روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام با بینهایت عشق
13. سیزدهمین روزشمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتانه خدا
امروز نقاشیامو تکمیل کردم و عکسشونو همراه قیمتاشون فرستادم برای نمایشگاهی که ثبتنام کردم و قراره 8 دی ماه برگزار بشه
امروز تا بعد از ظهر که نقاشیامو تکمیل کردم ،داشتم به این فکر میکردم که چیزی نبود که امروز برام متفاوت باشه و درس بزرگی باشه برام تا یاد بگیرم
بعد من چون هر روز نقاشی میکشم و رنگ و قلمو و میز و همه وسایلام موقع نقاشی کشیدن دورم میذارم یه وقتایی که نه بیشتر وقتا جمع نمیکردم میگفتم فردا باز میکشم دیگه بعد همینجوری اتاقم درهم و پریشون میشد قبلا چند باری خواستم که مرتب کنم هر روز که نقاشی تموم میشه ولی باز تنبلی میکردم
امروز یه لحظه دیدم دور و اطرافم شلوغه یه حسی که داشت اذیتم میکرد انگار فکرمو درگیر میکرد گفتم بذار تمیز کنم
در حین تمیز کردن داشتم به هزینه کلاسایی که ثبتنام کردم مثلا پول کلاس طلا جواهرات و نصفش مونده هنوز ندادم
یا میخوام کلاس رنگ روغن هفته بعد ثبتنام کنم
یا میخوام قلمو بگیرم برای کارام
یا موقع ثبتنام به کلاس طراحی طلا جواهرات اصلا فکر هیچیو نکردم که ممکنه چیا لازم داشته باشم فقط فکرم این بود که ایده داده شده برم ثبتنام کنم و وقتی اومدم کلاس دیدم لپ تاپ با سی پی یو بالا نیاز هست و لپ تاپ من قدیمی بود که نشد نرم افزار طلا نصب بشه رو تصمیم گرفتم هدیه بدم و برای لپ تاپ جدید تلاش کنم تا لپ تاپ بگیرم
داشتم میگفتم خدایا دلیلش چیه چرا من هنوز نتونستم با وجود شروع کردن به کار درآمدی به اونصورت ندارم همینجور داشتم از خودم میپرسیدم چه باورایی باید تکرار کنم و توحیدی تر عمل کنم
همین که اینو گفتم بعد یکم استراحت کردم و گوشیمو گرفتم دستم و رفتم اینستاگرام که طراحیای طلا جواهرات ببینم یاد بگیرم از طراحیا
بعد یهویی فایلای کوتاه که تو اکسپلور میاد و که حرفای استاد عباسمنش رو تیکه تیکه میذارن دوسه تا دیدم بعد یه عکس توجهمو جلب کرد همین که باز کردم میگفت :
چرا میگیم افراد ثروتمند خونه های پاک و تمیزی دارن ؟
وای من اینو شنیدم یه صدایی گفت همینه دقت کن
فهمیدم که خدا داره بهم میگه هر روز مرتب باش تمیز کن بعد نقاشی کشیدن اتاقتو ،نذار رنگات رو زمین بمونه
همینو که شنیدم گفتم حتما یکی از دلایلی که فعلا ثروت نیومده وارد اتاقم بشه همینه که هر روز بعد نقاشی همه رو جمع کنم
وسایلایی که استفاده نمیکنم و بذارم بیرون
بعد داشتم با مامانم حرف میزدم ،یه وسیله بود گفت فردا میبرم میدم به بازیافت
یهویی یه صدا باز بهم گفت دقت کن نه این درست نیست
بعد به مامانم گفتم نکنه اینم یه باور اشتباهه که جلو ورود ثروت رو به خونمون گرفته
مثلا ما با دادن وسیله های خراب یا کاغذ و چیزای دیگه به بازیافت این فرکانس و باور رو داریم که کمبود هست
یا اینکه ما لیاقت ثروت رو نداریم و میبریم به بازیافت میدیم تا با پول اون یه وسیله بگیریم
یا اینکه با جمع کردن بازیافتایی که تو خونمون از وسیله هایی که استفاده نمیکنیم و نگه داشتیم این فرکانس و میفرستیم که من فقیرم
اینا رو که یکی یکی به مامانم میگفتم بهش گفتم دیگه بازیافتیای خونمونو به بازیافت ندیم میذاریم کنار آشغال هر کس لازم داشت خودش برمیداره میبره
بعد گفتم ببین خدا قشنگ جواب سوالمو داد
که اینارو در کنار باورایی که درمورد ثروت تکرار میکنی و میسازی و در کنار توحیدی عمل کردن و قدرت رو به من دادن انجام بده
اونوقت تابلوهات بفروش میرسه تو سعی و تلاشتو بکن نتیجه رو بسپر به خدا و احساس خوبت رو داشته باش
امروز واقعا درس بزرگی بهم داد
و اینکه به فایلای استاد گوش میدادم دوتا فایل رو تصادفی انتخاب کردم تو هردوتا میگفت که از مسیر لذت ببر و به خواسته ات نچسب اونجوری خیلی راحت به خواسته ات میرسی
یه چیز جالب دیگه اینکه من دو روزه که یکم سرماخوردم دوبار رفتم بیرون یه بار برای فروش پفیلا ،یه بارم برای گرفتن رنگ و وسایل پفیلا و امروزم که داشتم اتاقمو مرتب میکردم انقد حس سلامتی داشتم دیگه درد حس نمیکردم تو بدنم حتی آبریزش بینیمم قطع شد سوزش چشمام رفت
وقتی تموم کردم و اومدم نشستم یهو سرماخوردگیمو حس کردم
اینو نوشتم تا بگم تو یکی از فایلای استاد شنیده بودم که استاد میگفت یه زمانی کلی کار میکردن و وقتی برای بیکاری نداشتن و اصلا مریض نمیشدن چون در تلاش برای اهداف بودن ،همین که کارشون تموم شد همکارشون مریض شده بود
بعد میگفتن که وقتی مشغول کاری با عشق کارتو انجام میدی فرصت مریضی نداری ولی وقتی بیکار میشی …
من قبول نکردم اون حرف استادو میگفتم آخه مگه میشه حتما خسته بوده مریض شده
امروز قشنگ درک کردم حرف استادو
به خودم گفتم ببین تو کار آنچنانی هم نکرده بودی سرماخوردگی داشتی تا شروع کردی به تمیز کردن اتاقت حالت بهتر شد
درسته قبلا تو این سه ماه یاد گرفتم موقع کار انقد تو طول روز با خدا حرف میزنم که فقط انرژی بالا حس میکنم و سلامتی دارم ،ولی اینجا بود که یاد گرفتم همیشه با عشق سعی کنم کار کنم و توجهم به نکات مثبت و حرف زدن با خدا بیشتر باشه تا بیشتر از مسیر لذت ببرم
خدایا شکرت بینهایت سپاسگزارت هستم که بهم درس بزرگی دادی و سعی میکنم از این به بعد عمل کنم و هر روز برای تمیز نگه داشتن اتاقم بعد از هر نقاشی تلاش کنم تا خودم هم کیف کنم از یه اتاق پر از رنگ و نقاشی
چقدر این سوال کردن خوبه وقتی سوال میکنی خدا زود جوابو میذاره کف دستت با نشونه های مختلف
خدای خاص و پر از عشق و مهربون و عزیزم دوستت دارم بی نهایت شکرت
سلام با بی نهایت عشق
12. دوازدهمین رد پای من از این جعبه شگفتانه خدا روز شمار تحول زندگی من
دیروز من خواستم طرح اولیه تابلویی که تو فایلای قبل بهتون گفتم ،رو روی بوم بکشم ،ولی هر کاری کردم نشد
همون خطوطی که خدا در عرض یک ربع بهم الهام و هدایت کرد و به دستام قدرت داد تا طرح بکشن
و بعد تبدیل به یه تابلوی زیبای حیوانات و انسان شد
که شعرشم بهم الهام کرده بود
هر دم از این باغ بری میرسد نغز تر از نغز تری میرسد
من چون طرح اولیه شو دیگه روش هرچی شکل دیدم از خط و خطوط کشیدم فقط عکس طرح اولیه رو داشتم
به هر کس نشون میدادم تعجب میکردن که خودم کشیدمش !!!
منم ته دلم میگفتم نه خدا کشیده
چند روز پیش عکس کارمو به عموم نشون دادم ،گفت ببین نقاشای خارجی چیا میکشن
خندیدم گفتم عمو من خودم کشیدم بعد چند بار گفت خودت کشیدی گفتم آره
بعد که تابلومو که طرح تکمیل شده شو آوردم دید گفت کاش طرح اولیه ات هم بود کنار تابلوت دوتاش باهم که هر کس دید بگی اینو الهام گرفتم و از خطوط یه سری حیوانات دیدم و کشیدم
بعد گفتم راست میگیا چرا به فکر خودم نرسید
همون لحظه گفتم حتما خدا میخواد بهم بگه کاراتو از این به بعد اینجوری بکش
بعد من امروز خواستم طرح اولیه همون کارمو دوباره بکشم ولی نتونستم چون خط و خطوطش درهم و زیاد بود و فرم و نقاشی کار متفاوت بود رنگش در نیومد
اولش که خواستم شروع کنم گفتم خدا تو ایده شو دادی خودتم کمک کن
ولی بعد دیدم نتونستم گفتم باشه اشکالی نداره ،این تابلومو گذشت ولی تابلوهای بعدی رو ایده ای که خدا از طریق عموم بهم گفت میکشم
بعد دیدم تابلویی که شروع کردم چیکار کنم گفتم خدا خودت کمک کن بعد دوباره شروع کردم مثل قبلی طرح کشیدم با انگشتای دستم
ولی باز وقتی تموم شد شبیه هیچی نبود جز چند تا خط تو هم رفته و عجیب
هی نگاه کردم پرسیدم خدا چیه این خطا تو بگو من هیچی نمیدونم هرچی نگاه میکردم هیچی نمیفهمیدم فقط شبیه یه درخت و شاخ و برگ میدیدم
خیلی باخدا حرف زدم گفتم من این تابلو رو دوباره رنگ سفید بزنم از اول بکشم؟؟؟
تو بهم بگو
بعد همینجور داشتم نگاه میکردم هی میگفتم آخه فرم خطوط شبیه یه چیزه انگار یه جایی دیدم قبلا
بعد یهویی یادم اومد نقاشی استاد فرشچیان رفتم گوگل نوشتم نقاشیاشو که آورد ،دیدم تابلو من که فقط خط و خطوطه با رنگ طرح کلیش شبیه نقاشی روز پنجم آفرینش استاد فرشچیانه
عکسشو کنار عکس نقاشی خودم گذاشتم و بردم به مامان و داداشم نشون دادم داداشم گفت آره شبیه فرم کلیه نقاشی استاد فرشچیانه
برام شگفتی که داشت این بود که من که نقاشی هاشو یادم نمونده شاید نگاه کردم قبلا ولی طرح کلیش یادم نبود
البته میدونم همه رو خدا قدرت دستامو گرفت و خودش حرکت داد دستامو
بعد داداشم گفت نقاشیتو تغییر بده این خطوطا رو نکش نقاشی خوب بکش خاص تر باشه
خودمم اولش خواستم بذارم فرداش دوباره از روش رنگ کنم ،اومدم بخوابم گفتم خدایا من چطوری طرحامو بفروشم ؟
حالا فردا یه عکس میگیرم از تابلو و بعد دوباره طرح دیگه میکشم روش ، یهویی یه صدای ملایمی گفت بذار تو سایت عکس کاراتو
بلافاصله گوشیمو گرفتم دستم رفتم درمورد فروش عکس در سایت های خارجی نوشتم
بعد دیدم که آورد خودتون هم میتونید سایت طراحی کنید و کاراتونو بذارید برای فروش یا حتی عکس کاراتونو فقط میتونید بفروشید
بعد درموردش خوندم ولی یکم سخت بود مراحلش به خودم گفتم نه انجامش میدی تو میتونی فقط کافیه حرکت کنی اینم یه ایده و هدایت از خداست برای تو
بعد که از گوگل اومدم بیرون رفتم اینستاگرام نمیدونم اصلا چرا رفتم ولی بعد که دیدم فیلم یکی از نقاشایی که میشناختمش دیدم تمام نقاشیاشو داره بسته بندی میکنه و کپشنشو خوندم دیدم نوشته کارام یه جا فروش رفت و میفرستمشون به موزه ای در هنگ کنگ
وقتی اینو دیدم خیلی خوشحال شدم براش تو نظرات نوشتم که کلی خوشحال شدم و کیف کردم
بعد گفتم حتما اینم نشونه هست که اگه سایت برای کارام راه اندازی کنم نقاشیام به فروش میرسن و این راهیه که خدا بهم الهام کرد و من سعی میکنم زود انجامش بدم و عمل کنم بهش
تا این ساعت بیدار بودم و داشتم درمورد راه اندازی سایت میخوندم یهویی گفتم بذار ببینم تو سایت استاد عباس منش هست اومدم قسمت عقل کل دیدم هست
توضیحات دوستای خوبمو که خوندم کمی واضح تر شد برام که چجوری باید عمل کنم
خداروشکر میکنم که هر لحظه بهم کمک میکنه و از سایت خوبتون هم از خدا سپاسگزارم بی نهایت و از وجود دوستانی که با راهنمایی هاشون که دستی از دستان خدا هستن از خدا سپاسگزارم
شادی و عشق و سلامتی و ثروت باشه براتون
سلام با بی نهایت عشق برای شما
11.یازدهمین رد پای من در این جعبه شگفت انگیز خدا روز شمار تحول زندگی من
از وقتی شروع کردم به آگاهانه دقت کردن به فرکانس هایی که میفرستم تا میبینم افکاری درحال رفت و آمد هست، زود شروع میکنم به زیبایی ها توجه میکنم یا باخدا زود حرف میزنم
امروز رفتم وسایل پفیلا بگیرم و رنگ اکریلیک که کلی شگفتی دیدم
خدا از طریق آدما بهم محبت کرد از فروشنده های خوب و با احترام و ارزشمندی که ارتباط برقرار کردنشون فوق العاده بود روبرو شدم
چند نفر بهم کمک کردن تا وسیله هامو جابجا کنن و وقتی این همه محبت رو دیدم چنان ذوقی داشتم که میگفتم خدا تویی داری بهم محبت میکنیا ازت ممنونم
الان دیگه هر روز آسانسور ،اتوبوس ،بی آر تی ،قطار مترو همه چی وقتی من میرسم زود میاد و سوار میشم خیلی راحت جوری میرسن که من تازه اومدم تو ایستگاه و باز کلی ذوقشو میکنم
من یاد گرفتم از فایل هدیه تولدم ،که الان چند روزه دارم باهر بار گوش دادن بهش خیلی چیزا یاد میگیرم و بهش سعی میکنم عمل کنم
اینجا که استاد میگه :
چقد همه چی در زندگی انسان تغییر میکنه وقتی خود انسان تغییر میکنه
و در مورد اینکه بذاریم راحت پیش بره روال طبیعی خودشو طی کنه
سعی خودمو میکنم تا عمل کنم و واقعا حال خوبمو که میبینم متوجه میشم که مسیرم درسته و ادامه میدم و از خدا سپاسگزارم و باز هم ازش کمک میخوام
خداروشکر میکنم که تو این سایت پر از عشق و آگاهی هستم و تلاش میکنم تا هر روز در این مسیر لذت ببرم و خوشحال هستم از مسیر پر از عشق و شادی و سلامتی و زیبا
سلام با بینهایت عشق
10 . روز دهم تحول زندگی من از این قسمت خاص جعبه شگفتی خدا
امروز من خودمو یه فرد بسیار بسیار موفق دیدم که فوق العاده ترین روز زندگیمه هر لحظه از زندگیم دارم به خودم به ارزشمندی خودم افتخار میکنم
امروز صبح بیدار شدم یکم احساس سرماخوردگی داشتم و گلوم درد میکرد ،تا ساعت 11 خوابیدم
قرار بود امروز ببرم پفیلا بفروشم و تابلوهامم باخودم ببرم برای فروش
به خودم گفتم بذار بعدا میبری هفته بعد ببر الان بخواب
بعد گفتم نه یاد گرفتم عمل کنم، به خودم قول دادم تو هدفی که شروع کردم تلاشمو بکنم برای هدفم حتی اگه جونمم بدم حاضرم برای اهدافم قدمایی که خدا گفته ایده هاشو بردارم
به قول حرف استاد تو فایل انگیزه 3 که گفت
یاد بگیر هدف داشته باش واضح و مشخص
برای رسیدن به هدفت لازم نیست کارای عجیب و غریب یا بزرگی بکنی فقط کافیه که قدمای کوچیک ولی متوالی برداری
یادت باشه که باید بزرگ فکر کنی ولی کوچیک شروع کنی
قدم های کوچیک تو رو به هر خواسته ای میرسونه
تنها کسی که میتونه جلوی تورو بگیره خودت هستی !
تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه خودت هستی
این حرفاشونو بار ها و بار ها امروز تو هدفون که تکرار میشد گوش میدادم و خداروشکر میکردم که برای اهدافم قدم برداشتم
قدمی که برداشتم و برای ثبتنام تو کلاس رنگ روغن نقاشی و بقیه پول طراحی طلا رو که میخوام بدم با فروش پفیلا تلاش میکنم و جور میکنم با تلاشم و سپردن خودم به خدا
شگفتی خدا از امروز با قدم برداشتن من بیشتر خودشو نشون میده
من که 12 ظهر تصمیم گرفتم عمل کنم ، رفتم زود ذرتا رو برداشتم و پفیلا درست کردم تا ساعت 3 بعد از ظهر
من خودم قصد داشتم ببرم سمت موزه کاخ سعد آباد ولی چون دیر بود نشد هی فکر میکردم میگفتم خدایا کجا ببرم بفروشم ،داشتم ناهار میخوردم بدون اینکه فکری بکنم که کجا یهو یه صدایی ته دلم آروم گفت پل طبیعت
به مامانم گفتم من میرم اونجا گفت بریم جای دیگه گفتم نه دیگه تونجا میرم خدا بهم گفته
23 تا بسته شد،چون دیر بود تابلوهامو نبردم ، بعد حاضر شدم بامامانم و خواهر زاده ام رفتیم اونا برن پارک بگردن منم ببرم بفروشم
تو راه میخواستیم تو مترو بفروشم ولی هرکاری کردم نشد نتونستم ولی سعی میکنم این ترسمو هم ،پلشو بشکنم و خودمو به خدا بسپرم
تو راه فقط فایل انگیزه 3 استاد رو گوش میدادم و با خودم حرف میزدم میگفتم طیبه میخوای طراح طلا و جواهرات کشورای دیگه بشی یا نه ؟؟تو که میخواستی به هدفات برسی پول کلاساتو دربیاری بیا اینم ایده که خدا بهت داده
انتظار نداشته باش که خدا بهت یه کیسه پول بندازه بدون ذره ای تلاش
خدا هدایتشو بهت گفت که تو هم باید قدم برداری بعد رفتیم پل طبیعت اولش سختم بود نمیدونستم کجا وایسم یه تابلو بود یه صدایی گفت وایسا اینجا وایسادم و نزدیگ اذان بود مامانم رفت مسجد و منم وایسادم که بفروشم
یکم بعدش فروش رفت یکی یکی خیلی خوشحال بودم چند نفری هم کارت خوان نبود نشد کارت بکشن ،نقد نداشتن
ولی اصلا ناراحت نشدم برعکس خیلی خوشحال بودم که تونستم و هر لحظه خداروشکر میکردم
تقریبا دو ساعت وایسادم هوا تاریک بود
14 تا از 23 تا فروختم و 260 هزار تومان نقد دستم بود با هر بار اومدن مشتری کلی ذوق خدا رو داشتم که من بدون حرف زدن و بلند گفتن اینکه مثلا پفیلا 20 تمن 20 تمن همه خودشون میومدن و میگرفتن
کسایی هم که کارت خوان خواستن نداشتم دیگه نشد ولی میخوام یه کارت خوان هم بگیرم ان شاء الله بعد فروش زیادم
حالا یه چیز جالب من تاحالا به این فکر نمیکردم که از اطرافم یا آدما یا هرچیز دیگه درس بگیرم و عمل کنم
یه چیز جالب هم اینکه : مامانم که رفت مسجد و اومد گفت طیبه بلند بگو پفیلا 20 تمن پفیلاهام خوشمزه هست خونگی هست و … من گفتم نه مامان من سپردم به خدا تا الان فروختم از این به بعدشم باز خدا میفرسته مشتریو خودشون قشنگ میان میپرسن چنده و میگیرن
بعد مامانم گفت بذار من بگم ،یهویی به چند نفر رد میشدن گفت پفیلاهامون خونگیه خوشمزه هست بخرید بعد گفتن کارت دارم و منم که کارت خوان نداشتم رفتن
گفتم مامان من به خدا سپردم خودش بهم گفت بیا پل طبیعت منم اومدم خودشم برام باقی کاراشو میکنه
وای یعنی خیلی حس خوبی داشت با هرمشتری که میومد باورم به اینکه چقدر ساده و راحت دارم میفروشم چقدر ساده و راحت خدا برام همه کارا رو انجام میده بهترین حس دنیا رو داشتم
فکر کنین فقط میخندیدم لبخند میزدم و با خدا حرف میزدم
ظهر که داشتیم پفیلا رو درست میکردیم من هی ظرف پفیلا رو محکم تکون میدادم دیر پف پف میکردن و خسته میشدم
بعد مامانم گفت اینم یه قانونی داره که راحت بشه درستش کرد اومد یکی دوبار که گرفت روآتیش یهویی روششو بلد شدیم
من که تو 10 دقیقه هی تکون میدادم ظرف پفیلارو در عرض 5 دقیقه زود درست شد
یهویی گفتم ببین مامان این برای ما یه درس بزرگ بود
1. اینکه برای انجام هر کاری با آرامش کارو انجام بدیم زودتر درست میشه
2. اینکه اینو یاد گرفتم که دونه های ذرت عین اینه که آدم وقتی میخواد با یه نفر حرف بزنه با ملایمت باهاش حرف بزنه اونم با ملایمت و آروم خرف میزنه و ذرت رو هم آروم تکون دادیم ظرفشو و فاصله اش از آتیش رو مناسب کردیم خیلی سریع تر پف پف کرد
4. اینو یاد گرفتم که تقلا نکنم برای چیزی ،سعی کنم آسان بگیرم و همه چیو به خدا بسپرم تا با آرامش خودش چگونگی رو بهم بگه تو همه کارای زندگیم
5. اینکه به قول حرف استاد عباس منش همه چی قانون داره اگه به قانون عمل کنم قانون درجواب به من خوبی رو میده که در اصل قانون درست کردن پفیلا رو یاد گرفتیم انقد خوشمزه و بزرگتر و خوش فرم تر دراومد فوق العاده شد
6 . امروز یاد گرفتم صبور باشم تو همه کارام و قدرتی که از خدا باور دارم و دارم هر روز قدرتشو میبینم ،بیشتر سعی کنم تسلیم خدا باشم
7. یه درس خیلی بزرگ هم یاد گرفتم
به قول حرفای استاد که همه رو از قرآن بهمون یاد میدن
من امروز اینو قشنگ به چشم دیدم
وقتی سپردم به خدا و خدا 260 هزار تمن تو دوساعت خودشم تو تاریکی شب که مسیر پل طیبعت که رفت و آمد بود و با چراغ تابلو که کنارش وایسادم برام کلی مشتری فرستاد
یاد گرفتم بیشتر کارامو خودمو به خدا بسپرم اینجوری شیرین تره
شیرین تره چون با هر لحظه اش ذوق کردم ، درسته دو ساعت سرپا وایسادم ولی اصلا کمرم درد نکرد اصلا احساس سرماخوردگیمو حس نکردم ( من که قبلا نیم ساعت اگه وایمیستادم کمر درد میگرفتم الان ذره ای کمرم درد نداشت و کاملا سرحال و عالی بودم ) هوا سرد بود ولی تا میخواستم بلرزم میگفتم خدا خودت گرم کن دور و اطرافمو چند باری بارون خواست بباره خیلی کم بارید احساس کردم خدا شدید تر نکرد تا پفیلا هامو بفروشم و پفیلا هام خیس نشن
امروز احساس فوق العاده ارزشمندی درونم داشتم که هم پیش خدا ارزشمندم البته خودشه تمام من و م ن جزئی از این انرژی عظیم و مهربون و عشق و زیبا و عالی و بینهایت بزرگ هستم
امروز من انقدر حالم فوق العاده عالی بود که هرلحظه برای همه عشق میخواستم و از درون باخودم در صلح بودم خیلی روز پر از عشق و شادی و آرامشی داشتم و هر لحظه شو بی نهایت از خدا سپاسگژاری کردم
خداروشکر میکنم
احساس میکنم دارم هر روز بیشتر از دیروزم موفق تر میشم
بی نهایت خداروشکر میکنم که این سایت رو بهم نشون داد تا تو مسیر تغییرم کمکم کنه و یاد بده که چیکار کنم
و ممنونم از شما و همه اعضای خانواده ام در این سایت پر از عشق و زیبایی و بینهایت از خدا برای همه تون عشق ،شادی،آرامش و سلامتی و بهترین هارو از خدا میخوام
سلام با بینهایت عشق خدا برای شما
9.روز شمار تحول زندگی من روز نهم
چی بگم من!!!!
انگار هر روز این فصل از روز شمار برام مثل یه جعبه جادویی یا اینجوری بگم :
یه جعبه شگفت انگیز کننده از طرف خداست برای من که هر روز داره منو مات و مبهوت میکنه
مات و مبهوت قدرتش ، اینکه داره بهم یاد میده که چطوری توحیدی تر عمل کنم و سعی و تلاشمو بکنم
اینکه بگه حواسم بهت هست
دوست دارم اسم این رد پاهایی که از امروز به بعد میذارم تو هر روز از تحول زندگی من
اسمشو جعبه شگفت انگیزاننده خدا بدونم
امروز صبح بیدار شدم و اول به خودم تکرار کردم من خالق زندگی خودم هستم
و سپاسگزاری کردم و روزم رو با عشق شروع کردم
فایل انگیزه 3 دیروز که دانلود کردم از روز هشتم امروز بارها بهش گوش دادم
صبح که حاضر شدم برم کلاس طراحی طلا جواهراتم ، تو راه اتفاقاتی افتاد که بارها گفتم خدا تویی داری بهم محبت میکنی و چنان ذوقیی کردم که فوق العاده ترین حس رو داشتم
صبح دیدم پاسخ برای دیدگاهم گذاشتن و یه خانم برام نوشته بود دوستت دارم تو نظرات فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم
یهویی یه صدایی تو دلم گفت دوستت دارم خداست دقت کن
وقتی رفتم بیرون ،همیشه تو اتوبوس یا مترو که رو صندلی میشستم ،هی به این فکر میکردم که کسی بیاد و جامو بهش بدم تا ثوابی بشه برای من ،اطرافیان که از بچگی بهم گفتن جا بدی به بزرگتر ثواب داره
و قبلا شاید با جا دادن به وقتایی یه احساس غروری بهم میومد که من جامو به یه نفر که کمی مسن هست دادم که بشینه و حتی نیتمم خالص نبوده
ولی چند روزه که یه اتفاق عجیب از نظر من البته رخ داد که امروز کمی شاید درکش کردم ولی نمیدونم درست درکش کردم یا نه ؟؟!
یه بار تو اتوبوس چند روز پیش خسته بودم ،دیدم یه خانم تقریبا 50 ساله اومد گفتم بلند بشم جامو بدم بهش به خودم گفتم نه اینبار نه چون خسته ای و خودت ارزشمندیتو بدون و بشین ولی بعد گفتم نه بذار بگم همین که گفتم خانم گفت که نه خودت نشستی بشین من راحتم
انگار با این کارش تاییدی بود بر اینکه آره تو با ارزشی
برام عجیب بود اولین بار بود که ته دلم که گفتم نه خودت ارزشمندی و الان خسته ای ، یه نفر گفت نه خودت بشین
امروز دوباره این اتفاق تکرار شد ،من خواستم جامو بدم به یه خانم مسن ، دلم میخواست که بشینم خسته نبودم تازه از خونمون اومدم و سوار بی آر تی شدم ، بعد باز تو دلم گفتم بذار جامو بدم به خانم مسن، برگشتم که صداشون کنم قبول نکرد گفت که نه من نمیتونم پله بیام بالا ممنون
وقتی برگشتم نشستم اولین چیزی که تکرار شد برام اینکه تو ارزشمندی
نمیدونم درست درک کردم منظور این اتفاق رو یا نه
ولی یه حسی بهم میگه درست متوجه شدی
امروز برای اولین بار از اعماق وجودم حس کردم ارزشمندم
اینکه حالم فوق العادست و دارم برای اهدافم مصمم تر میشم برای رسیدن بهشون
با اتفاق بعدی که برام افتاد هر بار تکرار کردم تو ارزشمندی آره تو ارزشمندی چون خدا قسمتی از خودشو قدرتش در وجودته خودشه تمام تو پس تو ارزشمندی
بعد که ایستگاهمو عوض کردم خواستم سوار بی آر تی بشم درو که راننده بست مسافر زیاد بود یه دختر زیبا بهم گفت بدو بدو مراقب باش کیفت نموند که لای در ؟؟
کوله پشتی داشتم و بهم گفت دوباره اوکییی؟؟
خندیدم و بهم لبخند زدیم گفتم آره خوبه ممنونم
امروز خیلی احساس خوبی داشتم تو مسیری که میرفتم هر لحظه اش پر از زیبایی بود
الان که به چند ماه قبلم فکر میکنم میبینم قبلا شاید قضاوت میکردم دیگران و یا حتی خودمو
ولی امروز، البته چند وقته که تقریبا سه ماهه
من دیگه بیرون از خونه انقدر حواسم به شکر گزاری و دیدن زیبایی خدا و گوش دادن به فایلای استاد و حرف زدن با خدا مشغولم که نه احساس خستگی میکنم نه به آدما و اطرافم دقت میکنم
حتی اگر به آدما هم نگاه کنم زود دنبال یه زیبایی میگردم که تو دلم خدارو شکر کنم بابت این همه زیبایی و نعمت
یه چیز خیلی عجیب هم دیدم
تو بزرگراه که از بالای بالا ستونایی ساختن یهویی دیدم بالای ستون یه نفر پتو و بالش و وسیله گذاشته خوابیده رو ستونی که دقیقا پهناش شاید یک متر بود و پایینش ماشینا میرفتن و ارتفاعشم که زیاد
یه لحظه گفتم وای نمیترسه اونجا خوابیده
بعد گفتم چرا بترسه حتما باور داره که چیزی نمیشه و آسوده خوابیده و اون پایین هزاران ماشین درحال حرکت میان و میرن و هیچی نمیشه
برگشتنی از کلاسم که داشتم فایل انگیزه 3 استاد رو گوش میدادم به خودم تکرار میکردم که طیبه تو لایق بهترین هایی و میتونی و با خودم حرف میزدم و خیلی آروم بودم
الان که به اتفاقای روزم نگاه میکنم
و روز نهم تحولم رو دیدم موضوعش به صلح رسیدن با خود هست
قشنگ درکش کردم و فهمیدمش چون امروز من واقعا حالم باخودم عالی بود
خیلی آروم بودم
امروز با دیدن این متن فایل تولد
به احساس خوب برس و بعد همه ی چیزهایی که به دنبالش هستی، راهشان را به سوی تو پیدا می کنند…
مرتب به خودت یادآور شو که، “تنها کارِ زندگیِ من ایجاد هماهنگی میان ذهنم و روح است” به نحوی که به آرامش و شادی بیشتری برسم.
امروز به خدا گفتم خدا اگه یکم هنوز به خواسته ام چسبیدم یادم بده چطوری رها کنم؟به رهایی برسم
الان با این متن بیشتر درک کردم و فهمیدم که چجوریه و با خودم در صلح باشم خودشون راهو پیدا میکنن و به خدا چگونگی رو بسپرم
دلیل اتفاقای امروزم ،در صلح بودن با خودم بودن
و سعی و تلاش میکنم تا بیشتر عمل کنم و هر لحظه لذت ببرم از تغییر خودم
خدایا کمکم کن سعی کنم توحیدی تر عمل کنم و رها بودن و یاد بگیرم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم
سلام با بینهایت عشق
8.روز شمار تحول زندگی من رد پای پر از عشق من
30 آذر 1402
نمیدونم با کلمات چطوری بیان کنم این همه شگفتی و عظمت خدارو
هرچی فکر کردم چیزی بنویسم که بهتر بتونم بگم
فقط یه چیز اومد به ذهنم قدرت و عظمت خدا
و اینکه منو هر لحظه داره مات و مبهوت عظمت و بزرگیش میکنه
امروز البته دیروز میشه 29 آذر ، بارها خواستم بیام روز هشتم رو بخونم و یاد بگیرم و عمل کنم به آگاهی هاش ولی هربار خدا مانعم شد به هر دلیلی ،الان که اومدم دیدم موضوعشو فهمیدم که درست نگه داشته آخر شب بیام و بخونم تا قشنگ بفهمم حرفاشو و یه قدرتی بهم داد که زودتر قدم هام رو بردارم
امروز من رفتم خونه عموم، با مترو رفتم ،در قطار که باز شد گفتم خدا کدوم سمت ؟؟؟میخوام بشینم تو بگو
خودم قصدم این بود سمت راست برم
یه صدایی گفت چپ ،گفتم چشم دیدم جا نیست گفتم خدا میخوام بشینم راه زیاده تا ایستگاهی که پیاده میشم ، یهویی دیدم با یکم فاصله نشستن و گفتم میشه جمع تر بشینین منم بشینم برام زود جا باز کردن و نشستم
انقد کیف کردم
کلی سپاسگزاری کردم ازش
بعد یه دختر که جاکلیدی میفروخت اومد مشتری داشت من همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم خیلی زیبا بود و ته دلم زیبایی شو سپاسگزاری میکردم و یهویی گفتم خدا من چه درسی میتونم از این دختر یاد بگیرم؟؟؟؟
همینجور داشتم فایلای استاد و گوش میکردم با هدفون تو گوشم بود ولی صدای اطرافو میشنیدم
یهویی شنیدم گوشیش زنگ زد و بعد گفت دارم میام ،دختر گفت به مشتریش که من هفته ای یه بار میام برای فروش تو مترو ،درس دارم باید برم درس بخونم
بعدش گفت من لیسانس گرفتم و در کنارش کار میکنم پول دانشگاهمم درمیارم
دقیقا همونجا ،گفتم اینه درس تو طیبه
یاد بگیر که تلاش کنی، نگی به چند تا کار همزمان چطوری برسم
تو هم میتونی ،هم نقاشی بکشی، هم طراحی طلا و جواهراتت و انجام بدی، هم بری کلاس طراحی طلا و هم کلاس رنگ روغن و در کنارش یه روزم ببر پفیلا بفروش خودتو بسپر به خدا و کنارش تابلوهاتم با خودت ببر
تو میتونی وقتی خیلیا تونستن تو هم میتونی
بعد من باز خواستم تو راه روز شمار تحول هشت رو ببینم باز انگار خدا مانع شد
بعد که رفتم خونه عموم ،زن عموم که از طریق خدا دستی شده بود برای من از طرف خدا که ایده طلا و جواهرات رو بهم داده بود ،از وقتی ثبتنام کردم همیشه پیگیری میکنه که چیکار کردم و خیلی مشتاقه طرحامو ببینه بهم کمک کنه ،حتی بهم گفت به دوستش تو انگلیس گفته که برام کتاب طلا جواهرات و طراحی بگیره بفرسته
خودشم رشته اش معماریه و علاقه شدید داره به طراحی طلا خودشم یه دفتر داره که موقع دانشجو بودنش طراحی انگشتر و طلا انجام میداده با علاقه ای که داشته ،ولی به خاطر یه سری مسائل و حرفای اطرافیان ادامه نداده علاقه شو
هر وقت منو میبینه میگه میبینم علاقه شدید به نقاشی و طراحی داری یهویی گفتم به تو بگم که تو پیشرفت کنی من نتونستم ولی تو ادامه بده
البته خودش تو شغلش سمت داره و تو اون کارم موفقه ولی خب به قول حرف استاد عباسمنش علاقه بحثش جداست
وقتی همه این حرفاشو میگفت ،ته دلم با خدا حرف میزدم میگفتم خدا میدونم تو داری این حرفارو بهم میزنی و ازت سپاسگزارم چه چیزی باید امروز از حرفای زن عموم بهم میگی یاد بگیرم و عمل کنم؟؟؟
و البته از زن عموم هم سپاسگزاری کردم و ته دلم میدونم که خدا همه این محبت ها و ایده هارو داده از طریق زن عموم به من
از دوستاش تعریف کرد برام که میگفت تلاش کردن و الان انگلیس و آمریکا رفتن
یه دوستش رفته بود دوره عکاسی مدرک گرفته بود دکتری هم داشت ولی چون ایران کاری نبود و تلاش کرده بود ولی جواب نگرفته بود، رفته بود سراغ علاقه اش عکاسی رو یاد گرفته بود و بعد یه عکس که گرفته بود و به یکی از مجله های خارجی فرستاده بود و خیلی پسندیده بودن و عکسو ازش خریداری کرده بودن و خودشون بهش پیشنهاد کاری داده بودن برای عکاسی و همکاری
و دعوت نامه فرستادن و به قول استاد شاهانه رفته بود آمریکا و الان
تو مدرک تحصیلی خودشم کار بهش دادن و زندگیش تغییر کرده
منم گوش میدادم و باز با خدا حرف میزدم که خدا داری راهنماییم میکنی ازت ممنونم داری انگیزه بهم میدی برای قدم برداشتن
با هر تعریف از تلاشای دوستاش برای موفقیتاشون من میگفتم طیبه تو هم میتونی و میشه
بعد بهش گفتم که تو دفتر سپاسگزاریم و حرفام با خدا نوشتم که برای کار طلا و جواهرات اسم چند تا کشورو
چون درمورد باور و چیزای دیگه کتاب خونده و میدونه بهش گفتم حرفامو تایید کرد و
بعد بهم گفت که پاسپورت داری؟ گفتم آره وقتش تموم شده گفت حتما برو تمدیدش کن و بگو خدا من اینو برای رفتن حاضر میکنم
یهویی بهم گفت چرا نمیری ایتالیا ؟
گفتم ایتالیا؟گفت اونجا جواهرات و طلا و طراحی بیشتر هست گفتم آره خوندم راجع بهشون یکم اطلاع دارم ولی نوشتم اسمش بین کشورایی که نوشتم تو دفتر شکر گزاریم هست
بعد هی بهم در مورد تجسم و تصویر سازی میگفت که شروع کن برای خودت برند بساز بنویس که چی باشه برندت
بهم گفت حتی میتونی خودتم به ساخت طلا و همه کاراشو یاد بگیری و هم طراح و هم جواهرساز بشی
اینارو که میگفت الان که دارم مینویسم یهو متوجه شدم که خدا میخواد بهم بگه که تصویر سازیاتو شروع کن دقیق بنویس چی میخوای
قبلا تو فایلایی که استاد عباس منش گفته بود نوشتم ولی کلی نوشتم جزئی ننوشته بودم
این رو درک کردم و فهمیدم که خدا راه و داره نشونم میده و باید قدمامو محکم تر بردارم از همین لحظه
1:53شب دارم مینویسم
انقدر ذوقشو دارم که خوابم نمیاد و دارم مینویسم تا رد پام بمونه هم تو سایت هم تو دفترم نوشتم چند ساعت پیش
حالا میفهمم خدا چرا مانع شد که من نیام تو سایت و متن روز هشتم تحول زندگیم رو بخونم
دقیقا نگه داشته آخر شب ،که بارها فکر کردم به اتفاقای امروز و اینکه چه قدمایی باید براش بردارم
وقتی متن رو خوندم
به اینجا رسیدم که خانم شایسته نوشتن :
الان بهترین زمان هست تا دلایل خود را برای تحقق آن اهداف بیابی و با آن دلایل، سرنوشت ات را طراحی کنی.
همین کلمه طراحی برای من نشونست
طراحی طلا و جواهرات
طراحی نقاشیام
تابلوهام
طراحی زندگی پر از حضور خدا ،قدرت خدا ،عشق سلامتی و شادی و آرامش و اشتیاق و انگیزه برای قدرتمند کردن باور هام و …
تو دلم گفتم خدا هرجا که خوبه خودت بهم بگو من میخوام مثل استاد عباس منش شاهانه برم ، البته مسیر تکاملیم رو طی کنم و اینجا هم با عشق کار میکنم و مسیر یاد گیریمو با عشق و لذت هر روز ادامه میدم ،هر روز کلی عشق میکنم باهر چیزی که دارم
دلم میخواد دعوت نامه برای طراحی طلا و جواهرات برام ارسال بشه من میخوام طراح برندای خاص بشم که طرحامو خودت بهم هدایت و الهام کنی مثل نقاشیایی که بهم الهام کردی من باور دارم که میشه
تو قدرتشو داری ،سعیمو میکنم تا تلاشمو بیشتر کنم
و باور دارم قدرتمند ترینی بینهایت
راستی امروز یه خانم پول نون منو داد که رفته بودم نونوایی ،کارت نبردم پول نقد بردم گفت فقط با کارت
یهویی دیدم یه خانم گفت بردار من حساب میکنم
گفتم پولشو بگیره ولی نگرفت
این هم از طرف خدا برام کلی ارزش داشت و سپاسگزارش هستم
یه وقتایی ، وقتی دارم به چند ماه قبلم فکر میکنم
میبینم چقدر فاصله گرفتم از طیبه سه ماه قبلم
طیبه سه ماه قبل اینجوری بود که :
شدیدا از خدا میترسیدم که به خاطر خیلی چیزا عذابم میده تو جهنم، حتی جهنم رو یه جای خیلی بد برام ترسیمش کرده بودن اطرافیان و جامعه ، با عذاب موندن یه تار مو بیرون از روسری که بهم گفتن باعث شده بود حتی دیگران رو هم قضاوت کنم و تعصب داشته باشم به یه سری عقاید مذهبی ، آرام نبودم و قرآن رو هم با ترس میخوندم که شنیده بودم بدون وضو گناهه و این مانعم میشد تا نرم سمت قرآن
نماز هامو بدون ذره ای درک میخوندم و انگار فقط میخواستم خونده باشم بدون توجه به معنی
درسته با خدا حرف میزدم مینوشتم براش ولی ته ته دلم یه غمی بود و کلی چیزای دیگه
ترسو بودم از گربه شدید میترسیدم
الان میگم خندم میگیره تنبلی میکردم برای انجام کارای نقاشیم
ترس از تغییر شغلم که کارای ریز رو دیگه ول کنم و کارای بزرگتر نقاشی کنم و کلی چیزای دیگه
که تو این سه ماه من چقدر یهویی تغییرات دیدم تو درونم وقتی بیشتر به آگاهی های رایگان این سایت که خدا هدایتم کرد تا حرفاشو بهم بگه که مهم ترینش تسلیم بودن بهش و رها کردن همه چیزایی که بهشون چسبیدم و هر روز که میگذره بهم نشون میده و میگه بشکن این ترس و پل پشت سرت و شرک رو
هر روز ازش میخوام کمکم کنه
انقدر آرامش بهم داده که بینهایت ثروت رو دارم همین که لیاقت حرف زدن با خدای واقعی رو دارم و هدایت هاش رو میشنوم کلی حس خوبه برام و بزرگترین ثروته برام
سلامتیم که هر روز داره بهم یاد میده چطوری سپاسگزاری کنم برای سلامتیم
توحیدی عمل کردن رو بهم یاد داد تا هر بار که موضوعی پیش میاد یه صدای ملایمی ته دلم باهام حرف میزنه زود میگه طیبه اینجا شرک داری وقت شکستنشه سعی و تلاشتو بکن کمکت میکنم
خدایا بینهایت شکرت
سلام با بی نهایت عشق برای شما
7 . روز هفتم تحول زندگی من و رد پایی که از خودم میذارم
من دیروز بلافاصله بعد از اینکه روز ششم رو دیدم و درمورد تکامل نوشتم ، به خودم گفتم قدم رو باید برداری
زود با مامانم رفتیم و یه پفیلا ساز دستی گرفتم و ذرت و نایلون با پولایی که داشتم
بعد اومدیم خونه با ظرف پفیلا ساز دو بار امتحان کردم پفیلارو که درست و خوب درست کنم
قدم رو برداشتم الان قدم بعدیم درست کردنشون برای شروع کارم 50 بسته پفیلا و جمعه میبرم بفروشم
پلی که چند ماهه به خاطر ترس و شرک هی عقب مینداختم میخوام بشکنم و خودمو به خدا بسپارم
و بعد یکی یکی قدمایی که باید بردارم رو برمیدارم
درمورد اهرم رنج و لذت من دیروز مفهوم درستی ازش نمیدونستم که بنویسم رفتم قسمت عقل کل و درموردش نوشتم که جوابا رو بخونم خیلی قشنگ توضیح ددده بودن یاد گرفتم و یه اهرم رنج و لذت برای ورزش نکردنم نوشتم
درمورد ورزش نکردن تنبلی میکنم یه وقتایی یه ماه ورزش میکنم بعد یهو کنار میذارم
اهرمی که برای خودم ساختم اینجوریه که :
رنج :
اگر من ورزش نکنم چی میشه ؟؟؟؟
اگر من ورزش نکنم، تا 5 سال آینده ، روز به روز عضلاتم ضعیف تر و لاغر تر میشم و صورتم زشت و چروکیده و لاغر میشه و استخوان هام ناهنجار میشن و خیلی زشت میشه هیکلم
به بیماری های مختلف دچار میشم و ترس همه وجودم رو فرامیگیره و افسرده میشم
طوری که هیچ کس دیگه دوست نداره با من حرف بزنه و میگه دختر بی اراده و ضعیفی هستم و خیلی بد باهام رفتار میکنن و رد میکنن من رو از هر جمعی اگر ورزش نکنم اعتماد بنفسم پایین میاد و من دیگه نمیتونم تو جامعه حضور پیدا کنم و گوشه گیر میشم دیگه نمیتونم کار کنم و رفته رفته از بین میرم و از خدا دور میشم و میمیرم
وقتی اینو نوشتم یه صدایی میگفت بسه دیگه نمیخوام بشنوم برام عجیب بود
لذت
اگر ورزش کنم چی میشه؟؟؟؟
اگر من ورزش کنم هر روز جوانتر و جوانتر میشم و پر از انرژی و شاد و انقدر پوست صورت و بدنم صاف و شفتف میشه که هر وقت تو آینه خودمو نگاه میکنم از نرمی و لطافت و جوانی پوستم کیف میکنم
من اگر ورزش کنم تا 5 سال آینده زندگیم هر روز زیبا تر میشه و روحیه ام برای انجام کار هام بیشتر میشه و عملگرا میشم و بسیار بسیار به خدا نزدیک تر میشم چون سرحال و حس خ بی بهم دست میده موقع ورزش کردن من هر لحظه عاشق تر شاد تر سپاسگزار تر و به خدا نزدیک تر میشم
من اگر ورزش کنم تک تک سلول های بدنم کد های سلامتی رو با خوردن هر غذا که معجونی از همه ویتامین هاست به کل بدنم ارسال میکنن
و من کاملا سلامت میشم
من اگر ورزش کنم عضلاتم محکم و خوش فرم و زیبا میشن و اندامی زیبا دارم ،تغذیه ام مناسب میشه و خیلی سالم میشه غذا خوردنم
حتی در ثروتمند شدن من هم تاثیر داره شادابی که بعد ورزش دارم بیشتر علاقه مند میشم کار کنم
اگر من ورزش کنم اعتماد بنفسم بالا میره و ارزشمندی خودم رو بیشتر حس میکنم و با انسان هایی که ورزش میکنن و زندگی سالمی دارن بیشتر ارتباط برقرار میکنم و هر لحظه تلاگر میشم برای همه کارهام انرژی زیادی دارم
من اگر ورزش کنم
شادتر ،سلامت،عاشق تر ،ثروتمند تر ،مهربان تر ،زیباتر ،با ارزش و آرامش بیشتری دارم
سلام با کلی عشق برای همگیتون
روز ششم از روز شمار تحول زندگی من و رد پایی که از تکاملم برجا میذارم
امروز که صبح بیدار شدم گفتم زود بیام روز ششم رو ببینم
فایلی که سمتش هدایت شدم رو تا آخر خوندم
همین لحظه بهترین زمان برای شروع هست
بعد رفتم بیرون از اتاقم صبحانه بخورم یهویی تو دلم یه صدایی گفت پفیلا قرار بود ببری بفروشی چی شد ؟!
وای یعنی درست زمانی که این متن و خوندم خدا بهم یاد آوری کرد حتی بهش فکرم نمیکردم اون لحظه
این ایده رو هم خدا چند ماه پیش بهم داده بود هی گفتم برم بفروشم نشد
ولی الان تصمیممو جدی و عملی میکنم و برای شروع فروش پفیلا قدم برمیدارم با پولی که دارم
و باور دارم خدا کمکم میکنه
این روزا دیگه یقین شده برام که هرچی میگم زود میشه بعد حاضر شدم رفتم نون بگیرم ،ته دلم گفتم خدا یه نون اضافه میگیرم میدونم فراوانیه و برای تو میگیرم خودت کسی که میخوای بهش بدم سر راهم بیارش
همین که رفتم سمت خونمون یه نفر درست از روبروم میومد نون و دادم بهش
قبلا میگفتم هر از گاهی پیش میومد ولی الان جدیدا هرچی میگم زود انجام میشه خدا داره همه کارامو انجام میده
وقتی برگشتم خونه به مادرم گفتم من پفیلا درست میکنم و میبرم پارک میفروشم تا از سودش قلموها و بوم و هزینه کلاسایی که برای طراحی طلا و جواهرات شروع کردم بدم و میخوام کلاس رنگ روغن هم ثبتنام کنم و میدونم امروز که این متن رو خوندم خدا بهم راهشو نشون داد که به این خواسته هام برسم
لپ تاپ هم برای کار طراخی طلا نیاز دارم باید براش تلاش کنم
خب الان درمورد سوال بگم
داستان اجرای تکامل من :
در مورد فروش اسباب بازی تو پیج نقاشیم
من پول زیادی برای خرید و فروش نداشتم ،یهویی گفتم لازم نیست که من حتما یه عالمه بگیرم بذارم تو خونه بمونه
قبلا این کارو میکردم ولی بعد یهویی این ایده بهم داده شد اون موقع آگاه نبودم الان که فکر میکنم میبینم بله خدا بهم ایده شو داده
بعد من شروع کردم رفتم از مرکز فروشای اسباب بازی از اون اسباب بازیایی که مد نظر مخاطب پیجم بود عکس میگرفتم و مینوشتم هر کس میخواد بگه اسم نویسی میکردم و تعداد به 12 تا میرسید میرفتم میگرفتم
بعد من از کم شروع کردم بعد دیدم یهویی درخواست زیاد شد حتی 10 میلیونم میفروختم تعداد زیاد
تکاملم تو فروش اسباب بازی اینجوری بود که اول خودم با پول خودم میگرفتم بعد ماه ها نگه میداشتم هرکس میخواست میگرفت بعد میدیدم که نه اینجوری نمیشه اسم نویسی رو شروع میکردم و پول ازشون میگرفتم و بعد میرفتم بازار اسباب بازی میگرفتم و میومدم با پست میفرستادم
ولی بعد چون کارم منو راضی نمیکرد همه اش فکر میکردم یه چیزی سرجای خودش نیست
فروش اسباب بازی که مخاطب خاص داشتم هم کمتر شده بود
و بعد که من شروع کردم به تغییر خودم و بعد تصمیم گرفتم ترسمو کنار بذارم همه وسایلای کارمو دادم به یه نفر دیگه و از صفر شروع کردم که پشت سر هم ایده بهم داده شد و انجام دادم ولی فروش نقاشیام فعلا کاری نکردم
ولی این چند روز تصمیم گرفتم نقاشیمو برمیدارم و میرم خودمو میسپرم به خدا و خدا منو هرجا برد تو خیابون گفت وایسا وایمیستم و هم پفیلا میفروشم هم نقاشیامو میذارم کنارم برای فروش
در مورد نقش عمل نکردن به اجرای قوانین تکامل
من این مدت که نقاشی رو کشیدم،الان که فکرشو میکنم میبینم من به ایده هایی که خدا بهم داد عمل نکردم
یکی فروش پفیلا بود ،یکی نرفتن به هتل اسپیناس برای نشون دادن نقاشیم که خدا ایده شو به دلم انداخته بود و هدایتم کرد ، یا وقتی رفتم کلاس رنگ روغن استادم رو ببینم نقاشیم رو به یه مغازه نشون دادم خیلی پسندید گفت شماره دخترمو میدم باهاش هماهنگ کن که همکاری داشته باشین تو فروش تابلوهات که من تابلوهامو بدم تو تجریش مغازه شون بذارن و بعد درصد خودشونو بردارن از فروش کارم
الان که بهش فکر میکنم میبینم یه ترس و شرکی مخفی در وجودمه که باید پل پشت سرمو بشکنم و حرکت کنم برای این ایده ها تا جواب بگیرم و مدارم تغییر کنه تا قانون تکامل من رو به مدار بالاتر ببره و ایده ها و هدایت های جدید بهم بشه
الان خدا بهم تاکید کرد با این فایل که عمل کنی به این ایده ها میری جلو پس حرکت کن و به من بسپر
من تصمیمو گرفتم این هفته میبرم و نتیجه شو میام باهاتون به اشتراک میذارم
خدایا شکرت که روز شمار تحول زندگی رو سر راهم قرار دادی تا مصمم تر بشم
سلام با عشق
من پنجمین روز از تحول زندگیم رو مینویسم
روزهای قبل فکر میکردم نمیشه دوباره اینجا نظر نوشت میرفتم در فایل دانلودی که هدایت میشدم اونجا مینوشتم الان دیدم دوستان چند بار نوشتن
دیدم میشه دیگه اینجا مینویسم
طیبه جونم عشق دلم ازت سوال دارم سوالی که مریم خانم شایسته در بالا نوشتن که از خودم بپرسم
الان جنبه هایی که در زندگیم نیاز به تغییر داره :
مهم ترینش که ، این روزا فهمیدم قدرت رو خدا بدونم و باورش کنم که در هر کاری در هرجایی در هر مساله ای کمکم میکنه و تنها خداست که من رو کمک میکنه و قدرت رو فقط خدا بدونم و یادم باشه هیچ کس قدرتی نداره
خدا تنها قدرت هست که همه جارو در برگرفته و من هم هر لحظه به خودم یادآور بشم که بسپری بهش تمام خودت رو ، همه چی برات خیر هست در هر صورتی
دومین چیزی که نیاز به تغییر دارم :
شرک رو به توحید رسوندن
که این رو هم این چند روز خدا یکی یکی داره نشونم میده وقتی این روزا از چیزی ترسیدم یا گفتم نه انجامش نمیدم یه صدایی بهم گفت الان وقتشه توحیدی عمل کنی به قدرت خدا ایمان داشته باش خودتو بسپر بهش
اینکه پلای پشت سرمو یاد بگیرم به راحتی بشکنم
توی این چند روز که تو نوشته هام از خدا خواستم بهم کمک کنه قدرتش رو نشونم بده تا باورهام رو تقویت کنم قشنگ با هدایت هاش با ایده هاش با صداهای ملایم و آرومی که میشنوم از قلبم قشنگ داره باهام حرف میزنه از همه روش هاش که بهم بگه طیبه قدرتمو ببین و من هر بار با خوشحالی و اشک شوق داره باورام بهش تقویت میشه
همین که با قدرتش منو هدایت میکنه به سمت سایت تا نظرات رو بخونم این یعنی قدرت
چند روز پیش من تو مترو وایساده بودم اول یه جا وایسادم بعد رفتم یه جای دیگه تو دلم گفتم کاش یه نفر زود پیاده بشه من بشینم تو دلم گفتم خدا تو بگو من اومدم اینجا وایسادم جای درستیه یهویی یه صدا شنیدم از دلم که برو سرجای قبلیت وایسا
وای دقیقا دو ایستگاه بعد درست همونجا که گوش دادم و رفتم وایسادم یه نفر پیاده شد و من نشستم نمیدونین چه حس فوق العاده ای داشتم کلی کیف کردم میخندیدم بین اون همه آدم
این اتفاقا رو که میبینم باورم بهش بیشتر میشه
ولی باید سعی خودمو بکنم تا در مورد فروش نقاشیام به خدا بسپرم و پل پشت سرمو خراب کنم و برم تابلومو بردارم و هدایت بخوام ازش و عمل کنم به هدایتش چندین بار ته دلم اسم هتل اومده
یه خواب دیدم شاید خنده دار باشه ولی خودمم کیف کردم دیدم دارم به رونالدو نقاشیمو میفروشم
بعد که بیدار شدم اصلا حواسم به خوابم نبود همینجور داشتم به نقاشیم نگاه میکردم میپرسیدم خدا من نقاشیمو کجا ببرم بفروشم تو ازم بگیری مزدشو بدی از الان یهویی باز یه صدای آروم گفت هتل
گفتم آخه کدوم هتل
اصلا باز به هتل خاصی فکر نمیکردم
یه لحظه خوابم یادم اومد تو اینترنت نوشتم رونالدو تمام عکساش تو هتل اسپیناس اومد
همیشه عکسای ورزشیش میومدا ولی اینبار اسپیناس اومد گفتم خدا یعنی میگی ببرم هتل اسپیناس ؟؟؟
فکر کنم یک ماه از خوابم گذشته هنوز نبروم هربار یه ترسی داشتم و میگفتم آخه چطوری ببرم ،حرف بزنم و کلی حرفای دیگه
ولی الان که داشتم به سوال این قسمت جواب میدادم یادم اومد سعیمو میکنم و پل پشت سرمو و شرکمو میشکنم و میبرم هتل اسپیناس نقاشیمو
یاد حرفای استاد میفتم به خودم میگم طیبه تا به ایده هایی که بهت میاد قدم برنداری ایده بعدی هدایت بعدی بهت گفته نمیشه و مدارتو بالاتر نمیبری قدم بردار به خدا بسپر خودش هتل گفته چگونگی با خودش تو فقط حرکت کن
در جواب به این سوال
فقط و فقط این موضوع توحیدی عمل کردن و باور کردن خدا و احساس خوب اتفاق خوب
این موضوعات برام تکرار میشن و من شروع کردم چند روزه که اقدام عملی کنم برای توحیدی عمل کردنم
الان یادم اومد قبلا نوشتم تو نظر فایل چشم زخم
این ماجرا رو بارها به خودم میگم که طیبه
چرا وقتی خواستی دعای حرز امام جواد رو که بسته بودی بازوی چپت دقیقا همون روز خواستی برش داری درمورد چشم زخم دونستی چشمت زخم شد
حتی انقد ترسیدم زخم رو دیدم ولی بعد که دقت کردم و به فایلایی که همون روز گوش دادم و تصمیم گرفتم حرز رو بردارم از بازوم و قدرت رو فقط به خدا دادم و وان یکاد که تو خونه مون داشتیم همه رو برداشتم
چشمم زخم شد در عرض فک کنم چند ساعت یه زخمی دراومد از اون زخما که میگن چند ماه طول میکشه خوب بشه
بعد من گفتم این حتما یه چیزی میخواد بگه دقیقا مطلب درباره چشم زخم و بعد زخم در بیاد ؟؟؟دقیقا وقتی که من با خودم دودوتا چهار تا میکردم که نکنه بردارم گناه باشه
ولی با توجه به آگاهی که گرفتم از اون فایل باورش کردم گفتم من شرک دارم باید توحیدی عمل کنم
به خدا گفتم خدا خودت درستش کن
باور نکردنی بود برام اونموقع وقتی به خدا سپردم در عرض سه روز محو شد اون زخم قرمز محکم
الان هر بار میخواد ذهنم مقاومت بیاره زود میگم ببین خدا قدرتشو بهم نشون داد تو جریان چشم زخم
بارها به خودم یادآور میشم و کمکی میشه برام تا قدم هام رو برای توحیدی عمل کردن بردارم
و در همه موارد توحیدی عمل کنم و صبور باشم و تکاملم در مورد توحیدی عمل کردن رو طی کنم :
در سلامتی ،عشق ،شادی و آرامش ،در روابطم با انسان ها و جهان هستی ، عشق ورزیدن به خودم و دیگران ،احترام و ارزشمند دونستن خودم و …
و خیلی چیزای دیگه
که اولین راس تمام باوراش اول تقویت باور توحیدی عمل کردنم میبینم و باور به رب
و هر لحظه سعی و تلاشمو میکنم
و خدا کمک میکنه بهم مطمئنم
حتی در طول روز این چند روز بیشتر تلاش میکنم تا ورودی ذهنمو کنترل کنم تا بیشتر حالم خوب باشه و از احساسم اینو حس میکنم
در مورد عشق هم سعی خودمو میکنم باز اول رب عزیزم و بعد به خودم هر لحظه با تک تک سلول های بدنم عشق بورزم و درموردش بنویسم این فوق العاده حالمو خوب میکنه وقتی مینویسم
وقتی باهاش حرف میزنم فوق العادست حالم
و باز هم امید دارم و باور دارم که این همه کمکم کرده تو این مدت و سپاسگزارشم و از این به بعد بینهایت کمکش بینهایت میشه و من بینهایت در برابرش تلاش میکنم و از مسیرم لذت میبرم تا تکاملمو طی کنم
و طبق هدایتی که در بخش این فایل دیدم به صفحه
که فایل تغییر شخصیت جسارت میخواد
من جسارتمو میخوام به خودم و به خدا نشون بدم و عمل کنم در همون مداری که هستم عمل کنم تا مدارم بالاتر و بالاتر بره با هر قدم برداشتنم و از مسیر لذت بردنم و شاد و حال خوب داشتنم
از خدا خواستم تو همه موارد زندگیم کمک کنه که نسبت به روز قبلم حتی چند دقیقه قبلم خوب عمل کنم و تقویت کنم هر لحظه همه رو
خدایا بینهایت سپاسگزارم و برای همه دوستانی که اینجا هستن بینهایت ثروت ،سلامتی ،شادی آرامش و عشق و بهترینایی که خودشون میخوان روبراشون میخوام
سلام
من تازه این قسمت رو دیدم بارها از 7 مهر تا الان اومدم سایت و فایل هایی رو دانلود کردم و گوش دادم،متن هایی خوندم ولی این قسمت رو ندیده بودم
امروز بهم ثابت شد که این چند روزو خدا فقط میخواد با هر اتفاقی قدرتشو بهم نشون بده
و بگه تمرکزت رو بذار به اینکه من قدرت جهان هستی هستم ،باورم کن ،چندین بار تو این چند روز ،کن فیکونش رو که دو بار در قرآن آیه 82 سوره یس و چندین بار در فایل ها و متن های شما بهم تکرار کرد و گفت که طیبه باور کنی به قدرتم تمومه ،بگم موجود باش موجود میشه کافیه باورم کنی
اینو فهمیدم که خودم خالق زندگی خودم هستم ،درسته من از مهر ماه گوش میدادم به فایلا و میدونستم که افکارم و باورهام زندگیمو ساخته ولی انگار درک نکرده بودم
این چند روز با تکرار همه حرفای خدا برای من و پیدا کردن شرک مخفی که داشتم از ته دلم پل پشت سرمو شکستم و البته تو این مدت شرک هایی رو هم به توحید رسونده بودم که اونارم تو نظرات قبلا نوشتم و گفتم خدایا رب من میخوام توحیدی تر باشم ، ایمانم رو بهت، درمورد این موضوع که چند روزه هر از گاهی اتفاق به ظاهر بدو یادم میاد ،ازت میخوام ایمانمو قوی کنم و چگونگی رو دست تو بسپارم
به قول حرف استاد : اگر شد خوشحال میشم
اگر نشد ناراحت نمیشم خیر هست در هر دو صورت
ولی ایمان دارم بهت تا اینجا خیلی کمکم کردی از این به بعدشم بیشتر از همیشه کمکم میکنی سپاسگزارت هستم
از روز 19 آذر که من با اتفاق به ظاهر بد که تو نظرات هم نوشتم، قبل از اون در مورد باور ها و شرک کار میکردم از هر فایلی که نگاه میکردم و سعی میکردم یاد بگیرم و عمل کنم ولی این چند روز با اون اتفاق،به این رسیدم که ته ته خواسته ام شرک بود و به خواسته ام چسبیده بودم ولی نمیخواستم قبول کنم که چسبیدم بهش یه جورایی مقاومت داشتم
و من دیروز و امروز که قسمت تعهد به خواسته ها یا رها بودن نسبت به آن رو دو بار خوندم تصمیم گرفتم شرکم رو پل پشت سرم رو بشکنم و توحیدی عمل کنم
امروز دوباره با دقت خوندم کل قسمت تعهد به خواسته هارو کپی گرفتم رو کاغذ و از ظهر خوندمشون با هر بار خوندن یه انرژی تو بدنم حس میکردم و اشک میریختم و میگفتم خدا من دیگه به خودت میسپرم و بارها میگفتم کلیت خواسته ام اینه باور هامو میسازم و به قدرت تو، که تو این سه ماه بهم نشون دادی و خیلی زندگیم تغییر کرد میسپرم و چگونگی باتو
موقع خوندن همون آگاهیا به دلم افتاد که از لپ تاپم هم بگذرم ،تو این چند ماه که نوشتم براتون من با ایده ای که خدا از طرف زن عموم بهم داد ،رفتم و برای طراحی طلا و جواهر ثبتنام کردم
نمیدونم چی شد که اصلا به ادامه و مسائلی که ممکنه پیش بیاد فکر نکردم اونموقع فقط فکرم این بود که خدا ایده داده بهم زود برم ثبتنام کنم
الان داره خندم میگیره
من بعد چند جلسه کلاس فهمیدم که به لپ تاپ با سی پی یو نسل جدید نیاز دارم ، ولی لپ تاپ من قدیمی بود حتی تو کامپیوتر داداشمم نرم افزار طلا نصب نشد ، یه لحظه فکر کردم گفتم خدا من نمیدونم خودت منو تو این مسیر گذاشتی چگونگیشو خودت برام لپ تاپ بگیر پولش رو خودت از جایی که فکرشو نمیکنم میرسونی البته تو این بین من تلاش هم میکنم این حرفا رو دیشب میگفتم
امروز که متن تعهد به خواسته ها یا رهابودن نسبت به آن رو میخوندم و شکستن پل پشت سر یهویی لپ تاپ اومد به دلم که شنیدم یه صدا گفت هدیه بده لپ تاپتو بسپر به خدا خودش برات لپ تاپ میده
آخه آبجی من میخواست برای کار جدیدش لپ تاپ بگیره که فقط فیلم ذخیره کنه برای درساش بعد یهویی تصمیم گرفتم لپ تاپمو بدم بهش
گفتم حتما اینم پلیه که باید بشکنه آخه نمیتونستم از لپ تاپم بگذرم ولی ازش گذشتم امروز
بعد برداشتم سوالمو تو دفتر خودم و خدا نوشتم دقیقا سوالم این بود که خدا چه باورای قدرتمندی بسازم که توحیدی عمل کنم و شرک هام رو بهم بشناسون تا پلای پشت سرمو بشکنم
بعد یه سوالم داشتم گفتم خدا درمورد یه نوشته که میخوام در مورد اون اتفاق به ظاهر بد ، به کسی که میخوام بگم ،بگم که خدای واقعی رو از این سایت عمیق تر درک کردم و پیدا کردم و زندگیم تغییر کرد چیکار کنم بگم یا نگم ؟
رفتم تو قسمت نشانه ها دوبار زدم دیدم نشانه دیروزی هست
بعد اصلا متوجه نشدم نظرم جلب شد قسمت عکس بالای صفحه سایت که نوشته بود روز شمار تحول زندگی من روز 121 دوسه بار زدم رو عکس نیاورد بعد گفتم حتما این نشونه است رفتم تو جستجو نوشتم قسمت یک رو باز کردم که از اول ببینم
بعد که سوالو دیدم متحیر شدم گفتم خدای من این یعنی قدرت تو که نذاشتی چند ساعت از رو حرفم بگذره منو هدایت کردی اینجا تا جواب سوالمو بگیرم
خدا انگار داره دیگه قدرتشو بیشتر از قبل نشونم میده تا باور هام محکم تر بشه و قلبم آروم بگیره و شرک هام رو بشناسم و سعی کنم توحیدی عمل کنم
ولی هنوز جواب سوال دوممو نگرفتم
فایل رو گوش دادم
دوباره که متن رو خوندم به این قسمت رسیدم که میتوانی به عنوان رد پایی از مسیر این تحول ،تجربیات روزانه ات را در بخش نظرات بنویسی
اینو اینجوری درک کردم که خدا میگه اشکالی نداره بنویس براش که زندگیت با شناخت من تغییر کرد
و به من باور داشته باش باز به قدرت من باور کن و توحیدی عمل کن
هر بار به خودم یادآور میشم که قدرت فقط خداست
باز هم کمک میخوام ازش که کمک کنه توحیدی تر عمل کنم
و برای شما استاد عباسمنش و تیم خوبتون و همه دوستان در سایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و بهترین ها رو از خدا برای شما میخوام
الان دوباره ویرایش زدم
چون نظر دوست عزیز سارا رو دیدم و با خوندنش حس خوبی بهم داد
از اینکه :
میدانی خدا میخواهد از طریق تو خودش را تجربه کند؟
و : اینجا که گفت قانونمند باش
انچه نیست تو نخواسته ایی
بخواهید تا اجابت کنم شما را
و تکرار دوباره خدا که تو این چند روز کل حرفش بهم بود
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
که میگه ازم بخواه ولی تو هم منو اجابت کن باورم کم ایمان داشته باش به رب
خدایا شکرت که بهم آگاهی هارو دادی و بهم یاد دادی عمل کردن بهش و توحیدی بودن و شکستن پل های پشت سرم رو تا بهت نزدیک تر بشم