https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-19 06:08:272024-09-08 08:12:02قلبی که به سوی خداوند باز می شود
742نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به همه ی بچه هایی که هر کس اندازه ی درکش داره درس ها رو پاس میکنه.
این تلاش ها تحسین برانگیز هستن.
بهبودگرایی من دست به کار شد خانم شایسته جانِ نازنینم:
وقتی یه فایل میاد صبر میکنم تا چند بار گوش بدم بعد اگه کلامی اومد بنویسم…
الان اما نه…
1/5 بار گوش دادم و اومدم اینجا…
گفتم سمانه جونم تا همینجاشم بنویس:
مرسی استاد جان برای فایلِ جدید، ستاره قطبیم خلق شد.
مریم جون خوشحال شدم تو عکسِ بنرِ سایت، شما رو دیدم، حضورت شما شیرینه برام، صدات شیرینه برام، عینِ یکی از آبجی هام شدی، من عاشقِ آبجی هام هستم.
استاد مرسی از خودتون و تغییراتتون میگین، یاد میگیرم ازتون، با مثال بهتر درک می کنم.
از جفتتون ممنونم برای این فایلِ زیبا، زیبا از کلی جهات، برای این سوره، برای گشودن سینه و قلب به روی خدا، به سمتِ بهبودها، به سمتِ رشد…
آیا باری رو از دوشِ تو برنداشتیم که داشت کمرِ تو رو خرد میکرد؟
خدایا چقدر زیبا میگی، دقیق میگی، میزنی به هدف.
استاد، استادِ تشخیصِ اصل از فرعه و بچه هاشو طوری آموزش میده که خودشون بتونن تشخیص بدن، محتاج دیگری نباشن برای تشخیص. کاملا عزتمندانه هر کسی خودش کنترل و مدیریتِ زندگیش دستِ خودش باشه.
زیبا گفتی مریم جان.
استاد چقدر دقیق و زیبا گفتین در مورد کرایه تاکسی تا فلکه باهنر…
آرزوی شما برای اینکه همه تا آخر خط بیان که 75 تومن نصیبتون بشه نه 25 تومن یا 50 تومن…
چقدر خالص صحبت میکنین شما، تا عمقِ قلبم حرف هاتون نفود میکنه.
بیشتر از گذشته، هر لحظه عاشقِ شخصیت و منشتون میشم استادِ نازنینم…
دقیقا الان اذانِ ظهر به افق تهران داره از موبایلِ مادرم پخش میشه…
نشونه از این قشنگتر؟؟؟
اعتباری که از خدا گرفتین و تو کل زندگیتون پخش شده، احترام به نام خانوادگیِ عباس منش، برای شما که خواهران و اقوامتون اشاره کردن بارها…
خدایا شکرت برای استاد خوبم، برای همه ی چیزهای خوبی که تو زندگیش داره و بی نهایت بار لایقشه.
خدایا مرسی برای مهربونی هات، که با دستِ مادرم که نازم میکنه، میبوسه منو همین الان، دقیقا همین الان، بهم نشون میدی دوستم داری، عاشقمی، حواست بهم هست هر لحظه.
خداوند مهربانم مرسی اجازه دادی بنویسم…
خداوند هدایتگر و روزی دهِ من، مرسی روزی ام کردی این فایل رو گوش بدم، پیاده روی کنم، بیام خونه مادرم و کلی روزیِ غیر حساب و با حسابِ دیگه سرریز کردی تو زندگیم.
میدونم که این روزی ها، نعمات، برکات، ثروت ها همیشه بودن، هستن و خواهند بود…
من ترمز داشتم درک نمیکردم، خوشحالم که ترمزهام کم کم کنار میرن.
——————
چند ساعت پیش این کامنت رو نوشتم، بعد قبل از ارسالش، رفتم بیرون، الان باز کردم سایت رو فکر کردم کامنتم از دست رفته اما دیدم هنوز هست اینجا…
با عشق ارسالش میکنم.
کلی خوشحالی، حس خوب، لذت اومده برام از فضلِ خدا، خلق شده توسط خودم و …
خدایا شکرت برای مادرم، که با هم در مورد این مسیر زیبا کلی صحبت میکنیم، انرژی میگیریم.
مامانم بهم گفت: سمانه هر بار نیم پله بهتر شو…
این همون مفهوم روند تکاملی هست که استاد همیشه میگن، میگن هر بار کمی بهتر از قبل شیم.
مامانم که گفت هر بار نیم پله، بهتر شو بهتر درک کردم.
یعنی هر طرفی که میرم، این عبارتِ کلیدی میاد سر راهم
احساس خوب= اتفاقات خوب
گاهی فکر میکنم چون ظاهر ساده ای داره، پس خیلی ساده است دیگه، من میتونم غالباً تو حس خوب باشم…
آگاهانه این حس رو خلق میکنم برای خودم گاهی، اما زمانی مچ خودمو میگیرم که میبینم دچارِ حس های نازیبا، ترس، استرس، باور کمبود، نرسیدن به خواسته ها، کلافگی و … شدم…
خیلی جالبه که این باورِ به شدت حال خوب کن، که عمل کردن بهش به شدت نتایج عالی داره، گاهی انقدر پنهان میشه برام که کلا یادم میره ازش دور شدم و میگم چی شده که الان حالم خوب نیست. و بعد از مدتی تازه متوجه میشم از حس خوب دور شدم، از ساختن حس خوب دور شدم…
این حس خوب خیلی ریشه ای باید کار کنم روش.
چون توی جزء به جزء زندگیم و جزئیات و ریزه کاری های زندگیم وجود و حضور داره، یه لایه ی سطحی نیست که بگم خب باشه، امروز 12 مورد حس خوب خلق کردم، کافیه برای امروز…
عینِ تنفس که واسم حیاتیه، باید عین یه کارآگاه برم بگردم تو هر ثانیه از زندگیم که چطوری میتونم حس خوب خلق کنم برای خودم…
و کاملا پله پله اینکار رو انجام بدم، چون ذهن کمال گرام باید یاد بگیره بهبود گرا شه، اگه امروز 15 مورد حس خوب ثبت کردم بگم آفرین سمانه، فردا برو روی 16 یا بالاتر…
چرا، چون اگه بگم کمه، باز حسم نازیبا میشه و میرم به سمت اتفاقات نازیبا که اولیش یاس هست…
هر بار خدا یه مدلی این باورِ عالیِ حس خوب= اتفاقاتِ خوب رو بهم یادآوری میکنه:
بارها تو فایلهای استاد که کلید اصلی صحبتهاشونه همیشه.
یه بار تو کامنت بچه ها.
یه بار به صورت گفتگوها به صورت غیر مستقیم
گاهی به دل خودم میوفته…
گاهی نوشته ی روی دیوار رو میخونم، باز یادم میوفته…
الان هم که هدایت شدم به کامنتِ شما و یاداوریِ مجددش…
خیلی ازتون سپاس گزارم آقا فرهاد، که دست خدا شدین برای این یادآوری.
بهترین ها در دنیا و آخرت نصیبتون بشه.
استادِ نازنینم، استاد عباس منشِ لطیف و بااحساس و مهربانم، استادِ توحیدیِ عزیزِ دلم، مرسی که این باور عالی رو بهم یاد دادین، بی نهایت خیر در دنیا و آخرت نصیبِ قلب مهربونتون بشه.
خدایا، عاشقتم، امروز نشونه ای متفاوت از همیشه بهمون نشون دادی و یه پله دیگه بیشتر نزدیکت شدم، مرسی که منو آسان میکنی برای آسانی ها.
بسیار بهت افتخار میکنم، تحسینت میکنم برای دستاوردهات، تغییراتت، بهبودهات:
تو ردپای امروز میخوام خودم تحسین کنم، به طرز فوق العاده ای تو روابط اجتماعی خوب شدم !به راحتی درخواست میکنم ،حرفم میزنم ،نه میگم،مخالفتم اعلام میکنم و ترس هامو زیرپا میزارم.
آفرین بهت.
آفرین که تو مسیر هستی و تو مسیر می مونی، به نظرم همگی نوسان داریم چون تازه کار هستیم، درست میشه، خدا خودش کمکمون میکنه.
میدونی چیه؟ حس میکنم کمال گرایی از یه در میاد، خدا رو شکر از یه در دیگه هم بهبودگرایی میاد شکرِ خدا…
امروز همسرم به نقل قول از استاد عباس منش گفت: هر بار یه کوچولو تغییر میکنی، خوشحال باش، که بشه انگیزه و اشتیاق برای ادامه دادنِ راه…
این کلام باید به گوشم میخورد تا یادآوری شه مجدد برام.
من دائم باید یادآوری شه برام بهبودگرایی.
دائم باید یادآوری شه تحسین کنم خودمو برای تک تک و جزئیات بهبودها و پیشرفت هام که وجدانا خیلی زیاده و باید بیارم بیرون از ذهنم و تحسینشون کنم….
منم تو حیطه ی عزت نفس، روابط، ارتباط با خدا، صلح با خودم، سلامتی، امنیت، حال خوب و … خیلی رشد کردم، بهبود پیدا کردم، خوشحالم و سپاس گزارِ خدا.
خدایا شکرت برای امروز و روزی های غیر حسابِ فراوانی که بهم دادی، منم تونستم درکشون کنم، حسشون کنم.
چون تو دست خدا شدی و با این کامنتت دیشب باعث شدی دوباره یادم بیوفته کجاها تغییر کردم و تحسین کنم خودم رو.
ماچ بهت که نوشتی و هم برای خودت رد پا گذاشتی، هم برای من و بقیه ی بچه ها.
سمانه جانم تحسینت میکنم که راحت حرف و سلیقه ی شخصی و راحتی تو ابراز میکنی، فارغ از نظر و سلیقه ی دیگران، که خوشایند هست براشون یا نیست.
مثال: بندِ ساعت مچی مو مطابق با راحتی و کاربریِ راحتش برای خودم انتخاب کردم و استفاده میکنم نه فقط توجه به زیبایی اش.
الویت من راحتی و سادگیِ استفاده کردن ازش هست، اینطوری بیشتر لذت میبرم.
یه بنده خدایی گفت بند مشکی با این ساعت شکیل تره، گفتم ضمن احترام به سلیقه و نظرت که درست هم هست، من از چیزی استفاده میکنم که راحت باشم باهاش.
بستگی به شرایط و راحتی و انتخاب خودم داره، که چی خوشحال ترم میکنه.
اینو از استاد جان یاد گرفتم:
چطوری از این راحت تر
چطوری از این ساده تر
چطوری از این لذت بخش تر
استاد جان، کلام شما پر از باورهای آسان کننده برای آسانی هاست.
سمانه صوفی به شخصه سپاس گزارِ شماست تا همیشه برای دونه به دونه ی آگاهی هایی که بهم یاد دادین و باعث شدن کیفیتِ زندگیم بالاتر بره، زندگیم شیرین تر شه.
یه بنده خدایی در مورد موهامم گفت چرا انقدر کوتاه و …
گفتم تجربه، تنوع، راحتیِ خودم…
وای که چقدر لذت بخشه اونطوری زندگی میکنم که خودم دوست دارم، خودم لذت میبرم، فارغ از اینکه تو نظر مردم چطوری به نظر میرسم یا نمیرسم….
یا با توجه به باور عمومیِ دیگران، زیبا به نظر میرسم یا نه…
میدونی زیبا الان به باور من یعنی چی؟
یعنی شجاع باشم، اینطوری زیبا هستم.
یعنی برم تو دل ترس هام، اینطوری زیبا هستم.
یعنی عزت نفسم بالا بره، اینطوری زیبا هستم.
یعنی مدلی که راحتم، مدلی که ساده تره، قشنگ تره زندگی کنم، اینطوری زیبا هستم.
یعنی احترام بذارم به خودم و بقیه، اینطوری زیبا هستم.
یعنی خوشرو هستم خوشروتر شم، صبرم بهتر شه هر لحظه، اینطوری زیبا هستم.
زیباییِ حقیقی، از درونم میاد و به بیرون گسترش پیدا میکنه، اینطوری فقط مربوط به صورت و ظاهر، تیپ، هیکل و … هم نمیشه، یه پکیج عالی خواهم داشت از مجموعه ی ویژگی های انسانی و زیبا.
خدایا شکرت برای این آگاهی ها
من با همین موهای ماشین شده خیلی راحت و خوشحال و راضی ام، خدا رو شکر که تجربه اش کردم، با ماشین کردن موهام فقط موهام منو ترک نکردن، مقداری از رودربایستی، عزت نفس پایین، غرور، نیاز به تایید و توجه و تحسین دیگران، مقداری خوب به نظر رسیدن از چشم بقیه و … هم منو ترک کردن.
خوشحالم از این تجربه ی به شدت پر بار و پر برکت و جلوبرنده ی من در رشدم.
یه تغییر دیگه که واقعا خودمو تحسین میکنم:
دیشب یه بنده خدایی در مورد چیزی ازم پرسید که تمایلی نداشتم در موردش صحبت کنم، خیلی مودبانه و رُک گفتم در مورد این موضوع نمیخوام صحبت کنم…
همونجا کات شد، بحث عوض شد…
منِ قبلا روم نمیشد اگه نمیخواستم جواب بدم، جوابی ندم، فکر میکردم بی ادبیه پاسخ ندم، توضیح ندم، جواب میدادم با رودربایستی، بعد از خودم ناراحت میشدم چرا جواب دادم …
یا از دست فرد هم ناراحت یا عصبانی میشدم چرا اصلا اون سوال رو پرسیده؟
چرا آدما رعایت نمیکنن؟ چرا ورود میکنن به مسائل دیگران؟ چرا خودشون متوجه نیستن که نباید بپرسن؟
بعدها فهمیدم کمی، که، اون کسی که چیزی میپرسه اون لحظه، مثل من فکر نمیکنه، تو یه فرکانس دیگه است، که بخواد درک کنه اون سوالی که میپرسه خوبه یا ممکن هست تولید حساسیت کنه، پس عمدی در کار نیست.
دومش هم اینکه چرا من گاهی ناراحت میشم گاهی نه از نظر یا سوال دیگران؟
دلیلش خود منم.
حالم خوب باشه با خودم، راحت با همه چیز کنار میام، عبور میکنم جلو میرم…
وقتی صلح درونی ندارم، همه چیز رو به خودم میگیرم، فکر میکنم فرد منظور بدی داره و …
وقتی ناراحت میشم، دقیقا کُد میفرسته که داخلم یه چیزی از حالت سلامت و تعادل خارج شده.
پس به قولِ استاد، هر چی هست از درونِ خودِ منه، نه جهانِ بیرون.
خوب ببینم و باور کنم، برای من خوب میشه.
یه تحسین دیگه برای سمانه جانم: دیشب کنترل ذهن جذابی داشتم، به سرعت گفتم خیره، برای ما همه چیز در مدار امنیت هست، ما سپردیم به خدا، خدا حواسش هست…
و چقدر راحت بودم، چقدر حالم خوب بود، چقدر ریلکس بودم…
یه تحسین دیگه: قبلا سر پاک بودن و … حساس بودم به شدت، الان تحتِ تمرین و ریلکسی و صبر خیلی بهتر شدم، یعنی وسواسِ فکری داشتم، دمپایی دستشویی رو همیشه میشستم و تکرارهای شستشو و طهارت با آب، مدتی هست که خیلی بهتر شدم، میگم پاکه، و برام پاک هم میشه…
یعنی خودم تو کارها و تغییرات و بهبودهای خودم میمونم گاهی و میگم خدایا چه کردی با من؟
استاد چقدر شما تو جزء به جزء زندگی ما و بهبودهامون نقش و سهم دارین.
هر بار که من یه نفس راحت میکشم برای یه باور خوب که جایگزین باور نازیبا شده، بی نهایت خیر وارد زندگی شما خواهد شد.
دقیقا شما دارین خودتون خوب زندگی میکنین، و کاری میکنین بقیه هم یاد بگیرن خوب زندگی کنن.
جهان رو به جای زیبایی برای زندگی تبدیل میکنین با آگاهی های ناب و خالصی که به اشتراک میذارین.
تحسین دیگه: رودربایستی، ترس از ابراز نظر و سلیقه ام شاید چون باعث ناراحتیِ دیگری بشه، مخصوصا کسی که محبت میکنه بهم، جزو خصوصیات من بوده و هست، الان خیلی بهتر شدم، اصلا عشق میکنم با خودم وقتی آسان میشم برای آسانی ها تو این زمینه، راحت حرفمو میزنم، درخواست می کنم با عزت نفس و اعتماد به نفس، بدون خجالت کشیدم، شرمنده شدن، بدون صغری کبری چیدن، قرمز و بنفش شدن، ناراحت شدن، عصبانی شدن…
البته که گاهی میشه گاهی نمیشه، اما دارم تمرین میکنم برای موفقیت هام شاد شم، تحسین کنم خودمو، که بهتر و بهتر شم.
فاطمه ی نازنینم، تو از این نوشتی که دیرتر پاشدی، کمتر به کارهات رسیدی و …
من یه راهِ خوب پیدا کردم برای خودم، برای ایامی که راندمان و خروجی ام شاید به کیفیت قبل نمیشه…
میگم یه روز 1/5 ساعت پیاده روی میکنی، سپاس گزار باش، وقتی هم 30 دقیقه پیاده روی میکنی سپاس گزار باش، اون روز همون 30 دقیقه هم عالیه، حست رو خوب نگهدار با باورهای امیدبخش تا برگردی روی دور مجدد.
یه روز حس و حالت شگفت انگیزه و رگباری حس خوب اتفاقات خوب میاد، وقتی حسم داره به سمت نازیبا میره با روش هایی که بلدم سعی میکنم حسم رو بهتر کنم تا کم خوب بشم و از حالت نازیبا خارج شم.
یه روز صدای پرنده جان هارو میشنوی، غرق لذت میشی، وقتی یه روز متوجهشون نمیشی ناراحت نشو ببین چه چیز دیگه ای شنیدی؟ همون میشه روزیِ اون روزِ تو…
قرار نیست یه الگوی ثابتی رو جذب کنی از زیبایی و نعمت.
دست خدا رو باز بذار، بذار بهترین هارو در بهترین زمان و مکان بده دستت…
اصلآ لذت همینه، نه لزوما شاد شدن با مواردِ یکسان…
هر لحظه میشه با هر چیزی از این وسعتِ پهناورِ جهان شاد شد و لذت برد، با تنوعِ به شدت بالا.
منم مثل تو، مثل اکثر بچه ها خیلی از دیدن نقطه آبی (به قول سعیده جان)، خوشحال میشم…
این قسمت نوشته ات خیلی توجهم رو جلب کرد در رابطه با نگاهت به نقطه ی آبی:
نقطه آبی همیشه باعث میشه ذوق کنم ،بهم میگه از بین کلی آدم تو دنیا از بین کلی آدم تو همین سایت یه همسفر فرکانسی ،در خونه قلبت میخواد بزنه ،حرف ها آموزه ها نصایح و تیپ هاشو بگه تا باهم هم مسیر شیم به سمت فرکانس بالاتر
چقدر قشنگ نگاه میکنی به نقطه آبی، آفرین بهت.
اوایل فقط هول میزدم بخونم، ببینم کی چی نوشته و رد میشدم، بعد که درکم کمی بیشتر شد تمرین کردم به نوشتن پاسخ برای پیام های پرمهر دوستام، از سعیده جان یاد گرفتن چون دیدم جواب مینویسه با عشق برای کامنتهایی که به دستش میرسه، بعد الان یه طوری شده عاشق دیدن نقطه آبی شدم و اینکه ببینم یکی از دوستام پیک شده برای رسوندن چه پیامی از خدا برام…
مخصوصا دو پیام دریافتیِ امروزم که روزی های غیر حساب امروزم محسوب میشن رو با تأمل و عشق بیشتری خوندم…
چقدر کیف کردم که برام نوشتی.
خیلی خوشحال شدم.
خوشحال از این بابت که دسترسیِ تو و من با هم باز شد که بتونیم پیام بنویسیم و بخونیم با همدیگه.
از حالم پرسیدی…
فاطمه جان، من عالی هستم به لطف و مهرِ خدای مهربون و هدایتگرم، یه سمانه ی 10 ماهه هستم، دارم سینه خیز میرم، تا چند وقت دیگه به لطف خدا میشینم روی زمین، بعد کم کم می ایستم، بعد کم کم راه میرم و برو جلو…
یعنی کم کم دارم بزرگ میشم…
بارها میخورم زمین، بلند میشم، اشتباه میکنم یا بلا سرم میاد گریه می کنم، بلند میشم، درست جلو میرم میخندم، بلند میشم، خسته و کلافه میشم، بلند میشم و ادامه میدم …
من 36 سالم نیست، من 10 ماهه هستم…
و انقدر آروم دارم جلو میرم ولی نتایج دارم، کلی نتایج…
که گاهی یادم میره 10 ماهه هستم الان، و یهو فکر میکنم باید اندازه 36 سال نتایج داشته باشم…
نه…
آروم آروم
دوری از شتاب
طی کردن روند تکاملی
لذت بردن طی مسیر
اینا اصله، اصل…
این سمانه ی 10 ماهه گاهی یه سری رشدها کرده به سادگی…
آسان شدم بر آسانی ها که این اتفاق افتاد…
گاهی عقب گرد داشتم، یا شاید هم توقف، یا شاید هیچکدوم…
لازم بوده روندم متوقف بشه، به هم بریزم، فکر کنم عقب گرد دارم تا یه چیز دیگه رو بفهمم و درک کنم…
چیو؟
بهت میگم…
هر جایی هستم بهترین جائیه که باید باشم الان…
در هر حالتی
حالت مثبت باشم، یعنی جای درستی هستم، نتایج اومدن و شادم و …
حالت نامثبت باشم، یعنی چالش اومده، تضاد اومده، اومده بگه یه درس پشتِ در ایستاده تا اجازه بدم وارد شه که یاد بگیرم، که یه جای کارم اصلاح میخواد، یا یه چیزی رو باید از این شرایط بفهمم و درک کنم تا برای بهبودم بهم کمک کنه، یه ضعف از عملکرد و رفتار و افکارم اومده که بگه منو درست کن سمانه لطفا …
فاطمه جان، چند روز پیش دقیقا تو چالش بدی گیر کردم…
تله ی کمال گرایی که داشت همه ی نتایجمو به خاطر یه نتیجه زیر سوال میبرد انگار هیچی که هیچی…
خدا خودش کمکم کرد…
خود تو با پیام دیشبت کمکم کردی و دوباره یادآوری کردی نتایج و بهبودهامو ببینم…
که آقا انگشت اتهام روی ضعف هام نذارم فقط و بولدشون کنم…
انگشت تشکر و تحسین رو بذارم روی محاسن و بهبودهام اونا رو بولد کنم…
زیادن، زیاد…
این سمانه خیلی فرق کرده
خیلی
خیلی
سمانه نذار عادی شه
نذار عادت کنی
فکر کنی هیچی نشده
از اول همینطوری بودی…
نه این نبودم…
ببین تلاش هاتو
ببین پشتکارت رو
ببین حال و حس خوبت رو
اینا ثروت هستن به قول سید علی جان مون، خوشدل جان مون.
میدونی داشتم یه سوتیِ ریزِ دیگه میدادم
در ظاهر متوجه شدم رعایت روند تکاملی رو
دوری از شتاب رو
سپاس گزاری رو برای الان و داشته های الان، مادی و معنوی…
فکر کردم تصمیم به بهبود بگیرم خب باید سریع آشکار شه
یا سریع باید عادت ترک شه
یا بهبود به سرعت خودشو نشون بده
بعد تذکر دادم به خودم که:
از 15 بار انجام غلط یه رفتار 4 بار درست انجام بدی 11 بار غلط عالی هستی، تو مسیری…
توقع و انتظار نداشته باش بشی سریع 1 یا هیچ…
امان از این تله ی کمال گرایی…
دائم باید مچش رو بگیرم
خیلی آب زیر کاهه…
خیلی مخفیه، خیلی حق به جانبه…
خدا رو شکر که هر بار خودش نجاتم میده از مسیر خارج نشم…
و اما حالا…
از استاد یاد گرفتم حتی تقصیر رو گردن کمال گرایی هم نندازم
همینکه فهمیدم مشکل از کجاست، منم که باید حلش کنم، کمال گرایی از خودش اختیار نداره، ناتوانه، من با غذا ندادن بهش میتونم ضعیف و ضعیف ترش کنم…
من قدرت دارم
اختیار دارم
اون نداره
میشه، درست میشه، خدا کمک همه مون میکنه که برسیم به خواسته های قلبمون…
یه چیزی هست یه اسم امید به اسمِ درست میشه به اسمِ خدا هست همیشه و کمک میکنه*…
اینا نیروی محرکه ی منن.
بمب انرژی منن…
ممنونم از تحسین هات، از انرژیِ مثبتی که منتقل کردی بهم.
تو این 10 ماه نوسان هایی رو تجربه کردم، چون تو مسیرم…
اشکم در اومده، هم از عشق، هم از غم…
اما بلند شدم، ادامه دادم، چون هر بار درست شده…
از این به بعدم درست میشه، منتها هر بار بهتر میشم نسبت به قبل به دلیلِ تجربه ها…
بذار یه اعترافی کنم …
انقدر تو حس های خوب بودم، اتفاقات خوب میوفتاد…
کم کم یادم رفت لذت ببرم ازشون…
معنیِ لذت بردن رو یادم رفت، کمرنگ شد…
به همون میزان نتایج ریز ریز افت کرد…
حال خوش من هم افت کرد…
نفهمیدم از کجا دارم میخورم…
انگار عادی باشه، روتین باشه، وظیفه باشه، نه عشقِ زندگیم…
یعنی تو درک لذت ها و نعمات هم دچار کمال گرایی میشم که یعنی این یکی که عادیه، کمه، کوچیکه…
کم، معنی نداره
کوچک، معنی نداره
لذت و شادی، کوچک و بزرگ نداره
همینکه هست یعنی سپاس گزار باش که داریش…
تا فایل 9 دوره کشف قوانین که استاد با اون فرکانس خالص و ناب و محشر گفتن:
لذت ببرین از زندگیتون، همه چیز حتی بیشترش بهتون داده میشه، این اصله.
و انگار یه پرده ای کنار رفت…
میدونی چیه فاطمه جان
در ظاهر دارم برای تو پاسخ مینویسم.
اما مخاطبش خودِ خودِ خودمم…
معجزه های من تو زندگی ام وقتی ساکتم، صبورم، تسلیم خدا هستم اتفاق میوفتن…
این فرمولِ رسیدن من به خوشبختی از همه ی لحاظ ها هست…
خدا منو به شیرینی به خواسته هام میرسونه
طوریکه اصلا متوجه نمیشم.
بعدش یهو یادم میوفته این خواسته ام بوده ها…
اما چون ذهنم اسیرِ رسیدن به مواردِ خاصی هست کمتر اجازه میده چشمهام همه چیز رو با هم ببینه…
مثال: میره سراغ کمبود ( که تازه درک کردم چقدر تو همه چیز نفوذ کرده نه فقط مالی) و باعث میشه چشم بر فراوانی های الانم ببندم یا کمتر سپاس گزارشون باشم…
بعد خود خدا دوباره منو میندازه تو جاده ی توجه به فراوانی، سپاس گزاری برای داشته هام که خیلی زیادن …
بعد گیر کارم رو متوجه میشم…
نمیگم کامل متوجه میشم.
قدر درک الانم متوجه میشم
جای کار زیاد داره…
این ایام دارم زندگی کردن رو تجربه میکنم، تجربه های جدید، متفاوت از سمانه و باورهای قبلیش…
خوشحالم که سکان هدایت کشتیِ زندگیم دست خودم نیست، چون حتما به بیراهه میرم اینطوری…
سکان هدایت دست خداست، میدونم هر جا برم، هر چیو تجربه کنم، برام خیر و شادی و برکت و ثروت میاره…
طی مسیر برام بهترینها رو میاره
شک ندارم…
از جایی متوجه میشم که در حال لذت بردن از زندگیم هستم یا نه، که وقتی قشنگی رو میبینم حسم نسبت بهش خوبی و شادیه، یا بی تفاوتی.
وقتی بی تفاوت شم به شنیدن صدای آواز پرندگان، یا زیبایی گلها و طبیعت، یعنی از مسیر لذت بردن از زندگیم دور شدم، باید برگردم تو مسیر
همین امروز وقتی چند ساعت در معرضِ کم آبی و بی آبی قرار گرفتم، در معرضِ گرما قرار گرفتم، تازه قدرِ نعمت آب رو فهمیدم که همیشه به راحتی در دسترسمه.
خدایا شکرت برای نعمتِ آب و یه عالمه نعمتِ دیگه ات.
میخوام یه مثالِ ساده از خودم برات بزنم از کمال گرایی که الان یادم اومد، مچ خودمو گرفتم و رهاش کردم…
داشتم به خاطرِ یه دونه ناخنم که لاکِش کمی فقط کمی خراب شده بود، فکر میکردم برم کلِ ناخن هامو ژِلیش اش رو آرایشگاه پاک و ریموو کنم…
چرا چون به کمال گرایی ام حمله کرد همین مثال کوچولو
که وقتی یه دونه ناخن، یه ذره گوشه اش، لاک اش پاک شده، دیگه قبول نیست، قشنگ نیست، معیوب شده، آسیب دیده، دوست داشتنی نیست و …
و نادیده بگیرم حضور 9 تا ناخن عزیزم با لاک های سالم شون رو…
عجبااااا
بعدش که متوجه شدم، رها کردم این فکر رو و الان شاد و سالم و خوشبخت 10 انگشتم و لاک های رنگی رنگی و شاد و خوشحالمون دارن با خوشی کنار هم زندگی میکنن.
خدا رو شکرت بی نهایت.
آگاهی یعنی همین
به همین سادگی
به همین خوشمزگی.
مای گاد، ببین کمال گرایی تو چه چیزهایی نفوذ کرده بلا نگرفته :)
البته که ریشه اش رو بزنم، همه ی این پیچک ها و علف هرزهاش با هم نابود میشه…
چقدر عالی که میشه روی اصل، روی ریشه کار کرد، تا پیچک ها بریزن…
الان، این روزها، ماه محرم آغاز شده و توجه من به سمت مفهومِ عبادت جلب شده…
عبادت از نظر من یعنی چی؟
نگاه قبلیم میگفت فقط اینا:
نماز، روزه، تلاوتِ قرآن، زیارت خانه خدا و ائمه، زکات، خمس، حجاب و …
و اما الان….
علاوه بر موارد بالایی که البته شرطِ اصلیِ عبادت حضور قلب هست نه فرمالیته و سفارشی، موارد زیر بهش اضافه شده:
کمک به خلق
لبخند به روی مخلوقات خدا
مهربانی با انسان ها، حیوانات، طبیعت، جهان
سلام دادن به مخلوقات خدا
آرزوی خیر کردن برای همه
کار کردن روی باورهای توحیدی و خوب
خوش رویی، خوش خلقی، مهربانی، ادب، احترام، عطوفت
بخشش
عذرخواهی، وقتی فهمیدی اشتباه کردی
صداقت، راستگویی
صبوری، دوری از شتاب
تسلیم خدا بودن، دوری از غرور و شرک
سپاس گزاری
تحسین، دوری از غیبت و بدگویی و قضاوت
توجه به زیبایی ها
گفتگو با خدا، به صورت بی واسطه، قلبی، شفاهی، مکتوب
لذت بردن از داشته ها در لحظه
خلق حس خوب
دستِ خدا شدن
تلاش برای بهبودِ خود
کنترل ذهن
خوندن و نوشتن کامنت این سایت
دیدن و شنیدن آگاهی های ناب این سایت
سفره ی اطعام باز کردن
کمک به مخلوقات خدا، با روی گشاده
اگه کمک نمیکنی، همچنان گشاده رو باش
سعه ی صدر
هدیه دادن، هدیه گرفتن، درخواست کردن با عزت نفس
امید داشتن به بهبود
توبه
سبکِ شخصی داشتن
خلقِ ثروت
آزار نرسوندن به مخلوقات خدا
و …
همه اینا عبادت هستن.
اما من میتونم انتخاب کنم با کدومشون سیم ام قوی تر به خدا وصل میشه، روی همونا بیشتر کار کنم و جلو برم…
رسیدن به بعضیاشون هم روند تکاملی داره، فرکانسِ بعضیاش از من دورن، بعضیا نزدیک…
من از نزدیکها شروع میکنم…
به یاریِ خدا…
خودش هدایتم کنه…
از لیستی که نوشتم چه قبل چه جدیدها، بعضیا اصل و برخی فرع هستن…
از خدا میخوام کمکم کنه توجه و تمرکزم رو بذارم روی اصل تو همه ی جنبه های زندگیم…
در حالیکه تازه ارسال نهایی رو زدم بعد از یک ساعت نوشتن کامنت برات در پاسخ به کامنتی که برام فرستادی…
و اما حالا
این لحظه
من دارم برای ردپای شماره 82 تو پاسخ میذارم…
آفرین بهت، آفرین
سلامتیِ قلبِ نازنینت رو خودت خلق کردی برای خودت، به پشتوانه ی قدرت و اختیاری که خدا بهت داده، پشتت به خدا گرمه و خلقش کردی…
یادِ فایلهای شگفت انگیز آرامش در پرتو آگاهی افتادم …
در رابطه با سلامتی، عشق و …
اعتراف میکنم اوایل نه تنها خوشم نیومد از فایلهای آرامش در پرتو اگاهی، بلکه برام عجیب بود استاد اینا چیه گذاشتین تو سایت؟؟؟
پوزش فراوان استاد، مدار و فرکانسم در حد لالیگا پایین بود، اصلا درک نمیکردم این فایلها چقدر جواهرن، چقدر خالص و ناب هستن، الان عشق میکنم گوش میدم، دوباره و چند باره، کوتاه، مختصر و مفید سرشار از آگاهی های نابن.
فاطمه جان ان شاالله قلبت پرتوان، پر انرژی و پر قدرت بتپه برات و لذت ببری از زندگیت هر ثانیه.
راستی سمانه جون:
شادی تو زندگی، لذت بردن از زندگی میتونه با دلیل های خیلی خیلی خیلی ساده، کوچولو و ریز، در ظاهر معمولی و بدیهی تو زندگی به وجود بیاد، مثل دیدن پروانه های شادی که امروز دور گلهای پارک میچرخیدن و رقصان بودن، غذای خوشمزه ی مادر، داشتن نعمتِ آب، هوای خنکِ در دسترس، لبخند و …
سفارش رو دادی به خدا و خدا فهمید پس دیگه حتی تکرار همنمیخواد!
چقدر از لحاظِ روانی و ذهنی نیاز دارم به شنیدن اینکه:
درست میشه…
و خدا به زبانِ نشانه ها هر لحظه بهم میگه که درست میشه…
یه کامنت دیگه هم از شما خوندم که اونجا هم به حس خوب اتفاقات خوب اشاره کردین، اینجا هم همینطور…
اینم نشونه ی مجدد برای اینکه تو هر شرایطی هستم، ذهنی و جسمی، تمام تلاشمو بکنم حس خودمو خوب کنم…
اگه حسم خوب باشه موقع انجام هر کاری، زندگیم بهتر و بهتر میشه.
و این جمله:
باید بری و اینطوری وسط راه ترمز هارو میفهمی!
یه قدم من میرم، چند قدم خدا برمیداره…
فقط باید روی صبرم کار کنم…
روی سکوت و تسلیم خدا بودن کار کنم…
امروز یه کار واجب رو استارت زدم، دوره عزت نفس…
یه گیر افتاده تو کارم که هر چی میشه این صدا بلندتر میشه اول عزت نفس و اعتماد به نفس رو بهبود بده تا بقیه ی ماجراهات و نتایجی که دارن آلوده میشن به نازیبایی، بهبود پیدا کنه.
مرسی که شما و تک تک بچه های سایت دست خدا میشین برای یاداوریِ نشانه ها و هدایت های خدا.
سفرتون به سلامت، به امنیت، به شادی، به رشد.
تجربه های عالی داشته باشین با همسر عزیزتون در گرجستان.
دوچرخه سواری حسابی خوش بگذره بهتون.
در پناه خدا باشین.
یه جمله ی عالیِ دیگه:
خدا وقتی بهم گفت، که من تصمیم به پیاده روی گرفتم و حالم رو خوب کردم.
از تو حرکت، از خدا برکت…
چه معجزه ها که نمیکنه خلوت با خود…
چه موقع نوشتن متمرکز، چه موقع پیاده روی و ….
دقیقا جاهایی که سیم وصل میشه با خدا، نشونه ها و هدایت ها میان، قلبم که آروم بشه سیم وصل میشه، وقتی سکوت میکنم و ذهنمو آف میکنم سیم وصل میشه، همه ی اینا یعنی حسِ خوب…
چه خوبه که از درک، شهود، تجربیاتت مینویسی سید جان، اینطوری حس میکنم مسیر روشن تر میشه برام.
سلام استاد جان ها
استاد عباس منش جانم
استاد شایسته جانم
سلام به همه ی بچه های باصفای این دانشگاه.
سلام به همه ی بچه هایی که هر کس اندازه ی درکش داره درس ها رو پاس میکنه.
این تلاش ها تحسین برانگیز هستن.
بهبودگرایی من دست به کار شد خانم شایسته جانِ نازنینم:
وقتی یه فایل میاد صبر میکنم تا چند بار گوش بدم بعد اگه کلامی اومد بنویسم…
الان اما نه…
1/5 بار گوش دادم و اومدم اینجا…
گفتم سمانه جونم تا همینجاشم بنویس:
مرسی استاد جان برای فایلِ جدید، ستاره قطبیم خلق شد.
مریم جون خوشحال شدم تو عکسِ بنرِ سایت، شما رو دیدم، حضورت شما شیرینه برام، صدات شیرینه برام، عینِ یکی از آبجی هام شدی، من عاشقِ آبجی هام هستم.
استاد مرسی از خودتون و تغییراتتون میگین، یاد میگیرم ازتون، با مثال بهتر درک می کنم.
از جفتتون ممنونم برای این فایلِ زیبا، زیبا از کلی جهات، برای این سوره، برای گشودن سینه و قلب به روی خدا، به سمتِ بهبودها، به سمتِ رشد…
آیا باری رو از دوشِ تو برنداشتیم که داشت کمرِ تو رو خرد میکرد؟
خدایا چقدر زیبا میگی، دقیق میگی، میزنی به هدف.
استاد، استادِ تشخیصِ اصل از فرعه و بچه هاشو طوری آموزش میده که خودشون بتونن تشخیص بدن، محتاج دیگری نباشن برای تشخیص. کاملا عزتمندانه هر کسی خودش کنترل و مدیریتِ زندگیش دستِ خودش باشه.
زیبا گفتی مریم جان.
استاد چقدر دقیق و زیبا گفتین در مورد کرایه تاکسی تا فلکه باهنر…
آرزوی شما برای اینکه همه تا آخر خط بیان که 75 تومن نصیبتون بشه نه 25 تومن یا 50 تومن…
چقدر خالص صحبت میکنین شما، تا عمقِ قلبم حرف هاتون نفود میکنه.
بیشتر از گذشته، هر لحظه عاشقِ شخصیت و منشتون میشم استادِ نازنینم…
دقیقا الان اذانِ ظهر به افق تهران داره از موبایلِ مادرم پخش میشه…
نشونه از این قشنگتر؟؟؟
اعتباری که از خدا گرفتین و تو کل زندگیتون پخش شده، احترام به نام خانوادگیِ عباس منش، برای شما که خواهران و اقوامتون اشاره کردن بارها…
خدایا شکرت برای استاد خوبم، برای همه ی چیزهای خوبی که تو زندگیش داره و بی نهایت بار لایقشه.
خدایا مرسی برای مهربونی هات، که با دستِ مادرم که نازم میکنه، میبوسه منو همین الان، دقیقا همین الان، بهم نشون میدی دوستم داری، عاشقمی، حواست بهم هست هر لحظه.
خداوند مهربانم مرسی اجازه دادی بنویسم…
خداوند هدایتگر و روزی دهِ من، مرسی روزی ام کردی این فایل رو گوش بدم، پیاده روی کنم، بیام خونه مادرم و کلی روزیِ غیر حساب و با حسابِ دیگه سرریز کردی تو زندگیم.
میدونم که این روزی ها، نعمات، برکات، ثروت ها همیشه بودن، هستن و خواهند بود…
من ترمز داشتم درک نمیکردم، خوشحالم که ترمزهام کم کم کنار میرن.
——————
چند ساعت پیش این کامنت رو نوشتم، بعد قبل از ارسالش، رفتم بیرون، الان باز کردم سایت رو فکر کردم کامنتم از دست رفته اما دیدم هنوز هست اینجا…
با عشق ارسالش میکنم.
کلی خوشحالی، حس خوب، لذت اومده برام از فضلِ خدا، خلق شده توسط خودم و …
خدایا شکرت برای مادرم، که با هم در مورد این مسیر زیبا کلی صحبت میکنیم، انرژی میگیریم.
مامانم بهم گفت: سمانه هر بار نیم پله بهتر شو…
این همون مفهوم روند تکاملی هست که استاد همیشه میگن، میگن هر بار کمی بهتر از قبل شیم.
مامانم که گفت هر بار نیم پله، بهتر شو بهتر درک کردم.
انگار باری از دوشم برداشته شد.
انگار سبکبال شدم برای حرکت کردن به جلو.
خدایا شکرت، عاشقتم
سلام آقا فرهاد.
خیلی ممنونم از کامنتِ خوبی که نوشتین.
این جمله برای من خیلی جالب هست:
صبر به معنی احساس خوب = اتفاقات خوب است.
یعنی هر طرفی که میرم، این عبارتِ کلیدی میاد سر راهم
احساس خوب= اتفاقات خوب
گاهی فکر میکنم چون ظاهر ساده ای داره، پس خیلی ساده است دیگه، من میتونم غالباً تو حس خوب باشم…
آگاهانه این حس رو خلق میکنم برای خودم گاهی، اما زمانی مچ خودمو میگیرم که میبینم دچارِ حس های نازیبا، ترس، استرس، باور کمبود، نرسیدن به خواسته ها، کلافگی و … شدم…
خیلی جالبه که این باورِ به شدت حال خوب کن، که عمل کردن بهش به شدت نتایج عالی داره، گاهی انقدر پنهان میشه برام که کلا یادم میره ازش دور شدم و میگم چی شده که الان حالم خوب نیست. و بعد از مدتی تازه متوجه میشم از حس خوب دور شدم، از ساختن حس خوب دور شدم…
این حس خوب خیلی ریشه ای باید کار کنم روش.
چون توی جزء به جزء زندگیم و جزئیات و ریزه کاری های زندگیم وجود و حضور داره، یه لایه ی سطحی نیست که بگم خب باشه، امروز 12 مورد حس خوب خلق کردم، کافیه برای امروز…
عینِ تنفس که واسم حیاتیه، باید عین یه کارآگاه برم بگردم تو هر ثانیه از زندگیم که چطوری میتونم حس خوب خلق کنم برای خودم…
و کاملا پله پله اینکار رو انجام بدم، چون ذهن کمال گرام باید یاد بگیره بهبود گرا شه، اگه امروز 15 مورد حس خوب ثبت کردم بگم آفرین سمانه، فردا برو روی 16 یا بالاتر…
چرا، چون اگه بگم کمه، باز حسم نازیبا میشه و میرم به سمت اتفاقات نازیبا که اولیش یاس هست…
هر بار خدا یه مدلی این باورِ عالیِ حس خوب= اتفاقاتِ خوب رو بهم یادآوری میکنه:
بارها تو فایلهای استاد که کلید اصلی صحبتهاشونه همیشه.
یه بار تو کامنت بچه ها.
یه بار به صورت گفتگوها به صورت غیر مستقیم
گاهی به دل خودم میوفته…
گاهی نوشته ی روی دیوار رو میخونم، باز یادم میوفته…
الان هم که هدایت شدم به کامنتِ شما و یاداوریِ مجددش…
خیلی ازتون سپاس گزارم آقا فرهاد، که دست خدا شدین برای این یادآوری.
بهترین ها در دنیا و آخرت نصیبتون بشه.
استادِ نازنینم، استاد عباس منشِ لطیف و بااحساس و مهربانم، استادِ توحیدیِ عزیزِ دلم، مرسی که این باور عالی رو بهم یاد دادین، بی نهایت خیر در دنیا و آخرت نصیبِ قلب مهربونتون بشه.
خدایا، عاشقتم، امروز نشونه ای متفاوت از همیشه بهمون نشون دادی و یه پله دیگه بیشتر نزدیکت شدم، مرسی که منو آسان میکنی برای آسانی ها.
سلام فاطمه جانم
بسیار بهت افتخار میکنم، تحسینت میکنم برای دستاوردهات، تغییراتت، بهبودهات:
تو ردپای امروز میخوام خودم تحسین کنم، به طرز فوق العاده ای تو روابط اجتماعی خوب شدم !به راحتی درخواست میکنم ،حرفم میزنم ،نه میگم،مخالفتم اعلام میکنم و ترس هامو زیرپا میزارم.
آفرین بهت.
آفرین که تو مسیر هستی و تو مسیر می مونی، به نظرم همگی نوسان داریم چون تازه کار هستیم، درست میشه، خدا خودش کمکمون میکنه.
میدونی چیه؟ حس میکنم کمال گرایی از یه در میاد، خدا رو شکر از یه در دیگه هم بهبودگرایی میاد شکرِ خدا…
امروز همسرم به نقل قول از استاد عباس منش گفت: هر بار یه کوچولو تغییر میکنی، خوشحال باش، که بشه انگیزه و اشتیاق برای ادامه دادنِ راه…
این کلام باید به گوشم میخورد تا یادآوری شه مجدد برام.
من دائم باید یادآوری شه برام بهبودگرایی.
دائم باید یادآوری شه تحسین کنم خودمو برای تک تک و جزئیات بهبودها و پیشرفت هام که وجدانا خیلی زیاده و باید بیارم بیرون از ذهنم و تحسینشون کنم….
منم تو حیطه ی عزت نفس، روابط، ارتباط با خدا، صلح با خودم، سلامتی، امنیت، حال خوب و … خیلی رشد کردم، بهبود پیدا کردم، خوشحالم و سپاس گزارِ خدا.
خدایا شکرت برای امروز و روزی های غیر حسابِ فراوانی که بهم دادی، منم تونستم درکشون کنم، حسشون کنم.
سلام مجدد فاطمه جانم.
برای تحسینِ خودم، ایده اومد الان اینجا بنویسم.
چون تو دست خدا شدی و با این کامنتت دیشب باعث شدی دوباره یادم بیوفته کجاها تغییر کردم و تحسین کنم خودم رو.
ماچ بهت که نوشتی و هم برای خودت رد پا گذاشتی، هم برای من و بقیه ی بچه ها.
سمانه جانم تحسینت میکنم که راحت حرف و سلیقه ی شخصی و راحتی تو ابراز میکنی، فارغ از نظر و سلیقه ی دیگران، که خوشایند هست براشون یا نیست.
مثال: بندِ ساعت مچی مو مطابق با راحتی و کاربریِ راحتش برای خودم انتخاب کردم و استفاده میکنم نه فقط توجه به زیبایی اش.
الویت من راحتی و سادگیِ استفاده کردن ازش هست، اینطوری بیشتر لذت میبرم.
یه بنده خدایی گفت بند مشکی با این ساعت شکیل تره، گفتم ضمن احترام به سلیقه و نظرت که درست هم هست، من از چیزی استفاده میکنم که راحت باشم باهاش.
بستگی به شرایط و راحتی و انتخاب خودم داره، که چی خوشحال ترم میکنه.
اینو از استاد جان یاد گرفتم:
چطوری از این راحت تر
چطوری از این ساده تر
چطوری از این لذت بخش تر
استاد جان، کلام شما پر از باورهای آسان کننده برای آسانی هاست.
سمانه صوفی به شخصه سپاس گزارِ شماست تا همیشه برای دونه به دونه ی آگاهی هایی که بهم یاد دادین و باعث شدن کیفیتِ زندگیم بالاتر بره، زندگیم شیرین تر شه.
یه بنده خدایی در مورد موهامم گفت چرا انقدر کوتاه و …
گفتم تجربه، تنوع، راحتیِ خودم…
وای که چقدر لذت بخشه اونطوری زندگی میکنم که خودم دوست دارم، خودم لذت میبرم، فارغ از اینکه تو نظر مردم چطوری به نظر میرسم یا نمیرسم….
یا با توجه به باور عمومیِ دیگران، زیبا به نظر میرسم یا نه…
میدونی زیبا الان به باور من یعنی چی؟
یعنی شجاع باشم، اینطوری زیبا هستم.
یعنی برم تو دل ترس هام، اینطوری زیبا هستم.
یعنی عزت نفسم بالا بره، اینطوری زیبا هستم.
یعنی مدلی که راحتم، مدلی که ساده تره، قشنگ تره زندگی کنم، اینطوری زیبا هستم.
یعنی احترام بذارم به خودم و بقیه، اینطوری زیبا هستم.
یعنی خوشرو هستم خوشروتر شم، صبرم بهتر شه هر لحظه، اینطوری زیبا هستم.
زیباییِ حقیقی، از درونم میاد و به بیرون گسترش پیدا میکنه، اینطوری فقط مربوط به صورت و ظاهر، تیپ، هیکل و … هم نمیشه، یه پکیج عالی خواهم داشت از مجموعه ی ویژگی های انسانی و زیبا.
خدایا شکرت برای این آگاهی ها
من با همین موهای ماشین شده خیلی راحت و خوشحال و راضی ام، خدا رو شکر که تجربه اش کردم، با ماشین کردن موهام فقط موهام منو ترک نکردن، مقداری از رودربایستی، عزت نفس پایین، غرور، نیاز به تایید و توجه و تحسین دیگران، مقداری خوب به نظر رسیدن از چشم بقیه و … هم منو ترک کردن.
خوشحالم از این تجربه ی به شدت پر بار و پر برکت و جلوبرنده ی من در رشدم.
یه تغییر دیگه که واقعا خودمو تحسین میکنم:
دیشب یه بنده خدایی در مورد چیزی ازم پرسید که تمایلی نداشتم در موردش صحبت کنم، خیلی مودبانه و رُک گفتم در مورد این موضوع نمیخوام صحبت کنم…
همونجا کات شد، بحث عوض شد…
منِ قبلا روم نمیشد اگه نمیخواستم جواب بدم، جوابی ندم، فکر میکردم بی ادبیه پاسخ ندم، توضیح ندم، جواب میدادم با رودربایستی، بعد از خودم ناراحت میشدم چرا جواب دادم …
یا از دست فرد هم ناراحت یا عصبانی میشدم چرا اصلا اون سوال رو پرسیده؟
چرا آدما رعایت نمیکنن؟ چرا ورود میکنن به مسائل دیگران؟ چرا خودشون متوجه نیستن که نباید بپرسن؟
بعدها فهمیدم کمی، که، اون کسی که چیزی میپرسه اون لحظه، مثل من فکر نمیکنه، تو یه فرکانس دیگه است، که بخواد درک کنه اون سوالی که میپرسه خوبه یا ممکن هست تولید حساسیت کنه، پس عمدی در کار نیست.
دومش هم اینکه چرا من گاهی ناراحت میشم گاهی نه از نظر یا سوال دیگران؟
دلیلش خود منم.
حالم خوب باشه با خودم، راحت با همه چیز کنار میام، عبور میکنم جلو میرم…
وقتی صلح درونی ندارم، همه چیز رو به خودم میگیرم، فکر میکنم فرد منظور بدی داره و …
وقتی ناراحت میشم، دقیقا کُد میفرسته که داخلم یه چیزی از حالت سلامت و تعادل خارج شده.
پس به قولِ استاد، هر چی هست از درونِ خودِ منه، نه جهانِ بیرون.
خوب ببینم و باور کنم، برای من خوب میشه.
یه تحسین دیگه برای سمانه جانم: دیشب کنترل ذهن جذابی داشتم، به سرعت گفتم خیره، برای ما همه چیز در مدار امنیت هست، ما سپردیم به خدا، خدا حواسش هست…
و چقدر راحت بودم، چقدر حالم خوب بود، چقدر ریلکس بودم…
یه تحسین دیگه: قبلا سر پاک بودن و … حساس بودم به شدت، الان تحتِ تمرین و ریلکسی و صبر خیلی بهتر شدم، یعنی وسواسِ فکری داشتم، دمپایی دستشویی رو همیشه میشستم و تکرارهای شستشو و طهارت با آب، مدتی هست که خیلی بهتر شدم، میگم پاکه، و برام پاک هم میشه…
یعنی خودم تو کارها و تغییرات و بهبودهای خودم میمونم گاهی و میگم خدایا چه کردی با من؟
استاد چقدر شما تو جزء به جزء زندگی ما و بهبودهامون نقش و سهم دارین.
هر بار که من یه نفس راحت میکشم برای یه باور خوب که جایگزین باور نازیبا شده، بی نهایت خیر وارد زندگی شما خواهد شد.
دقیقا شما دارین خودتون خوب زندگی میکنین، و کاری میکنین بقیه هم یاد بگیرن خوب زندگی کنن.
جهان رو به جای زیبایی برای زندگی تبدیل میکنین با آگاهی های ناب و خالصی که به اشتراک میذارین.
تحسین دیگه: رودربایستی، ترس از ابراز نظر و سلیقه ام شاید چون باعث ناراحتیِ دیگری بشه، مخصوصا کسی که محبت میکنه بهم، جزو خصوصیات من بوده و هست، الان خیلی بهتر شدم، اصلا عشق میکنم با خودم وقتی آسان میشم برای آسانی ها تو این زمینه، راحت حرفمو میزنم، درخواست می کنم با عزت نفس و اعتماد به نفس، بدون خجالت کشیدم، شرمنده شدن، بدون صغری کبری چیدن، قرمز و بنفش شدن، ناراحت شدن، عصبانی شدن…
البته که گاهی میشه گاهی نمیشه، اما دارم تمرین میکنم برای موفقیت هام شاد شم، تحسین کنم خودمو، که بهتر و بهتر شم.
فاطمه ی نازنینم، تو از این نوشتی که دیرتر پاشدی، کمتر به کارهات رسیدی و …
من یه راهِ خوب پیدا کردم برای خودم، برای ایامی که راندمان و خروجی ام شاید به کیفیت قبل نمیشه…
میگم یه روز 1/5 ساعت پیاده روی میکنی، سپاس گزار باش، وقتی هم 30 دقیقه پیاده روی میکنی سپاس گزار باش، اون روز همون 30 دقیقه هم عالیه، حست رو خوب نگهدار با باورهای امیدبخش تا برگردی روی دور مجدد.
یه روز حس و حالت شگفت انگیزه و رگباری حس خوب اتفاقات خوب میاد، وقتی حسم داره به سمت نازیبا میره با روش هایی که بلدم سعی میکنم حسم رو بهتر کنم تا کم خوب بشم و از حالت نازیبا خارج شم.
یه روز صدای پرنده جان هارو میشنوی، غرق لذت میشی، وقتی یه روز متوجهشون نمیشی ناراحت نشو ببین چه چیز دیگه ای شنیدی؟ همون میشه روزیِ اون روزِ تو…
قرار نیست یه الگوی ثابتی رو جذب کنی از زیبایی و نعمت.
دست خدا رو باز بذار، بذار بهترین هارو در بهترین زمان و مکان بده دستت…
اصلآ لذت همینه، نه لزوما شاد شدن با مواردِ یکسان…
هر لحظه میشه با هر چیزی از این وسعتِ پهناورِ جهان شاد شد و لذت برد، با تنوعِ به شدت بالا.
گر خداوند من آنست که من می دانم
شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد
خدایا شکرت برای نتایجِ عالی ام
سلام زهرا جانِ نازنینم.
پروفایلت خیلی قشنگه، خیلی خوش انرژی هست، دیدن عکس قشنگ خودت کنار پسر قشنگت خیلی انرژی مثبتی داره.
خدا حفطتون کنه.
خوشحالم که نقطه ی آبی رو دیدم و یه پیام پر از مهر دریافت کردم از شما، زهرا جان.
ممنونم که کامنت منو با مهر و توجه خوندی، خوشحالم چیزی رو نوشتم با اجازه ی خدا که بهت کمک کرده.
به قولِ سعیده جان، ما با اجازه مینویسیم چیزی که باید نوشته بشه رو…
که هم به خودمون کمک میکنه هم به بقیه…
من عاشق این فلسفه ی پشتِ نوشتن و خوندن کامنت تو سایتِ توحیدی مون هستم.
اینکه همه چقدر فرکانس هاشون خوبه و دور هم جمع شدیم به دلیلِ رشد، بهبود…
ممنونم که تحسینم کردی زهرای مهربون و زیباروی و زیبا باطن.
ممنونم که با نگاهِ قشنگت به نام فامیلیم توجه کردی.
ممنونم که خوبی های خودتو به بیرون منتقل میکنی.
ممنونم که سخاوتمندانه کامنت نوشتی برام.
بهترین رو برات میخوام در دنیا و آخرت.
ماچ به روی ماهت.
خدایا شکرت که منو به خواسته هام میرسونی هر لحظه، داشتن و ورود دوستان توحیدی به زندگیم یکی از اون خواسته هاست که اجابت شده، مرسی خدا جونم.
سلام فاطمه جانم.
منم مثل تو، مثل اکثر بچه ها خیلی از دیدن نقطه آبی (به قول سعیده جان)، خوشحال میشم…
این قسمت نوشته ات خیلی توجهم رو جلب کرد در رابطه با نگاهت به نقطه ی آبی:
نقطه آبی همیشه باعث میشه ذوق کنم ،بهم میگه از بین کلی آدم تو دنیا از بین کلی آدم تو همین سایت یه همسفر فرکانسی ،در خونه قلبت میخواد بزنه ،حرف ها آموزه ها نصایح و تیپ هاشو بگه تا باهم هم مسیر شیم به سمت فرکانس بالاتر
چقدر قشنگ نگاه میکنی به نقطه آبی، آفرین بهت.
اوایل فقط هول میزدم بخونم، ببینم کی چی نوشته و رد میشدم، بعد که درکم کمی بیشتر شد تمرین کردم به نوشتن پاسخ برای پیام های پرمهر دوستام، از سعیده جان یاد گرفتن چون دیدم جواب مینویسه با عشق برای کامنتهایی که به دستش میرسه، بعد الان یه طوری شده عاشق دیدن نقطه آبی شدم و اینکه ببینم یکی از دوستام پیک شده برای رسوندن چه پیامی از خدا برام…
مخصوصا دو پیام دریافتیِ امروزم که روزی های غیر حساب امروزم محسوب میشن رو با تأمل و عشق بیشتری خوندم…
چقدر کیف کردم که برام نوشتی.
خیلی خوشحال شدم.
خوشحال از این بابت که دسترسیِ تو و من با هم باز شد که بتونیم پیام بنویسیم و بخونیم با همدیگه.
از حالم پرسیدی…
فاطمه جان، من عالی هستم به لطف و مهرِ خدای مهربون و هدایتگرم، یه سمانه ی 10 ماهه هستم، دارم سینه خیز میرم، تا چند وقت دیگه به لطف خدا میشینم روی زمین، بعد کم کم می ایستم، بعد کم کم راه میرم و برو جلو…
یعنی کم کم دارم بزرگ میشم…
بارها میخورم زمین، بلند میشم، اشتباه میکنم یا بلا سرم میاد گریه می کنم، بلند میشم، درست جلو میرم میخندم، بلند میشم، خسته و کلافه میشم، بلند میشم و ادامه میدم …
من 36 سالم نیست، من 10 ماهه هستم…
و انقدر آروم دارم جلو میرم ولی نتایج دارم، کلی نتایج…
که گاهی یادم میره 10 ماهه هستم الان، و یهو فکر میکنم باید اندازه 36 سال نتایج داشته باشم…
نه…
آروم آروم
دوری از شتاب
طی کردن روند تکاملی
لذت بردن طی مسیر
اینا اصله، اصل…
این سمانه ی 10 ماهه گاهی یه سری رشدها کرده به سادگی…
آسان شدم بر آسانی ها که این اتفاق افتاد…
گاهی عقب گرد داشتم، یا شاید هم توقف، یا شاید هیچکدوم…
لازم بوده روندم متوقف بشه، به هم بریزم، فکر کنم عقب گرد دارم تا یه چیز دیگه رو بفهمم و درک کنم…
چیو؟
بهت میگم…
هر جایی هستم بهترین جائیه که باید باشم الان…
در هر حالتی
حالت مثبت باشم، یعنی جای درستی هستم، نتایج اومدن و شادم و …
حالت نامثبت باشم، یعنی چالش اومده، تضاد اومده، اومده بگه یه درس پشتِ در ایستاده تا اجازه بدم وارد شه که یاد بگیرم، که یه جای کارم اصلاح میخواد، یا یه چیزی رو باید از این شرایط بفهمم و درک کنم تا برای بهبودم بهم کمک کنه، یه ضعف از عملکرد و رفتار و افکارم اومده که بگه منو درست کن سمانه لطفا …
فاطمه جان، چند روز پیش دقیقا تو چالش بدی گیر کردم…
تله ی کمال گرایی که داشت همه ی نتایجمو به خاطر یه نتیجه زیر سوال میبرد انگار هیچی که هیچی…
خدا خودش کمکم کرد…
خود تو با پیام دیشبت کمکم کردی و دوباره یادآوری کردی نتایج و بهبودهامو ببینم…
که آقا انگشت اتهام روی ضعف هام نذارم فقط و بولدشون کنم…
انگشت تشکر و تحسین رو بذارم روی محاسن و بهبودهام اونا رو بولد کنم…
زیادن، زیاد…
این سمانه خیلی فرق کرده
خیلی
خیلی
سمانه نذار عادی شه
نذار عادت کنی
فکر کنی هیچی نشده
از اول همینطوری بودی…
نه این نبودم…
ببین تلاش هاتو
ببین پشتکارت رو
ببین حال و حس خوبت رو
اینا ثروت هستن به قول سید علی جان مون، خوشدل جان مون.
میدونی داشتم یه سوتیِ ریزِ دیگه میدادم
در ظاهر متوجه شدم رعایت روند تکاملی رو
دوری از شتاب رو
سپاس گزاری رو برای الان و داشته های الان، مادی و معنوی…
فکر کردم تصمیم به بهبود بگیرم خب باید سریع آشکار شه
یا سریع باید عادت ترک شه
یا بهبود به سرعت خودشو نشون بده
بعد تذکر دادم به خودم که:
از 15 بار انجام غلط یه رفتار 4 بار درست انجام بدی 11 بار غلط عالی هستی، تو مسیری…
توقع و انتظار نداشته باش بشی سریع 1 یا هیچ…
امان از این تله ی کمال گرایی…
دائم باید مچش رو بگیرم
خیلی آب زیر کاهه…
خیلی مخفیه، خیلی حق به جانبه…
خدا رو شکر که هر بار خودش نجاتم میده از مسیر خارج نشم…
و اما حالا…
از استاد یاد گرفتم حتی تقصیر رو گردن کمال گرایی هم نندازم
همینکه فهمیدم مشکل از کجاست، منم که باید حلش کنم، کمال گرایی از خودش اختیار نداره، ناتوانه، من با غذا ندادن بهش میتونم ضعیف و ضعیف ترش کنم…
من قدرت دارم
اختیار دارم
اون نداره
میشه، درست میشه، خدا کمک همه مون میکنه که برسیم به خواسته های قلبمون…
یه چیزی هست یه اسم امید به اسمِ درست میشه به اسمِ خدا هست همیشه و کمک میکنه*…
اینا نیروی محرکه ی منن.
بمب انرژی منن…
ممنونم از تحسین هات، از انرژیِ مثبتی که منتقل کردی بهم.
تو این 10 ماه نوسان هایی رو تجربه کردم، چون تو مسیرم…
اشکم در اومده، هم از عشق، هم از غم…
اما بلند شدم، ادامه دادم، چون هر بار درست شده…
از این به بعدم درست میشه، منتها هر بار بهتر میشم نسبت به قبل به دلیلِ تجربه ها…
بذار یه اعترافی کنم …
انقدر تو حس های خوب بودم، اتفاقات خوب میوفتاد…
کم کم یادم رفت لذت ببرم ازشون…
معنیِ لذت بردن رو یادم رفت، کمرنگ شد…
به همون میزان نتایج ریز ریز افت کرد…
حال خوش من هم افت کرد…
نفهمیدم از کجا دارم میخورم…
انگار عادی باشه، روتین باشه، وظیفه باشه، نه عشقِ زندگیم…
یعنی تو درک لذت ها و نعمات هم دچار کمال گرایی میشم که یعنی این یکی که عادیه، کمه، کوچیکه…
کم، معنی نداره
کوچک، معنی نداره
لذت و شادی، کوچک و بزرگ نداره
همینکه هست یعنی سپاس گزار باش که داریش…
تا فایل 9 دوره کشف قوانین که استاد با اون فرکانس خالص و ناب و محشر گفتن:
لذت ببرین از زندگیتون، همه چیز حتی بیشترش بهتون داده میشه، این اصله.
و انگار یه پرده ای کنار رفت…
میدونی چیه فاطمه جان
در ظاهر دارم برای تو پاسخ مینویسم.
اما مخاطبش خودِ خودِ خودمم…
معجزه های من تو زندگی ام وقتی ساکتم، صبورم، تسلیم خدا هستم اتفاق میوفتن…
این فرمولِ رسیدن من به خوشبختی از همه ی لحاظ ها هست…
خدا منو به شیرینی به خواسته هام میرسونه
طوریکه اصلا متوجه نمیشم.
بعدش یهو یادم میوفته این خواسته ام بوده ها…
اما چون ذهنم اسیرِ رسیدن به مواردِ خاصی هست کمتر اجازه میده چشمهام همه چیز رو با هم ببینه…
مثال: میره سراغ کمبود ( که تازه درک کردم چقدر تو همه چیز نفوذ کرده نه فقط مالی) و باعث میشه چشم بر فراوانی های الانم ببندم یا کمتر سپاس گزارشون باشم…
بعد خود خدا دوباره منو میندازه تو جاده ی توجه به فراوانی، سپاس گزاری برای داشته هام که خیلی زیادن …
بعد گیر کارم رو متوجه میشم…
نمیگم کامل متوجه میشم.
قدر درک الانم متوجه میشم
جای کار زیاد داره…
این ایام دارم زندگی کردن رو تجربه میکنم، تجربه های جدید، متفاوت از سمانه و باورهای قبلیش…
خوشحالم که سکان هدایت کشتیِ زندگیم دست خودم نیست، چون حتما به بیراهه میرم اینطوری…
سکان هدایت دست خداست، میدونم هر جا برم، هر چیو تجربه کنم، برام خیر و شادی و برکت و ثروت میاره…
طی مسیر برام بهترینها رو میاره
شک ندارم…
از جایی متوجه میشم که در حال لذت بردن از زندگیم هستم یا نه، که وقتی قشنگی رو میبینم حسم نسبت بهش خوبی و شادیه، یا بی تفاوتی.
وقتی بی تفاوت شم به شنیدن صدای آواز پرندگان، یا زیبایی گلها و طبیعت، یعنی از مسیر لذت بردن از زندگیم دور شدم، باید برگردم تو مسیر
همین امروز وقتی چند ساعت در معرضِ کم آبی و بی آبی قرار گرفتم، در معرضِ گرما قرار گرفتم، تازه قدرِ نعمت آب رو فهمیدم که همیشه به راحتی در دسترسمه.
خدایا شکرت برای نعمتِ آب و یه عالمه نعمتِ دیگه ات.
میخوام یه مثالِ ساده از خودم برات بزنم از کمال گرایی که الان یادم اومد، مچ خودمو گرفتم و رهاش کردم…
داشتم به خاطرِ یه دونه ناخنم که لاکِش کمی فقط کمی خراب شده بود، فکر میکردم برم کلِ ناخن هامو ژِلیش اش رو آرایشگاه پاک و ریموو کنم…
چرا چون به کمال گرایی ام حمله کرد همین مثال کوچولو
که وقتی یه دونه ناخن، یه ذره گوشه اش، لاک اش پاک شده، دیگه قبول نیست، قشنگ نیست، معیوب شده، آسیب دیده، دوست داشتنی نیست و …
و نادیده بگیرم حضور 9 تا ناخن عزیزم با لاک های سالم شون رو…
عجبااااا
بعدش که متوجه شدم، رها کردم این فکر رو و الان شاد و سالم و خوشبخت 10 انگشتم و لاک های رنگی رنگی و شاد و خوشحالمون دارن با خوشی کنار هم زندگی میکنن.
خدا رو شکرت بی نهایت.
آگاهی یعنی همین
به همین سادگی
به همین خوشمزگی.
مای گاد، ببین کمال گرایی تو چه چیزهایی نفوذ کرده بلا نگرفته :)
البته که ریشه اش رو بزنم، همه ی این پیچک ها و علف هرزهاش با هم نابود میشه…
چقدر عالی که میشه روی اصل، روی ریشه کار کرد، تا پیچک ها بریزن…
الان، این روزها، ماه محرم آغاز شده و توجه من به سمت مفهومِ عبادت جلب شده…
عبادت از نظر من یعنی چی؟
نگاه قبلیم میگفت فقط اینا:
نماز، روزه، تلاوتِ قرآن، زیارت خانه خدا و ائمه، زکات، خمس، حجاب و …
و اما الان….
علاوه بر موارد بالایی که البته شرطِ اصلیِ عبادت حضور قلب هست نه فرمالیته و سفارشی، موارد زیر بهش اضافه شده:
کمک به خلق
لبخند به روی مخلوقات خدا
مهربانی با انسان ها، حیوانات، طبیعت، جهان
سلام دادن به مخلوقات خدا
آرزوی خیر کردن برای همه
کار کردن روی باورهای توحیدی و خوب
خوش رویی، خوش خلقی، مهربانی، ادب، احترام، عطوفت
بخشش
عذرخواهی، وقتی فهمیدی اشتباه کردی
صداقت، راستگویی
صبوری، دوری از شتاب
تسلیم خدا بودن، دوری از غرور و شرک
سپاس گزاری
تحسین، دوری از غیبت و بدگویی و قضاوت
توجه به زیبایی ها
گفتگو با خدا، به صورت بی واسطه، قلبی، شفاهی، مکتوب
لذت بردن از داشته ها در لحظه
خلق حس خوب
دستِ خدا شدن
تلاش برای بهبودِ خود
کنترل ذهن
خوندن و نوشتن کامنت این سایت
دیدن و شنیدن آگاهی های ناب این سایت
سفره ی اطعام باز کردن
کمک به مخلوقات خدا، با روی گشاده
اگه کمک نمیکنی، همچنان گشاده رو باش
سعه ی صدر
هدیه دادن، هدیه گرفتن، درخواست کردن با عزت نفس
امید داشتن به بهبود
توبه
سبکِ شخصی داشتن
خلقِ ثروت
آزار نرسوندن به مخلوقات خدا
و …
همه اینا عبادت هستن.
اما من میتونم انتخاب کنم با کدومشون سیم ام قوی تر به خدا وصل میشه، روی همونا بیشتر کار کنم و جلو برم…
رسیدن به بعضیاشون هم روند تکاملی داره، فرکانسِ بعضیاش از من دورن، بعضیا نزدیک…
من از نزدیکها شروع میکنم…
به یاریِ خدا…
خودش هدایتم کنه…
از لیستی که نوشتم چه قبل چه جدیدها، بعضیا اصل و برخی فرع هستن…
از خدا میخوام کمکم کنه توجه و تمرکزم رو بذارم روی اصل تو همه ی جنبه های زندگیم…
خدایا شکرت، ماچ بهت، بغلِ سفت بهت
سلام به همه ی عزیزان
سلام به فاطمه جانم و قلبِ پر قدرت و قشنگش…
در حالیکه تازه ارسال نهایی رو زدم بعد از یک ساعت نوشتن کامنت برات در پاسخ به کامنتی که برام فرستادی…
و اما حالا
این لحظه
من دارم برای ردپای شماره 82 تو پاسخ میذارم…
آفرین بهت، آفرین
سلامتیِ قلبِ نازنینت رو خودت خلق کردی برای خودت، به پشتوانه ی قدرت و اختیاری که خدا بهت داده، پشتت به خدا گرمه و خلقش کردی…
یادِ فایلهای شگفت انگیز آرامش در پرتو آگاهی افتادم …
در رابطه با سلامتی، عشق و …
اعتراف میکنم اوایل نه تنها خوشم نیومد از فایلهای آرامش در پرتو اگاهی، بلکه برام عجیب بود استاد اینا چیه گذاشتین تو سایت؟؟؟
پوزش فراوان استاد، مدار و فرکانسم در حد لالیگا پایین بود، اصلا درک نمیکردم این فایلها چقدر جواهرن، چقدر خالص و ناب هستن، الان عشق میکنم گوش میدم، دوباره و چند باره، کوتاه، مختصر و مفید سرشار از آگاهی های نابن.
دیوانه کننده هستن…
منو عاشق خودشون کردن، مخصوصا الان یاد فایلِ عشق افتادم که شگفت انگیز هست…
فاطمه جان ان شاالله قلبت پرتوان، پر انرژی و پر قدرت بتپه برات و لذت ببری از زندگیت هر ثانیه.
راستی سمانه جون:
شادی تو زندگی، لذت بردن از زندگی میتونه با دلیل های خیلی خیلی خیلی ساده، کوچولو و ریز، در ظاهر معمولی و بدیهی تو زندگی به وجود بیاد، مثل دیدن پروانه های شادی که امروز دور گلهای پارک میچرخیدن و رقصان بودن، غذای خوشمزه ی مادر، داشتن نعمتِ آب، هوای خنکِ در دسترس، لبخند و …
حسبی الله
با یادِ خدا، قلب ها آرام می گیرد.
سلام سید علی جانِ سایت.
خوشدل جانِ عزیزِ سایت
چقدر این جمله شگفت انگیزه:
همین الان تو میدونی ترمز داری تموم شد و رفت
سفارش رو دادی به خدا و خدا فهمید پس دیگه حتی تکرار همنمیخواد!
چقدر از لحاظِ روانی و ذهنی نیاز دارم به شنیدن اینکه:
درست میشه…
و خدا به زبانِ نشانه ها هر لحظه بهم میگه که درست میشه…
یه کامنت دیگه هم از شما خوندم که اونجا هم به حس خوب اتفاقات خوب اشاره کردین، اینجا هم همینطور…
اینم نشونه ی مجدد برای اینکه تو هر شرایطی هستم، ذهنی و جسمی، تمام تلاشمو بکنم حس خودمو خوب کنم…
اگه حسم خوب باشه موقع انجام هر کاری، زندگیم بهتر و بهتر میشه.
و این جمله:
باید بری و اینطوری وسط راه ترمز هارو میفهمی!
یه قدم من میرم، چند قدم خدا برمیداره…
فقط باید روی صبرم کار کنم…
روی سکوت و تسلیم خدا بودن کار کنم…
امروز یه کار واجب رو استارت زدم، دوره عزت نفس…
یه گیر افتاده تو کارم که هر چی میشه این صدا بلندتر میشه اول عزت نفس و اعتماد به نفس رو بهبود بده تا بقیه ی ماجراهات و نتایجی که دارن آلوده میشن به نازیبایی، بهبود پیدا کنه.
مرسی که شما و تک تک بچه های سایت دست خدا میشین برای یاداوریِ نشانه ها و هدایت های خدا.
سفرتون به سلامت، به امنیت، به شادی، به رشد.
تجربه های عالی داشته باشین با همسر عزیزتون در گرجستان.
دوچرخه سواری حسابی خوش بگذره بهتون.
در پناه خدا باشین.
یه جمله ی عالیِ دیگه:
خدا وقتی بهم گفت، که من تصمیم به پیاده روی گرفتم و حالم رو خوب کردم.
از تو حرکت، از خدا برکت…
چه معجزه ها که نمیکنه خلوت با خود…
چه موقع نوشتن متمرکز، چه موقع پیاده روی و ….
دقیقا جاهایی که سیم وصل میشه با خدا، نشونه ها و هدایت ها میان، قلبم که آروم بشه سیم وصل میشه، وقتی سکوت میکنم و ذهنمو آف میکنم سیم وصل میشه، همه ی اینا یعنی حسِ خوب…
چه خوبه که از درک، شهود، تجربیاتت مینویسی سید جان، اینطوری حس میکنم مسیر روشن تر میشه برام.
خدا هست، هدایتم میکنه، امید دارم چون خدا هست…
الهی شکرت
سلام فرزانه جانِ نازنینِ ارزشمند
چه جمله ی محشری نوشتی:
آب رو توی مشتم گرفتم و بوسش کردم و گفتم خدایا تو این آبی…مثل این آب جاری و روون و زندگی بخش…
قلبم باز شد.
خیلی ممنونم که کامنت به این دلبری نوشتی فرزانه جان.
بهترین ها برای تو و قلب لطیف و مهربونت.
خدایا شکر، تو همه چیز میشی برای همه کس، خدایا شکرت که تو زندگیمی.
سلام سارا جانِ نازنین و خوش کلام.
غرق لذت شدم کامنتت رو خوندم.
خیلی ساده و صمیمی و خالص نوشتی.
انرژیِ خیلی خوبی گرفتم از کامنتت.
قبل از خوندن این کامنت، داستان آشناییت با سایت رو خوندم و لذت بردم از اینکه انقدر عالی روی خودت کار میکنی.
برات بهترین ها رو آرزو میکنم عزیزم.
کامنتِ هر کدوم از بچه ها رو که میخونم میبینم هر کدوم یه مزه ی منحصر به فرد داره.
کامنت شما هم خیلی خوشمزه بود، بازم بنویس، عاشق دختر کوچولوی درونتم که باعث شد بنویسی انقدر خالص و صمیمی.
خدایا شکرت برای این سایت توحیدی با اعضای توحیدیِ دوست داشتنی اش.