روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
⚘🌺⚘🌺به نامِ خداوندِ هدایتگر⚘🌺⚘🌺
اگر کسی روی لباسمون استفراغ کنه ما چه حالی میشیم؟
بخصوص اگر لباسمون رو خخخیلی دوست داشته باشیم.
این استفراغ،همون دردِ دل و اخبارِ منفیه اطرافیانومه.
که ما میشینیم پای غم ها و غصه هاشون و اونوقت اونها همینطور ناراحتی هاشون رو روی ما بالا میارن و خالی میشن ولی درباره ی این فکر کنیم که چه اتفاقی برای ما بعد از این خراب کاری میفته .؟؟؟؟
صبح که بیدار میشم و صفحه های سفرنامه ی
سایت رو وَرَق میزنم، تا ببینم امروز چه تکلیفی رو باید ارائه بدم،قبلش حَمدی میخونم و نیّت میکنم و از خداوند طلب میکنم که آگاهی های درستِ اون فایل رو بتونم از اون درس برداشت کنم و درکِ درست داشته باشم.من عاشقِ سوره ی حَمد هستم:
خداوندا!
تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم!
آرزو را به راهِ راست هدایت فرما!
به راهِ کسانی که به آن ها نعمت داده ای!
نه راهِ کسانی که بر آنها غضب نموده ای!
وَ نه گمراهان!…
آمین
روزِ هفتمِ کلاس:
فایلِ مربوط به غذای روح
استادِ عزیزم سلام.
شما دارین توو فایل میگین که مراقبِ غذایی ک به جسم میدیم باشیم.توجه کنیم ک توی رسترانی ک تمیز نیست یا اگر آشپزش بهداشت رو رعایت نمیکنه،یا اگر سوسک روو دیوارِ رستوران میبینیم
غذا نخوریم.
این حرف رو که شنیدم بااااز هم به حلقه ی اولِ زنجیرِ دوره هاتون یعنی عزتِ نفس رسیدم.
واقعا چچچچییییه این عزتِ نفس..
من بااارهاشده ندانسته ک دارم به عزتِ نفسم آسیب میزنم،دیدم ک توی رستوران بوی بد میاد و از دیوارش هم سوسک بالا میره و ..با این حال نشستم رو میز و غذا خوردم و باخودم گفتم ای بابااااا ول کن،من ک پول ندارم اوونقدر بخوام رستورانِ لاکچری برم،یه دیقه مرخصی گرفتم بزار فقط یه غذایی بخورم و سییر شم و برم دنبالِ کارم….😣😣😣🙊🙊🙈🙈🙈🙈
اینو نگفتم ک گذشته م و بلایی ک سرِ خودم آوردم رو بگم. یا مرور کرده باشم نه….
یعنی من اینو میخوام بگم ک ما اووونقدر عزتِ نفسمون دااااغون بود که فففقط رنج کشیدیم …
چچچقدر خودمون رو ناخواسته و ندانسته کوووچیک کردیم با رفتارهامون و من با رفتارهام،با سیلی هایی ک به خودم زدم با رفتارهام و بارفتارهام به خودم گفتم تو ک هیچی نیستی تو ادم نیستیو لیاقت نداری مهم فففقط سیر شدنه
شکمت رو سیر کن و تمااام😲😲😲.تو رو چ به جاهای لوکس..😲😲😲.تو رو چ به رستوران های قشنگ و لوکس..😲😲😲.مگه خودت چی هستی ک واسه این آشپز ناااز میکنی…😲😲😲
وااااای چه جاهایی خودم رو ندانسته کوبیدم…حالا نه حححتما باحرف،شاید من هههیچوقت نرفته باشم جلوی آینه و مستقیم ب خودم گفته باشم ک خب آرزو !
امروز قراره برم ی رستورانِ کثیف پیدا کنم ک حححتما روی دیواراش سوسک باشه و ترجیحا آشپزش هم آدمِ باسلیقه و تمیزی هم نباشه و تو رو ببرم اونجا غذا بخوری
نع نع نع
بعضی باورهامون اینجوری ساخته شده.با رفتارهایی ک باخودمون داریم به قولِ استاد:از یه جایی به بعد خودمون تبحرِ خاااصی داریم در کوبیدنِ خودمون….
آری استاد.یه وقتایی میگیم اوکی…من نمیدونستم ک باید مراقبِ غذای جسم و روحم باشم…اما یه وقتایی هم هست که مممیدونیم و اون رفتارِ درست رو با خودمون نداریم….
این ها همه ریشه در عزتِ نفس داره، انگار این عزتِ نفس اوووونقدر که آب برای ادامه ی حیاتِ جسم و موجودات و جهان لازم و ضروریه،عزتِ نفس هم مایه ی حیات و بَقای روحِ ماست…
این هم ک میگین چرا حواسمون به این نیست ک داریم به چی توجه میکنیم؟
قبل از دیدنِ جوابتون فایل رو استُپ کردم و این سوال رو از خودم پرسیدم و فکر کردم که جوابش چیه و واقعا چچچچرااااااا حتی بعد از اینکه قانون رو هم مممیدونیم،چچچرا دیگه حواسمون ب وردوی ها نیست و رسیدم به اینکه بخاطرِ زمانبندیه…
خداوند خودش در قرآن فرموده که انسان عَجوله..
ما انتظار داریم که با دو روز مثبت فکر کردن و آهنگهای منفی رو تلویزیون را حذف کردن همه چییط گل و بلبل بشه.
وااقعا هههرچی جلوتر میرم باخودم میگم وااای ما چه کردیم باخودمان!
این زخم های کهنه ک خون و چرک مُرده زیرش بود و با شکلِ معده درد و عصبانیت و بی حوصلگی و پادرد و کِرِختی و بیماریهای مختلف بُروز میدن،همه ی اینها همان زخم هاست ک درمان نشده و فقط با چسبِ زخم دورش رو باندپیچی کردیم و این زخم ها موندن و کهنه شدن و
عفونت کردن.
و باید ی فکری ب حالشون کنیم.
هرچی عمقی تر واردِ این دردهاو زخم های کهنه میشم،تا تمومِ عفونت هاش رو پاک کنم و خالی کنم از آلودگی ها،داااادت از درد درمیاد….مثلِ الآن ک من هههر روز بیشتر پی میبرم ک کجاها چ زخم هایی ب تنم زدم ،به روحم زدم و باید موشکافانه با وجودِ درد ،
این زخم هارو باز کنم و عفونت هاش رو خالی کنم.و بشورمشون از چِرک.
چطور میتونم رشد کنم درحالیکه عزتِ خودم رو داشتم از ریشه میخشکوندم…
استاااااد!
موقعی رسیدی که ریشه م داشت خشک میشد…
موقعی رسیدی که تنه ی خمیده ی درختِ وجودم خشکِ خشک شده بود…تشنه ی تشنه…
توو بیابونِ پپپر از علف های هرز….
تا اومدی با حرفهات جُرعه جُرعه ،آب به ریشه م رسوندی..
کم کم دوباره ریشه ی این درخت، تَر شد…
تااااازه تنه ی خمیده ی درختِ وجودم داره آاااروم آاااارووووم از اون حالت درمیاد و داره گردن راست میکنه..
دوباره مرورِ درسهای سفرنامه از روزِ اول تا امروز ک روزِ هفتم هست،توو پاراگرافِ قبل گفتم ک چطور از تمرینِ غذای روح رفتم و گشتم و کَند و کاو کردم توی وجودم و دیدم ک رسیدم به منزلگاهِ اول،رسیدم به ریشه ی همه ی این دردها ک اعتماد بنفس و عزتِ نفس بود…
درسِ قربانی کردن در روزِ سوم،
قربانی کردم تنبلی رو و ادعای متعهد بودن دارم اینبار و نشستم پای حرفهای استاد توو کلاسِ سفرنامه و جُرعه جرعه دارم از دریاااای آگاهی های استاااد عباسمنش ،ظرفِ وجودم رو پُر میکنم…برای دادنِ غذای خوشمزه به روحم،روحِ آزرده ام…برای شاداب کردنش قلم و کاغذم رو رها کردم و بلند شدم از جام و آماده شدم و رفتم یه دور،توی پارک زدم و از بوی یاسِ خوشبویی ک توو فضای پارک پیچیده،بیییینهایت لذت بردم و نفسِ عمییییق کشیدم تا بره توی وجودم و خخخیلی بوی مممست کننده و دیوانه کننده ای داره و برگشتم خونه و باقیِ متنم رو توی چک نویس نوشتم ک برای کنفرانسِ امروزم داشتم آماده میکردم،نوشتم از احساسم و درهمین بیرون رفتنم،،۴تا تمرینِ روزهای چهارم و پنجم و ششم و هفتمِ سفرنامه رو همزمان با این بیرون رفتن و دور زدن توی پارک انجام دادم.
روزِ چهارم ک توجه ب زیباییها و نکاتِ مثبت بود
توی پارک بچه ها در حالِ بازی بودن و گل های زیبای داخلِ پارک با پروانه های رنگی رنگی بازی میکردن و روزِ پنجم،در لحظه تغییر کردن و انجام دادنِ لحظه ایِ تمرین ها و حالم رو خوب کردن باههههمین ابزاری ک دمِ دستم هست،ههمین پارکِ نزدیکِ خونمون،ابزارِ دمِ دستیِ منه و روزِ ششم ک به تکامل ربط داشت.
شاید فکر کنیم خب من الآن شرایطِ رفتن کنار دریا و قشم و جزیره ی کیش رو ندارم اما من میگم واسه انجامِ تمرین هاهم باید تکامل طی بشه.اینکه من از گلِ نازِ یخیِ خوشگلم توو بالکن و پارکِ نزدیکِ خونمون شروع میکنم و میگردم توی پارک دنبالِ رگزیباییهاش
و
تمرینِ روزِ هفتم ک غذای روح هست و من امروز غذای خوشمزه و نااااب و پاااک و خااالص بهش دادم از زیباییها و عطرِ گلهای یااااسِ پخش شده در آسمون و اَبَر رعد و برق هایی ک در چچچند ثانیه شبهای تهران رو روشن میکنه و صدای مَهیب و قدرتمندش و بعد بارانِ زیبا ک فضارو زیباتر میکنه.
خداروشکر که من صَدَق َ بالحسنی شدم.
به زبان میارم :
انگار کسی توی قلبم ازم میپرسه
که
آرزو!
این آسمان از کیست؟
جواب میدم :خدااایاااا تو،تو آسمان رو به من بخشیدی…
صدا میگه:
این رعد و برق و باران رو کی بهت داد؟
جواب میدم:
تو خداااای من،تو خدای وهاب به من بخشیدی.
صدا میگه:
اییینهمه سلامتی رو کی بهت بخشیده؟
میگم:
تو ای پروردگارم…
خدایا تو بهم لطف کردی و سلامتِ کاااامل بهم دادی.
و اینجا سپاسگزاریِ من باعث میشه من واردِ فرکانسِ خداوند بشم که به قولِ استاد ک نزدیکترین فرکانس به خداوند است….
اینطوری میتونم طوفانی ک در دلم راه افتاده رو درجربگیان نگه دارم
چون این طوفان ننننباید بخوابه
این آتشِ درونم ننننننباید سسسرد بشه….
این عطش نننننباید سیراب بشه و اصلا نننننمیشه.
و جهان بیییینهایت درس داره برام ک یاد بگیرم….
خدایاششششکرررررت ک من رو امروز آگاه کردی
شاید کنفرانسِ امروزم از لحاظِ نوشتاری نسبت ب روزهای قبل کمتر باشه اما خواستم بهش عملکرد هم اضافه کنم چون واجب تره…
و عملکردم قابلِ اندازه گیری نیست…
چطور جسمم و روحم رو برداشتم بردم ب رستورانهای داااغون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز جسم و روحم رو برداشتم و یه لباسِ قشنگ بهشون پوشوندم و دستشون رو گرفتم و بردمشون یه چرخی توی پارک زدیم و زیباییهارو بهشون نشون دادم…💪💪💪💪💪
خداروشکر بابتِ امروز.
سپاسگزارم خدای مهربان.
در پناهِ خداوند باشین دوستانم👩👋👋👋
🌹🌹به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مهربان🌹🌹
واااقعا که درحدِ حرف و یه جوری سرِ صحبت رو باز کردن ،اسمِ خدارو نمیارم.
واااقعا خداوند،هدایتگرِ ماست وگرنه من اینجا چه میکنم؟؟؟؟
واااقعا که خداوند ممممهربانه وگرنه من اینجا چیکار میکنم؟؟؟
چیزهایی توو این فایل هست که انگار ففففقط و فقط من رو مخاطب قرار دادی استاد.
مو به تنم سیخ شد بخدا هَنگ کردم.
حالا میگم چرا…
روزِ ششمِ سفرنامه:خداروشششکرررررر که تا اینجا اومدم و تا اینجا به اندازه ی شش روز رشد کردم و بااراده تر شدم به اندازه شش روز کمی بهتر شدم.کمی آگاه تر.کمی بیدارتر.
اجازه دارم ازتون استاد که کنفرانسِ امروزم رو درباره ی تکامل ارائه بدم:
رشدِ یهویی،نتیجه ش پایدارنیست.نمیشه یهویی وزنه ی ۳۰کیلوگرم رو بزنم در حالیکه روزِ اولِ ورزشمه.شاااید هم بشه اما قطعا به خودم آسیب میرسه.
من باید وزنه ی ۱ کیلویی برام عادی بشه و بعد برم سراغِ وزنه ی ۲ کیلویی،۲ کیلویی که عادی شد برم مثلا ۵ کیلویی بردارم.و همینجور کم کم به وزنه ها اضافه کنم و کم کم به قولِ شما آرااام آااارااااام
تواناییِ بدنم رو بالاببرم.و تکاملم رو اینجوری طی کنم و بتونم وزنه ی ۳۰ کیلویی رو بزنم.
چطور ممکنه مَنی که مثلا هنوز ۱ میلیون پول رو
ندیدم و کسب نکردم و برام عادی نشده، چطور میتونم ۱۰۰ میلیون سرمایه طلب کنم؟اصلا چیکار کنم باهاش؟
تقلّب نمیشه کرد…
قوانینِ جهان،یک مراقبِ هوشمند و حواس جمع داره که سرِ امتحان هههههیچکس حتی قهاااارترین متقلب هم ننننمیتونه تقلّب کنه سرِ کلاسش و یا بخواد استادِ کلاسِ جهان رو که خدایی قدرتمنده و همه چیزش روی حساب کتابه رو دُر زد…
راهِ میان بُر نداره….راهِ موفقیت،از مسیرِ تکامل و احساسِ خوب میگذره.
عجییییب این دو تا قانون به هم گره خورده. من ممکنه توی راه برای رشد با تضادهایی برخورد کنم که خوشایندم نیست و این بخاطرِ روندِ تکامل هست و قطعا باید اینجا حالم رو خوب نگه دارم…
اتومبیل برای حرکت باید دنده به دنده سرعت بگیره.از دنده ی ۱ به دنده ی ۲ و از ۲ به ۳ و از ۳ به ۴..
حتی در موردِ ماشین های اتومات و توربو هم همینه.
باااااید سرعتِ ۰ رو به ۱ و سرعتِ ۱ رو به ۲ و همینجوووور عددهارو طی کنه تاااااا برسه به سرعتِ ۱۰۰.
حتی اگر بخوایم در تاریکی رانندگی کنیم،چراغِ اتومبیل فقط ۱۰۰ مترِ بعدی رو نشون میده و بعد از اینکه ۱۰۰ متر رو طی کردیم ۱۰۰ مترِ بعدی و همینجور ک ادامه میدیم میبینیم ۱۰ ها کیلومتر رو ۱۰۰ متر ۱۰۰ متر طی کردیم.
مسیرِ موفقیت پلّه پلّه بالا میره
آسانسوری برای موفقیت وجود نداره.
تکامل بااااایَدیه…
بااااید کِرمی که میخواد پروانه بشه تکاملش رو طی کنه و خودش از پیله ش بیرون بیاد…
باااااید جوجه ۲۱ روز توو تُخم بمونه و خودش بیاد بیرون….
باااااید جَنین ۹ ماه توو تاریکیِ شکمِ مادر به سر ببره تا همه ی اجزای بدنش شکل بگیره و ((تِ)) رو برداره و کامل بشه.
بااااایدیه.
بَهاست.این هم یک جور پرداختِ بَهاست.
یک مادر باااااید ۹ ماه صبرکنه و بَهای بچه دارشدن رو بپردازه و این بَها، ۹ ماااه سختیِ بارداری رو کشیدنه.
هرکه طاووس خواهده…بااااید جورِ هندوستان بکشیم…
ممکن نیست ک هنوز نوشتنِ حروفِ الفبارو یادنگرفته،بخوایم مثلا انشای کتبی بنویسیم درباره ی کهکشان…
ممکن نیست هنوز جمع و تفریقِ ساااده رو یاد نگرفته،بتونیم اَنتگرال رو حل کنیم..
ساختنِ باورهای مثبت هم تکاملِ خودش رو باید طی کنه.یک شَبه نمیشه…
حتی حتی خوردنِ یک گردو…
من باید برم مثلا بالای درخت و یک گردو بچینم پوستِ سبزش رو اول بِکَنَم…بعد پوستِ سختش رو جدا کنم و بشکنمش…بعد لذتِ مغزش رو بچشم…
بچه ها بخوان راه برن اول سینه خیز راه میرن…بعد چهاردست وپا رفتن رو یادمیگیرن…بعد کم کم از دیوار میگیرن…و…و..و…
من اول باید پراید برام عادی بشه…بعد ۲۰۶ برام عادی بشه…بعد مثلا سَمَند…بعد مثلا پرشیا …بعد سانتافه..بعد بنز…
نمیشه یهویی برسی به بنز…
تَ کاااااااااااا مُل
مثال خخخخیلی زیاده برای تکامل…..
یه دلیل ک نمیخوایم تکامل رو طی کنیم عجول بودنمونه و یا احتمالا چشم و هم چشمی و احساسِ عقب موندن و بخاطرِ حرفِ مردمه…که جُز ضرر به خودمون به هههیچکس آسیب نمیرسه.
استاد چچچقدر حرفاتون رااااسته .انگار آدم رو میبینین انگار توی زندگیهامون بودین…چرا حرفتون راسته چون قانون ثابته…
چراغ قرمز رو رد کنم پا روی قانون گذاشتم و قطعا جریمه میشم و پُلیس جلوی من رو میگیره و من دییییر میرسم به مقصد…
حتی همونجور که کودک بخواد حرف بزنه باید تکامل طی کنه و حتی من بعنوانِ بزرگترش باااید تکاملم رو در شنیدنِ آواهای عجیب غریب و نامفهوم و بااامزه ی کودک و فهمیدنشون که حتی دانشمندان هم نمیتونن راااحت درکش کنن😉😉😉باید تکاملم رو طی کنم…
قرآن هم تکاملی به پیامبر وحی شده…و کم کم…
و این تیکه ش چچچقدر جالب بود برای من که روزِ ششمِ فایلِ سفرنامه هستم و مربوط به تکامل هست و خداوند فرموده که جهان رو در شش روز آفریدیم
این یعنی خداوند هم یهویی جهان رو خلق نکرده و تکاملش رو طی کرده جهان.
هماهنگیِ موضوعِ تمرینِ روزِ ششمِ فایلِ سفرنامه با در شش روز آفریده شدنِ جهان من رو دیییواااانه کرد.
خداروشکر که مارو ترغیب میکنین که برای درکِ بهترِ مسائل و قوانین،بریم و تحقیق کنیم در قرآن و درواقع دنبالِ لُقمه ی حاضری نباشیم…🛑🛑🛑
البته که هنوز دارم درباره ی قانونِ تکامل در قرآن تحقیق میکنم…
توو سریالِ زندگی در بهشت هم تکامل در بریدن و سوزاندنِ درختا هم دیده میشه.شکستنِ ساقه ها و شاخه های کوچکتر و بعد بزرگتر…
ساختنِ آتش باشروعِ یه جرقه و یه برگِ ظریف و خشک و بعد جون گرفتنِ آتش و بووووووم تولّدِ یه اَبَر آتشِ بسیاااار زییییبااااآی زرد رنگ و ناااارنجی و قرمز و آااابییییی که آروم اروم بزرگ و بزرگ تر شد و تماااامِ تنه های اصلی رو بَلعید…
چه رنگبندیِ زیییبایی😍😍😍
فهمِ خودِ من در درکِ فایلها و آگاهی ها هم تکامل داره واسه همینه ک استاد میگن به کَرّاااااات ببینین و گوش بدین…چون مغزم باید در درکِ این آگاهی ها تکاملش رو طی کنه.
تلفنِ همراهِ تووی دستم تکامل یافته ی یک کامپیوتر با مانیتور و کِیس و کیبورد و موس هست ک تبدیل شده به لپ تام و تبلت و آی پَد و….
بحثِ حمایت رو دوباره پیش کشیدین که باز برگشتیم به فایلِ عزتِ نفس و اعتمادِ بنفس…
نه منتظرِ حمایتِ کسی باشم و نه از کسی حمایت کنم چرا که با این کار هم به خودم و هم به اون شخص خیانتِ بزرگی کردم…
استاد…استاد…استاد..
یادِ تیکه ای دیگه از فایلِ امروز افتادم…
اینجا چه خبره…مثال هایی آوردین که مو به تنم سیخ شد…
هر تیکه از فایل رو ک میشنیدم فیلم رو نگه میداشتم و چند دقیقه توو هَنگ بودم.
باخودم میگفتم خدااای من.این بَشَر((استاد عباسمنش)) انگار باشخصِ خودِ منه…اینهارو از کجا میدونه آخه…شما تا بحال منو ندیدی …نسبتِ فامیلی هم نداریم که بگم از قبل هماهنگ شده س …
انگار توو فایل داری میگی آرزو با تو هستم آره خودِ تو…
من دقیقا این اشتباه رو پارسال مرتکب شدم
از کسی چکِ امانی گرفتم و برای خوشحال کردنِ دلِ مامانم دو قلم جنس خریدیم((یادِ حرفتون امروز افتادم که هدف وسیله رو توجیه نمیکنه)) یه یخچال و یه تلویزیون ک واجب بود و من از کار بیکارشدم بعد از یه مدت و قسط ها عقب افتاد و موعدِ چک رسید…
استرس و نگرانی….و من رفتم پَسشون دادم تا بتونم چک رو آزاد کنم و اینجا لطفی که خداوند شاملِ حالِ ما کرد این بود که صاحبِ وسایل،ضرر کردش رو ازمون کم نکرد و جنسارو همون قیمت ک بهمون فروخته بود ازمون پَس گرفت…
و من از اون روز قول دادم به خودم که تا پولِ نقد نداشتم دیگه ههههیچوقت قسطی و با چک و اینجور چیزا خریدی انجام ندم….هههههیچوقت….برای هههیچ نیّتی….
و اولین نتیجه ی خوبی ک این پَس دادن برامون داشت یه حسِ آرامش بود…و کم کم ایده ها دیده شد.خداشاهده…
دوستاااااان🗣🗣🗣🗣🗣
حرفهای استاد طلااااست.هههرچی میگذره ایمانم به قوانین و حرفهای نااابِ استاد بیشتر میشه.
اگر قصدِ خریدِ قسطی و چِکی دارین نکنین این کارو…نَگین حالا واسه آرزو اینجوری شده من ک درگیر نمیشم واسه من ک نمیشه…
…نکنین…
استاد توی اتاقم دراز کشیده بودم و چندلحظه چشمام رو بستم و خداشاهده شمارو درنظرم دیدم که دیدم شما اومدی و دستم رو گرفتی و من رو از زمینِ نادانی و نا آگاهی بلند کردی …
و حسم گفت این رو اینجا بنویسم…
شما دستِ قدرتمندِ خداوند هستی برای من.
یادِ حرفاتون آرومم میکنه که میگین از خودمون انتظارِ بیجا نداشته باشیم و آراااام آراااام مسیر طی میشه.
و تغییر صورت میگیره.
برام عجیب بود که دوستمون توو فایلی از مصاحبه.گفتن چیزِ جدید بگین همش تکرار میکنین…
من نمیفهمم این حرف رو…
یک روز صدای شمارو نشنوم ..
این آگاهی هارو مرور نکنم…
پرِدایستون رو نبینم….
نمیشه استاد…
گفتین روزمرگی برای انسان نیست و تکرار برای انسان نیست…گفتین وابستگی بَده و ما گفتیم چَشم…نه چَچمِ سَرسَری که چشم بسته قبول کنیم نتیجه ی وابستگی هامونو دیدیم که میگیم چشم…اما درموردِ فایلهای شما فرق میکنه و من نمیگم چَشم…درموردِ فایلهای شما من میخوام دچارِ روزمرگی بشم هههر روزم رو توو بهشتِ سایت بگذرونم.میخوام وابستگیم ههههرروز به فایلهای شما بیشتر و بشتر بشه..
واقعا وحیِ مُنزله…
چرا ک فایلهای شما هههرکدومش یه دونه ی تسبیحه ک نباشه نننمیشه….
مثلِ حلقه های زنجیره که هههر کدومش مهمّه و نمیشه تفکیکشون کرد…
اینها به هم پیوسته س…
تکامل به دنبالِ نیازِ بَشر میاد…
انگار چیزهایی ک توی زندگیمونمیبینیم تکامل یافتهی ورژنِ قبلیه…
نُسخه ی جدیده نسخه ی قبلیه…
همینجور خودِ من!
الان این آرزو رو با این ورژن میبینم و چندوقتِ دیگه آرزویی با نسخه ی بهتر…بارعابتِ تکامل…
تکامل توو استقامتِ منه…توو کم نیاوردن هام….توی قدم های ثابتم…توی بی تفاوتی هام به نجواهای شیطانیِ ذهنم…ک موقعِ پیداشدنِ یک اشتباه با گوش دادن به فایلها و ربط دادنش ب خودم،سسسرییییع میخواد منو بکوبه….خووووردم کنه...
و سسسخته ک خودتو کنترل کنی و سسسخته ک پا ب پاش ندی و خودت رو نکوبی و حالت رو خوب نگه داری…
استااد فففقط خودت میفهمی ک ماشاگردات چی میگیم وقتی میگیم سسخته
مَردِ عمل میخواد ک حالت رو خوب نگه داری…در شرایطی ک هههیچ اثری از موفقیت نیست…
وقتی باهههربار گوش دادن به یک فایل درونت بیشتر شکافته میشه و تو رو ممممییییبزه اون دور دورهای ذهنت ک چه هاااا ک نکردی و موشکافانه تر خودت رو بشکلفی و از نو ببافی…
از نو طرح بزنی روی قالیِ وجودت ک خوش نقش و نگارتر بشی…
البته ک این خخخیلی خوبه خخخیلی خوب چون دیگه اشتباهاتت رو تکرار نمیکنی و اینجوری مسیرِ تکاملت سریعتر طی میشه…
آااااه
نعنیِ این آه هایی ک میکشی رو استادتوو حرفات،
با تک تکِ سلول های بدنم احساس میکنم…که از کجا بلند میشه…از کجا میاد…
آاارزوی جدید سلام…
آرزوی بهتر از دیروز سسلااااامممممم…😊😊😎😎
اصلا دوست دارم.
ممن ایییین تکرااااااار رو در گوش دادن به فایلهات دوووست داااااااارم استاااااااد.
تنهاااااا لذت بخش ترین تکراااااارِ زندگیم…تکرارِ مکرراتِ شماست استاد…
من تشنه ی این تکرارم و سیراب نمیشم هههرگز….
خداااایااششششکرررررت….
🌷🌷به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مهربان🌷🌷
سلاااام به هم کلاسی های عزیزم.
سلاام به استاد عباسمنشِ عزیز
و
سلاام به مریمِ شایسته ی ممهربانم.
بانامِ الله آغاز میکنم کنفرانسِ روزِ پنجمِ کلاس در سفرنامه م رو:
به نامِ الله…
ای که ناگَه آمدی ، ناگه مَرو
منزلِ مَه آمدی،بی مَه مرو
یک دو برگی دفترِ دل را بخوان
در رَهِ دل آمدی ،گمره مرو
ما مقاومت داریم در تغییر،
چون تغییر سخته.بزرگترین چالشِ دنیا برای انسان ((البته بنظرم برای تمامِ موجودات))تغییره.
سخت تغییر میکنیم چون تغییر دردناکه.
من هم شغل های زیادی عوض کردم چرا که دقیقا به قولِ استاد چون باخودم فکر میکردم که چیزِ تازه ای برای من نداره و آگاهی ای به من نمیده و تواناییِ من رو هم که بیشتر نمیکنه هییییچ،من رو عقب تر هم میکشه.باشکست هایی مواجه شدم اما هیچوقت کم نیاوردم و خودم رو زیاد نکوبیدم.گفتم اشکال نداره درست میشه این نشد یکی دیگه…دفعه ی بعد…
شاید اگرمیموندم تجربه ها و آگاهی هایی ک الان دارم رو نداشتن.آگاهی های در حدِ خودم البته.
شاید اگر میموندم آرزوهام رو میکشتم درخودم و حاضرنمیشدم برای تغییرِ وضعیتم حرکتی کنم.اگرمیموندم با سایتِ عباسمنش آشنا نمیشدم قطعا و واردِ این مسیرِ پرخیر و برکت نمیشدم.
بااارها توی زندگیم از صفر شروع کردم حتی خداشاهده زیرِ صفر رفتم و خخخیلی سسسختی هاکشیدم اما ناامید نشدم و دوباره بلند شدم.اما چون باورهای غلط داشتم و دارم درباره ی ثروت وخخخخیلیییییی باید روش کارکنم،تغییرِ چشمگیری در بحثِ مالی نداشتم.چون من اون موقع ها ،فففقط
از لحاظِ جغرافیایی جام رو عوض کردم من محلِ کارم رو و نوعِ کارم رو تغییر دادم حتی توی یه هتلِ پنج ستاره در یک سمتِ عالی و شیک و با پرستیژ مشغول به کار شدم کاری که قطعا هههر کس جای من بود دودستی میچسبید به اون کار و اون کار برای خخخخیلیها آرزو بود ولی باز هم بعد از چندماه به این فکر کردم که دارم توانایی ها واستعدادهام رو میکُشم و به این فکر کردم که موندن و گیر کردن توو یک وضعیتِ یک شکل و تکراری آب رو میگَندونه من که دیگه انسانم…به این فکر کردم که مثلا من ۵سالِ دیگه به چی میرسم اینجا؟پنج سالِ دیگه نهایتِ رشدم کجاست؟
با اینکه کار،کارِ شیکی بود اما من رهاش کردم چون دیگه چیزی به من اضافه نمیکرد و فقط توو اون مدت درس هام رو از اون محیط گرفتم.اعتمادِ به نفسم خیلی بالارفت.جراتِ صحبت به زبانِ انگلیسی با مهمانانِ آمریکایی و چینی و هندی و کانادایی.
پس من این نکته رو در این فایل یاد گرفتم و به خودِ اوم سالهام نسبت دادم که استاد علاوه بر تغییرِ مکان،بیشتر و بیشتر و بیشتر روی باورهاش کار کرده و اینجا من فهمیدم مممهم ترین تغییر در تغییرِ باورهای من و افکارم و نوعِ دیدم به زندگیمه و مسائلی ک باهاشون روبرو میشم.
نه فقط تغییرِ شغل و مکان …
دیدم خخخخیلی داره بهم فشار میاد
دیدم داره به شخصیتِ وجودیم بَرمیخوره.
غیرتی شدم رو خودم.
بهم بَرخورد که زندگیم داره جورِ ناجوری میگذره.
باخودم گفتم تو هههمین حالا خخخخیلی خوبی.خخخخیلی از همسن و سالهات ک دنیبالِ حاله زَنَک بازی هستن داری دنبالِ راه میگردی که خودت رو رشد میدی.و از خداوند راهکار خواستم.
الآن میفهمم که این به قولِ استاد چَک و لگدهای جهان وقتی بیشتر میشه ک رو ناخواسته ها توجه کنی و من این قانونِ به این بزرگی رو ننننمیدونستم.
((اصلا انگار تمرین های سفرنامه داره طبقِ یه هماهنگیِ خاصی جلو میره
روزِ چهارم مربوط بود به نکاتِ مثبت..
و ناخودآگاه داره واردِ روزهای بعدی میشه.))
من خداروشکر مممیییخواستم تغییر کنم اما نمیدونستم کجای کار میلَنگه.این ضربه هایی ک خوردم نه تنها من رو نا امید نکرد بلکه میلم به رشد و پیشرفت بیشترشد.
استاد!نشانه های من برای تغییر،نا آگاهی هام بود.میدونستم که من هیچی نمیدونم.میدونستم من خخخیلی ناآگاهم.و همیییشه فنجونم خااالی بود و هست.
نشانه های تغییر ِ آرزو،
روزمرگی ها بود
تحقیرها
دَرجا زدن ها
عقب ماندگی ها
دَرجا زدن ها
لذت نبردن از زندگیم
اصرااااااار برای پیشرفت
و نشستم مقایسه کردم *شدتِ دردِ تغییر کردن و شدتِ تحقیرها و حسرت های زندگیم رو
اینکه کدوم دردناک تره برام.اینکه نتونستم کمکی به خانواده م کنم…کمکی به خودم…و تکراری بودن و تَلَف کردنِ زندگیم…
قطعا تحملِ اینهمه تکرار،خخخخیلیییی سسسسسخت تر بود…
چون وقتی به روش های مختلف تحقیر میشدم قلبم به درد میومد و احساس میکردم عزّتم داره زیرِ سوال میره…
به این فکر کردم که انسانی که خداوند اشرفِ مخلوقات خطابش میکنه نباید اینجوری زندگی کنه نباید درجا بزنه…
باید تغییر کنم.تغییر بر من واجبه.
اگر تغییر نکنم و مهاجرت نکنم به قولِ خداوند…((مهاجرت نه فقط به معنای جابجایی از شهری به شهری دیگه…از کشوری به یه کشورِ دیگه…
))شاید مهاجرت به معنای سفر از مداری به مدارِ دیگه
از فکری به یه فکرِ دیگه…
حابجایی و مهاجرت از لحاظِ اعتماد بنفس…
جابجایی و مهاجرت از لحاظِ ایمان و اعتقاد به خداوند…
جابجایی و مهاجرت از لحاظِ انجامِ کار و عملکرد…
جابجایی و مهاجرت از آرزوی قبل به یک آرزوی بهتر حتی روزی یک قدم…
اینها هم میتونه یه جور جابجایی باشه.
بله.تغییر دردناکه.شاید خخخیلی ها خودشون میدونن که بخوان و تغییر کنن،رشد میکنن ولی آیا همه حاضرن تعییر کنن؟حاضرن بهاش رو بپردازن؟بها که فقط پول نیست.
همینکه بخوای انرژی بزاری برای تغییر،این انرژی،یک جور بهاست…
زمان و وقتی ک قراره برای تغییر بزاری،این زمان و وقت،یک بهاست…
تمرین هارو انجام دادن ،بَهاست…
اینها کارِ ههرکسی نیست.
باید ابراهیم وار اراده کنی
موسی وار ایمان بیاری
محمد وار بخوانی به نامِ پروردگار
عباسمنش وار آگاهانه تمرکز کنی بر هدف و زیباییهاو احساست رو خوب نگه داری.
و تشنه باشی…تشنه ی موفقیت…
آیا همه به یک اندازه ایمان دارن؟
همه باور دارن که با این آگاهی هاییکه وحیِ مُنزَل هستن و استاد میگن،آیاهمه موفق میشن؟اصلا آیاهمه مممیییخوان؟؟؟؟
اگر آسون بود همه انجامش میدادن….
آیا همه ی کِرم ها پروانه میشن؟
برای یک کِرم،پروانه🦋 شدن ،بسیاااار دردناکه و اون کِرم این رو میدونه.
چرا که باااید بهاش رو بپردازه.متفاوت فکر کنه.جدابشه از کِرم های دیگه.خاص رفتار کنه.مدّتی رو در تنهایی بگذرونه.دورِ خودش پیله بکِشه.درد بکشه.امّا
این درد کشیدن،بسیااااار لذت بخش تره.
و نتیجه،متفاوت و چشمگیره.
نتیجه 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 پروانه شدنه.
در پروانه ، پروا، نِه….
درختی ک برگهاش🍁🍁🍁🍁🍁 در پاییز میریزه درد میکشه ولی به قولِ استاد، آینده رو ببینیم.آینده رو دیده.توو پاییز،۶ ماهِ دیگه ک بهار🌴🌿☘🍀🌲🌳
میشه رو دیده…
یک معتاد،از اولین تجربه های مصرفش،باید به این فکر کنه که چچچندسالِ دیگه کجاست؟؟؟؟
ترکِ اعتیاد، بسیااااار دردناکه…بسیاااااتر دردناک
اما
تا وقتی درد نکشه ننننمیتوکه سَم رو از بدنش خارج کنه..
باید ببینه چندسالِ دیگه شو….
کارتون خواب شدنش…توی جوب افتادنش….
پس باید تغییر کنه قبل از اینکه زن و بچه و کار و اعتبار و سلامتی و ازدست بده…
شجاعت ب خرج بده و تعییر کنه….
در قرآن داریم:
وقتی فرشته ها از انسان میپرسند که در زمین چطور زندگی کردین؟
اگر من در جواب بگم ک مستضعف بودم…اعتماد به نفس نداشتم..از من میپرسن مگه زمینِ خدا پهناور نبود…چرا مهاجرت نکردی؟…چرا باورهات رو درست نکردی؟…چرا قانون رو درک نکردی؟…چرا مستضعف؟…
بعد شیطان رو نشون بدم و بگم اون بود ک منو گول زد خدا
بعدشم تو خودت شااااهد بودی که مشتری نداشتم…صابکارم داغون بود…جامعه…دولت….
اونوقت شیطان میگه تو خودت انتخاب کردی..
انگشتِ اتهام رو به سمتِ خودت بگیر…
من فقط یه دعوت کننده بودم…
تو خودت خواستی ب خودت ظلم کنی…همونجا ک من داشتم ب شرک و بت پرستی و بی ایمانی و تنبلی دعوت میکردم خداهم تو رو به زیباییها و سلامتی و ثروت وایمان دعوت میکرد…
و بیاد و مارو بکوبه سرکوبمون کنه ک بیزارم ازتون ک چطورپیروِ من شدین….
و همینطور از نگاهِ فرکانسیِ جهان،من اگر حالم بد باشه و به ناخواسته ها توجه کنم،اتفاقاتِ بَد از در و دیوار برامون میباره…
و اگر به این روند ادامه بدیم،هیچ رشدی نخواهیم کرد
مثلِ دوستِ استاد که بعد از ۲۰ سال هنوووز همونجا بود در همون جایگاه و حتی بدتر و خونه ش رو هم از دست داده بود…
مثلِ همه ی ما که تجربه های بد و بدتر داریم…
پس ترک کنیم اعتیاد رو،معتادِ امنیت شدیم،معتادِ آب باریکه های زندگیمون،یه تکونِ اساسی بدیم به زندگیم…باورهامون….
حرکت کنیم…مهاجرت کنیم از دایره ی اَمنمون…
دیگه کم وم بیایم بیرون از پیله هامون…
به مدارهای بالاتر مهاجرت کنیم…
از تاریک ترین شب ها هم نترسیم ،چراکه نویدِ یک صبحِ تازه رو میده…
جرات کنیم تغییر کنیم….فنجونمون رو خالی کنیم…
روی ایمانمون کار کنیم..
طبقِ روزِ اولِ سفرنامه،همه ی اینها ریشه در اعتماد به نفس داره…
و طبقِ فایلِ روزِ سومِ سفرنامه،به اعتماد به ربّ ربط داره…
و طبقِ فایلِ چهارمِ سفرنامه،همه ی اینها به توجه به نکاتِ مثبت ربط داره…
.
روی ایمانمون کار کنیم.آگاهی کسب کنیم.نترس باشیم.
حرفِ خدارو گوش کنیم.
ترس گوید باز با ما رااام باش
برّه ای در درّه ی آرااام باش
عشق گوید سَر،کِش و پرواز کن
پخته ی دنیا و ما را خام باش
کم نیاریم.بمونیم توو مسیر…
سوال پرسیدین در متنِ مربوط به روزِ پنجمِ سفرنامه:
چه جنبه هایی از زندگی الآن نیاز به تغییر داره؟
در جوابش باید بگم همه ی جنبه های زندگی.
چراکه ما انسانها تک بُعدی نیستیم.
هم از بُعدِ روحانی
هم از بُعدِ معنوی
هم بُعدِ عرفانی
هم بُعدِ مادّی
همه چی همه ی جنبه ها…
باید تغییر کرد.
سوالِ دومی که پرسیدین:
چگونه و با ایجادِ چه تغییری در باورها و نگرش هات میتونی زندگیِ بهتری برای خودت بسازی و الآن چ ایده هایی برای برداشتنِ اواین قدم داری؟
جواب:
از نطرِ من همینکه استاد میگن اینکه قوانینِ جهان رو درک کنم.عمیییق.البته…البته….اینکه باور کنم اول که این قوانین هست باااور کنم هست و من هستم که با فرکانس هام اتفاقات رو بوجود میارم… اینکه استاد باااارها تاکید کردن که حالت رو خوب نگه دار…
به زیباییها توجه کن.
و صدَقَ بالحسنی باش.
با دیدنِ گلِ نازِ یَخیِ توو بالکنِ خونمون…
یاداوریِ خاطراتِ خوب…
اینکه یادم بیارم ک خداوند کجااااهااااا دستام رو گرفته و ازش خواستم در زندگیم دخالت کنه…
من خواستم ک دخالت کنه و از مسیری ک خودش بَلَده من رو ب آرزوهام برسونه…
چون امدادهای خدا عاااالیه….
الّذینَ یومنونَ بالغیب…. بشم
چگونگیِ تغییرِ باورهام همه به اراده ی من بستگی داره..
به امضایی که پایِ انجامِ تمریناتم زدم پایِ تعهّدم زدم…
آاااره.تعهّد…تعهّد …
به میزانِ تعهّدم داره…
تمرین وتکرار …..تمرین و تکرااار….تمرین و تکرار…
احساسم رو خوب نگه دارم حتی در وسطِ مشکلات
احساسم رو خوب نگه دارم حتّی وسطِ سختی ها..
هههمین جای تغییر درد داره.
تمرینِ به ظاهر ساده ولی یه ضربه ی کااااااری که باورهای منفی رو نا کار میکنه…
حالِ خوب ک بخخخدااااااااا روی حالِ گل هامون و رشدشون تاثیر میزاره
به قولِ استاد انتظارِ بیجا نداشته باشیم از خودمون.
یه وقتایی این مسیرِ صافِ پیشنهاد شده توسطِ استاد عباسمنش رو باتمرین نکردن بخاطرِ حمله های ذهنِ نجواگر،بصورتِ زیگزالی طی میکنیم،
ولی اشکال نداره.
کم کم اُفتان و خیزانمون کم میشه.
انگار حتی پای تعهدِ تمرین کردنمون موندن هم به تکامل ربط داره.
همه قانون ها دورِ هم جمع شدن یه جا …
قانونِ فرکانس…قانونِ حالِ خوب و بَد…قانونِ سپاسگزاری…قانونِ ایمان…قانونِ بها..قانونِ تکامل…قانونِ تکرار…
و
و
و
من ههرچی بیشتر از وضعیتم خسته بشم
هرچی بیشتر بهم فشار بیاد…
هرچی بیشتر بهم بَر بخوره…
هرچی بیشتر دچارِ روزمرگی بشم..
بییییشتر پناه میبرم به خدا
واااقعا اعوذُ بالله منَ الشیطانِ الرّجیم
وااااقعا اعوذُ بالله مِنَ النَجواهای محدود کننده
اعوذُ بالله من الفقر…
اعوذُ بالله …
بیییشتر پناه میبرم ب سایت که بسیااااار اَمنه.
پپپُر از نکات ِ مممثبته
یه فضای کااااااملا مثبت و ایزوله س و افکارِ منفی حقِّ ورود ندارن.
پناه میارم به کامنت های دوستانم
ب دیدگاه ها
ب فایلهای استاد…
در جوابِ سوالِ چگونگی و ایجادِ تغییرات در باورها میتونیم زندگیِ بهتری داشته باشیم باید بگم ک ما باید باور کنیم ک خداوند قوانینی داره و اونهارو وضع کرده و بدونیم چطور باید از این قوانین استفاده کنیم.
هههرچقدر بتونیم تمرینِ بیشتر کنیم،بیییشتر این قوانین رو درک کنیم،بیشتر هم میتونیم رشد کنیم و به قولِ استاد،دنیارو جای بهتری کنیم برای زندگی…ب
باید مراقبِ وردودی هامون باشیم.
استاد درست میگن.باور کردن و عمل ب این قوانین راااحت نیییست.اگر آسون بود همه انجامش میدادن…
به قولِ معروف:
هر چقدر پول بدی همونقدر آش میخوری…
هر چقدر تعهدمون قوی تر باشه
هر چقدر بهتر بتونیم قوانین رو درک کنیم
نعمت های بیشتری رو استفاده میکنیم…
پاداشِمون بیشتر میشه…
پیشِ فرشته ها سربلند میشیم…
برکتِ بیشتری نصیبمون میشه.
مثلِ همون شاگردی ک بیشتر تمرین کرده و خُب به تبع باید نمره ی بیشتری از استاد بگیره و ممتاز بشه.
توی کتابِ “”رویاهایی که رویا نیستند””استاد اشاره کردن به سنّتِ غیرِ قابلِ تغییرش در قوانینِ کیهانی…
چه من یک انسانِ معمولی باشم
چه پیامبر
ههرکدوم از ما اگر دستمون رو داخلِ پریزِ برق کنیم،برق هر دومون رو میگیره…
این قانونِ برقه و ههههههیچوقت ههههیچ تغییری در اون ایجاد نمیشه…
چونه جواب دادن به این سوال ،همینه که باید،باید،باید قانون رو درست درک کنیم،ههرچقدر بهتر درک کنیم بیشتر به خودمون کمک کردیم.
باااارهااا استاد توی فایل ها گفتن ک هیچ شانس و پارتی وجود ندارد و همه چیز مممن هههستم که با فرکانسهایی ک ارسال میکنم به جهانِ هستی،همون رو واردِ زندگیم میکنم.
خداروشکر استاد بابتِ آموزش هات.
همینکه میگین قوی ترین تمرین،بزرگترین قانونِ جهان
کنترلِ احساس و به صورتِ آگاهانه برداشتنِ توجهمون از حالِ بَد😔😔 به حالِ خوب🤣😄😄 هست.
ماندن در احساسِ خوب رو یاد بگیریم بها پرداخت کردن خخخخخیلی بهتر از تاوان دادنه،
زوودتر بَهای تمرین کردن رو بدیم نه اینکه منتظر باشیم اوضاعمون بدتر بشه
در این صورت تاوانِ سسسنگینی باید بدیم!!!!###
ماندن در احساسِ خوب با کارهای کوچیک مثلِ نگاه کردن به پروانه ها….
نگاه کردن به لبخندِ یک کودک…
آوازی زیبا رو گوش دادن…
مرورِ خاطراتِ زیبا….
تا کمتر دچارِ تجربه ی شرایطِ بد و اتفاقاتِ بد بشیم.
واااای چچچقدر باید خدارو سپاسگزاری کنیم راجع ههههمین یه دونه قانون.
اینکه ب قولِ استاد ک گُل گفتن :
قانون رو وقتی بدونی اینکه جهان به احساسِ تو پاسخ میده
وااااقعا جرات میخواد توی احساسِ ترس و نگرانی و حالِ بَد
به بدهی ها فکر کردن
به بیماری ها فکر کردن
بمونم…
درسته استاااد!!!
که گفتین اراده ی پولادین میخواد این مسیر…
این مسیر کفش های آهنی میخواد.
وااااقعا خخخخیلی سخته ک با وجودی ک داری تغییر میکنی و میخوای باورهات رو عوض کنی و هنوز خبری از موفقیت نیست،هههمچناااان توی حالِ خوب و مسیر بمونی،
خخخخیلی سسسخته که اثری از نتیجه نبینی
همش حالت رو خوب نگه داری
با بقیه از لحاظِ روحیه و حالِ خوب فففرق داشته باش
ولی جات هنوز با اونا یکی باشه و در یک سطح و تو هههمچنان ادامه بدی،
خخخیلی سخته ک طبقِ آگاهیِ کتابِ
رویاهایی که رویا نیستند
قبل از
قبل از
قبل از دریافتِ آرزوها،بخاطرشون از خداوند سپاسگزار باشی….
صدای استاد در گوشم میپیچه که جمله ی کلیدیِ
🛑🛑🛑 “”””آراااااااام آااارااااام””””🛑🛑🛑
….رو تکرار میکنه…
🛑🛑🛑🛑اینکه یک شَبه باورهات ساخته نشده ک بخوای یک شَبه تغییرشون بدی.
اون هم با فشار دادنِ یک دُکمه…
🎈🎈🎈🎈
جرات کنیم تغییر کنیم…
فنجونمون رو خالی کنیم….
من☝️☝️☝️☝️☝️☝️🖐🖐🖐🖐🖐
به نادانیِ خودم اعتراف میکنم…
تا وقتی ک همش بگم :من بَلَدَم….من میدونم…
به ههههیچ جااا نمیرسم.
هیچ نمیدانم شهامت میخواد اعترافش…
من حاضرم اعتراف کنم که هههییییچ نمیدانم….
و مدرکِ ندانستنم عضویتم در سایتِ عباسمنش هست.
واسه همینه ک اینجام.
واسه همینه ک دارم شاگردی میکنم توو این کلاس.
تغییر کنیم.اگر نه خودمون زَجر میکشیم و قطعا به قولِ حضرتِ مولانا
نیمِ عمرمون به پریشانی
و
نیمِ عمرمون رو در پشیمانی نگذرونیم…
که کاااش تغییر میکردم…
برای تغییر ههههیچوقت دیییر نیست.ماهی رو هههروقت از آب بگیریم تااازه س…
طبقِ روزِ سومِ سفرنامه،قربانی کنم امنیتم رو،..
خوب بودن رو قربانی کنم برای خوب تر شدن…
خوب تر شدن رو قربانی کنم برای عالی شدن…
عالی شدن رو قربانی کنم برای عالی تر شدن…
عالی تر شدن رو قربانی کنم برای متعالی شدن..
رنج رو به تمامی کشیدن،تنها راهِ رنج نکشیدن است..
هههیچکس
ههههیچ چییز نننمیییداند
و
☝️من از همه
هههیییچکس تَرَم…
این هم ردِّ پای روزِ پنجم.
👣
👣
👣
👣
👣
خداروشششکررر که تا ۵ روز به تعهّدم عمل کردم.
💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪
در پناهِ خداوندشاااد و ثروتمند و سعادتمند باشین
آرزومندِ آرزوهاتون،آرزو…👧👋👋
💐💐به نامِ خدادندِ هدایتگرِ مهربان💐💐
فَبِاَیِّ آلاءِ ربّکما تَکذّبان….
پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید؟
روزِ چهارمِ سفرنامه:
به نامِ خدای مهربان.
سلام.
من سیّد حسینِ عباسمنش هستم و سپاسگزارِ خداوندم که به من فرصت داد تا به تو دوستِ عزیزم آرزوی عزیز یک پیامی رو برسونم.
آرزو!
توو کلِّ فایلهام باعشق و باتمام وجود فریاااااد میزنم که بابااااا داستان فقط همینه. باید به ارزو هات توجه کنی.باهوش باش کدوم خاطرات رو میخوای که دوباره توی زندگیت تکرارشه،اونهارو یاداوری کن.
آقااا من اینکارو کردم و از راننده تاکسی بودن رسیدم یه بهشت فلوریدا. شادی هارو یادت بیار. زیبایی هارو ببین.واسه من شده واسه توهم میشه. ساده نگذر از زیبایی ها؛ بخدا قرار نیست شق القمر کنی.قرار نیست آرزو.
قرار نیست کارهای خارق العاده ی خیلی خاصی کنی که موفق بشی.
بخدا که من فقط این کارهارو که بهت میگم انجام دادم.
این راهی که بهت میگم رو رفتم.
حواست رو جمع کن،خودم انجام دادم و نتیجه گرفتم و بخاطر همین احساس میکنم لیاقت این رو دارم که درمورد این موضوع صحبت کنم و تورو از خواب بیدارکنم.خداوند با زبان طبیعت با ما صحبت میکنه.
طبیعت پراز درسه.توپارک میری از زیبایی هاش لذت ببر.آگاهانه تصدیق کن و تاییدکن زیبایی هارو.
بخند،برقص و شادی کن.بخاطر نعمت هایی که خدا بهت داده و سپاسگزاری کن.
نه فقط امروز، همیشگی باشه تمرین هات.
توجه کن به زیبایی ها.آیا واقعا کرمی که درپیله بوده و پروانه شده زیبا نیست؟؟
درسش برای تو اینه که اگر روی خودت کارکنی و بری توی پیله ت و تمرکز کنی روی خودت،روزه بگیری و فقط پروانه شدن رو(نتیجه) ببینی، یک پروانه ی زیبا میشی درهوای پراز زیبایی.
پروانه همیشه درحال رقص و شادیه.این هم درس داره…
شادی کن حالاکه تعه دادی ، یکبار برای همیشه تصمیم بگیر و انجام بده.
یه ریست کن خودت رو و خودت رو خالی کن و بجاش پرشو از تایید و تحسین زیبایی ها و نکات مثبت.
آگاهانه رنگارنگی گل هارو ببین.
ببین….
ببین آرزو.
دیدن بانگاه کردن خیلی فرق داره.
تاالان فقط داشتی زیبایی هارو نگاه میکردی اما نمی دیدی، بینا شو….
وسط بدهی و مشکلات مالی هستی؛ به دارایی هات توجه کن.
سلامتیت رو ببین.
خیلی سخته اینکار؟چیزخوبی برای توجه و شکرگزاری نمی بینی؟
خب ببین که چه چیزهایی هستن که اگه اونها هم نبودن، اوضاع چقدر بدتر میشد…!
دستات،پاهات،چشم هات… چقدر می ارزه؟
میتونی براش قیمت بزاری؟
فبای آلاء ربکما تکذبان
عاشق شو،عاشق خدا؛ خدایی که اینقدر زیباست.
دریاها،آسمان،کوهای آلپ،آبشار بیشه، جنگل های آمازون،کویر لوت،آبشار نیاگارا و…و…..و…..
دراینها نشانه های زیبا بودن خدا موج میزند.
امروز ببین ازدل یک گلدان سخت سیمانی،گلی زیبا و بسیااااار ظریف رشد میکنه. این هم یه درسه برات که درهرشرایطی هرچقدر سخت میتونی رشد کنی.
حیفه آرزو!
ساده نگذر، ازپشت شیشه های کثیف، شیشه های پوشیده از تار عنکبوت و پشه های مرده زیبایی های دریاچه ی پردایس رو ببین.
وقتی داری موهای خواهرزاده ی کوچولوت رو شونه میزنی و میبافی، شکرکن.ذوق کن
ایمان محض در رفتارش رو ببین.
نگران هیچی نیست حتی غذاش!
آرزو، خدا قبل از به دنیا اومدنت وسایل مورد نیازت رو فراهم کرده.
شیر رو به پستان مادرت جاری کرده.
قبل از به دنیا اومدنت برات لباس و پوشک و اسباب بازی آماده کرده.
آرزو…
فبای آلاء ربکما تکذبان
آرزو دقت کن.درهرچیزی زیبایی هست.درسردرگمی ها زیبایی هست.چراکه معبودی زیبا تورا پیدا میکند!
درتنهایی زیبایی هست، چراکه معبودی همیشگی باتو همراه می شود.
درطوفان زیبایی هست.دقت کن پس از طوفان آرامش هست.
درتاریکی زیبایی هست.چراکه نور را درک میکنی.
درنور زیبایی هست چراکه خدا نور است.
نورُ علی نور…
در رعد و برق زیبایی هست.چرا کع نویدِ بارانِ رحمت را میدهد.نویدِ فراوانی…
پرنده ای ک تکّه چوبی در دهان دارد و لانه ای میسازد برای جوجه ی در راه.
دردها زیبا هستند.چرا که پیامی هستند از طرفِ خدا.
نگاهت رو درست کن آرزو.
باعشق…سید حسین عباسمنش
چقدر استادِ عزیزم زییییبا و و آسون،الماس هایی که از دهانت میریزه البته که چون از دل برمیاد بر دل میشینه این حرفها،
به من کمک کردی استاد که قرآنی که سااااالهای ساااااله روی طاقچه ی خونه مون داره خاک میخوره رو بردارم و با کُدهایی که بهم دادی از نو با دیدِ جدید بخونم و غبار رو از دلم پاک کنم.
سرااااسرِ قرآن،تمرکز بر داشته ها و تحسین کردنشون و سپاسگزاری هست:
فبایِ آلاءِ ربّکما تکذّبان؟؟؟؟؟
پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید…
فامّا مَن اعطی والتّقی و صدَّقَ بالحسنی،فسنیسره للیسری…
اما آنانکه انفاق میکنند((بخشیدنِ بخشی از دارائیها و اموالمون))
و پرهیزکار باشند
((پرهیز از توجه ب ناخواسته ها))
و زیبایی ها و نیکی هارا تحسین کنند
((باور کنند،شهادت بدن.توجه و تمرکز بر زیباییها و نکاتِ مثبت))
برای آسانی ها آسانشان میکنیم…
در همین چند آیه ،خداوند دعوتمون میکنه به فراگیریِ این آگاهی.
استادِ عزیزم.
نامه ی پُر از عشقت ب دستم رسید.عاشقانه تمامِ کلماتش رو خوندم و لذت بردم و بغض گلوم رو گرفت.تونستی استاد.صدای فریادت به گوشم رسید و بیدارم کردی از خوابِ غفلت.
ممنونم.
این هم ردِّ پای من در روزِ چهارمِ سفرنامه…😍💐💙
سخنی با استادِ جااان.
استادِ عزییز.
این بخش از حرفام نگاه به فایلِ تمرکز برنکاتِ مثبت و تطبیقش با سریالِ زندگی در بهشت
از صبح همش میخواستم این قسمت از حرفام رو هم بگه اما اولش خیلی کلنجار رفتم باخودم که نکنه جسارت بشه ولی خودم رو قضاوت نمیکنم.
صبح داشتم سریالِ زندگی دربهشت رو نگاه میکردم و لذت میبردم،
یه پرانتز((نمونه توو دلم دوست داشتم بگم پردایسِ شما دقیقا شبیهِ بهشته.ما حححتما توو بهشت بودیم ک یه جای زیبا رو ک میبینیم بی اراده میگیم واااااوو مثلِ بهشته اییینجااااا.
حضورِ شما و مریمِ عزیزم برای من مثلِ حضورِ آدم و حوّا در بهشت هست.عاشقانه و با لذت و پاااایگیِ تماااام.در پناهِ خدا زندگی میکنین و همیشه تقریبا دارین از خوردنِ میوه ی ممنوعه پرهیز میکنین(میوه ی ممنوعه میتونه توجه نکردن به ناخواسته ها و روی برگرداندن از زشتی ها اعراض در قرآن )))
باقیِ صحبتم از قبل از پرانتز…
چندتا مورد بود که ذهنم رو درگیر کرده البته اینها پردازشِ ذهنِ منه درباره ی آگاهی های فایلِ امروز.درست یاغلط رو نمیدونم.
البته ک ب درست یاغلط بودنش با فایلهای خودتون میرسم.
و اون مواردِ فایل نکاتِ مثبت و تطبیق دادم با سریال زندگی در بهشت،
در فایلِ نکات مثبت، گفتیمچه به خواسته ها و چه به ناخواسته ها توجه کنیم احساسی ک داریم باعث میشه اتفاقاتی هم سنگ با اون ارتعاش برامون رخ بده.
مثلا شاید یه بار توی غذامون سنگ یا مو پیدابشه.یا گوشیمون یه بار هنگ کنه و خراب بشه.ماشینمون خراب بشه.پروازمون کنسل بشه،مسافرتمون لغو بشه،اَد کارای ما توو اداره بینِ اووونهمه آدم بره دو ماه دیگه یا زنبور نیش بزنه و… اتفاقاتِ کوچیکِ این شکلی…
گفتیم قرار نیست وقتی داریم مثبت اندیشی کار میکنیم،ههههیچ اتفاقِ ناخوشایندی برامون پیش نیاد،و دیگه تموم ،حالا ففففقط خوشیه….
ک اینهایی ک عزیزی ازدست بدی اخراج بشی وووو اینها بخشی از برنامه س…
این برای یک بار عادیه .مثلا ماشینم خراب میشه و واکنشِ من دوتا هست:
یا توجهم رو برمیدارم آگاهانه و میزارمش روی خوبی ها و نکاتِ مثبت،،،
یا غصه میخورم و غُر میزنم و طبقِ قانون:حالِ بد اتفاقاتِ بد.
گفتیم توجه کردن اینکه درموردِ ناخواسته هات حرف بزنی.تعریف کنیش واسه دیگران و..
اینجوری ک عمل کنم اتفاقاتِ همون جنس برام میفته.
حالا چه ربطی داشت به زندگی دربهشت:
من اینطور برداشت کردم که توی فایلِ زندگی در بهشت،بصورتِ سریالی یه اتفاقی داره نامحسوس میفته که به ظاهر ناخوشاینده و اون رو دارین نشون میدین:مثلا ایتادِ عزیز درخت افتاد روی پاش،(نمیگم نباید هههیچوقت اینجوری بشه)
یا مثلا بگین بچه ها زنبور نیشم زد،فرداش مورچه دستِ مریم جانِ عزیز رو گاز گرفت و بعد پای مریم جان گیر کرد توی چاله ی لونه ی یک موجودِ ناشناخته…افتادن روی زمین…
یا مثلا از زاویه ی دیگه اینکه شاید حکمتی داره این پشتِ سرِ هم گزیدگی ها…..
یا یه زاویه اینکه نکنه ماشاگردا داریم امتحان میشیم ک ببینین چقدر حواسمون هست…(ک این یکی رو بعید میدونم چون این قوانین ب احساسِ ما کار دارن)
یا یه زاویه ی دیگه اینکه نکنه استاد و مریمِ عزیزم حواسشون نباشه که دارن سریالی اینجور اتفاقات رو نا آگاهانه تجربه میکنن؟
آیا مریمِ عزیز دوست داره که بتز هم زنبور نیشش بزنه؟لازمه مرور کردن و تعریفش؟
یا مار دوباره یهویی حمله کنه باز؟
ک خاطراتش مرور میشه؟
یا یه برداشتِ دیگه اینکه اینها میتونه نشون بده بگه بچه ها خداوند در زندگیمون معجزه میکنه و نجاتمون میده..
واقعا برام مجهول شده گیج شدم اینجارو یه کم🤪🤪🤪
آخه فرمودین قبلا ۱۰تا اتفاقِ بد پشتِ سرِ هم رُخ میداد و الآن ک کار شده رو باورهاتون اون ۱۰ تا شده مثلا دوتا.
چرا؟،چون قانونِ توجه رو درک کردین.
اما چچندبار اتفاق افتادنش برامون بنظرم طبیعی نیست .
نمیدونم.چیزی که به ذهنم رسید رو نوشتم صادقانه.
امیدوارم که درست بتونم این قسمت رو درک کنم.
آمین.
خداروشششششکررررررر بابتِ امروز و این بارانی که الآن در تهران میباره.و بوی خاکِ بارون زده دیواااااانه میکنه آدم رو.😘😘😘
در پناهِ خداوند شااااد باشین.
🌻🌻به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مهربان🌻🌻
سلام به همکلاسی های عزیزم.
سلام به استادِ دوست داشتنی و مریمِ شایسته ی مهربانم.
امروز،روزِ سومِ کلاس هست.و این جلسه درباره ی اعتماد به ربّ هست.کنفرانسم را با نامِ ربّ
آغاز میکنم:
به نامِ ربّ
روزِ سومِ سفرنامه
اعتماد به ربّ:
بحثِ اعتماد به ربّ هست و در این بحث، نامِ
ابراهیم (ع) هست بعنوانِ شخصیتی خااااص ،موحّد،اسطوره در یکتا پرستی،رفیقِ شفیقِ خدا و الگویی قدرتمند و بزرگ در بحثِ کار کردن روی خود،کار کردن روی باورها،رشدِ عزتِ نفس و زندگیِ سرااااسر توانمند در درکِ قوانینِ جهان و نگاهِ عاااالی ب مدارها و فرکانسها.
وقتی ب زندگینامه ی ابراهیم (ع) بعد از هدایت ب فایلِ اعتماد ب ربّ در روزِ سوم،توجه کردم و دوباره آنرا ب خودم یادآوری کردم،متوجه شدم ک باید از چند زاویه به زندگیِ ایشان نگاه کرد،نه ففقط از زاویه ی خودِ ابراهیم :
۱-بحثِ عزتِ نفس: ((باااز هم عزتِ نفس))
اولِ فایل،استاد درباره ی این موضوع گفتن ک معمولا والدین چیزی رو برای خودشان نمیخوان و ههرکاری میکنن،دلیلش بچه هاشونه.من به شخصه خخیلی والدینِ این شکلی دیدم ک این ازخودگذشتگی هاشون جوابِ عکس داده و بشدت از فرزندانشون ضربه ی روحیِ شدید خوردن و دیدم ک گلایه میکنن ک ما اییینهمه واسه بچه گزاشتیم و بچه مون قَدرمون رو ندونست…
انگار همینه ک استاد میگه.تا به خودت از درون ،احترام و ارزش نزاری این مدل رفتار رو تجربه میکنی.
حداقل این چیزیه ک من دیدم وگرنه ممکنه همیشه اینجور نباشه.
اما این چیزیه ک من دیدم.و با توجه ب فایلهای روزهای اول و دوم ک به عزتِ نفس ربط داشت،اینطور برداشت کردم.
۲-بحثِ حمایت توسطِ والدین:
آیا اگر پدر یا عموی ابراهیم (ع) از او بیییش از اندازه حمایت میکرد،ابراهیم،ابراهیم میشد؟
آن هم با ایییینهمه توحید ک حتی روی پدر و مادر و برادر و عمو و جامعه و رئیسِ شرکت و دولت و….
روی هییییچکس نباید حساب کنی و امیدت رو از همه بردار و بزار روی پروردگار.
یا اگر اسماعیل( ع)تمامِ عمرش را توسطِ پدرش ابراهیم حمایت میشد،اسماعیل میشد؟
آیا اییینقدر از نظرِ افکار و توکل بزرگ و قوی میشد؟
اینقدر تسلیم میشد؟
اون میتونست وقتی ابراهیم برگشت،عصبانی بشه و بگه ای بااابااااااا معلوم هست تماااامِ این مدت کجا رفته بودی و مارو تنها گذاشتی وسطِ بیابان!!!
هییییچ میدونی چچچقدر بدبختی کشیدیم؟؟؟،،،
اما وقتی ابراهیم برگشت،خداوند ب وعده از ک به ابراهیم داده بود عمل کرده بود و خواسته ا ش رواجابت کرده بود.و بیابان تبدیل ب یک شهر شده بود.
این وعده ی خداست در جوابِ ایمان و اعتماد.
و خداوند زیرِ قولش نمیزنه.
۳-بحثِ حمایت توسطِ همسر:
اگر هاجر توسطِ همسرش ابراهیم حمایت میشد،هاجر میشد؟
میتونست کَم بیاره و بشینه غصه بخدره و ب ناخواسته ها توجه کنه و نیمه ی خالیِ لیوان و سختی هارو ببینه.
و یا از ابراهیم جدابشه و بره خونه ی باباش یا برادرش.و بگه چرا باید مجبور باشم اییینهمه سختی رو تحمل کنه((سختی همان پرداختِ بهاست))
اما باااز عزتِ نفس….عزتِ نفس…عزتِ نفس…
عزتِ نفس و اعتماد به نفس در وجودِ هاجر ،خودش رو ب نمایش گزاشته و هاجر شد،هاجر و فرزندی مثلِ اسماعیل تربیت کرد.و بیابان رو شهر میدید((شاید تجسم میکرده شعر رو در دلِ بیابان))
۴-بحثِ مقامِ والای ابراهیمدر یکتاپرستی و توکل و توحد و ایمان:
خداوند ابراهیم را ب ایمان دعوت کرد((خداوند همه ی مارو ب ایمان دعوت کرده))
شیطان ابراهیم را به شرک و ترس و اطاعت نکردن از خدا دعوت کرده((شیطان همه ی مارا ب شرک و ترس و اطاعت نکردن از خدا دعوت میکند))
ابراهیم اولی را انتخاب کرد…
((اینجا ب وضوح،قدرتِ اختیار و انتخاب دیده میشه))
خداوند مارو ب ایمان و یکتاپرستی دعوت میکند و مارو صدا میکند:
ای ابراهیم!
موسی!
هاجر
اسماعیل
نوح
عیسی
محمد
حسینِ عباسمنش
مریمِ شایسته
بیل گیتس
آرزو ملک زاده
مهدیه
هلما
معصومه
اسماء
وحید
کامبیز
آرش!
استیو جابز!
تام هنکس!
و
و
و..
امید رو از روی من بردار و فففقط روی من حساب کن.اجازه بده ک من برات کاری ک میخوام رو انجام بدم از مسیرِ خودم تو رو به آرزوهات برسونم
من برات کار نمیکنم شااااهکار میکنم،بهت عزت میدم.ثروت میدم.بهترین های عاااالَم رو میدم.
ابراهیم!
عزت رو بهت میدم اوووونقدر ک هههرجا بخوان از بببهترین بنده ی خدا اسم ببرن
اسمِ تو رو بگن.
یا مثلا در دورانِ خودمان هههرجا بخوان یه سایتِ قدرتمند برای آموزشِ قوانینِ جهان نام ببرن اسمِ حسینِ عباسمنش بیاد…
۵-بحثِ وابستگی:
خداوند میگه تا میتونی ب من وابسته شو چون عزتمند تر و قدرتمند تر میشی…
ابراهیم که درودِ خدا براو،روی عزتِ نفس و وابستگی اش کار کرده.بااازهم عزتِ نفس.
واقعا استاد جونم دست مریزاد داری ک پایه و اساسِ همه چیز رو عزتِ نفس گذاشتی بابتِ این کشف تبریک میگم.خداروشکر
طبقِ اعتماد ب نفس وقتی ابراهیم از شَهرش بیرون رفت،میتونست بایسته و ب شهر نگاه کنه و بگه:
من اینجا بزرگ شدم،خانواده دارم،همسایه ها،عمو و پدرم.دوستاااام.
چجوری دل بِکَنم و نقطه ی اَمنم رو رها کنم و وقتی ب مسیری ک میخواد بره نگاه کنه و بگه بییییخیااال دارم کجا میرم امنیتم رو وِل کنم کجابرم…
وقتی طبقِ اعتماد به نفس،کاری رو تصمیم بگیریم انجام میدیم،قدرتمندترمیشیم.احساسِ قدرتِ بیشتری میکنیم.
ابراهیم توی بیابون در امتحانِ رها کردنِ زن و فرزندش
بااارها توسطِ شیطان،ذهن،نجوا کرده ک وااای ابراهیم میخوای بچه ت رو زنت رو رها کنی توو بیابون بدونِ آب…
اما ابراهیم رفت توو دلِ ترس هاش..بارهااا باخودش حرف زده بوده و روی باورهاش کار کرده.
باورِ اینکه خدا همیشه بامنه.
۶-بحثِ حمایت کردنِ بچه هامون:
اگر یوسف همیشه تحتِ حمایتِ یعقوب میبود و نمیزاشت خااار ب پای یوسف بره،آیا میتونست اییینقدر رشد کنه در توحید و بزرگ بشه و بشه عزیزِ مصر؟؟
زمانی یوسف بزرگ شد ک از حمایتِ یعقوب فاصله گرفت.
خداوند هم میخواد ک ما بزرگ بشیم.
گاهی از دست دادنِ عزیزی مارو بزرگتر میکنه.
خدا نمیگه واااای نه ،آرزو حساسه و طاقت نداره بزار بعدا باباش رو ازش میگیریم…
وااای نه،عباسمنش نمیتونه تحمل کنه بزار بعدا ک قوی تر شد بچه ش رو میگیریم…
محمّد (ص) طاقت نداره بعدا پدر و مادرش رو میگیریم..
تام هنکس..بیل گیتس…
اگر این طرفِ قضیه رو هم نگاه کنیم ،خدا میدونه سختی ها و امتحانهایی ک خدا میدونه دچارشون میشیم،بخاطرِ رشدِ خودمونه.اگر خدا نزاره مصیبتی ب ما برسه هههیچکس بزرگ نمیشه و همه مون سوسول بارمیایم…
ما همه از خداییم
دلیلِ عشقِ ما ب فرزندانمون،اینه که خداوند پدرِ همه ی ماست،عاشقِ ماست،دلش نمیخواد چیزمون بشه.این حسِ ما به فرزندانمون رو از خدا به ارث بردیم.ما از وجودِ خداییم،فرزندانمون از وجودِ ما هستن.این یک شباهتِ بینِ ما و خدا.چقدر خدا لذت میبره از دیدنِ من وقتی من رو آفرید یک قدم رفت عقب و من رو براَنداز کرد و به خودش آااااافرین گفت.
فتبارک الله احسن الخالقین.
بچه مون بزرگ میشه و راه میره و ما هم نگاهش میکنیم و لذت میبریم.وقتی رویِ خودم کار کنم و رشد کنم،ثروتمند بشم خداوند لذت میبره.به نظرم انگار خدا فقط خواسته ابراهیم رو امتحان کنه وگرنه شاید اصلا هیچوقت نخواد که من یا ابراهیم (ع)فرزندم رو بکُشم یا چاقو زیرِ گلوش بزارم.فقط امتحانِ درجه ی ایمانه.وگرنه خدا چچچچقدر عااااشقِ ماست که فرزندشیم.
آیا ناراحت نمیشه وقتی من دارم در فقر و نداری و پوچی ممممیسوزم؟تمااامِ تلاشش رو میکنه تا من واردِ مسیر بشم.
چچچقدر لذت میبره وقتی بت پرستی رو کنار میزارم بت پرستی ک فقط مجسمه رو پرستیدن نیست…
بت پرستی همینه ک من تا کَمَر جلوی رئیسم خم بشم واسه ماهی ۱ ملیون.
وقتی فقط با ایمان به خدا حرکت میکنم خدا ذوق میکنه مثلِ ذوقِ پدری که بچه ش ۲۰ آورده.
وقتی زیبایی هارو تحسین میکنیم داریم از قوانینِ جهان درست استفاده میکنیم خدا ذوق میکنه.
خداوند رها میکنه ما رو تا بزرگ شیم اما حمایتِ بیجا نمیکنه و از رگِ گردن به ما نزدیکتره.ما باید موفقیت هامون رو،کمک هایِ دیگران رو به خدا نسبت بدیم تا درک کنیم این دور بودن و نزدیک بودنِ خدا رو.
۷_بحثِ تسلیم بودن:
نشانه ی تسلیم بودن،حالِ خوبه،حرکت کردنه.درباره ی تسلیم بودن درباره ی از دست دادنِ یک عزیز،خودکشی نکنم.سالها گریه زاری نکنم،دنبالش توو قبرستون نگردم تا دوباره بت پرستی نکنم.تسلیم باشم،نه از سرِ ناچاری و اجبار،که بگم خداست دیگه،زورش زیاده،من مجبورم بپذیرم و گله کنم و افسرده بشم.
تسلیم باشم از سرِ عشق وایمان به حکمتِ خدا و یادآوری کنم به خودم که جایی که اون هست خیلی بهتر و زیباتر از جایِ منه.
۸-بحثِ تکامل:
استاد!
سوال پرسیدین که چطور ابراهیم تونست به این حد از تسلیم و ایمان برسه که حاضر بشه فرزندش رو برایِ خدا قربانی کنه؟
احساس میکنم این هم به بحثِ تکامل ربط داره.ابراهیم تکامل رو در قربانی کردن خیلی خوب رعایت کرده.ایشان بارها تونسته قربانی کنه.
اول،ترسهاش رو،ابراهیمِ ترسو رو قربانی کرد و بعد ترس از آتشِ نمرود ،و بعد ترس از مهاجرت، قربانی کردنِ امنیت،قربانی کردنِ وابستگی به پدر و عمو و….،و به خودش یادآوری کرد که:
ببین ابراهیم!
یادته فلان جا از آتش رهایی یافتی از شهر بیرون اومدی امنیتِ خودت رو رها کردی،قوی تر شدی بزرگتر هم شدی””مرورِ کارهایِ خوب و نتیجه ها رو به ذهنش نشون داد””
و بعد رها کردنِ فرزندش در بیابان و قربانی کردنِ وابستگی به فرزند و همسر،و بعد بزرگترین و سخت ترین قسمتِ تکامل،قربانی کردنِ خودِ پسر توسطِ خودش با دستانِ خودش.بماند که قبلا هم اسماعیل رو قربانی کرده بود و دربیابان،رهاش کرده بود و نمیدونست قراره که بعد از چند سال برگرده و با برومند شدنِ اسماعیل و تبدیل شدنِ بیابان به شهر،رو به رو بشه.
و حتی غافل نشیم از ایمانِ اسماعیل که پذیرفت تسلیمِ خداوند بشه و قربانی شدن رو قبول کنه.
شاید خیلیها بگن:پسر کوو ندارد نشان از پدر…
اما به داستانِ نوح که نگاه میکنیم پسر آیا از پدر نشانی داشت؟
۹-بحثِ فرکانس و مدار:
بحث،بحثِ فرکانس و مداره.هاجر،اسماعیل و ابراهیم هر سه در یک مدار بودند.
به خودمون نگاه کنیم،ما هم خیلی جاها از خیلی چیزهایِ با ارزش گذشتیم،رفتن به یک شهرِ دیگه،خانواده هایِ شهدا از فرزندانشون،شهدا از جان و جوونیشون،گذشتن از تختِ به اون زیبایی در فایلِ زندگی در بهشت،شاید همه ی اینها سخت بود اما گذشتیم و اتفاق افتاد.
اینها در تکاملِ گذشتن از چیزهایِ بزرگتر به ما کمک میکنه.اینها رهاییه.
به قولِ استاد اگر ابراهیم تونسته ما هم میتونیم فقط باید
۱مثلِ ابراهیم فکر و باور کنیم و ۲مثلِ ابراهیم عمل کنیم.
در پناهِ خدا👋👋👋🙏🙏🙏
🏵🏵به نام پروردگار هدایتگر مهربان🏵🏵
سلام به هم کلاسی های عزیزم
سلام به استادِعزیزم.
سلام به مریمِ شایسته ی شاااایسته ام.
الهی درپناهِ خدا سالم،شاد و خوشبخت باشید.
آمین…
روز دومِ سفرنامه:
جلسه ی دوم کلاس هستم.
امروز رفتم پای تخته(توو سایت) تا ببینم تمرینِ درسِ امروز چیه تا دربارش کنفرانس بدم(ردِّ پا)
و اولش تعجب کردم که درس امروز هم راجع به عزت نفس و اعتمادبه نفس هست. اما بیشتر که فکر کردم باخودم گفتم که این تکرار دلیل داره.
جهان🌍🌎🌏 برتکرار است.
طلوعِ خورشید🌕🌝☀️☀️☀️ تکرار میشه.
تابشِ مهتاب🌘🌜🌓🌔 تکرار میشه.
هرروز زمین به دور خورشید میچرخه.
فصل ها تکرار میشن.
هرسال درخت ها🏝🏝🏝 شکوفه میدن و جوونه میزنن توو بهار.
میوه ها🍉🍊🍌🍓🍒🍐🍏🍎🥭 توو تابستون درمیان.
برگ ها🍁🍂🍃🍂🍁🍂🍁🍂 توو پاییز می ریزه
و زمستان درخت ها به خواب میرن.
و بعد دوباره بهار….شکوفه….میوه ها و…
تکرار…
تکرار…
تکرار…
اونقدر تکرار شده که من بادیدنِ برگ های زرد میگم پاییزه و همه ی آدم های دنیاااااا بیاد بگه زمستونه،،، میگم نه.پاییزه
چون این آگاهی در وجودِ من و با منه.
و اعتقادم شده.
پس تکرار برای همینه.اساسِ این عالم برتکراره.
دلیلِ تکرارِ تمرین ها هم برای همینه که با یک بار فایل نگاه کردن و یادداشت کردنِ اطلاعاتش، نه من و نه هیچکسِ دیگه ثروتمند نمیشه.اعتماد بنفسمون بالا نمیره.شادی و آرامشمون بیشتر نمیشه.
مخصوصا اینکه حالاکه درسِ اعتماد به نفس،روز دوم رو هم به خودش اختصاص داده، میخواد به من این کُد رو بده که…
آرزو…!
اعتماد بنفس داشتن،عزت نفس داشتن، خیلی مهم تر از اینهاست که بخوای فقط دوسه ساعت دیدنِ فایل رو براش وقت بزاری.
خیلی ارزش داره که وقتی توی سایت به گزینه ی
《ازکجا شروع کنم》میرسی و وقتی پنجره ش رو باز میکنی ،تورو هدایت میکنه به فایل های عزت نفس و اعتمادبنفس.
با خودت میگی:
باباااااااا مننننن مشکل مالی دارمممم.اونو چیکارکنمممم…؟؟؟
هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
یکی دیگه باخودش میگه من توی روابطم باهمسر و اطرافیانم به مشکل برخوردم،چه کنم؟؟
و باز هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
میگی من آرامش میخوام،چه کنم؟
هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
میگی چطور این عذاب وجدان و احساس گناه رو درخودم بکشم؟؟؟
و همچنان هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
میگی چطور به سعادت و خوشبختی برسم؟
جواب: عزت نفس
میخوام روی خودم کارکنم و قوی بشم….
عزت نفس…
عزت نفس….عزت نفس….عزت نفس….
باید فکرکرد که اهمیتِ موضوع باید خیلی زیاد باشه که هرچی میخوای،هرمساله ای که داری،جوابش رو باید توو صفحاتِ درسِ عزت نفس باید پیداکنی.
یه ساختمونِ بزرگ و لاکچری رو ساختن،باید بهترین و مرغوب ترین ابزار و مصالح رو داشته باشه و روی یک پیِ محکم بنا بشه.
کار کردن روی خودم هم،
ساختنِ ساختمان وجودیه لاکچری آرزو
، نیاز به یک پیِ محکم و پرتوان به اسمِ عزت نفس و اعتمادبنفس داره.. و بعد طبقاتِ مهمِ دیگه روی این پی قرار میگیره.
مثل طبقه ی شادی،طبقه ی سعادت،طبقه ی زیبایی هارو دیدن،طبقه ی شیرین و زیبای ثروت،طبقه ی قدرت،طبقه ی عشق و مهربانی،طبقه ی رهایی و نداشتن احساساتی مثل احساس گناه و عذاب وجدان و درنهایت سقفی پر از زیبایی و بدون ِ هیچ نگرانی به نامِ
آرامش…
اگرهدفت آرامش باشد، درمسیرِ رسیدن به آرامش،
مسیری که به آرامش ختم میشه،
از منزلگاهِ اول که عزت نفس هست،
میگذره و نقشه ی منزلگاهِ بعدی درمنزلگاهِ عزت نفس هست.
پله ی اول عزت نفسه.
قدم اول عزت نفسه.
.شاه کلید،عزت نفسه.
شاهراه،عزت نفسه.
همونطور که درفایل زندگی دربهشت که استاد داشتن درختِ افتاده به دامِ پیچک های بَد قِلِق ِِ پردایس رو جدا میکرد، اشاره کرد باز به همین موضوع که فکرمیکنی یک باور رو درست کردی و دیگه تموم.؟؟؟؟؟؟
درحالیکه نمیدونی و باید بدونی که وقتی روی باورِثروت کارمیکنی ،برمیگردی به داشتنِ لیاقت، لیاقت رو کار میکنی،میرسی به احساس گناه،
احساس گناه ،تورو می رسونه به عذابِ وجدان.و همین عذاب وجدان می بینی که ازکمبودِ عزت نفس میاد ک باز از هههر طرف بری می رسی به عزت نفس.
پس یک درختِ تنومند و زیبا(درخت وجودی انسان)
دانه ای دارد به نام عزت نفس.و بعد وقتی روی اون دانه کارمیکنی شروع میکنه به ریشه دادن در دل خاک و کم کم آرام آرام جوونه میزنه.این شاخه های زیبا و تنومندیِ درختانِ زیبا اول ریشه های قدرتمند دارن.
دراین مسیرِ رشدِ درختِ سعادت و خوشبختی نباید غافل بشم ازشاخه های اضافیِ علف های هرز که اطرافِ این درخت درمیاد.
این شاخه هاواین علف هایِ هرز،همون عقده هاوکینه هاست که باید مُدام هَرَس بشه وجلویِ چشمانت تویِ آتیش سوزونده بشه و تو دست به کمر و پرقدرت به تماشایِ سوختنِ عقده هایِ پوچ وبی ارزش بایستی.
امانکته ی مهم اینجاست که این درخت چطور رشدمیکنه؟طبقاتِ اون ساختمونِ لاکچری چطوری ساخته میشه؟
ساختمانِ وجودیِ آرزو چطورساخته میشه؟
همینکه تو،
آرزو !
عمل کنی وتلاش کنی تا به آدمی که عزتِ نفسِ بالا داره شبیه تر بشی.
به قولِ استاد((ایمانی که عمل نیاورد آگاهیه بلا استفاده وبایگانی شده به هیچ دردی نمیخوره.))
پس من،با عمل به دانسته هام از این فایلها رشد میکنم وگرنه نمیشه بشینم تویِ خونه و بگم به به استاد چقدر قشنگ حرف میزنه،سرِ تایید تکون بدم به حرفهایِ الماس گونه ی استاد،واووووووو قشنگه همینه که استاد میگه…. به به …
نه، این کافی نیست.من اینجوری رشد نمیکنم وباید عملکرد داشته باشم نه اینکه مغزم رو تبدیل کنم به انبارِ اطلاعات
نتایجِ دیروز تا امروز:
ازدیروز انرژیم بیشتر شده
صحبت کردنم قدرتمندتر شده
هرچی بیشتر فایلهارو گوش میکنم درکِ فایلها از دیروز برام بهتر شده
آرامتر شدم
رااااااام تر شدم
رام از این نظر که اینکه خداوند میبخشه من رو با هر خطا، من رو بی معرفت نکنه که بگم میتونم هر غلطی کنم و خدامیبخشه دیگه
به قولِ استاد و به قولِ قرآن:
این کتاباین آگاهی ها هم هدایت میکند و هم گمراه.
درست درک کنیم مطالب رو
خداوند محبتش به ما اَبَدیه ،هرلحظه س
من باید این رو با خودم تکرار کنم و دنبالِ نشانه هایِ محبت بگردم و تایید کنم که اینها همه آموزه هایِ خداست اون هم با سند و مدرک که در قرآن هست درموردِ همه چیز سند آورده به قولِ گفتنی
((رو هوا حرف نزده))
آیه هایی که تویِ فایلهایِ عزتِ نفس هست سندی ست بر درست بودنِ این آگاهی ها.خداروشکر
درست درک کنیم مطلب رو واقعا مهمه.نه طبقِ نگاهِ اینکه احساسِ گناه میگیری و دهنت اون دنیا صافه سرِ فلان کار،یا عذاب وجدان رو چیکارکنم؟
طبقِ نگاهِ فرکانسی به جهان، ازهردست بدی از همون دست میگیری.
به هرچیز فکر،باور و عمل کنی، بازتابِ همون فکر و باور و عمل به زندگیِ خودت برمیگرده.خواه عینا کارِ خوب و بدت خواه اتفاقی هم جنس با اون فرکانس.
امروز عملکرد داشتم گفتیم کسیکه عزتِ نفس نداره کارهایِ نیمه کاره بسیار داره و میگه و عمل نمیکنه.اما خداروشکر من امروز عملکرد داشتم و رفتم و کارهایی که باید رو انجام دادم و احساسِ قدرتِ بیشتر و سبکیِ بیشتر بهم دست داده.خداروشکر.
با یک شعر که امروز به صورتِ اتفاقی دیدمش تکلیفم رو، کنفرانسم رو به پایان میرسانم…
##########
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسبِ خِرَد از گنبدِ گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدار(ش) نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خَرَکِ خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهلِ مرکب ، اَبَدُ الدّهر بماند
آن کس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
در پناهِ خداوند شاد و آرام باشید🌹🌹🌹
خدایا شششکرررررت.
مارا به راهِ راست هدایت فرما.
به راهِ کسانی که به آنها نعمت داده ای
نه کسانی که بر آنها غضب نموده ای
و نه گمراهان.
آمین
به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مممهربان.
سلام🥀🌷⚘🌼
شاید مدتِ عضویتِ من در کلاسِ درسِ سایتِ پر از احساسِ عباسمنش بعنوانِ آرزو ملک زاده ۳۰۳ روز باشه امّا باهربار ورودم به سایت و رفتن و گشتن و چرخیدن توی این جادّه انگار روزِ اوّلم هست که واردِ این کلاسِ درس شدم و کشفش کردم و هههر روز برام هواش تازگی داره.
کوله پشتیم رو برداشتم،
دفتر و خودکارم رو داخلش گذاشتم و لقمه م رو هم توو کیفم دارم🤗😋
و امروز
روزِ اوّلِ کلاسه.
استاد((عباسمنش)) واردِ کلاس شده و و برای من که شاگردش هستم از آگاهبهای نااااب و تاثیرگذاری ک خودش بااارها امتحانشون کرده و انجام داده در زندگیش و نتیجه رو در دستش داره و حتّی برای اینکه من هم شاگردِ ممتازِ کلاس بشم آگاهیهاش رو دراختیارم گذاشته
تنها راهِ رسیدن به شاگرد ممتازی،حفظ و انجامِ تکالیف هست و این ردّپا هم نشون دادنِ تکالیفی ک توو خونه انجام دادمشون و ببینه استاد که زحمتاش بی نتیجه نمیمونه و من به سهمِ خودم قدردانی میکنم با تمرینات و بتونم ذرّه ای از عشقش رو جبران کنم.این عشق،دو طرفه س.❤❤❤
هربار لپ تاپ رو باز میکنم و استاد رو میبینم و
درس شروع میشه،سراپاگوش میشم همیشه سعی میکنم اوّل برای خودم و بعد برای کلاس،کاملا مودّبانه و آماده بشم،مرتّب کنم خودمو و اتاق رو تا حسِّ استاد شاگردی درمن زنده بشه.
روزِ اوّلِ سفرنامه:
درسِ اوّل درباره ی عزّتِ نفسه
در این جلسه دارم یاد میگیرم که مهمترین عاملِ پیشرفتم در زندگی داشتنِ اعتماد به نفس و عزّت نفس هست که آرزوی وااااقعی رو در من بیدار میکنه.تا جسارتم از اینی ک هست بیشتر بشه.باید ارزشمندی رو در خودم از درون ایجادکنم.
طبقِ آگاهی های این جلسه،من در قدمِ اوّل باید ببخشم افرادی که من رو سرکوب کردن و انگشتِ اتّهام رو از روی اونها بردارم و روی قفسه ی سینه ی خودم بگذارم و حتّی خودم رو هم ببخشم.
پس مهم نیست که مقصّر کیه مهم اینه که هههرکس حتّی خودم و کسانیکه مقصّر میدونستم رو ببخشم.
که این برمیگرده به دیدگاهِ بزرگترین پذیرش در جهان:من مسوول هستم
وگرنه همه ی انسانها پاک به دنیا میان و خالص
شخصیتِ ما از اطرافیان شکل میگیره و رفتارهامون بصورتِ ناآگاهانه هست.
پس قدمِ اول:
بخشیدن
خالی کنم از درونم عقده هاونفرت هارو چرک هارو آشغالهایی ک فکر میکنیم دیگران درظرفِ وجودمون ریختن و خودم رو رها کنم.بخشیدن مساویه با رهاشدن و سبک شدن.بالُنم رو خالی کنم سبک کنم از عقده ها و نفرتهایی ک هیچوقت به دردم نخورد و فقط گوشه ای از انبار بلااستفاده مونده بود تا بالُنم اوج بگیره.
تا فضا برای آگاهی های با ارزشِ استاد باز بشه.
ببخشم مثلِ خدا
اَدای خدارو دربیارم.
تمرینِ بعدی ویژگیِ افرادِ باعزّتِ نفسِ بالاست و اینکه خودم چقدر اون شکلی هستم؟
#راحت نه میگن.
#باقدرت و رَسا و باصدای بلند حرف میزنن.
#نگرانِ افکار و نظرِ بقیه نیستن.
#خودشون تصمیم میگیرن و سریع اقدام میکنن.
#شجاع و شاد وسرخوش هستن.پرانرژی…باقدرت راه میرن.
#مسوپوولیت پذیرن.شاکرن.خدا و خودشون رو باور دارن.مستقل هستن.خجالتی نیستن و توو جمع راااحت حرف میزنن.احساساتشون رو راحت بُروز میدن.به خودشون احترام میزارن.
#خودشون رو زیبامیبینن.جرآت و جسارت دارن.
خودشون لباس و رفتارشون رو انتخاب میکنن.
#وابسته نیستن.
خودشون رو لایقِ بهترینهامیدونن.ازخودشون تعریف میکنن.
###فنجونشون خااالیه و هر روز دنبالِ آگاهی و یاد گرفتن هستن.
…….
درباره ی
^احساسِ گناه^
خداروشکر چندسالِ پیش تونستم خودم رو ببخشم.
همش خدارو دووووور میدیدم.احساس میکردم تماااامِ بدبیاری ها و زجرهام بخاطرِ خطاهامه و چون خطا کردم خدا منو فراموش کرده و منو دوست نداره و بیخیالم شده و پذیرفته بودم که زندگیِ من هههمینه…
خدا منو به حالِ خودم رها کرده و اثری از مهربانی و بخشندگیِ خدا نمیدیدم.دلم میخواست
میخواستم ک کمک بهم بشه از طرفِ خدا و منو ببخشه
تا اینکه یک روز خداوند بابام رو واسطه قرار داد
بابام دستی از دستانِ خدا شد و این احساسِ گناه ک تجربه ش خخخخیلی وحشتناکه رو از من گرفت.
(((((انّا لله و انّا الیهِ راجعون
این جمله ی خدا مثلِ یک دیازپامِ قوی برای منه یه آرام بخشِ قوییییی ک آرامشم رو بیشتر کرده.خداروشکر.
بابام یک سالی هست که الآن بصورتِ ظاهر و جسم
نداریمش و برگشته به منبعِ عشقِ مطلق و با مهربونیش و آگاهی هاش رو ۳ سالِ پیش بهم داد و من خودم رو بخشیدم.
دوستی ک این کامنت رو میخونی و داری از احساسِ گناه رنج میبری و زیرِ سنگینِ فشارش داری لِه میشیداری خووورد میشی
درسِ اوّلی که از بابام یاد گرفتماین بود ک
آیا پدری ب فرزندش وقتی نون درخواست میکنه سنگ بهش میده ب جای نون؟
پس چقدر خداوند به ما مهربانه و مارو میبخشه
فففقط باید از خودش بخوای فففقط خودش
بدونِ واسطه بدونِ خوندنِ وِردهای عجیب و غریب
تکرارِ اعمالی خاص که
آخرش هم مطمئن نباشی تو رو بخشیده
رااااحت میبخشه
بابام ۳ سالِ پیش یکتاپرستی رو یادم داد.
درس دیگه اینکه تو انسانی
همونطور ک بچّه ت اشتباه میکنه بااارها و تو میبخشیش خودت رو هم مهربانانه ببخش.
مُچ نمیگیره.مگر تو مُچ گیر ببینیش.به قولِ استاد تو خدا رو یا سیستم رو مُچ گیر ببینی مُچ گیر میشه
مهربان و ستّار العیوب ببینی همون میشه…
خدا بی انصاف نیست ک فقط جریمه و تنبیه کنه خوبیهات رو یادش بره و تو رو با بَدی هات قضاوت کنه.
واااای خدا چیارو قبول کردیم ناآگاهانه.کم کم رفت توو خُردِ وجودمون.
ولی خداروشششکر که ممممیتونم تغییر بدم.
دوستام!
میتونیم تغییر بدیم.خوووبه.
اصلا این خووووبه که هیچ عاملِ بیرونی رو ما تاثیر نداره چون تغییرِ عواملِ بیرونی مثلِ جامعه و دولت و دیدگاه ها و افکار و قوانین و مدرسه و معلّم ها خخخخیلی سسسسخته و هزااااراااان ساااال عمر میخواد
تازه این تلاشِ هزاران ساله بی فایده میمونه.
اما خودم رو ک میتونم تغییر بدم.ما اوووونقدر قدرتمند هستیم که میتونیم نه تنها خودمون بلکه خدامون رو تغییر بدیم.و اونجوری ک میخوایم بسازیم خدارو و ببینیمش.
پس این خوبه خخخخیلیهم خوبه.
خدایا ششششکرررررت.🤗😍😍😍😍😍😙😗😚😘
دوستم!
عزیزِ خدا!
تو تنهانیستی
ببین
من هم اینجور بودم.و فکر میکردم آب از سرم گذشته و به خطاهام حتّی با گریه و بیزاری از اون خطا ادامه میدادم…😐😐😐😣😣😣
و خودم رو ناتوان میدیدم.
اما با همه ی اینها و کمکهای بابا و آگاهی های استادِ جااااان خودم رو بخشیدم.
صدبار اگر توبه شکستی باز آ
باز آ ههههر آنچه هستی بازآ
خداروششششکررررررر
چه در اوج باشی چه زیر،
چه در عرش باشی چه فرش،
چه بالا باشی چه پایین
راهی جُز خداوند نداری
آرزو
از موسی و زلیخا غافل نشو هیچکس کامل نیست
کامل فففقط خودِ خداست
یادِ داستانِ عیسی مسیح میفتم:
موقعِ سنگسار کردنِ زنِ خطاکار
سنگی برداشت از زمین و به سمتِ مردمی بُرد ک آماده ی سنگسار کردن بودن
و سنگ رو به سمتِ مردم گرفت و گفت:
سنگِ اوّل رو کسی بزنه که تا به حال گناهی نکرده…
خداوند ایییینقدر مهربونه.
در موردِ فایلِ سوّم
به سوالتِ خوب فکر کنم.
استاد گفتن بعضی بچه ها جواب دادن که نذر بده تا امیدوار باشه همه چیز خوب بشه
این کار هم دقیقا به قولِ استاد پشتش احساسِ گناه هست احساسِ عذاب وجدان هست. ک برمیگرده به فرهنگ ها.
مثلا من همیشه فکر میکردم ک حجاب یه چیزِ شخصیه و آخه مگه میشه بخاطرِ چهار تا تارِ مو ک دیده بشه میندازنمون جهنّم و آتیش؟؟؟؟؟
خدا اییینقدر کوته فکره؟؟؟؟
در حالیکه توو اروپا اصلا این چیزا مهم نیست
ما خوبیم فقط اونا میرن جهنّم.🤔🤔🤔🤔😄😄😄
پس این ها همه بخاطرِ تفاوت در فرهنگ هاس
پس جهانی تر نگاه کنم.
هرچیزی رو چشم بسته قبول نکنم.
در آخر اینکه
من و دیگران تا خودمون نخوایم ننننمیتونیم رو هم تاثیر بزاریم.
خداروشکر بابتِ این مسیر این جادّه ی زیییبا و خوش آب و هوا بابتِ همسفرهای پایه و خوش حال و خوش گذرون
خداروشکر بابتِ این صندلیِ شاگردی
این رو هم خودم خواستم
این هم از اونهاییه که خودم خواستم وگرنه استاد عباسمنش نیومده جلوی درمون و دستم رو بگیره و به زور بگه آااارزووووووو بیااااااا بریم توو مسیرِ خوشبختی
من خواستم
خداوند هدایتم کرد
با استاد آشنا شدم
با دستِ پپپرقدرتِ خدا روی زمین در مبحثِ جذب و مثبت اندیشی
چون کتاب ها راهکار ندارن و بیشترِ اساتید و کتاب ها فقط قشنگ حرف میزنن.ولی کسی راه رو نشونم نداد توو اییینهمه سال.
خدایاشششکررررت
بابتِ وجودِ خودت خدایا شکرت
خدایاشششکررررت بابتِ استاد عباسمنش
خدایاشکرت بابتِ آرزو
بابتِ دوستانم
ممنونم که خوندین👧🙆♀️🙆♀️🙆♀️🙇♀️🙇♀️🙇♀️
این هم ردِّ پای من در روزِ اوّلِ سفرنامه
در پناهِ خدا👋👋👋
سلام و روزِ قشنگِ بهاریتون بخیر.🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
امروز خداوند یک پیام توو جیمیلم فرستاد و وقتی لینکش رو باز کردم دیدم دیدگاهم لایک خورده
خخخخیلیییی خوشحال شدم خخخخیلی ذوق کردم
نه صرفا فففقط بخاطرِ لایکی که گرفتم.بلکه
مُهرِ تایید خورده پای تکلیفم.پای مَشقم.
این لایک همون امضای معلّم امضای استاد پای تکالیفمونه.
این لایک یعنی یه پیام برای من
که آرزو !
داری مسیر رو درست میری خداروشکر وگرنه فقط واسه گرفتنِ لایک نبوده تمرین.قراره جانِ کلام رو دریافت کنی آرزو
قطعا حححتما اثری که این آگاهی ها برای من داره،
قطعا هدفِ استاد از رسیدنِ من،رسیدنِ آرزو و امثالِ آرزو به آگاهی های ناب،
بالاتر و وااالاتر از لایک گرفتن هست.
و احساسِ خوشحالیم بابتِ مُهرِ تاییدی بود که پایِ تکالیفم خورده
نه فقط اینکه ذوق مرگ بشم که وااااوووووو استاااااد منو لاااایک کرده.و برم توو حاشیه و از مسیر دور بشم و دفعه ی بعد بخوام باز بخاطرِ لایک گرفتن بیام و دیدگاهی رو بنویسم.
طبقِ آموزش های خودِ استادِ جان،
این هم برگرفته از عدمِ اعتماد به نفسه که نتونیم احساساتمون رو کنترل کنیم.امّا این هم از اموزه های همین استادِ جااان هست که احساست رو راااااحت بیان کن و احساسم رو بیان کردم و تشکّر دارم و حواسم باشه که این لایک
یعنی
آرزو در مسیرِ کوهِ الماس قدم گذاشتی
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
*یعنی که آرزو ممممحکم به دژِ محکم بچسب
به این ریسمان چنگ بزن و توو مسیر بمون *
خدایاششششکرررررت بخاطرِ این مسیر.
سپاسگزارم که صمیمانه برای دیدگاهم برای مشقم وقت گذاشتین و اون رو
با عشق
با عشق
با عشق
باعشق
خوندین و پای ردّپای تکلیفم مُهر زدین.
این مُهرها که زیاد بشه ((آخرِ دوره ی تحصیلیِ چهل روزه م))
استاد میبینه مُهرهارو و نمره ی انظباطم رو طبقِ تکالیفِ انجام شده بهم میده.و چچچچقدر خدااااوند استااااادِ همه ی استااد ها برکت و نعمت به زندگیِ من جاری کنه.
ممنوووونم استادِ عزیزم استاد عباسمنشِ عشق🌷🌷🌷
خداروشکر
این یعنی پیامی در دیدگاهم به عزیزی رسید
خواه استادِ عزیزم
خواه مریمِ شایسته ی شاااایسته ام
خواه دوستی از همکلاسی های خوبم🌻🌻🌻
در پناهِ الله😍😍😍👋👋👋
سلااام نرگسِ قشنگم.خواهرِ مممهربونِ عباسمنشیِ من.
بییینهااایت ذوق کردم که برام پاسخ گذاشتی و بیشتر ذوق کردم که ایییینقدر باعشق پیامم پیام های طوووولااااانیِ من رو خوندی و به کنفرانسم با تمامِ حواست گوش کردی.
خداروشششکر که تونستم طوفانی که در دلم بود رو در دلِ تو هم به جریان بندازم.
این طوفان ننننباید بخوابه ننننمیزااارم بخوابه ننننمیییخواااام دیگه بخوابه….این آتش نبااااید سسسرد بشه واین تشنگی هههیچوقت سیرابی نداره.
دوستت دارم عزیییزم.
خداوند پناهِ تو باشه❤🌷🌷🌷
سلاام نرگسِ خوش قلب و مممهربووونم.
وااای مممممرسی ازت دخترِ قشنگ.
خخخهیلی خوشحالم که پیامم رو میخونی
پیامم رو میگیری.
پیامم رو درک میکنی.
خداروشکر که خوشتون اومد.
واقعیت هایی ک به ذهنم میرسه و میارمشون توو دلِ کاغذ و بعد توو دفترِ تکالیفی ک برای تمریناتِ این سفرنامه توو سایت فضاش درست شده وارد میکنم.
خداروشکر عزیزِ دلم.کلی ذوق کردم🤗🤗🤗🤗🤗🤗😍😍😍😍😍😍 دیدم بازهم برام کامنت گزاشتی.
میبوسمت نازنینم.😘😘😘
در پناهِ خدای عاااشششق شااااد و سرمست باشی.