https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-19 06:08:272024-09-08 08:12:02قلبی که به سوی خداوند باز می شود
742نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام وقتی میای تو سایت و فایل جدید عکس فایل جدید را میبینی بدون درنگ این آهنگ تو گوشت زمزمه میشه
نگاه استیل گنگ و نگا ترکیب و رنگ ونگاه ابهت مرد و خش میندازه قلب وعشق است دادا دس خوش
کیف کردم از این تیپی که زدید
چقدر همیشه فایل هایی که مربوط به آیات قرآنه حالم را خوب میکنه
من از وقتی وارد دوره 12قدم شدم تازه با قرآن دوست شدم و قبلا فقط ماه رمضان به ماه رمضان موظف میدونستم قرآن را ختم کنم که هیچ وقتم چیزی نمیفهمیدم
و الان وقتی دارم معنی قرآن را میخونم و با نشانه هایی که استاد برامون باز میکنند نکاتی که برام هشداره را خط میکشم و لذت میبرم از این خدایی که دارم هر بار بیشتر عاشق میشم
این سوره درسته به ظاهر برای حضرت محمد گفته شده ولی ریشه یابی که میکنیم میبینیم هر کدام ما خیلی وقت ها سنگینی یک موضوعی روی کمرمون به شدت احساس میشد و گاهی احساس خفگی هم بهمون میداد
حالا چه نگرانی از فلان امتحان بودا باشه یا ترس از آبرومون که بره یا نگران فلان جواب آزمایش
ولی وقتی ذکر خدا را به لبمون آوردیم و با خودش حرف زدیم چه باری از رو دوشمون برداشته شد
استاد جان من خودم گاهی میبینم خب فلان چیز را که با باورم رقم زدم اگه به کسی بگی باورش نمیشه و وتی ادامه همون ماجرا قفلی میخوره یاد اون حرفتون میفتم که میگید دقیقا همونجا ببینید ترمزت چیه که تو را ایست کرده و اینجاست که تمرین میکنم نا امید نشم و به قول خودتون تو جلسه اول قدم اول برلش فکت میارم
از واقعیت هایی که خودم رقم زدم نمونه برلش میارم میگم اینارا خودم رقم زدم
وقتی مریم جان گفتند تو آیه قرآن گفته آیا قلب تو را گشایش ندادیم
به خودم گفتم عارفه تو خودت یک شبی تو اسفند ما خدا همین جور گشایش یه قلبت داد و تو را به ابن آگاهی رسوند که از بند ها دنیا رها بشی
و دیشب که اول ماه محرم بود از خدا خواسته حُرش باشم و تمام بند های دنیوی را از خودم رها کنم تا به خودش که منبع نور هست برسم
استاد خیلی ممنون دار شما هستم اگه بیشتر از این آیات قرآن را برامون باز کنید و همه با کم لذت ببریم از خدایی که داریم
وقتی از اعتیاد هاتون صحبت کردید یاد افتاد که واقعا قبلا منم یک سری اعتیاد های شمارا داشتم و واقعا ریشه در تکرار موضوعاتی بوده که از بچگی تو گوشمون گفته شده و دیدیم
به شخصه یادم میاد از هر مهمونی که بر میگشتیم یا هر مهمونی که از خونمون نیزفت قضاوت ها شروع میشد از سلام و علیک طرف گرفته تا چقدر غذا خوردنش یا مدل تشکر کردنش و تازه بعدش تلفنی با خواهری که ازدواج کرده زود و رفته بود این حرفا تکرار میشد و الان که مدت ها گذشته و میبینم بله اونا هنوز همون روند را دارند و الحمدالله من از مدار این حرف ها خارج شدم یادمه ساعت ها از ابن تلفن به اون تلفن بودیم برای حرف زدن درمورد فلان حرف شخص در یلان جمع و مهمانی
چقدر شیطان خوب نقشش را بازی میکرد و چه ما چه خوب به پیشنهاد هاش چشم میگفتیم
من خودم یکی از شرک هام که به تازگی فهمیدم و دردم گرفت این بود که فقط میخواستم همسرم تو خونه باشه که من درگیر عواطف اشتباه با کسی نشم در صورتی که همسرم اون کسی نبود که خلع من بتونه رفع کنه ولی من میگفتم اگه تو خونه باشه من درگیر سوسه شیطان نمیشم
و تازه فهمیدم برای چی بک عمر التماسش میکردم بیشتر خونه بمونه در صورتی که یا پای فیلم سینمایی بود یا پای همون فیلم خواب بود
گاهی به خودم میگم عارفه چکار کردی با خودت تو چه منجلابی از جهل خودت را انداخته بودی
و واقعا به عجز افتادی که خدا را پیدا کردی و شاکرم بابت این گشایش قلب
امان از قلم و نوشتن که وقتی ذهن تراوش میکنی نمیشه جلوش را گرفت
و خداراشکر که تسلیم این ندای الهی بودی و نوشتی و احساس خوبت را با ما به اشتراک گذاشتی و بدون همبن که دارم کامنت مینویسم دارم اون غزل زیباراهم که باهامون به اشتراک گذاشتی را گوش میدم
و چقدر حرفت زیبا بود که اومدن تو این سایت چه باری ز رو دوش ما برداشت
احساس گناه که با خودمون یدک میکشیدیم
احساس بی لیاقتی
احساس بی عزتی
احساس اینکه من توانایی هیچ کاری ندارم
احساس اینکه خب همینه که هست
احساس دنبال تایید بقیه بودن
احساس نکته بقیه ترکم کنند و تنها بشم
بار حرف مردم حالا چی میگند
وای خدای من تازه دارم فکر میکنم چه بارهایی را تو این گاری در به داغون داشتم بار میکشیدم و متاسفانه انسان فراموش کاره
مرسی رفیق خوبم که این حرفت باعث شد یادم بیفته که چی بود و چی شد پس بدونم چی منتظرم و نا امیدی به خودم راه ندم
منم رفتم اون شعر زیبا را کاملش را خوندم چقدر زیبا بود
و واقعا توکل میکنم به توانای شکست ناپذیر مهربان
حقیقتا قدرت تو دست اونه
یه خدای مهربون و دویت داشتنی
امشب داشتم به ابن ایام محرم فکر می کردم به خودم گفتم فکر کن بک عمر آدم های درگیر شرک شدند به جای اینکه امام حسین و هدفش و نگاهش به دنیا را درست بشناسند و الگو برداری کنند فقط برای حاجت هاشون امام حسین را میتواند در صورتی که خدای امام حسین تو قلب هاشونه هرجا و همیشه چرا خدارا ول میکنیم میچسبیم به غیر خدا
خدا که مهربونه خدا که در مهر و لطفش به روی ما بازه
از امام حسین آزاد بودن و اسیر نبودن باید یاد گرفت
از ابنکه زندگیش رو توحید بنا شد
ابنکه اصل از فرع را به خوبی برامون بازکرد که تو وقت اعمال حج ول کرد و عازم سفر شد ابن یعنی تسلیم محض خدا بودن
به خودم گفتم فکر کن خیلی این کار ها که ما مردم تو ایام محرم میکنیم حتما خیلی هاش امام حسین را تازه به درد میاره چون بوی خدا نمیده
خدایا مرا از جاهلان قرار نده و قلبم را به نور ایمان خودت روشن کن
555روزت در سایت و خانواده پر برکت عباس منش را بهت تبریک میگم و چون عدد رندی بود به چشمم جذاب اومد چون من کلا خیلی عدد رند میبینم
اول از هرچیز باید تحسینت کنم برلی حضور فعال و پر بارت در این خانواده میبینم و ازت یادت میگیرم
و تحسینت میکنم
و حقا که این جهان. جهان مدار هاست من وقتی میبینم آقایون سایت خیلی فعال ترند و اسمشون تو منتخب ها بیشتره هر بار به خودم میگم ببین عارفه اینکه نمیرسم و شاغلم و حوصلشو ندارم و… مال افراد بدنه جامعه هست و این افراد دنبال تغییر هستند
شما از بازی شکارچی مثبت گفتی باز برام خاطر نشان کرد که ببین دختر مدار ها که استاد میگند بدون نقص کارشون را انجام میدند تو توی اصفهان خدا این بازی را بهت الهام میکنه استاد توی آمریکا این کامنت را میخوند و فایلش میکنند و دوستانی چون اسداله عزیز در کنار تمام خانواده اش انجام میده در صورتی که همسر خود من حتی فایل را هم که استاد اسم منو آوردند نشونشون دادم نگفتند این چه بازی منم راه بدید و بخواد ذوقی از خودش نشون بده که تو ا ی ن سایت اسم خانمش را آوردند و همه این اتفاقات ریز و درشت هر بار میفته و بیشتر از قبل بهم ثابت میشه واقعا کبوتر با کبوتر باز با باز هست
اسداله بزرگوار داداش خوبم باید بگم کامنت شما را امشب در مراسم سوم محرم خوندم در شبی که قبلش تو نشانه روزم فایل در پرتوی آگاهی 8 که در مورد عشق بود حالم را نوشتم
انگار خدا با طرق مختلف داشت بهم میفهمند عارفه لامصب صبور باش این مرحله میگذره و پشت سر هم عدد رند میدیم مثل 1818.1919.2020.2112 2323 که این آخری قبل نوشتن این کامنت بود
اوونجا وقتی به اون قسمت از کامنتت رسید که گفته بودی
میخوام بگم عارفه بیشتر توانائی هاتو باور کن؛ بیشتر به خودت افتخار کن؛ تو زندگی خیلی ها رو که خودم نمونه اش ام تغییر دادی!
انگار خدا از زبان تو داشت قلبم را آروم میکرد و بهم یاد آوری میکرد یادت نره توانایی هات را تو به ما اعتماد کردی و کیست متعهد تر از خداوند
حالم ساخته شد گفتم خدا جون میخوام حُرت بشم و از تمام بند های و شرک های دنیا رها بشم و گذاستم بیام خونه و با دل صبر جواب کامنت پر از نور خدات را بدم
اگه گفتم رفیق و اسمت را نگفتم بخاطر احساس خوبی بود که از کامنتت گرفتم
با چه میکنی با ما
چیزی که منو بیشتر به وجد آورد اینه که حتی تو همین 555روز کامنت منتشر و جز کامنت های با چند روز اختلاف نبود
نمیدونم چقدر ذوق کردم
از اینکه من هیچ وقت جایی تو سایت ننوشته بودم خیلی اعداد رند میبینم و با نشانه هاش احساسم خوبه و فقط به شما گفتم و الان میبینم شما هم با دیدن اعداد رند دنبال نشانه هاش هستید
میبینی اسدالله عزیزم چقدر خدا کارش درسته
باورت نمیشه دیشب به اسرار دخترم رفتیم مسجد محله مراسم بود که بهت گفتم کامنتت را اونجا خوندم تو خود مراسم یا داشتم معنی دعا کمیل را میخوندم و یاد فایل استاد میفتادم یا تو سایت بودم کامنت بچه ها را میخوندم
باورت نمیشه یه خانم مسن سالی که نزدیک های من روی صندلی نشسته بوده یه جورایی بزرگ مسجد بود داشت از من معذرت خواهی میکرد و خانم بغل دستیش را تذکر میداد که چرا شربت از اون ور مسجد گرفتی و به این خانم و دخترش نرسید (حالا فکر کن این در صورتی بود که ما اصلا وارد مسجد که شدیم شربتی ندیدیم که حالا ناراحت باشیم چرا به ما ترسید خخخ) و نمیدونی جقدر داشت معذرت خواهی میکرد و میگفت امید وارم ناراحت نشده باشید بهش گفتم عزیزم کسی که میاد مجلس امام حسین اگه بخواد از ابن چیز ها ناراحت بشه که معلومه دلیل قیام امام حسین را نفهمیده چی بود
بعد دم گوش مهدیس دخترم گفتم خانمه داره برای چیزی معذرت خواهی میکنه که ما ندیدیم خندید گفت آره مامان چرا؟
گفت عزیزم وقتی با خدا باشی مرد وجه مثبت خودشون را نشونت میدند
بعد نذریمون را که گرفتیم اومدیم بیرون و چون مهدیس دوست داشت همون موقع بخوره نشستیم لب پیاده رو و… بعد مهدیس رفت یه لحظه ببینه داداش اومد یا نه
که یه آقا مسن سال اومد بهم گفت پس اون یکیتون کو دوتا بودید انگار روم را برگردوندم دیدم یه سینی با دوتا لیوان تو دستشه فکر کردم چاییه اومدم بردارم دیدم شربته زرد رنگ بود بعد چون خودم نمیخورم یه دونه برداشتم گفت دوتا بردار برای اون یکیتون گفتم ممنون اینا برای دخترم برداشتم خودم شربت نمیخورم گفت شربت که نیست نوشابه است و رفت اون بکی به یک نفر دیگه تعارف کرد
اصلا جا خوردم نوشابه تو لیوان اونم اینجا چیزی که مهدیس دوست داره (ولی البته ماه هاست نوشابه خونه ما حذف شده) ولی فهمیدم میزبان کسی دیگه است
بعد دوباره اومدم دم یه هیئت مهدیس چایی به لیمو بخوره منم ایستاده بودم آقای مسنی که یک سینی با 5الی6تا چایی توش بود اومد از جلوم رو بشه و به من چایی تعارف کرد گفتم ممنون مرسی و بعد متوجه شدم خودش چایی هارا داشت برای خانواده اش که تو ماشین بودند میبرد و باز مهدیس گفت مامان آقاهه چی گفت!گفتم چایی تعارف کرد فت به شما گفتم بله مامان جان وقتی از خدا بخوای وجه مثبت آدم هارا ببینی خدا اینجور خود نمایی میکنه و نمیدونی چقدر احساس خوبی داشتم در صورتی که گفتم بهت تو کامنت قبلی مغربش بی اختیار برای شرایط مجودم اشک میریختم و به خدا میگفتم من تازه تو را پیدا کردم نمیخوام با ناامیدی بیاد سراغم و هی خود آگاه سعی میکردم حالم را خوب کنم حتی با همون عدد های رند که میرفتم توضیحاتش. را میخونم و انگار خدا با تمام وجود داشت میگفتم صبور باش گشایش نزدیکه الان را خوش باش
یا وقتی تو یک گروهی دیروز پیام فوری اومد که میخواند یک شبه ببرند قم و جمکران و من به شدت دلم چند ساعت خلوت میخواست ولی آمادگی نداشتم همون روز ساعت 2 بعد ازظهر را بیفتم و خیلی دلم میخواست برم بعد شب دیدم نوشته بود تکرار تور قبلی اینبار سه شنبه 3مرداد
وای منو میگی گفتم این هدیه خداست و کلی ذوق کردم و انشا الله قراره برم و من باشم آرام جانم (خدا)
خیلی حرف زدم حلال کن ولی قلبم گفت اینجا جای گفتنشه
الله اکبر قلبم هنوز با ضربان بالا داره میزنه از ذوق کامنتت که خوندم
واقعا که تو آهنگه خواننده چه عالی میگه خدا همین جاست بین منو تو…
نمیدونی چقدر با شوق کامنت را میخوندم و به وجد اومده بودم چه حساب بانکی رندی برات رقم خورده پسرررررر
یعنی وقتی داشتم این آرزو را میکردم لحظه ای به ذهنم اومد و تو دلم گفتم فکر کن عارفه چند روز دیگه اسداله از رندی حسابش خبر بده و تو کلی ذوق کنی یعنی خدا انقدر سریع اجابه هست؟
جواب:بله به شرط ایمان و دوری از ابلیس
نمیدونی چقدر خوشحال شدم
مرسی از اینکه هر بار بازی شکارچی را انجام میدید یاد منم میکنید باعث افتخار برام و چقدر خدا خوشگل هر بار یاد آدم میندازه که تو با من باش و پادشاهی کل دنیا را بکن
به قول استاد تو فایل:
اصل و اساسی که «صاحب یک کسب و کار موفق» باید بداند – گروه تحقیقاتی عباسمنش
abasmanesh.com
که من چند روزی هر روز گوش میدم
میگند به تعداد تمام انسان ها خدا هست و هرکسی خدای خودش را داره
و خدای الان من زمین تا آسمون با اون خدای قبلا فرق میکنه
قبلا اگه دنبال رسیدن مرگ بودم از سر بی ایمانی بود و فرار از گناه کمتر
ولی الان امید با آینده ام چند برابر شده اگه مرگ هم اومد سراغم میدونم این مدت را با حال خوب زندگی کردم
خیلی خوشحالم که کامنتی گذاشتی و باعث شد این حرف و آگاهی و احساس ای خوب نشر پیدا کنه
انشاالله لحظه لحظه کنار خانواده خوبت زندوی توحیدی داشته باشیم اسداله عزیزم
فهمیه جان گاهی هر کدام تو مسیری قرار میگیریم که نمیدونیم این مسیر را بزاریم خود به خود حل بشه یا قدمی براش بر داریم و اون موقع شاید مین نشانه ها به صورت اعداد میتونی احساسمون را خوب کنه که بهتر تصمیم بگیریم و بیشتر از قبل همه چیز را دست خدا بسپاریم
مثلا خود من چند وقتی هست در شرایطی هستم که نمیدونم باید چکار کنم و هی یه ندادی بهم میگم مگه نسپردی به ما پس اعتماد کن و صبور باش
خیلی نمیتونم تو کامنت هام واضح در موردش حرفی بزنم ولی انسانم کم طاقت احساس میکنم این کار باید بشه تا من برای کارهای دیگه شور و شوق داشته باشم و میدونم اشتباهه چون همبن قفلی زدن باعث میشه ناامیدی و بی انگیزه بودن و ویواش یواش احساس بد بیاد سراغم
و از خدا چند روز میشه میخواستم که به یک سفر تنهایی منو هدایت کنه و خداراشکر به سفر دو روزه قم و جمکران هدایت شدم و وقتی امروز مسئول تور گفت سه شنبه ساعت 1 بعدازظهر رو بروی ترمینال کاوه باشید مثل دختر بچه ای شده بودم که انگار برای اولین بار میخواد به اردوی تفریحی مدرسه و روز شماری میکنه برای اون روز
نمیدونی چقدر خوشحالم که قرار چند ساعتی برای خودم باشم چون مادر بودن حضور دوتا بچه 9ساله اجازه خلوت کردن با خودت را کم میکنه و این بهترین هدیه ای بود که خدا بهم داد و میدونم طبق آیه 29سوره مومنون بهترین منزلگاه را برام در نظر گرفته
میخوام بهت بگم باید قبول کنیم هر تضادی هم هست در راستای رسیدن به خواسته های ماست ولی متاسفانه به قول قرآن انسان عجول است
چقدر برام جذاب بود من و شما چند روز پیش برای اینکه تونسته بودید برای پروفایل هامون عکس بزاریم تو فایل شکارچی مثبت چقدر با ذوق از احساس خوبمون نوشتیم والان میبینم با چه احساس خوبی داری از اینکه اون عارفه شکارچی مثبت را پیدا کردی مینویسی و این باز بهم میفهمونه هر چی بوده از لطف و کرم خودش بوده
سمانه جان گفتی خانواده مذهبی و باعث شد بهت بگم ما فقط یک عمر اسم مسلمونی را یدک میکشیدیم و فارغ از شناخت خدا
نمیدونم چرا هی ائمه را از بچگی تو ذهنمون بزرگتر جلوه میدادند
بعد جالبه ما اوضاعمون خیلی بدتر بود نه اینوری بودیم نه اونوری خخخخ
مثلا چادری بودیم و اهل نماز روزه ولی یاد ندارم تو بچگی مجلس امام حسین رفته بوده باشم بزرگتر که شده بودم میرفتم اونم با مامانم و هیچ وقت بابام تو مراسم ها نبود و فقط تاسوعا و عاشورا ها ما موظف بودیم بعد نماز صبح بیدار بشیم و قابلمه به دست بریم خمینی شهر اصفهان و آبگوشت نذری یا کله پاچه نذری بگیریم
چیزی که تو بچگی از امام حسین یادمه و بعدشم آماده بشیم برای نذری ظهر تاسوعا و عاشورا و تا چند وقت خوردن غذاهای نذری
تو بچگی این قسمتش همیشه برام جذاب بود که وقتی نذری میگرفتیم چون اون روزا تو ظرفی که میبردیم میدادند مامانم میگفت نذری عارفه را ببینید مثل همیشه گوشتت بیشتر یا مثلا بیشتر براش غذا ریختند منم کلی ذوق میکردم خخخخ
گفتی مذهبی یادم افتاد که حتی یه بار هم بابام برای چادری بودن دخترها حتی تشویشون هم نکرد و حتی خیلی راحت تو. مسافرت و جایی با آقایون دیگه یه خانم بد حجاب را مورد توجه قرار میدادند و به بهانه هایی ازش آدرس یا سوال میپرسیدند
و هنوز که هنوزه این مدلی هستند
گفتی مذهبی یادم افتاد گوشم همیشه از بچگی پر بوده از بحث و اختلاف های غیبت های بزرگتر هایی که نماز و روزه شون ترک نمیشد
گفتی مذهبی یادم افتاد چقدر راحت پدرم به بهانه مختلف ما چهارتا بچه را کتک میزد اونم به طرز فجیعی از زدن با دست گرفته سیک کمر بند و داغ کردن دست با یه شی داغ
گفتی مذهبی و یادم افتاد که یه موقعی بابام که خاطر رهبر را نمیخواست دوره احمدی نژاد رهبر و احمدی نژاد عزیزش شده بودند و تو راهپیمائی های 22بهمن شرکت میکرد و اون موقع اگه کسی از خانواده میخواست رای نده میگفتند غلط میکنی و بعدش که خوششون نیومد از اونا هرکسی میخواست رای بده میگفتند غلط میکنی
کلا غلط و درست از نگاه اون ها تایید میشد
گفتی مذهبی و یادم افتاد که عارفه چه کردی و یک عمر چطور زندگی کردی
مذهبی که یک بوسه پدر را نداشت
یک آغوش پر مهر پدر را نداشت
مذهبی که برد و باخت تیم مورد علاقه پدر خانواده میتونست تو زندگی تاثیر بزاره
مذهبی که اگه سر سفره نمک پاش بدون نمک بود یا پارچ آب آبش تمام شده بود و به دست بابام میرسید پرت میکرد سمتمون که چرا این خالیه یا پارچ را با عصبانیت محکم تکون میداد که از صدای یخ ما بفهمیم آب نداره
مذهبی که فلفل سبز تند را بابات زیر برنجت قائم میکرد اونم به بچه دبستانی که دهنت بسوزه و از سوختن دهنت بابات کیف کنه و بخنده
مذهبی که مثل چی تو کتک خوردن باشی و مامانت برای اینکه ثابت کنه اقتدار پدر باید توخونه حفظ بشه یا بنده خدا بترسه که خودش هم کتک نخوره نیاد جلوی بابای خونه را بگیره
خدای من چقدر بچگی من به گریه های سنگین و سکسه هایی که بند نمیومد گذشت
کجای این مذهب بهم یاد داد خدا عشقه
خدا مهربونه
من یاد گرفتم خدارا مثل بابام کینه ای ببینم
همیشه خدا تو ذهن من یک مرد بود نه یک انرژی که الان میدونم هست
بله سمانه جان ما درگیر یک سری کهن باور های اشتباه بودیم که باهاش بزرگ شدیم
والان اینجاییم چون خواستیم که باشیم چون به عجز افتاده بودیم دنبال یه ریسمان محکم بودیم که بهش چند بزنیم
گفتی نذری و احساس خوبت خواستم خاطره دیشب را هم برات بگم
دیشب بچه های مجتمع گفتم تو خیابون کاروان میاد منم چون پسرم با دوستاش دو جا میرند هیئت گفتم مهدیس مامان بیا بریم کاروان را ببینیم ولی تا بعد 9شب موندیم و خبر نشدگفتم هی بیا بریم هیئت دومی که عرفان میره
بعد چون ذهن درگیر غذا و طعمش بود گفت نه مامان بریم همون جا که اون شب رفتیم قرمه سبزی داد اینجا دادش وقتی میره همش برنج و کشمش میدند
(خندم گرفته بود)
گفتم حالا من بخوای بگم تو برای غذا مگه میری دیدم آخه یک عمر یک درس درست بالا منبری ها ندادند چی بگم به بچه
گفتم مامان جان ما کاملا هدایتی داریم میریم و خدا همیشه بهترین هارا برامون رقم زده میریم هیئت دومی ببینیم خدا چی برامون در نذر گرفته از اون که نه از من که شک نکن به میزبانی خداوند
خلاصه رفتیم و وقتی غذاشا گرفت دید قرمه سبزیه با ذوق گفت مااامان
گفته بله مامان جان دیدی وقتی میگم بسپار به خدا تو این چند شب اینجا اصلا قرمه سبزی نداده بود و چون تو دوست داشتی امشب قرمه سبزی داد
و دقیقا اعداد رند خیلی جذابه
و به اسدالله عزیز هم میگم که بدونه تو گوگل هر عدد رندی را که بزنی راز یا معنی عدد مثلا 555 میاره توضیحاتش را
البته ما قرار نیست درگیر حاشیه بشیم چون هر چیزی غیر از توحید شرکه ما فقط میخوام احساس خوب را به خودمون بدیم
کامنت طولانی شد و قسمت اول به جرات داشت خود به خود میومد
و مرسی که اسدالله اون کامنت خوب را نوشت که از کنارش انقدر آگاهی رد و بدل شد
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سلام وقتی میای تو سایت و فایل جدید عکس فایل جدید را میبینی بدون درنگ این آهنگ تو گوشت زمزمه میشه
نگاه استیل گنگ و نگا ترکیب و رنگ ونگاه ابهت مرد و خش میندازه قلب وعشق است دادا دس خوش
کیف کردم از این تیپی که زدید
چقدر همیشه فایل هایی که مربوط به آیات قرآنه حالم را خوب میکنه
من از وقتی وارد دوره 12قدم شدم تازه با قرآن دوست شدم و قبلا فقط ماه رمضان به ماه رمضان موظف میدونستم قرآن را ختم کنم که هیچ وقتم چیزی نمیفهمیدم
و الان وقتی دارم معنی قرآن را میخونم و با نشانه هایی که استاد برامون باز میکنند نکاتی که برام هشداره را خط میکشم و لذت میبرم از این خدایی که دارم هر بار بیشتر عاشق میشم
این سوره درسته به ظاهر برای حضرت محمد گفته شده ولی ریشه یابی که میکنیم میبینیم هر کدام ما خیلی وقت ها سنگینی یک موضوعی روی کمرمون به شدت احساس میشد و گاهی احساس خفگی هم بهمون میداد
حالا چه نگرانی از فلان امتحان بودا باشه یا ترس از آبرومون که بره یا نگران فلان جواب آزمایش
ولی وقتی ذکر خدا را به لبمون آوردیم و با خودش حرف زدیم چه باری از رو دوشمون برداشته شد
استاد جان من خودم گاهی میبینم خب فلان چیز را که با باورم رقم زدم اگه به کسی بگی باورش نمیشه و وتی ادامه همون ماجرا قفلی میخوره یاد اون حرفتون میفتم که میگید دقیقا همونجا ببینید ترمزت چیه که تو را ایست کرده و اینجاست که تمرین میکنم نا امید نشم و به قول خودتون تو جلسه اول قدم اول برلش فکت میارم
از واقعیت هایی که خودم رقم زدم نمونه برلش میارم میگم اینارا خودم رقم زدم
وقتی مریم جان گفتند تو آیه قرآن گفته آیا قلب تو را گشایش ندادیم
به خودم گفتم عارفه تو خودت یک شبی تو اسفند ما خدا همین جور گشایش یه قلبت داد و تو را به ابن آگاهی رسوند که از بند ها دنیا رها بشی
و دیشب که اول ماه محرم بود از خدا خواسته حُرش باشم و تمام بند های دنیوی را از خودم رها کنم تا به خودش که منبع نور هست برسم
استاد خیلی ممنون دار شما هستم اگه بیشتر از این آیات قرآن را برامون باز کنید و همه با کم لذت ببریم از خدایی که داریم
خدا قوتتون بده
سلام آقای نوروزی عزیز
وقتی از اعتیاد هاتون صحبت کردید یاد افتاد که واقعا قبلا منم یک سری اعتیاد های شمارا داشتم و واقعا ریشه در تکرار موضوعاتی بوده که از بچگی تو گوشمون گفته شده و دیدیم
به شخصه یادم میاد از هر مهمونی که بر میگشتیم یا هر مهمونی که از خونمون نیزفت قضاوت ها شروع میشد از سلام و علیک طرف گرفته تا چقدر غذا خوردنش یا مدل تشکر کردنش و تازه بعدش تلفنی با خواهری که ازدواج کرده زود و رفته بود این حرفا تکرار میشد و الان که مدت ها گذشته و میبینم بله اونا هنوز همون روند را دارند و الحمدالله من از مدار این حرف ها خارج شدم یادمه ساعت ها از ابن تلفن به اون تلفن بودیم برای حرف زدن درمورد فلان حرف شخص در یلان جمع و مهمانی
چقدر شیطان خوب نقشش را بازی میکرد و چه ما چه خوب به پیشنهاد هاش چشم میگفتیم
من خودم یکی از شرک هام که به تازگی فهمیدم و دردم گرفت این بود که فقط میخواستم همسرم تو خونه باشه که من درگیر عواطف اشتباه با کسی نشم در صورتی که همسرم اون کسی نبود که خلع من بتونه رفع کنه ولی من میگفتم اگه تو خونه باشه من درگیر سوسه شیطان نمیشم
و تازه فهمیدم برای چی بک عمر التماسش میکردم بیشتر خونه بمونه در صورتی که یا پای فیلم سینمایی بود یا پای همون فیلم خواب بود
گاهی به خودم میگم عارفه چکار کردی با خودت تو چه منجلابی از جهل خودت را انداخته بودی
و واقعا به عجز افتادی که خدا را پیدا کردی و شاکرم بابت این گشایش قلب
براتون بهترین هارا میخوام عبدالله عزیز
سلام اسداله عزیز
امان از قلم و نوشتن که وقتی ذهن تراوش میکنی نمیشه جلوش را گرفت
و خداراشکر که تسلیم این ندای الهی بودی و نوشتی و احساس خوبت را با ما به اشتراک گذاشتی و بدون همبن که دارم کامنت مینویسم دارم اون غزل زیباراهم که باهامون به اشتراک گذاشتی را گوش میدم
و چقدر حرفت زیبا بود که اومدن تو این سایت چه باری ز رو دوش ما برداشت
احساس گناه که با خودمون یدک میکشیدیم
احساس بی لیاقتی
احساس بی عزتی
احساس اینکه من توانایی هیچ کاری ندارم
احساس اینکه خب همینه که هست
احساس دنبال تایید بقیه بودن
احساس نکته بقیه ترکم کنند و تنها بشم
بار حرف مردم حالا چی میگند
وای خدای من تازه دارم فکر میکنم چه بارهایی را تو این گاری در به داغون داشتم بار میکشیدم و متاسفانه انسان فراموش کاره
مرسی رفیق خوبم که این حرفت باعث شد یادم بیفته که چی بود و چی شد پس بدونم چی منتظرم و نا امیدی به خودم راه ندم
خدایا سپاسگزارم
بهترین هارا برات آرزو دارم
سلام سارا جان
ای جانم به ابن کامنت پر احساسی
احساس خوبت نوش جونت باشه عزیز دلم
منم رفتم اون شعر زیبا را کاملش را خوندم چقدر زیبا بود
و واقعا توکل میکنم به توانای شکست ناپذیر مهربان
حقیقتا قدرت تو دست اونه
یه خدای مهربون و دویت داشتنی
امشب داشتم به ابن ایام محرم فکر می کردم به خودم گفتم فکر کن بک عمر آدم های درگیر شرک شدند به جای اینکه امام حسین و هدفش و نگاهش به دنیا را درست بشناسند و الگو برداری کنند فقط برای حاجت هاشون امام حسین را میتواند در صورتی که خدای امام حسین تو قلب هاشونه هرجا و همیشه چرا خدارا ول میکنیم میچسبیم به غیر خدا
خدا که مهربونه خدا که در مهر و لطفش به روی ما بازه
از امام حسین آزاد بودن و اسیر نبودن باید یاد گرفت
از ابنکه زندگیش رو توحید بنا شد
ابنکه اصل از فرع را به خوبی برامون بازکرد که تو وقت اعمال حج ول کرد و عازم سفر شد ابن یعنی تسلیم محض خدا بودن
به خودم گفتم فکر کن خیلی این کار ها که ما مردم تو ایام محرم میکنیم حتما خیلی هاش امام حسین را تازه به درد میاره چون بوی خدا نمیده
خدایا مرا از جاهلان قرار نده و قلبم را به نور ایمان خودت روشن کن
سارا جان بهترین هارا برات آرزو دارم
سلام اسداله عزیز
555روزت در سایت و خانواده پر برکت عباس منش را بهت تبریک میگم و چون عدد رندی بود به چشمم جذاب اومد چون من کلا خیلی عدد رند میبینم
اول از هرچیز باید تحسینت کنم برلی حضور فعال و پر بارت در این خانواده میبینم و ازت یادت میگیرم
و تحسینت میکنم
و حقا که این جهان. جهان مدار هاست من وقتی میبینم آقایون سایت خیلی فعال ترند و اسمشون تو منتخب ها بیشتره هر بار به خودم میگم ببین عارفه اینکه نمیرسم و شاغلم و حوصلشو ندارم و… مال افراد بدنه جامعه هست و این افراد دنبال تغییر هستند
شما از بازی شکارچی مثبت گفتی باز برام خاطر نشان کرد که ببین دختر مدار ها که استاد میگند بدون نقص کارشون را انجام میدند تو توی اصفهان خدا این بازی را بهت الهام میکنه استاد توی آمریکا این کامنت را میخوند و فایلش میکنند و دوستانی چون اسداله عزیز در کنار تمام خانواده اش انجام میده در صورتی که همسر خود من حتی فایل را هم که استاد اسم منو آوردند نشونشون دادم نگفتند این چه بازی منم راه بدید و بخواد ذوقی از خودش نشون بده که تو ا ی ن سایت اسم خانمش را آوردند و همه این اتفاقات ریز و درشت هر بار میفته و بیشتر از قبل بهم ثابت میشه واقعا کبوتر با کبوتر باز با باز هست
اسداله بزرگوار داداش خوبم باید بگم کامنت شما را امشب در مراسم سوم محرم خوندم در شبی که قبلش تو نشانه روزم فایل در پرتوی آگاهی 8 که در مورد عشق بود حالم را نوشتم
انگار خدا با طرق مختلف داشت بهم میفهمند عارفه لامصب صبور باش این مرحله میگذره و پشت سر هم عدد رند میدیم مثل 1818.1919.2020.2112 2323 که این آخری قبل نوشتن این کامنت بود
اوونجا وقتی به اون قسمت از کامنتت رسید که گفته بودی
میخوام بگم عارفه بیشتر توانائی هاتو باور کن؛ بیشتر به خودت افتخار کن؛ تو زندگی خیلی ها رو که خودم نمونه اش ام تغییر دادی!
انگار خدا از زبان تو داشت قلبم را آروم میکرد و بهم یاد آوری میکرد یادت نره توانایی هات را تو به ما اعتماد کردی و کیست متعهد تر از خداوند
حالم ساخته شد گفتم خدا جون میخوام حُرت بشم و از تمام بند های و شرک های دنیا رها بشم و گذاستم بیام خونه و با دل صبر جواب کامنت پر از نور خدات را بدم
مرسی که به ندای دلت گوش میکنی و هنیشه تسلیمش هستی
برای خودت و خانواده گلت بهترین هارا آرزو میکنم
سلام مجدد رفیق خوبم
اگه گفتم رفیق و اسمت را نگفتم بخاطر احساس خوبی بود که از کامنتت گرفتم
با چه میکنی با ما
چیزی که منو بیشتر به وجد آورد اینه که حتی تو همین 555روز کامنت منتشر و جز کامنت های با چند روز اختلاف نبود
نمیدونم چقدر ذوق کردم
از اینکه من هیچ وقت جایی تو سایت ننوشته بودم خیلی اعداد رند میبینم و با نشانه هاش احساسم خوبه و فقط به شما گفتم و الان میبینم شما هم با دیدن اعداد رند دنبال نشانه هاش هستید
میبینی اسدالله عزیزم چقدر خدا کارش درسته
باورت نمیشه دیشب به اسرار دخترم رفتیم مسجد محله مراسم بود که بهت گفتم کامنتت را اونجا خوندم تو خود مراسم یا داشتم معنی دعا کمیل را میخوندم و یاد فایل استاد میفتادم یا تو سایت بودم کامنت بچه ها را میخوندم
باورت نمیشه یه خانم مسن سالی که نزدیک های من روی صندلی نشسته بوده یه جورایی بزرگ مسجد بود داشت از من معذرت خواهی میکرد و خانم بغل دستیش را تذکر میداد که چرا شربت از اون ور مسجد گرفتی و به این خانم و دخترش نرسید (حالا فکر کن این در صورتی بود که ما اصلا وارد مسجد که شدیم شربتی ندیدیم که حالا ناراحت باشیم چرا به ما ترسید خخخ) و نمیدونی جقدر داشت معذرت خواهی میکرد و میگفت امید وارم ناراحت نشده باشید بهش گفتم عزیزم کسی که میاد مجلس امام حسین اگه بخواد از ابن چیز ها ناراحت بشه که معلومه دلیل قیام امام حسین را نفهمیده چی بود
بعد دم گوش مهدیس دخترم گفتم خانمه داره برای چیزی معذرت خواهی میکنه که ما ندیدیم خندید گفت آره مامان چرا؟
گفت عزیزم وقتی با خدا باشی مرد وجه مثبت خودشون را نشونت میدند
بعد نذریمون را که گرفتیم اومدیم بیرون و چون مهدیس دوست داشت همون موقع بخوره نشستیم لب پیاده رو و… بعد مهدیس رفت یه لحظه ببینه داداش اومد یا نه
که یه آقا مسن سال اومد بهم گفت پس اون یکیتون کو دوتا بودید انگار روم را برگردوندم دیدم یه سینی با دوتا لیوان تو دستشه فکر کردم چاییه اومدم بردارم دیدم شربته زرد رنگ بود بعد چون خودم نمیخورم یه دونه برداشتم گفت دوتا بردار برای اون یکیتون گفتم ممنون اینا برای دخترم برداشتم خودم شربت نمیخورم گفت شربت که نیست نوشابه است و رفت اون بکی به یک نفر دیگه تعارف کرد
اصلا جا خوردم نوشابه تو لیوان اونم اینجا چیزی که مهدیس دوست داره (ولی البته ماه هاست نوشابه خونه ما حذف شده) ولی فهمیدم میزبان کسی دیگه است
بعد دوباره اومدم دم یه هیئت مهدیس چایی به لیمو بخوره منم ایستاده بودم آقای مسنی که یک سینی با 5الی6تا چایی توش بود اومد از جلوم رو بشه و به من چایی تعارف کرد گفتم ممنون مرسی و بعد متوجه شدم خودش چایی هارا داشت برای خانواده اش که تو ماشین بودند میبرد و باز مهدیس گفت مامان آقاهه چی گفت!گفتم چایی تعارف کرد فت به شما گفتم بله مامان جان وقتی از خدا بخوای وجه مثبت آدم هارا ببینی خدا اینجور خود نمایی میکنه و نمیدونی چقدر احساس خوبی داشتم در صورتی که گفتم بهت تو کامنت قبلی مغربش بی اختیار برای شرایط مجودم اشک میریختم و به خدا میگفتم من تازه تو را پیدا کردم نمیخوام با ناامیدی بیاد سراغم و هی خود آگاه سعی میکردم حالم را خوب کنم حتی با همون عدد های رند که میرفتم توضیحاتش. را میخونم و انگار خدا با تمام وجود داشت میگفتم صبور باش گشایش نزدیکه الان را خوش باش
یا وقتی تو یک گروهی دیروز پیام فوری اومد که میخواند یک شبه ببرند قم و جمکران و من به شدت دلم چند ساعت خلوت میخواست ولی آمادگی نداشتم همون روز ساعت 2 بعد ازظهر را بیفتم و خیلی دلم میخواست برم بعد شب دیدم نوشته بود تکرار تور قبلی اینبار سه شنبه 3مرداد
وای منو میگی گفتم این هدیه خداست و کلی ذوق کردم و انشا الله قراره برم و من باشم آرام جانم (خدا)
خیلی حرف زدم حلال کن ولی قلبم گفت اینجا جای گفتنشه
بهترین هارا برات میخوام
سلام اسداله عزیز
چه تفسیر زیبایی از اعداد
کلی ذوق کردم
گفتی بلا نسبتتون یکی میخونه میگه چه دیوانه است
به گفته اون ضرب المثل
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
و منم چون دیوانه وار دنبال هر بهانه ای هستم که حال خودم را خوب کنم دیدن اعداد همیشه احساس خوبی بهم میده
مثل همین الان که شارژم 77%هست و لذت میبرم
انشاالله حساب بانکیت پر از اعداد رند باشه
و روند زندگیت همیشه رند جلو بره و رو دوش خدا به قول استاد همه جا بچرخی
سلااااااام خداقوت رفیق خوبم
الله اکبر قلبم هنوز با ضربان بالا داره میزنه از ذوق کامنتت که خوندم
واقعا که تو آهنگه خواننده چه عالی میگه خدا همین جاست بین منو تو…
نمیدونی چقدر با شوق کامنت را میخوندم و به وجد اومده بودم چه حساب بانکی رندی برات رقم خورده پسرررررر
یعنی وقتی داشتم این آرزو را میکردم لحظه ای به ذهنم اومد و تو دلم گفتم فکر کن عارفه چند روز دیگه اسداله از رندی حسابش خبر بده و تو کلی ذوق کنی یعنی خدا انقدر سریع اجابه هست؟
جواب:بله به شرط ایمان و دوری از ابلیس
نمیدونی چقدر خوشحال شدم
مرسی از اینکه هر بار بازی شکارچی را انجام میدید یاد منم میکنید باعث افتخار برام و چقدر خدا خوشگل هر بار یاد آدم میندازه که تو با من باش و پادشاهی کل دنیا را بکن
به قول استاد تو فایل:
اصل و اساسی که «صاحب یک کسب و کار موفق» باید بداند – گروه تحقیقاتی عباسمنش
abasmanesh.com
که من چند روزی هر روز گوش میدم
میگند به تعداد تمام انسان ها خدا هست و هرکسی خدای خودش را داره
و خدای الان من زمین تا آسمون با اون خدای قبلا فرق میکنه
قبلا اگه دنبال رسیدن مرگ بودم از سر بی ایمانی بود و فرار از گناه کمتر
ولی الان امید با آینده ام چند برابر شده اگه مرگ هم اومد سراغم میدونم این مدت را با حال خوب زندگی کردم
خیلی خوشحالم که کامنتی گذاشتی و باعث شد این حرف و آگاهی و احساس ای خوب نشر پیدا کنه
انشاالله لحظه لحظه کنار خانواده خوبت زندوی توحیدی داشته باشیم اسداله عزیزم
تایم نوشتن آخر جملات
18:18
سلام فهیمه جانم
چقدر خوشحالم که هدایت شدم و کامنت شماراهم خوندم
فهمیه جان گاهی هر کدام تو مسیری قرار میگیریم که نمیدونیم این مسیر را بزاریم خود به خود حل بشه یا قدمی براش بر داریم و اون موقع شاید مین نشانه ها به صورت اعداد میتونی احساسمون را خوب کنه که بهتر تصمیم بگیریم و بیشتر از قبل همه چیز را دست خدا بسپاریم
مثلا خود من چند وقتی هست در شرایطی هستم که نمیدونم باید چکار کنم و هی یه ندادی بهم میگم مگه نسپردی به ما پس اعتماد کن و صبور باش
خیلی نمیتونم تو کامنت هام واضح در موردش حرفی بزنم ولی انسانم کم طاقت احساس میکنم این کار باید بشه تا من برای کارهای دیگه شور و شوق داشته باشم و میدونم اشتباهه چون همبن قفلی زدن باعث میشه ناامیدی و بی انگیزه بودن و ویواش یواش احساس بد بیاد سراغم
و از خدا چند روز میشه میخواستم که به یک سفر تنهایی منو هدایت کنه و خداراشکر به سفر دو روزه قم و جمکران هدایت شدم و وقتی امروز مسئول تور گفت سه شنبه ساعت 1 بعدازظهر رو بروی ترمینال کاوه باشید مثل دختر بچه ای شده بودم که انگار برای اولین بار میخواد به اردوی تفریحی مدرسه و روز شماری میکنه برای اون روز
نمیدونی چقدر خوشحالم که قرار چند ساعتی برای خودم باشم چون مادر بودن حضور دوتا بچه 9ساله اجازه خلوت کردن با خودت را کم میکنه و این بهترین هدیه ای بود که خدا بهم داد و میدونم طبق آیه 29سوره مومنون بهترین منزلگاه را برام در نظر گرفته
میخوام بهت بگم باید قبول کنیم هر تضادی هم هست در راستای رسیدن به خواسته های ماست ولی متاسفانه به قول قرآن انسان عجول است
بهترین هارا برات آرزو دارم عزیز دلم
سلام سمانه جانم
چقدر برام جذاب بود من و شما چند روز پیش برای اینکه تونسته بودید برای پروفایل هامون عکس بزاریم تو فایل شکارچی مثبت چقدر با ذوق از احساس خوبمون نوشتیم والان میبینم با چه احساس خوبی داری از اینکه اون عارفه شکارچی مثبت را پیدا کردی مینویسی و این باز بهم میفهمونه هر چی بوده از لطف و کرم خودش بوده
سمانه جان گفتی خانواده مذهبی و باعث شد بهت بگم ما فقط یک عمر اسم مسلمونی را یدک میکشیدیم و فارغ از شناخت خدا
نمیدونم چرا هی ائمه را از بچگی تو ذهنمون بزرگتر جلوه میدادند
بعد جالبه ما اوضاعمون خیلی بدتر بود نه اینوری بودیم نه اونوری خخخخ
مثلا چادری بودیم و اهل نماز روزه ولی یاد ندارم تو بچگی مجلس امام حسین رفته بوده باشم بزرگتر که شده بودم میرفتم اونم با مامانم و هیچ وقت بابام تو مراسم ها نبود و فقط تاسوعا و عاشورا ها ما موظف بودیم بعد نماز صبح بیدار بشیم و قابلمه به دست بریم خمینی شهر اصفهان و آبگوشت نذری یا کله پاچه نذری بگیریم
چیزی که تو بچگی از امام حسین یادمه و بعدشم آماده بشیم برای نذری ظهر تاسوعا و عاشورا و تا چند وقت خوردن غذاهای نذری
تو بچگی این قسمتش همیشه برام جذاب بود که وقتی نذری میگرفتیم چون اون روزا تو ظرفی که میبردیم میدادند مامانم میگفت نذری عارفه را ببینید مثل همیشه گوشتت بیشتر یا مثلا بیشتر براش غذا ریختند منم کلی ذوق میکردم خخخخ
گفتی مذهبی یادم افتاد که حتی یه بار هم بابام برای چادری بودن دخترها حتی تشویشون هم نکرد و حتی خیلی راحت تو. مسافرت و جایی با آقایون دیگه یه خانم بد حجاب را مورد توجه قرار میدادند و به بهانه هایی ازش آدرس یا سوال میپرسیدند
و هنوز که هنوزه این مدلی هستند
گفتی مذهبی یادم افتاد گوشم همیشه از بچگی پر بوده از بحث و اختلاف های غیبت های بزرگتر هایی که نماز و روزه شون ترک نمیشد
گفتی مذهبی یادم افتاد چقدر راحت پدرم به بهانه مختلف ما چهارتا بچه را کتک میزد اونم به طرز فجیعی از زدن با دست گرفته سیک کمر بند و داغ کردن دست با یه شی داغ
گفتی مذهبی و یادم افتاد که یه موقعی بابام که خاطر رهبر را نمیخواست دوره احمدی نژاد رهبر و احمدی نژاد عزیزش شده بودند و تو راهپیمائی های 22بهمن شرکت میکرد و اون موقع اگه کسی از خانواده میخواست رای نده میگفتند غلط میکنی و بعدش که خوششون نیومد از اونا هرکسی میخواست رای بده میگفتند غلط میکنی
کلا غلط و درست از نگاه اون ها تایید میشد
گفتی مذهبی و یادم افتاد که عارفه چه کردی و یک عمر چطور زندگی کردی
مذهبی که یک بوسه پدر را نداشت
یک آغوش پر مهر پدر را نداشت
مذهبی که برد و باخت تیم مورد علاقه پدر خانواده میتونست تو زندگی تاثیر بزاره
مذهبی که اگه سر سفره نمک پاش بدون نمک بود یا پارچ آب آبش تمام شده بود و به دست بابام میرسید پرت میکرد سمتمون که چرا این خالیه یا پارچ را با عصبانیت محکم تکون میداد که از صدای یخ ما بفهمیم آب نداره
مذهبی که فلفل سبز تند را بابات زیر برنجت قائم میکرد اونم به بچه دبستانی که دهنت بسوزه و از سوختن دهنت بابات کیف کنه و بخنده
مذهبی که مثل چی تو کتک خوردن باشی و مامانت برای اینکه ثابت کنه اقتدار پدر باید توخونه حفظ بشه یا بنده خدا بترسه که خودش هم کتک نخوره نیاد جلوی بابای خونه را بگیره
خدای من چقدر بچگی من به گریه های سنگین و سکسه هایی که بند نمیومد گذشت
کجای این مذهب بهم یاد داد خدا عشقه
خدا مهربونه
من یاد گرفتم خدارا مثل بابام کینه ای ببینم
همیشه خدا تو ذهن من یک مرد بود نه یک انرژی که الان میدونم هست
بله سمانه جان ما درگیر یک سری کهن باور های اشتباه بودیم که باهاش بزرگ شدیم
والان اینجاییم چون خواستیم که باشیم چون به عجز افتاده بودیم دنبال یه ریسمان محکم بودیم که بهش چند بزنیم
گفتی نذری و احساس خوبت خواستم خاطره دیشب را هم برات بگم
دیشب بچه های مجتمع گفتم تو خیابون کاروان میاد منم چون پسرم با دوستاش دو جا میرند هیئت گفتم مهدیس مامان بیا بریم کاروان را ببینیم ولی تا بعد 9شب موندیم و خبر نشدگفتم هی بیا بریم هیئت دومی که عرفان میره
بعد چون ذهن درگیر غذا و طعمش بود گفت نه مامان بریم همون جا که اون شب رفتیم قرمه سبزی داد اینجا دادش وقتی میره همش برنج و کشمش میدند
(خندم گرفته بود)
گفتم حالا من بخوای بگم تو برای غذا مگه میری دیدم آخه یک عمر یک درس درست بالا منبری ها ندادند چی بگم به بچه
گفتم مامان جان ما کاملا هدایتی داریم میریم و خدا همیشه بهترین هارا برامون رقم زده میریم هیئت دومی ببینیم خدا چی برامون در نذر گرفته از اون که نه از من که شک نکن به میزبانی خداوند
خلاصه رفتیم و وقتی غذاشا گرفت دید قرمه سبزیه با ذوق گفت مااامان
گفته بله مامان جان دیدی وقتی میگم بسپار به خدا تو این چند شب اینجا اصلا قرمه سبزی نداده بود و چون تو دوست داشتی امشب قرمه سبزی داد
و دقیقا اعداد رند خیلی جذابه
و به اسدالله عزیز هم میگم که بدونه تو گوگل هر عدد رندی را که بزنی راز یا معنی عدد مثلا 555 میاره توضیحاتش را
البته ما قرار نیست درگیر حاشیه بشیم چون هر چیزی غیر از توحید شرکه ما فقط میخوام احساس خوب را به خودمون بدیم
کامنت طولانی شد و قسمت اول به جرات داشت خود به خود میومد
و مرسی که اسدالله اون کامنت خوب را نوشت که از کنارش انقدر آگاهی رد و بدل شد
بهترین ها را برات آرزو دارم