چرا بعضی افراد بدشانس هستند؟ - صفحه 80

1284 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سکینه برجی گفته:
    مدت عضویت: 1029 روز

    بنام الله یکتا وقدرتمند

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان گلم

    اول ازهرچیز از خدای مهربانم سپاسگزارم برای این راه راستی که سرراه من قرار داد و همچنین تشکر فراوان از استاد گرامی و مریم خانم و خانم فرهادی و آقا ابراهیم که برای برقراری این سایت بینظیر زحمت میکشن

    سفرنامه دهم

    چرا بعضی افراد بد شانس هستند؟

    ما وقتی میخواهیم درمورد مسائل و اتفاقات بد با دیگران صحبت کنیم در مداری قرار میگیریم که اتفاقات بد برامون رخ میدهد وجاها و اتفاقاتی که برای دیگران خوب ولذت بخش است برای ما که به بدیها توجه کردیم همش بد بیار یه وفکر میکنیم ما بد شانسیم در صورتی که بد یا خوب بودن شانس را ما خودمون با کانون توجه خودمان خلق میکنیم پس ما باید با خود ودیگران در جمع خانوادگی یا جمع فامیلها وهمکاراوهرجایی از خوبیها صحبت کنیم تا خوبیها را جذب کنیم مثلا اگر سفری میرویم همش از زیباییهای سفر برای دیگران صحبت کنیم نه اتفاقات ناجالب سفر

    امیدوارم خداوند رحمان کمکمون کنه تا گفته های گوهربار استاد رادر زندگی بکار ببریم

    آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگی دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1173 روز

    سلام استاد عزیز

    امروز دهمین روز از روزشمار تحول زندگی من است

    و واقعا استاد نکته عالی را به من تذکر دادند

    صحبت نکردن در مورد اتفاقات بد زندگی خود

    صحبت کردن در مورد اتفاقات خوب زندگی خود

    وقتی من در مورد مشکلات زندگی خودم صحبت می کنم

    به جهان این را سفارش می دهم که از آن اتفاقات بد باز در زندگی من به نمایش بگذارد

    و بر عکس آنهم بسیار مهم است

    صحبت کردن در مورد اتفاقات خوب و زیبا و عالی زندگی خودم

    این نکته عالی بود

    برای داشتن یک حال خوب پایدار

    یک زندگی همیشه شاد داشتن

    یاد بگیرم دوست داشته باشم در مورد اتفاقات خوب زندگی که برایم اتفاق می افتد صحبت کنم

    ای جااانم استاد عزیز

    ممنون از این نکته عالی

    سپاس از خدای خوب خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    حمیدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4001 روز

    روز دهم

    و یکی از مواردی که برای همه ما آشناست ، چه از خودمون گرفته تا فامیل و آشنا و موضوع صحبت در جمع و محفل ها دوستانه و فامیلی

    و همه ما تجربه اش کردیم

    یاد دوران اولین دانشگاهم افتادم ، حدود سال 91 تا 93 ( که جالبه بگم بعد در اواخر اون دوران بود با استاد عباس منش آشنا شدم ، چون با وجود کلی باگ درون شخصیتم ولی خواهان رشد بودم )

    یادمه توی اون دوران ، به طرز عجیبی و ناخواسته ، میخواستم انگار به بقیه نشون بدم که من خیلی کار دارم و درگیرم و گرفتارم و … ، واقعا بعدا از اون هم که بهش پی بردم الان هم که فکر میکنم ، میبینم ناخواسته بود ، درسته که از ضعف عزت نفسم بود ولی نمیخواستم به عمد و یا دروغ ادا در بیارم

    و نتیجه چی میشد ، مدل های مختلف کار و گرفتاری که برام پیش میومد

    سال 91 در برهه کارها و کمک و اسباب کشی برای عروسی خواهرم بودیم ، به قدری من این موضوع و کلام اینکه : ” من کار دارم ، نرسیدم و عروسی خواهرمه ” را تکرار کردم

    که تا ترم 4 ام دانشگاه بچه ها برای من دست گرفته بودند ، که میگفتند هنوز عروسی داریند ؟!! خخخخخ !

    و به طنز هی میگفتند به استاد بگو : ما عروسی داریم و کار دارم !

    اتفاقات ناخواسته مختلفی برام پیش میومد ، از عقب افتادن شهریه دانشگاه تا رو زدن آخر هر ترم برای نمره گرفتن ، اتفاقات شخصی و …. ، که هم نمیخوام فکر کنم که یادم بیاد و هم بهش توجه کنم ! ولی در کل با هر اتفاقی و تعریف برای دوستان ، اینو میگفتم که :

    اینم از شانس ماست !!!!

    من واقعا نمیخواستم اون شرایط یا اصطلاحا شانس را ، ولی الان و بعد از اون فهمیدم که از ضعف عزت نفس من ، کانون توجه من و ناخودآگاه من بود که میخواست تا تعریف کنه ، تا مورد ترحم قرار بگیره و بقیه باهاش همدردی کنند و …. !!

    بعد از اون ( دقیقا نمیدونم کی ) به این رسیدم که چرا هی میگم : اینم از شانس منه ؟!! چرا دارم با زبون خودم شانس خودم را بد میگم ؟؟!!!

    و تصمیم گرفتم که دیگه نگم اینم شانس منه ! و به طرز جالبی ، با اینکه کلی موارد دیگر توجه من روی ناخواسته ها بود و ضعف عزت نفس بود و همچنان هم هست ، ولی اتفاقات ناخواسته من خیلی کمتر شد

    دانشگاه بعدی که رفتم ، که البته رشته مورد علاقه خودم بود !!

    یاد این قضیه افتادم و گفتم بزار اینجا تمرینش کنم ، چون داخل دانشگاه از نمره نگرفتن ، بحث با مسئولین آموزش و اتفاقات غیر مترقبه ای که به شانس خودم نسبت میدادم زیاد تجربه کردم !

    گفتم حالا داخل این دانشگاه تمرین کن ( زمانی بود که با استاد آشنا شده بودم و توی صحبت هاشون گفتند که ارتباط عالی با اساتید و مسئولین دانشگاه داشتند )

    در این دانشگاه دوم خییلی جالب بود که :

    رابطه صمیمی با افراد کارمندای قسمت آموزش برقرار کرده بودم که تقریبا همه شون من را میشناختند و هر سری کاری داشتم با بگو بخند هم اونا کمکک میکردند و هم من با حس خوب ازشون تشکر میکردم

    نمره که دیگه شده بود آب خوردن ، چه کار تحویل میدادم و چه نمیدادم ، چون رشته ای بود که مورد علاقم بود و درش کار میکردم ، و البته رشته های هنری هم دوستانی که تجربه دارند میدونند محیطش منعطف تر از رشته های دیگه هست ، یا نمونه کارم را نشون میدادم ، یا یه کار خیلی مبتدی فقط به عنوان اینکه کار تحویل داده باشم ، یا بدون نمونه و یا به کمک یکی از دوستان که کلا اون برام انجام میداد ، نمرات من پاس میشد ، به خوبی و با حس خوب !!! و نمراتی مثل 18 ، 19 ، که تا چندین سال پیشش من نهایتا تا 16 را تجربه کرده بودم ! و نمره خوب و بالای من 16 بود ، تمام نمرات 10 تا 13 !!!!! خخخخ !!!

    در انتخاب واحد های هر ترم ، مرخصی گرفتن ترم ، پرداخت شهریه و عقب افتادنش ، کارهای مربوط به معافیت تحصیلی ، در آخر معرفی به استاد و امتحان دادن ، همه و همه به خوبی و با کمک دستان مهربون خداوند و افرادی که بودند انجام شد و با لذت فارغ التحصیل اون مقطع شدم !

    فقط با این تعهد که دیگه نگم : اینم شانس منه ! و باور کنم بد شانسم و برعکس ، تکرار میکردم که کارها برای من انجام میشه !!! و نکته استاد در مورد روابطشون در دانشگاه ، من کلی نتیجه و حس خوب از دانشگاه گرفتم

    واقعا دانشگاه دوم من به نسبت دانشگاه اول ، از همه لحاظ ( چه ظاهری و کلاسی تا حس و حال خودم و دوستان و کارهام) 180 درجه تغییر کرد

    .

    این از تجربه خودم در مورد این موضوع و ردپای روز دهم تحول زندگی خودم : )

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    محمدرضا دیناری گفته:
    مدت عضویت: 1097 روز

    به نام خداوند مهربان سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز ودوستان هم فرکانسی خدا رو شکر می کنم که فرصتی شد تا روز دهم سفرنامه هم بنویسم وخیلی خوشحال هستم و روز به روز شگفتی های زیادی در زندگیم روخ می‌دهد و باعث می‌شود من این راه رو با عشق و جون دل دنبال کنم و همش روی اتفاقات خوب تمرکز بکنم و در مورد تجربه‌های زیبایی دارم حرف بزنم و در مورد زیبایی های که قبلا توجه نمیکردم الان ببینم ویک تعهد با خودم بستم روی هر سفرنامه یه جایی پا بگذارم که یادم باشه چه لحظات شیرینی رو دارم خدواندا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم خدایا خودت همه ای ما رو به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن نه کسانی که مورد غضب تو هستند نه ستمکاران خدایا هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    برگی از روزشمار تحول زندگی من ، روز دهم

    بسم الله النّور

    سلام استاد عباس منش و سلام مریم بانو

    اول از همه باید خدا رو هزاران بار شاکر باشم برای اینکه تونستم به روز دهم سفرنامه برسم و خیلی خوشحالم از این بابت. خدا رو شکر که با روز دهم متعهدانه و بی وقفه 9 برگ نوشتم و امروز هم برگ دهم رو به یاد و یاری الله مهربان می نویسم.

    پنج روز پیش حرکتی رو شروع کردم و تصمیمی رو گرفتم که سال ها در این حیطه مردد بودم و تکلیفم با خودم معلوم نبود ، اما بالاخره تصمیم گرفتم و خب چیزی هست که باب دل خودمه! و خب بودن تو این مسیر سختی هایی برام داره که باید صبور باشم ، برای همین یه کم تعادلم بهم خورده بود اما من تمام تلاشم رو کردم که اوضاع روبراه باشه، پریشب سعی کردم با احساس خوبی بخوابم و دویروز صبح هم خیلی خوب از خواب بیدار شدم . اما به خاطر همون سختی ها دوباره از تعادل خارج شدم و ذهنم یه جورایی من رو به سمت خوابیدن هل میداد که مثلاً برای دقائقی دور از تنش های درونم باشم. من هر روز صبح ساعت یک ربع به 2 بامداد بیدار میشم و خب اگه در طول روز بخوابم بیدار شدنم سخته و کسل میشم . آگاهانه مقاومت کردم و گفتم نه من فرار نمیکنم ، اگه بخوابم از کارام عقب می افتم. بلند شدم و اول رفتم آشپزخونه و پسرم رو صدا کردم که بیاد تا همزمان بهش املا بگم. یه فایل آموزشی که دوستش داشتم گذاشتم و هم ظرف شستم و هم به پسرم املا گفتم و هم ناهار درست کردم. و سعی کردم به خواسته هام فکر کنم و بعضی هاش اینقدر برام ملموسه که وقتی بهشون فکر می کنم ناخودآگاه لبخند میزنم و دلم پر میشه از هیجان .

    ناهار خوشمزه ای شد. املا هم که گفتم. ظرف ها رو هم که شستم و انجام دادن همین سه تار کار ، آها فایل آموزشی هم که شنیدم ، انجام دادن این چهارتا کار خیلی حالم رو خوب تر کرد و احساس قدرت می کردم که گول نجوا رو نخوردم و بیخود با خوابیدن وقتم رو تباه نکردم. تا اینکه ساعت 3 و نیم بعدازظهر شد و من چهار کلاس داشتم . گفتم یه کم استراحت کنم ،دراز کشیدم و اومدم تو سایت و کمی مطالعه کردم که یهو گوشیم زنگ خورد. یکی از عزیزانم بود. یه کم صحبت کردیم ، بعدش شروع کردم ازم کاری رو خواست که انجام بدم ، اما من دوست نداشتم که اون کار رو انجام بدم ، چون من رو وارد درگیری هایی می کرد به من هیچ ربطی نداشت. منم گفتم نه این کار رو نمی کنم، از ایشون اصرار و از من انکار. آخرش دیدم می خواد حالم بد بشه گفتم من اصلاً نمی خوام سر این مسائلی که به من هم مربوط نمیشه حال خودم رو خراب کنم و خداحافظی کردم. سریع حالم رو اوکی کردم و آنلاین شدم برای کلاسم ، دیدم شاگردم نیومده. پیامک دادم جوابی از ایشون نرسید. گفتم خب اشکالی نداره خیره ان شاءالله . کلاس بعدیم ساعت پنج بود. با اینکه درونم پر از نجوا بود که بیخیال این تصمیمت شو و از این مزخرفات باز سعی کردم حال خودم رو خوش نگهدارم ، دو تا پسرام نقاشی هاشون رو آورده بودن ببینم. همیشه یه کوچولو توضیح میدن برام ، عمداً ازشون خواستم که بیشتر توضیح بدن تا روحم با اون زبان کودکانه ی شیرینشون تغذیه و شارژ بشه. خدای من چقدر قشنگه وقتی بچه ها دارن نقاشیشون رو تفسیر میکنن ، اگه رنگم نکرده باشن اینقد با آب و تاب توضیح میدن که آدم رنگی می بینه!

    ساعت پنج شد و کلاسم شروع شد ! از چهار نفر دو نفر حاضر شده بودن و من هم قرار بود درس جدید بدم از طرفی داشتم فکر می کردم که خب الان درس بدم که دو نفر نیستن و بی فایده است. یهو یکی از بچه ها خودش پیشنهاد کارت نویسی داد و کار من رو راحت تر کرد و دوره هم شد. کلاس بعدی هم رسید و اون هم عالی پیش رفت و رسیدم به کلاس آخری ، کلاس آخری هم عالی پیش رفت. و بعد هم یه شام عالی و خوشمزه نوش جان کردیم. سفره ی شام رو هم همسرم جمع کرد و کلی باعث سرحالی من شد. بچه هام رو بوسیدم و شب بخیر گفتم ، اومدم که بخوابم ، دیدم دو تا پسرام تو تاریکی اومدن و میگن شب بخیر مامان. آخ دلم میره. دوباره بغلشون کردم و بوسیدمشون و شب بخیر گفتم و رفتن خوابیدن. منم درحالیکه به خواسته هام فکر می کردم خوابم برد و صبحم که بیدار شدم تا به الان کلی کارای مفید انجام دادم و الانم صدای آواز پرنده ها رو می شنوم ، الانم می خوام برم حیاط و یه هوای سرد بخوره به صورتم و همونجا تصور کنم که تو بالکن خونه ی خودمون هستم و دارم به طبیعت زیبای اطراف و به جنگلی که سمت راست خونه ی ماست نگاه می کنم.

    پیش به سوی روز یازدهم سفرنامه

    اللّهم ثبّت اقدامنا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1828 روز

    روز هجدهم 13 بهمن ساعت 22:10 به وقت ایران

    بنام خدای هدایتگر، حامی و عاشق

    خدا رو هزار بار شاکرم که امروز هم توی این مسیر قشنگ بودم و تونستم این فایل رو ببینم. خدا رو شکر که امروز هم نفس میکشم و سالم سالمم!

    امروز یه روز بارونی قشنگه، امسال بیشترین میزان بارندگی در 10 سال اخیر رو ما داشتیم! خیلی جالبه من که جنوب ایران زندگی میکنم هر هفته بارون هست. خدایا مگه میشه هر هفته بارون!؟؟ الان حدودا دو ماهه که هر هفته 2 3 روزش بارونیه و انقدر بارون میباره که زمین سیراب میشه و بعدش دوباره افتاب میاد و … توی این همه سالی که از خدا عمر گرفتم این همه فراوانی بارون ندیده بودم‌ .. امروز کفش ورزشیم یه مشکلی واسش پیش اومد و ذهنم هی بهونه می اورد که حالا اشکال نداره ، بارونه، کفشم نداری نرو باشگاه ولش کن، ولی من گفتم هر طور شده میرم ، با هر کفشی شده میرم، خیلی جالبه چند دقیقه بعدش رفتم خونه داداشم دیدم یه کفش باحال داره و امروز هم تونستم برم باشگاه امروز هوا انقدر خوبه که ادم دلش میخواد عمیق نفس بکشه!!!

    ما توی جهانی زندگی می کنیم، که همه اتفاقات زندگیمون توسط خودمون رقم میخوره. یعنی جهان اطراف من ، که شامل ادم های اطرافم ، اتفاقات روزانه ، شغلم ، دوستام ، محل زندگیم و … همه و همه رو من خلق کردم! من با فرکانس های خودم با کانون توجه خودم این ها رو ساختم! بقول قران ، خدا مبگه من به اونها ظلم نکردم اما خودشون به خودشون ظلم کردند! هر اتفاق منفی ای که توی زندگیم رخ میده، هر ادم ناجالبی وارد زندگیم‌ میشه و هر شرایطی ک تجربه میکنم ، همه رو خودم از قبل ساختم ، بقول قرآن “بما قدمت ایدیهم، بما کسبت ایدیهم”! و هر اتفاق مثبتی که میوفته ، این لطف خداونده که اجازه داده تا من با فرکانس هام شرایط خوبی واسه خودم بسازم. بقول قران “هر اتفاق بدی برای شما پیش می اید از جانب خودتان است و هر اتفاق خوبی برایتان رخ دهد از جانب خداست” این خدایی که خیر مطلقه و فقط خوبی واسه من میخواد ، اینو من باید باورش کنم.

    باید از افکار منفی، از گفتگوهای منفی که همش واسه جلب توجه هست، از درد دل کردن، از اخبار، از ادم های منفی، گفتگوهای ذهنی منفی، مکانهای نامناسب دوری کنم و بقول قرآن “فاعرض عنهم” اعراض کنم از ناخواسته ها!

    حالا که داستان اینه و همه چی اینطوری رخ میده ،،،، همه چی دست منه، پس بیام و کنترل ورودی هام جهانمو تغییر بدم. کنترل ورودی ها مهم ترین بخش داستانه، اونجاس ک میتونی خروجی دلخواهتو بگیری….

    خدایا برای اینکه قوانینی بر جهان وضع کردی ک هرگز دچار تغییر و تبدیل نمیشه،، یعنی نه تغییر میکنه و نه کم و زیاد میشه! نه برای پیامبر و نه هیچ شخص دیگه ای، قوانینی که برای همه یکسانه. و خیلی هم ساده، قابل درک و قابل انجامه!!! یعنی میشه انجامش داد. خیلی راحت میشه انجامش داد و به سعادت دنیا و اخرت رسید… اره سعادت دنیا و اخرت! چیزی که هدف توئه! خدایا تویی که از همه مشتاق تری تا من به خواسته هام برسم! تا خودم رو و جهان رو بهتتر درک کنم! تا شاد باشم و لذت ببرم! تا تو رو بهتر بشناسم… تویی ک از همه مشتاق تری تا من در این دنیا خوب زندگی کنم و در آخرت هم خوب زندگی کنم… چون بقول خودت “فمن کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی” اگه توی این دنیا کور باشم و نتونم قوانین تو درک کنم، نتونم خوب زندگی کنم، نتونم نشونه هاتو ببینم. اون دنیا هم همین خواهد بود!! بهشت برای بهشتیان است. باید اینجا بتونم خوب زندگی کنم….

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      بهاره صرام گفته:
      مدت عضویت: 1235 روز

      چقدر جالب ، من این جمله شما رو به عنوان نشانه ی امروزم داخل دفترم ثبتش کرده بودم ،

      چون وقتی که از ورزش صبحگاهیم برمیگشتم ،

      از یه کوهنوردی باحال

      یهویی داخل ماشین سرم و بالا آوردم دیدم پشت شیشه اتوبوس اینو نوشته :

      بقول قران “هر اتفاق بدی برای شما پیش می اید از جانب خودتان است و هر اتفاق خوبی برایتان رخ دهد از جانب خداست.

      و الان دیدم شما داخل نوشتتون بهش اشاره کردین ، پس یعنی من چقدر باید حواسم و بیشتر به این نکته جمع کنم ، بیشتر و بیشتر و بیشتر …

      ممنون ازت آقا سعید برای یاد آپری این موضوع مهم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 1828 روز

        سلام دوست عزیز.. امیدوارم حالت عالی باشه‌ ‌‌ … خیلی عالیه که صبح زود ورزش میکنی، آفرین. چقدر خوبه که حواست به همه چی هست. این ویژگی آدمیه که دنبال نشانه هاست. ممنون ک باعث شدی دوباره کامنت خودمو بخونم. چقدر حسم بهتر شد و چقدر ایده های خوب گرفتم. خدایی رو شکر که همه ما رو آفرید ، با عشق هدایتمون میکنه ، با عشق کنارمونه و آگاه به جزئیاته. خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    زهره مرتضایی گفته:
    مدت عضویت: 1416 روز

    به اسم اللّه، رحمن و رحیم

    سلام ودرود به استاد عزیزو خانم شایسته مهربون و همه هم فرکانسی های عزیز

    چه جالب که من دوروز با این مساله دارم دست و پنجه نرم میکنم و دقیقا امروز این فایل اومد

    میدونید عموما ما علاقه داریم به بازی کردن نقش قربانی

    دوست داریم که توجیه کنیم تمام اتفاقاتی که برامون میفته رو برا همین میریم توو این نقش

    با خودت میگی که خیله خب باشه قبول کردم مقصر صددرصد خودمم

    اما بااین حال وقتی ازت میپرسن چی شد چرا رفتی چرا نیستی کجایی

    دوباره شروع میکنی به قربانی بودن

    تعهد دادن ترسناکه، اما ترسوها تنبیه میشن

    ترسوها همیشه پشت در باقی میمونن و نمیتونن برسن

    نترس تعهد بده

    خدایا با توکل به نام اعظمت

    امروز 13بهمن 1401

    تعهد میدم من زهره آگاهانه آگاهانه آگاهانه

    درباره چیزهایی که نمیخوام غر نزنم، گیر ندم، قربانی نباشم، غیبت نکنم و از بدیها نگم

    بِسمِ اللّه الرَّحمَن الرَّحیم

    توکل برتو خدای عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Amin Iloon گفته:
    مدت عضویت: 898 روز

    به نام خدا

    این فایل – فایل کوتاه و پر محتوایی بود‌.

    علت اینکه بعضی از افراد بد شانس هستند – این هست که همواره اتفاقات بدشون رو نوتیس می کنند – همواره اتفاقات بد زندگیشون رو میگن – میشینن چندین و چند ساعت در مورد اتفاقات بد فکر می کنند – به بقیه تعریف میکنن و غر میزنن

    باید همواره به خودم نهیب بزنم که امینکم لطفا بیشتر در مورد اتفاقات بی نظیر زندگیت صحبت کن – بیشتر با خودت در مورد اتفاقات عالی صحبت کن – سعی کن همواره اتفاقات مثبت زندگی رو برا خودت تکرار کنی و تحسیتشون کنی

    و اگر اندک اتفاق ناجالبی که برات میفته اون دیدگاه قرانی الخیر و فی ما وقع رو در خودت ایجاد کن.

    امیدوارم که دوستان عزیزم که این سفرنامه بی نظیر رو ادامه میدهند به اگاهی های بی نظیری برسن و در عمل اجرا کنن و کوله باری از نتایج در زندگی شون هویدا بشه…

    شکر خدا بابت حضورم در این سایت بی نظیری و اینکه اینقدر بی نطیر دارم با تعهد پیش میرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1369 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    روز شمار زندگی من روز دهم

    من از وقتی که عضو سایت شدم قبل از آن هم توجه به نکات مثبت را شروع کرده بودم که هدایت شدم به سمت سایت ، تا جایی که میتوانم سعیم بر این است که خود را در حال خوب نگه دارم و توجه به نکات مثبت زندگیم را سرلوحه افکارم فرار دهم

    من یک دفتر شکر گزاری بزرگ دارم و هر روز صبح بعد از خوندن یک صفحه از قرآن شکر گزاریم را می‌نویسم و به غیر از این هیچ ایده دیگری ندارم و فکر میکنم شکر گزاری اول صبح که برا شروع یک زندگی جدید که خداوند بهم هدیه داده بهترین ابزار برای ماندن در احساس خوب تا پایان روزم هست

    و از امروز من متعهد میشم به خودم که دهد هیییچچچ شرایطی از مشکلاتم یا ناخواسته ام

    یا اتفاقاتی که در طول زمان گذشته برام رخ داده و چقدر زندگی منو تحت تاثیر قرار داده حرفی نزنم

    و فقط رو به جلو و به حال زندگی کنم تا اتفاقات خوبی که منتظرش هستم تو زندگیم رخ بدهد

    و چقدر زیبا همیشه زندگی وقتی مداومت میکنی به توجه به نکات مثبت زندگی و اطرافت که استاد عزیزم با سریال سفر به دور آمریکا علنی به واداره نشون میده که آقا وقتی تو داری تمرکزتو رو نکات مثبت میکنیدنیا لاجرم اتفاقات و شرایط و افراد مناسب رو وارد زندگیت می‌کنه و همیشه در بهترین زمان ممکن در بهترین مکان ممکن با انسانهای خوب برخورد میکنید استاد داره با این حرکتش به طور عملی داره آموزهاشو در معرض دید شاگردانش قرار میده و با رفتارش داره به من نوعی میگه من که حرف میزنم عملم میکنم و اینجاس که استاد ثابت می‌کنه که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته

    من امروز صبح برا کارم میخواستم با خداوند در میان بزارم

    رفتم نشانم زدم لایو 34 استاد اومد بالا و دیدم که چقدر زیبا منو هدایت کرد صبح متوجه نشدم بعد از ظهر که داشتم تو اتوبان رانندگی میکردم به فایل دوباره گوش دادم من رو هدف گزاریم مشکل داشتم و دارم نمی‌دونستم کدوم هدفمو دنبال کنم نوشتن فقط کافی نیست دیدم استاد گفت تمرکز و یه هدفی کن که رو موارد دیگران تاثیر بزارم و وقتی تمرکز کنی رو هدفت و مثال بازی فوتبالشو زد که وقتی تمرکز کردم تونستم اون دوستمون شکست بدم و کلا تو بازی فوتبال برا خودم یه حرفه‌ای شدم تا جایی که چند صد نفرو شکست دادم و حرفی برا گفتن تو کل ایرانم داشتم

    من گفتم خدایا من رو چی تمرکز کنم که کل شرایط زندگیمو در بر بگیره و با تمرکز روی اون به خواست‌های دیگرم برسم من باید رو چی تمرکز کنم گفتم خدایا تو بگو من رو چی تمرکز کنم یه دفعه به قلبم الهام خداوندم و شنیدم که بهم گفت تو یکسال پیش نوشته بودی که درآمدتو سه برابر کنی چکار کردی گفتم من فقط اون وقت نوشتم و اول دفترم نوشتم ولی دیگه تکرارش نکردم تا ملکه ذهنم بشه و پیش خودمم یه سوال بود که منی که نوشتم پس چیکار کردم بابت درآمدم استاد تو فایل گفت که باید مدام بنویسی و تمرکزذربینی بهش کنی تا نتایج بیاد

    و یاد حرف دوستم رضا افتادم که می‌گفت من فقط می‌نوشتم و از خدام میخواستم و میدونستم که خدا بلاخره بهم جواب میده گفتم هاشم تو این کارو کردی ، گفتم نه

    گفت یادته دوم دبیرستان بودی معلم ریاضیات بهت گفت داداشی تو تو کلاس من که هندسه بود آزادی بیایی نیایی بری بیرون نری بیرون اصلا نیاز نیست که از من اجازه بگیری

    گفتم یعنی چی آقا

    گفت همین دیگه تو آزادی

    من تو کلاس هندسه وسطای سال بود هنوز باید کتاب هندسمو باز نکرده بودم فابریک فابریک مونده بود

    ثلث اول من هندسرو 25 صدم گرفته بودم اونم به خاطر کشیدن شکل تقسیم

    از حرف معلم خیلی شاکی شدم گفتم آقا من اگه ثلث دوم بالای ده گرفتم چی

    گفت پیش بچها قول میدم هر چی گرفتی من پنج نمره بهت اضافه میکنم و ثلث سومم اگه همین طور بری جلو کاری میکنم که جمع نمراتت به 40 برسه

    گفتم آقا قول

    گفت قوله قول

    ثلث دوم من که چند روز یگش شروع شد

    من رفتم زیر زمین خونمون به مادرم گفتم هر کی اومد دنبال من من نیستم سه روز به امتحان هندسم مونده بود از به بسم الله شروع کردم به تمرین خودم فقط از کتاب و هیچ کتابی واو به واو میخونم و تمرین میکردم هر وقت خسته میشدم سر جام دراز می‌کشیدم بعد پنج دقیقه بلند میشدم باز ادامه میدادم

    روز امتحان رسید من غرق در شادی بودم چون بلد بودم

    امتحان شروع شد من نوشتم چه قدر حالم خوب بود امتحان تموم شد اون یک کلاس معلمم وقتی رسید کلاس اولین برگه برگه منو در آورد

    به من اشاره کرد بیا اینجا خط به خط صحیح میکرد 2 نمره بر میگشت به من نگاه میکرد سوال بعد 2 نمره خیلی با هیجان بود

    آنقدر اطلاعاتم بالا بود که دوستان از سوالارو از خوبم اشتباه نوشته بودم

    من م شد 12 چقدر خوشحال شدم منی که باید کتابو باز نکرده بودم اصلا تمرین نمی‌کردم تو کلاس هیچ کاری انجام نمی‌دادم

    حالا معلم با تعجب بهم نگاه میکرد همون جا پنج نمرمو داد و من شدم 17

    جلب ثلث سومم اصلا نخوندم و اونایی که درس داده بود رو مرور کردم و شدم 16 خلاصه معلم عزیزم که منو از خواب بیدارم کرد و این یه حرکتی شد کهمنه کزاز یادم نرفته

    این جریان به یادم افتاد که هاشم اگه تو اونجا تونستی پس اینجا هم میتونی

    فقط باید بدونی که رو چی تمرکز کنی

    که استاد تو یه فایل فک کنم یه ماه پیشم نوشتم که خداوند هدایت و کرد برا اینکه برم مغازمو باز کنم قبل از اینکه دوره عزت نفسمو بخرم

    و الان می‌خوام همون تمرکزی که گذاشتم و کتاب هندسه بزارم رو درآمدم و مسیر خودمو برم و اونجایی که به خودم مربوط میشود به نهو احسن انجام بدم بقیشو بسپارم به خدا

    همین که امروز نشانه من تمرکز رو هدف شد فهمیدم که من در مسیر پرستم و خداوند خدایان کرده به قلبم الهام کرد که برو نشانه ببین چی میاد بالا برات

    امروزم هم بهترین شکل گذشت و خداوندوجودمو هزاران بار شکر میکنم که خوب داره خدایان می‌کنه

    تا ببینم خدا برام چی میخواد

    فایل عزت نفسمو قسمت چهارمشو نوشتم مو به مو و دارم آروم آروم میرم جلو من که تا حالا رو خودم حساب میکردم این شده برام ولی الان دیگه مثل موسی گفتم خدایا من تسلیمم هرآنچه از سمت تو به من رسد محتاجم خدایان کن الله مهربانم

    استاد هر روز تو دفتر شکر گزاریم اینو می‌نویسم

    و جالبه تو ذهنم گفتم که یه جمله ای برا شخص خودم می‌خوام بنویسم چی بنویسم هر چی فکر میکردم چیزی به ذهنمنیومد بعد ولش کردم چند روز بعد داشتم شکر گزاریم و می‌نوشتم که خداوند دستمو گرفت و گفت اینو بنویس عین حقیقته استاد اشکم نمیزاره

    من در کمال آرامش و آسانی ثروتمند شدم

    که فرداش میخواستم بنویسم نگاه کردم که چی نوشتم تا دوباره بنویسم اون موقع متوجه نشدم که این کلام خداوند بود

    وقتی من کتاب نیمه تاریک وجود خانم دبی فورد می‌خوندم و اونجا می‌گفت که خداوند بهم گفت این کارو کن پیش خودم گفتم مگه میشه خدا با ما حرف بزنه

    حالا اینجا که با من حرف زد هیچ دستمو گرفت موقع نوشتن که اینو بنویس

    خدایا فقط میتونم بگم سپاسگزارم چیز دیگه ای ندارم بگم

    استاد نمیدونی که چقققدر دوستون دارم از صمیم قلب عاشقتونم هستم

    همون طور که قانون سلامت و اجرایی کردم حالا می‌دوم تا وزنم زیاد بالا که نمیاد

    همون طور تو قسمت‌های دیگه زندگیم میرم جلو و آموزهای شما رو مثل وحی منزل انجامش میدم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    زهرا زهرایی گفته:
    مدت عضویت: 1310 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم و دوستان عزیزم

    امروز پنج شنبه 6 بهمن 1401

    دیروز رفتیم خونه دخترعموم و بعد مهمونی خیلی سعی میکردم ب اتفاقاتی ک افتاد فکر نکنم و حالمو بد نکنم و تا حدی هم موفق بودم در حالی ک قبلا چند شبانه روز درگیر میشدم…

    دیشب واقعا از نرمی و راحتی رخت خوابم و ارامشم لذت بردم و غرق در احساس خوب شدم.

    حالا میفهمم اینجایی ک هستم خیلی خوبه چون تنها و راحتم و به راحتی میتونم روی خودم کار کنم و مدیر زندگی خودم باشم

    امروز چند تا کامنت تو کانال تلگرام استاد خوندم وخیلی بهم انگیزه داد تا دوره عزت نفس رو جدی تر پیگیری کنم چون در ارتباط برقرار کردن کمی ضعف نشون میدم میخوام بطور جدی تر روش کار کنم .

    مثلا الان تصور اینکه بخوام شغل فروشندگی رو انتخاب کنم برام غیر قابل تصوره اما امیدوارم در اینده بتونم…

    چون شغلی هست که همیشه کار هست براش و برای شروع خوبه…

    میخوام کمی از نکات مثبت این روزها بنویسم تا کانون توجهمو کنترل کنم:

    دادن وام با سود کم ب پدرم به مبلغ 100 تومن که قراره قرضه 10 تومنی ماروهم بده

    کمک جهیزیه

    خورشت قورمه سبزی خونه دخترعموم غذای مورد علاقمه

    فرش های زیبای اشپزخونمون

    محبت من نسب ب دخترعموی کوچیکم ک خیلی بانمک و شیرینه و به دنبال اون احساس خوب زنعموم و رفتار خوبش با من

    حرف گوش کن بودن همسرم

    خونه قشنگمون میز تیوی خوبمون تلوزیون خوبمون یخچال خوبمون ماشین لباسشویی خوبمون خونه ای که به رایگان توش ساکنیم

    سلامتی همسرم پدرم مادرم

    راستی با دیدن فیلم عروسی دخترعموم فهمیدم قرار نیس همیشه بهترین باشی و سختش کنی و بیشتر برای جشنمون هیجان دارم . اون استرسم تبدیل به هیجان شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: