قلبی که به سوی خداوند باز می شود

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مهشید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

خداوند به شکل فوق العاده ای این سوره رو به عنوان نشانه امروز من فرستاد.

فکر میکنم هر کس که این سوره رو میخونه، میتونه با شرایط و موقعیت هایی که خودش توی زندگیش داشته، تطبیقش بده و مصداق هایش رو توی زندگی خودش ببینه.

یعنی احتمالا برای خیلیا پیش اومده که یه زمانهایی یه بارِ گرانی، به شکل نگرانی ها و ترسها و مسائل و مشکلات داشتن، که نه تنها خیلی آسون و ساده حل شدن، بلکه کلی خیر و برکت هم، از قِبَل اونها بدست اومده: همون برداشته شدن بار گران و بلند شدن آوازه.

الان توی یه برهه ای از زندگیم هستم که دنبال راه حل برای برداشتن ترمزی هستم که تازه پیداش کردم. توی کامنتها، توی متن فایلها، توی صحبتهای استاد، همش دنبال یه راهی هستم که اصولی و درست حلش کنم.

بعد از یه مدت کلنجار رفتن و دست و پا زدن، هدایت شدم که توی عقل کل از دوستانم بپرسم و پیشنهادهای که میگن رو انجام بدم.

بعدش، هدایت شدم به دسته فایلهای دانلودی «ایمانی که استمرار در عمل می‌آورد». دارم فایلهایی که توجهم رو جلب میکنن گوش میدم. متن هاشون رو میخونم. قسمتهای مهمش رو توی دریم بردم کپی میکنم.

من مصمم که این ترمز رو بردارم. من نمیخوام آشغالا رو بزارم زیر مبل. من از خدای خودم درخواست کردم که راه حل این کار رو جلو پام بزاره، و ان شا الله با هدایت خودش این موضوع رو حل میکنم.

حالا که همزمان با این تلاشها، خدا این سوره رو برای نشانه ام فرستاد، حالا که داره میگه «باباجون مگه هربار خودم بار گرانت رو برنداشتم؟! هنوز هم شک داری که این بار هم خودم راه رو بر تو آسون میکنم؟!» خیلی انرژی و انگیزه ام بیشتر شده.

خدایا من میخوام اینقدر ایمانم قوی بشه، که الهامات تو رو به سرعت اجرا کنم. دست دست نکنم. دو دوتا چهارتا نکنم. الهامات رو سریع تشخیص بدم. نگم از کجا معلوم الهام باشه. من میخوام از ترسهام بزرگتر بشم. خدایا من دارم سعی میکنم بنده بهتری برات باشم.

خدایا قلب من رو باز کن. میخوام صدات رو بلندتر و واضح تر بشنوم. با همه وجودم بشنوم. خدایا از شر نجواهای شیطان به تو پناه میبرم. میدونم که اون بر من تسلطی نداره. چون این وعده توئه و چه کسی از تو به عهدش وفادار تره.

خدای من، همین الان که داشتم این کامنت رو می نوشتم، یه خبر فوق العاده دریافت کردم. چیزی که 4 ماه منتظرش بودم. خدایا قلب من رو باز کن که من هم زمره اون بندگان صالحت قرار بگیرم، که اصل رو از فرع تشخیص میدن. من میخوام یاد بگیرم، مسلط بشم به اینکه بیام آگاهانه از قدرت خلق زندگیم استفاده کنم. و این جملات فوق العاده استاد قلبم رو آروم کرد:

هیچ هدفی نیست که بزرگتر از خداوند باشه؛

همه چی دست یافتنیه؛

همه چی دست یافتنیه؛


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قلبی که به سوی خداوند باز می شود
    480MB
    30 دقیقه
  • فایل صوتی قلبی که به سوی خداوند باز می شود
    28MB
    30 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

742 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 5
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَحِینَ تُصْبِحُونَ ﴿١٧﴾

    پس خدا را هنگامی که وارد شب می شوید و هنگامی که به صبح در می آیید، تسبیح گویید، (17)

    وَلَهُ الْحَمْدُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِیًّا وَحِینَ تُظْهِرُونَ ﴿١٨﴾

    همه ستایش ها در آسمان ها و زمین ویژه اوست و شب و آن گاه که وارد ظهر می شوید [نیز خدا را تسبیح گویید.] (18)

    یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَکَذَٰلِکَ تُخْرَجُونَ ﴿١٩﴾

    زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد، و زمین را پس از مردگی اش زنده می کند؛ و این گونه [از گورها] بیرون آورده می شوید. (19)

    وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ ﴿٢٠﴾

    و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که شما را از خاکی [بی جان] آفرید؛ پس اکنون بشری هستید که [روی زمین] پراکنده و منتشرید، (20)

    وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١﴾

    و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این [کار شگفت انگیز] نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند،(21)

    قَدْ قٰامَتِ الصَّلاَهُ ، قَدْ قٰامَتِ الصَّلاَهُ

    اللّهُ‏ أَکْبَرُ ، اللّهُ‏ أَکْبَرُ

    لا إِلٰهَ إلّا اللّهُ

    سلام از روشنی قلبم ،به پیامبر زندگیم ،به همسر بهشتی زیبارو

    به نور و وعشق و آگاهی و زیبایی و عطر بهشت که از 6صبح من رو مسخ این عطر کرده …

    سلام به قلب های روشنِ باز شده به نور الله

    سلام به سیمای بهشتی شما

    سلام به آرامش مطلق

    سلام به لرزش صدای استاد شایسته

    سلام به اشک حلقه زده در چشم استادم

    سلام به مهربانی و نور و عشق الله

    سلام به دوستان بهشتی من

    رب من ،رئیس و فرمانده ی زندگیم،پدرم…مادرم… عشقم…

    صاحب هر ضربان قلبم،صاحب هر نفسم

    صاحب روحی که به من هدیه دادی و منِ انسان،جاهل بودم و ندونستم چه امانتی رو برداشتم …

    به من ،به عقل ناقصم،به روحی که از شماست،به انگشتان دستانم ببار و بزار ازت بنویسم

    از عشقت …از قدرتت…از نورت …

    از سعیده ی ظلمت …که شمارو ولی زندگیش قرار داد و از تاریکی به سمت نور هدایتش کردی …

    از بار سنگینی که از دوشم برداشتی …

    از قلبی که برام باز کردی…

    از زندگی که برام آسون کردی …

    الله مهربانم ازت اجازه می‌خوام از شما بنویسم ….کمکم کن که من برای نوشتن از شما خیلی ضعیفم ….

    سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

    وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

    گوهری کز صدفِ کُون و مکان بیرون است

    طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

    سلام از من ،به سعیده ی سال های دور

    به سعیده ی خداناباورِ بی اعتماد به نفسِ افسرده

    به سعیده ی تاریکی ها

    به قلبی که زیر خروار ها خاک دفن شده بود

    به گوشی که برای قرآن شنوا نبود

    به چشمی که قدرت دیدن نعمت هاش رو نداشت

    به زبانی که جز به کفر و ناسپاسی وگله باز نمیشد ….

    به دستی که جلوی همه دراز بود جز «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»

    به پاهایی که گاری زوار درفته را با سختی هرچه تمام تر میکشید ….

    به مدار آسون شدن برای سختی ها …

    به گریه های بدبختی …

    به شیفت های سنگین و سخت و طاقت فرسا

    به اعزام های وحشتناک

    به هدنرس های نامناسب…

    به همراه مریض های درگیر …

    به زندگی نکبت بار و پر از غم

    به عشقی که وجود نداشت

    به انسان حمایتگر و چک و لگد خور

    سلام سعیده ! الان که دارم برات مینویسم احساس میکنم خیلی خیلی ازم دوری …احساس میکنم نمیشناسمت…

    احساس میکنم سال ها خواب بودم و تازه بیدار شدم …

    مثل خوابِ اصحاب کهف ….

    فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿١١﴾

    پس سالیانی چند در آن غار، خواب را بر گوش هایشان چیره ساختیم. (11)

    چه خواب غفلتی بودی ….

    همون موقع که لجبازانه پشت به نور الله کردی و زندگی در ظلمت رو ترجیح دادی …خداوند عاشقانه مراقبت بود و تو نفهمیدی …

    وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ ۚ

    و آنان را گمان می کنی که بیدارند، در حالی که خوابند، و آنان را به جانب راست و جانب چپ می گردانیم، و سگشان دو دستش را در آستانه غار گسترانیده است.

    خوابِ تو کجا و خوابِ اصحاب کهف کجا …

    تو بنده ی الله نبودی… اما الله خدای تو بود … حواسش بود …

    سال ها گذشت تا از سردی سایه خسته بشی،از تاریکی دلت بِبُری،شب هایی که با گریه به ستاره ی آسمون خیره میشدی رو یادمه …از زیر خروار خروار سیاهی قلبت خدارو صدا میزدی یادمه …درخواست نجات و رحمت و معجزه ت رو یادمه …خدا همیشه بود …همیشه میشنید …

    اما قلبت انقدر سنگین بود که نمیتونست روشنایی رو دریافت کنه سعیده …

    برداشتن این سنگینی بیست و هشت ساله کار آسونی نبود!

    کارِ تو نبود!

    چه کسی قلبت رو روشن کرد …؟

    چه کسی از دریچه کوچیک قلبت ،نور خدا رو وارد کرد …؟

    أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾

    آیا براى تو سینه‏ ات را نگشاده‏ ایم (1)

    وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾

    و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم (2)

    الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾

    [بارى] که [گویى] پشت تو را شکست (3)

    استاد عزیزم …سال های دور شما منتظر یک مسافر ٧5تومنی بودی …من منتظر یک آدم که کار خدا رو برام انجام بده

    سال های دور شما با مامورین راهنمایی رانندگی درگیر بودی و من با تموم مسئولین بیمارستان و دانشگاه

    سال های دور شما در پیکان بی کولر ،مسافر کشی میکردی برای خرج روزانه و سعیده زیر خروارها مریض و همراه مریض نامناسب و همکارهای نامناسب دفن بود برای دوزار حقوق آخرماه!

    سال های دور شما رویات این بود که یکی از شاگرد هاتون براتون یک ٢٠6 آلبالویی هدیه بده!و سعیده منتظر یک ناجی که زندگیش رو ازین رو به اون رو کنه …

    غافل از امانت پروردگار ….

    مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

    کو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد

    دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست

    و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

    گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟

    گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد

    بیدلی در همه احوال خدا با او بود

    او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

    استاد ابراهیمی من

    صورت شما،چشم های شما،صدای شما،تصویر شما پراز نور الله ست …

    شما فقط زندگی خودت رو نساختی …

    شما دریچه ای شدی روی زمین به سمت آسمون تا نور خداوند رو از آینه ی قلبت به ما بتابونی …

    و بهمون قدم به قدم یاد بدی ،چطور این آینه رو توی وجود خودمون پیدا کنیم،لکه هاش رو پاک کنیم…شفاف و شفاف ترش کنیم برای دریافت نور خدا بدون هیچ واسطه ای …

    برای خیره شدن به آسمون و همراهی با باد و ابرها …

    برای لذت بردن از بال زدن و جیک جیک پرنده ها …

    برای در لحظه زندگی کردن و شهد شیرین یک خدایا شکرت از ته قلب …

    استاد چه کردی با این سعیده ….

    زیر این پرچم توحیدی که بنا کردی ..غرق نور و عشق و لذتم….

    هوای مهربانی الله رو نفس میکشم …

    ازت یاد گرفتم چه جوری روی دوش خدا بشینم …انگشتامو توی دستاش گره بزنم …

    و صورتش رو غرق بوسه کنم …

    مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

    دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

    استاد بهشتی من …ازت یاد گرفتم با نتایجم حرف بزنم … پس از معجزات این روز های زندگیم وقتی میگم که سِیر کارهای اداری معمولش انجام شده باشه …

    تا بیام و برای شما و دوست های بهشتیم بنویسم …

    که سعیده چطور روی دوش خدا نشست و الله براش همه کار کرد …

    سلام از سعیده ی امروز …در آستانه‌ی یک مهاجرت…

    به سادگی …عزتمندانه …پر از معجزه …به امید الله …

    وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَٰلِکَ غَدًا ﴿٢٣﴾

    و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام می دهم، (23)

    إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا ﴿٢4﴾

    مگر اینکه [بگویی: اگر] خدا بخواهد. و هرگاه [گفتن ان شاءالله را] از یاد بردی، پروردگات را یاد کن و بگو: امید است پروردگارم مرا به چیزی که از این به صواب و مصلحت نزدیک تر باشد، راهنمایی کند. (24)

    با قلبم براتون نوشتم و با اشک چشم هام …

    درحالیکه دست خدا رو،روی شونه هام حس میکردم …

    خدایا این صلات رو از من بپذیر ….

    خودم و همه ی عزیزان این سایت رو به نور مطلق شما میسپارم …

    خدای نُّورٌ عَلَى نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 521 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    ذَٰلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ ﴿حج6٢﴾

    سلام بروی ماه سید علی عزیزم…به برادر بهشتی راه دورم …

    همیشه برای پاسخ دادن بهت احتیاج به زمان دارم…برای اینکه فرکانس هام رو بهبود بدم تا در مدار پاسخت قرار بگیرم …

    سیدعلی جان …وقتی کامنتت رو میخونم …حضور همزمان خودم و شما در سایت برام معنی بالا رفتن فرکانسمه …وقتی لطف میکنی و برام مینویسی …دیگه واقعا مست عشق خدا میشم که انقدر روحم رو پرورش داده تا به شما شاگرد زرنگای استاد برسم …

    خیلی وقت ها …دارم کامنتت رو میخونم …صدای گفت و گوی شما با استاد توی بکگراند مغزم پِلی میشه …

    میدونی چقدر من اون فایل رو گوش دادم؟و پا به پای عادله جان گریه کردم؟

    چقدر از موفقیت های شکیلا لذت بردم؟

    و چقدر از کلمه به کلمه صحبت های خودت یاد گرفتم …؟

    سیدعلی عزیزم …خرداد ماه من خوابی دیدم که شبیه خواب نبود …

    قبل از خوابیدن اتفاقاتی افتاد که من قلبم گرفته بود و به خدا گفتم واقعا من تنهام…؟

    واقعا کسی نیست دوروبرم؟

    مگه میشه کسی به شما وصل بشه و تنها بمونه …؟

    توی خوابم پیش شما بودم …میزبان ما شما و عادله جان بودین…هنوز طعم بغل محکمی که از عادله گرفتم زیر زبونمه …بچه های دیگه هم بودن :)…

    چه لذتی بردم ازون خواب …

    و بعد اون شب…معجزات زندگی و بالا رفتن مدارم به سرعت رخ داد…

    یکی از همین نعمت های مدار بالا …هم صحبت شدن با شما …نه توی خواب …که در بیداری و توی سایته …

    مگه از خرداد چقدر گذشته …؟

    تو جریان مهاجرت کاریم بهم گفتن انتقالی دائم نمیشه …فعلا 6ماه ماموریت …

    اولش پرسیدم چرا؟گفتن قانونه …

    چندثانیه نشد …خدا گفت سعیده ی من …تو از کجا خبر داری 6ماه دیگه کجایی؟؟؟؟

    چه میدونی از پلن هایی که من برات دارم؟

    آرووم و آسوده ….قدم هایی که بهت میگم رو بردار …

    منم که همیشه تسلیم …گفتم چشم رئیس …

    حالا به فاصله یک ماه از خوابم …دارم براتون مینویسم …6ماه دیگه آیا امکان دیدارتون نیست …؟

    وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ ۚ

    دوستتون دارم داداش …به حوری بهشتیت سلام گرم منو برسون …

    مرسی که هستی

    مرسی که مینویسی

    مرسی که از خودت ردپا میزاری …

    برای همه چیز ازت ممنونم

    قلب فراوان از خواهرت در شمال ایران به هرجای زمین پهناور رب العالمین که مفتخر به حضور شماست….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ ۚ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا ﴿5٠﴾

    و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. پس همه سجده کردند، جز ابلیس که از گروه جن بود، پس او از دایره فرمان پروردگارش بیرون رفت. [با این حال] آیا او و نسلش را به جای من سرپرست و یاور خود می گیرید، در حالی که آنها دشمن شمایند؟! [ابلیس ونسلش] برای ستمکاران، بد جایگزینی [به جای خدا] هستند. (50)

    مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا ﴿5١﴾

    من ابلیس و نسلش را در آفرینش آسمان ها و [در پدید آوردن]، زمین و در آفرینش خودشان شاهد و گواه نگرفتم [تا یاریم دهند]؛ و من گمراه کنندگان را یار و مددکار خود نگرفته ام. (51)

    حمیدِحنیف عزیزم سلام بروی ماهت

    خداروشکر امروز قلبم برای نوشتن باز شد و من لبیک گفتم برای صلاتی دوباره …

    جملاتی که تو سرم بود تا برات بنویسم …با هدایت قرآنی قبل از کامنت نوشتن برای شما…همش پرید …

    این دوتا آیه منومحو خودش کرد ….محو مهربونی این رب …محو جاهل بودن ما انسان ها …

    نمیدونم کلمات میتونه فرکانس الانم رو بهت برسونه یا نه …ولی قلبم برای این خدا در تلاطمه …

    لطفا خودت هم دقیق بخون

    اما بزار از برداشت های عقل ناقص خودم بگم…

    الله میگه …

    مخلوق من …

    وقتی خلقت کردم

    به تموم ملائکه گفتم بهت سجده کنند!

    شیطان بهت سجده نکرد!

    بعد توی انسان …

    میای بجای من …

    دوست شیطان میشی…؟

    بِبیین …

    وقتی این تیکه ش رو خوندم …که گفت بجای من …اصلا سرم گیج رفت …

    الله به اون عظمتت …که در تعریف خودش میگه کرسی آسمون ها و زمین دست منه و این کار اصلا سخت نیست برام …

    داره به منِ انسان ناسپاس ضعیف کفور عجول جهول!!!!!

    که همین الان اگر آب بپره توی گلوم،از ترس خفه شدن چشام درمیاد …

    داره به من میگه!

    بجای من

    بجای این رب

    داری دوست شیطان میشی که دشمن توعه؟که بخاطر اینکه به تو سجده نکرد من از درگاه خودم انداختمش بیرون …با اون سابقه ی عبادتش ….

    ببین میتونم ساعت ها تو همین یک آیه غرق بشم ….ساعت ها ….

    دلم میخواد انقدر برای تموم این سی سال ازش طلب بخشش کنم که بالاخره صداش بیاد بگه بخشیدمت سعیده ….

    حیف …حیف…

    از دست و زبان که برآید …کزعهده ی شکرش به درآید ….؟

    خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو

    خدا همنیجاست؛ تو لحظه هامون بین نماز احساس و بارون!

    خدا همین جاست خدا همین جاست خدا همینجاست…

    بیشتر ازین توان نوشتن نیست ….

    درپناه الله یکتا…در بهترین زمان و مکان به دستت برسه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿5٩﴾

    بگو: همه ستایش ها ویژه خداست، و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک او قرار می دهند؟ (59)

    سلام به آقااسداله عزیزم،برادر توحیدی زاگرس نشین من …

    چندروزی که یک آلارم توی مغزم به صدا درومده و مدام میگه برای آقا اسدالله بنویس …

    اولش صدا آروم و محو بود…

    ولی کم کم انقدر بلند و بلندتر شد که نتونستم ایگنورش کنم …

    امروز قلبم باز شد برای نوشتن …اومدم شروع کنم جواب کامنت هایی که برام اومده رو بدم …از اول شروع کردم …بیشتر از دوتا نتونستم جواب بدم …جواب سیدعلی و حمیدِحنیف رو که نوشتم

    دیگه توان نوشتن نبود …

    اومدم لپ تاپ ببندم …دوباره صدای آلارم اومد …آقااسدالله …آقا اسدالله …بنویس…بنویس…

    گفتم چی بنویسم …؟

    گفت بهت میگم …برو قرآن رو باز کن …

    بگو: سپاس اللّه را و سلام بر بندگان برگزیده او

    سلام بنده ی برگزیده ی الله …

    سلام به قلب توحیدیت …

    سلام به تجلی نور پروردگارم ….

    سلام آقااسدالله …

    نوش جونت ….

    نوش جونت این بندگی الله …

    پذیرفته شدی برادر ….

    نوش جونت …

    خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو

    خدا همنیجاست؛ تو لحظه هامون بین نماز احساس و بارون!

    خدا همین جاست خدا همین جاست خدا همینجاست…

    الهی که در بهترین زمان و مکان پیغام الله رو دریافت کنی برادرجان…

    خداروصدهزارمرتبه شکر که بهم این لیاقت رو داد تا پیام رسان عشق الله به شما باشم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    سلام به آقا اسداله عزیزم،بر بنده ی برگزیده ی الله یکتا …

    پیغام الهی شما در بهترین زمان‌و‌مکان دریافت شد…

    نه با آلارم همیشگی روشن شدن نقطه ی آبی نه…

    قبل از تایید شدن توسط سرور سایت،من در حال خودم نبودم،بارها و بارها و بارها سایت رو ‌رفرش کردم …

    نمی‌دونم چه احساس بی قراری بود!

    نه بی قراری منفی نه…

    درحال گوش کردن به صدای استاد بودم اما روحم در پرواز بود …

    مثل یعقوبی که از فرسنگ ها ،دورتر‌،بوی پیراهن یوسف رو شنیده بود….

    انگار روحم ازینکه تا چند دقیقه دیگه یک پیام الهی دریافت می‌کنه باخبر بود…امان ازین جسم ضعیف و خاکی که قادر به فهم پیام های عالم بالا نیست …

    و بالاخره پیغام الله در بعد زمان‌و‌مکان انسانی با نقطه ی آبی دریافت شد …و روح من آروم گرفت …

    و بدون هیچ تقلایی گوشه ای نشستم و خط به خط پیغام الهی رو خوندم و با صدای بلند گریه کردم …

    گریه کردم و گریه کردم …

    و‌اجازه دادم تکه روح ارزشمند الله که امانتش رو کوه ها قبول نکردند…کمی آروم بگیره …

    و لذت ببره …

    ازین حجم از عشق …ازین حجم از نور …

    ازین تبادلات هدایتی …

    ازین نگاه پر از عشق خدا …

    ازین منِ سعیده ،که به اندازه ی یک مور به درگاه ملکوتیش به حساب نمیام‌…الله منت سرم گذاشت ومامورم کرد تا پیغامش‌رو‌ به بنده ی برگزیده ش برسونم….

    نمی‌دونم چقدر زمان گذشت که با صدای اذان مغرب به خودم اومدم …

    دیدم آسمون هم تاریک شده …

    و وضو گرفتم برای شکرانه ی این‌تاج‌بندگی…

    و همزمان صدای آهنگی که در تموم این لحظه ها توی خونه پخش میشد ….

    خدا همینجاست تو قلب خونه، تو عطر پاک گلای پونه…
خدا همینجاست؛ تو عطر بارون تو چشم خیس منو خیابون!
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو
خدا همنیجاست؛ تو لحظه هامون بین نماز احساس و بارون!
خدا همین جاست خدا همین جاست خدا همینجاست…
تو بی کسی هام وقتی که از عشق معجزه میخوام…
خدا همینجاست؛ واسه همیشه چشماتو وا کن معجزه میشه!

    خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همین جاست؛ لحظه به لحظه وقتی که قلبی از عشق بلرزه
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همینجاست؛ تو این دقایق منتظر ماست دلتنگ و عاشق!
خدا همینجاست خدا همینجاست خدا همینجاست…
بین من و تو ساده ساده عین من و تو خدا همینجاست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: