دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مهشید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
خداوند به شکل فوق العاده ای این سوره رو به عنوان نشانه امروز من فرستاد.
فکر میکنم هر کس که این سوره رو میخونه، میتونه با شرایط و موقعیت هایی که خودش توی زندگیش داشته، تطبیقش بده و مصداق هایش رو توی زندگی خودش ببینه.
یعنی احتمالا برای خیلیا پیش اومده که یه زمانهایی یه بارِ گرانی، به شکل نگرانی ها و ترسها و مسائل و مشکلات داشتن، که نه تنها خیلی آسون و ساده حل شدن، بلکه کلی خیر و برکت هم، از قِبَل اونها بدست اومده: همون برداشته شدن بار گران و بلند شدن آوازه.
الان توی یه برهه ای از زندگیم هستم که دنبال راه حل برای برداشتن ترمزی هستم که تازه پیداش کردم. توی کامنتها، توی متن فایلها، توی صحبتهای استاد، همش دنبال یه راهی هستم که اصولی و درست حلش کنم.
بعد از یه مدت کلنجار رفتن و دست و پا زدن، هدایت شدم که توی عقل کل از دوستانم بپرسم و پیشنهادهای که میگن رو انجام بدم.
بعدش، هدایت شدم به دسته فایلهای دانلودی «ایمانی که استمرار در عمل میآورد». دارم فایلهایی که توجهم رو جلب میکنن گوش میدم. متن هاشون رو میخونم. قسمتهای مهمش رو توی دریم بردم کپی میکنم.
من مصمم که این ترمز رو بردارم. من نمیخوام آشغالا رو بزارم زیر مبل. من از خدای خودم درخواست کردم که راه حل این کار رو جلو پام بزاره، و ان شا الله با هدایت خودش این موضوع رو حل میکنم.
حالا که همزمان با این تلاشها، خدا این سوره رو برای نشانه ام فرستاد، حالا که داره میگه «باباجون مگه هربار خودم بار گرانت رو برنداشتم؟! هنوز هم شک داری که این بار هم خودم راه رو بر تو آسون میکنم؟!» خیلی انرژی و انگیزه ام بیشتر شده.
خدایا من میخوام اینقدر ایمانم قوی بشه، که الهامات تو رو به سرعت اجرا کنم. دست دست نکنم. دو دوتا چهارتا نکنم. الهامات رو سریع تشخیص بدم. نگم از کجا معلوم الهام باشه. من میخوام از ترسهام بزرگتر بشم. خدایا من دارم سعی میکنم بنده بهتری برات باشم.
خدایا قلب من رو باز کن. میخوام صدات رو بلندتر و واضح تر بشنوم. با همه وجودم بشنوم. خدایا از شر نجواهای شیطان به تو پناه میبرم. میدونم که اون بر من تسلطی نداره. چون این وعده توئه و چه کسی از تو به عهدش وفادار تره.
خدای من، همین الان که داشتم این کامنت رو می نوشتم، یه خبر فوق العاده دریافت کردم. چیزی که 4 ماه منتظرش بودم. خدایا قلب من رو باز کن که من هم زمره اون بندگان صالحت قرار بگیرم، که اصل رو از فرع تشخیص میدن. من میخوام یاد بگیرم، مسلط بشم به اینکه بیام آگاهانه از قدرت خلق زندگیم استفاده کنم. و این جملات فوق العاده استاد قلبم رو آروم کرد:
هیچ هدفی نیست که بزرگتر از خداوند باشه؛
همه چی دست یافتنیه؛
همه چی دست یافتنیه؛
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری قلبی که به سوی خداوند باز می شود480MB30 دقیقه
- فایل صوتی قلبی که به سوی خداوند باز می شود28MB30 دقیقه
به نام خدای وهاب هدایتگرم .
سلام به اساتید عزیز و بینظیرم استاد عباسمنش و استاد شایسته .
قبل از شروع خیلی دلم میخواد که تحسین کنم این نوعِ رابطه تون رو . که انقدر سرشار از احترام و ادبه … چقدر فوق العاده ست که ما آدما بدونیم که حتی اگر با کسی خیلی صمیمی بودی و سالها زندگی کردی حقی نداری بهش بی احترامی کنی با فرض این که ما با هم دوستیم دیگه …
خیلی لذتبخشه دیدن این که شما اصول رو در تمام جنبه هایی که حداقل من دیدم در فایلهای مختلف ، رعایت میکنید .
و به نظرم چون شما آدمهای باکیفیتی هستید طبیعیه که نعمتهای فراوان و زندگی باکیفیت رو تجربه کنید .
منم سعی میکنم هرروز یک قدم به سمت باکیفیت بودن بردارم .
قبلا تعریفم از باکیفیت بودن این بود که اگر قوانینو به درستی اجرا کنم آدم باکیفیتی میشم .بنابراین سعی میکردم تا جایی که میتونم قوانینو باکیفیت اجرا کنم .
تحسین کنم ، شکور باشم ، کنترل ورودی داشته باشم ، باورهای مخرب رو پیدا کنم و روشون کار کنم و روی عزت نفس و معنویتم کار کنم ، نتایج فوق العاده ای هم گرفتم …. و واقعا هم بابت این موارد تلاش میکردم . اما فکر میکردم اگر من قانونو به درستی اجرا کنم حله . دیگه خیلی لزومی نداره برای چیزی تلاش کنم.. منظورم تلاش فیزیکیه .
اما بعد یه مدتی به لطف خدا چون آدم باکیفیتی توی اون زمینه بودم هدایت شدم به مسیری که همه دورو اطرافیانم علاوه بر باورهای درست به خاطر تلاشهای فیزیکیشون نتایج فوق العاده ای گرفته بودن و من فهمیدم که باید چیکار بکنم .
چند روز پیش داشتم فکر میکردم به مفهوم این آیه که با هر سختی آسانیست .. البته من به جای آسانی لذت رو گذاشته بودم . بعد داشتم به این فکر میکردم که ببین مثلا کسی که بچه دار میشه اون بچه اوایل تولدش شبا نمیذاره که اون ادم بخوابه . و مسئولیتش هم خیلی زیاد میشه اما صبح که بیدار میشه وقتی بچه ش رو میبینه قند توی دلش آب میشه اون بچه یه خنده که میکنه یا حتی وقتی غذا میخوره انگار دنیارو به مادرش دادن . نمیخواد اون لحظه رو با هیچی عوض کنه.
یا مثلا به این فکر میکردم که شاید یکی توان مالی نداشته باشه به اندازه کافی تا خیلی از لذتهارو برای خودش فراهم کنه. اما جهان سرشار از لذتهای فراوانه . مثلا دیدن سایه روشن دم صبح روی زمین .
دیدن تکون خوردن برگ درختا وقتی که نسیم میاد . غذا دادن به یه حیوون بامزه .
شستن دست و پا توی یه چشمه یا موتور اب . دیدن و توجه کردن به گلها و گیاها
فوت کردن قاصدک و خیلی چیزای دیگه که اگر ما یک دم چشممون رو از سختی ها برداریم و اون قشنگیارو ببینم همه چی یادمون میره و غرق در لذت میشیم .
یه نکته ای رو وسط فایل دیدم از ویژگیهای مثبت استاد قشنگم خانم شایسته که خیلی تحسین برانگیزه و نشون از عزت نفس بالای ایشون داره و من خیلی دلم میخواد که بیشتر یاد بگیرم .
با وجود این که استاد شایسته با استاد عباسمنش زندگی میکنن و حتی خیلی از کارای سایت رو ایشون انجام میدن و مقالات رو ایشون مینویسن و واقعا خودشون هم بسیار بسیار تاثیرگذار هستن اما نمیخوان خودشونو در معرض توجه قرار بدن و بگن اون چیزی که بچه ها از سایت عباسمنش یاد گرفتن ..
میگن اونچه که من و بچه های سایت عباسمنش از شما یاد گرفتیم .
واقعا چقدر لازمه که یه آدمی بزرگ و سرشار باشه که بتونه خودشو کنار بکشه از مرکز توجه و صادقانه تعریف کنه و نگه منم هستم که اینکارو انجام دادم و سایتو بهبود دادیم باهم…
یه چیز دیگه ای که نظرم رو به خودش جلب کرد و خیلیم برای جالب و قابل توجه و تحسین برانگیز بود این نکته بود که منو شاید خیلیای دیگه فکر میکنیم که اگر کسی این همه نعمتهای فراوان توی زندگیش داشته باشه و زندگیش غرق در ثروت مادی و معنوی و کلی نعمت باشه طوری که الگوی هزاران هزار نفر باشه دیگه سختی خاصی نداره که . اصلا شاید لزومی هم نداشته باشه که بخواد باورسازی کنه نه رشد کنه بیشتر. چون دیگه واااقعا رشد کرده دیگه .
اما دیدم که خانم شایسته میگن هروقت که من روی ترمزی کار میکنم و اونو رفعش میکنم میفهمم که من چقدر آسان شده بودم برسختیا و الان آسان شدم بر آسانیها ..
من این نتیجه رو گرفتم که ببییین فرقی نداره تو کجای مسیر باشی .. همه جای مسیر سختیا هستن .لذتهاام هستن .. اینا همراه همن و تو بایدد توانایی اینو داشته باشی که دوتاشو در کنار هم مدیریت کنی . اگر بتونی این کارو انجام بدی و مدیریت کردن رو یاد بگیری و اونو با کیفیت انجام بدی درها به روت باز میشن .
استاد عباسمنش عزیزم . ازتون ممنونم که طاقت آوردین و ادامه دادین و این همه رشد کردین تا چراغ راه همه ما بچه هایی بشین که دنبال مسیر هدایت بودیم .. اگر هدایت خدا و وجود شما نبود منِ غزل هیچ وقت به تنهایی نمیتونستم طاقت بیارم .. اما الان میام و میبینم و فکر میکنم و میشنوم و نتایج بقیه رو میخونم و میگم غزل چرا تو نه … چرا تو نرسی به چیزهایی که میخوای . با این همه نعمت و این همه فرصتی که هست تو به خودت ظلم میکنی اگر رشد نکنی.
یک چیز دیگه ای که دلم میخواد اینجا بنویسم اینه که جدیدا یاد گرفتم داستان روند رو .
اینو که من باید انقدر یه مسیریو ادامه بدم و چالشهارو حل کنم که استاد اون مسیر بشم . باید اون باورها تبدیل بشن به عادت های من . باید یطوری اقدام کنم که بعد یه مدت شخصیت من تبدیل بشه به اون ادمه که اونطوری اقدام میکنه. اگر اون کارو اونطوری انجام ندم بدن درد بگیرم . خمار بشم . باید بشه جزئی از گوشت و پوست و استخونم . اینطوریه که من باکیفیت میشم برای داشتن اون نعمت . و سرراهم قرار میگیره. اصلا وقتی تو به ادم باکیفیتی تبدیل بشی احساس لیاقت خودش رشد میکنه و میتونی با افتخار بگی مننن این کارو کردم . و اگر این قضیه نابود شه دوباره من میتونم بازسازیش کنم و همه چیزو به بهترین حالت بسازم .
اما وقتی تو ادم باکیفیت نشده باشی اگر یه اتفاق خوب بیفته برات میگی این شانسی بود .
مثلا توی داستان روابط من میتونم بگم که تا جایی که درک کردم خیلی آدم باکیفیتی هستم . برای همینه که همیشه بهترین روابط رو تجربه میکنم با هررر آدمی که سرراهم قرار میگیره .
اما فعلا دارم راهِ ثروت و کسب درامد و خیلی راههای دیگه رو رو امتحان میکنم و تبدیل میشم . و
یک روندی رو برای خودم درنظر گرفتم و دارم اونو به عادت تبدیل میکنم . چون میدونم وقتی به عادت تبدیل بشه دیگه اون سختی به حساب نمیاد بلکه دیگه میشه حاشیه امن من و همش میخوام همون کارو انجام بدم .
توی مسئله زبان خوندن من اون اوایل قشنگ جون میدادم که بخوان یه ساعت وقت بذارم
حاضر بودم سخت ترین کارای دنیارو انجام بدم اما زبان نخونم. هرروزم توی برنامه م مینوشتم و هی پشت گوش مینداختم و انجامش نمیدادم تا اینکه تبدیلش کردم به یک روند .. یه برنامه ریزی که حتما باید انجام بشه
بعدش کم کم تبدیل شد به یه علاقه .. البته که با درخواست های فراوان خدا منو توی مداری قرار داد که اهمیتش رو درک کنم و اهرم لذت منو میکشیددد به سمت زبان خوندن .
الان که دارم فکر میکنم میبینم عه اونم خیلی سخت بود اما وقتی بعد یه مدت کوتاه میتونستم یه متن ساده ای رو ترجمه کنم خیلی خیلی لذت میبردم . اما راهش همچنان ادامه داره و میدونم که هنوز تبدیل به گوشت و پوست و استخونم نشده .
امیدوارم که بیشتر درک کنم . بیشتر بتونم انجام بدم . و گره های ذهنی م بابت مسائل مختلف باز بشه تا ادامه بدم . چون تازه تازه درک کردم که نباید توقف کرد. چون اگر توقف کنی ازونجایی که با قانون جهان که هیچی ثابت نیست ناهماهنگ میشی جهان ازت حمایت نمیکنه.
تازه میفهمم که اونایی که مداوم در حال رشدن و مداااوم دستاوردهاشون بیشتر و بیشتر میشه همواره در حرکتن . اصلا این حرکته براشون لذته . اینو وقتی فهمیدم که توی دوتا زمان مختلف با دوتا آدم موفق صحبت کردم درباره راه . هردوتاشون گفتن که برای ما مسیر لذتبخشه . دوست نداریم یکجا باشیم . بعد که توجه کردم دیدم اونا هیچ وقت آروم نمیگیرن انگار . همش درحال تلاش برای تجربه چیزهای جدیدن و تبدیل شدن به شخصیتهایی که همواره در حرکت برای بهبود خودشونن و همین باعث شده بود که مداوم دستاوردهاشون بیشتر بشه. مداوم رشد کنن . مداوم بهتر بشن.. مداوم بزرگتر بشن .
یعنی قشنگ مثل خود جهان که همواره در حال گسترده شدنه این دوتا ادمم درحال گسترده شدنن .
من فکر میکردم که خداایا اینا چه باوری دارن که من ندارم .. منم که دارم تلاش میکنم پس چرا هرگز تا حالا مثل اینا رشد نکردم ، تا این که به لطف خدا کم کم دارم یاد میگیرم و هربار خودمو بیشتر تبدیل میکنم به آدمی که برنامه داره . تلاش میکنه. جدا از باورایی که میسازه اقدام میکنه.
اگر بخوام سال 401 و تا الانِ 402 رو نامگذاری کنم ، اونو سال اقدام کردن نام گذاری میکنم . چون توی این یک سال و چهار ماه یاد گرفتم که اقدام کردن یعنی چی و لذت بردن یعنی چی
و به حدی که تلاش کردم و میکنم ، دارم میبینم که چقدر شخصیتم داره باکیفیتتر میشه و چقدر بیشتر احساس لیاقت دارم برای خلق خواسته هام . و چقدر درمسیرم . و چقدر آسان شدم بر آسانیها
در نهایت از همه دوستان قشنگم که کامنت مینویسن و انقدر الهامبخشن تشکر میکنم .
ممنونم که همراهید . سپاسگزارم که تجربیات و درکتون رو مینویسید .. من هربار ازتون یاد میگیرم و تشکر میکنم اما تشکرم رو ثبت نمیکنم..
شاید به خاطر این که فکر میکنم امسال سال اقدام کردنمه. و باید لقمه ی خودمو از اون درس بگیرم و برم پی کارم تا انجام بدم .
اما یه نکته ای رو هم بگم که بابتش خوشحال و سپاسگزارم و اونم اینه که از وقتی روزهام شده روز اقدام کردن و سعی میکنم تاجایی که درک کردم واقعا اقدام کنم و پیش برم و انجام بدم و برنامه داشته باشم ، انگار جهان باهام همدست شده .. همه کارارو برام انجام میده .
یه کار تیمیه انگار . من و جهان . من هدف رو مشخص میکنم و پیش میرم و هرچقدر که بتونم باکیفیت تر پیش برم اون کیفیتِ بیشتری رو توی فراهم کردن شرایط برام ایجاد میکنه ..
در نهایت عاشقانه سپاسگزار خدای بینظیر جهانم هستم که همواره هدایتم میکنه و راههارو بهم نشون میده ک کارهارو برام انجام میده و شده هم گروه من .
البته اون بود .. من انتخابش کردم و آوردمش توی بازی خودم . اونم شده یه همبازی حرفه ای که
اجازه بدین چندتاام از کمکهای باحال و حرفه ایشو بگم که برام یادآوری بشه و باهم لذت ببریم .
1_ چند روز پیش داشتم فکر میکردم که باید برم چند بسته ورق طراحی و کاغذ کاهی بخرم که یه سری کارارو روی اونا بنویسم و انجام بدم . تو همین فکرا بودم که رفتم توی انباری و دیدم یه کتاب روی زمین افتاده . خم شدم برش دارم دیدم توی یه نایلن که از توی کمد مشخص بود یه عاالمه ورق کاهی و کاغذ طراحی هست
2_ توی فکر این بودم که اگر یه پلیور داشتم میتونستم با پافری که دارم استفاده ش کنم و یه پلیور باحال هدیه گرفتم .
3_ همون روز داشتم فکر میکردم که باید برم یه کرم ابرسان صورت بخرم که کرم ابرسان صورتو هدیه گرفتم .
4_بعدش داشتم فکر میکردم که چقدر شلوار دوستم خوبه و توی تنش قشنگه که از همون مدل شلوار هدیه گرفتم .
5_بعدش داشتم فکر میکردم که این مانتویی که مال مامانمه و من با این شلواره پوشیدم چقدر به هم میان و مامانم بدون این که من ازش بخوام اون مانتورو هدیه داد به من .
6_من یه بشقاب دیوارکوب قدیمی رو سوغاتی گرفته بودم که خیلی ازش خوشم نیومده بود اما خیلی تشکر کردم و بهش عشق ورزیدم تا این که برادر شوهرمم که یه بشقاب دیوارکوب هدیه گرفته بود به خواهرش گفته بود که عهه من ازون یکی بشقابه که دادی به غزل خیلی بیشتر خوشم اومده بود ولی روم نمیشه بهش بگم . مادرشون به من گفت میشه لطفا بشقاباتونو با هم عوض کنید ؟ من دیدم بشقابی که اشتباهی دست برادرشوهرم بود خیلی خیلی قشنگتر و بیشتر باب میل منه و خدا سریعا شرایطیو فراهم کرده بود که بشقابا عوض بشه .
7_قبل همه اینا داشتم فکر میکردم که میکروفون گوشیم خرابه ولی اشکالی نداره من باید از همه چیزهایی که دارم درست استفاده کنم و کیفیت رو نشون بدم چند روز بعد میخواستم هندزفری بخرم ولی هدایت شدم که بدم جای هندزفری گوشیم که مشکل داشت رو درست کنم .. وقتی اون درست شد همه مسائلی که گوشیم از قبل داشت درست شد ..
8_دلم میخواست راحتتر زبان بخونم و دوتا کتاب زبان عاالی هدیه گرفتم.
9_دلم میخواست دوستان و آشناهارو ببینم کلی جا دعوت شدیم و همه رو دیدیم و لذت بردیم .
10_میخواستیم یکروزه بریم تهران و خب طبیعتا تابستون اونجا خیلی گرررمه اما خدا یه کاری کرد که اتفاقاا خیلی روز خنکی بود و هییچ سختی ای بهمون نرسید .
11_ داشتم با پسرخاله همسرم بیلیارد بازی میکردم در حالی که من تقریبا هیچی بلد نبودم و اون خیلی حرفه ای بود .. اما هربار به آخر بازی که میرسید یه کار اشتباهی انجام میداد و این باعث میشد بازی به نفع من تموم بشه و من ببرم :)))
12_ داشتم فکر میکردم که اگر من مقدار زیادی اینترنت رایگان خدیه میگرفتم خیلی باحال میشد و کلی فایل دانلود میکردم همون شب پام اومد که شما برنده 50 گیگ اینترنت رایگان شدین و من کلی فایل دانلود کردم .
دوباره از اونجایی که خیلی ذوق کردم و سپاسگزار بودم چندبار دیگه ام اینترنت رایگان گرفتم و در نهاایت یه بسته اینترنت 20 گیگ همیشگی دریافت کردم که تا وقتی که در این خونه زندگی میکنیم ثابته و وجود داره .
خلاصه که من آرزو میکنم که بیشتر بفهمم و بیشتر اقدام کنم .. چون اتفاقای خوب فقط توی مسیری رخ میده که در اون علاوه بر سختی آسانی هست .
سلام به زهرای عزیزم . دوست مهربون و نازنینم .
اول از همه خیلی ممنونم به خاطر لطف و محبتی که داری و برای من مینویسی. این رفتارت رو خیلی تحسین میکنم . خیلی فوق العاده ست . برات قشنگترین اتفاقات رو آرزو میکنم .
سپاسگزارم به خاطر مثالهایی که زدی
مثال ِ حیاطتون خیلی به دلم چسبید . الهی که همیشه آباد باشه و سایه شما و خانواده ت مستدام باشه عزیزم .
حیاطتونو دقیقا طوری توصیف کردی که من همیشه توی ذهنم از یه حیاط خیلی دنج تصور میکنم .
درباره این که گفتی من هنوز نتایج توو نگرفتم اینو برات بگم که
تو خیلی خاصی مطمئنم که راهت رو پیدا میکنی و نتایج دلخواهتو خلق میکنی شک ندارم .
نتایجت طوری میشن که شبیه به هیچ کسی نیست و خاص خودته .
اما برای رسیدن و دریافت کردنش اول باید به بینیازی برسی.
باید انقدر ادامه بدیم تا همه خواسته هامون بشه جزئی از شخصیتمون .
زهرا جون دیروز یه اتفاقی رو تجربه کردم که قانونو برای من یادآوری کرد و دوست دارم که برات بنویسم .
ما یه سگ کوچولوی عروسکی توی حیاط خونه پدریمون داریم که عزیز همه خانواده ست . دیشب که کنارمون توی حیاط نشسته بود یهو بلند شد رفت روی مبل دراز کشید به حالتی که آماده ماساژ گرفتنه.
هیچ کسی هم اونجا کاری نکرده بود که این مفهومو بهش برسونه که بیا ماساژت بدم هاا .. اون خودش یهو ذوق زده شده بود رفته بود اونجا…
من داشتم فکر میکردم که ببین این وروجک چقدر قشنگ بلده کارای سمت خودشو انجام بده . انگار میدونه که اگر این کارو کنه یکی میره و ماساژش میده .
حالا بعد شب شد و سگمون نمیخواست بخوابه و هی صدا میکرد تا این که من گفتم خدایا میشه لطفا یه کاری کنی که دیگه صدای ویکی نیاد و ما بخوابیم راحت ؟ آخه من خیلی خسته ام .
بعد این خواسته م یهو صدا قطع شد و تا صبح هیچ صدایی ازش نیومد .
بعد داشتم فکر میکردم به این که ببییین خدا چقدر من ِ بنده رو دوست داره که چون من ازش خواستم این کارو کن تا من از خوابم لذت ببرم فوری دست به کار شد و به خاطر راحتی من این کارو انجام داد .
پس چرا من ازش نخوام ؟
حالا چطوری میتونم ازش بخوام ؟
من باید کاراییو که مربوط به منه برای رسیدن به خواسته م رو انجام بدم .. بقیه ش رو خدا خودش انجام میده و نیازی نیست من کاری بکنم .
مثلا توی روابط همین که تمرین کنیم به آدمی تبدیل بشیم که میخوایم وارد زندگیمون بشه یعنی سمت خودمونو انجام دادیم .
توی ثروت همین که قدردانی لفظی و عملی داشته باشیم (به خوبی و با کیفیت از لوازممون استفاده کنیم )
و به ایده ها عمل کنیم .
خود به خود انجام میشه و خدا برکت میاره وارد زندگیمون میکنه. من اینو دارم به اندازه که میتونم با کیفیت این درک و آگاهیو اجرا کنم تجربه میکنم .
من مشتاقتم که بیای و برامون از مسیر قشنگت و اتفاقایی که تجربه میکنی بگی .
چون نتیجه خیلی مهم نیست. اون مسیره ست که باید قشنگ باشه .. اونم توسط خود ما و نوع نگاهمون قشنگ میشه
اگر ما بپذیریم که مسیر مهمتر از نتیجه ست خیلی بیشتر بهمون خوش میگذره. دلم میخواد یه تجربه ام از مسیر بنویسم
من خیلی از گرما بدم میومد همیشه. شهر ما خیلی خنک و بینظیره.
اما امروز صبح گرم و آفتابی بود و ما برای نهار میخواستیم بریم باغ تا میوه هارو هم بچینیم تا شکر عملی اینهمه نعمتو هم به جا آورده باشیم.
منم اصلااا دلم نمیخواست برم. بعد برای خودم یه فایل صوتی درست کردم از مزایای اینکه چقدر خوبه هوا گرم باشه و ذهنم رو متقاعد کردم که زجر نکشه بعدشم بلند شدم آماده شدم و دیدم عههه اون آفتابه تبدیل شد به یه نسیم خنک .. انقدر عالی بود هوای باغ که وقتی جورابمو از پام دراوردم سردم شد :)))
مامانم یه غذای خوشمزه درست کرده بود اما من امروز دلم کباب میخواست. گفتم خداجونم ازت میخوام که غذایی که مامانِ همسرم میاره باغ لطفا کباب باشه
انقدر اعتماد داشتم که حرفمو گوش میکنهه … رفتیم باغ دیدم مامانش کباب تابه ای درست کرده :)
بعد از ظهرم که رفتیم سراغ میوه ها من با دیدن هر سایه روشنیکه روی زمین و روی آلو و زردآلو و سیبها افتاده بود کلییی شکر کردم. کلی با خدا حرف زدم که خدای من تو چقدر قشنگی . تو چقدر سخاوتمندی. چقدر قدرتمندی. کلی به فراوانی توجه کردم . کلی درختارو بوسیدم و ازشون تشکر کردم .. موقع برگشت کلی خونه های قشنگ و سرسبزیها و ماشینای قشنگو دیدم و سپاسگزاری کردم
و الان که دارم برات مینویسم برگشتیم خونه و با اینکه خسته ی جسمی ام اما انقددددر حالم عالیه که فکر نمیکنم شب خوابم ببره
زهرا جونم من آگاهانه و با دقت نعمتهارو میبینم و تحسین میکنم . آگاهانه میشمارم قشنگیارو . آگاهانه تشکر میکنم .
نمیدونم چرا دارم اینارو مینویسم برات اما این کارا مسیر زندگیمو قشنگ و دلچسبتر کردن .
آرزو میکنم که هممون در آغوش امن خدای قشنگمون باشیم و بفهمیم و درک کنیم و لذت ببریم .
زهرای مهربونم.دوست عزیزم سلام. سپاسگزارم به خاطر اینکه برام نوشتی. از خوندن پیامت خوشحال شدم.
ازینکه گفتی خیلی نسبت به قبل رشد کردی و چیزهایی که میخوای برات ساده اتفاق میفتن خیلی لذت بردم. خداروشکر میکنم به خاطر اینکه به دلت افتاد و برام نوشتی.
آرزو میکنم مسیرت هرروز روشنتر و جذابتر باشه تا بیشتر لذت ببری .
همواره در آغوش خدای بزرگ ، پر از آگاهی باشی.