روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 2

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Zahra Gheraat» در این صفحه: 31
  1. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز نوزدهم:

    سلام به استاد عشق و همه عزیزان جان

    “انتخاب ما حاصل باورهای محدود خودمان است”

    دوست داشتم در رابطه با موضوع این روز یک خاطره از خودم که مربوط به حدود 8 سال پیش هست را برای دوستان تعریف کنم:

    چند سال قبل مبلغی پس انداز داشتم که می خواستم برای خرید یک سرویس طلای کم اجرت به منظور سرمایه گذاری هزینه کنم. وقتی برای انتخاب به پاساژ طلا رفتیم، از آنجایی که من اصولا به سنگ و جواهر علاقه و کشش بیشتری دارم تا فقط به طلا، همش نظرم به سرویس های جواهر جلب میشد. شوهرم گفت خوب آنچه دلت می خواد رو بخر.. ولی من می گفتم نه، چیزی می خوام که موقع فروش زیاد ازش کسر نشه و برای سرمایه گذاری مناسب باشه. (حاصل فکر فقیر و عدم باور فراوانی)

    پشت ویترین یکی از خفن ترین مغازه های پاساژ که عموما جواهرات خاص را می آورد، یک نیم ست زمرد و برلیان نظرم را جلب کرد. وارد مغازه شدم و از نزدیک و با ذوق دیدمش . فوق العاده خاص و جذاب بود… نمونه اش را نه قبل و نه بعد از اون توی هیچ جواهر فروشی ندیدم…. وقتی برام قیمت کرد حدود 9 و نیم میلیون میشد.. که از بودجه سه چهار میلیونی من خیییلی بالاتر بود.. اون روز که به نتیجه نرسیدم.

    دوباره چند روز بعد برای انتخاب و خرید سرویس طلا رفتیم.. بعد از کلی گشتن دوباره به همان مغازه رسیدیم . از پشت ویترین یک سرویس برلیان دیگر نظرم را جلب کرد. وقتی قیمت زدیم این سرویس 7 و نیم میلیون میشد. نهایتا قرار شد که چندتا دونه انگشتر را هم بفروشیم و یک چک هم برای اولین ماه بدهیم.

    وقتی معامله اوکی شد.. یهو به شوهرم گفتم این نیم ست رو ببین، از این خوشم اومده بود. مغازه دار از پشت ویترین آورد و من دوباره امتحانش کردم. شوهرم گفت خوب این را بردار قیمش را که گفتم گفت نه دیگه اینو اصلا نمیشه خرید. گرون هست…

    طلافروش دوباره برام قیمت زد گفت نه .. دوتا از این داشتیم. این یکی 6 و نیم میشه… و ما خوشحال و سرخوش از اینکه هم خوشگلتر هست و هم نیاز به مقروض شدن نیست…خلاصه فاکتور کرده و به خانه آوردیم…

    آن شب و فرداش چندبار انداختم و جلوی آینه رفتم… خداااااای من … اصلا نمی تونستم بپذیرمش.. حس می کردم خیلی زیادی شیک هست و با ما جور نیست… از اینکه من چنین چیز خفنی دارم و خواهرهام و دوستام ندارند حس شرمندگی می کردم… اصلا بدجور روی مخ من یورتمه میرفت… تا فردا شب با خودم درگیر بودم نهایتا به شوهرم گفتم ؛ می خوام برم عوضش کنم اون یکی سرویس برلیان را بردارم.. گفت چرا؟؟ گفتم این با هر لباس و چیزی ست نمیشه اون ساده تر هست بهتره. گفت باشه اگه قبول کنه میام برات چک میدم . خلاصه رفتم و عوضش کردم و بی زحمت باقیش را چک دادم… برای همین ماه بعد با کمبود بودجه برای مخارج جاری مون هم مواجه شدیم… تا اینجا را داشته باشید

    (گاهی آدم با فرکانسی که داره جذب می کنه ولی به دلیل نداشتن عزت نفس یا یکسری باورهای غلط با دست خودش به باد میدهد و اجازه پذیرشش را نمیدهد… متاسفانه این مورد تو زندگی من چندین بار اتفاق افتاده است. )

    سرتون را به درد نیارم.. چند ماه بعد عروسی برادر شوهرم بود و من خوشحال سرویس برلیانم را انداختم . ولی آخر شب متوجه شدم یکی از گوشوارهام افتاده و آن شب و فرداش کل ماشین و خونه و حتی حیاط تالار را گشتیم ولی پیدا نشد که نشد…

    همه نااااراحت بودن و اعصابشون خورد شده بود . ولی من می گفتم حتما باید گم میشده.. انشاالله به دست کسی بیفته که گرهی از کارش باز کنه و ناراحت نبودم.. اصلااااا

    4 ماهه بعد آخر شب در حال وب گردی به داستانی بر خوردم: داستان ماهیگیری که ماهی های بزرگی می گرفت ولی چون ظرفش کوچیک بود مینداخت تو آب .. یکی پرسید چرا میندازی تو آب؟ گفت ماهی تابم کوچیکه… طرف گفت خوب ماهی تابه بزرگ بردار؟؟؟؟؟

    آن شب بلندبلند تنها با خودم می خندیدم و یاد گوشواره ام افتادم و سرویس نیم ست خاص و بی نظیری که به خاطر کوچکی ظرف وجودم پسش زدم… با خودم گفتم خدایا مرررسی گرفتم منظورت رو… دمت گرررم.

    با خودم گفتم پس از امشب به بعد ممکنه دیگه پیداش بشه. اگرم نشد درسش مهم بود برام

    و جالب اینجاست که یک ماه بعد بچه ها به طرز عجیبی پیداش کردند و فکر کرده بودند گل سر هست و یک ماه پشت شیشه عقب پراید انداخته بودنش..ولی به من برگشت

    و همیشه این داستان برام زنده هست و باز با اینکه گاهی چنین تصمیمات مشابهی می گرفتم ولی سریع تر متوجه خلا و اشکال خودم میشم و حلش می کنم…

    واقعا همیشه همه چیز هست.. .همیشه همه چیز را خداوند به شرط اینکه بخواهیم و فرکانسش را ارسال کنیم برایمان مهیا می کند… چالش من به شدت در دریافت بوده و پذیرش نعمت و برکتی که خداوند برام فرستاده که این را هم دارم با کار بر روی عزت نفسم بالاتر میبرم.

    خواستم این داستان را براتون تعریف کنم که چطور اتفاق ها در جهت عدم اگاهی ما و ضعف باورهامون می افته و چطور بعد از روشن شدن چراغ در ما خود به خود رفع میشه.. و اینکه استاد میگن بهترین کار، کار روی باورها و کار روی خودمون هست بی دلیل نیست… این خودبه خودی به صورت کاملا حیرت انگیزی اتفاق می افتد.

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، سرشار از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز هجدم:

    سلام و سپاس از بابت وجود نازنین استاد گرانقدر، مریم شایسته دوست داشتنی و همه عزیزان همسفرم

    یکی از جملات نابی که از استاد شنیدم این بود که “همه انسان ها به یک اندازه به منبع ثروت و نعمت دسترسی دارند” . اصلاً باورهای فراوانی استاد غوغااااا می کند.

    وقتی این باور را در خودم گسترش دادم که همه چیز به صورت یکسان وجود دارد و همه ما به مهمانی خدا دعوتیم و به خوان پر فیض و برکتش، چطور می توانم به دیگری که بهره بیشتری می برد خرده بگیرم…. حتی اگر بی انصاف و ظالم باشد و زیاده از حد وبه ستم سهم دیگران را بردارد، خدشه ای بر اصل ماجرا نیست، چرا که با خوان پر نعمت و برکت خداوند طرفیم که هیچ پایانی ندارد.. گاهی فقط لازمه جامون رو عوض کنیم..از این سمت میز بریم یک سمت دیگه

    هست … هست… همه چی هست… واسه همه هست….

    استعمارگر، استثمارگر، استکبار جهانی، غارتگر، آقازاده، دزد، حق خور و….. قدرتی برای بهره نبردن من نداشته، ندارد و نخواهد داشت… آنچه حق الهی من است به من خواهد رسید… به شرط داشتن خواسته، به شرط تقویت باورهای قدرتمندکننده به منبع اصلی رزق، به شرط داشتن باور فراااواااانی…

    باور فراوانی، که هر بار به خودم یادآوریش می کنم یک چراغی دیگه تو قلبم روشن میشه و یک نقطه سیاهی و ترس کمتر

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، سرشار از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز هفدهم:

    سلام خانم شایسته عزیز و نازنین …

    بله منم از کودکی همیشه به دنبال زندگی بهتر و فراتر از چیزی که در محیط من را احاطه کرده بود، بودم و این روند با افت و خیز همچنان ادامه داشته و دارد. و شوق به یادگیری خصوصا در حوزه های معنا داشتم.

    برایم مسجل شده که هربار عنان امورم را به دست قلبم سپردم و بهش اعتماد کردم نفع بردم و از زمانی که منطقی و عقلانی شدم و به عنوان یک خانوم عااااقل از سوی دیگران تایید گرفتم، چقدر روحم دچار سرگردانی و ضعف شد و در پی آن دنیای بیرونم

    و چه آسیب هایی که به روانم خورد.

    وقتی میشنوم که استاد عباس منش از کجا و کی شروع به گسترش آموزه هاشون کردند و در یک قدمی من بودند، داغ دلم تازه میشه.. چراکه در آن زمان با پانهادن در مسیر ناصحیح و گوش ندادن به ندای درونم موجبات افت فرکانس و مدار خودم را فراهم کرده بودم.

    در نهایت تا جایی پیش رفتم که باز هم در پی کشیده و اوردنگی های روزگار تصمیم به بازسازی خودم گرفتم. و از کسی به صورت اتفاقی اسم استاد را شنیدم، سرچ کردم و با پیشنهاد دوستم عضو سایت شدم ولی وقتی در مدار نباشی طبق قانون نمی توااانی بهره ای ببری حتی اگر در لب چشمه باشی. همیشه کامت خشک و آتشین و تشنه خواهد ماند.

    با اینکه انگاری خدا می خواست یک راه جهشی را به من هدیه بدهد. به قول خودم تقلب برسونه. ولی باز من از اعتماد به قلبم و نشانه ها ترسیدم . البته میدانم که انسان باید مسیر تعالی را پله و پله طی کند همان طور که پله پله به زوال می رویم..

    خدا را شکررررر که تصمیم گرفتم و در مسیر موفقیت و خودشناسی پانهاده و ماندگار شدم و بالا آمدم. تا پس از یک تغییر تقریبا بنیادی فضای روحی و فرکانسیم مناسب این آموزه ها و این سایت و همراهی با خوبانی چون استاد و شما و همه عباس منشی ها شد. و الان همراه تقریبا هرروزه سایت هستم.

    خداوند را از عمق وجودم سپاسگزارم بابت این مسیر نورانی. بابت این ذهن آرام. بابت این آرامش و تعالی ای روزافزون. دعاگوی تک تک تون هستم.

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، سرشار از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز شانزدهم:

    سلام به عشقای دل، درود به استاد عزیزم و همه دوستان گلم

    هفته پیش تجربه ای داشتم که دلالت بر گفته های استاد داشت. هفته قبل با دوستانم سفر تفریحی رفتیم. با اینکه موقع رفت با ماشین 206 رفتیم ولی چون همون یک روز سراسر شادی و لذت بودیم از همه چیییز. از وجود همدیگه. از مکان. از هوا . از غذا و….. و یک روز رو واقعا از کم و زیاد همه چیز لذت بردیم و کودکانه شدیم.. فارغ از قضاوت مردم و ترس از تذکر نیروی انتظامی تاب و سرسره توی پارک رو آباد کردیم. شب دور هم آواز خوندیم و حال کردیم، شیطنت کردیم و از اون فضای زیبای هتل کپری لذت بردیم…

    جالب این بود که در برگشت همسر صاحب ماشین به ما ملحق شد و در مسیر برگشت پس از مدت کوتاهی علامت داد و ایستاد.. اومد به سمت ما و گفت دلم راضی نشد…. بیا ماشین را عوض کنیم…. جاتون راحت نیست.. و ما با شوق و ذوق کودکانه رفتیم سوار ماشین تلیسمان ایشون شدیم…. بعد یکی از دوستان به شوخی گفت: موقع آمدن کارمند مستضعف بودیم، در برگشت مرفه بی درررد..

    شوخیش توجه منو به اتفاقات و درستی قوانینی که استاد فریادشون میزنه جلب کرد.

    واقعا اصل و اساس زندگی و شاه کلیدش “ لذت” است و “شادی” و “کودکانه برخورد کردن با زندگی”. به مرخصی فرستادن “منطق” و “رها شدن در جریان زندگی”

    این تفاوت در نوع وسیله نقلیه و راحتی در زمان رفت و برگشتمون نشانه کوچکی از درستی آموزه های استاد بود برام.

    همیشه این جمله را با خودم تکرار می کنم: “اگر استاد عباس منش تونست، پس منم حتما میتونم”

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، سرشار از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز پانزدهم:

    سلام و سپاس از بابت وجود نازنین استاد گرانقدر، مریم شایسته دوست داشتنی و همه عزیزان همسفرم

    “باور، چنان قدرت عظیمی دارد که‌ قادر است هر پیش‌بینی‌ و حساب و کتاب ریاضی را نیز غلط از آب در‌آورد.”

    این جمله من را به یاد این آیه انداخت :”خداوند هر آنکس را که بخواهد بی حساب روزی میدهد.” وعده خداوندی که هیچ گاه خلف وعده نمی کند.

    شاید هر کسی این شرایط را درک نکند ولی من که در بندرعباس زندگی می کنم فضای چنین خانه هایی را دیدم و درک می کنم مسافرکشی با پیکان بدون کولر توی هوای شرجی و گرم بندرعباس دقیقاااا یعنی چی؟؟؟ میدونم که با اینکه هزینه های زندگی در بندرعباس بالاست ولی یکی از شهرهای پولساز هست و استاد هم به خاطر زیر و زیر شدن شرایط زندگیشون به بندرعباس مهاجرت کردند.(در مسیر تکامل).. از چیزی که خیلی خوشم اومد این هست که با همین شرایط کاااملا نامناسب و واقعا سخت، چطور ایشون لذت بردن را در دستور زندگیش قرار داده بودند و رویاهاش رو فراموش نکرده و تن به روزمرگی ندادند… هر فرد متحولی را که دیدم (ازجمله استاد عباس منش) فارغ از اینکه چه مسیر پرپیچ و خمی رفتند، کسانی بودند که کتاب زیاد می خوندند. اونم کتاب های در جهت ارتقا فردی. این یعنی که من خودمو لایق یک زندگی بهتر میدونم.. و دنبال مسیری برای رشد هستم. به دانسته های خودم بسنده نکرده و تعصب ندارم. چراکه اگر دانسته هام درست یا کافی بودند باید نتیجه مناسب دریافت کنم و وقتی به هر دری میزنم نمیشه یعنی اینکه “اگر چیزی می خوای که تا حالا نداشتی، باید تبدیل به کسی بشی که تا حالا نبودی” و اینجاست که هدایت های خداوند یکی پس از دیگری بر ما هویدا می شود.

    به خودم مدام میگم: صبا جان راهی جز تغییر نداری. یا باید به همین شرایط تن بدی یا تغییر کنی… ولی یک جمله استاد مثل پتک تو سرم هست که میگن:

    “شرایط از این چیزی که هست فقط میتونه به مرور زمان بدتر بشه، مطلقا بهتر نمیشه” . مگر اینکه روی خودمون کار کنیم و منم با بودن در این مسیر سفرنامه نویسی دارم خودم را متعهد به تغییر و خلق زندگی بهتر و بهتر برای خودم می کنم . خدایا شکرررت

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز چهاردهم :

    درود بر کل خانواده صمیمی عباس منش

    خودت خالق زندگی خودت هستی… هم هیجان انگیز هست و هم ترسناک… آدم ها دوست دارند یکی دیگه جاشون بار مسئولیتشون رو حمل کنه.. دوست دارند اگر چیزی بر وفق مرادشون نبود یکی باشه که بار تقصیر و گناه را بندازند گردنش

    ولی در آگاهی پایین هستیم انگاری نمیدونیم که وقتی خدا چنین قدرتی را در نهاد هر بشری به ودیعه گذاشته، چرا باید علااااف کسی دیگه باشیم که ما رو خوشبخت کنه؟؟. امکانات زندگی رو برای ما فراهم کنه؟؟ رویاهای ما رو تحقق ببخشه؟؟ ما رو خوشحال کنه؟؟ لذت بده؟؟ جای ما تجربه کنه و رشد کنه؟؟؟ به قلب ما آرامش بده و…. و وقتی هم نکرد یا از پسش برنیومد حس کنیم بد عالم را در حق ما روا داشته و مورد خیانت قرا ر گرفتیم..

    وااااقعااا علاااف برای یک روزش هست…. در حالی که من قدرت خلق زندگی خودم را دارم. و هیچ احدالناسی یارای مقابله با من را نخواهد داشت.. به شرط اینکه قوانین را بدانم و بدان به طور مستمر عمل کنم.

    واقعا در مسیر این قوانین حس و حال و نتایج زندگی خیییییییییلیییی زیباتر از قبل میشه.. چقدددرررر خوشحاااالم . خدایاااا شکرت که از علافی درآمدم. خدایا شکرررت که داره وجودم متبلور میشه

    واقعا خوشحااالم . هم برای خودم و هم برای همه عزیزانی که اینجا ملاقاتشون می کنم و حس حال خوب و رشد و تکاملشون را می بینم..

    از صمیم قلبم قدردان عشق و روح پاک استاد عزیز و مهربانوی نازنین هستم.

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز سیزدهم:

    سلام به نور، به عشق..

    سلام به زندگی و درود به همه کسانی که با زیست کردن قوانین خداوند هر روز بیشتر از زندگی کردن لذت می برند.

    سپاس از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا که هر جمله و هر مثالش از اون یکی بیشتر به دل می نشیند.

    استاد در این فایل گفتند: “کسی که در مدار موفقیت نیست، کسی نمی تواند برای رسیدن به موفقیت کمکی بهش بکند. و چقدر از ما زندگی هامون را هدر دادیم برای کمک به دیگری”… من این رو چه خوووووووووب درک می کنم.. چون دقیقاً سیلی های شیکی از همین زاویه خوردم و می فهمم که کسی که داره اشتباه می کنه و حاضر به اصلاح و تغییر خودش نیست، ما نمی تونیم از خودمون بزنیم و عصای دستش بشیم که طرف را جایگاه و به شرایط بهتر برسونیم…. خییییییییلیییی می فههممش اینو….

    “ما نه میتوانیم سرنوشت کسی را به سمت خوبی ببریم یا سرنوشت کسی را به بدی بکشانیم.. ما حقیقتاً ناتوانیم. ما فقط می توانیم بر روی سرنوشت خودمان تاثیر بگذاریم. باید تسلیم باشیم و این را عمیقاً درک کنیم تا بتوانیم از زندگیمون لذت ببریم. ”

    چه جالب استاد در مورد افرادی که بر طبل خدمت به دیگران می کوبند می گوید: اینها یا هنوز خدمت درست حسابی ای نکرده اند و درست بلا سرشون نیومده تا حالیشون بشه که ما نمی تونیم یا قوانین را درست حسابی درک نکردند….

    اگر یک قانون مهم هستی را درک کنیم همه چیز حله: “تک تک ما به یک اندازه به نعمت های خداوند دسترسی داریم و نزدیکیم.”

    از مثالی که استاد زدند در مورد سلف سرویس هتل و با حسرت نگاه کردن کس دیگه ای که در اونجاست و اون همه می تونه بیاد و از غذاها برداره، بسیار لذنت بردم..

    چون خودمم این اشتباه را شدیداً کردم و هنوز هم تا حدی البته الان خیییلی کمتر این حس را نسبت به بچه ام دارم؛ در همین راستا و برای ایجاد باور جایگزین من تقریباً هر روز این جمله را می بینم و با خودم تکرار می کنم:

    “من باور دارم هر کسی مسئول صددرصدی خوشبختی و بدبختی خودش هست و اگر به اندازه دیگران به نعمت های خداوند نزدیک هست. پس با دلسوزی و ترحم بیجا نسبت به دیگران، سعی نمی کنم جای خدا را برایشان بگیرم.”

    خداااااااایااااااااااا شکررررررت از این آگاهی قشنگ. خداوندا سپااااس از استادی که زبان تو بر روی زمین هست و این آگاهی های ناب را که خودش زیست کرده است را به ما منتقل می کند.

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز دوازدهم:

    درود به استاد عزیزم و مریم بانوی شایسته نازنین و همه همسفران گلم

    “آدمهای زیادی به خاطر باورهای محدودکننده‌شان نتوانسته‌اند حتی با وجود تلاش بسیار به موفقیت مورد نظرشان برسند.”

    این موضوع را من به خوبی به چشم دیدم. فردی را می شناختم پر از خواسته ها و رویاهای شفاف، تلاشگر، با استعداد، سرشار از مهارت، پراز امید و احساس خوب، هدفمند و برنامه ریز (میشه گفت یک پکیج کامل). ولی در کمال تعجب می دیدم که اتفاق خاصی تو زندگیش نمی افتد که هیچ، هر از مدتی این خانواده یک سقوط آزاد دیگر را هم تجربه می کردند. بارها به قعر میرسیدند. سپس با تلاش زیاد خودشون را به موقعیتی می رساندند، ولی باز پررررتاب میشدند صد فرسنگ عقب تر… و دوباره تلاش جدید و تلاش جدید… و امید دوباره و دوباره به یهویی از این رو به اون رو شدن وضعیتشون…

    اون وقتها که قوانین را نمی دانستم متعجب میشدم که چرا این اتفاق می افتد؟؟؟ متحیر بودم. تا اینکه در مسیر خودشناسی با این قوانین آشنا شدم. خصوصا زمانی که با این سایت و آموزه های ناب استاد عباس منش آشنا شدم؛ دلایل عدم موفقیت و شکست ها و سیلی های مکررشون برایم روشن شد و تجربه بسیار واضح و خوبی کسب کردم… هرچند که این تجربه و آگاهی را بهشون با ذوق و با عشق منتقل می کردم، ولی این آگاهی ها بالواقع پاسخ به سوالها و چرایی های من بوده نه آنها…. اولش به اشتباه تلاش داشتم حالیشون کنم. اونم وقتی که هنوز خودم دستاوردهای مشخصی نداشتم. خصوصاً مالی..، برای همین درک که نکردند هیچ …. با من مقابله هم کردند….

    اینکه استاد میگن قرار نیست پدرت دربیاد رو خوب درک می کنم. و اینکه ما برای موفقیت به تلاش و تقلای بیشتری نداریم به هماهنگی بیشتر با قوانین نیازمندیم.

    واقعا وقتی ترمز دستی بالا باشه هر چی گاز بیشتری بدی یا ماشین حرکت نمی کند یا خیلی سنگین و کند حرکت کرده ولی در عوض آسیب بسیار زیادی به موتور و تشکیلات ماشین میزند.

    مساله ای دیگری که با شنیدن این فایل باز هم منو به فکر برد، امید به اتفاق یک شبه و یک شانس و موفقیت بادآورده بود…

    یعنی قبلا داشتم روی این باور کار می کردم که وقتی میگن “بادآورده را باد می برد. درست نیست”. دوست داشتم موفقت های بزرگ و اتفاقات خوب برام شانسی بیاد ولی می ترسیدم موندگار نباشه برام و باد ببرتش… ولی الان میدونم که بر اساس قانون تکامل اگر هم به دست بیاد لاجرم به باد خواهد رفت. وقتی در فرکانسش نباشیم خودمون به بادش میدیم… دارم به جای چشم به یک شانس، به نتایج کوچک کوچکی که کسب می کنم دقت می کنم و مسیر تکاملم را با شوق نظاره گر باشم.

    پس اساسی ترین کار ما، کار روی باورها و قوانین و تقویت هر روزه است. روی نتایج نباید زوم کرد.. بعدش خودبه خود می بینیم که چه نتایج شگرفی خواهیم داشت. شاید از دید دیگری بادآورده باشد، ولی خودمون میدونیم که بی دلیل نبوده است.

    درک می‌کنیم که ثروت نمی‌تواند یک شبه ایجاد نمی شود. به همین دلیل نیز در پی شیوه‌های یک شبه ثروتمندشدن نخواهیم بود زیرا درک می‌کنیم که ثروت نتیجه ساختن باورهای ثروت آفرین است و این باورها یک شبه ایجاد نمی‌شوند. بلکه باور ساختن نیازمند تکامل ارتعاشی است.

    تنها یک راه هست، تمرکز و تمرین هرروز و هر لحظه و مداوم روی قوانین… خدا را شکر می کنم که قوانینش بدون تغییر است.

    سپاس از استاد عزیزم که با عشق و انرژی این آگاهی ها را در اختیار ما قرار میدهند.. مسیرتان همواره پرنور

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    روز یازدهم :

    سلام به همه عزیزان همفرکانسی و خانواده صمیمی عباس منش

    به به عجب فایلی بود استااااد. عجب آگاهی های نابی بود مریم جااان

    من این فایل رو پارسال شنیده بودم و توی گوشیم بود و گاهی اتفاقی پخش میشد.. خیییلی خیلی حس قشنگیه که خداوند میگه “لاخوف علیهم و لاهم یحزنون” نترس و اندوهگین نباش..

    خیلی این جمله به دلم نشست. آخه خودم مدتها غم و اندوه سنگینی را حمل می کردم. این جمله به من آرامش میداد و میده.

    تررررس امان از ترس….. واقعا از هر چی بترسی بهش دچار میشی اصل واقعیت هست (که از ضرب المثل های خوب ماست.) و می بینم که چطور در گذشته شرایط ایده آلم را بابت باورها و ترس های عمیق و ریشه ای در درونم، به کویر لوت تبدیلش کردم و بعد سعی داشتم با اشک آبیاری و آبادش کنم.. زهی خیال باطل.

    الان مدتی هست که دارم روی ضرب المثل ها و کنایه ها و استعاره ها توجه بیشتری می کنم.. به جد می تونم بگم اکثر ضرب المثل های ما بار منفی دارند و حاوی باورهای محدود کننده اند. که دارم روشون کار می کنم و به جاش باورهای درست را تکرار می کنم.

    تا میاد حالم بد بشه، به خودم میگم: خدا گفته نترس و اندوهگین مباش. آروم باش. اعتماد کن

    سپاس خدای تبارک و تعالی را که سراسر خیر و شادی و نور است. و مرا در همین راستا به این خانواده دوست داشتنی و با ارتعاش لطیف اتصال داد…. و خوشحالم که به طرز محسوسی مثل قبل نیستم. ترس و اندوهم کاسته شده.

    حتی در زلزله شدید اخیر بندرعباس که اتفاقا همون موقع ویس استاد با صدای بلند در خونه مان در حال پخش شدن بود و من در همان حین تاب خوردن سعی می کردم به صدای استاد گوش بدم و ترس را به میزان زیادی از خودم و اطرافیانم دور می کردم… و چیزی که از آن حادثه طبیعی شدیداً خشن برای من به جا ماند، حس خوب و تجربه این همه زیبایی و قدرت نمایی پروردگار بود.

    همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    سلام زهرای عزیز. خوشحالم از آشنایی با شما دوست همسفر

    ببین پاشه آشیل این خانواده این بود که اعضای خانواده چشم به برآورد رویاهاشون توسط پدر و شوهر دارند. و پدر خانواده شدیددداااا خودش رو مسئول همه چیز خانواده می دانست.. و براش افت شخصیت داشت که بخواد ازشون که شما هم بخشی از مسئولیت زندگی را بپذیرید و کار کنید.. اوایل که بعد از یک سوپر ورشکستگی از هم متلاشی شده بودند، بهش گفتم دخترت می تونه پیش خاله اش تو آرایشگاه کار ناخن یاد بگیره یا کارهای دیگه. الان ۱۷ ساله هست.. خاطرم هست با تعصب گفت. مگه من مرده باشم که دخترم کار کنه… و یا زنش.. همیشه میگفت اون نمی تونه مریضه. حرف مفت.. دلیلش مسئولیت پذیری بی خود و بی حد و حصر بود و نقش خدا را برای آنها بازی کردند… در حالی که من عقیده داشتم که شاید خداوند اراده کرده روزیشون رو توی دستهای خودشون بذاره نه تو… سخت نگیر. آروم باش و اجازه بده و ترغیبشون کن که اونها هم بخشی از سرنوشت خود را بسازند..

    این مهمترین پاشنه آشیل انها بود.. مسئولیت پذیری افراطی پدر و بی مسئولیتی و انگلی زندگی کردن افراد خانواده . جایی که لازمه حرکت کنی و برکت خداوند را دریافت کنی فقط بشینی پای شمع و عود و شکرگزاری و متدهای جذب.. در حالی که اگر من دارم روی قانون جذب کار می کنم جذب مشخصا برای من اتفاق می افته نه برای همسر..‌نه برای بچه و..‌این نظر منه و به دید من اشکال کارشون

    یک چیز دیگه هم که به وضوح درشون دیدم این بود که:

    به خاطر رفع نیازهاشون حاضر به پرداخت بدیهی هاشون نبودند. اولویت در راحت زندگی کردن خانواده بود نه پرداخت دیون معوقه.. به اعتقاد من وقتی کسی قسط قرض بدهی فیش های تلفن اب و برق و…. را پرداخت نمی کنه به دلیل اینکه فکر می کنه برای گذران زندگی کم میاره ، این یعنی من به رزاقیت خداوند ایمان و اطمینان کامل ندارم.. اصل فراوانی را درک نکردم. و در یک کلام ذهن فقیری دارم.. پس ثروت با ذهن فقیر با هم یکجا جمع نمی شوند…

    البته موارد زیاده ولی این دوتا از مهمترینش بود

    آهان یکی دیگه‌هم‌که خیلی موثر هست قایم شدن و انزوا به دلیل ترس از مسخره شدن و مورد قضاوت قرار گرفتن.. یعنی زمانی من کسی رو راه میدم خونه ام که حرف برای گفتن داشته باشم.. نه وقتی که مثلا مبل ندارم یا توی یک اتاق زندگی می کنم. و این ترس خودش افت شدید فرکانس میاره و موارد دیگه

    اشتباه صددرصدی من در ارتباط باهاشون انتقال آگاهی بود و کمک و حمایت برای درآمدن از چاله ها.. ضرر به من رسید اونها هم ظرف بهره گیری را از اینها نداشتند.. بالاخره توی یک پرتاب به عقب مجدد، من بر احساساتم غلبه کردم و ازشون حمایت نکردم.‌ سخت بود هم برای من و هم برای اونها که عادت کرده بودند به حمایت های بی دریغ من. و من یهو توی بحران میگم شرمنده..‌

    شما زهرا خانوم عزیزی که در مسیر متعهد هستی، بهت تبریک میگم و بهت افتخار می کنم.. حتما می تونی ترمز دستی تون را پیدا کنید و چنان سرعتی بگیری که کسی به گردت نرسه..

    فقط اینو به یاد داشته باش که اگر زیاد بخواهی با ترمز دستی بالا گاز بدی و سعی کنی حرکت کنی، نتیجه داغون شدن موتور و لاستیک و تشکیلات ماشین زندگیت هست..

    انشالله که به زودی خبرهای خوش ازتون بشنوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: