روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 3

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «معصومه ملک زاده» در این صفحه: 49
  1. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤❤به نااااااامِ خدااااااایِ وهااااااااب❤❤❤

    سلااااااااااام……….. سلاااااااااااام……… سلاااااااااااام….

    روزِ چهاردهم۱۴ معصومه ملک زاده:حاضر✋😍

    خیلی خیلی زیاد با این فایل و متنِ زیبا و آگاهانه و ریزبینانه ی مریم جااانِ شایسته کِیف کردم.و الان دو روزه که فقط دارم به این متن و فایل فکر میکنم.حتی امروز توو مسیرم از خونه به خیابون و بالعکس فقط و فقط داشتم فکر میکردم و مرور میکردم.چقدررررر آگاهی توو این فایل وجود داره.خدایا ششششکرت.

    بیشتر که فکر میکنم متوجه میشم که تغییر یکی از بزرگترین و پایه ترین قوانینِ این جهانِ پهناور هست.خورشید جاش رو به ماه و ماه جاش رو به خورشید،شب جاش رو به روز و روز جاش رو به شب میده.حتی ابرها هم ساکن نیستن و دائم در حالِ تغییرِ مکانشون هستن.فصل ها هم هیچوقت ساکن نبودن و با تغییرِ فصل همه ی طبیعت هم تغییر میکنه و و و ….. این یعنی (تغییر).

    اکثرا بر این اعتقادیم که تغییر خیلی خیلی سخته حتی منم میگم خیلی سخته،اما الان در این بُرهه از زمان که بیشتر توجه میکنم میبینم که اصلا تغییر توو وجودِ ماست،اما خودمون باعث شدیم که تغییر برامون سخت جِلوه کنه.مثلا ما از شکمِ مادرِ عزیزمون که یه دنیا بود برامون،تغییر کردیم و به این دنیا اومدیم،توو همون حالت نموندیم و بزرگ تر شدیم و و و … این یعنی تغییرِ شیرین.

    استادِ جاااان من خودم به شخصه همیشه از تغییر وحشت داشتم،چه بسا که الان هم صادقانه وحشت دارم اما دارم رو خودم کار میکنم.مثلا وقتی که تازه ازدواج کرده بودیم،چند سالی توو یه خونه که خیلی کوچی‌ک بود زندگی میکردیم و انقدررررر به اونجا عادت کرده بودم که هیچوقت فکر نمیکردم که یه روزی بااااید از اونجا بریم.دقیقا درست میگین استادم،خیلی خوبه که خودمون وقتیکه اونقدر شرایط واسمون عادی و همیشگی جِلوه نکرده،فکرِ تغییر باشیم وگرنه جهان با چَک و لَگَد ما رو به تغییر وا میداره.وقتی اون بالا گفتم که تغییر سخت نیست و توو وجودِ ماست،به این خاطر بود که استاد گفتن خودتون تغییر کنین تا اینکه مجبور به تغییر بشین، تغییر وقتی سخت میشه که ما در مقابلش مقاومت داریم.

    خلاصه،شرایط طوری شد که ما باااااااید از اون خونه میرفتیم.من کلی گریه کردم👈 (تغییر با چَک و لَگَد و تغییرِ سخت) و کلی میترسیدم که حالا چی میشه؟👈(بی ایمانی و نجواهایِ شیطان)

    اولش خیلی خیلی سخت بود،اما کم کم متوجه شدم که چقدررررر عااالی شد که از اونجا👈(نقطه ی اَمن) نقلِ مکان و جدا شدیم.هم خونمون بزرگتر شد،هم پولِ پیشمون بیشتر شد و هم قوی تر شدیم و تغییر کردیم👈(تغییر شیرین)

    حتی به نظرِ من بزرگترین و زیباترین تغییرِ شیرین،رفتن از این خانه که این دنیاست و پیوستن به منبع و ابدیت که آخرت و در نهایت خداست.واقعا اگر این تغییر نبود،چقدرررر این دنیا کسل کننده و تکراری و بی معنا بود.خداروشششششکر.

    خ ل ق = خلق

    خدایاااااااا ششششششکرت.

    چقدرررر زیباست که من خالقِ زندگیِ خودم هستم.واقعا چنین خدایی سزاوارِ ستودن است.

    خدایِ مهربون خصلتِ بزرگ و زیبایل خودش که خالق بودن هست رو به ما که اشرفِ مخلوقات هستیم هدیه کرده. داشتم به این فکر میکردم که چقدرررر خالق بودن شیرینه.مثلا کوچکترین مثال یه ظرفِ زیبایِ سفالی هست که ما خلق میکنیم و با افتخار میشیم خالقِ اون.از یه گِل، یه اثرِ خیلی زیبا خلق میکنیم و لذت میبریم.

    وااااااای استااااااد،چقدررررر زیبا و عاااالی قوانین رو درک کردین.ستاره ی قطبی زیباترین نام برایِ خلقِ خواسته هامون هست.به محضِ اینکه شروع کردم به نوشتن و تجسمِ خواسته هام،برام اتفاق میفته و خلق میکنم خواسته هام رو.هر چند که خلق کردن هم صد در صد به تکامل نیاز داره و باید از چیزهایِ کوچیک خلق رو شروع کنیم.من امروز خواستم که آسانسور درست در جایی باشه که من هستم و خلقش کردم.من امروز خواستم که چراغ سبز بشه و ماشینا بایستن و من رَد بشم و خلق کردم.خداروشششششکر.

    استادِ عزیزم اولِ فایل که گفتین یه مدت نبودین و دلتنگ بودین،با اینکه این فایل واسه مدتها پیشه،اما واقعا منم دلتنگتون شدم😘😘😘🤭🤭🤭

    واقعا که این چنین خدایی ستودنی ست.واقعا از خدا ممنونم و شکرش که به ما اجازه داد که خالقِ زندگیِ خودمون باشیم.

    بچه ها فکر کنین که اگه همه چیز از قبل مثلِ تقدیر و سرنوشتی که اکثرا قبول دارن،بود،چقدرررر زندگی پوچ و خسته کننده بود.وقعا خداروشکر که ما اختیارِ زندگیِ خودمون رو داریم👈(قدرتِ اختیار و برتری به همه ی موجودات)

    واقعا استادِ جااااان وقتیکه گفتین که میخواستین برین بندرعباس و اونجا بر خلافِ چیزی بود که دوستتون گفته بود،یادِ این مثال افتادم که:شنیدن کِی بُوَد مانندِ دیدن.ما آدما اکثرا منتظریم ببینیم که دیگران چی میگن،به خاطرِ همین هم اکثرا حرکت نمیکنیم که تغییر کنیم زندگیِ زیبایی رو خلق کنیم.اگر شما به حرفِ دوستتون گوش میکردین و بندرعباس نمیرفتین،مطمئنا الان اینجایی که هستین نبودین.

    استاد شما با مهاجرت هایی که داشتین و دارین،به نظرِ من چندین دنیا رو با هم تجربه کردین و میکنین و خیلی جالب و قشنگه.

    استاد وقتی از تخم مرغ هاتون حرف میزدین،من تجسم کردم که منم تخمِ مرغ هام رو از لونه برمیدارم و شیری که تو لیوان ریختم و میخورم شیرِ گاو و گوسفند و بُزهایی هست که مالِ خودمه ووووو ‌کلی لذت بردم🥰🥰🥰😋😋😋

    استاد جونم وقتی در موردِ موضوعِ خلقِ شرایط در هر جایی به نفعِ خودمون حرف زدین و وقتیکه گفتین که نباید جایی که میریم شرایطش ردیف باشه و خودمون باید شرایطِ دلخواهمون رو خلق کنیم،یادِ فیلمی افتادم که چند سالِ پیش دیده بودم که توو اون فیلم دختری به نامِ یانگوم بود که اصلا براش فرقی نمیکرد که الان کجاست و فقط به هدفش فکر میکرد و هر جایی بهترین شرایط رو برایِ خودش خلق میکرد و منتظرِ کسی نمیموند و بالا دستی ها فکر میکردن که اگه اونو تبعید کنن میتونن جلویِ رشدش رو بگیرن،اما اون خلافش رو ثابت میکرد و به بهترین نحو خالقِ زندگیِ خودش بود.البته استادِ عزیزم من اونموقع اینارو نمیفهمیدم و الان ازتون بابتِ آگاهی هایی که میدین تشکر میکنم.

    استادِ جااااان این مطلبی رو که الان دارم میگم شاید ربطی به موضوع نداشته باشه.اما خودم اینو یه خلق و تغییرِ عالی توو وجودِ خودم میبینم. اینکه من چند روزه پیش یه آقایی رو دیدم که سوارِ یه بنزِ خوشگل بود😍.اونجایی که ما زندگی میکنیم کمتر کسی این ماشین رو داره. من با جرات رفتم جلو و از تهِ قلبم بهشون تبریک گفتم و براشون آرزویِ بهترین هارو کردم،که اگر معصومه ی قبل بود،شاید اصلا حالش بد میشد یا حسادت میکرد.به نظرم من اون لحظه م رو اونجور که قلبم راضی شد خلق کردم و تغییر رو در خودم دیدم.تبریک میگم به خودم.

    در آخر باز هم از استادِ جاااااان و مریم جاااانِ شایسته و همه ی هم کلاسی هایِ عزیزم توو کلاسِ عباس منشی ها تشکر میکنم که دیدگاهم رو عاشقانه میخونین.

    استادِ عزیزم تشکر به خاطرِ وجودت

    دوستدارِ شما معصومه ملک زاده

    😘😘😘😘😘😘😘😘

    ❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤ به ناااااااامِ خداااااااایِ وهااااااااب ❤❤

    سلااااااااام. سلااااااااااااام. سلاااااااام.

    معصومه ملک زاده:حاضر✋روزِ سیزدهم۱۳

    واقعا خیلی برام سخته که اینو بپذیرم که من بعد از اییییینهمه دلسوزی،ایییییینهمه خودکوبی،ایییییینهمه خومو ندیدنام….بفهمم که اصلا من هیچ نقشی در بهبود یا خراب شدنِ زندگیِ دیگران ندارم.اما این جمله ی ارزشمند تا حدِ خیلی زیادی واسم مرحم میشه که( عدلِ خداوندِ عادل رو باور کنیم که به همه ی ما تواناییِ خلقِ زندگی مان،به وسیله ی باورهایمان را بخشیده است.) دقیقا این مثال واسه این روز از کلاسِ عباس منشی ها صِدق میکنه که کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد،اما کسی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد.استادِ جاااان مهمانِ همسایه نخوابیده بلکه خودش رو به خواب زده.و عمرا همسایه نمیتونه اونو بیدار کنه.و قانون اینه که اجازه بده که خودش از خواب بیدار بشه.

    حتی با اینکه بهترین شرایط رو براش فراهم کردن،اما اون دیوارِ نفوذش محکم بود و تغییر ناپذیر.و این برمیگرده به همون تفاوتِ فرکانسی.

    استادِ جاااان،اونایی که به شما اعتراض میکنن که ما باااااید به دیگران کمک کنیم و …. احساسم اینه که متوجهه منظورِ شما نشدن.چیزی که من متوجه شدم اینه که اون کمک کردنی که شما میگین ممنوعه،دقیقا دخالت هست نه کمک.

    استاد الان یه حرفی که از دخترم که فقط ۱۰ سالشه یادم افتاد اینه که گفت: مامان ما باید به من چه رو خودمون یاد بگیریم تا کسی به تو چه رو بهمون یاد نده.با اینکه دخترم سنش کمه اما خیلی خیلی فرکانسش نسبت به هم سن و سالاش بالاتره و درکش عالیه خداروششششکر…. چیزی که من متوجه شدم اینه که از دیگران حمایتِ بیجا نکردن،کمکِ واقعیه.اینکه به زور نمیشه به دیگران کمک کرد.مخصوصا تا وقتیکه خودمون رشد نکردیم به هیچ وجه نمیتونیم به کسی کمک کنیم.من خودم رو مثال میزنم: بدتر از همه اینه که من وقتی کسی ازم کمک میخواست،خودم رو به هر دری میزدم که به اون طرف نه نگم و(اعتمادِ به نفس و عزتِ نفس روزِ اولِ کلاسِ عباس منشی ها) حتما کمک کنم،حالا به هر طریقی که شده.خودم رو همیشه به دردسر مینداختم.اما از درون ناراحت بودم(خود کم بینی ) پس کمکی که منو ناراحت کنه کمک نیست.وگرنه منظورِ شما این نیست که اصلا نباااااید به کسی کمک کرد.و زیباترین مثالی که استادِ عزیزم فرمودن اینه که همه ی ما،همه ی ما،همه ی ما،به یک اندازه از ثروت ها و نعمت هایِ خداوند برخوردار هستیم.الله اکبر…. واقعا این خداوند ستودنی ست.خداروشششششکر…

    اونایی که در موردِ کمک کردن اشتباه فکر میکنن،به نظرم مثلِ این میمونه که یه مادری که دیگه آخرایِ بارداریشه و خیلی سنگین شده و داره سختی میکشه،ما دلمون بسوزه و لازم بدونیم که کمکش کنیم و کاری کنیم که زودتر زایمان کنه🙄،چه اتفاقی میفته؟همه ی زحماتِ اون مادر از بین میره.

    بارزترین مثال برایِ اینکه ما تسلیم هستیم در تغییرِ دیگران،بیمارانِ معتاد هستن که اگر کلِ دنیا جمع بشن،نمیتونن هیچ کاری انجام بدن تا اینکه خودشون بخوان که ترک کنن و خلاص بشن.

    خداروشششششکر به خاطرِ امروز.خداروشششششکر به خاطرِ آگاهی هایِ نابِ فایلِ امروز.

    در آخر باز هم از استاااااادِ جااااان و مریم جااااانِ شایسته و همه ی عزیزان تشکر میکنم که دیدگاهم رو با حوصله و عششششق میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤به ناااااااامِ خداااااایِ وهااااااااب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااااام.سلاااااااااااام.

    امروز میخوایم تو کلاسِ عباس منشی ها در روزِ دوازدهمِ کلاس از بودن یا نبودنِ شانس و قُمار و رمالی و دعا نویسی ….. صحبت کنیم.

    هم کلاسی هایِ عزیزم کنفرانسم رو از اینجا شروع میکنم که:

    من الان که دقت میکنم،متوجه میشم که دعا نویس ها و فالگیرها دقیقا اون چیزی رو میگن که ما میخوایم بشنویم.اونا میدونن که ما وقتی سراغشون میریم،که حالمون خوب نیست.و اونا میدونن که چی بگن و از ما به راحتی پولمون رو بگیرن.در حالی که حالِ ما رو بدتر و زندگی مون رو خراب تر میکنن.البته ما خودمون بهشون اجازه ی همچین کاری رو میدیم.

    من خودم یادمه که من و خونوادم انقدر درمانده شده بودیم،انقدر خراب کرده بودیم،انقدر کار میکردیم و قناعت میکردیم،که پناه آورده بودیم به دعا نویس و جادو و جنبل….

    همیشه منتظر بودیم که شانسی یه کسی از بیرون بیاد یا یه اتفاقی از بیرون برسه که ما رو نجات بده…..

    تازه فهمیدم که تمامِ تمامِ و تمامِ اتفاقاتِ زندگیِ ما بدونِ استثناء نتیجه ی باورهایِ خودمونه.

    اما به قولِ استادِ عزیزم: ( در حالیکه جهان راهِ خودش رو میره و پیروِ قوانینِ خودش عمل میکنه )

    همیشه فکر میکردم که امریکا و کشورهایِ خارجی خیلی زندگی رو بَلَدن و میدونن که چیکار کنن.حتی اگه من از استاد نمیشنیدم که قمار و این چیزا درست نیست و اگه هنوز سرِ باورهایِ تِرِکیده ی قبلیم بودم،به این میرسیدم که حتی قمار رو هم اونا بلدن و ما هیچی ازش نمیدونیم و با کلاس نیستیم.در حالی که اصلا ربطی به کشور و آدمایِ خاصی نداره.و همون امریکا یه شهرِ معروفش توو دنیا به نامِ لاس وگاس هست که شهرِ قمار و شانس و…. ست.حتی متوجهه یه موضوعِ جالب شدم که صاحبِ قمارخانه ها خودشون اصلا قمار بازی نمیکنن و فقط از این راه پولدار میشن.پس واقعا ربطی به جا و مکان نداره و فقط باورهاست که تعیین کننده س.

    بچه ها،همیشه فکر میکردم که خدا به یه عده شانس داده هلو…و به ما هم تا تونسته بدبختی داده.همیشه فکر میکردم که کسب باید باشه و اَجی مَجی کنه تا وضعیتِ ما خوب بشه.هیچوقت نمیدونستم که هیچی بیرون نیست و همه چیز درونِ خومونه.اما استادِ جاااان به برکتِ وجودِ شما و سینه ی پُر از آموزه هایِ نابتون که هدیه ی خداست،سعی میکنم که فقط و فقط رویِ خودم و خدایِ خودم حساب کنم و بیرون دنبالِ چیزی نگردم.

    استاد چند وقته پیش یکی از اقوامم من رو اُمُّل خطاب کرد،چون من مثلِ اون توو مهمونیایی نیستم که تووش قلیون و یه سری حرفایِ چرت و پرت رد و بدل میشه.حقیقتش اولش خیلی ناراحت شدم و به خودم گفتم که چرامن امروزی نیستم.اما الان به خودم تبریک میگم که فقط دوست دارم سالم زندگی کنم.دوست دارم الگو باشم نه عبرت.اما این باورم از اعتمادِ به نفسِ پایینم نشاءت میگرفت.

    راستی گفتم اعتمادِ به نفس… استادِ جااان به نظرم الان وقتشه که دوباره به روزِ اول از آموزه هاتون از کلاس برگردیم،یعنی اعتماد به نفس.استاد من فکر میکنم اونایی که توو قمار و این چیزا شرکت میکنن در یک کلام،اعتماد به نفس ندارن.چون فکر میکنم این کار از باورِ کمبودِ پول و کمبودِ زمان میاد.اونا میخوان جهان رو دور بزنن و یه شبه به آرزوهاشون برسن.اما اینو نمیدونن که قانونِ خدا قانونِ تکامله. قوانین برایِ همه یکی و ثابته،حتی اونا.

    استاد توو این مسئله هم من به این پی میبرم که اونایی که قمار میکنن حالشون خوب نیست.و طبقِ قانون حالِ بد مساوی ست با اتفاقاتِ بد.که این اتفاقِ بد واسه اونا باخت داره که اسمشو میزارن بد شانسی و واسه صاحبِ قمار بُرد داره که اسمش میشه خوش شانسی.واقعا بچه ها،الان دارم متوجه میشم که استاد میگن نجوایی که حالتو بد میکنه از سمتِ شیطانه یعنی چی… اگه قمار پولسازه،اگه قمار خوبه،اگه واقعا به اون معنا،شانس وجود داره،پس چرا هیچوقت اونا با آرامش قمار نمیکنن و حالشون همیشه بَده.پس مطمئنا قمار از سمتِ شیطانه.و دنبالِ بَد کردنِ حالِ خوب.

    حتما استاد.باید این شهر رو ترک کنی.چون مطمئنا اونجا جایِ تو نیست.کثیفی و تمیزی هیچوقت یکجا معنا نمیدن و جای نمیگیرن.حالِ خوبِ تو با حالِ بدِ این شهر یکجا معنا نداره.توو باید اونهارو رها کنی و طبقِ آموزه هاتون نباید جزعه اونها باشی.

    استادِ جااان و مریم جانِ شایسته ی شایسته من با تمامِ وجودم ازتون ممنونم که با عششششق وقت میزارین و دیدگاهِ این شاگردِ نوپا رو میخونین.یه دنیا ممنونم😘😘

    هم کلاسی هایِ عزیزم از شما هم عاشقانه ممنونم که دیدگاهم رو میخونین.همه تو نو به الله میسپارم.

    دوستدارِ شما معصومه شاگردِ کلاسِ عباس منشی ها

    🥰🥰🥰

    💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤ به ناااااااامِ خداااااااایِ وهااااااااب ❤❤

    سلااااااااام. سلااااااااااااام. سلاااااااام.

    معصومه ملک زاده:حاضر✋روزِ سیزدهم۱۳

    واقعا خیلی برام سخته که اینو بپذیرم که من بعد از اییییینهمه دلسوزی،ایییییینهمه خودکوبی،ایییییینهمه خومو ندیدنام….بفهمم که اصلا من هیچ نقشی در بهبود یا خراب شدنِ زندگیِ دیگران ندارم.اما این جمله ی ارزشمند تا حدِ خیلی زیادی واسم مرحم میشه که( عدلِ خداوندِ عادل رو باور کنیم که به همه ی ما تواناییِ خلقِ زندگی مان،به وسیله ی باورهایمان را بخشیده است.) دقیقا این مثال واسه این روز از کلاسِ عباس منشی ها صِدق میکنه که کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد،اما کسی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد.استادِ جاااان مهمانِ همسایه نخوابیده بلکه خودش رو به خواب زده.و عمرا همسایه نمیتونه اونو بیدار کنه.و قانون اینه که اجازه بده که خودش از خواب بیدار بشه.

    حتی با اینکه بهترین شرایط رو براش فراهم کردن،اما اون دیوارِ نفوذش محکم بود و تغییر ناپذیر.و این برمیگرده به همون تفاوتِ فرکانسی.

    استادِ جاااان،اونایی که به شما اعتراض میکنن که ما باااااید به دیگران کمک کنیم و …. احساسم اینه که متوجهه منظورِ شما نشدن.چیزی که من متوجه شدم اینه که اون کمک کردنی که شما میگین ممنوعه،دقیقا دخالت هست نه کمک.

    استاد الان یه حرفی که از دخترم که فقط ۱۰ سالشه یادم افتاد اینه که گفت: مامان ما باید به من چه رو خودمون یاد بگیریم تا کسی به تو چه رو بهمون یاد نده.با اینکه دخترم سنش کمه اما خیلی خیلی فرکانسش نسبت به هم سن و سالاش بالاتره و درکش عالیه خداروششششکر…. چیزی که من متوجه شدم اینه که از دیگران حمایتِ بیجا نکردن،کمکِ واقعیه.اینکه به زور نمیشه به دیگران کمک کرد.مخصوصا تا وقتیکه خودمون رشد نکردیم به هیچ وجه نمیتونیم به کسی کمک کنیم.من خودم رو مثال میزنم: بدتر از همه اینه که من وقتی کسی ازم کمک میخواست،خودم رو به هر دری میزدم که به اون طرف نه نگم و(اعتمادِ به نفس و عزتِ نفس روزِ اولِ کلاسِ عباس منشی ها) حتما کمک کنم،حالا به هر طریقی که شده.خودم رو همیشه به دردسر مینداختم.اما از درون ناراحت بودم(خود کم بینی ) پس کمکی که منو ناراحت کنه کمک نیست.وگرنه منظورِ شما این نیست که اصلا نباااااید به کسی کمک کرد.و زیباترین مثالی که استادِ عزیزم فرمودن اینه که همه ی ما،همه ی ما،همه ی ما،به یک اندازه از ثروت ها و نعمت هایِ خداوند برخوردار هستیم.الله اکبر…. واقعا این خداوند ستودنی ست.خداروشششششکر…

    اونایی که در موردِ کمک کردن اشتباه فکر میکنن،به نظرم مثلِ این میمونه که یه مادری که دیگه آخرایِ بارداریشه و خیلی سنگین شده و داره سختی میکشه،ما دلمون بسوزه و لازم بدونیم که کمکش کنیم و کاری کنیم که زودتر زایمان کنه🙄،چه اتفاقی میفته؟همه ی زحماتِ اون مادر از بین میره.

    بارزترین مثال برایِ اینکه ما تسلیم هستیم در تغییرِ دیگران،بیمارانِ معتاد هستن که اگر کلِ دنیا جمع بشن،نمیتونن هیچ کاری انجام بدن تا اینکه خودشون بخوان که ترک کنن و خلاص بشن.

    خداروشششششکر به خاطرِ امروز.خداروشششششکر به خاطرِ آگاهی هایِ نابِ فایلِ امروز.

    در آخر باز هم از استاااااادِ جااااان و مریم جااااانِ شایسته و همه ی عزیزان تشکر میکنم که دیدگاهم رو با حوصله و عششششق میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤به ناااااااامِ خداااااایِ وهااااااااب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااااام.سلاااااااااااام.

    شانس Chance

    امروز میخوایم تو کلاسِ عباس منشی ها در روزِ دوازدهمِ کلاس از بودن یا نبودنِ شانس و قُمار و رمالی و دعا نویسی ….. صحبت کنیم.

    هم کلاسی هایِ عزیزم کنفرانسم رو از اینجا شروع میکنم که:

    من الان که دقت میکنم،متوجه میشم که دعا نویس ها و فالگیرها دقیقا اون چیزی رو میگن که ما میخوایم بشنویم.اونا میدونن که ما وقتی سراغشون میریم،که حالمون خوب نیست.و اونا میدونن که چی بگن و از ما به راحتی پولمون رو بگیرن.در حالی که حالِ ما رو بدتر و زندگی مون رو خراب تر میکنن.البته ما خودمون بهشون اجازه ی همچین کاری رو میدیم.

    من خودم یادمه که من و خونوادم انقدر درمانده شده بودیم،انقدر خراب کرده بودیم،انقدر کار میکردیم و قناعت میکردیم،که پناه آورده بودیم به دعا نویس و جادو و جنبل….

    همیشه منتظر بودیم که شانسی یه کسی از بیرون بیاد یا یه اتفاقی از بیرون برسه که ما رو نجات بده…..

    تازه فهمیدم که تمامِ تمامِ و تمامِ اتفاقاتِ زندگیِ ما بدونِ استثناء نتیجه ی باورهایِ خودمونه.

    اما به قولِ استادِ عزیزم: ( در حالیکه جهان راهِ خودش رو میره و پیروِ قوانینِ خودش عمل میکنه )

    همیشه فکر میکردم که امریکا و کشورهایِ خارجی خیلی زندگی رو بَلَدن و میدونن که چیکار کنن.حتی اگه من از استاد نمیشنیدم که قمار و این چیزا درست نیست و اگه هنوز سرِ باورهایِ تِرِکیده ی قبلیم بودم،به این میرسیدم که حتی قمار رو هم اونا بلدن و ما هیچی ازش نمیدونیم و با کلاس نیستیم.در حالی که اصلا ربطی به کشور و آدمایِ خاصی نداره.و همون امریکا یه شهرِ معروفش توو دنیا به نامِ لاس وگاس هست که شهرِ قمار و شانس و…. ست.حتی متوجهه یه موضوعِ جالب شدم که صاحبِ قمارخانه ها خودشون اصلا قمار بازی نمیکنن و فقط از این راه پولدار میشن.پس واقعا ربطی به جا و مکان نداره و فقط باورهاست که تعیین کننده س.

    بچه ها،همیشه فکر میکردم که خدا به یه عده شانس داده هلو…و به ما هم تا تونسته بدبختی داده.همیشه فکر میکردم که کسب باید باشه و اَجی مَجی کنه تا وضعیتِ ما خوب بشه.هیچوقت نمیدونستم که هیچی بیرون نیست و همه چیز درونِ خومونه.اما استادِ جاااان به برکتِ وجودِ شما و سینه ی پُر از آموزه هایِ نابتون که هدیه ی خداست،سعی میکنم که فقط و فقط رویِ خودم و خدایِ خودم حساب کنم و بیرون دنبالِ چیزی نگردم.

    استاد چند وقته پیش یکی از اقوامم من رو اُمُّل خطاب کرد،چون من مثلِ اون توو مهمونیایی نیستم که تووش قلیون و یه سری حرفایِ چرت و پرت رد و بدل میشه.حقیقتش اولش خیلی ناراحت شدم و به خودم گفتم که چرامن امروزی نیستم.اما الان به خودم تبریک میگم که فقط دوست دارم سالم زندگی کنم.دوست دارم الگو باشم نه عبرت.اما این باورم از اعتمادِ به نفسِ پایینم نشاءت میگرفت.

    راستی گفتم اعتمادِ به نفس… استادِ جااان به نظرم الان وقتشه که دوباره به روزِ اول از آموزه هاتون از کلاس برگردیم،یعنی اعتماد به نفس.استاد من فکر میکنم اونایی که توو قمار و این چیزا شرکت میکنن در یک کلام،اعتماد به نفس ندارن.چون فکر میکنم این کار از باورِ کمبودِ پول و کمبودِ زمان میاد.اونا میخوان جهان رو دور بزنن و یه شبه به آرزوهاشون برسن.اما اینو نمیدونن که قانونِ خدا قانونِ تکامله. قوانین برایِ همه یکی و ثابته،حتی اونا.

    استاد توو این مسئله هم من به این پی میبرم که اونایی که قمار میکنن حالشون خوب نیست.و طبقِ قانون حالِ بد مساوی ست با اتفاقاتِ بد.که این اتفاقِ بد واسه اونا باخت داره که اسمشو میزارن بد شانسی و واسه صاحبِ قمار بُرد داره که اسمش میشه خوش شانسی.واقعا بچه ها،الان دارم متوجه میشم که استاد میگن نجوایی که حالتو بد میکنه از سمتِ شیطانه یعنی چی… اگه قمار پولسازه،اگه قمار خوبه،اگه واقعا به اون معنا،شانس وجود داره،پس چرا هیچوقت اونا با آرامش قمار نمیکنن و حالشون همیشه بَده.پس مطمئنا قمار از سمتِ شیطانه.و دنبالِ بَد کردنِ حالِ خوب.

    حتما استاد.باید این شهر رو ترک کنی.چون مطمئنا اونجا جایِ تو نیست.کثیفی و تمیزی هیچوقت یکجا معنا نمیدن و جای نمیگیرن.حالِ خوبِ تو با حالِ بدِ این شهر یکجا معنا نداره.توو باید اونهارو رها کنی و طبقِ آموزه هاتون نباید جزعه اونها باشی.

    استادِ جااان و مریم جانِ شایسته ی شایسته من با تمامِ وجودم ازتون ممنونم که با عششششق وقت میزارین و دیدگاهِ این شاگردِ نوپا رو میخونین.یه دنیا ممنونم😘😘

    هم کلاسی هایِ عزیزم از شما هم عاشقانه ممنونم که دیدگاهم رو میخونین.همه تو نو به الله میسپارم.

    دوستدارِ شما معصومه شاگردِ کلاسِ عباس منشی ها

    🥰🥰🥰

    💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤به ناااااااامِ خداااااایِ وهااااااااب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااااام.سلاااااااااااام.

    شانس Chance

    امروز میخوایم تو کلاسِ عباس منشی ها در روزِ دوازدهمِ کلاس از بودن یا نبودنِ شانس و قُمار و رمالی و دعا نویسی ….. صحبت کنیم.

    هم کلاسی هایِ عزیزم کنفرانسم رو از اینجا شروع میکنم که:

    من الان که دقت میکنم،متوجه میشم که دعا نویس ها و فالگیرها دقیقا اون چیزی رو میگن که ما میخوایم بشنویم.اونا میدونن که ما وقتی سراغشون میریم،که حالمون خوب نیست.و اونا میدونن که چی بگن و از ما به راحتی پولمون رو بگیرن.در حالی که حالِ ما رو بدتر و زندگی مون رو خراب تر میکنن.البته ما خودمون بهشون اجازه ی همچین کاری رو میدیم.

    من خودم یادمه که من و خونوادم انقدر درمانده شده بودیم،انقدر خراب کرده بودیم،انقدر کار میکردیم و قناعت میکردیم،که پناه آورده بودیم به دعا نویس و جادو و جنبل….

    همیشه منتظر بودیم که شانسی یه کسی از بیرون بیاد یا یه اتفاقی از بیرون برسه که ما رو نجات بده…..

    تازه فهمیدم که تمامِ تمامِ و تمامِ اتفاقاتِ زندگیِ ما بدونِ استثناء نتیجه ی باورهایِ خودمونه.

    اما به قولِ استادِ عزیزم: ( در حالیکه جهان راهِ خودش رو میره و پیروِ قوانینِ خودش عمل میکنه )

    همیشه فکر میکردم که امریکا و کشورهایِ خارجی خیلی زندگی رو بَلَدن و میدونن که چیکار کنن.حتی اگه من از استاد نمیشنیدم که قمار و این چیزا درست نیست و اگه هنوز سرِ باورهایِ تِرِکیده ی قبلیم بودم،به این میرسیدم که حتی قمار رو هم اونا بلدن و ما هیچی ازش نمیدونیم و با کلاس نیستیم.در حالی که اصلا ربطی به کشور و آدمایِ خاصی نداره.و همون امریکا یه شهرِ معروفش توو دنیا به نامِ لاس وگاس هست که شهرِ قمار و شانس و…. ست.حتی متوجهه یه موضوعِ جالب شدم که صاحبِ قمارخانه ها خودشون اصلا قمار بازی نمیکنن و فقط از این راه پولدار میشن.پس واقعا ربطی به جا و مکان نداره و فقط باورهاست که تعیین کننده س.

    بچه ها،همیشه فکر میکردم که خدا به یه عده شانس داده هلو…و به ما هم تا تونسته بدبختی داده.همیشه فکر میکردم که کسب باید باشه و اَجی مَجی کنه تا وضعیتِ ما خوب بشه.هیچوقت نمیدونستم که هیچی بیرون نیست و همه چیز درونِ خومونه.اما استادِ جاااان به برکتِ وجودِ شما و سینه ی پُر از آموزه هایِ نابتون که هدیه ی خداست،سعی میکنم که فقط و فقط رویِ خودم و خدایِ خودم حساب کنم و بیرون دنبالِ چیزی نگردم.

    استاد چند وقته پیش یکی از اقوامم من رو اُمُّل خطاب کرد،چون من مثلِ اون توو مهمونیایی نیستم که تووش قلیون و یه سری حرفایِ چرت و پرت رد و بدل میشه.حقیقتش اولش خیلی ناراحت شدم و به خودم گفتم که چرامن امروزی نیستم.اما الان به خودم تبریک میگم که فقط دوست دارم سالم زندگی کنم.دوست دارم الگو باشم نه عبرت.اما این باورم از اعتمادِ به نفسِ پایینم نشاءت میگرفت.

    راستی گفتم اعتمادِ به نفس… استادِ جااان به نظرم الان وقتشه که دوباره به روزِ اول از آموزه هاتون از کلاس برگردیم،یعنی اعتماد به نفس.استاد من فکر میکنم اونایی که توو قمار و این چیزا شرکت میکنن در یک کلام،اعتماد به نفس ندارن.چون فکر میکنم این کار از باورِ کمبودِ پول و کمبودِ زمان میاد.اونا میخوان جهان رو دور بزنن و یه شبه به آرزوهاشون برسن.اما اینو نمیدونن که قانونِ خدا قانونِ تکامله. قوانین برایِ همه یکی و ثابته،حتی اونا.

    استاد توو این مسئله هم من به این پی میبرم که اونایی که قمار میکنن حالشون خوب نیست.و طبقِ قانون حالِ بد مساوی ست با اتفاقاتِ بد.که این اتفاقِ بد واسه اونا باخت داره که اسمشو میزارن بد شانسی و واسه صاحبِ قمار بُرد داره که اسمش میشه خوش شانسی.واقعا بچه ها،الان دارم متوجه میشم که استاد میگن نجوایی که حالتو بد میکنه از سمتِ شیطانه یعنی چی… اگه قمار پولسازه،اگه قمار خوبه،اگه واقعا به اون معنا،شانس وجود داره،پس چرا هیچوقت اونا با آرامش قمار نمیکنن و حالشون همیشه بده.

    استادِ جااان و مریم جانِ شایسته ی شایسته من با تمامِ وجودم ازتون ممنونم که با عششششق وقت میزارین و دیدگاهِ این شاگردِ نوپا رو میخونین.یه دنیا ممنونم😘😘

    هم کلاسی هایِ عزیزم از شما هم عاشقانه ممنونم که دیدگاهم رو میخونین.همه تو نو به الله میسپارم.

    دوستدارِ شما معصومه شاگردِ کلاسِ عباس منشی ها

    🥰🥰🥰

    💋💋💋

    ❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤ به نااااااامِ خدااااااایِ وهاااااااب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااام.

    استاد عباس منش:معصومه ملک زاده

    معصومه ملک زاده:حاضر✋

    خداااااایِ من چقدررررر آگاهی توو این فایل هست.

    مریم جانِ عزیزم واقعا درست متوجه شدین که انگار استاد از زبانِ خدا حرف میزنن.مثلِ پیامبری که بتده هایِ خدا رو به راهِ خدا دعوت و هدایت میکنه.

    همیشه فکر میکردیم که فقط ما مسلمانیم و ما درست میگیم و بقیه اشتباه میکنن و انگشتمون رو به بقیه دراز بود و انگار که خدایِ ما با اونا فرق داشت.شاید خیلی از اونا چیزی به نامِ قرآن ندارن و نمیشناسن،اما ناخودآگاه به قرآن عمل میکنن…. اما ما بالعکس…

    استاد،هدایت شدنِ شما هم به سمتِ قرآن فرکانسی بوده.شما اول رویِ خودتون کار کردین و قانونِ جذب رو فهمیدین و بعد با قرآن هم فرکانس شدین.حتی مریم جانِ عزیز،شما هم همینطور…..اونروز دقیقا وقتیکه استاد میخواستن این فایلِ عاااالی و پُر مغز رو آماده کنن شما کارتون طول کشیده و توو دفتر موندین و مثلِ بقیه واسه استراحت نرفتین و آموزه هایِ استاد رو شنیدین و هم فرکانس شدین وهدایت شدین.خداروشششششکر….

    من توو روزایی که شهادت بود یا همه در ماهِ محرم ناراحت بودن و گریه میکردن،هیچوقت گِریَم نمیگرفت و فکر میکردم که من چقدررررر سنگدلم.یا اینکه همیشه بعد از خنده و شادی منتظرِ اتفاقِ بَد بودیم.

    به ما گفته بودن که اولیایِ خدا و پیامبران و امامان همیشه غمگین بودن.اما طبقِ قرآن مومنین غمگین نیستن.پس نتیجه میگیریم که به ما دروغ گفتن و ایشان فقط شاد و امیدوار و صبور بودن.

    این خدا ستودنی ست که قانونِ دنیاش برایِ همه یکیه.حتی محمد علیه السلام هم ناراحت باشه براش اتفاقایل بَد میفته و اگر خوشحال باشه براش اتفاقاتِ خوب میفته.مثلِ قانونِ برق که فرقی نمیکنه که کی باشه،قانون اینه که هر کس بهش دست بزنه اونو برق میگیره…هرکس…..

    الله اکبر….چطور میشه که همه چیز نشانگرِ اینه که باید در اوجِ نگرانی و ترس باشی،اما ندایِ قلبت بهت میگه که نترس و نگران نباش و سبد رو همراه با بچه ای که از وجودته رو به نیل بسپُر و چقدررررر زیبا که پاداشِ این اعتمادِ به خدا هدیه کردن و برگردوندنِ فرزندت به خودت باشه،به بهونه ی اینکه اون بچه شیرِ هیچ مادری رو نمیخوره.الله اکبر خدایا شششششکرت واقعا این خدا ستودنی ست.

    خدایا شکرت به خاطرِ نیرویِ حاکم بر جهان که خیر هست و به قولِ استادِ عزیزم واسه افسردگی،باید سالها حالت بَد باشه که افسردگی اتفاق بیفته،اما برایِ شاد شدن فقط یک روز زمان نیاز هست و ادامه دادنِ شادی.پس واقعا چرا دشمنِ خودمون باشیم و به خودمون ظلم کنیم و زندگی رو با غم سپری کنیم؟؟؟!!!

    استاد،شما گفتین که بیشترِ اتفاق هایی که ما نگرانشون هستیم اصلا اتفاق نمیفته…همین الان داشتم به این فکر میکردم که اگه خدا قانونش وارونه و بالعکسِ الان بود و همه ی نگرانی هایِ بیخودِ ما رو به واقعیت تبدیل میکرد،الان ما انسانها کجا بودیم🤔

    این چنین خدایِ مهربانی ستودنی ست😘😘😘

    یکی از دشمنی هایی هم که نسبت به خودمون داریم اینه که اگر یه اتفاقِ بَد رو خلق کردیم،احساسِ خودمون رو خوب نمیکنیم و اجازه میدیم که احساسِ بَد اتفاقاتِ بَدِ بعدی رو برامون خلق کنه.مانندِ حضرتِ یعقوب که سپاسگزارِ نعمت هایِ دیگرش بعد از یوسف نبود.

    امروز در روزِ یازدهم از کلاسِ عباس منشی ها واسه همه ی هم کلاسی هایِ عزیزم و واسه خودم یکتاپرستی رو از خدایِ مهربان خواستارم.انشالله که همه مون هدایت بشیم.

    از استادِ جان و مریمِ عزیزوشایسته تشششششکرِ فراوان دارم که دیدگاهم رو با عشششق میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    😘😘😘😘😘😘

    ❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    💋💋💋به نااااااااامِ خدااااااااایِ وهاااااااااب💋💋💋

    سلاااااااااااام……….سلاااااااااااام……..سلاااااااااااام

    استااااادِ عزیزم اینجایی که الان اومدیم اصلا چیزی به نامِ نت وجود نداره.پیشِ خودم میگفتم که اگه کسی بخواد بیاد توو سایت و از فایلها استفاده کنه باید چیکار کنه؟بعد یادِ حرفِ استادِ عزیزم افتادم که هر کس در هر جایی باشه و اگر توو مدار باشه حتما به سایت هدایت میشه.و بعد به خودم گفتم که خودِ من الان دویست و خورده ای روز هست که توو سایت هستم اما فقط الان ۹ روزه که دارم به طورِ جدی رو خودم کار میکنم،پس ربطی به بودنِ نت نداره،منکه همیشه نت داشتم و سایت هم بودم…..!!!!!!

    استاد اینکه آدم بخواد همه ی توقع و انتظارش رو از رویِ دیگران برداره خیلی واقعا سخته و اینکه توو این فایل و همه ی فایلاتون آموزش میدین که همه چیز به خودمون بستگی داره و هیچکس رو مقصر ندونیم هم واقعا کارِ سختیه.امااااااا باااااااید شروع کرد….

    شادی رو در درونِ خودمون پیدا کنیم تا بتونیم در بیرون هم شادی رو داشته باشیم.

    استاد فرمودین که نباید زندگی رو جدی گرفت.دقیقا همینطوره.استااادِ جان من از وقتیکه بابا جونم خیلی خیلی راحت با خنده چشماش رو بست و رفففففت پیشِ خدا فهمیدم که نباید زندگی رو جدی گرفت.

    استاد شاید این تجربه ی امروزم ربطی به تمرینِ امروزم نداشته باشه،شاید هم داشته باشه. من همیشه از هر نووووع حیوونی میترسیدم،البته الان هم میترسم،اما امروز رو باورم نمیشه،از خدا کمک خواستم و تونستم به یک گاوِ بزرگِ شیرده دست بزنم و نوازشش کنم و یه تجربه ی عااالی که امروز کسب کردم اینه که تونستم شیرِ اون گاو رو بدوشم.واقعا خداروششششکر.خیلی خیلی کِیف کردم.البته الان که فکر میکنم میبینم که به مبحثِ امروز هم ارتباط،از این نظر که این ۹ روزه که من دارم به طورِ مرتب تمریناتم رو انجام میدم،هر روزش یه تولده برام.خداروشکر.

    راستی استاد امسال خونواده ی خودم و خونواده ی عموم واسه ی من ۲ بار تولد گرفتن و کلی هم کادو برام گرفتن.و ازشون خیلی ممنونم.از خدایِ مهربون ممنونم.از خدا به خاطرِ وجودِ عزیزانم.در حالیکه سالهایِ قبل شرایطش برام پیش نیومده بود.

    مریم جاااانِ عزیزم واقعا الان میفهمم که در صلح بودن با خودم یعنی چی.امروز که با همسرِ عزیزم داشتیم تو بازارِ شهرستانِ محلِ تولدش راه میرفتیم،من واقعا از تهِ قلبم برایِ همه ی مغازه دار ها آرزویِ برکت و فراوانی میکردم.تحسین میکردم.از باز شدن و احداث شدنِ پاساژهایِ بزرگ توو این جایِ کوچیک و دور از تهران کلی ذوق کردم و حالم واقعا بد نشد و اصلا احساسِ حسادت نداشتم.

    امروز زیبایی ها رو تحسین کردم.به نکاتِ مثبت توجه کردم.کلی ماشین هایِ زیبا و موردِ علاقه ی خودم و همسرم رو دیدم و تحسین کردم.خداروششششکر.

    امروز همه تونو از تهِ قلبم و با تمامِ وجودم دوست دارم.احساسم قلبیه و حتما به دلتون میشینه.

    ❤❤❤❤❤

    💋💋💋💋💋

    🥰🥰🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤به نامِ خدایِ وهاب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااام.

    استادِ عزیزم الان میفهمم که چرا یه سِری اتفاقایِ تکراری برایِ من و خونوادم پیش میومد.الان میفهمم که واسه اینکه خبر بده رو سریع به یکی بدیم چقدررررر عجله داشتیم.و عینِ همون اتفاق یا شبیه به اون یکسره برامون پیش میومد.

    استاد ما یکماهه پیش توو یه خونه ای مستاجر بودیم،امروز که من داشتم به این فکر میکردم که واسه فایلِ روزِ دهم چی بنویسم،درِ خونمون رو مستاجرِ جدیدی که جایِ قبلیه ما ساکن شدن،درمون رو زد و من همسرم رو صدا زدم و ایشون رفتن جلویِ در.از حرفاشون متوجه شدم که این یکماهی که اومدن اونجا،پکیج و تلویزیونشون سوخته.و ادعا میکردن که خونه مشکل داره.اما من متوجه شدم که این خونواده یکسره از اتفاقاتِ بدشون حرف میرنن.در حالی که دو سالی که ما اونجا ساکن بودیم اتفاقِ این مُدلی نداشتیم.که این واسه من یه نشونه بود که بیام و دیدگاه بنویسم.

    استاد الان که دقت میکنم اتفاقایِ عجیب زیاد دیدم.هم توو خونواده ی خودم هم توو خوانواده ی اطرافیانم.مثلا چند روزه پیش خواهرِ همسرم تعریف میکردن که ۱۱ ساله که درختِ گردو کاشتن اما هنوز ثمر نداده،در حالی که همسایشون ۳ ساله که کاشته و درختاشون خداروشکر بار آورده.

    واقعا استادم ازت ممنونم که چشمم‌ رو باز کردی تا حقایق رو ببینم و چشم و گوش بسته اتفاقاتِ عجیب رو قبول نکنم.

    استادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته،الان که دارم این دیدگاه رو تایپ میکنم،کنارِ پنجره نشستم و صدایِ اذانِ زیبایی توو آسمون و زمین پیچیده و حالِ قشنگی دارم و ناخودآگاه اشک میریزم و از نوشتنِ دیدگاهم کِیف میکنم.

    راستی یه چیزی،امروز باید دیدگاهِ روزِ دوازدهم رو می نوشتم اما نمیدونم چرا سایت مشکل داشت و ما هیچ کدوم نمیتونستیم واردِ سفرنامه بشیم.البته شاید حکمتی داشته…. مهم اینه که من الان اینجا هستم…بگذریم….

    استادِ جااااان با خوندنِ متنِ روزِ دهم به این فکر افتادم که حتما حضرتِ علی علیه السلام به خاطرِ اینکه میدونستن که صحبت کردن،قوی ترین ابزارِ خلقِ اتفاقاتِ زندگی ست روزه ی سکوت میگرفتن تا مبادا براشون ناخواسته ای اتفاق بیفته…یادِ حرفِ بابایِ نازنینم افتادم که میگفتن حرف زدن بلد نیستی،حرف نزدن که بلدی.

    واقعا درسته که بهترین و بدترین عضوِ بدن زبان هست.من خیلییییییی خیلییییییی زیااااااد از زبونم چوب خوردم.مثلا روزایِ اولی که با استاد آشنا شدم همه ش به اطرافیانم میگفتم که بیان مثلِ من فایل گوش کنن و …… اما خیلی اشتباه کردم…

    البته که خودم رو بازم طبقِ آموزه هایِ استاد در فایلِ اعتمادِ به نفس میبخشم و قول میدم که از روزِ قبل بیشتر مواظبِ زبونم باشم.

    استاد الان توو ذهنم واسه تکرار و تعریف کردنِ اتفاقاتِ بد و تکرارِ همون اتفاق یا شبیهه اون کلی مثال دارم که بنویسم مخصوصا از جامعه.امااااا قرار شد که فقط رویِ زیباییها تمرکز کنیم و از زیباییها حرف بزنیم.

    چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از خدا و با خدا…

    چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از عباس منش،حتی شده با خودم…

    چه چیزی زیباتر از سخن گفتن در موردِ خواسته هام…

    استادِ عزیزم،مریم جانم و هم کلاسی هایِ عزیزم،من انقدررررری کشیدم که حتی حاضرم واسه موفق شدنم حتی خیلی خیلی خیلی کم حرف بزنم.یا فقط شکرگزاری کنم یا فقط از خواسته هام بگم.خداروششششکر.

    در آخرِ مشقام توو کلاسِ عباس منشی ها توو روزِ دهم برایِ تک تکِ عزیزانم از اعماقِ وجودم،آروزیِ سلامتی.آرامش.آگاهی و ثروت میکنم.

    دوستدارِ شما معصومه

    💋💋💋💋💋

    ❤❤❤❤❤

    🥰🥰🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    ❤❤به نامِ خدایِ وهاب❤❤

    سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااام.

    استادِ عزیزم الان میفهمم که چرا یه سِری اتفاقایِ تکراری برایِ من و خونوادم پیش میومد.الان میفهمم که واسه اینکه خبر بده رو سریع به یکی بدیم چقدررررر عجله داشتیم.و عینِ همون اتفاق یا شبیه به اون یکسره برامون پیش میومد.

    استاد ما یکماهه پیش توو یه خونه ای مستاجر بودیم،امروز که من داشتم به این فکر میکردم که واسه فایلِ روزِ دهم چی بنویسم،درِ خونمون رو مستاجرِ جدیدی که جایِ قبلیه ما ساکن شدن،درمون رو زد و من همسرم رو صدا زدم و ایشون رفتن جلویِ در.از حرفاشون متوجه شدم که این یکماهی که اومدن اونجا،پکیج و تلویزیونشون سوخته.و ادعا میکردن که خونه مشکل داره.اما من متوجه شدم که این خونواده یکسره از اتفاقاتِ بدشون حرف میرنن.در حالی که دو سالی که ما اونجا ساکن بودیم اتفاقِ این مُدلی نداشتیم.که این واسه من یه نشونه بود که بیام و دیدگاه بنویسم.

    استاد الان که دقت میکنم اتفاقایِ عجیب زیاد دیدم.هم توو خونواده ی خودم هم توو خوانواده ی اطرافیانم.مثلا چند روزه پیش خواهرِ همسرم تعریف میکردن که ۱۱ ساله که درختِ گردو کاشتن اما هنوز ثمر نداده،در حالی که همسایشون ۳ ساله که کاشته و درختاشون خداروشکر بار آورده.

    واقعا استادم ازت ممنونم که چشمم‌ رو باز کردی تا حقایق رو ببینم و چشم و گوش بسته اتفاقاتِ عجیب رو قبول نکنم.

    استادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته،الان که دارم این دیدگاه رو تایپ میکنم،کنارِ پنجره نشستم و صدایِ اذانِ زیبایی توو آسمون و زمین پیچیده و حالِ قشنگی دارم و ناخودآگاه اشک میریزم و از نوشتنِ دیدگاهم کِیف میکنم.

    راستی یه چیزی،امروز باید دیدگاهِ روزِ دوازدهم رو می نوشتم اما نمیدونم چرا سایت مشکل داشت و ما هیچ کدوم نمیتونستیم واردِ سفرنامه بشیم.البته شاید حکمتی داشته…. مهم اینه که من الان اینجا هستم…بگذریم….

    استادِ جااااان با خوندنِ متنِ روزِ دهم به این فکر افتادم که حتما حضرتِ علی علیه السلام به خاطرِ اینکه میدونستن که صحبت کردن،قوی ترین ابزارِ خلقِ اتفاقاتِ زندگی ست روزه ی سکوت میگرفتن تا مبادا براشون ناخواسته ای اتفاق بیفته…یادِ حرفِ بابایِ نازنینم افتادم که میگفتن حرف زدن بلد نیستی،حرف نزدن که بلدی.

    واقعا درسته که بهترین و بدترین عضوِ بدن زبان هست.من خیلییییییی خیلییییییی زیااااااد از زبونم چوب خوردم.مثلا روزایِ اولی که با استاد آشنا شدم همه ش به اطرافیانم میگفتم که بیان مثلِ من فایل گوش کنن و …… اما خیلی اشتباه کردم…

    البته که خودم رو بازم طبقِ آموزه هایِ استاد در فایلِ اعتمادِ به نفس میبخشم و قول میدم که از روزِ قبل بیشتر مواظبِ زبونم باشم.

    استاد الان توو ذهنم واسه تکرار و تعریف کردنِ اتفاقاتِ بد و تکرارِ همون اتفاق یا شبیهه اون کلی مثال دارم که بنویسم مخصوصا از جامعه.امااااا قرار شد که فقط رویِ زیباییها تمرکز کنیم و از زیباییها حرف بزنیم.

    چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از خدا و با خدا…

    چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از عباس منش،حتی شده با خودم…

    چه چیزی زیباتر از سخن گفتن در موردِ خواسته هام…

    استادِ عزیزم،مریم جانم و هم کلاسی هایِ عزیزم،من انقدررررری کشیدم که حتی حاضرم واسه موفق شدنم حتی خیلی خیلی خیلی کم حرف بزنم.یا فقط شکرگزاری کنم یا فقط از خواسته هام بگم.خداروششششکر.

    در آخرِ مشقام توو کلاسِ عباس منشی ها توو روزِ دهم برایِ تک تکِ عزیزانم از اعماقِ وجودم،آروزیِ سلامتی.آرامش.آگاهی و ثروت میکنم.

    دوستدارِ شما معصومه

    💋💋💋💋💋

    ❤❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: