https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-19 06:08:272024-09-08 08:12:02قلبی که به سوی خداوند باز می شود
742نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بنام خداوند که مرا هدایت کرد به این مسیر توحیدی مسیری که زندگی هزاران نفر رو نجات داده وتوحیدی کرده وآسان کرده بنام خداوند درخشندگی نور آنچان فضای درونم رو پاک کرد که احساحس،کردم تازه به این دنیا اومدم وتازه متولد شدم استاد عزیزم تحسین وتایید میکنم شما رو خدای رو که ذهن خودتون ساختید که همچون باورهای زیبای رو در درون خودتون به وجود آوردید وخداوند که قسم به قلم خورده که اجابت میکنم دعای بندگانم رو بدون هیچ شرط وشروط مدتی است که دوچار غرور بی جا به خاطر عدم آگاهی شدم راه سختی رو انتخاب کردم که قلبم رو به درد آورده بعد از هدایت خداوند اون درخشندگی واون انرژی برگشتم به گذشته وباورهای محدود کننده که اصلن این شراط،رو به عنوان زندگی دلخواه خودم نمی پذیرم واز خداوند درخواست میکنم مر در مداری قرار بدهد که دریچه افکارم ودریچه قلبم به سمت خداوند باز بشه وراه آسان رو او برایم انتخاب کنه خدایا خودت راه من انتخاب کن من هیچ راهی به ذهنم نمی رسد تو رقم بزنم با قدرت زندگیم رو وآسان کن وآسان بگیر همه چیز رو بر من خیر برکاتو بر وجودم جاری کن
وقتی اولین بار این آیه رو شنیدم با منطق ذهن من فیکس شد چون من هر وقت کسی بهم میگفت فلانی از دستت ناراحت نشه توجه فلانی و جلب که تا بهت حالا هر چی اعتبار ثروت وام یا هرچی بده،من همونجا گاهی به خودش و گاهی به خودم مگه دست و پا و چشم رو اون به من داده هر کسی که به من دست و پا داده بقیه چیز ها رو هم به من میده.
پیش اومده خدا شاهده خدا رو به شهادت میگیرم لباس هام رو در آووردم خواستم برم حموم حولم نبود مثل داستان فقیر و خدا توی فایل الخیر فی ما وقع شد گفتم به جای گشتن البته کمی گشتم به جای گشتن بگم خدایا بهم حولم رو نشون بده.
همون لحظه یعنی 1.2 ثانیه بعد لحاف ها افتاد یعنی اون برج لحاف ها چپ شد.
از همون جایی که وسط لحاف ها شکست و پخش شدن حولم اون وسط بود.
نمیتونم احساس اون لحظه در کلمات جاری کنم.
یکبار توی مدرسه یکی به من قصد زور گفتن داشت گفتم ربنا پروردگار جهانیان من هیچ آسیبی به کسی نمیرسونم ولی اگر اومد و خواست از عمد به من آسیب بزنه من خودم رو محکم نشون میدم یاری ام کن.
من با 65 کیلو اون با 85 کیلو و کشتی گیر بود و چند نفر رو زده بود.
زنگ آخر اومد گفت چرا فلان حرف رو زدی گفتم تو هزاران بی احترامی کردی و من هم فقط جوابت رو دادم گفت پس اینطوریه همه چیز رو توضیح داد که. در آخر به این نتیجه رسید که تو یک کاری کردی که من بزنمت خدا شاهده اومد دو بار هول داد منو تا فقط باز کنه زمینه دعوا رو من واکنش نشون ندادم بار سوم با تمام قدرت هلش دادم داغ کرد اومد گردنم رو گرفت با مشت چنان به صورتش زدم رفت دو متر اونور تر زیر پایه درخت و یک لحظه شوک شد که چی شده و من ادامه ندادم با اینکه میتونستم زیر درخت پودرش کنم.
رفت و فحش داد و با دوچرخه رفت من من هم با جسارت جوابش رو میدادم چون از دعوای دوباره ترسی نداشتم.
نمیدونم یادم نمیاد اونجا بی کله شده بودم ولی نمیدونم چطور زدمش.البته که میدونم چطور زدمش ولی توی اون لحظه نفهمیدم کی زدش.
تو زندگی فهمیدم کار هایی که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم با خدایا شکرت تموم شده.
و کار های که با بریم بترکونیم و من بلدم و این کار برای من آب خوردنه با شکست تموم شده.
هدف من از این کامنت آیه های زیبایی بود که هدایت شدم و از کریم منصوری عزیز شنیدم شما هم گوش کنی. و این رو بگم که توی این آیه ها قرآن از طرف حضرت ابراهیم صحبت میکنه.
سلام خدمت استاد عباس منش بزرگوار و بانو شایسته گرامی
“اگر نو آفرین بخواهد طفل زایش نوین باشد باید به اراده ی زائو چنگ آویزد و درد زایمان را تاب آورد”نیچه
با توضیحات شما یاد این جمله افتادم که وقتی قلبتون باز شد از رحمت خداوند برخوردار شدید
به نظر من شرح صدر برای تک تک کسانی اتفاق می افته که میخوان دوباره زاده بشن در زندگی
خداوند هر لحظه میخواد ما رو هدایت کنه و هی برای ما نشانه میفرسته
به ما تضادها رو نشون میده که با حلشون خدا رو در شکل خلاقیت متولد کنیم………….رنج و غم را حق پی آن آفرید …تا بدین ضد، خوش دلی آید پدید….مولانا
جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو، تو یک سری تا که به دل بخوانمت
حضرت مولانا
ما مختاریم که هر لحظه دعوت رب رو لبیک بگیم و برعکسش
ما مختاریم که هر لحظه شیطان رو متولد کنیم در زندگی یا خدا رو متولد کنیم با نگاه به درهای بسته شیطان متولد میشه با حل تضادها خدا متولد میشه و جهان جای زیباتری میشه
اگر بخواهیم خدا رو بیشتر به نمایش بزاریم و متولدش کنیم ، خدا هم ما رو تنها نمیزاره …میاد و چنگ میندازه به دامن ما تا بچه رو متولد کنیم
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «6
همراه با هر سختی آسانیست
تغییرات درد داره ولی اون شیرینی نتایج ، اون شیرینی بزرگ شدن و قد کشیدن خودمون سختی مسیر رو برامون آسون میکنه
خوبیش اینه که مثل یک کدنویس دستمون راه می افته و کد هایی رو که میخواهیم مینویسم …کد های مخرب رو اصلاح میکینم و اینطوری یواش یواش آسان میشیم برای آسانی ها
استاد درباره این توضیح دادید که بعد از فتح قله اول به فکر فتح قله بعدی باش
من برای درک این درس کلی دنبال دلیل و توضیح بیشتر برای خودم گشتم
و به این نتیجه رسیدم که در واقع ما باید
قله اول
را با رسیدن به قله بعدی حفظ کنیم
اگر اینطوری نباشه ، قله اول مثل یک کوه یخی میشه که آب میشه و کوچیک و کوچیک تر میشه
استاد همونطور که توی دوره توضیح دادید ما باید کد های خوب رو در خودمون نهادینه کنیم با تکرار اونها… به نظر من وقتی ما میریم سراغ فتح قله بعدی ، در واقع داریم درس هایی که توی فتح قله اول گرفتیم رو تثبیت میکنیم
مثلا ما توی فتح قله اول یاد میگیریم چطور تمرکز کنیم به قله و تمرکز رو از دره برداریم
برای قله بعدی هم این درس ثابته و تغییری نمی کنه فقط مناظری که ما میبینیم فرق میکنه و موانعی که باهاش برخورد می کنیم کمی متفاوت خواهد بود …و درس اصلی به نظر من یکیه و من تعبیر میکنم از آسان شدن برای آسانی ها
واقعا چقدر خوشحالم اونجایی که مریم جان گفت خدا شما رو انتخاب کرده من ذهنم مقاومت کرد و گفتم نه این غلطه داره واقعا برام جا می افته سیستمی بودن خدا و فرکانسی بودن جهان..بعد دیدم که استادم همین گفت البته که چقدر تحسین بر انگیز با آرامش تمام صبر کردند تا صحبت مریم جان تمام شه بعد نظرشون بگن نپریدن وسط حرفشون که نه این غلطه.
من این ویژگی و آرامش تحسین میکنم.خدایا شکرت این اوج با شخصیت بودن! اونجا که نظر مخالف میشنوم آرامشم حفظ کنم و بزارم شخص حرفش تموم شه و بعد با احترام نظرم بگم.
دقیقا سال قبل این روزا بود که من در زادگاه م، بودم، زندگی می کردم، خیلی رو خودم کار می کردم، تا اینکه ایده اومد باید بیام روستا، تا یه بار دگه خودمو محک بزنم، تا اون پاشنه آشیل م رو برم توو دلش و حلش کنم ، امروز دقیقا تو همون روستا هستم و دارم زندگی می کنم، خیییییلی اتفاقات ، شرایط ، رشدها، درس ها، تجربه ها، وارد زندگیم شد و احساس میکنم خیییییلی رشد کردم ، این روزا خیییییلی به قول استاد زندگی برام روتین شده عادی شده ساده شده، مثل هلو بپر تو گلو شده، حتی اون پاشنه آشیل که همیشه ازش رنج می بردم برام راحت حل شد، الان خوب متوجه میشم همون درسی که استاد بهم یاد میده ،،،،
بچهها هیچ عامل بیرونی نمی تونن رو زندگی شما تأثیر گذار باشه، هر هست درون خودتونه،
این درس رو با تمام وجودم ، با تک تک سلول های بدنم حسش می کنم و الان مثل آب خوردن شده برام ، خیییییلی راحت ، من فقط سمت خودمو انجام دادم ، همهی اون آدم ها، همهی اون شرایط خود به خود تغییر کرده، گاهی اوقات وقتی اتفاقی می افتاد خیلی روش گیر می کردم، بعدش متوجه میشدم، که باید رهاش کنم، گاهی اوقات همون لحظه یا چند ساعت بعد متوجه میشدم، و اعراض می کردم، اما نتیجه ها یکی پس از دیگری هی می اومد و هی داره میاد، یکی دیرتر، یکی زودتر ، اما میاومد ،و الآن شدم استاد چگونه خلق کنم شرایط م رو ، خوب بلد شدم ، که آره همه چی افکار ه،، همه چی ذهن ه، زندگیم خیییییلی روان تر، راحت تر، شده پر آرامش تر شده دارم این روزا هر چه جلوتر میرم شادترم، آرام ترم، چون پاشنه آشیل هام دارن حل میشن فقط خودم موندم و یه تعداد آدم معدودی که هم مدار خودم هستند.
مدار بعدی من این روزا داره بهم گفته میشه با یه عالمه نشونه، یه عالمه اتفاق خوب،
چند روز پیش یه سفر برام پیش اومد، اینققققققققدر نشونه ها اومدن، و بلاخره منو هول دادن به سمت این سفر در ماجرا،،،،
خودمو جمع و جور کردم برای سفر، این روزا یاد گرفتم هرچی که به راحتی برام فراهم میشه اون مسیر ، مسیر درسته هست، و این سفر خودش خود به خود به راحتی برام پیش اومد قرار شد برم زادگاه م، به بهانه ی، سر زدن به مادر و پدرم، خواهر و برادر هام، دوستان ووووو،،،، سفر مهیا شد رفتم چقققققدر لذت داشت درس هایی از جنس باورهای مخرب مالی ، خداوند توو این سفر حتی راحت خرج کردن رو بهم یاد داد و ترس به دل راه ندادن رو،،،
خداوند لذت بردن رو یادم داد و توو حال زندگی کردن رو،
خداوند هم مدار شدن رو با شادی با اون روی سکه رو با آدم های هم مسافرم رو نشونم داد، فقط لذت بود فقط شادی ، فقط احترام، فقط لذت، فقط آرامش.
رسیدم به مقصد خیییییلی با عزت، خیلی با احترام
خوب که دقت می کردم متوجه می شدم، چقققققدر تغییر کردم ، انگار رفتم یه مدت فضا و الان همه چی برام جدید بود، خداوند تو بهترین مکان ، تو بهترین زمان منو با آدم هایی هم مدار می کرد که فقط معجزه میدیدم، نمی تونستم سپاسگزاری کنم مونده بودم از این همه سورپرایز خداوند برای من، این همه جشن، این همه شادی، این همه جفت هایی که خداوند توو قرآن یاد کرده، که از جنس خودتون جفت هایی هم مدار خودتون بهتون میدم که لذت ببرید، وااااای خدای من، 10 روز سفر اندازه ی، چندین سال بهم درس ، بهم تجربه ،بهم آرامش ، بهم خود بهشت رو داد،
در یکی از اون شب ها که طبق معمول خونه ی، پدریم با یکی از خواهرام، خوابیده بودم ، که همش از اتفاقات خوب روزمون هی می گفتیم یا از کامنت بچهها صحبت می کردیم ، حتی در مورد کامنت دوست عزیزم سید علی خوشدل هی می خوندیم هی حرف می زدیم ، هی آقا سید رو تحسین می کردیم، نا گفته نمونه استاد جان ، من از بس عاشق خواندن کامنت آقا سید و دنبال کردن تجربه هاش، و مراحل رسیدن به این همه رشد، بودم که توو این چند به طرز معجزه آسایی خداوند ما رو ، من و خواهرم ، به سمت دوستی هدایت کرد که خیییییلی موفق بود، خیییییلی به خدا وصل بود و وقتی در کنارش می نشستم، انگار کنار سید علی هستم حرف هایش مثل آقا سید بود، طرز نگاه ش، راه موفق شدنش ، این شخص ، با اینکه نابینا بود، و همه صداش می زدنند، روشندل، اما من بهش میگفتم ، خوشدل، نمی دانم چرا اسمش همش جابهجایی به زبونم میاومد ، و این دوست عزیز و هم مدارمون می خندید و می گفت هر جور که راحتی ین ،
داشتم میگفتم ، یکی از شب ها که ما صبح شد و از خواب بلند شدیم، خواهرم بهم پیشنهاد داد میای بریم پیاده روی ، گفتم آره بزن برین، حرکت کردیم به سمت یکی از پارک های زیبای شهرمون، توو طول این مسیر از قانون و خداوند و نتیجه هامون می گفتیم، چون خواهرم هم یکی از بچههای سایت استاد هستش، یه لحظه خواهرم بهم گفت فاطمه اول سحر بود که یکی با ندای از قرآن توو خواب بهم گفت که برو سوره ی، انشراح رو بخون، و در اون حالت خواب سوار ماشینی بودم که انگار مسابقه بود، ولی نبود، من جلوتر بودم، …
خواهرم ازم پرسید سوره ی انشراح داریم، می تونی برام بخونی یعنی چی( تو کار قرآن م، و کانال دارم ، و خواهرم هم یکی از عضو هاست) گفتم چشم .
گفت نمی دونم چرا این خواب رو دیدم، و پیام این خواب برام واضح نیست می تونی کمکم کنی،
چون اول صبح وقتی دیدم به محض بیدار شدن داره خواسته هاشو می نویسه، و اشک هاشو ازم قایم می کنه من سریع آنهاست گذاشتم که این عشق بازی با یار رو لذت ببره، دیدم مدتی بعد صدا م زد و گفت قرآن رو بیار و سوره ی نشر رو بهم بگو، منم هر چی که می دونستم بهش گفتم ، ولی از اونجایی که توو این کارم خیییییلی تمرکزی کار می کنم، خیییییلی اون روز تمرکز نداشتم و خلاصه یه چیزهایی براش گفتم یه کمی حالیش شد، نه خیلی زیاد، اما بهش قول دادم به محض قرار گرفتن تو یه مکان مناسب ، با تمرکز روش کار می کنم و برات ویس می فرستم ، و بعدش که رفتیم پیادهروی و اون روز تموم شد .
من یکی دو روز بعدش که حس کردم باید برگردم به خونه و این سفر پر از شادی ها، و لذت ها و هم نشینی با بهشتیان رو تمومش کنم، اومدم به خونه، حسم هی بهم می گفت قوای که به خواهرت دادی یادت نره ، ترجمه و توضیح سوره ی نشر،
دنبال یه موقعیت مناسب و حال خوب بودم که برام مهیا شد، قرآن رو باز کردم و خواندم سوره ی انشراح را…
به به عجب حرف هایی انگار خدا داشت باهام حرف میزد و میگفت فاطمه این سوره مال تو هم هست خوب گوش بده به حرف های ناب رب ت، اون روزا خیییییلی احتیاج داشتم به این حرف ها، بعد از اینکه تموم شد سپاس گزاری کردم از خداوند به خاطر این روزی ناب، و درس هاش،
اون روزا تموم شد.
دیروز ، پریروزا، بود که دیدم خواهرم بهم زنگ زد گفت فاطمه ، یه خبر خوش ، گفت چیه ؟؟؟!
گفت معجزه پشت معجزه ، برو سایت استاد امروز فایلی رو فرستاده که در مورد اون خواب سوره ی، نشر که به سراغ من اومده بود، الان استاد مفصل توضیح داده، گفتم به خدا این خود معجزه هست، اومدم سایت دانلود کردم گوش دادم فقط حرف هایش مال من بود، خدایا سپاس گذارم .
استاد خدا تو رو الکی و شانسی به من نداده، من هدایت شدم به سمت شما، خیییییلی به خودم افتخار می کنم چون لیاقت شو دارم، خدایا سپاس
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو/ هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو/مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
پروردگار عشق… ازت بی نهایت سپاسگزارم، حالا که طلب توحید کردم بی وقفه آدرس کوچه پس کوچ های توحید میاد.
استادم عزیزم نازنینم سلام…. مریم جانم که خورشید کم میاره جلوی نور وجودت خوش برگشتی به چشمان منتظر من. احساس می کنم یکی دو هفته ای پارادایس نبودی و الان داری برمی گردی. چشم ما روشن.
عشق و ارادت و تحسین منو بپذیرید.
عاشق اون تیپ سِت مشکی و ساعتهای بندزرد خوشگلتون شدم.
الهی با چه زبانی با چه ادبیاتی تشکر کنم برای اینهمه سرسبزی و حاصلخیزی و نعمتی که آفریدی. آخه مگه میشه تکه ای در زمین اینقدر زیبا باشه. جاده ای که تا بی نهایت کشیده شده میون اینهمه جنگل و آبادانی. اتومبیلی با این حد از استاندارد و شیکی و راحتی که وقتی از روی ریل قطار عبور میکنه یه ناز به بدن سرنشیناش میده و رد میشه.
آیا کسی که خدا سینه اش را برای [پذیرفتن] اسلام گشاده است، و بهره مند از نوری از سوی پروردگار خویش است [مانند کسی است که سینه اش از پذیرفتن اسلام تنگ است؟] پس وای بر آنان که دل هایشان از یاد کردن خدا سخت است، اینان در گمراهی آشکار هستند.
شما زوج بی نهایت زیبا و روشن روان که ایمان دارم در تمام کیهان بگردیم، حتی اگر به جز این زمین زمینهای دیگری هم باشه که موجودات زنده ای روش باشن که قدرت تفکر و اختیار داشته باشن، من به جرأت قسم می خورم الهی تر و نزدیکتر به اصل و ذات پروردگار نسبت به شما دو استاد وجود نداره.
———————————————————————————————-
به محض اینکه عنوان فایل رو دیدم اشکم سرازیر شد. قلبی که به سوی خدا باز می شود
این روزها که تنها دغدغه ام شده نزدیک شدن و هماهنگتر شدن با رب، این روزهایی که تازه داره چشمم به حقیقت جهان باز میشه که هرچی اراده کنم داشته باشم فقط باید اول به منبع و سرچشمه نعمت وصل بشم تا خودش دست منو بگیره و قدم به قدم هدایتم کنه،
این روزها و هفته ها و ماه هایی که هر روز و هر ساعتش که می گذره بیشتر به عمق این واقعیت پی می برم که همه چیز رو ول کن و فقط به دریافت الهامات تکیه کن…..
مثل زندانی که دنبال خروج از زندان خودساخته اش هست، دارم بوی نور رو استشمام می کنم، و خداوند امروز به من گفت له مقالید السماوات و الأرض تمام کلیدها به دست اوست.
پس درست اومدم.
اوایل حرکتم برای بهبود شخصیت با ذهن خودم می خواستم مسائلم رو حل کنم و همیشه در کوچه پس کوچه های پر از ابهام، در این هزارتوی دوری از نور، در کلاف سردرگم باورهای کژ و زنگ زده راه خروج رو گم می کردم.
به مرور در محضر استاد نازنینم و با جدی گرفتن درسهاشون دارم یاد می گیرم همه چیز اوست و هیچ نیست جز او.
هر باری که در قلبم رو آگاهانه به سوی نور باز کردم خودش با شیواترین بیان کاملترین معانی رو به قلبم سرازیر کرد و من فقط ذوب شدم و اشک ریختم.
خودشه که بار سنگین ناآگاهی و بی ایمانی رو از دوش من برداشته. خودشه که روح منو باصفا و ذهن منو جویا کرده تا بتونم هدایت های بیشتر، آموزه های کاراتر، دوستان توحیدی تر، نوشته های خالصتر رو ببینم.
الهی شکر که میتونم زمانهایی رو در زندگیم به خاطر بیارم که هنوز اطلاع دقیقی از این قوانین نداشتم ولی تونسته بودم با روح الهیم ارتباط برقرار کنم و معنی توحید رو عملی کنم و نتیجه البته که شگفت انگیز شد. جهان به من اعتبار می داد در صورتیکه ناآگاهانه می دونستم خدا برام اون تاج زرین رو ساخته بود و روی سرم گذاشته بود. همیشه شکرگزارش بودم و هستم. ولی شکرگزاری اندک من کجا و اینهمه منتی که بر سر من داره از ابتدای آفرینشم تا ابد کجا…
و خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، در حالی که زمین در روز قیامت یکسره در قبضه قدرت اوست، و آسمان ها هم درهم پیچیده به دست اوست؛ منزّه و برتر است از آنچه با او شریک می گیرند.
امان از شرک که موذیترین نفوذها رو در قلبمون کرده و جز با اتصال و یاری خودش توانایی از بین بردنشون رو نداریم.
——————————————————————–
زمانی که تنها هدف و آرزوی زندگیم گذشتن از سد کنکور بود و اعتبار و موفقیت رو در اون می دیدم که دانشگاه دولتی قبول بشم، بر خلاف اکثر دوستانم که درگیر رقابت و حواشی شده بودند من فقط سرم رو به کار خودم گرم کردم و هر آنچه در توان داشتم به کار گرفتم. اونجا بود که یادم میاد فقط از خدا می خواستم و باهاش خیلی حرف می زدم. و چه نتیجه بزرگتری از اونچه انتظار داشتم به من هدیه کرد.
همون رشته ای که دوست داشتم (فیزیک اتمی) اما نه شهرستان بلکه تهران. با اینکه از قبل تواناییش رو در خودم نمی دیدم. و جالبه که نتیجه من از همه اون دوستان پرحاشیه ام بهتر شد.
هرجا خودم حس کردم به واسطه کار ناشایستم از خدا دور شدم در باتلاق خود ساخته بیشتر فرو رفتم. و دقیقا زمانیکه خودم رو پذیرفتم و بخشیدم شرایط به نفعم تغییر کرد.
تا جایی که دیگه توی شبهای قدر برای بخشش گناهان گریه نمی کردم بلکه بخاطر بزرگی و بخشایندگی خداوند اشک می ریختم. از حساب نعمتهایی که خدا بهم داده بود عاجز بودم و از روی سپاسگزاری اشک شوق می ریختم. همون زمانها بود که خدا دلم رو از غم جدایی از محبوبم رها کرد. چون ازش خودش رو طلب کردم. چون خواستم که دلم رو از غیر خودش خالی کنه.
و او به زیباترین شکل هدایتم کرد به ازدواجی شیرین و پر از نعمت. بصورتیکه در همون سال اول ازدواجم به هرآنچه در اون زمان از نعمتهای دنیا آرزو داشتم رسیدم. (عشق، فرزند، خونه، ماشین، راحتی و آسایش)
این ماه ها و روزهای اخیر که در مرحله جدیدی از زندگیم هستم و قصد تغییر انقلابی خودم رو دارم با هر آگاهی و هر احساسی که تجربه کردم بیشتر و بیشتر به این نتیجه رسیدم که ذهن فقط یک ابزار برای اجرای اون دستوریه که از طرف فرمانروا میرسه. رب العالمین از طریق روح من بهم وحی میکنه و من وظیفه دارم برای سعادت خودم با استفاده از مهندس ذهن اجراش کنم. اگر از منبع فرستنده دور بشم سیگنال قطع میشه و ذهنم منو کورکورانه به قعر دریا میکشونه. به همین سادگی!
دریافته ام که ذهن نور نداره. وظیفه اش فقط حفظ حیات منه. و اگر درست هدایت نشه خودش باعث نابودی حیات من میشه.
این روزها دارم بیشتر حس می کنم همزمان ان مع العسر یسری هست. این شیفت از عسر به یسری فقط با ذهن و باور من انجام میشه. مثلا همین الان من در کرج خوش آب و هوا زندگی می کنم در صورتیکه خانواده ام که باور درستی راجع به مهاجرت ندارن در هوای جهنمی اهواز دارن گرما تحمل می کنن.
بله، قلب و روح الهیه که میتونه به سوی نور باز بشه و بشه رهگشای ذهن. پس من برای نجات خودمم که شده باید هر روز و هر ثانیه روحم رو به منبعش، به سرمنشأ خیر جهان متصل نگه دارم.
بی تردید به تو و به کسانی که پیش از تو بوده اند، وحی شده است که اگر مشرک شوی، همه اعمالت تباه و بی اثر می شود و از زیانکاران خواهی بود.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ
بلکه فقط خدا را بپرست و از سپاس گزاران باش.
———————————————————————————–
خدایا ازت عذرخواهی می کنم و می دونم که همین الان از گناهم درگذشتی. اون زمانهایی که حرف لغو و بی منطق اون عده نادان رو پذیرفتم که می گفتن خانمها در چند روز از ماه ناپاک هستن و اجازه نماز خوندن و روزه گرفتن و حتی لمس قرآن رو ندارن. با اینکه هیچ آیه ای در تاییدش پیدا نکرده بودم.
خدایا منو ببخش که زودتر نفهمیدم صلوه جدای از جسمه و تو منو اینگونه خلق نکردی که مجبور به دوری از تو باشم.
خدایا شکرت که در هر وضعیتی صلوه رو به جا میارم و گرفتار نادانی گمراهان نمیشم.
خدایا شکرت که جسارت گفتن این حرف رو به من دادی.
—————————————————————————————–
استادم بی نهایت تحسینتون می کنم که در موردی که اختلاف نظر داشتید اینقدر صبورانه و محترمانه نظرتون رو بیان کردید. منظورم اون مساله انتخاب شما از طرف خداست.
چقدر زیبا صبر کردید تا صحبتشون تموم شه و به حرف عزیزدل همه ما احترام گذاشتید و بعدش فقط گفتید من با این مساله مقاومت دارم نه اینکه بگید این حرف اشتباهه. چقدر من از این رفتار شما درس گرفتم.
وجودتون برای این جهان برکته. خدا شما رو برای ما حفظ کنه.
مریم جانم گوارای وجودت اینهمه نعمت. عاشق این روحیه پژوهشگری و شاگردی کردنتم که ازت یه پا استاد ساخته. مگه هر کسی لیاقت داره که نفس به نفس استادمون با این حجم از توحید و ایمان، زندگیش دریایی سراسر لذت و نعمت و آگاهی باشه؟
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم چقدر من به قول استاد این همزمانی را در خداوند احساس کردم درست وقتی که من به این آگاهی ها نیاز داشتم را شنیدم
این سوره جواب احساس من بود صبح امروز وقتی بیدار شدم رفتم که فایل کشف قوانین را گوش بدهم دیدم وای خدای من درست در این زمان من به این آگاهی ها نیاز داشتم این سوره جواب سوالم بود ولی من چند وقت بود که این سوره را گوش نکرده بودم آخه من دوره دوازده قدم را دوره می کردم که هدایت شدم به کشف قوانین که دارم تمرکزی کار می کنم واقعا اون زمانی که من به بزرگترین تضاد زندگیم برخورد کردم با این سایت آشنا شدم و خداوند بود که دستم را گرفت ودر این مسیر الهی قرار داد که با دوره دوازده قدم خیلی از آگاهی ها را دریافت کردم و واقعا اون بار سنگین از دوش من بر داشته شد و فهمیدم که مقصر خداوند نیست آخه همیشه به خداوند گله داشتم
که چرا من باید این بلا سرم بیاید من که این همه خوبی به مردم کردم من که بچه های به این خوبی تربیت کردم و خیلی چرایی ها دیگه تا اینکه دستم
گرفت و هدایتم کرد و بهم گفت جواب تمام سوالات در این سایت هست مخصوصا دوره دوازده قدم که خیلی روش درست زندگی کردن را آموختم که انشالله عمل کنم خداوند را بهعنوان سیستم قبول کردم پذیرفتم که تمام اتفاقات زندگی را خودم خلق می کنم واقعا چقدر من خوشبختم
که در این مسیر الهی حرکت می کنم چقدر خداوند قلبم را باز کرد و این همه آگاهی را روزی من کرد
چقدر من را آسان کرد برای آسانی ها چقدر دید من را باز کرد به این دنیا چقدر من را فارغ کرد از ترس ها و نگرانی که البته هنوز خیلی کار دارم
چقدر من را متوکل کرد که بجز به خداوند به هیچ کس حتی فرزندم دل نبندم وفقط وفقط با خودش حال کنم چقدر خودم را ارزشمند می دانم که با آگاهی از این دنیا میروم چقدر من را بعد از اون سختی آسان کرد برای آسانی ها من را رها کرد از
قسط و قرض وبه یاری خداوند یه قسط باقی مانده و به قول این سوره از اون کار مهم واز اون قسط فارغ شدم به امید الله قسط آخری را تسویه کنم چقدر من را امیدوار کرد ودر واقع تکلیفم روشن شد با خودم که هر روزم را با یک روز خوب شروع کنم و هر روز بهتر از دیروز زندگی کنم
وبا روی باز وبا قلبی باز و با دستی پر و با یک عشقی ناب پیش خدای خودم پرواز کنم و شرمنده
نباشم
خدایا من را آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
استاد جان شما همیشه از نتایج صحبت میکنید و همیشه از گرفتن نتایج بچه ها خوشحال میشید
من هم امروز دوست داشتم تو کامنت های این فایل از یکی از نتایجم براتون بنویسم
هنوز فایل را ندیدم ولی کامنت بچه ها را خوندم و لذت بردم
استاد عزیزم من تو یکی از شهرستانهای اطراف اصفهان زندگی میکنم
شهری که نسبتا بزرگه ولی برای من کوچیک شده
چون همه اون شهر با من دوست و آشنا و فامیل هستند و همه اتفاقات زندگی من تکراری شده و یه جورایی احساس میکردم که دیگه نمیتونم پیشرفتی داشته باشم
از هر لحاظ هم بخاطر شخصیتم و اخلاق اجتماعی ای که دارم شده بودم حلال همه مشکلات و کارهای اطرافیانم
من اصالتا بختیاری هستم و هنوز یک سری تعصبات فامیلی ورفت و آمد ها و مراسماتی هست که من در این سالها بهشون پایبند بودم و همین امر باعث شده بود که از اصل زندگی دور بشم
تا اینکه دیگه خسته شدم و با تمرینهایی که شما در دوره عزت نفس و 12 قدم داده بودید ماه ها بود که روی ذهنم و افکارم کار میکردم و حال و هوای زندگیمو یک مقدار تغییر دادم تا حدودا سه هفته پیش بود که تو مغازه مشاوره املاک خودم تنها بودم
و یک ویدئو از خودم ضبط کردم و تو اون ویدئو من به شما استاد عزیزم تعهد دادم که متعهدانه به همه گفته های شما عمل کنم تا به همه خواسته های زندگیم برسم و خودم را و زندگیم را از این وضعیت تکراری و ناخوشایند نجات بدم
من به شما تعهد دادم چون سالهاست که با آموزه های شما تغییراتی در شخصیتم ایجاد کردم و خودم را مدیون شما میدونم
به شما تعهد دادم چون احساس میکنم حقی به گردن من دارید و برای اینکه مسیر درست را به من نشون بدید زحمت زیادی کشیدید
پس من به شما تعهد دادم که برام با ارزش بودید و متعهدانه روی باورهام کار کردم تا حدودا یک هفته بعدش که میشه دوهفته پیش به طور عجیب و ناگهانی ظهر اومدم بخوابم تو عالم خواب و بیداری به ذهنم خورد برم تو سایت دیوار شهر اصفهان و بزنم قسمت فروشنده مبلمان و دیزاین داخلی و من اصلا متوجه نشدم که چی شد و اصلا چرا وسط ظهر این ایده به ذهنم خورد .
این را هم خدمتتون عرض کنم که سالها حرفه من طراحی و اجرای دکوراسیون داخلی بود و در کارم بی نظیر بودم و کار مورد علاقم بود و یک سالی بود که اومدم تو کار املاک که اصلا دوستش نداشتم
بله استاد عزیزم عرض میکردم که ایده فروشندگی به ذهنم خورد و من دیگه خوابم نبرد
و چون از شما یاد گرفتم که بر و بر به ایده نگاه نکنم و به الهامات قلبیم عمل کنم رفتم تو سایت و چند تا فروشگاه مبل بود که فروشنده میخواستن که نسبت به یکیش حس بهتری داشتم
تماس گرفتم قرار ملاقات گذاشتیم و شب رفتم و بخاطر اینکه فایل طولانی نشه وارد جزییات نمیشم و کلیات قضیه را عرض میکنم
بله استاد عزیزم اونجا به توافق نرسیدیم چون طرف آشنا در اومد و من دیگه از آشنا کاری خسته بودم و فضای کارش هم کوچک بود و محدود
اومدم خونه با خانمم در میون گذاشتم اصلا شوکه شده بود که واقعا تو رفتی مصاحبه برای فروشندگی
تو خودت مغازه داری اینهمه مشتری و کسب و کار داری اینهمه شناخته شده ای اینجا
البته اینم بگم که خانمم خیلی خوشحال شد که من قصد مهاجرت دارم و حاضرم بهای مهاجرتم را بپردازم فقط فکرشو نمیکرد که مرد عمل باشم و متعجب شده بود ولی من به استاد عزیزم تعهد داده بودم که هر چیزی بگه فقط بگم چشم و به خداوند سپرده بودم و زمانی که این فکر به ذهنم خورد دیگه مطمئن بودم که از طرف خداست
پس با تعهد میخواستم بهش عمل کنم
یکی اینکه از کار املاک بیام بیرون چون دوستش نداشتم و دیگری اینکه از اون شهر تکراری بزنم بیرون
استاد عزیزم فردا ظهرش دوباره به ذهنم خورد که به یکی دیگه زنگ بزنم و خانمم هم خوشحال بود چون من همه وقتم را فقط صرف کارهای دیگران میکردم و اون هم دوست داشت که برای زندگی جدیدی تلاش کنیم و پیشرفت کنیم
یه شماره دیگه نظرم را جلب کرد بعد گفتم ولش کن تا شب زنگ میزنم
که خانمم گفت الان زنگ بزن بهتره شاید تا شب کسی را بگیرند و من یه لحظه به خداوند گفتم اگر خیره خودت درستش کن برام و تماس گرفتم
طرف از پشت تلفن با دو دقیقه مکالمه فقط بهم گفت که مشتاق شدم ببینمتون و حتما یه سری به من بزنید چون من مشتاقانه دوست دارم از نزدیک ببینمتون و صحبت کنیم
این هم لطف خداوند بود به من
یه جورایی برای اون هم تعجبی بود که من میخوام مغازمو جمع کنم و برم یه شهر دیگه فروشندگی مبل انجام بدم
خلاصه من شب رفتم برای مصاحبه و با هم توافق کردیم برای شروع کار
به لطف خدای عزیزم اونها باید شرایط تعیین میکردند ولی از اونجایی که به قول بچه های سایت من رو دوش خدا بودم و من با خدا رفته بودم تقریبا همه شرایط را من مشخص کردم و هر خواسته ای که داشتم اون بنده خدا که انسان فوق العاده شریفی بود موافقت کرد و بهم گفت که من باعث افتخارم هست که شما اینجا کار کنید و در کنار ما باشید
این در حالی بود که طرف مقابلم چندین بار عنوان کرد که من خیلی قاطع هستم و همیشه نظر خودم را دارم ولی اینبار نمیدونم یه حسی دارم که دارم بخاطر شما همه شرایطم را تغییر میدم
و من اونجا هر لحظه خدا را کنارم احساس میکردم
ضمنا بهم گفت کار دیزاین و دکوراسیون داخلی که میگی قبلا انجام میدادی هم میتونی اینجا برای خودت ادامه بدی و مشتری بگیری که این فوق العادست برای من
خدای عزیزم من واقعا بلد نیستم بابت اینهمه اتفاق خوب و زیبا چطوری باید سپاسگزاری کنم
فقط اینو میدونم قدردان بودن و ادامه دادن به مسیر میتونه بهترین شکرگذاری باشه به درگاه پر مهر تو یا رب
استاد عزیزم به همین سادگی خداوند جواب شجاعت من را داد و من دو هفته است که تو لوکس ترین و بزرگترین مرکز تجاری شهر اصفهان مشغول به کار شدم با بهترین شرایط و در کنار یک انسان شریف و الهی که صاحب فروشگاه هستند و من هم تنها و در اختیار خودم هستم
در واقع من بعنوان تنها فروشنده و شاید بشه گفت مدیر فروش این فروشگاه استخدام شدم
حتی قرار بود یک نیروی دیگه هم بگیرند که کنار من باشه ولی با توانایی هایی از من دیدند و به لطف خدای بخشنده و بی همتا فعلا منصرف شدند و من تنها و همه کاره این مجموعه هستم
و فقط گاهی اوقات صاحب فروشگاه یه سری بهم میزنه و همش بهم امید میده و تحسینم میکنه که چقدر شجاعت داشتم که از اون حاشیه امن زندگی خودم بیرون اومدم
حتی بنده خدا همیشه میگه اگر اینجا هم نخواستی میتونی جاهای دیگه مشغول بشی ولی حتما مهاجرت کن و خونه زندگیتو هم بیار اصفهان
و من از الان فقط تو فکر تغییر مکان زندگیم هستم و به خداوند درخواست دادم که یک خونه شیک و خوب برام اوکی کنه تا انشالله خونه را هم بیارم نزدیک محل کارم و این مسافت را هر روز نخوام برم و برگردم و خانم عزیزم هم نزدیکم باشه
تا به امید خدا این پیش زمینه ای باشه برای مهاجرت به مکان های بزرگتر و جدید تر و نهایتا مهاجرت به امریکا که رویای من هست
و ایمان دارم با تعهدی که به شما دادم و با کارکردن روی باورهام و با ایمان به خدای بی همتا میتونم به همه خواسته هام به همین راحتی و به همین سادگی برسم
ضمنا استاد عزیزم محل کار جدیدم ساکت و در آرامش هست و بدون هیچ مزاحمی به راحتی هر لحظه روی باورهام کار میکنم و فایل گوش میدم و نوت برداری میکنم و کامنت میخونم
و بابت این شرایط هر لحظه سپاسگزار خداوند هستم و سپاسگزار شما که من را آگاه کردید از اتفاقات و قوانین واقعی زندگی
که من را تا به الان به این موقعیت رسونده و امید دارم به آینده ای روشن و لذت بخش و رویایی
استاد عزیزم بابت هر جمله ای که بیان میکنید
بابت هر فایل و هر محصولی که آماده میکنید ازتون سپاسگزارم
من تغییرات بزرگی داشتم تو این چند سال که با شما هستم و انشالله یه روزی که به خواسته های مالی بیشتری هم رسیدم میام و همشون را با هم براتون تعریف میکنم که خوشحال بشید
از شما سپاسگزارم استاد عزیزم
از خانم شایسته عزیز صمیمانه سپاسگزارم که همیشه مطالبشون چراغ راهی بوده برای من در تاریکی افکارم و عقایدم
استاد واقعا ممنونم که نگاه منو به قران تغییر دادی و اینکه اصلا کلا نوع نگاه شما به موضوعات خیلی عمیق و بدون حاشیه و فقط توجه به اصل است و وقتی این هشت آیه بررسی کردید واقعا چقدر قانون خدا جذابه و چقدر حس خوبیه که وقتی ما فقط قانون انجام بدیم جهان تمام اتفاقات برام میزند
من میخوام بر اساس همون نکاتی که عنوان کردید و بر اساس آیه توضیح دادید منم با زندگی خودم تا اینجای مسیر بررسی کنم و ببینم تا حالا این سوره تو زندگی من رخ داده یا نه؟؟!!
1. در آیه اول راجع به باز شدن قلب من برای درک خداست که واقعا از زمانی که خیلی جدی که مدت یکسال شده تصمیم گرفتم که بیام تو سایت و اموزشات ببینم و فایل ها ببینم و درک کنم روز به روز اگاهی من بیشتر بیشتر شده و واقعا به این درک رسیدم که خدا کیست و قانون چیست و فقط باید تمرین و تکرار کنم که هر دفعه بهتر از قبل عمل کنم و تکاملی رشد کنم و هیچ نگرانی و ترسی نداشته باشم و واقعا اینکه توحید و شرک درک میکنم ولی خوب نمیگم خیلی حرفه ای شدم نه ولی واقعا تمام تلاشم دارم میکنم و تو خیلی مواقع عالی شدم و واقعا به درکی رسیدم که مسیر بهتر قدم بردارم و ایمان به کسی بیارم که همه کاره کیهان است
2. در آیه دوم و سوم راجع به بار سنگین روی شانه های من بود که خدا برداشته واقعا از زمانی که درک کردم اصل احساس خوب است و دیگه درگیر فرعیات نشدم چقدر عالی شده چرخ زندگیم روان تر شده سختی هایی که قبلاً بود دیگه نیست و واقعا در زمینه هایی که ترمزها شناسایی کردم و روشون کار کردم تبدیل به باور مثبت کردم چقدر راحت تر و ساده تر حرکت میکنم من واقعا برای کسب درامد ساده دچار مشکل بودم و همش کمیت من لنگ بود هر قدمی برمیداشتم بن بست بود انگار اگه میخواد اتفاقی بیفته باید له میشدم تا بشه و واقعا بار سنگینی بود ولی از زمانی که به این درک رسیدم که همه چی خداست و احساس خوب اتفاقات خوب است تموم شد و واقعا این جمله بازی کردم تو زندگیم و در هر شرایطی سعی میکردم اگاهانه باشم و در لحظه باشم و دیگه خبری از اون بارهای سنگین نیست بعضی مواقع تو زمینه هایی که ترمز ذهنی دارم بار سنگین ایجاد میشه و خداروشکر میکنم که قدرت درک این مسیر داد که به خوبی پالایش بشم
3. در آیه چهارم بالا بردن نام و اعتبار توسط خدا، واقعا از زمانی که قدرت دادم دست خدا و به معنای واقعی دارم تلاش میکنم که ستایش کنم خدایی که همه کاره جهان است خدای بخشنده و مهربانی که مالک هر لحظه من است خدایی که فقط او را میپرستم و فقط از او یاری میخوام پس منو هدایت می کنه به راه راستی که پر از نعمته، و این اتفاق افتاد که چقدر در زمینه بیزینس و ارتباطات برام اعتبار ایجاد شد چقدر شخصیتم متفاوت شد و در پی اون نگرش من به دنیای اطراف متفاوت شد و مداری که تغییر کرد و هدایت شدم به مداری که نوع نگاه مشتریان نوع نگاه همکاران و نوع نگاه اطرافیان به من به گونه ای بسیار عالی شد طوریکه قبلاً اصلا اینطوری نبود و از همه مهمتر چالش های بیزینس و ارتباطات من با این که بیشتر از قبل اقدام میکنم بسیار کمتر شده و این نشان از این موضوع میده که وقتی سمت خودم انجام میدم خداوند سمت خودش انجام میده و فقط کافی بود من درونم اجابت خدای مهربونی که از رگ گردن بهم نزدیکتر است
4. در آیه پنج و شش راجع به اسانی با سختی بیان شده که همون طوری که استاد توضیح دادن وقتی بعد از مدتی به صورت اگاهانه که روی خودم کار کردم واقعا آسان شدم برای آسانی ها، خیلی جالبه که دیگه تقلایی در کار نیست دوست من، من مقداد تحریری گواه این موضوع هستم که جوری تو مسیرم هدایت میشم که هیچ نرم افزار مسیریابی با این دقت هدایت نمیکنه جوری خدای من پلن مارکت برام چیده که زبانم قاصره از بیانش، هر روز هر روز مواردی زیاد تو بیزینس من رخ میده که هم من به سمت مشتریان درست حسابی هدایت میشم و هم از غیب به سمت من مشتری میاد، واقعا اوایل تک و توک میومد و من این هدایت هر روز با خودم تکرار میکردم که اگه یکی اومد دومی هم میاد و دنبال هدایت هایی که شدم ولی درکی نداشتم گشتم و دیدم چقدر من تو زندگیم هدایت شدم و الانی که دارم این کامنت مینویسم از زمین زمان هدایت برای اتفاقات بهتر تو زندگی اومده و همیشه استاد عنوان میکردند که قرار نیست حالت خاصی از جسم و روح باشی تا الهامات بیاد و ممکنه از نوشته ای یا صحبتی یا هر چیزی یک دینگی درونت بخوره و همون بری جلو، باورتون نمیشه که چطوری مسیر خدا برات باز میکنه و فقط یادت باشه وقتی هر اتفاقی برات میوفته احساست بد نکن چون احساس بد همون شیطان است کافیه در هر شرایطی احساس خوب داشته باشی یهو میبینی کوچه بن بست برات میشه بزرگراه باور کن که شده
یک مثال میزنم که همین دیروز برام اتفاق افتاد، من از زبان یک نفر یک اسم شنیدم همین یکهو یادم اومد یک مشتری خوب داشتم به همین اسم که خیلی وقته خبری نیست ازش، رفتم تو دفترچه تلفن گوشی و به همون اسم پیام دادم که منجر به فروش شد بعد که میخواستم محصول ارسال کنم دیدم ادرسش فرق داره دیدم این یک مشتری دیگه بود به همون اسم که تا حالا ندیدمش ولی سفارش داد و جالبتر اینه که فهمیدم حالا که یادم رفته اسم اون بنده خدا چی ذخیره کردم گفتم این هدایته و باید حضوری برم پیشش و رفتم پیشش همون روز و اون مشتری منو فرستاد پیش یک مشتری دیگه و منجر به فروش سه برابر همیشه شد، این اتفاق با هیچ پلن مارکتی که من می چیدم از اول جور در نمیومد و این پلن فقط دست خدای منه
از این هدایت ها در روز زیاد شده و وقتی راجع به هدایت ها با همسرم حرف میزنم هی بیشتر بیشتر بیشتر شده
5. در ایه هفتم همونطور که استاد عزیزم و خانم شایسته عنوان کردن این بود که هدف که بهش رسیدی هدف دیگه برای خودت انتخاب کن و استپ نکن، دقیقا زمان تایید که قبلا یک کاری میکردم و هدفی تیک میزدم تو باد هدف رسیدن خوابم میبرد و وقتی تو حرکت نکنی جهان حرکتت میده به سمت چیزایی که جالب نیست و درک کردم نه نکن اینکار چون تو به هدف رسیدی قدرت گرفتی برای حرکت بعدی و چون با اشتیاق نبود و فقط دنبال رسیدن بودم خسته میشدم در صورتیکه وقتی با عشق حرکت کنم و بذارم خدا اسان کنه منو برای اسانی ها اون موقع یک بازی جذابی برام که میخوام یک ست دیگه بازی کنم برای همین زندگی من یعنی تمام جوانب و همه بهم مربوطه تفریح در دل کار و لذت در دل چالش ها و …. پس کافیه نگرش تغییر میکرد کافی بود زندگی را شهربازی ببینم که میخوام از همه چیش لذت ببرم و تجربش کنم
6. در ایه اخر میگه به سمت خدای خودت با اشتیاق روی بیار،به قول استاد اعتبار تمام نعمات زندگیم خداست من همیشه با خودم این موضوع تکرار میکنم از زمانی که اموزشات درک کردم تا حدودی و البته روز به روز داره درکم نسبت به ایمانی که دارم بیشتر میشه، اینه که خدا همون انرژی است که در جهان محیط است و در ریز اتم ها و همه چیز جاری هست پس خدای من در تک تک سلول های بدنم جاری است و طبق ایه 186 بقره( انگاه که بندگان من درباره من از تو میپرسند به انها بگو نزدیکم هرگاه منو بخوانند اجابت میکنم به شرطی که اونا هم منو اجابت کنند و بپذیرند و ایمان بیاورند باشد که رشد یابند)
درک کردم که مقداد خدا که درونته پس وقتی بهش توجه کنی یعنی همون صلاه یعنی شمردن نعمات، شکارچی نکات مثبت، شکرگزاری که همه اینا با شدت احساس خوب به همراه باشه یعنی قدرت از ان خدا دادی و پذیرفتی که مالک تو خداست پس خدایی که مالک من است اجازه ورود هیچ بیماری به سلول سلول من نمیده پس اعتبار سلامتی من خداست فقط کافیه احساس خوب داشته باشم و از انجا که تعریف انرژی این است که انرژی های مشابه همدیگرو جذب میکنند پس وقتی احساس خوب داشته باشم یعنی دارم توجه به خوبی ها میکنم (صدق بالحسنی) و چون توجه دارای انرژی هست جهان میره از همون قسم از انرژی برای من میاره پس این میشه هدایت الله به سمت خوبی ها، پس هر اتفاقی می افتد من باید احساس خوب نگه دارم و تمام دستاوردم مالک داره اونم خداست (مالک یوم الدین)
استاد عاشقانه دوستت دارم و واقعا خانم شایسته عزیز به درستی بیان کردن که شما استاد تشخیص اصل از فرع هستی و واقعا با تمام وجودم خوشحالم و شاکر خدای بزرگ هستم که هدایتم کرد به سمت شما
بنام خداوند که مرا هدایت کرد به این مسیر توحیدی مسیری که زندگی هزاران نفر رو نجات داده وتوحیدی کرده وآسان کرده بنام خداوند درخشندگی نور آنچان فضای درونم رو پاک کرد که احساحس،کردم تازه به این دنیا اومدم وتازه متولد شدم استاد عزیزم تحسین وتایید میکنم شما رو خدای رو که ذهن خودتون ساختید که همچون باورهای زیبای رو در درون خودتون به وجود آوردید وخداوند که قسم به قلم خورده که اجابت میکنم دعای بندگانم رو بدون هیچ شرط وشروط مدتی است که دوچار غرور بی جا به خاطر عدم آگاهی شدم راه سختی رو انتخاب کردم که قلبم رو به درد آورده بعد از هدایت خداوند اون درخشندگی واون انرژی برگشتم به گذشته وباورهای محدود کننده که اصلن این شراط،رو به عنوان زندگی دلخواه خودم نمی پذیرم واز خداوند درخواست میکنم مر در مداری قرار بدهد که دریچه افکارم ودریچه قلبم به سمت خداوند باز بشه وراه آسان رو او برایم انتخاب کنه خدایا خودت راه من انتخاب کن من هیچ راهی به ذهنم نمی رسد تو رقم بزنم با قدرت زندگیم رو وآسان کن وآسان بگیر همه چیز رو بر من خیر برکاتو بر وجودم جاری کن
بسم الله الرحمن الرحیم
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ
پس همه آنان مرا دشمنند(خدایانی که میپرستید)
جز پروردگار جهانیان.
الذی خلقنی و یهدین
کسی که مرا آفرید و هدایت میکند
و الذی هو یطمعنی و یسقین
و کسی که مرا طعام میدهد و سیرابم میکند
و اذا مرضت و هو یشفین
و هنگامی که بیمار میشوم او مرا شفا میدهد
و الذی یمیتنی و یحین
و کسی که مرا میمیراند و سپس زنده میکند
و الذی اطمع و ان یغفرلی خطیئتی یوم دین
و کسی که امید دارم روز جزا خطاهایم را بپذیرد
∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆
سلام به همه
وقتی اولین بار این آیه رو شنیدم با منطق ذهن من فیکس شد چون من هر وقت کسی بهم میگفت فلانی از دستت ناراحت نشه توجه فلانی و جلب که تا بهت حالا هر چی اعتبار ثروت وام یا هرچی بده،من همونجا گاهی به خودش و گاهی به خودم مگه دست و پا و چشم رو اون به من داده هر کسی که به من دست و پا داده بقیه چیز ها رو هم به من میده.
پیش اومده خدا شاهده خدا رو به شهادت میگیرم لباس هام رو در آووردم خواستم برم حموم حولم نبود مثل داستان فقیر و خدا توی فایل الخیر فی ما وقع شد گفتم به جای گشتن البته کمی گشتم به جای گشتن بگم خدایا بهم حولم رو نشون بده.
همون لحظه یعنی 1.2 ثانیه بعد لحاف ها افتاد یعنی اون برج لحاف ها چپ شد.
از همون جایی که وسط لحاف ها شکست و پخش شدن حولم اون وسط بود.
نمیتونم احساس اون لحظه در کلمات جاری کنم.
یکبار توی مدرسه یکی به من قصد زور گفتن داشت گفتم ربنا پروردگار جهانیان من هیچ آسیبی به کسی نمیرسونم ولی اگر اومد و خواست از عمد به من آسیب بزنه من خودم رو محکم نشون میدم یاری ام کن.
من با 65 کیلو اون با 85 کیلو و کشتی گیر بود و چند نفر رو زده بود.
زنگ آخر اومد گفت چرا فلان حرف رو زدی گفتم تو هزاران بی احترامی کردی و من هم فقط جوابت رو دادم گفت پس اینطوریه همه چیز رو توضیح داد که. در آخر به این نتیجه رسید که تو یک کاری کردی که من بزنمت خدا شاهده اومد دو بار هول داد منو تا فقط باز کنه زمینه دعوا رو من واکنش نشون ندادم بار سوم با تمام قدرت هلش دادم داغ کرد اومد گردنم رو گرفت با مشت چنان به صورتش زدم رفت دو متر اونور تر زیر پایه درخت و یک لحظه شوک شد که چی شده و من ادامه ندادم با اینکه میتونستم زیر درخت پودرش کنم.
رفت و فحش داد و با دوچرخه رفت من من هم با جسارت جوابش رو میدادم چون از دعوای دوباره ترسی نداشتم.
نمیدونم یادم نمیاد اونجا بی کله شده بودم ولی نمیدونم چطور زدمش.البته که میدونم چطور زدمش ولی توی اون لحظه نفهمیدم کی زدش.
تو زندگی فهمیدم کار هایی که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم با خدایا شکرت تموم شده.
و کار های که با بریم بترکونیم و من بلدم و این کار برای من آب خوردنه با شکست تموم شده.
هدف من از این کامنت آیه های زیبایی بود که هدایت شدم و از کریم منصوری عزیز شنیدم شما هم گوش کنی. و این رو بگم که توی این آیه ها قرآن از طرف حضرت ابراهیم صحبت میکنه.
رَبِّ هَبۡ لِی حُکۡمࣰا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ
پروردگارا به من حکمی ببخش و مرا از بندگان صالح خود قرارده.
سلام و خوش آمد آقا امیر
دیدم 5 روز هست وارد این بهشت شدید گفتم هم خیر مقدمی بهتون گفته باشم هم تبریک واسه این انتخاب عالیتون که قدم در این راه گذاشتید
در متن شما یه جمله خیلی نظر من رو جلب کرد و برای خودم نوشتمش
{{تو زندگی فهمیدم کار هایی که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم با خدایا شکرت تموم شده.
و کار های که با بریم بترکونیم و من بلدم و این کار برای من آب خوردنه با شکست تموم شده.}}}
خدارو شکر که هدایت شدم به کامنت زیبای شما و روزی امروزم رو از این کامنت گرفتم
این جمله شما رو بیشتر تکرار میکنم تا ملکه ذهنم بشه :
“””کارهایی که بسم الله الرحمن الرحیم شروع بشه با خدایا شکرت تموم میشه”””
پاینده باشید
داداش امیرنازنین سلام
خوش اومدی به این سایت بهشتی وتحسینت میکنم که نوشتی و چقدر زیبا وتاثیرگزار هم نوشتی
بااین جملهت اشکم سرازیرشد
تو زندگی فهمیدم کار هایی که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم با خدایا شکرت تموم شده.
و کار های که با بریم بترکونیم و من بلدم و این کار برای من آب خوردنه با شکست تموم شده.
عاشقتم ومرسی که هستی سپاسگزارمعبودم هستم که منو به سمت کامنت زیبات هدایت کرد
به نام خدای رهایی بخش
سلام خدمت استاد عباس منش بزرگوار و بانو شایسته گرامی
“اگر نو آفرین بخواهد طفل زایش نوین باشد باید به اراده ی زائو چنگ آویزد و درد زایمان را تاب آورد”نیچه
با توضیحات شما یاد این جمله افتادم که وقتی قلبتون باز شد از رحمت خداوند برخوردار شدید
به نظر من شرح صدر برای تک تک کسانی اتفاق می افته که میخوان دوباره زاده بشن در زندگی
خداوند هر لحظه میخواد ما رو هدایت کنه و هی برای ما نشانه میفرسته
به ما تضادها رو نشون میده که با حلشون خدا رو در شکل خلاقیت متولد کنیم………….رنج و غم را حق پی آن آفرید …تا بدین ضد، خوش دلی آید پدید….مولانا
جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو، تو یک سری تا که به دل بخوانمت
حضرت مولانا
ما مختاریم که هر لحظه دعوت رب رو لبیک بگیم و برعکسش
ما مختاریم که هر لحظه شیطان رو متولد کنیم در زندگی یا خدا رو متولد کنیم با نگاه به درهای بسته شیطان متولد میشه با حل تضادها خدا متولد میشه و جهان جای زیباتری میشه
اگر بخواهیم خدا رو بیشتر به نمایش بزاریم و متولدش کنیم ، خدا هم ما رو تنها نمیزاره …میاد و چنگ میندازه به دامن ما تا بچه رو متولد کنیم
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «6
همراه با هر سختی آسانیست
تغییرات درد داره ولی اون شیرینی نتایج ، اون شیرینی بزرگ شدن و قد کشیدن خودمون سختی مسیر رو برامون آسون میکنه
خوبیش اینه که مثل یک کدنویس دستمون راه می افته و کد هایی رو که میخواهیم مینویسم …کد های مخرب رو اصلاح میکینم و اینطوری یواش یواش آسان میشیم برای آسانی ها
استاد درباره این توضیح دادید که بعد از فتح قله اول به فکر فتح قله بعدی باش
من برای درک این درس کلی دنبال دلیل و توضیح بیشتر برای خودم گشتم
و به این نتیجه رسیدم که در واقع ما باید
قله اول
را با رسیدن به قله بعدی حفظ کنیم
اگر اینطوری نباشه ، قله اول مثل یک کوه یخی میشه که آب میشه و کوچیک و کوچیک تر میشه
استاد همونطور که توی دوره توضیح دادید ما باید کد های خوب رو در خودمون نهادینه کنیم با تکرار اونها… به نظر من وقتی ما میریم سراغ فتح قله بعدی ، در واقع داریم درس هایی که توی فتح قله اول گرفتیم رو تثبیت میکنیم
مثلا ما توی فتح قله اول یاد میگیریم چطور تمرکز کنیم به قله و تمرکز رو از دره برداریم
برای قله بعدی هم این درس ثابته و تغییری نمی کنه فقط مناظری که ما میبینیم فرق میکنه و موانعی که باهاش برخورد می کنیم کمی متفاوت خواهد بود …و درس اصلی به نظر من یکیه و من تعبیر میکنم از آسان شدن برای آسانی ها
بسیار خوشحال شدم که خانم شایسته عزیز رو دیدم
به نام هدایت الله
با سلام خدمت خواهر فرهیخته و دانا
فهیمه خانم
قلمت خیلی شگفت انگیز کرد من رو خیلی کیف کردم وانرژی رو به معنای واقعی به من دادی مخصوصا این تیکه از کامنت خوبتون
تغییرات درد داره ولی اون شیرینی نتایج ، اون شیرینی بزرگ شدن و قد کشیدن خودمون سختی مسیر رو برامون آسون میکنه)
چقدر سریع واضع وکوبنده مطلب رو ادا کردید واقعا سپاسگزارم بابت کامنت قشنگشون و برای شما آرزوی سلامتی و ثروت را از خداوند خواستارم انشاالله
درود محمد رضا جان
سپاس که کامنت من رو خوندی
تغییرات شیرین رو از طبیعت یاد گرفتم
از درختی که هرس میشه و سال بعد پر بار تر میشه
از چمنی که هر هفته یا هر ماه کوتاه میشه ولی به جای شکایت دوباره رشد میکنه
از درختی که زمستون میاد و خشکش میکنه ولی در بهار برگ جدید و شاخه جدید میده
سلامتی و ثروت رو هم برای شما
در هر زمان
و هر مکان
خواستارم از رب وهاب
به نام خداوند هدایتگر
واقعا چقدر خوشحالم اونجایی که مریم جان گفت خدا شما رو انتخاب کرده من ذهنم مقاومت کرد و گفتم نه این غلطه داره واقعا برام جا می افته سیستمی بودن خدا و فرکانسی بودن جهان..بعد دیدم که استادم همین گفت البته که چقدر تحسین بر انگیز با آرامش تمام صبر کردند تا صحبت مریم جان تمام شه بعد نظرشون بگن نپریدن وسط حرفشون که نه این غلطه.
من این ویژگی و آرامش تحسین میکنم.خدایا شکرت این اوج با شخصیت بودن! اونجا که نظر مخالف میشنوم آرامشم حفظ کنم و بزارم شخص حرفش تموم شه و بعد با احترام نظرم بگم.
به نام خدای مهربان
دقیقا سال قبل این روزا بود که من در زادگاه م، بودم، زندگی می کردم، خیلی رو خودم کار می کردم، تا اینکه ایده اومد باید بیام روستا، تا یه بار دگه خودمو محک بزنم، تا اون پاشنه آشیل م رو برم توو دلش و حلش کنم ، امروز دقیقا تو همون روستا هستم و دارم زندگی می کنم، خیییییلی اتفاقات ، شرایط ، رشدها، درس ها، تجربه ها، وارد زندگیم شد و احساس میکنم خیییییلی رشد کردم ، این روزا خیییییلی به قول استاد زندگی برام روتین شده عادی شده ساده شده، مثل هلو بپر تو گلو شده، حتی اون پاشنه آشیل که همیشه ازش رنج می بردم برام راحت حل شد، الان خوب متوجه میشم همون درسی که استاد بهم یاد میده ،،،،
بچهها هیچ عامل بیرونی نمی تونن رو زندگی شما تأثیر گذار باشه، هر هست درون خودتونه،
این درس رو با تمام وجودم ، با تک تک سلول های بدنم حسش می کنم و الان مثل آب خوردن شده برام ، خیییییلی راحت ، من فقط سمت خودمو انجام دادم ، همهی اون آدم ها، همهی اون شرایط خود به خود تغییر کرده، گاهی اوقات وقتی اتفاقی می افتاد خیلی روش گیر می کردم، بعدش متوجه میشدم، که باید رهاش کنم، گاهی اوقات همون لحظه یا چند ساعت بعد متوجه میشدم، و اعراض می کردم، اما نتیجه ها یکی پس از دیگری هی می اومد و هی داره میاد، یکی دیرتر، یکی زودتر ، اما میاومد ،و الآن شدم استاد چگونه خلق کنم شرایط م رو ، خوب بلد شدم ، که آره همه چی افکار ه،، همه چی ذهن ه، زندگیم خیییییلی روان تر، راحت تر، شده پر آرامش تر شده دارم این روزا هر چه جلوتر میرم شادترم، آرام ترم، چون پاشنه آشیل هام دارن حل میشن فقط خودم موندم و یه تعداد آدم معدودی که هم مدار خودم هستند.
مدار بعدی من این روزا داره بهم گفته میشه با یه عالمه نشونه، یه عالمه اتفاق خوب،
چند روز پیش یه سفر برام پیش اومد، اینققققققققدر نشونه ها اومدن، و بلاخره منو هول دادن به سمت این سفر در ماجرا،،،،
خودمو جمع و جور کردم برای سفر، این روزا یاد گرفتم هرچی که به راحتی برام فراهم میشه اون مسیر ، مسیر درسته هست، و این سفر خودش خود به خود به راحتی برام پیش اومد قرار شد برم زادگاه م، به بهانه ی، سر زدن به مادر و پدرم، خواهر و برادر هام، دوستان ووووو،،،، سفر مهیا شد رفتم چقققققدر لذت داشت درس هایی از جنس باورهای مخرب مالی ، خداوند توو این سفر حتی راحت خرج کردن رو بهم یاد داد و ترس به دل راه ندادن رو،،،
خداوند لذت بردن رو یادم داد و توو حال زندگی کردن رو،
خداوند هم مدار شدن رو با شادی با اون روی سکه رو با آدم های هم مسافرم رو نشونم داد، فقط لذت بود فقط شادی ، فقط احترام، فقط لذت، فقط آرامش.
رسیدم به مقصد خیییییلی با عزت، خیلی با احترام
خوب که دقت می کردم متوجه می شدم، چقققققدر تغییر کردم ، انگار رفتم یه مدت فضا و الان همه چی برام جدید بود، خداوند تو بهترین مکان ، تو بهترین زمان منو با آدم هایی هم مدار می کرد که فقط معجزه میدیدم، نمی تونستم سپاسگزاری کنم مونده بودم از این همه سورپرایز خداوند برای من، این همه جشن، این همه شادی، این همه جفت هایی که خداوند توو قرآن یاد کرده، که از جنس خودتون جفت هایی هم مدار خودتون بهتون میدم که لذت ببرید، وااااای خدای من، 10 روز سفر اندازه ی، چندین سال بهم درس ، بهم تجربه ،بهم آرامش ، بهم خود بهشت رو داد،
در یکی از اون شب ها که طبق معمول خونه ی، پدریم با یکی از خواهرام، خوابیده بودم ، که همش از اتفاقات خوب روزمون هی می گفتیم یا از کامنت بچهها صحبت می کردیم ، حتی در مورد کامنت دوست عزیزم سید علی خوشدل هی می خوندیم هی حرف می زدیم ، هی آقا سید رو تحسین می کردیم، نا گفته نمونه استاد جان ، من از بس عاشق خواندن کامنت آقا سید و دنبال کردن تجربه هاش، و مراحل رسیدن به این همه رشد، بودم که توو این چند به طرز معجزه آسایی خداوند ما رو ، من و خواهرم ، به سمت دوستی هدایت کرد که خیییییلی موفق بود، خیییییلی به خدا وصل بود و وقتی در کنارش می نشستم، انگار کنار سید علی هستم حرف هایش مثل آقا سید بود، طرز نگاه ش، راه موفق شدنش ، این شخص ، با اینکه نابینا بود، و همه صداش می زدنند، روشندل، اما من بهش میگفتم ، خوشدل، نمی دانم چرا اسمش همش جابهجایی به زبونم میاومد ، و این دوست عزیز و هم مدارمون می خندید و می گفت هر جور که راحتی ین ،
داشتم میگفتم ، یکی از شب ها که ما صبح شد و از خواب بلند شدیم، خواهرم بهم پیشنهاد داد میای بریم پیاده روی ، گفتم آره بزن برین، حرکت کردیم به سمت یکی از پارک های زیبای شهرمون، توو طول این مسیر از قانون و خداوند و نتیجه هامون می گفتیم، چون خواهرم هم یکی از بچههای سایت استاد هستش، یه لحظه خواهرم بهم گفت فاطمه اول سحر بود که یکی با ندای از قرآن توو خواب بهم گفت که برو سوره ی، انشراح رو بخون، و در اون حالت خواب سوار ماشینی بودم که انگار مسابقه بود، ولی نبود، من جلوتر بودم، …
خواهرم ازم پرسید سوره ی انشراح داریم، می تونی برام بخونی یعنی چی( تو کار قرآن م، و کانال دارم ، و خواهرم هم یکی از عضو هاست) گفتم چشم .
گفت نمی دونم چرا این خواب رو دیدم، و پیام این خواب برام واضح نیست می تونی کمکم کنی،
چون اول صبح وقتی دیدم به محض بیدار شدن داره خواسته هاشو می نویسه، و اشک هاشو ازم قایم می کنه من سریع آنهاست گذاشتم که این عشق بازی با یار رو لذت ببره، دیدم مدتی بعد صدا م زد و گفت قرآن رو بیار و سوره ی نشر رو بهم بگو، منم هر چی که می دونستم بهش گفتم ، ولی از اونجایی که توو این کارم خیییییلی تمرکزی کار می کنم، خیییییلی اون روز تمرکز نداشتم و خلاصه یه چیزهایی براش گفتم یه کمی حالیش شد، نه خیلی زیاد، اما بهش قول دادم به محض قرار گرفتن تو یه مکان مناسب ، با تمرکز روش کار می کنم و برات ویس می فرستم ، و بعدش که رفتیم پیادهروی و اون روز تموم شد .
من یکی دو روز بعدش که حس کردم باید برگردم به خونه و این سفر پر از شادی ها، و لذت ها و هم نشینی با بهشتیان رو تمومش کنم، اومدم به خونه، حسم هی بهم می گفت قوای که به خواهرت دادی یادت نره ، ترجمه و توضیح سوره ی نشر،
دنبال یه موقعیت مناسب و حال خوب بودم که برام مهیا شد، قرآن رو باز کردم و خواندم سوره ی انشراح را…
به به عجب حرف هایی انگار خدا داشت باهام حرف میزد و میگفت فاطمه این سوره مال تو هم هست خوب گوش بده به حرف های ناب رب ت، اون روزا خیییییلی احتیاج داشتم به این حرف ها، بعد از اینکه تموم شد سپاس گزاری کردم از خداوند به خاطر این روزی ناب، و درس هاش،
اون روزا تموم شد.
دیروز ، پریروزا، بود که دیدم خواهرم بهم زنگ زد گفت فاطمه ، یه خبر خوش ، گفت چیه ؟؟؟!
گفت معجزه پشت معجزه ، برو سایت استاد امروز فایلی رو فرستاده که در مورد اون خواب سوره ی، نشر که به سراغ من اومده بود، الان استاد مفصل توضیح داده، گفتم به خدا این خود معجزه هست، اومدم سایت دانلود کردم گوش دادم فقط حرف هایش مال من بود، خدایا سپاس گذارم .
استاد خدا تو رو الکی و شانسی به من نداده، من هدایت شدم به سمت شما، خیییییلی به خودم افتخار می کنم چون لیاقت شو دارم، خدایا سپاس
استاد متشکرم که مبلغ چنین رسالتی هستی
و خوب به من می رسونی، خدایا متشکرم
سلام دوست عزیز
فقط میتونم بگم خوشا به حال خوبت، امیدوارم این احوال و بهترش همیشه روزیتان باشد و همچنین روزی من و سایر دوستانمان هم باشد.
گوارای وجودتون اینهمه شرح صدر و اینهمه دریافت و نشونه
استاد عاشقتم، خانم شایسته جان دوستدارتونم
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
خدایاشکرت برای هدایت .ونوشتن ستاره قطبی امروزم در این صفحه
چقدر امروزم رو زیبا شروع کردم.. مخصوصا با این سوره زیبای قرآن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
آیا سینه ات را گشاده نکردیم؟
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
و بار گرانت را فرو ننهادیم؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
همان بار گرانی که پشتت را شکست.
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و آوازه ات را برایت بلند نکردیم؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس بی تردید بهمراه دشواری آسانی است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
بی تردید با دشواری آسانی است.
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾
پس هنگامی که فراغت می یابی، به عبادت بکوش
وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨)
و مشتاقانه به سوی پروردگارت رو آور.
چشمممم خدااااجووونمممم
چشم من صبر میکنم با حال و احساس خوب
خدااااجووونم میدونی هرروز که میگذره بیشتر از همیشه عاشق تر میشم..
واقعا وقتی ترو دارم. نگرانی معنی داره؟؟؟؟
خدایا کمکم کن که هر لحظه ازت هدایت بخوام وهرلحظه توحیدی تر عمل کنم..
خدایا تو خودت منو بلند آوازه و مشهور کن.
دلم میخواد بهترین آشپز باشم.واز این آشپزیم بهترین درآمدها رو به دست بیارم..منو هدایتم کن برای آسانی ها..آسونتر وراحت تر اما خیلی خوشمزه تر آشپزی کنم.
خدایاجووووونم
من میخوام به راحتی وسادگی یه دختر خوشگل و زیبا و نخبه رو باردار بشم..واز وجودش در کنار عشقم با این آگاهیها لذت ببریم..
خدایا
دلم میخوادکه به سادگی و زیبایی آزادی زمانی و مکانی و مالی داشته باشم و با عشقم وبچه هام برم مسافرت و تفریح و شادی کنیم..
خدا جووونم دلم میخواد امروز مشتریای ثروتمند رو به سمت مغازه من هدایت وسرایز کنی..
خدایا شکرت که هر روز درآمد در حال افزایش هست..
خدایا شکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
الا بذکر الله تطمئن القلوب
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو/ هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو/مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
پروردگار عشق… ازت بی نهایت سپاسگزارم، حالا که طلب توحید کردم بی وقفه آدرس کوچه پس کوچ های توحید میاد.
استادم عزیزم نازنینم سلام…. مریم جانم که خورشید کم میاره جلوی نور وجودت خوش برگشتی به چشمان منتظر من. احساس می کنم یکی دو هفته ای پارادایس نبودی و الان داری برمی گردی. چشم ما روشن.
عشق و ارادت و تحسین منو بپذیرید.
عاشق اون تیپ سِت مشکی و ساعتهای بندزرد خوشگلتون شدم.
الهی با چه زبانی با چه ادبیاتی تشکر کنم برای اینهمه سرسبزی و حاصلخیزی و نعمتی که آفریدی. آخه مگه میشه تکه ای در زمین اینقدر زیبا باشه. جاده ای که تا بی نهایت کشیده شده میون اینهمه جنگل و آبادانی. اتومبیلی با این حد از استاندارد و شیکی و راحتی که وقتی از روی ریل قطار عبور میکنه یه ناز به بدن سرنشیناش میده و رد میشه.
آیا اینها جز این آیه است که میگه:
أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ
آیا کسی که خدا سینه اش را برای [پذیرفتن] اسلام گشاده است، و بهره مند از نوری از سوی پروردگار خویش است [مانند کسی است که سینه اش از پذیرفتن اسلام تنگ است؟] پس وای بر آنان که دل هایشان از یاد کردن خدا سخت است، اینان در گمراهی آشکار هستند.
شما زوج بی نهایت زیبا و روشن روان که ایمان دارم در تمام کیهان بگردیم، حتی اگر به جز این زمین زمینهای دیگری هم باشه که موجودات زنده ای روش باشن که قدرت تفکر و اختیار داشته باشن، من به جرأت قسم می خورم الهی تر و نزدیکتر به اصل و ذات پروردگار نسبت به شما دو استاد وجود نداره.
———————————————————————————————-
به محض اینکه عنوان فایل رو دیدم اشکم سرازیر شد. قلبی که به سوی خدا باز می شود
این روزها که تنها دغدغه ام شده نزدیک شدن و هماهنگتر شدن با رب، این روزهایی که تازه داره چشمم به حقیقت جهان باز میشه که هرچی اراده کنم داشته باشم فقط باید اول به منبع و سرچشمه نعمت وصل بشم تا خودش دست منو بگیره و قدم به قدم هدایتم کنه،
این روزها و هفته ها و ماه هایی که هر روز و هر ساعتش که می گذره بیشتر به عمق این واقعیت پی می برم که همه چیز رو ول کن و فقط به دریافت الهامات تکیه کن…..
مثل زندانی که دنبال خروج از زندان خودساخته اش هست، دارم بوی نور رو استشمام می کنم، و خداوند امروز به من گفت له مقالید السماوات و الأرض تمام کلیدها به دست اوست.
پس درست اومدم.
اوایل حرکتم برای بهبود شخصیت با ذهن خودم می خواستم مسائلم رو حل کنم و همیشه در کوچه پس کوچه های پر از ابهام، در این هزارتوی دوری از نور، در کلاف سردرگم باورهای کژ و زنگ زده راه خروج رو گم می کردم.
به مرور در محضر استاد نازنینم و با جدی گرفتن درسهاشون دارم یاد می گیرم همه چیز اوست و هیچ نیست جز او.
هر باری که در قلبم رو آگاهانه به سوی نور باز کردم خودش با شیواترین بیان کاملترین معانی رو به قلبم سرازیر کرد و من فقط ذوب شدم و اشک ریختم.
خودشه که بار سنگین ناآگاهی و بی ایمانی رو از دوش من برداشته. خودشه که روح منو باصفا و ذهن منو جویا کرده تا بتونم هدایت های بیشتر، آموزه های کاراتر، دوستان توحیدی تر، نوشته های خالصتر رو ببینم.
الهی شکر که میتونم زمانهایی رو در زندگیم به خاطر بیارم که هنوز اطلاع دقیقی از این قوانین نداشتم ولی تونسته بودم با روح الهیم ارتباط برقرار کنم و معنی توحید رو عملی کنم و نتیجه البته که شگفت انگیز شد. جهان به من اعتبار می داد در صورتیکه ناآگاهانه می دونستم خدا برام اون تاج زرین رو ساخته بود و روی سرم گذاشته بود. همیشه شکرگزارش بودم و هستم. ولی شکرگزاری اندک من کجا و اینهمه منتی که بر سر من داره از ابتدای آفرینشم تا ابد کجا…
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا یُشْرِکُونَ
و خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، در حالی که زمین در روز قیامت یکسره در قبضه قدرت اوست، و آسمان ها هم درهم پیچیده به دست اوست؛ منزّه و برتر است از آنچه با او شریک می گیرند.
امان از شرک که موذیترین نفوذها رو در قلبمون کرده و جز با اتصال و یاری خودش توانایی از بین بردنشون رو نداریم.
——————————————————————–
زمانی که تنها هدف و آرزوی زندگیم گذشتن از سد کنکور بود و اعتبار و موفقیت رو در اون می دیدم که دانشگاه دولتی قبول بشم، بر خلاف اکثر دوستانم که درگیر رقابت و حواشی شده بودند من فقط سرم رو به کار خودم گرم کردم و هر آنچه در توان داشتم به کار گرفتم. اونجا بود که یادم میاد فقط از خدا می خواستم و باهاش خیلی حرف می زدم. و چه نتیجه بزرگتری از اونچه انتظار داشتم به من هدیه کرد.
همون رشته ای که دوست داشتم (فیزیک اتمی) اما نه شهرستان بلکه تهران. با اینکه از قبل تواناییش رو در خودم نمی دیدم. و جالبه که نتیجه من از همه اون دوستان پرحاشیه ام بهتر شد.
هرجا خودم حس کردم به واسطه کار ناشایستم از خدا دور شدم در باتلاق خود ساخته بیشتر فرو رفتم. و دقیقا زمانیکه خودم رو پذیرفتم و بخشیدم شرایط به نفعم تغییر کرد.
تا جایی که دیگه توی شبهای قدر برای بخشش گناهان گریه نمی کردم بلکه بخاطر بزرگی و بخشایندگی خداوند اشک می ریختم. از حساب نعمتهایی که خدا بهم داده بود عاجز بودم و از روی سپاسگزاری اشک شوق می ریختم. همون زمانها بود که خدا دلم رو از غم جدایی از محبوبم رها کرد. چون ازش خودش رو طلب کردم. چون خواستم که دلم رو از غیر خودش خالی کنه.
و او به زیباترین شکل هدایتم کرد به ازدواجی شیرین و پر از نعمت. بصورتیکه در همون سال اول ازدواجم به هرآنچه در اون زمان از نعمتهای دنیا آرزو داشتم رسیدم. (عشق، فرزند، خونه، ماشین، راحتی و آسایش)
این ماه ها و روزهای اخیر که در مرحله جدیدی از زندگیم هستم و قصد تغییر انقلابی خودم رو دارم با هر آگاهی و هر احساسی که تجربه کردم بیشتر و بیشتر به این نتیجه رسیدم که ذهن فقط یک ابزار برای اجرای اون دستوریه که از طرف فرمانروا میرسه. رب العالمین از طریق روح من بهم وحی میکنه و من وظیفه دارم برای سعادت خودم با استفاده از مهندس ذهن اجراش کنم. اگر از منبع فرستنده دور بشم سیگنال قطع میشه و ذهنم منو کورکورانه به قعر دریا میکشونه. به همین سادگی!
دریافته ام که ذهن نور نداره. وظیفه اش فقط حفظ حیات منه. و اگر درست هدایت نشه خودش باعث نابودی حیات من میشه.
این روزها دارم بیشتر حس می کنم همزمان ان مع العسر یسری هست. این شیفت از عسر به یسری فقط با ذهن و باور من انجام میشه. مثلا همین الان من در کرج خوش آب و هوا زندگی می کنم در صورتیکه خانواده ام که باور درستی راجع به مهاجرت ندارن در هوای جهنمی اهواز دارن گرما تحمل می کنن.
بله، قلب و روح الهیه که میتونه به سوی نور باز بشه و بشه رهگشای ذهن. پس من برای نجات خودمم که شده باید هر روز و هر ثانیه روحم رو به منبعش، به سرمنشأ خیر جهان متصل نگه دارم.
این هم سند تاییدش:
وَیُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
و خدا کسانی را که پرهیزکاری پیشه کردند، به سبب اعمالی که مایه رستگاری شان بود نجات می دهد، عذاب به آنان نمی رسد، و اندوهگین هم نمی شوند.
اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ
خدا آفریننده هر چیزی است و او بر هر چیزی نگهبان و کارساز است.
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
کلیدهای آسمان ها و زمیندر مالکیّت اوست، و کسانی که به آیات خدا کفر ورزیدند، هم آنان زیانکارند.
قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ
بگو: ای نادانان! آیا به من فرمان می دهید که غیر خدا را بپرستم؟!
وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ
بی تردید به تو و به کسانی که پیش از تو بوده اند، وحی شده است که اگر مشرک شوی، همه اعمالت تباه و بی اثر می شود و از زیانکاران خواهی بود.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ
بلکه فقط خدا را بپرست و از سپاس گزاران باش.
———————————————————————————–
خدایا ازت عذرخواهی می کنم و می دونم که همین الان از گناهم درگذشتی. اون زمانهایی که حرف لغو و بی منطق اون عده نادان رو پذیرفتم که می گفتن خانمها در چند روز از ماه ناپاک هستن و اجازه نماز خوندن و روزه گرفتن و حتی لمس قرآن رو ندارن. با اینکه هیچ آیه ای در تاییدش پیدا نکرده بودم.
خدایا منو ببخش که زودتر نفهمیدم صلوه جدای از جسمه و تو منو اینگونه خلق نکردی که مجبور به دوری از تو باشم.
خدایا شکرت که در هر وضعیتی صلوه رو به جا میارم و گرفتار نادانی گمراهان نمیشم.
خدایا شکرت که جسارت گفتن این حرف رو به من دادی.
—————————————————————————————–
استادم بی نهایت تحسینتون می کنم که در موردی که اختلاف نظر داشتید اینقدر صبورانه و محترمانه نظرتون رو بیان کردید. منظورم اون مساله انتخاب شما از طرف خداست.
چقدر زیبا صبر کردید تا صحبتشون تموم شه و به حرف عزیزدل همه ما احترام گذاشتید و بعدش فقط گفتید من با این مساله مقاومت دارم نه اینکه بگید این حرف اشتباهه. چقدر من از این رفتار شما درس گرفتم.
وجودتون برای این جهان برکته. خدا شما رو برای ما حفظ کنه.
مریم جانم گوارای وجودت اینهمه نعمت. عاشق این روحیه پژوهشگری و شاگردی کردنتم که ازت یه پا استاد ساخته. مگه هر کسی لیاقت داره که نفس به نفس استادمون با این حجم از توحید و ایمان، زندگیش دریایی سراسر لذت و نعمت و آگاهی باشه؟
می بوسمتون و خوشحالم که دارمتون.
به امید فالی ربک فارغب
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم چقدر من به قول استاد این همزمانی را در خداوند احساس کردم درست وقتی که من به این آگاهی ها نیاز داشتم را شنیدم
این سوره جواب احساس من بود صبح امروز وقتی بیدار شدم رفتم که فایل کشف قوانین را گوش بدهم دیدم وای خدای من درست در این زمان من به این آگاهی ها نیاز داشتم این سوره جواب سوالم بود ولی من چند وقت بود که این سوره را گوش نکرده بودم آخه من دوره دوازده قدم را دوره می کردم که هدایت شدم به کشف قوانین که دارم تمرکزی کار می کنم واقعا اون زمانی که من به بزرگترین تضاد زندگیم برخورد کردم با این سایت آشنا شدم و خداوند بود که دستم را گرفت ودر این مسیر الهی قرار داد که با دوره دوازده قدم خیلی از آگاهی ها را دریافت کردم و واقعا اون بار سنگین از دوش من بر داشته شد و فهمیدم که مقصر خداوند نیست آخه همیشه به خداوند گله داشتم
که چرا من باید این بلا سرم بیاید من که این همه خوبی به مردم کردم من که بچه های به این خوبی تربیت کردم و خیلی چرایی ها دیگه تا اینکه دستم
گرفت و هدایتم کرد و بهم گفت جواب تمام سوالات در این سایت هست مخصوصا دوره دوازده قدم که خیلی روش درست زندگی کردن را آموختم که انشالله عمل کنم خداوند را بهعنوان سیستم قبول کردم پذیرفتم که تمام اتفاقات زندگی را خودم خلق می کنم واقعا چقدر من خوشبختم
که در این مسیر الهی حرکت می کنم چقدر خداوند قلبم را باز کرد و این همه آگاهی را روزی من کرد
چقدر من را آسان کرد برای آسانی ها چقدر دید من را باز کرد به این دنیا چقدر من را فارغ کرد از ترس ها و نگرانی که البته هنوز خیلی کار دارم
چقدر من را متوکل کرد که بجز به خداوند به هیچ کس حتی فرزندم دل نبندم وفقط وفقط با خودش حال کنم چقدر خودم را ارزشمند می دانم که با آگاهی از این دنیا میروم چقدر من را بعد از اون سختی آسان کرد برای آسانی ها من را رها کرد از
قسط و قرض وبه یاری خداوند یه قسط باقی مانده و به قول این سوره از اون کار مهم واز اون قسط فارغ شدم به امید الله قسط آخری را تسویه کنم چقدر من را امیدوار کرد ودر واقع تکلیفم روشن شد با خودم که هر روزم را با یک روز خوب شروع کنم و هر روز بهتر از دیروز زندگی کنم
وبا روی باز وبا قلبی باز و با دستی پر و با یک عشقی ناب پیش خدای خودم پرواز کنم و شرمنده
نباشم
خدایا من را آسان کن برای آسانی ها
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان
گ
سلام به استاد عزیزم
و خانم شایسته گرانقدر
و سلام به همه دوستان گلم در سایت
استاد جان شما همیشه از نتایج صحبت میکنید و همیشه از گرفتن نتایج بچه ها خوشحال میشید
من هم امروز دوست داشتم تو کامنت های این فایل از یکی از نتایجم براتون بنویسم
هنوز فایل را ندیدم ولی کامنت بچه ها را خوندم و لذت بردم
استاد عزیزم من تو یکی از شهرستانهای اطراف اصفهان زندگی میکنم
شهری که نسبتا بزرگه ولی برای من کوچیک شده
چون همه اون شهر با من دوست و آشنا و فامیل هستند و همه اتفاقات زندگی من تکراری شده و یه جورایی احساس میکردم که دیگه نمیتونم پیشرفتی داشته باشم
از هر لحاظ هم بخاطر شخصیتم و اخلاق اجتماعی ای که دارم شده بودم حلال همه مشکلات و کارهای اطرافیانم
من اصالتا بختیاری هستم و هنوز یک سری تعصبات فامیلی ورفت و آمد ها و مراسماتی هست که من در این سالها بهشون پایبند بودم و همین امر باعث شده بود که از اصل زندگی دور بشم
تا اینکه دیگه خسته شدم و با تمرینهایی که شما در دوره عزت نفس و 12 قدم داده بودید ماه ها بود که روی ذهنم و افکارم کار میکردم و حال و هوای زندگیمو یک مقدار تغییر دادم تا حدودا سه هفته پیش بود که تو مغازه مشاوره املاک خودم تنها بودم
و یک ویدئو از خودم ضبط کردم و تو اون ویدئو من به شما استاد عزیزم تعهد دادم که متعهدانه به همه گفته های شما عمل کنم تا به همه خواسته های زندگیم برسم و خودم را و زندگیم را از این وضعیت تکراری و ناخوشایند نجات بدم
من به شما تعهد دادم چون سالهاست که با آموزه های شما تغییراتی در شخصیتم ایجاد کردم و خودم را مدیون شما میدونم
به شما تعهد دادم چون احساس میکنم حقی به گردن من دارید و برای اینکه مسیر درست را به من نشون بدید زحمت زیادی کشیدید
پس من به شما تعهد دادم که برام با ارزش بودید و متعهدانه روی باورهام کار کردم تا حدودا یک هفته بعدش که میشه دوهفته پیش به طور عجیب و ناگهانی ظهر اومدم بخوابم تو عالم خواب و بیداری به ذهنم خورد برم تو سایت دیوار شهر اصفهان و بزنم قسمت فروشنده مبلمان و دیزاین داخلی و من اصلا متوجه نشدم که چی شد و اصلا چرا وسط ظهر این ایده به ذهنم خورد .
این را هم خدمتتون عرض کنم که سالها حرفه من طراحی و اجرای دکوراسیون داخلی بود و در کارم بی نظیر بودم و کار مورد علاقم بود و یک سالی بود که اومدم تو کار املاک که اصلا دوستش نداشتم
بله استاد عزیزم عرض میکردم که ایده فروشندگی به ذهنم خورد و من دیگه خوابم نبرد
و چون از شما یاد گرفتم که بر و بر به ایده نگاه نکنم و به الهامات قلبیم عمل کنم رفتم تو سایت و چند تا فروشگاه مبل بود که فروشنده میخواستن که نسبت به یکیش حس بهتری داشتم
تماس گرفتم قرار ملاقات گذاشتیم و شب رفتم و بخاطر اینکه فایل طولانی نشه وارد جزییات نمیشم و کلیات قضیه را عرض میکنم
بله استاد عزیزم اونجا به توافق نرسیدیم چون طرف آشنا در اومد و من دیگه از آشنا کاری خسته بودم و فضای کارش هم کوچک بود و محدود
اومدم خونه با خانمم در میون گذاشتم اصلا شوکه شده بود که واقعا تو رفتی مصاحبه برای فروشندگی
تو خودت مغازه داری اینهمه مشتری و کسب و کار داری اینهمه شناخته شده ای اینجا
البته اینم بگم که خانمم خیلی خوشحال شد که من قصد مهاجرت دارم و حاضرم بهای مهاجرتم را بپردازم فقط فکرشو نمیکرد که مرد عمل باشم و متعجب شده بود ولی من به استاد عزیزم تعهد داده بودم که هر چیزی بگه فقط بگم چشم و به خداوند سپرده بودم و زمانی که این فکر به ذهنم خورد دیگه مطمئن بودم که از طرف خداست
پس با تعهد میخواستم بهش عمل کنم
یکی اینکه از کار املاک بیام بیرون چون دوستش نداشتم و دیگری اینکه از اون شهر تکراری بزنم بیرون
استاد عزیزم فردا ظهرش دوباره به ذهنم خورد که به یکی دیگه زنگ بزنم و خانمم هم خوشحال بود چون من همه وقتم را فقط صرف کارهای دیگران میکردم و اون هم دوست داشت که برای زندگی جدیدی تلاش کنیم و پیشرفت کنیم
یه شماره دیگه نظرم را جلب کرد بعد گفتم ولش کن تا شب زنگ میزنم
که خانمم گفت الان زنگ بزن بهتره شاید تا شب کسی را بگیرند و من یه لحظه به خداوند گفتم اگر خیره خودت درستش کن برام و تماس گرفتم
طرف از پشت تلفن با دو دقیقه مکالمه فقط بهم گفت که مشتاق شدم ببینمتون و حتما یه سری به من بزنید چون من مشتاقانه دوست دارم از نزدیک ببینمتون و صحبت کنیم
این هم لطف خداوند بود به من
یه جورایی برای اون هم تعجبی بود که من میخوام مغازمو جمع کنم و برم یه شهر دیگه فروشندگی مبل انجام بدم
خلاصه من شب رفتم برای مصاحبه و با هم توافق کردیم برای شروع کار
به لطف خدای عزیزم اونها باید شرایط تعیین میکردند ولی از اونجایی که به قول بچه های سایت من رو دوش خدا بودم و من با خدا رفته بودم تقریبا همه شرایط را من مشخص کردم و هر خواسته ای که داشتم اون بنده خدا که انسان فوق العاده شریفی بود موافقت کرد و بهم گفت که من باعث افتخارم هست که شما اینجا کار کنید و در کنار ما باشید
این در حالی بود که طرف مقابلم چندین بار عنوان کرد که من خیلی قاطع هستم و همیشه نظر خودم را دارم ولی اینبار نمیدونم یه حسی دارم که دارم بخاطر شما همه شرایطم را تغییر میدم
و من اونجا هر لحظه خدا را کنارم احساس میکردم
ضمنا بهم گفت کار دیزاین و دکوراسیون داخلی که میگی قبلا انجام میدادی هم میتونی اینجا برای خودت ادامه بدی و مشتری بگیری که این فوق العادست برای من
خدای عزیزم من واقعا بلد نیستم بابت اینهمه اتفاق خوب و زیبا چطوری باید سپاسگزاری کنم
فقط اینو میدونم قدردان بودن و ادامه دادن به مسیر میتونه بهترین شکرگذاری باشه به درگاه پر مهر تو یا رب
استاد عزیزم به همین سادگی خداوند جواب شجاعت من را داد و من دو هفته است که تو لوکس ترین و بزرگترین مرکز تجاری شهر اصفهان مشغول به کار شدم با بهترین شرایط و در کنار یک انسان شریف و الهی که صاحب فروشگاه هستند و من هم تنها و در اختیار خودم هستم
در واقع من بعنوان تنها فروشنده و شاید بشه گفت مدیر فروش این فروشگاه استخدام شدم
حتی قرار بود یک نیروی دیگه هم بگیرند که کنار من باشه ولی با توانایی هایی از من دیدند و به لطف خدای بخشنده و بی همتا فعلا منصرف شدند و من تنها و همه کاره این مجموعه هستم
و فقط گاهی اوقات صاحب فروشگاه یه سری بهم میزنه و همش بهم امید میده و تحسینم میکنه که چقدر شجاعت داشتم که از اون حاشیه امن زندگی خودم بیرون اومدم
حتی بنده خدا همیشه میگه اگر اینجا هم نخواستی میتونی جاهای دیگه مشغول بشی ولی حتما مهاجرت کن و خونه زندگیتو هم بیار اصفهان
و من از الان فقط تو فکر تغییر مکان زندگیم هستم و به خداوند درخواست دادم که یک خونه شیک و خوب برام اوکی کنه تا انشالله خونه را هم بیارم نزدیک محل کارم و این مسافت را هر روز نخوام برم و برگردم و خانم عزیزم هم نزدیکم باشه
تا به امید خدا این پیش زمینه ای باشه برای مهاجرت به مکان های بزرگتر و جدید تر و نهایتا مهاجرت به امریکا که رویای من هست
و ایمان دارم با تعهدی که به شما دادم و با کارکردن روی باورهام و با ایمان به خدای بی همتا میتونم به همه خواسته هام به همین راحتی و به همین سادگی برسم
ضمنا استاد عزیزم محل کار جدیدم ساکت و در آرامش هست و بدون هیچ مزاحمی به راحتی هر لحظه روی باورهام کار میکنم و فایل گوش میدم و نوت برداری میکنم و کامنت میخونم
و بابت این شرایط هر لحظه سپاسگزار خداوند هستم و سپاسگزار شما که من را آگاه کردید از اتفاقات و قوانین واقعی زندگی
که من را تا به الان به این موقعیت رسونده و امید دارم به آینده ای روشن و لذت بخش و رویایی
استاد عزیزم بابت هر جمله ای که بیان میکنید
بابت هر فایل و هر محصولی که آماده میکنید ازتون سپاسگزارم
من تغییرات بزرگی داشتم تو این چند سال که با شما هستم و انشالله یه روزی که به خواسته های مالی بیشتری هم رسیدم میام و همشون را با هم براتون تعریف میکنم که خوشحال بشید
از شما سپاسگزارم استاد عزیزم
از خانم شایسته عزیز صمیمانه سپاسگزارم که همیشه مطالبشون چراغ راهی بوده برای من در تاریکی افکارم و عقایدم
برای هر دوی شما عزیزان آرزو سلامتی و شادابی دارم
و همچنین دوستان گلم در این سایت ارزشمند
باسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرانقدر
استاد واقعا ممنونم که نگاه منو به قران تغییر دادی و اینکه اصلا کلا نوع نگاه شما به موضوعات خیلی عمیق و بدون حاشیه و فقط توجه به اصل است و وقتی این هشت آیه بررسی کردید واقعا چقدر قانون خدا جذابه و چقدر حس خوبیه که وقتی ما فقط قانون انجام بدیم جهان تمام اتفاقات برام میزند
من میخوام بر اساس همون نکاتی که عنوان کردید و بر اساس آیه توضیح دادید منم با زندگی خودم تا اینجای مسیر بررسی کنم و ببینم تا حالا این سوره تو زندگی من رخ داده یا نه؟؟!!
1. در آیه اول راجع به باز شدن قلب من برای درک خداست که واقعا از زمانی که خیلی جدی که مدت یکسال شده تصمیم گرفتم که بیام تو سایت و اموزشات ببینم و فایل ها ببینم و درک کنم روز به روز اگاهی من بیشتر بیشتر شده و واقعا به این درک رسیدم که خدا کیست و قانون چیست و فقط باید تمرین و تکرار کنم که هر دفعه بهتر از قبل عمل کنم و تکاملی رشد کنم و هیچ نگرانی و ترسی نداشته باشم و واقعا اینکه توحید و شرک درک میکنم ولی خوب نمیگم خیلی حرفه ای شدم نه ولی واقعا تمام تلاشم دارم میکنم و تو خیلی مواقع عالی شدم و واقعا به درکی رسیدم که مسیر بهتر قدم بردارم و ایمان به کسی بیارم که همه کاره کیهان است
2. در آیه دوم و سوم راجع به بار سنگین روی شانه های من بود که خدا برداشته واقعا از زمانی که درک کردم اصل احساس خوب است و دیگه درگیر فرعیات نشدم چقدر عالی شده چرخ زندگیم روان تر شده سختی هایی که قبلاً بود دیگه نیست و واقعا در زمینه هایی که ترمزها شناسایی کردم و روشون کار کردم تبدیل به باور مثبت کردم چقدر راحت تر و ساده تر حرکت میکنم من واقعا برای کسب درامد ساده دچار مشکل بودم و همش کمیت من لنگ بود هر قدمی برمیداشتم بن بست بود انگار اگه میخواد اتفاقی بیفته باید له میشدم تا بشه و واقعا بار سنگینی بود ولی از زمانی که به این درک رسیدم که همه چی خداست و احساس خوب اتفاقات خوب است تموم شد و واقعا این جمله بازی کردم تو زندگیم و در هر شرایطی سعی میکردم اگاهانه باشم و در لحظه باشم و دیگه خبری از اون بارهای سنگین نیست بعضی مواقع تو زمینه هایی که ترمز ذهنی دارم بار سنگین ایجاد میشه و خداروشکر میکنم که قدرت درک این مسیر داد که به خوبی پالایش بشم
3. در آیه چهارم بالا بردن نام و اعتبار توسط خدا، واقعا از زمانی که قدرت دادم دست خدا و به معنای واقعی دارم تلاش میکنم که ستایش کنم خدایی که همه کاره جهان است خدای بخشنده و مهربانی که مالک هر لحظه من است خدایی که فقط او را میپرستم و فقط از او یاری میخوام پس منو هدایت می کنه به راه راستی که پر از نعمته، و این اتفاق افتاد که چقدر در زمینه بیزینس و ارتباطات برام اعتبار ایجاد شد چقدر شخصیتم متفاوت شد و در پی اون نگرش من به دنیای اطراف متفاوت شد و مداری که تغییر کرد و هدایت شدم به مداری که نوع نگاه مشتریان نوع نگاه همکاران و نوع نگاه اطرافیان به من به گونه ای بسیار عالی شد طوریکه قبلاً اصلا اینطوری نبود و از همه مهمتر چالش های بیزینس و ارتباطات من با این که بیشتر از قبل اقدام میکنم بسیار کمتر شده و این نشان از این موضوع میده که وقتی سمت خودم انجام میدم خداوند سمت خودش انجام میده و فقط کافی بود من درونم اجابت خدای مهربونی که از رگ گردن بهم نزدیکتر است
4. در آیه پنج و شش راجع به اسانی با سختی بیان شده که همون طوری که استاد توضیح دادن وقتی بعد از مدتی به صورت اگاهانه که روی خودم کار کردم واقعا آسان شدم برای آسانی ها، خیلی جالبه که دیگه تقلایی در کار نیست دوست من، من مقداد تحریری گواه این موضوع هستم که جوری تو مسیرم هدایت میشم که هیچ نرم افزار مسیریابی با این دقت هدایت نمیکنه جوری خدای من پلن مارکت برام چیده که زبانم قاصره از بیانش، هر روز هر روز مواردی زیاد تو بیزینس من رخ میده که هم من به سمت مشتریان درست حسابی هدایت میشم و هم از غیب به سمت من مشتری میاد، واقعا اوایل تک و توک میومد و من این هدایت هر روز با خودم تکرار میکردم که اگه یکی اومد دومی هم میاد و دنبال هدایت هایی که شدم ولی درکی نداشتم گشتم و دیدم چقدر من تو زندگیم هدایت شدم و الانی که دارم این کامنت مینویسم از زمین زمان هدایت برای اتفاقات بهتر تو زندگی اومده و همیشه استاد عنوان میکردند که قرار نیست حالت خاصی از جسم و روح باشی تا الهامات بیاد و ممکنه از نوشته ای یا صحبتی یا هر چیزی یک دینگی درونت بخوره و همون بری جلو، باورتون نمیشه که چطوری مسیر خدا برات باز میکنه و فقط یادت باشه وقتی هر اتفاقی برات میوفته احساست بد نکن چون احساس بد همون شیطان است کافیه در هر شرایطی احساس خوب داشته باشی یهو میبینی کوچه بن بست برات میشه بزرگراه باور کن که شده
یک مثال میزنم که همین دیروز برام اتفاق افتاد، من از زبان یک نفر یک اسم شنیدم همین یکهو یادم اومد یک مشتری خوب داشتم به همین اسم که خیلی وقته خبری نیست ازش، رفتم تو دفترچه تلفن گوشی و به همون اسم پیام دادم که منجر به فروش شد بعد که میخواستم محصول ارسال کنم دیدم ادرسش فرق داره دیدم این یک مشتری دیگه بود به همون اسم که تا حالا ندیدمش ولی سفارش داد و جالبتر اینه که فهمیدم حالا که یادم رفته اسم اون بنده خدا چی ذخیره کردم گفتم این هدایته و باید حضوری برم پیشش و رفتم پیشش همون روز و اون مشتری منو فرستاد پیش یک مشتری دیگه و منجر به فروش سه برابر همیشه شد، این اتفاق با هیچ پلن مارکتی که من می چیدم از اول جور در نمیومد و این پلن فقط دست خدای منه
از این هدایت ها در روز زیاد شده و وقتی راجع به هدایت ها با همسرم حرف میزنم هی بیشتر بیشتر بیشتر شده
5. در ایه هفتم همونطور که استاد عزیزم و خانم شایسته عنوان کردن این بود که هدف که بهش رسیدی هدف دیگه برای خودت انتخاب کن و استپ نکن، دقیقا زمان تایید که قبلا یک کاری میکردم و هدفی تیک میزدم تو باد هدف رسیدن خوابم میبرد و وقتی تو حرکت نکنی جهان حرکتت میده به سمت چیزایی که جالب نیست و درک کردم نه نکن اینکار چون تو به هدف رسیدی قدرت گرفتی برای حرکت بعدی و چون با اشتیاق نبود و فقط دنبال رسیدن بودم خسته میشدم در صورتیکه وقتی با عشق حرکت کنم و بذارم خدا اسان کنه منو برای اسانی ها اون موقع یک بازی جذابی برام که میخوام یک ست دیگه بازی کنم برای همین زندگی من یعنی تمام جوانب و همه بهم مربوطه تفریح در دل کار و لذت در دل چالش ها و …. پس کافیه نگرش تغییر میکرد کافی بود زندگی را شهربازی ببینم که میخوام از همه چیش لذت ببرم و تجربش کنم
6. در ایه اخر میگه به سمت خدای خودت با اشتیاق روی بیار،به قول استاد اعتبار تمام نعمات زندگیم خداست من همیشه با خودم این موضوع تکرار میکنم از زمانی که اموزشات درک کردم تا حدودی و البته روز به روز داره درکم نسبت به ایمانی که دارم بیشتر میشه، اینه که خدا همون انرژی است که در جهان محیط است و در ریز اتم ها و همه چیز جاری هست پس خدای من در تک تک سلول های بدنم جاری است و طبق ایه 186 بقره( انگاه که بندگان من درباره من از تو میپرسند به انها بگو نزدیکم هرگاه منو بخوانند اجابت میکنم به شرطی که اونا هم منو اجابت کنند و بپذیرند و ایمان بیاورند باشد که رشد یابند)
درک کردم که مقداد خدا که درونته پس وقتی بهش توجه کنی یعنی همون صلاه یعنی شمردن نعمات، شکارچی نکات مثبت، شکرگزاری که همه اینا با شدت احساس خوب به همراه باشه یعنی قدرت از ان خدا دادی و پذیرفتی که مالک تو خداست پس خدایی که مالک من است اجازه ورود هیچ بیماری به سلول سلول من نمیده پس اعتبار سلامتی من خداست فقط کافیه احساس خوب داشته باشم و از انجا که تعریف انرژی این است که انرژی های مشابه همدیگرو جذب میکنند پس وقتی احساس خوب داشته باشم یعنی دارم توجه به خوبی ها میکنم (صدق بالحسنی) و چون توجه دارای انرژی هست جهان میره از همون قسم از انرژی برای من میاره پس این میشه هدایت الله به سمت خوبی ها، پس هر اتفاقی می افتد من باید احساس خوب نگه دارم و تمام دستاوردم مالک داره اونم خداست (مالک یوم الدین)
استاد عاشقانه دوستت دارم و واقعا خانم شایسته عزیز به درستی بیان کردن که شما استاد تشخیص اصل از فرع هستی و واقعا با تمام وجودم خوشحالم و شاکر خدای بزرگ هستم که هدایتم کرد به سمت شما