چرا بعضی‌ها خوش‌شانس هستند؟ - صفحه 56

761 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه علوی گفته:
    مدت عضویت: 851 روز

    سلام استاد خوبم

    من یه مثال خوبی دارم که میخوام برای شما و دوستان سایت تعریف کنم.

    به دوستان پیشنهاد میدم حتما داستان خوشبختی ام را بخوانند مطمئنم دوستش خواهند داشت.

    من در تمام دوران کودکی ام و تا قبل از ازدواجم که 17 سالم بود، 3 ماه تابستان به خانه مادربزرگم که در شمال هست میرفتم.

    از حق و انصاف نگذریم خیلی بهم حس خوبی میداد و خیلی خوش میگذشت ولی یه مسئله ایی بود که همیشه اذیتم می‌کرد.

    مادر بزرگم همیشه و شاید بگم هرروز یه جمله ایی رو تکرار میکرد، و آن جمله این بود که همه زن های فامیل ما( یعنی همان فامیل مادری) بدبخت هستن.

    همیشه میگفت ما هممون ( منظور خانم ها) بدبختیم.

    و اما واکنش ذهنی من به این مسئله این بود که به هیچ عنوان از این حرف خوشم نمی آمد و هروقت میشنیدم حتی در همان سنین کم کودکی، فورا در ذهنم آن را برای خودم نقض میکردم و میگفتم این بدبختی برای من نیست و من خوشبختم و باید خوشبخت شوم.

    درست است که مادرم در زندگی خیلی سختی کشیده بود ولی چون به اصطلاح غر نمیزد و ناشکری نمیکرد و برعکس همیشه شاکر خدا بود و از رابطه اش با پدرم راضی بود، الگوی خوبی برای من بود.

    من همیشه به خودم میگفتم من میخواهم مثل مادرم از نظر روابط با همسر آینده ام زندگی خوبی داشته باشم ولی با فرق اینکه دوست دارم خوشبخت باشم زندگی با رفاهی داشته باشم، ثروتمند باشم وهرگز به آن قسمت از زندگی مادرم که داشت با سختی میگذشت توجهی نمیکردم.

    استاد الان که به گذشته فکر میکنم باورم نمیشه که با وجود سن کمم چقدر قشنگ داشتم به قانون جهان عمل میکردم.

    ولی مادربزرگم بیخود نمیگفت از او گرفته تا خاله و مادرم و حتی عروس های این خانواده خیلی خوشبخت نبودن و زندگی سختی داشتن.

    اینم بگم که فامیل پدرم در یک کشور دیگه بودن و من هرگز آن ها را ندیده بودم. یعنی من هیچ الگوی یک زن خوشبخت در زندگی ام نداشتم غیر از مادرم که از نظر رابطه با پدرم خوب بود و گرنه زن خوشبختی اطراف من نبود.

    و اما زندگی من:

    در سن 17 سالگی ازدواج کردم درست است که اوایل در زندگی سختی کشیدم ( کمی از سمت همسر و خیلی از سمت مادر همسرم) ولی طولی نکشید که طعم خوشبختی را چشیدم .

    زندگی من طوری خوب شروع شد که صمیمی ترین دوستم به من میگفت تو شانس داری . چکار کردی که انقدر خوشبختی؟

    ( تازه فهمیدم که من کار خاصی نکرده بودم و همه رو مدیون عمل به قوانین جهان بودم و هستم.)

    با جرئت میتوانم بگم به لطف خدای مهربان من از تمام زن های فامیل مادری و فامیل پدری( که در سن 13 سالگی برای اولین بار دیدمشان) و فامیل همسرم خوشبخت تر هستم. نمیگم که ما غرق پول و ثروت هستیم ولی من خوشبختی را در درون خودم با تمام وجودم و با تک تک سلول های بدنم حس میکنم و همیشه شاکر خداوند هستم.

    الان 35 ساله هستم و از خدای خودم بینهایت ممنونم که زندگی بی دغدغه و بی حاشیه همراه با آرامش و آسایش و سلامتی دارم. خداروشکر همسرم مرد بینظیری است.

    ان شاءالله که با برنامه های شما به ثروت و رفاه و خوشبختی بیشتر برسیم زیرا این مسیر انتهایی ندارد.

    از خدای منان برای دختران خودم و تمام دخترای دنیا طلب آرامش و خوشبختی دارم.

    استاد خوبم دوستون دارم سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: