قلبی که به سوی خداوند باز می شود

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مهشید عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

خداوند به شکل فوق العاده ای این سوره رو به عنوان نشانه امروز من فرستاد.

فکر میکنم هر کس که این سوره رو میخونه، میتونه با شرایط و موقعیت هایی که خودش توی زندگیش داشته، تطبیقش بده و مصداق هایش رو توی زندگی خودش ببینه.

یعنی احتمالا برای خیلیا پیش اومده که یه زمانهایی یه بارِ گرانی، به شکل نگرانی ها و ترسها و مسائل و مشکلات داشتن، که نه تنها خیلی آسون و ساده حل شدن، بلکه کلی خیر و برکت هم، از قِبَل اونها بدست اومده: همون برداشته شدن بار گران و بلند شدن آوازه.

الان توی یه برهه ای از زندگیم هستم که دنبال راه حل برای برداشتن ترمزی هستم که تازه پیداش کردم. توی کامنتها، توی متن فایلها، توی صحبتهای استاد، همش دنبال یه راهی هستم که اصولی و درست حلش کنم.

بعد از یه مدت کلنجار رفتن و دست و پا زدن، هدایت شدم که توی عقل کل از دوستانم بپرسم و پیشنهادهای که میگن رو انجام بدم.

بعدش، هدایت شدم به دسته فایلهای دانلودی «ایمانی که استمرار در عمل می‌آورد». دارم فایلهایی که توجهم رو جلب میکنن گوش میدم. متن هاشون رو میخونم. قسمتهای مهمش رو توی دریم بردم کپی میکنم.

من مصمم که این ترمز رو بردارم. من نمیخوام آشغالا رو بزارم زیر مبل. من از خدای خودم درخواست کردم که راه حل این کار رو جلو پام بزاره، و ان شا الله با هدایت خودش این موضوع رو حل میکنم.

حالا که همزمان با این تلاشها، خدا این سوره رو برای نشانه ام فرستاد، حالا که داره میگه «باباجون مگه هربار خودم بار گرانت رو برنداشتم؟! هنوز هم شک داری که این بار هم خودم راه رو بر تو آسون میکنم؟!» خیلی انرژی و انگیزه ام بیشتر شده.

خدایا من میخوام اینقدر ایمانم قوی بشه، که الهامات تو رو به سرعت اجرا کنم. دست دست نکنم. دو دوتا چهارتا نکنم. الهامات رو سریع تشخیص بدم. نگم از کجا معلوم الهام باشه. من میخوام از ترسهام بزرگتر بشم. خدایا من دارم سعی میکنم بنده بهتری برات باشم.

خدایا قلب من رو باز کن. میخوام صدات رو بلندتر و واضح تر بشنوم. با همه وجودم بشنوم. خدایا از شر نجواهای شیطان به تو پناه میبرم. میدونم که اون بر من تسلطی نداره. چون این وعده توئه و چه کسی از تو به عهدش وفادار تره.

خدای من، همین الان که داشتم این کامنت رو می نوشتم، یه خبر فوق العاده دریافت کردم. چیزی که 4 ماه منتظرش بودم. خدایا قلب من رو باز کن که من هم زمره اون بندگان صالحت قرار بگیرم، که اصل رو از فرع تشخیص میدن. من میخوام یاد بگیرم، مسلط بشم به اینکه بیام آگاهانه از قدرت خلق زندگیم استفاده کنم. و این جملات فوق العاده استاد قلبم رو آروم کرد:

هیچ هدفی نیست که بزرگتر از خداوند باشه؛

همه چی دست یافتنیه؛

همه چی دست یافتنیه؛


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قلبی که به سوی خداوند باز می شود
    480MB
    30 دقیقه
  • فایل صوتی قلبی که به سوی خداوند باز می شود
    28MB
    30 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

742 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «لیلا توسلی» در این صفحه: 2
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 774 روز

    188مین گام سربلندی روی مدار روزشمارزندگی.

    به نام خدا ،یاهمین قانون الهی، سلام به خدا.

    سلام به بهشت پارادایس،سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.

    خداروشکرمیکنم به خاطر هرآنچه دارم.

    بابت سلامتی خانواده ی سایت بهشتی.

    وخانواده ی خونی و فرشته ی عزیزخانواده دخترگلم.

    دمت گرم خداجون که درابعاددختربرامون، توبهشت خاکی سروری میکنی.

    من این فایل زیباروخیلی گوش میکنم.

    البته فایلهاهمه برام درس دارن الّافایلهایی که ازتوحیدوقرآن برام ،گفته :میشه وای نمیدونیدچقدرتمام کوارکهای وجودم پرازکیف ولذت میشه فقط خدادرکم میکنه.

    چون ازبچگی راه کج رو، دیدم وشنیدم باخداوقرآن بود.

    ولی پرازشلوغی ونجواهای شیطان بود.

    وگرنه منم که دنبال کفروشرک ورزی نبودم!!!!!!

    دیگه همینی که بودوازکسی اولًاسوال نمیپرسیدم.

    وچیزهایی رو که می گفتن: ازروی دل می‌شنیدم.به دلم نمی نشست.

    چون الهی نبود.

    گاهی ازمرگ وبعدازمرگ،ازمادرم سوال میکردم چندکلمه ی به ظاهرخوب میگفت :ولی نه جواب من اون نبود.

    خدارحمت کنه مادربی سوادمن هم همین دانش وعلموآگاهی،را ازآخوندهای قدیمی شنیده بود.

    نه ازبچه های امروزی!!!!!!!! بدون سندومدرک اونی که توذهنشون هست رومیگن.

    دوست دارم اینجورفایلهاروببلعم میدونیدکه چی میگم !!!!!!؟؟؟؟؟واقعیتِ.

    الان بازهم سردمیشم،خسته میشم،تومسیرکم میارم.

    گریه میکنم به صورت کمرنگ.بیحال یواش.

    ولی دیگه ناامیدنمیشم ،استرس روازپامیندازم.

    فقط شکرگذاری فقط الخیروفی ماوقع فقط ازکنارسختی میگم سستی هم داره اون روی سست سکه رو، نگاه میکنم.

    دیگه بعدازسختی، آسونی درکارنیست!!!!!!!!!!!!!

    چون همراه با سختی آسونی وجودداره من بایدشکارچی مثبتهاباشم که الحمدوالله دارم روخودم به‌صورت شبانه روزی روی خودم کارمیکنم.

    وای! وای! وای! وای !وای !وای! وای! وای !وای! وای !

    وای! خدای من چی سریع همین الان .

    ان مع العسریسری شد.

    چقدرسریع اتفاق افتاد.

    هنوزمن دارم ازفایل بازشدن قلب کامنت مینویسم ولی خداسریع منو موردامتحان قرارم داد.

    به خداکه خنده داره!!! خخخخخخخخخخخ.

    وهمین الان که کامنت مینویسم عزیزدلم از راه رسید!!!!

    خیلی بی موقعه بود.

    پرسیدم: چرااین وقت روزاومدی خانه!!!!!!

    میخندیدمیگفت: پسرصاحب ماشین ،خیلی ادعاش شده به خاطرخبرکشی رانندهاکه مدام میگن پسرحاجی خیلی باسرعت بالارانندگی میکنه!!!!!

    میگفته: پسرت باسرعت بالارانندگی میکنه میخواسته درگیری بالابره عزیزدلم گفته :عفب تربرو،چون این هم جونه تااندازه ای احترامت رو نگه میداره بعدازاحترام دیگه اختیاردستش رونداره،دستش میره بالاروی صورتت میادپائین!!!!!!!

    پسرصاحب ماشین گفته: ماشین روبذاره بره!!!!!!

    عزیزدلم گفته :چشم پسرم که سوئیچهاروتحویل بده من بزرگترم قبلش خودم ماشین روتحویل میدم!!!!!!!!!

    هرچی همکارهای دیگه گفتن حاجی برگرد.

    باعزت نفس واعتمادبه نفس گفته: ماازجایی که بریم دوباره برنمیگردیم.

    خوب چون همفرکانس نبودن آخه اینهاراننده میخوان که آشمال چی باشه پسرمن باپدرش سرشون توکارخودشون بوده.

    که حتی اون راننده ای که شوهروپسرم رو،به اینهامعرفی کرده.

    تاشنیده این دوستت پدروپسرماشین روگذاشتندرفتند!!!!!

    بنده خدا پشت فرمون بوده حالش بدمیشه ماشین روکنارخیابون پارک میکنه میشینه به گریه کردن که چرابااین پدروپسرباعزت واحترام هستند.

    این گونه برخوردشده چرا؟؟؟چرا؟؟؟چرا؟؟؟؟؟¡!!!!!!!!

    عزیدلم کفت: بنده خدامدیونی برای ماغصه بخوری چون خداجای بهتری برای ماگذاشته.

    خداروشکرالان رفتم سفره ی ناهارپهن کنم .

    به پسردومم خبردادن کاربرنده شدی.

    چقدرهمگی خندیدیم یک خریدبرنده شده یک قلم جنس بخره ببره تحویل بده هرچندهزینه کنه 10برابرش روتحویل بگیره.آره این همون خدای قانون منده ازاینطرف به عزیزدلم میگم :شادباش هرچی خیره همون میشه،ازاین طرف خدابرای خریدکردن لوازم به پسر2میگه 10برابرش رودادم.

    الهی شکرت عاشقتونم خدایامیدونم برامون بهترینهارو

    تومشتت داری.

    الذین یومنون بالغیب برای ماس.

    آرزوی سعادت وخوشبختی رو برای همه دارم.

    اینم سختی وسستی باهم.خخخخخخ.

    الهی شکرت بازهم جهان هستی به نفع ما رأی روصادرکرد.

    خدایاخودت میدونی الان واحدپیش فروش روبایدپول بریزیم وخرجش روفقط تومیتونی جورکنی .

    عاشقتونم وخیلی هم حالِ دلم خوبه ازاین اتفاق.

    چون خداباماست تعهدداده. همه رقمه خدمتمون کنه.

    حدوا 27الی28سال پیش هم دقیقاهمین اتفاق برای عزیزدلم رخ داد.

    چندسال بودروی جرثقیل کارمیکرد.

    بعدبه درخواست من توسط دوست خواهرم معرفی شدبه شرکت اتوبوسرانی خط واحداونم ازصبح تاظهرساعت کاراداری ازخونه رفت به‌ کمتراز یک ساعت آزمایشی کارکرده وقبولش کردن وبرای ناهاربرگشت خونه!!!!

    استخدام درعرض کمترازیک ساعت واقعابرای شوهرمن اتفاق افتاد.

    ولی کی بودکه قدرشوبدونه!!!!!!

    ازبس که عزیزدلم دوست داشت جمعه هاوتعطیلی ها خودشوبرسونه روستامون ازصبح باخط واحد روستابره وتاشب وقتشو،بادوستاش سرکنه .!!!!!!

    بعدشب که دیگه بی دروپیکربودباهمون خط واحدروستابرمیگشت خونه!!!!!!!

    کلا5شنبه وجمعه تاروزشنبه یکشنبه باهم قهربودیم.

    یعنی جهنم داشتیم نه زندگی!!!!!!!

    وقتی استادمیگن بگوگذشته ام رو، دوست دارم.

    میگم واقعاکه!!¡!!!!

    ولی چون سکوی پرتاب بوده دوستش دارم.

    انگارنه انگارزن وبچه داره!!!!!!!

    صاحب جرثقیل آمدگفت: حقوقت رو زیادمیکنیم و……

    وعده های سرخرمن دادن.که توفقط برای ماکارکن وجرثقیل هم جمعه هادراختیارخودت باشه باخانواده برو، تفریح.

    وجنابعالی سرکاردولتی نرفت.

    منم هموزسنی نداشتم که مقاومت کنم که این کار،اتوبوسرانی به سادگی قبول شدی رو ادامه بده!!!!!

    ولی خودش دوست نداشت بره کاردولتی به فکرخوشگذرانی خودش بود.

    فکرمیکردفقط بره سرکاربخورونمیربیاره کرایه خونه روبده دیگه تموم زندگی همینه!!!!!!!

    نه تفریح نه سرگرمی واقعاکه به خودم وبچه هام ظلم کردم.

    ومن که نمیتونستم تغیرش بدم.

    اون زمان که نمیدونستم.وتمام کارهامون بااسترس وجنگ ودعوابود.

    وچیزی نداشتیم که به ماشین تبدیل کنیم که شغل خودش رانندگی رو، ادامه بده.

    حالاهرجوربودگذشت!¡!!!!!!!

    الهی تابی نهایتهاکه تو خودت اندازه اش رو ،میدونی فقط به خاطراین اتفاق که خدمتتون عرض میکنم شکرت.

    این شروع اتفاق به ظاهربی احترامی وبدکه 27الی28سال پیش رخ داد.

    خوب حالا پسرهای صاحب ماشین جرثقیل بزرگترشدن پدرشون هرچی ازتوجیبشون پیدامیکرده سریع میگفتن ازآقای(؟)راننده است!!!!!!!!!!!

    وهمین شازده پسرصاحب جرثقیل که تاحالازیردست عزیزدلم شاگردی می‌کرد.

    بحث شون شده خیلی شیک گفته :ماخودمون بزرگ شدیم .

    دیگه به راننده نیازنداریم !!!!!!!!!!سوئیچهاروبذاروبروووووووووووو!!!!!!!!!

    آخ که الان دلم چقدرخنک شدکه اون موقع خودم وکل خانوادم میگفتم:این کاردولتی اتوبوسرانی رو برو.ادامه بده.

    میگفت :جمعه هاروچکارکنم!!!!!!؟؟؟؟؟؟خخخخخخخخخخخ

    همون 27الی28سال پیش هم سرظهرآمد خانه یعنی خیلی بی موقع!!!

    تعریف کردپسرصاحب ماشین این حرف رو زده.

    خوب آگاهی که نداشتیم ولی ناراحت بودیم.

    گوشی وتلفن هم نداشتیم ! سریع رفت روستامون پیش دوستش که باماشین مشهدوشمال کارمیکردن.

    جریان روگفته: بود.دوستش گفته: اشکال نداره، فرداد ماشین میرسه بیاباهم بریم، خوش میگذره!

    استادمیدونم که همه باوردارید دقیقامثل اتفاقی که برای شماافتادازکاراومدین بیرون.

    برای عزیزدلم هم اتفاق افتاد.برگردیم عقب ترچندسال قبل تر،توی اداره ی کاربرای رانندگی پایه ی یک ثبت نام کرده بود.وآدرس خانه ی فکرکنم برادرش روداده بود.توی روستا.

    ونامه ی درخواست کار رفته روستاوبه مااطلاع دادن.

    عزیزدلم ازموقع که یک سرویس رفت شمال هنوزبرنگشته بود.

    خودم حامله هم بودم.

    صبح زودبلندشدم اول رفتم سرخط شرکت واحد پسردایی عزیزدلم که تواین شرکت راننده بود مشورت کردم که این اتفاقات رخ داده واین نامه هم برامون رسیده که اتوبوسرانی به راننده نیازداره.

    اونم بنده ی خدا گفت :معطل نکن هرکاری که بایدانجام بدی بروانجام بده.

    ازجایی که من خیلی توزندگیم فعال بودم واین کارهارومثل آب خوردن انجام میدادم .

    هوای گرم ولی باعشششششقققق فراوان، ولی باامیدبی نهایت که اصلا خدارونمیشناختم!!!!!

    فقط همون خدای ذهن خودم بود.

    ولی خداپشت وپناهم بود.

    حالابعضی جاهاپیاده وبعضی جاهاباخط واحدمیرفتم.توی اتوبوسهای خط واحد بیشترپسردایی عزیزدلم رومیشناختن معرفی میکردم که حتی یک بلیط واحدهم پرداخت نکنم .

    الهی شکرتوی دوروز، درساعت اداری،اداره ی کارمشهدرفتم راهنمایی کردن که تشریف ببرین به این مکانهای اداری، شهرداری، مدرسه ی روستامون، آموزش پرورش طرقبه،استانداری مشهدوبعدنامه روبیارین اداره ی کار.

    تموم این کارهاروازجون ودل انجام دادم باپاکه نمیرفتم با، بالهام پروازمیکردم میرفتم.

    کارهاانجام گرفت درمشیت الهیه الان!!!

    نه اون زمان !!¡!!!! خخخخخخخخخخخ.

    دیگه گفتن: حالافقط بایدشوهرتون تشریف بیارن وبقیه ی کارهاروانجام بده.

    وقتی عزیزدلم آمدجریان روگفتم وتمام اتفاقات این دوروز، روکه انجام دادم تعریف کردم .

    پرسیدم حالاچی میگی؟ میری تواتوبوسرانی!!!!!؟؟؟؟؟؟

    گفت آره چراکه نرم!!!؟؟؟؟

    ودرحین انجام کارهای اداری وآزمایش رانندگی و کارکردن توی تعمیرگاههای اتوبوسرانی غیره که اینبار3ماه طول کشیدکه پشت فرمان اتوبوس نشست.

    وبرعکس سری اول صبح رفت کمتراز یک ساعت امتحان الکی چون معرفی شده بودقبول کردند.

    وشب گفتن فردابیااتوبوس تحویل بگیر!!!!!

    بلاخره توی این 3ماه باعزیزدلم رفتیم اداره کاربرای شکایت حق وحقوقاتمون ازصاحب جرثقیل.

    زمان دادگاهی رسید.

    رفتیم اداره ی کارخودم پابه پای شوهرم بودم وگرنه خودش که(؟؟؟؟!!!!)نداشت.

    توی اداره ی کارصاحب جرثقیل که خیلی مثلا زرنگ بوده یک نامه ای میزاره روی میزقاضی!!!!!

    باامضای عزیزدلم که بنده حق وحقوقاتم رو، دریافت کردم.!!!!!!!!

    آقای قاضی میپرسن این برگه چیست؟؟؟!!!!

    آقاجواب دادن این راننده تمام حق وحقوقاتش روازمادریافت کردن!!!!!!

    عزیزدلم میگه: من اصلا نمیدونم این امضاءرو کی ، وکجاوبرای چی ازمن گرفتن!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

    آقای قاضی میگه: آقای فلانی این کاغذروببر، بذارلب کوزه آب سردش رو، بخور!!!!!!!!!

    شماحق بیمه برای راننده پرداخت نمیکنی برای من نامه آوردی !!!!!!!!!

    خیلی شیک رأی روصادروبه آدرسشون ارسال شده وپول ماروتحویل دادن.

    وهمون اولین هفته ای که اتوبوس راتحویل عزیزدلم داده بودن برای رانندگی.

    7مین شب کاری پسر4باخیروبرکت به دنیااومدقربون قدمهای پربرکتش بشم که هنوزخیروبرکتش ادامه دارد.

    خوب همون توگوشی جهان رو عزیزدلم خرد!!!!!کلاازتعطیلات گذشت وکارکردحتی تعطیلات رواگه میخواستی، تعطیل کنی بایدبااداره هماهنگ میکردی وتعهدمیدادی کلا تعطیلیهاروسرکارنمیام.

    ولی کل تعطیلات روکارکردچون تعطیلات حقوق دوبله بود.

    میگفت: ماکه جایی نمیریم کارمیکنم.

    آره میخواست بره دمِ قهوه خونه بشینه که چی بشه؟؟!!!

    وهمیشه میگفت :خوب باب دلت شده دیگه جمعه هاسرکارم!!!!

    من تاهمین چندوقت پیش از5شنبه هاوجمعه هانفرت نفرت نفرت تابی نهایت داشتم.

    الهی بازهم تا بی نهایتها توراسپاسگذارم که که جمعه ها هم سرکاربود.

    به خدا دلم خنک شدولی خب زندگی یک جورایی گذشت.

    امیدوارم بقیش خوش باشیم.آمین.

    واقعاخیلی طول کشیدخودم حالم یک جوری شدخوابم گرفت امیدوارم ردپای خوبی بوده باشه.

    وخداازکوتاهترین مسیرهابرامون رزق بی نهایت میرسونه.

    ارزق ورزقان/ارزق ویطلبک.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 774 روز

    به نام مربی واسپانسرکل کائنات.سلاااااااااام لطیف به لطافت بارانی که ازدیشب برسرشهرمشهدمقدس بی ریامیبارد،راتقدیم میکنم به صاحب وآفریننده جهان هستی.

    سلاااااااااام به استادعزیزم وسلام به مریم گلی

    حالانوبت بچه های گل استادشد. سلام بهاری به قلبهای گشاده ی همتون همیشه ازصمیم قلبم، چی قبل ازآشنایی باقانون جذب، وچی الان فقط یک کاربلد بودم دعای خیرم بدرقه ی راه همه است.درتاریخ1348/2/20خداازکرم خودش به پدرومادرشوهرم یک بهشت پرازبرکت توی فصل بهارتقدیم کرده به نام حسین آقا، روح ویاد این پدرومادربهشتی راباذکرصلوات گرامی میدارم.وقدمهای طلایی عزیزدلم راکه ازبهشت ازل به بهشت کره ی خاکی نهاده اندرو تبریک میگم،عزیزم عاشقتم.خدایاسایه ی همه ی پدرومادران وهمسران رابرای هممون نگهدارباش .آمین، وروح کسانی که به بهشت ابدی سفرکردن شادبگردان الهی آمین. یکی ازاتفاقهای طلایی که این هفته برام پیش اومدروبراتون مینویسم.روزیکشنبه، دندانم چندوقتی بودکه موادپرشده اش ریخته بودوبه عصب رسیده بود،راستش ازدکتررفتن برای هردردی استرس دارم، عزمم راجزم کردم ودوتاانگشترطلاکه ازقبل داشتم برداشتم رفتم زرگری برای فروش قیمت بگیرم که دندانم رادرست کنم.کی بعدازمن میخواداستفاده مالم راازخودم بهترببره!خوب زرگریها همه تعطیل بودن ساعت12ظهر!ازیک خانم پرسیدم چراتعطیله؟گفت:نمیدونم، به یکی ازدوستان که بنگاهی داره تماس گرفتم که شمابازاری هستید چرازرگریهاتعطیله؟اونم خبرنداشت. ازلحظه ی اول گفتم یک نشانست، رفتم کلنیک نزدیک خونه،که ازدوسال قبل پرونده داشتم،پرسیدم خانم دکتری که موردنظرم بودبعدازظهرهستند؟خانم منشی محترمانه گفتند:نه صبح بودن رفتند. گفتم مگه یکشنبه وسه شنبه بعدازظهرهانیستند؟فرمودندالان برنامشون تغیرکرده هروقت بتونن میان، یک خانم منشی دیکه هم بود،که همکارشون رواعصابش رفته بود کمی عصبی بودحرف منشی که بامن صحبت میکدروقطع کردوتندتندجواب منوداد که برم منم بالبخندگفتم:ناراحتت کردن ؟!گفت:اعصابم خرابه سوالهای شماهم توی سرمه، گفتم ناراحت نباش یک لبخندبزن من خودم خانم دکترمو پیدامیکنم. منشی لبخندزد. منم آمدم وازقبل شماره همراه خانم دکترراداشتم تماس گرفتم جواب ندادن بعدازظهر خانم دکتربامن تماس گرفتن که عزیزم بامن کارداشتین تماس گرفته بودین؟گفتم:بله کمی درمورددندانم توضیح دادم، که دوسال قبل هم اومدم پیش شما بنده خدا گفتن خبرتون میدم کی تشریف بیارین. شب برام پیام فرستادن فرداساعت10الی12 مطب هستم. آدرس مطب میلان پشت خونمون بود.ازقبلا یک کمی بلدبودم صبح بعدازنوشتن شکرگذاری، که خدایاشکرت هم کلینیک هستی هم دندانپزشک وهم خودمن هستی!ازخونه راه افتادم رفتم مطب خیلی محترمانه پذیرش کردن وبرای عصب کشی وپست وروکش قیمت داد.وگفت مطب وکلینیک خیلی فرق نداره، شب باعزیزدلم صحبت کردم وتصمیم گرفتم برم برای درمان چون واقعا لازم بود. شب شدزنگزدم کلینیک صدای خانم جوانی روشنیدم مهربان ومودب جواب دادن گفتم:یک نوبت برای فلان دکتر فرمودن فرداساعت9صبح شمااولین نفری گفتم:برای معاینه نه براپرکردن گفت خوب برای هرچی تعجب کردم!که حضوری میرفتی یک هفته بعدنوبت میدادن ولی الان این مدل نوبت فرداصبح رفتم 1دقیقه مانده بودبرسم کلینیک تماس گرفتن خانم شمانوبت دارین برای ساعت9 گفتم پشت درب کلینیکم واردشدم بالبخندسلام کردم دخترجوانی بالبخندجواب دادوگفت منتظرباشید الان خانم دکترمیان، خانم دکترواردشدن صدازدن رفتم خانم جوان دستیارخانم دکترمنوراهنمای کردن به اتاق ،اخه توی سالن چندتادکترومریض بود واین اتاق که برای بچه هاتزئین کرده بودن وفضای زیبایی بود منوبردن .نشستم خانم دکترازصورتم فهمیدکه چه خبره پرسیدعزیزم استرس داری؟گفتم بله من دوسال قبل برای پرکردن دندانم اومدم چون خیلی مهربونین بازهم اومدم تشکرکردن ازتحسین کردن من وگفتند من ارام آمپول میزنم!به آرامی آمپول زد ودندانم بی حس شد.ومن یک معتادبه تمام معنا هستم برای شنیدن فایلهای استاد ازخونه هنزفری به گوشمه میرم بیرون میام فقط گوش میدم حالاهرچی فهمیدم نوشجانم به هرحال، حالم که خوب هست. به خانم دکترگفتم اگرسوالی ازمن ندارین هنزفری وصل باشه ؟گفتندراحت باش حالابااون سروصداچی میفهمی لالایی استادتوحیدعملی7که طولانی است راوصل کردم وآرام بودم، باتزریق آمپول اشکهام سرازیرشددستیارخانم دکترسریع برام آب آوردن که بخورم وآرام بشم. عصب کشی شروع شدوسط کارخانم دکترفرمودن پست وروکشم همین الان کاراشو انجام بدیم من اشاره کردم هزینه عصب کشی دارم بعدازتمام شدن کارگفتم بذارین باپسرم تماس بگیرم برای هزینه پسرم گفت تاظهرپول توحسابم میادتاشب براشون واریزمیکنم همون خانم منشی که روزقبل کفت صداتون توی سرمه الان باروی گشاده دارن میگن عیب نداره مریض خودمونه حرفشون قبوله براشون غالب بگیرین وغالب گیری برای پست انجام شد.وقراربودبعدازمن یک مرض دیگرروویزیت کنندکه کسی برای ویزیت هم نیامد!چرا؟چونکه این خواسته من به خدابودکه دکترم باش پولم باش و…….خدادرابعادخانم دکترمهربان مرامیزبان بود. برای همگی شمااستادوشاگردان آرزوی سلامتی وثروتمندی راازخدای یکتا میخواهم صبحتون بخیر درپناه الله یکتاباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: