در این فایل استاد عباس منش، اصلی اساسی درباره هدف گذاری و نحوه تحقق اهداف را شرح داده است. اصلی که کلید تحقق خواسته های واقعی است اما در فرایند هدف گذاری اغلب نادیده گرفته می شود.
اگر تصمیم داری شروع سال جدید، شروع تغییرات اساسی در تمام جنبه های زندگی ات باشد، با تمرکز این فایل را گوش بده، کلیدهای آن را یادداشت کن و از این کلید ها برای هدف گذاری و تغییر زندگی ات در تمام جنبه ها، کمک بگیر.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
منابع کامل تر درباره محتوای این فایل: دوره احساس لیاقت
در اهمیت نقش ” احساس لیاقت” در میزان تجربه خوشبختی در زندگی، همین جمله کافی است که:
غالبترین فرکانسی که هر فرد به جهان ارسال می کند، باوری است که نسبت به خودش و میزان ارزشمندی اش دارد. به همین دلیل شرایط زندگی هر فرد – به قطع یقین – بازتاب مستقیمِ میزان احساس لیاقت درونی اوست. “فرکانس احساس لیاقت” – با اختلاف – تعیین کنندهترین عامل است برای اینکه:
- مسیر زندگی ما چقدر روان باشد؛
- نعمتها چقدر به راحتی و از مجراهای مختلف وارد زندگی ما بشود؛
- چقدر راحت به سمت ایده ها و فرصت های پرثمر هدایت شویم ؛
- و چقدر در رضایت درونی زندگی کنیم یا بالعکس؛
طبق قانون، به اندازه ای که فرد از درون احساس لیاقت دارد، به همان اندازه با نعمت های این جهان هم – مدار می شود. بنابراین، هر کوچکترین بهبودی که در احساس لیاقت خود ایجاد می کنیم، تغییراتی اساسی در کیفیت زندگی ما ایجاد می کند که قابل مقایسه با نقش هیچ فاکتور دیگر یا هیچ میزان تلاش فیزیکی نیست.
ماموریت دوره «احساس لیاقت» هدایت شما در مسیر بازسازی احساس لیاقت است. این دوره فرایند این بازسازی را از خودشناسی شروع میکند تا دانشجوی دوره در قدم اول:
- ارزیابیای صحیح از احساس خود ارزشمندی حقیقتی خود بدست آورد؛
- ایرادهای شخصیتی اش را پیدا کند؛
- بداند چه عادت های شخصیتی محدود کننده ای را باید تغییر دهد و چه عادت های شخصیتی سازنده ای را باید ایجاد کند
- و به این شکل بازسازی احساس خود ارزشمندی و “بهبود شخصیت” خود را در عمل یاد بگیرد.
سپس با هر بهبودی که فرد در احساس لیاقت درونی خود ایجاد می کند، ظرف وجودش بزرگتر می شود. به خاطر این ظرف بزرگتر است که جهان خود به خود شرایط بیرونی او را بهبود میدهد؛ مسیر را برایش هموار میکند؛ لاجرم هدف هایش محقق می شود؛ تلاش هایش به ثمر می نشیند و درهایی از خیر و برکت به زندگی اش گشوده میشود؛
زیرا طبق قانون، جهان طراحی شده تا در هر لحظه، کیفیت اتفاقات و شرایط زندگی ما را بر اساس “کیفیت احساس لیاقت ما” بروزرسانی کند.
اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره ” احساس لیاقت “
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری هدفی متفاوت برای سال جدید603MB40 دقیقه
- فایل صوتی هدفی متفاوت برای سال جدید39MB40 دقیقه
به نام خدا
سلام.
استاد جان و مریم جان، بسیار ازتون سپاس گزارم…
امسالم بسیار متفاوت بود از قبلش از خیلی لحاظ.
یه عالمه تغییر و بهبود و خبر خوب و شگفتی داشتم.
با آموزش های هر فایل، زندگی کردم و زندگی مو خلق کردم اونطوری که دوست داشتم.
مواقعی بود که ناخواسته هایی اومدن و با کنترل ذهن، مسیرشون رو عوض کردم.
با دوره سلامتی، جسمی متفاوت رو تجربه کردم.
با دوره احساس لیاقت انگار درونم از نو ساخته شد و کلی حس خوب با خودم تجربه کردم.
این فایل برام عینِ هدیه ی عید بود از جانبِ شما و بسیار خوشحالم کرد.
و هدایتم کرد به این سمت که متمرکز روی دوره احساس لیاقت کار کنم…
یه چیزی تازه توی گوشم زنگ زد:
آیا باور داری کاری که انجام میدی ارزشمنده؟
هر بار یه چیزی تو فایلهاتون برام بولد میشه.
دقیقاً اون چیزی که باید روش کار کنم.
این چند روز فکر میکردم هدفم برای سال جدید چیه؟
متوجه شدم افزایش لیاقت درونی ام هست که باعث میشه به خیلی چیزها برسم.
همونطوری که بعد از دوره لیاقت یه چیزهایی تو زندگیم تکونِ اساسی خورده:
حسم نسبت به خودم و دیگران.
وضعیتِ مالی مون.
و اومدنِ نی نی جون تو زندگی مون…
قبل از دوره احساس لیاقت متوجه شدم از نظر روحی احساس لیاقتم پایین اومده و در جهت تمرینش حرکت کردم، بعدشم که خودِ اصل دوره اومد و تازه فهمیدم روی چه جزییاتی باید کار کنم از مقایسه و گفتگوهای ذهنی بگیر تا مرزها و مهربونی و تحسین خود و توانایی هام و ...
و یه تغییر اساسیِ دیگه: اینکه خودشناسی ام با دوره لیاقت خیلی بهتر شد.
انگار پرده ای کنار رفته باشه و با خودم شفاف تر شدم.
یه سری نقاب هام پیشِ خودم افتاد.
با خودم راحت تر شدم.
راحت تر حرف زدم با خودم و دیگران.
خیلی مهربون تر شدم با خودم، افکارم، رفتار و اعمالم…
یه چیزی که زیاد داشتم و سطحِ خوبی بهبود پیدا کرد اینه که خود سرزنش گری ام بالا بود، منِ سرزنشگرِ درونیم خیلی میتازید و زهر میکرد هر چیزی رو برام، حتی وقتی موفق بودم، یه چیزی پیدا میکردم که ایراد بذارم روش، که یعنی نه چون کامل نشده پس ارزشش پایین اومده.
اینکه سمانه ی کمال گرا، کم کم تبدیل داره میشه به سمانه ی بهبودگرا…
یعنی دارم کم کم متوجهِ ذره ذره بهبودهام میشم و خودمو تحسین میکنم.
به خاطر اندازه ی بزرگ یه تغییر یا بهبود خودمو تشویق نمیکنم، به خاطر ذاتِ بهبودهایی که ایجاد میکنم خودمو تشویق میکنم، برام کوچک و بزرگش اهمیت نداره.
چون تازه دارم خودمو میبینم.
چون تازه بعد از دوره احساس لیاقت بهتر درک کردم که با خودم عینِ یه دوستِ مهربان رفتار کنم یعنی چی؟
اونطوری که خودم مهربانانه با یه دوست رفتار میکنم، با خودم رفتار کنم…
در ظاهر ساده است ها…
ولی خیلی باعث شد حالم با خودم بهتر شه.
انقدر خوشحالم که با خودم مهربون شدم که حد نداره، یعنی یکی از بهبودهای منه.
کار کردن روی بهبودِ شخصیتی، چیزی بود که با دوره احساس لیاقت، تازه بهتر درکش کردم.
که من چیزهایی که دارم نیستم.
من، شخصیتی که دارم هستم.
شخصیتم، سرمایه ی منه که هیچ وقت ورشستگی نداره.
حالا برای هدف گزاریِ امسال، باید بشینم ریز و جزیی بشم تو شخصیتم کجاها باید بهبود پیدا کنه.
همین الانشم میدونم روی چه تیترهایی باید کار کنم:
– عدم توجه به قضاوت و نظر دیگران.
– جدی نگرفتن حرفِ دیگران.
– تحلیل و تاملِ بیشتر در روابط.
– دوری از شتاب در صحبت کردن، تصمیم گرفتن.
– واکنش خلق کردن و دوری از واکنش گرا بودن.
– کمتر صحبت کردن، تمرینِ سکوتِ بیشتر، بهتر شنیدن و دیدن.
– توجه به گفتگوهای ذهنیم و اینکه خودم بهشون مسیر بدم.
– دوست داشتن، مهربونی و راحتیِ با خودم و درونم.
و …
به عنوانِ یکی از دانشجویان دوره احساس لیاقت، واقعاً ازتون سپاس گزارم.
با این دوره یه آینه گذاشتین جلوی من.
خودم رو به خودم نشون دادین.
بدون اینکه خجالت بکشم چی هستم یا نیستم، خودمو تازه دیدم.
قوت ها و ضعف هامو بدون قضاوت دیدم…
که انگار روحمو دیدم…
کم کم یاد گرفتم انقدر توجیه نکنم…
انقدر احساسِ حمله دیگران بهم دست نده که بخوام از خودم دفاع کنم، حمله ای در کار نیست، من باید ذهنِ خودمو درست کنم …
تازه بهتر درک کردم مفهومِ خلقِ زندگیم توسط خودم یعنی چی؟
اینکه من در مورد خودم چطوری فکر و رفتار میکنم؟
که همون فرکانس هایی که میفرستم در مورد خودم، همونا رو دریافت میکنم.
برای همه ی این درک و بهبودها سپاس گزار خدا جانم هستم.
سپاس گزار استاد جانم هستم.
سپاس گزار سمانه جانم هستم که تمرین میکنه.
برای همه مون، آرزو میکنم سال پیش رو، سرشار از بهبود باشه.
انقدر که کاغذ و مداد کم بیاد برای نوشتنشون.
امروز آخرین روز سال 1402 هست.
سالی که بسیار زیبا و سرشار از بهبود و قشنگی بود برام، الهی شکرت.
آغوشم بازه به سمت سال 1403 و مطمینم بهترین ها پیش رومه…
چون سُکانِ هدایتِ زندگیم دستِ خداست و منو به بهترین ها راهنمایی میکنه هر لحظه و همه چیز برای من خیره و به نفعِ منه.
بهترین ها برای همه مون.
استاد نازنینم، مریم جون، اقا ابراهیم و خانم فرهادیِ عزیز، دوستان و اعضای نازنینِ سایت، ازتون ممنونم برای حضورِ قشنگتون در این سایت و تاثیری که روی همه مون گذاشتین با انرژی های خوبتون، با فایلها و کامنتهای عالیِ سایت و …
با عشق و شادی و رضایت، سال 1402 عزیز رو بدرقه میکنم و با ذوق سلام میدم به سال 1403 عزیز .
نوروز 1403 مبارکِ همگی.
خدای نازنینم، ازت ممنونم برای همه چیز، همه چیز، همه چیز، برای همیشه.
سلام نفیسه جانم.
سال نو مبارک تو و عزیزانت.
قدم محمد صدرا جان خیر باشه به این جهان زیبا.
یکی از درخواست هام اینه از خدا که همونطور که دوران بارداری بهم خوش گذشته و میگذره و آسانم کرده بر آسانی ها و شادم باهاش و ازش لذت میبرم، پروسه زایمان هم برام آسان و لذت بخش و خاطره خوب باشه.
میشه، میدونم.
هدایت دست خداست، و میشه.
خوشحالم کردی با پیام تبریک.
و ممنونم از محبتت نسبت به خودم.
خیلی برام جالبه، خب تعهدم و هدف امسالم رو از اول فروردین استارت زدم، تمرکز روی احساس لیاقت و توحید.
و جالبه که عصر دیروز چالش تپل مپلی سر راهم قرار گرفت، که کم و بیش داشت حسم رو نازیبا میکرد، بعد کمی کنترل ذهن کردم و با لطف خدا و دست مهربونش یعنی همسرم، باعث شد به ارامش برسم…
بعد یهو به خودم اومدم دیدم تو واکنش و صحبتم مقداری ناسپاسی دارم.
توجه به نازیبایی دارم.
عدم توجه به داشته ها دارم.
و تازه یهو به خودم اومدم و دیدم رویِ کمال گرای من داره صحبت میکنه، یعنی معدلی ندیدن یه موضوع و دست گذاشتن فقط روی ضعف ها و ایراد گرفتن ازش.
تازه دیدم دلیل غُرهام میتونه این باشه که مسیولیت اون مسیله رو خودم نمیپذیرم.
یعنی اینکه پای انتخابم نمی ایستم و میخوام بندازم گردن دیگری...
اینا رو با دید سرزنش نمیگم اصلاً
فقط تحلیل و کشف و شناسایی این موارد داخلم واسم جالب بود، درسته در لحظه ی وقوع این احساسات ناراحت و کلافه ام، اما الان که دارم مینویسم متوجه شدم چه خوبه بلد شدم مچ خودمو بگیرم و بگم دردت چیه سمانه جون، بیا دوا درمونت کنم :)
تحسین میکنم خودمو یه جا گفتم اشکالی نداره، سخت نگیر…
خدا خیر بده همسرمو، که اکثراً با ارامش و تحلیل ارامی که داره نسبت به موقعیت، میتونه شرایط رو اروم کنه…
به خودم توضیح دادم سمانه خودتو با هیچکس مقایسه نکن، تو فقط باید هر دفعه یه پله با دفعه قبلیِ خودت بهتر شی…
سپاس گزارم برای همسرم که گنجِ زندگیِ منه.
دیشب در حال نوشتن این کامنت بودم، ولی چالش دیگه ای اومد که احساساتم رو متلاطم کرد…
دیشب وقتش نبود ارسال شه، الان وقتشه که ارسال شه.
بهترینها برات نفیسه جانم.
خدایا شکرت که تو زندگیمی
سلام فرشته جانم.
ممنونم از محبتت نسبت به من و نی نی جانمون.
بسیار خوشحال شدم که دوره احساس لیاقت رو تهیه کردی و باهاش خوشحالی.
وقتی بوی موفقیت میاد، خودشم نزدیکه…
بهترین ها برای تو، هر چی که خودت میخوای.
خوشحال شدم دایره آبی، پیامت رو به دستم رسوند.
همیشه با خوشحالی پیام هاتو توی ایمیلم پیگیری میکنم و بهبودهاتو میخونم.
جالبه که دیشب به فکرت بودم و امشب پاسخت رسید دستم:)
خداوندِ رزاق و بخشنده، حامی و هدایتگرت باشه همیشه.
هدایتگر و حامیِ همه مون باشه.
خدایا شکرت بسیار بسیار.
سلام سعیده جان.
تو این کامنتت چیزی خوندم که منو بهتر به خودم شناسوند:
توی توحیدی عمل کردن، تکامل طی نکرده، میخوام تو هر اتفاقی، بهترین عکس العمل توحیدی رو نشون بدم… بعد این کمال گرایی نمیزاره من از مسیر لذت ببرم…
فایل های استاد رو گوش میدم، سریع میخوام اقدام عملی کنم، فارغ از اینکه فاصله فرکانسیِ من در اقدامِ عملی، با صحبتی که استاد میکنن چقدره…
خب معلومه که سختم میشه.
پوستم کنده میشه.
مسیرم ناهموار به نظر میرسه.
بعد میگم من که اقدام کردم پس چرا انقدر سخته و طاقت فرسا؟
مگه اجرای عملی نباید جواب درست بده؟
نه!
تازه مدتیه روند تکاملی رو کمی بهتر متوجه شدم.
بازم نه اینکه همیشه رعایتش کنم، گاهی به کل یادم میره، بعد از تو در و دیوار رفتن و بد شدن حالم یادم میوفته اُه اُه تکامل رو رعایت نکردی و شتاب میکنی.
تازه دارم کمی بهتر درک میکنم بهبودگرایی دقیقاً درمانِ کمال گرایی هست…
هنوز خیلی تیر و ترکش هاش بهم میخوره…
مثال تازه اش:
رفتیم خرید برای میزبانی از مهمانی که برای اولین بار میدیدمش، میوه و شکلات و شیرینی عالی خریدیم، فقط پرتقال ها کیفیت قبل رو نداشتن، پکر شدم، نیمچه غُری هم زدم…
بعد از مدتی به خودم اومدم که اشکالی نداره.
این همه خوراکیِ خوب گرفتین، یه دونه نباید باعث بشه کلِ خوبی ها رو زیر سوال ببری.
میخوام بگم کمال گرایی دست میذاره روی همه چیز، و خیلی موزیانه نفوذ میکنه تو ذهنم…
مثال دیگه: سرویس چوب نی نی عالی و خوشگل شده وجداناً، اما من داشتم به یکی دو مورد ریز توجه نشون میدادم و غر میزدم.
اونجا هم باز مچ خودمو گرفتم چیکار میکنی الان؟
متوجه شدم حس بدم داره از کمال گرایی آب میخوره، قطعش کردم.
پاشنه آشیلم کمال گراییه، عجله و شتابه، عدم توجه به روند تکاملیه…
دارم روش کار میکنم.
وقتی به چالش میخورم، ناراحت میشم اولش، بعد چون تو دوره لیاقت یاد گرفتم با خودم مهربون تر برخورد کنم، میگم اشکالی نداره، ذره ذره بهتر میشی.
اگه قبلا 10 مورد کمال گرایی داشتی تو روز، الان شده 9 تا، یعنی تو داری موفق میشی، آروم باش و ادامه بده فقط.
تمرین های بهبودگرایی ریزی که دارم انجام میدم، باعث میشن اتفاقا نسبتا به خودم و پیرامونم خوشحال تر باشم.
از خودت خوندم در کامنتی که نوشتی:
ما موفقیت رو توی زیاد کار کردن روی قوانین میدونیم، در حالیکه موفقیت با حس خوب به وجود میاد بیشتر.
تجربه دارم که قفلی زدم روی اجرا و به نتیجه رسیدن چیزی خوب، ولی حسم خوب نبود، و قطعش کردم چون داشتم دیوانه میشدم از دست خودم دیگه.
الانم یاداوری خوبی شد واسم.
میخوام بهبودگراتر شم، باید با حس خوب و اشتیاق و تشویق خودم باشه، ذره ذره.
تا بتونم شاخِ تله ی کمال گرایی رو بیشتر بشکنم و کوچکش کنم تو ذهنم.
انقدر گنده اش نکنم…
بهبودگرایی بهم نشاطِ زندگی میده.
گاهی یادم میره.
ولی الحمدالله خود خدا به طرق مختلف، مثلا همین کامنت تو، بهم یاداوری مجدد میکنه.
یه چیزی هم یادم اومد:
بنده خدایی تو یه مراسم، غذای عالی پخته بود برای پذیرایی از یه عالمه مهمان، دستپختشونم عالیه، بعد تو سفره دوغ نبود و منتظر بود تا فردی که قرار بود دوغ رو بیاره، بیاد تا سفره پهن شه.
اون بنده خدا خیلی دیر اومد…
خلاصه که همسر خانمی که میزبانی میکردن به شوخی ابراز کردن حالا دوغ نباشه چیزی نمیشه ها…
منم موافقت کردم…
بعد سر مثال پرتقالی که بالا نوشتم، دیدم اِ خودمم که همون واکنش رو دارم…
و اینکه ما دیگران رو به راحتی قضاوت میکنیم که وای وای کمال گرا هستن و فلان، دریغ از اینکه خودمون هم تو زندگی خودمون همون طور واکنش میدیم.
خیلی دلم میخواد بیشتر سکوت کنم…
نظر ندم، دفاع نکنم، توجیه نکنم، توضیح ندم…
هنوز دارم اینکار رو میکنم و از خدا طلبِ یاری میکنم که یادم بده، که اسانم کنه بر اسانی ها…
یه دونه کنترل میکنم، مابقی روالِ قبلی…
میگم تکامل، میگم حس خوب، میگم بهبودگرایی…
ولی همونی که اول کامنت نوشتم و انگیزه ام شد واسه نوشتن پاسخ برات، بهم حمله میکنه…
ذهنم میگه درست اینه، غلط اینه.
اما تو اجراش عجله میکنم.
خیلی خط کشی طور و سفت و بی انعطاف اقدام میکنم، طبیعتا سرزنش میاد سراغم که ای بابا تو که داری میگی سکوت، پس چرا دوباره با پیش فرض هات اقدام میکنی؟
کاملا معلومه کمال گرایی و نجوا این حمله رو میکنه تا منو از ادامه مسیر بهبود، متوقف کنه…
اما تو ذهنم تحلیل میکنم، اینجا هم از قصد کامنت میکنم که یاداوری شه بهم که این یه مسیر دائمیه، رسیدن به معنای اتمامِ بهبود نیست.
هر بهبود یه امتیازه واسه حال بهترم با خودم، همین.
کاپِ قهرمانی نمیدن در نهایت…
قهرمانی فقط تو ذهنِ بهبودگرای خودمه و بس :)
میگم و مینویسم تا یاداوری شه برام.
در پناهِ پروردگار دانا و هادی باشی همیشه عزیزم.
همه مون باشیم.
خداوندا من بلد نیستم و ناتوانم، خودت دستمو بگیر و یادم بده، مرسی که همیشه هستی و هدایتم می کنی.
سلام مونا جان.
سال نو مبارک باشه برات.
کامنتت رو دوست داشتم چون دست گذاشتی روی نکته ی درستی:
ولی دیدم نه من به بهانه اینکه باید به نکات مثبت توجه کنم دارم رو نداشتن اعتماد به نفسم سرپوش میزارم و جایی که باید اعتماد به نفسم و نشون بدم دارم فرار میکنم
ولی به خودم گفتم این یک مسئله ست که باید حل بشه
دقیقا چیزیه که اواخر بهش رسیدم.
اینکه یه مسایلی اعراض (نادیده گرفتن) میخوان.
یه مسایلی حل کردن میخوان.
یعنی به قول شما، نمیشه پشتشون پنهان شد و گفت به خاطر توجه نکردن به نازیبایی ها ازشون اعراض میکنم.
یادمه تو عقل کل و توضیحات خوب اقا ابراهیم اونجا، تونستم به یه تحلیل خوب با خودم برسم در این دو مورد.
و البته به این نتیجه رسیدم اشکالی نداره اگه اولش بلد نیستی اعراض راه حله یا حل مسیله...
تو اقدام کن، به مرور زمان و در مسیر یاد خواهی گرفت و عضله ات تقویت میشه تو موارد بعدی که راهکار درست برای هر موردی چیه.
شجاعتِ گفتنت رو تحسین میکنم.
خیلی عالیه که تو مسیر لیاقت و ارزشمندیِ درونی هستی.
برات بهترین ها رو آرزو میکنم عزیزم.
خدایا شکرت که هستی.
سلام زهرا جان.
خونه تکونی وسایل به من حس خوبی میده.
یه جور سبک شدن ذهنم از چیزهایی که مدتهاست هستن ولی استفاده نمیشن.
من تو خارج کردن وسایلی که استفاده نمیکنم خوب عمل میکنم، چه لباس باشه چه هر چیز دیگه ای.
وقتی مرتب هستن و تمیز خارجشون میکنم و هدیه میدم.
چون من استفاده نمیکنم ولی هست کسی که از داشتن و استفاده از اون وسیله خوشحال شه، یا حتی بهش نیاز داشته باشه.
با هدیه دادنشون، به عبارتی انرژیِ حبس شده شون رو آزاد میکنم.
اگه حس کنم مرتب هم نیستن دور میندازم.
در مورد دفتر خاطرات نوشتی…
من از نوجوانی مینوشتم و یادگاری نگه میداشتم، همیشه فکر میکردم برمیگردم و میخونم و جالب خواهد بود، اما مدتهاست متوجه شدم برنمیگردم که بخونم، ضمن اینکه منم حس میکنم چون ترکیبی از همه چیز رو مینوشتم بهم حس خوب نمیداد لزوماً و همه رو تا اونجایی که یادمه پاره کردم و دور ریختم.
در حال حاضر فقط دفاتر سپاس گزاری مو نگه داشتم، چون میدونم داخلش فقط زیبایی و حس خوب نوشتم. اینم مثل دفتر خاطراته اما فقط قشنگی های زندگیم که خیلی هم زیادن و هر روز مینویسمشون.
برخی از کتاب هامو هم هدیه دادم…
اونایی که متوجه شدم زمان زیادی گذشته و نخوندم و نخواهم خوند، یا خوندم و قصد ندارم مجدد بخونم.
من اعتقاد دارم وسایل صاحبِ خوبی پیدا میکنن برای خودشون، فقط کافیه ما آزادشون کنیم تا برن بهترین جای ممکن.
در کل لذت بردم که کامنتت در مورد خونه تکونی وسایل و خروجشون بود.
تحسینت میکنم که میتونی ازشون بگذری و عبور کنی.
یه انگیزه دیگه هم دارم من برای خروجِ برخی وسایل از منزل: اینکه جا باز بشه برای نسلِ جدیدِ خواسته هام.
من تا حالا تجربه سوزوندن یادداشت هامو نداشتم، اما قبل از دور انداختن حتما ریز ریز میکنم تا کاملاً غیر قابل دسترسی بشن.
من از یه زمانی به بعد متوجه شدم وسایل کاربردی رو نگه دارم با مابقی خداحافظی کنم.
یا موقع خرید فکر کنم واقعا قصد استفاده شو دارم یا فقط یه لحظه هوس کردم که بخرمش.
سالها پیش خواهرم حرفی بهم زد که تو خونه تکونیِ وسایلم نگاهم رو بازتر کرد:
گفت وقتی هر سال وسیله هاتو از جعبه درمیاری دوباره برگردونی داخلش، یعنی قصد استفاده نداری و فقط جا رو اشغال میکنن، بعد یه سری چیزها رو که فکر میکردم خاطره هستن رو دور ریختم دیدم هم فضا آزاد شد هم اینکه اتفاقا به راحتی فراموش شدن و هیچ ناراحتی ندارم بابتِ نبودشون.
وابستگی و چسبندگی به وسایل هم یکی از شاخه های وابستگی در انسان هست.
که یعنی اگه نباشه یا فکر کنم به نبودش حالم بد شه…
کلا وابستگی حس آدمو بد میکنه.
خیلی خوب کردی که تجربه تو نوشتی اینجا.
و مرسی باعث شدی این ویژگی خودمم بنویسم.
علاوه بر وسایل، یه سری افکار هم هستن که نیاز به خونه تکونیِ اساسی دارن چون فضای زیادی رو اِشغال و حبس میکنن تو ذهن.
یه کار باحالی که در مورد لباس هام میکنم هم اینه که وقتی لاغر میشم لباس های مرتبِ زمان تپلی ام رو خارج میکنم، و وقتی تپل میشم لباس های مرتبِ زمان لاغری مو خارج میکنم جهت هدیه دادن.
بدون حسرت که ممکنه دلم تنگ بشه براشون یا دوباره نیاز بشن و …
به عبارتی زندگی در لحظه رو تمرین و تجربه میکنم.
جالبه که زود هم یادم میره قبلا چی داشتم که الان ندارم و خارجش کردم.
این آزادسازیِ فضا و انرژی بسیار ارزشمنده به نظر من و دل میخواد و شجاعت…
چون یه صدایی اون پشت میخواد بگه حیفه نگهش دار و …
اما حیف نیست.
یه روزی این وسیله اومده منو خوشحال کرده، حالا میره یکی دیگه رو خوشحال میکنه و انرژی اش هم آزاد میشه.
یاد یه مثال جالبی افتادم:
موقع اسباب کشی به این خونه مون پارسال، من همه ی نمونه کارهای خودم (درس هنر) و یادگاری های دانش آموزام رو آوردم با خودم، چندین کلییربوک بودن و فراوان.
خب دوستشون داشتم و فکر میکردم همه شون هم باید بمونن باهام، که هم یادگاری هستن هم یه رزومه ی مفصل…
جابجا که شدیم، یهو به خودم اومدم تو فضای کمدهات الان همینی هست که داری بیا و مدیریت کن و سبک سازی کن، با جسارت و رهایی کلی شون رو دور ریختم و تعداد محدودی رو نگه داشتم، هم جا باز شد هم انرژی زیادی تو ذهن خودمم باز شد.
جالبه که خونه تکونی دوطرفه انرژی ازاد میکنه، هم فضا هم ذهن.
بهترین ها برای تو زهرا جان.
الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.