میبوسم و خیلی دوستتون دارم
فایل نهم رو براش نوشتم اما پاک شد نتونستم ارسالش کنم ولی چکیدش این بود سر یکی از وابستگیهام رو بریدم تو وجودم و شمارشو پاک کردم و تو دلم گفتم برو که دیگه برنگردی😇😇😇
این موضوع عدم توجه به ناخواسته خیلی خیلی مهمه مهمه ولی ذهن من یکی میدونه که چه سم مهلکی است ولی متاسفانه گاهی از دستم در میره که باید درستش کنم
دلیلی که درباره این نوع اتفاقات با دیگران حرف میزنم الان فهمیدم( به کمک آموزه های استاد )که دلیلش اینه که حرفی تو جمع زده باشم یا جلب توجه کنم (کمبود عزت نفس) که دارم مدتیه آگاهانه این موقع ها مراقبت میکنم ولی از ده بار سه چهار بار ( با اینکه همون موقع آموزه استاد میاد تو ذهنم که این حرفو نزن خودم حسش میکنم) از دستم درمیره و میگم که اونم تکاملی درستش میکنم به کمک خدا جونم
روی تعهد خیلی مشکل دارم الان تصمیم گرفتم یه اهرم بزارم برا خودم
همین الان برای اینکه به طور جدی روش کار کنم
همینجا اعلام میکنم از امروز شنبه شب تا جمعه شب همین ساعت اگر در مورد ناخواسته صحبت کنم(اتفاقات یا خاطرات ناخوشایند گذشته یا حال) اگر گله و شکایت کنم تحت هر عنوان که باشه برای هر بار مبلغ ۱۰ هزار تومن به عنوان جریمه بزارم کنار و بدم به خواهر کوچکم (از مدت کم شروع میکنم که ذهن مقاومت نکنه و هزینه کم انتخاب کردم که زیرش نزنم😄) با اینکار آگاهانه جلوشو میگیرم که متحمل رنج پرداخت جریمه نشم
بهترین راه برای تعهد دادن جریمه نقدی است که ذهنم و خودم حواسم باشه چون میخوام لذت شهوت کلام در وجودم تبدیل بشه به رنج پول خرج کردن
میخوام با این اهرم آرام آرام نقصهای شخصیتم را بهبود بدم
از خدا میخوام وقتی برگشتم این کامنتو بعد مدتی خوندم به خودم افتخار کنم که روی این تعهدم پایبند بودم
الهی شکرت
به نام خداوندبخشنده مهربان و هدایتگرم که امروز هم فرصتی دوباره بهم هدیه داد تا توجه ام رو ببرم بر روی اون چیزایی که میخوام استاد عزیزم من امروز وقتی بیدار شدم از خواب عجیب بود حالم بعد از اینکه تمرین ستاره قطبی رو نوشتم یه حال ناامیدی بهم دس داد خیلی وقت بود که این حس نیومده بود سراغم یعنی نمیزاشتم اجازه به ذهنم نمیدادم ولی امروز اومد ولی من گفتم من از پَست برمیام خداوند به من وعده حق داده واین همه اتفاق عالی رو تو زندگیم رخ داده تو این چن سالی که تو این مسیرام شاید زیاد از لحاظ مالی رشد نکرده باشم اونم برای مقاومتهای ذهنم بود و باورهای محدودی که دارم و اونم داره درست میشه به لطف خدا وهزار حرف دیگه و خداروشکر رفتم دوش گرفتم و چقدر این خدای من فوق العاده است امروز دقیقا وقتی سایت رو باز کردم دیدم گفتگو ۴۹ اومده گفتم اینم یه نشونه است رفتم حموم و گذاشتمش تو حموم گوشیم رو و فایل رو زدم پِلی و گوش دادم دقیقا داشتید با آقای عرشیانفر میگفتید در مورد توجه به زیبایی ها در بدترین شرایط یا حتی بعضی موقع که آدم کم میاره وسطای مسیر و اینکه احساستو در هر مواقعی باید خوب نگه داره و طوری ببینی اون شرایط رو که بهت احساس خوب بده منم به لطف خدا توجه ام رو بردم به فرزندم و رفتم پیاده روی توجه کردم به نعمتهایی که دارم و چقدر با خدای خودم در مورد چیزایی که دارم حرف زدم گفتم ببین زهرا تو یه همسر عالی با یه پسر فوق العاده داری تو این وسایل عالی رو تو خونت داری تو چقدر زیبا هستی تو چقدر سلامتی با پاهات هر کجا دلت بخواد میری تو هدایت شدی به این مسیر عالی به این ایتاد بی نظیر و…
و اومدم خونه همسرم یه فایل از شما توی یوتیوب دانلود کرده بود جلوی در گفت زهرا بیا این فایل استاد رو گوش بده برات خوبه باز این هدایت و نشونه خدا دونستم که شما داشتید در مورد کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد حرف میزدید در مورد تغییر و من استاد دوتا تغییر اساسی رو از موقعی که فایل سفر نامه رو گوش دادم که گفتید الان به چه چیزی نیاز دارید شروع کردم با تعهدو دارم سعی میکنم انجامش بدم یکی ورزشم هست و تناسب اندامم و کار روی باورهام واینکه شما میگفتید که باید تغییر کنید قبل از اینکه جهان مجبورتون کنه به تغییر و من بازم هم جاهایی که باید تغییر بدم رو یادم اومد یکی اینکه رابطه منو همسرم که یکم سرد شدیم دوس دارم از این بیشتر بهم عشق بورزیم باهم بگیم بخندیم حرف بزنیم و دیگری اینکه سرحال پرانرژی برای کار کردن رو باورهام باید کار کنم و زندگی که میخوام رو بسازم قبل از اینکه جهان اون پُتک رو برداره بزنه تو سَرم و کارو سخت تر بشه و باید بهبود بدم زندگیم رو در همه جوانب ان شالله به یاری خداوند
و اینکه خداروشکر الان حالم عالیه و خداروشکر که منو به این مسیر و این سفرنامه هدایت کرد و من باید تغییر بدم قبل از اینکه مجبورم کنه جهان و هر روز کمی بهتر بهبود بدم زندگیم رو به امید خدا عاشقتونم استاد عزیزم خداروشکر برای وجودتون تو زندگیم😘🤗
سلام چرا حال من در حال نوسانه و اون خلوص و حس خوبی که یک سال یا دو سال قبل داشتم رو ندارم؟
این فایل رو روز چهارشنبه گوش کردم و الان شنبه است که میخوام رد پام رو اینجا بذارم. چهارشنبه شش صبح فایل رو گوش کردم و بعد از یکی دو ساعت که روی خودم کار کردم دوباره همه چیز رو ول کردم. یعنی اینکه فکر کردم همون دو ساعت که روی ذهنم و نگرشم کار میکنم کافیه و تا آخر اون روز قراره اتفاقای خوبی بیفته. اما از اون جایی که صبح با شنیدن فایل تمرکزم رفت سراغ این که من به چه چیزهایی توجه می کنم، با دید بازتری داشتم خودم رو مانیتور می کردم. دقت کردم و دیدم از سر صبح من دوباره توی ذهنم شروع کردم به جنگیدن با آدمایی که قبلا ازشون ناراحت شده ام مثلا یکیش یه سال قبل اتفاق افتاده بود بعد از اینکه از دعوای ذهنی با اون فرد خسته شدم رفتم سراغ اون یکی و الی ماشالله. عجیب ترش اینه که من میدونم اینا اشتباهه ولی نمیتونم از این مدل فکر کردن دل بکنم.
صبح از خونه زدم بیرون و میخواستم برم سر کارم. برای اولین بار در زندگیم تصادف کردم. دوباره با غر غر رفتم کار و برگشتم خونه و باور نمی گنید تا اخر همون شب کلی اتفاق های بد رو تجربه کردم.
نمیدونم گیج شدم و با وجود اینکه کلی نتیجه خوب کسب کردم و زندگیم از این رو به اون رو شده، ولی نمیتونم از مقصر دونستن بقیه دست بکشم و صد البته که صد در صد این بر میگرده به اینکه از زیر بار قبول کردن مسولیت در میرم همچنان بعد از سه سال. چون دارم پاداش می گیرم از اینکه تقصیر ها رو میندازم گردن کس دیگه و از این طریق حتی احساس قدرتمندی میکنم و من واقعا تعجب میکنم از وجود این حس و عادت در وجودم که نهادینه شده. استاد شما همیشه توی حرف هاتون میگین که همه چیز باید تکاملی بره جلو. نمیدونم شایدم من اشتباه متوجه شدم که میخوام این پروسه رو تکاملی ببرم جلو. اما چیزی که الان احساس می کنم اینه که باید این عادت رو، این پاداش گرفتن از مقصر دونستن دیگران و دعوای ذهنی رو همین جا و همین لحظه آتیشش بزنم. مثل همون کاری که شما با پارادایس می کنید.
سخته، برام سخته، عادت کردم بهش…. اما همینجا آتیشش می زنم و خودم رو صد در صد مسئول تک تک لحظه هام میدونم. حتی الان که دارم تایپ میکنم ذهنم میگه اره میگی ولی دوباره دو دقیقه دیگه بر میگردی به همون حالت قبلی.
خیلی خب اوکی ذهن عزیز. من خودم ممکنه دوباره اشتباه کنم، اما از خدا کمک میخوام اینبار. از خدا میخوام کمکم کنه تا من از این لحظه به بعد خالق و مسئول صد در صد لحظات زندگیم باشم. دیگه این من نیستم که تو بخوای گولش بزنی. خدا پشتمه، همون خدایی که هیچ گاه از وعده اش تخلف نمی کنه و امتحانش رو پس داده. در ضمن اون حرف استادم که گفت اگه ناراحت بشی هر چقدر هم دلیل منطقی پشتش باشه انگار دستت رو میبری توی آتیش. این کاملا برام مسلم شده و از این لحظه تا اخر عمرم روی این باور کار می کنم.
به نام زیباترین
سلام به استاد عزیز و مریم بانو عزیز و دوستانم
اره تعریف کردن به اصطلاح اتفاقات هیجان انگیز بد خیلی گوش دادنی ولی همانطور که استاد گفتن فرکانسش خبرهای بد بعدی رو در زنگی انسان میاره .قبلاً تعریف کردن اتفاقات بد برام لذتبخش بود و البته برای دیگران هم لذتبخش بود .پس از آگاهی های که کسب کردم سعی میکنم دنبال اینجور داستان ها نرم .حتی جایی که مردم دارن بحث دعوا میکنن همه دارن جمع میشن من آگاهانه دوری میکنم و حتی تصادف رخ میده آگاهانه از خدا سلامتی آسیب دیدگان رو میخوام و و چون برام جذابیت نداره نگاه نمیکنم از حادثه دور میشم
سعی میکنم از این آگاهیها بیشتر در زندگیم استفاده کنم و حال زندگیم بهتر بهتر بشه و تازه اول راهم
از استاد عزیز و مریم بانو عزیز سپاسگزارم بابت این آگاهیها ما رو به روح خودمون نزدیکتر میکنه
سفرنامه روز دهم
الهی به امیدخودت خدای وهابم
کنترل ذهن ،واقعا همینه طبق فرمایش استاد عزیز همه چی از کنترل ذهن و کنترل صحبت کردن هست چقد خوبه بتونم افکارم رو کنترل کنم تا به زبانم حرفهایی جاری بشه که دوست دارم تو زندگیم اتفاق بیوفته ،خدایا هر روز درهای آگاهی بیشتر و بیشتری رو به روم باز میکنی ازت ممنونم خدای مهربونم ازت بینهایت سپاسگذارم که همیشه هوام رو داشتی و داری ،من خودم این که موضوع سفرنامه رو با گوشت و پوستم حس کردم ولی نا آگاهانه افکار تلخی بود که به واقعیت تبدیل شد و موقعی هم به مسائل مثبت و عالی فکر کردم و صحبت کردم دقیقا همونها وارد زندگیم و کسب و کار م شد مشتری های خوب و دست و دلباز که با شدت از محصولات راضی بودن
سلام استاد عزیزم
سفر روز دهم
به خدا درسته ، من یه روزایی بود که میگفتم خوب چه اتفاق بدی افتاده که تعریف کنم و همش هیجان داشتم که اتفاق بد رو تعریف کنم و همه توجه کنن یعنی اگه چیزی هم برای گفتن نمیداشتم از مسائل و مشکلات دیگران صحبت میکردم و دقیقا درسته زندگیم هم گواه این صحبتهاست که حاصل فرکانس خودم بوده اما خداروشکر الان در هر صورت هر کسی میپرسه میگم خداروشکر و البته یه باور غلط هم دارم میگم اتفاقات خوب رو تعریف نکنم نکنه دیگه برام رخ نده 🤔🤔
این باور مخرب رو الان پیدا کردم اون زیر زیرا قایم شده بود😂😂
در هر صورت خداروشکر که الان میدونم هر توجه ای فرکانس منه پس اگه میخوام اتفاقات خوب برام بیوفته همینجا متعهد میشم که تمرکز کنم روی اتفاقات خوب و متعهد میشم که هیچ وقت واسه هیچ کس ، هیچ اتفاق بدی رو تعریف نمیکنم 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
دروووووووووووووووود به همگی عزیزانم
الهی شکر خدای مهربانم
برگی دیگر از سفرنامه مسیح روز دهم 1400/10/2
که این روزها حالم رو به بهتر و بهترتر شدنه
چون از استاد یاد گرفتم و دارم روی خودم کار میکنم
امروز خیلی پرقدرت بودم خیلی – این روزها دارم روی کودک درونم کار میکنم واقعن لذت بخشه و از خدا میخوام به مسیرهای بی نظیر هدایتم کنه به سمت مسیر الهی و درست
خدا رو شکر که یاد گرفتم و وقتی میبینم راجع به اتفاق بدی که واسم افتاده دارم تعریفش میکنم
خدا رو شکر میکنم که اگاه شدم و این رو خیلی خیلی کمتر شده و بنظر خودم دیگه داره ناپذید میشه
یاد گرفتم وقتی دوستی راجع به اتفاقات بد صحبت میکنه یجوری موضوع عوض میکنم – توجه نمیکنم – و کلا کناره میگیرم و باهاش همراهی نمیکنم
و خدا رو شکر میکنم از این اگاهی های ناب ناب
خیلی باید مراقب باشم و بیشتر راجع به خوبی ها صحبت کنم و متعهد باشم راجع به این موضوع
خدا رو شکر میکنم
استاد عزیز از شما سپاسگزارم و خدا همیشه یار و یاورتان باشد
بانوی مهربان خانوم شایسته عزیز از شما بینهایت سپاسگزارم
بنام خدای جان بنام خالق بی همتای من
سلام خدمت استادجان و مریم عزیزودوستای گلم
امروز روز دهم از سفر زیبای منه
چقدر زود گذشت این ده روز
از امروز واقعا تصمیم میگیرم که از خواسته ها و چیزایی صحبت کنم که به من احساس خوبی میده و این نشتیای انرژی رو قطع کنم
علاوه بر اینکه دیگه نمیخوام از منفیا صحبت کنم بلکه میخوام از چیزایی که برام سودی نداره هم صحبت نکنم هم حرف نزنم هم توی ذهنم مرور نکنم
به امید خدا از امروز لیزری شروع میکنم 🤩