روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 331

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    راضیه کریمی گفته:
    مدت عضویت: 718 روز

    خداعزیزم سپاسگزارتم که منو وادار کردی از این لحظه ببعد تا تمام تعهد بیام و اینجا از خود ردی پای برای خودم بزارم خدایاصدهزار بار شکرت

    من راضیه کریمی از این لحظه بعد 1402/10/1 هست به خودم تعهد میدم به امید ویاری خدا تا سه ماه دیگه شرایط فعلی ام را تغیر بیدم چون من در شرایط قرار دارم که خودم از شرایطم راضی نیستم مثلی

    1نداشتن منبع در آمد

    2زودواکنش نشان دادن در مقابل حرفهای برخلافم

    3در بدترین شرایط رابط عاطفی قرار دارم

    4منفی بودن افکاری نزدیکترین افرادهای اطرافم

    5داشتن تعهد کم راجع به کار کردن روی باورهام

    6ناراض بودن از محل ومکان زنده گی ام

    7منفی بودن ذهنم درموردی افراد جنس مخالف

    8احساس کم داشتن اعتماد بنفسم

    من باید باید تا مدت این سه ماه خیلی خیلی تغیرات مثبت را راجع به این شرایطم ایجاد کنم

    چون من با تمام وجودم باور دارم من خودم خالق شرایط زندگی خود هستم

    من با تمام وجودم باور دارم که من لایق بهترین شرایط زندگی را دارم

    من با تمام وجودم باور دارم که خداوند از خودم بیشتر برایم خیر و خوبی میخواهد

    من با تمام وجودم باور دارم که خداوند هر لحظه وهر ثانیه مره در مسیر رسیدن به خواسته هام کمک وهدایتم میکند

    من با تمام وجودم باور دارم جز خودم هیچ عواملی بیرونی نمیتواند شرایطم را تغیر دهد

    منننن منننن منننن من میتوانم خودم شرایط زندگی خودم را بهبود بخشم

    و خداجانم من در تمام مسیر زندگی بخصوص به این مسیرم تمام امید وتوکل خوده بتو میسپارم و میدانم توام دستم را هیچ وقت رها نمیکنی

    دستم میگیری ومنو به خواسته ها ورویام که خیر وسعادت دنیا وآخرت هست میرسانی

    سپاسگزارتم خدای مهربانم

    مرسی استاد عزیزم ومریم جون نازنین

    و دوستان عزیز خانواده صمیمی سایت استاد عباسمنش

    شاد سربلند وموفق در دنیا وآخرت باشین فعلآ خدا نگهدارتان باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    سلام با بینهایت عشق

    10 . روز دهم تحول زندگی من از این قسمت خاص جعبه شگفتی خدا

    امروز من خودمو یه فرد بسیار بسیار موفق دیدم که فوق العاده ترین روز زندگیمه هر لحظه از زندگیم دارم به خودم به ارزشمندی خودم افتخار میکنم

    امروز صبح بیدار شدم یکم احساس سرماخوردگی داشتم و گلوم درد میکرد ،تا ساعت 11 خوابیدم

    قرار بود امروز ببرم پفیلا بفروشم و تابلوهامم باخودم ببرم برای فروش

    به خودم گفتم بذار بعدا میبری هفته بعد ببر الان بخواب

    بعد گفتم نه یاد گرفتم عمل کنم، به خودم قول دادم تو هدفی که شروع کردم تلاشمو بکنم برای هدفم حتی اگه جونمم بدم حاضرم برای اهدافم قدمایی که خدا گفته ایده هاشو بردارم

    به قول حرف استاد تو فایل انگیزه 3 که گفت

    یاد بگیر هدف داشته باش واضح و مشخص

    برای رسیدن به هدفت لازم نیست کارای عجیب و غریب یا بزرگی بکنی فقط کافیه که قدمای کوچیک ولی متوالی برداری

    یادت باشه که باید بزرگ فکر کنی ولی کوچیک شروع کنی

    قدم های کوچیک تو رو به هر خواسته ای میرسونه

    تنها کسی که میتونه جلوی تورو بگیره خودت هستی !

    تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه خودت هستی

    این حرفاشونو بار ها و بار ها امروز تو هدفون که تکرار میشد گوش میدادم و خداروشکر میکردم که برای اهدافم قدم برداشتم

    قدمی که برداشتم و برای ثبتنام تو کلاس رنگ روغن نقاشی و بقیه پول طراحی طلا رو که میخوام بدم با فروش پفیلا تلاش میکنم و جور میکنم با تلاشم و سپردن خودم به خدا

    شگفتی خدا از امروز با قدم برداشتن من بیشتر خودشو نشون میده

    من که 12 ظهر تصمیم گرفتم عمل کنم ، رفتم زود ذرتا رو برداشتم و پفیلا درست کردم تا ساعت 3 بعد از ظهر

    من خودم قصد داشتم ببرم سمت موزه کاخ سعد آباد ولی چون دیر بود نشد هی فکر میکردم میگفتم خدایا کجا ببرم بفروشم ،داشتم ناهار میخوردم بدون اینکه فکری بکنم که کجا یهو یه صدایی ته دلم آروم گفت پل طبیعت

    به مامانم گفتم من میرم اونجا گفت بریم جای دیگه گفتم نه دیگه تونجا میرم خدا بهم گفته

    23 تا بسته شد،چون دیر بود تابلوهامو نبردم ، بعد حاضر شدم بامامانم و خواهر زاده ام رفتیم اونا برن پارک بگردن منم ببرم بفروشم

    تو راه میخواستیم تو مترو بفروشم ولی هرکاری کردم نشد نتونستم ولی سعی میکنم این ترسمو هم ،پلشو بشکنم و خودمو به خدا بسپرم

    تو راه فقط فایل انگیزه 3 استاد رو گوش میدادم و با خودم حرف میزدم میگفتم طیبه میخوای طراح طلا و جواهرات کشورای دیگه بشی یا نه ؟؟تو که میخواستی به هدفات برسی پول کلاساتو دربیاری بیا اینم ایده که خدا بهت داده

    انتظار نداشته باش که خدا بهت یه کیسه پول بندازه بدون ذره ای تلاش

    خدا هدایتشو بهت گفت که تو هم باید قدم برداری بعد رفتیم پل طبیعت اولش سختم بود نمیدونستم کجا وایسم یه تابلو بود یه صدایی گفت وایسا اینجا وایسادم و نزدیگ اذان بود مامانم رفت مسجد و منم وایسادم که بفروشم

    یکم بعدش فروش رفت یکی یکی خیلی خوشحال بودم چند نفری هم کارت خوان نبود نشد کارت بکشن ،نقد نداشتن

    ولی اصلا ناراحت نشدم برعکس خیلی خوشحال بودم که تونستم و هر لحظه خداروشکر میکردم

    تقریبا دو ساعت وایسادم هوا تاریک بود

    14 تا از 23 تا فروختم و 260 هزار تومان نقد دستم بود با هر بار اومدن مشتری کلی ذوق خدا رو داشتم که من بدون حرف زدن و بلند گفتن اینکه مثلا پفیلا 20 تمن 20 تمن همه خودشون میومدن و میگرفتن

    کسایی هم که کارت خوان خواستن نداشتم دیگه نشد ولی میخوام یه کارت خوان هم بگیرم ان شاء الله بعد فروش زیادم

    حالا یه چیز جالب من تاحالا به این فکر نمیکردم که از اطرافم یا آدما یا هرچیز دیگه درس بگیرم و عمل کنم

    یه چیز جالب هم اینکه : مامانم که رفت مسجد و اومد گفت طیبه بلند بگو پفیلا 20 تمن پفیلاهام خوشمزه هست خونگی هست و … من گفتم نه مامان من سپردم به خدا تا الان فروختم از این به بعدشم باز خدا میفرسته مشتریو خودشون قشنگ میان میپرسن چنده و میگیرن

    بعد مامانم گفت بذار من بگم ،یهویی به چند نفر رد میشدن گفت پفیلاهامون خونگیه خوشمزه هست بخرید بعد گفتن کارت دارم و منم که کارت خوان نداشتم رفتن

    گفتم مامان من به خدا سپردم خودش بهم گفت بیا پل طبیعت منم اومدم خودشم برام باقی کاراشو میکنه

    وای یعنی خیلی حس خوبی داشت با هرمشتری که میومد باورم به اینکه چقدر ساده و راحت دارم میفروشم چقدر ساده و راحت خدا برام همه کارا رو انجام میده بهترین حس دنیا رو داشتم

    فکر کنین فقط میخندیدم لبخند میزدم و با خدا حرف میزدم

    ظهر که داشتیم پفیلا رو درست میکردیم من هی ظرف پفیلا رو محکم تکون میدادم دیر پف پف میکردن و خسته میشدم

    بعد مامانم گفت اینم یه قانونی داره که راحت بشه درستش کرد اومد یکی دوبار که گرفت روآتیش یهویی روششو بلد شدیم

    من که تو 10 دقیقه هی تکون میدادم ظرف پفیلارو در عرض 5 دقیقه زود درست شد

    یهویی گفتم ببین مامان این برای ما یه درس بزرگ بود

    1. اینکه برای انجام هر کاری با آرامش کارو انجام بدیم زودتر درست میشه

    2. اینکه اینو یاد گرفتم که دونه های ذرت عین اینه که آدم وقتی میخواد با یه نفر حرف بزنه با ملایمت باهاش حرف بزنه اونم با ملایمت و آروم خرف میزنه و ذرت رو هم آروم تکون دادیم ظرفشو و فاصله اش از آتیش رو مناسب کردیم خیلی سریع تر پف پف کرد

    4. اینو یاد گرفتم که تقلا نکنم برای چیزی ،سعی کنم آسان بگیرم و همه چیو به خدا بسپرم تا با آرامش خودش چگونگی رو بهم بگه تو همه کارای زندگیم

    5. اینکه به قول حرف استاد عباس منش همه چی قانون داره اگه به قانون عمل کنم قانون درجواب به من خوبی رو میده که در اصل قانون درست کردن پفیلا رو یاد گرفتیم انقد خوشمزه و بزرگتر و خوش فرم تر دراومد فوق العاده شد

    6 . امروز یاد گرفتم صبور باشم تو همه کارام و قدرتی که از خدا باور دارم و دارم هر روز قدرتشو میبینم ،بیشتر سعی کنم تسلیم خدا باشم

    7. یه درس خیلی بزرگ هم یاد گرفتم

    به قول حرفای استاد که همه رو از قرآن بهمون یاد میدن

    من امروز اینو قشنگ به چشم دیدم

    وقتی سپردم به خدا و خدا 260 هزار تمن تو دوساعت خودشم تو تاریکی شب که مسیر پل طیبعت که رفت و آمد بود و با چراغ تابلو که کنارش وایسادم برام کلی مشتری فرستاد

    یاد گرفتم بیشتر کارامو خودمو به خدا بسپرم اینجوری شیرین تره

    شیرین تره چون با هر لحظه اش ذوق کردم ، درسته دو ساعت سرپا وایسادم ولی اصلا کمرم درد نکرد اصلا احساس سرماخوردگیمو حس نکردم ( من که قبلا نیم ساعت اگه وایمیستادم کمر درد میگرفتم الان ذره ای کمرم درد نداشت و کاملا سرحال و عالی بودم ) هوا سرد بود ولی تا میخواستم بلرزم میگفتم خدا خودت گرم کن دور و اطرافمو چند باری بارون خواست بباره خیلی کم بارید احساس کردم خدا شدید تر نکرد تا پفیلا هامو بفروشم و پفیلا هام خیس نشن

    امروز احساس فوق العاده ارزشمندی درونم داشتم که هم پیش خدا ارزشمندم البته خودشه تمام من و م ن جزئی از این انرژی عظیم و مهربون و عشق و زیبا و عالی و بینهایت بزرگ هستم

    امروز من انقدر حالم فوق العاده عالی بود که هرلحظه برای همه عشق میخواستم و از درون باخودم در صلح بودم خیلی روز پر از عشق و شادی و آرامشی داشتم و هر لحظه شو بی نهایت از خدا سپاسگژاری کردم

    خداروشکر میکنم

    احساس میکنم دارم هر روز بیشتر از دیروزم موفق تر میشم

    بی نهایت خداروشکر میکنم که این سایت رو بهم نشون داد تا تو مسیر تغییرم کمکم کنه و یاد بده که چیکار کنم

    و ممنونم از شما و همه اعضای خانواده ام در این سایت پر از عشق و زیبایی و بینهایت از خدا برای همه تون عشق ،شادی،آرامش و سلامتی و بهترین هارو از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    سلام با بینهایت عشق خدا برای شما

    9.روز شمار تحول زندگی من روز نهم

    چی بگم من!!!!

    انگار هر روز این فصل از روز شمار برام مثل یه جعبه جادویی یا اینجوری بگم :

    یه جعبه شگفت انگیز کننده از طرف خداست برای من که هر روز داره منو مات و مبهوت میکنه

    مات و مبهوت قدرتش ، اینکه داره بهم یاد میده که چطوری توحیدی تر عمل کنم و سعی و تلاشمو بکنم

    اینکه بگه حواسم بهت هست

    دوست دارم اسم این رد پاهایی که از امروز به بعد میذارم تو هر روز از تحول زندگی من

    اسمشو جعبه شگفت انگیزاننده خدا بدونم

    امروز صبح بیدار شدم و اول به خودم تکرار کردم من خالق زندگی خودم هستم

    و سپاسگزاری کردم و روزم رو با عشق شروع کردم

    فایل انگیزه 3 دیروز که دانلود کردم از روز هشتم امروز بارها بهش گوش دادم

    صبح که حاضر شدم برم کلاس طراحی طلا جواهراتم ، تو راه اتفاقاتی افتاد که بارها گفتم خدا تویی داری بهم محبت میکنی و چنان ذوقیی کردم که فوق العاده ترین حس رو داشتم

    صبح دیدم پاسخ برای دیدگاهم گذاشتن و یه خانم برام نوشته بود دوستت دارم تو نظرات فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم

    یهویی یه صدایی تو دلم گفت دوستت دارم خداست دقت کن

    وقتی رفتم بیرون ،همیشه تو اتوبوس یا مترو که رو صندلی میشستم ،هی به این فکر میکردم که کسی بیاد و جامو بهش بدم تا ثوابی بشه برای من ،اطرافیان که از بچگی بهم گفتن جا بدی به بزرگتر ثواب داره

    و قبلا شاید با جا دادن به وقتایی یه احساس غروری بهم میومد که من جامو به یه نفر که کمی مسن هست دادم که بشینه و حتی نیتمم خالص نبوده

    ولی چند روزه که یه اتفاق عجیب از نظر من البته رخ داد که امروز کمی شاید درکش کردم ولی نمیدونم درست درکش کردم یا نه ؟؟!

    یه بار تو اتوبوس چند روز پیش خسته بودم ،دیدم یه خانم تقریبا 50 ساله اومد گفتم بلند بشم جامو بدم بهش به خودم گفتم نه اینبار نه چون خسته ای و خودت ارزشمندیتو بدون و بشین ولی بعد گفتم نه بذار بگم همین که گفتم خانم گفت که نه خودت نشستی بشین من راحتم

    انگار با این کارش تاییدی بود بر اینکه آره تو با ارزشی

    برام عجیب بود اولین بار بود که ته دلم که گفتم نه خودت ارزشمندی و الان خسته ای ، یه نفر گفت نه خودت بشین

    امروز دوباره این اتفاق تکرار شد ،من خواستم جامو بدم به یه خانم مسن ، دلم میخواست که بشینم خسته نبودم تازه از خونمون اومدم و سوار بی آر تی شدم ، بعد باز تو دلم گفتم بذار جامو بدم به خانم مسن، برگشتم که صداشون کنم قبول نکرد گفت که نه من نمیتونم پله بیام بالا ممنون

    وقتی برگشتم نشستم اولین چیزی که تکرار شد برام اینکه تو ارزشمندی

    نمیدونم درست درک کردم منظور این اتفاق رو یا نه

    ولی یه حسی بهم میگه درست متوجه شدی

    امروز برای اولین بار از اعماق وجودم حس کردم ارزشمندم

    اینکه حالم فوق العادست و دارم برای اهدافم مصمم تر میشم برای رسیدن بهشون

    با اتفاق بعدی که برام افتاد هر بار تکرار کردم تو ارزشمندی آره تو ارزشمندی چون خدا قسمتی از خودشو قدرتش در وجودته خودشه تمام تو پس تو ارزشمندی

    بعد که ایستگاهمو عوض کردم خواستم سوار بی آر تی بشم درو که راننده بست مسافر زیاد بود یه دختر زیبا بهم گفت بدو بدو مراقب باش کیفت نموند که لای در ؟؟

    کوله پشتی داشتم و بهم گفت دوباره اوکییی؟؟

    خندیدم و بهم لبخند زدیم گفتم آره خوبه ممنونم

    امروز خیلی احساس خوبی داشتم تو مسیری که میرفتم هر لحظه اش پر از زیبایی بود

    الان که به چند ماه قبلم فکر میکنم میبینم قبلا شاید قضاوت میکردم دیگران و یا حتی خودمو

    ولی امروز، البته چند وقته که تقریبا سه ماهه

    من دیگه بیرون از خونه انقدر حواسم به شکر گزاری و دیدن زیبایی خدا و گوش دادن به فایلای استاد و حرف زدن با خدا مشغولم که نه احساس خستگی میکنم نه به آدما و اطرافم دقت میکنم

    حتی اگر به آدما هم نگاه کنم زود دنبال یه زیبایی میگردم که تو دلم خدارو شکر کنم بابت این همه زیبایی و نعمت

    یه چیز خیلی عجیب هم دیدم

    تو بزرگراه که از بالای بالا ستونایی ساختن یهویی دیدم بالای ستون یه نفر پتو و بالش و وسیله گذاشته خوابیده رو ستونی که دقیقا پهناش شاید یک متر بود و پایینش ماشینا میرفتن و ارتفاعشم که زیاد

    یه لحظه گفتم وای نمیترسه اونجا خوابیده

    بعد گفتم چرا بترسه حتما باور داره که چیزی نمیشه و آسوده خوابیده و اون پایین هزاران ماشین درحال حرکت میان و میرن و هیچی نمیشه

    برگشتنی از کلاسم که داشتم فایل انگیزه 3 استاد رو گوش میدادم به خودم تکرار میکردم که طیبه تو لایق بهترین هایی و میتونی و با خودم حرف میزدم و خیلی آروم بودم

    الان که به اتفاقای روزم نگاه میکنم

    و روز نهم تحولم رو دیدم موضوعش به صلح رسیدن با خود هست

    قشنگ درکش کردم و فهمیدمش چون امروز من واقعا حالم باخودم عالی بود

    خیلی آروم بودم

    امروز با دیدن این متن فایل تولد

    به احساس خوب برس‌ و بعد همه ی چیزهایی که به دنبالش هستی، راهشان را به سوی تو پیدا می کنند…

    مرتب به خودت یادآور شو که‌، “تنها کارِ زندگیِ من ایجاد هماهنگی میان ذهنم و روح است” به نحوی که به آرامش و شادی بیشتری برسم.

    امروز به خدا گفتم خدا اگه یکم هنوز به خواسته ام چسبیدم یادم بده چطوری رها کنم؟به رهایی برسم

    الان با این متن بیشتر درک کردم و فهمیدم که چجوریه و با خودم در صلح باشم خودشون راهو پیدا میکنن و به خدا چگونگی رو بسپرم

    دلیل اتفاقای امروزم ،در صلح بودن با خودم بودن

    و سعی و تلاش میکنم تا بیشتر عمل کنم و هر لحظه لذت ببرم از تغییر خودم

    خدایا کمکم کن سعی کنم توحیدی تر عمل کنم و رها بودن و یاد بگیرم

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2192 روز

    بنام الله یکتا و بی همتا

    به رســم ادب و احترام سلام…

    ====================================

    30. روز سی ام_ صاحبان کسب و کارهای موفق چه باورهایی دارند؟

    abasmanesh.com

    خدایا شکرت برای این لحظه که دارم ثبت میکنم برای خودم. من موفق شدم. میخوام ببینم همین موفقیت های کوچیکم رو همین تعهدهای به ظاهر ساده و کوچیکم رو. میخوام ببینم و متحول بشم و چنان امروز سرشار از حس خوب و نشانه ها و تماس ها و صحبت هایی هستم که منو داره به سمت خواسته هام و هدفم به شدت و مشتاقانه به حرکت وامیداره.

    خدایا شکرت برای امروز که شب یلداست و دعوت شدیم در کنار خانوداده غیرنسبی خودم اونم از جنس این نگرش ها باشم.

    خدایا شکرت برای وجود استاد عزیزم برای این صحبت های استاد عزیزم که به آرزوش رسید تا این حرف ها رو بزنه و وضعیت مالی اش خیلی خیلی متحول شده و با قدرت به ما راه رو نشون میده.

    خدایا شکرت

    ^ به همان اندازه ای که این اصول را باور و آن‌ها را جزئی از نگرشِ ذهنتان می‌کنید، موفقیت مالی کسب می‌کنید!

    این یک اصل است:

    شما به همان اندازه ای اجازه ورود ثروت به کسب و کار و زندگی‌تان را می‌دهید، که باورهای قدرتمند کننده و ثروت آفرین درباره ی کسب و کار مورد علاقه تان در ذهن خود می سازید.

    ^ تنها چیزی که در عباس منش تغییر کرده، فقط و فقط باورهای اوست. باورهایی که با خواسته ها و علائقش هم جهت است.

    ^بسیار مهم است که شما ثروتمند باشید، زیرا وقتی وضعیت مالی‌تان عوض می‌شود، وقتی کسب و کارتان رونق می‌گیرد، چیزهای بسیار مهمی در زندگی تان تغییر می کند.

    =====================

    من میخوام که ثروتمند باشم و در مسیر علایقم حرکت کنم و فقط لذت ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    علی عابدینی گفته:
    مدت عضویت: 2985 روز

    به نام خدا

    روز سوم سفرنامه

    سلام به همه.

    فایل توکل به خدا و ایمان به خدا.قربانی کردن فرزند.اعتماد به رب…

    چطور میشه حضرت ابراهیم خدا رو اینقدر باور داره بهش اعتماد داره و وقتی بهش وحی میشه برو و میره و وقتی بهش وحی میشه برو بچه ات رو قربانی کن و میره انجام میده؟

    واقعا دل بزرگ و روح بزرگی میخواد تا خدار رو اینطوری اطاعت کنی.

    واقعا خدا رو باور کرده و ایمان قلبی و یقین داره بهش که خدا راه رو بهش نشون میده و هدایتش میکنه و کمکش میکنه.

    فرقی که ما با حضرت ابراهیم داریم خودم رو میگم شناخت خدا و اعتماد و اعتقاد به خدا و باور به خدا هستش.

    من خیلی جاها شاید فراموش کردم خدارو .

    واقعا چطوری به این حد از ایمان به خدا برسی بچه ات رو تنها بزاری و بری و به خدا توکل کنی و به خدا بسپاری و همه چی رو از خدا بخواهی.

    چقدر ایمان میخواهد وقتی بچه رو تنها بزاری و بعد بری و نگران نباشی و خودت رو کنترل کنی.

    واقعا هرچقدر به خدا باور داشته باشی که رب العالمینه و نجات دهنده هستش و روزی دهنده همون قدر هم کمکت میکنه و نجاتت میده و حافظت هستش.

    خدایا کمکمون کن تا مثل حضرت ابراهیم بهت باور داشته باشیم بهت ایمان داشته باشیم و ازت یاری بخواهیم .

    موفق وسلامت و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    سلام با بینهایت عشق

    8.روز شمار تحول زندگی من رد پای پر از عشق من

    30 آذر 1402

    نمیدونم با کلمات چطوری بیان کنم این همه شگفتی و عظمت خدارو

    هرچی فکر کردم چیزی بنویسم که بهتر بتونم بگم

    فقط یه چیز اومد به ذهنم قدرت و عظمت خدا

    و اینکه منو هر لحظه داره مات و مبهوت عظمت و بزرگیش میکنه

    امروز البته دیروز میشه 29 آذر ، بارها خواستم بیام روز هشتم رو بخونم و یاد بگیرم و عمل کنم به آگاهی هاش ولی هربار خدا مانعم شد به هر دلیلی ،الان که اومدم دیدم موضوعشو فهمیدم که درست نگه داشته آخر شب بیام و بخونم تا قشنگ بفهمم حرفاشو و یه قدرتی بهم داد که زودتر قدم هام رو بردارم

    امروز من رفتم خونه عموم، با مترو رفتم ،در قطار که باز شد گفتم خدا کدوم سمت ؟؟؟میخوام بشینم تو بگو

    خودم قصدم این بود سمت راست برم

    یه صدایی گفت چپ ،گفتم چشم دیدم جا نیست گفتم خدا میخوام بشینم راه زیاده تا ایستگاهی که پیاده میشم ، یهویی دیدم با یکم فاصله نشستن و گفتم میشه جمع تر بشینین منم بشینم برام زود جا باز کردن و نشستم

    انقد کیف کردم

    کلی سپاسگزاری کردم ازش

    بعد یه دختر که جاکلیدی میفروخت اومد مشتری داشت من همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم خیلی زیبا بود و ته دلم زیبایی شو سپاسگزاری میکردم و یهویی گفتم خدا من چه درسی میتونم از این دختر یاد بگیرم؟؟؟؟

    همینجور داشتم فایلای استاد و گوش میکردم با هدفون تو گوشم بود ولی صدای اطرافو میشنیدم

    یهویی شنیدم گوشیش زنگ زد و بعد گفت دارم میام ،دختر گفت به مشتریش که من هفته ای یه بار میام برای فروش تو مترو ،درس دارم باید برم درس بخونم

    بعدش گفت من لیسانس گرفتم و در کنارش کار میکنم پول دانشگاهمم درمیارم

    دقیقا همونجا ،گفتم اینه درس تو طیبه

    یاد بگیر که تلاش کنی، نگی به چند تا کار همزمان چطوری برسم

    تو هم میتونی ،هم نقاشی بکشی، هم طراحی طلا و جواهراتت و انجام بدی، هم بری کلاس طراحی طلا و هم کلاس رنگ روغن و در کنارش یه روزم ببر پفیلا بفروش خودتو بسپر به خدا و کنارش تابلوهاتم با خودت ببر

    تو میتونی وقتی خیلیا تونستن تو هم میتونی

    بعد من باز خواستم تو راه روز شمار تحول هشت رو ببینم باز انگار خدا مانع شد

    بعد که رفتم خونه عموم ،زن عموم که از طریق خدا دستی شده بود برای من از طرف خدا که ایده طلا و جواهرات رو بهم داده بود ،از وقتی ثبتنام کردم همیشه پیگیری میکنه که چیکار کردم و خیلی مشتاقه طرحامو ببینه بهم کمک کنه ،حتی بهم گفت به دوستش تو انگلیس گفته که برام کتاب طلا جواهرات و طراحی بگیره بفرسته

    خودشم رشته اش معماریه و علاقه شدید داره به طراحی طلا خودشم یه دفتر داره که موقع دانشجو بودنش طراحی انگشتر و طلا انجام میداده با علاقه ای که داشته ،ولی به خاطر یه سری مسائل و حرفای اطرافیان ادامه نداده علاقه شو

    هر وقت منو میبینه میگه میبینم علاقه شدید به نقاشی و طراحی داری یهویی گفتم به تو بگم که تو پیشرفت کنی من نتونستم ولی تو ادامه بده

    البته خودش تو شغلش سمت داره و تو اون کارم موفقه ولی خب به قول حرف استاد عباسمنش علاقه بحثش جداست

    وقتی همه این حرفاشو میگفت ،ته دلم با خدا حرف میزدم میگفتم خدا میدونم تو داری این حرفارو بهم میزنی و ازت سپاسگزارم چه چیزی باید امروز از حرفای زن عموم بهم میگی یاد بگیرم و عمل کنم؟؟؟

    و البته از زن عموم هم سپاسگزاری کردم و ته دلم میدونم که خدا همه این محبت ها و ایده هارو داده از طریق زن عموم به من

    از دوستاش تعریف کرد برام که میگفت تلاش کردن و الان انگلیس و آمریکا رفتن

    یه دوستش رفته بود دوره عکاسی مدرک گرفته بود دکتری هم داشت ولی چون ایران کاری نبود و تلاش کرده بود ولی جواب نگرفته بود، رفته بود سراغ علاقه اش عکاسی رو یاد گرفته بود و بعد یه عکس که گرفته بود و به یکی از مجله های خارجی فرستاده بود و خیلی پسندیده بودن و عکسو ازش خریداری کرده بودن و خودشون بهش پیشنهاد کاری داده بودن برای عکاسی و همکاری

    و دعوت نامه فرستادن و به قول استاد شاهانه رفته بود آمریکا و الان

    تو مدرک تحصیلی خودشم کار بهش دادن و زندگیش تغییر کرده

    منم گوش میدادم و باز با خدا حرف میزدم که خدا داری راهنماییم میکنی ازت ممنونم داری انگیزه بهم میدی برای قدم برداشتن

    با هر تعریف از تلاشای دوستاش برای موفقیتاشون من میگفتم طیبه تو هم میتونی و میشه

    بعد بهش گفتم که تو دفتر سپاسگزاریم و حرفام با خدا نوشتم که برای کار طلا و جواهرات اسم چند تا کشورو

    چون درمورد باور و چیزای دیگه کتاب خونده و میدونه بهش گفتم حرفامو تایید کرد و

    بعد بهم گفت که پاسپورت داری؟ گفتم آره وقتش تموم شده گفت حتما برو تمدیدش کن و بگو خدا من اینو برای رفتن حاضر میکنم

    یهویی بهم گفت چرا نمیری ایتالیا ؟

    گفتم ایتالیا؟گفت اونجا جواهرات و طلا و طراحی بیشتر هست گفتم آره خوندم راجع بهشون یکم اطلاع دارم ولی نوشتم اسمش بین کشورایی که نوشتم تو دفتر شکر گزاریم هست

    بعد هی بهم در مورد تجسم و تصویر سازی میگفت که شروع کن برای خودت برند بساز بنویس که چی باشه برندت

    بهم گفت حتی میتونی خودتم به ساخت طلا و همه کاراشو یاد بگیری و هم طراح و هم جواهرساز بشی

    اینارو که میگفت الان که دارم مینویسم یهو متوجه شدم که خدا میخواد بهم بگه که تصویر سازیاتو شروع کن دقیق بنویس چی میخوای

    قبلا تو فایلایی که استاد عباس منش گفته بود نوشتم ولی کلی نوشتم جزئی ننوشته بودم

    این رو درک کردم و فهمیدم که خدا راه و داره نشونم میده و باید قدمامو محکم تر بردارم از همین لحظه

    1:53شب دارم مینویسم

    انقدر ذوقشو دارم که خوابم نمیاد و دارم مینویسم تا رد پام بمونه هم تو سایت هم تو دفترم نوشتم چند ساعت پیش

    حالا میفهمم خدا چرا مانع شد که من نیام تو سایت و متن روز هشتم تحول زندگیم رو بخونم

    دقیقا نگه داشته آخر شب ،که بارها فکر کردم به اتفاقای امروز و اینکه چه قدمایی باید براش بردارم

    وقتی متن رو خوندم

    به اینجا رسیدم که خانم شایسته نوشتن :

    الان بهترین زمان هست تا دلایل خود را برای تحقق آن اهداف بیابی و با آن دلایل‌، سرنوشت ات را طراحی کنی.

    همین کلمه طراحی برای من نشونست

    طراحی طلا و جواهرات

    طراحی نقاشیام

    تابلوهام

    طراحی زندگی پر از حضور خدا ،قدرت خدا ،عشق سلامتی و شادی و آرامش و اشتیاق و انگیزه برای قدرتمند کردن باور هام و …

    تو دلم گفتم خدا هرجا که خوبه خودت بهم بگو من میخوام مثل استاد عباس منش شاهانه برم ، البته مسیر تکاملیم رو طی کنم و اینجا هم با عشق کار میکنم و مسیر یاد گیریمو با عشق و لذت هر روز ادامه میدم ،هر روز کلی عشق میکنم باهر چیزی که دارم

    دلم میخواد دعوت نامه برای طراحی طلا و جواهرات برام ارسال بشه من میخوام طراح برندای خاص بشم که طرحامو خودت بهم هدایت و الهام کنی مثل نقاشیایی که بهم الهام کردی من باور دارم که میشه

    تو قدرتشو داری ،سعیمو میکنم تا تلاشمو بیشتر کنم

    و باور دارم قدرتمند ترینی بینهایت

    راستی امروز یه خانم پول نون منو داد که رفته بودم نونوایی ،کارت نبردم پول نقد بردم گفت فقط با کارت

    یهویی دیدم یه خانم گفت بردار من حساب میکنم

    گفتم پولشو بگیره ولی نگرفت

    این هم از طرف خدا برام کلی ارزش داشت و سپاسگزارش هستم

    یه وقتایی ، وقتی دارم به چند ماه قبلم فکر میکنم

    میبینم چقدر فاصله گرفتم از طیبه سه ماه قبلم

    طیبه سه ماه قبل اینجوری بود که :

    شدیدا از خدا میترسیدم که به خاطر خیلی چیزا عذابم میده تو جهنم، حتی جهنم رو یه جای خیلی بد برام ترسیمش کرده بودن اطرافیان و جامعه ، با عذاب موندن یه تار مو بیرون از روسری که بهم گفتن باعث شده بود حتی دیگران رو هم قضاوت کنم و تعصب داشته باشم به یه سری عقاید مذهبی ، آرام نبودم و قرآن رو هم با ترس میخوندم که شنیده بودم بدون وضو گناهه و این مانعم میشد تا نرم سمت قرآن

    نماز هامو بدون ذره ای درک میخوندم و انگار فقط میخواستم خونده باشم بدون توجه به معنی

    درسته با خدا حرف میزدم مینوشتم براش ولی ته ته دلم یه غمی بود و کلی چیزای دیگه

    ترسو بودم از گربه شدید میترسیدم

    الان میگم خندم میگیره تنبلی میکردم برای انجام کارای نقاشیم

    ترس از تغییر شغلم که کارای ریز رو دیگه ول کنم و کارای بزرگتر نقاشی کنم و کلی چیزای دیگه

    که تو این سه ماه من چقدر یهویی تغییرات دیدم تو درونم وقتی بیشتر به آگاهی های رایگان این سایت که خدا هدایتم کرد تا حرفاشو بهم بگه که مهم ترینش تسلیم بودن بهش و رها کردن همه چیزایی که بهشون چسبیدم و هر روز که میگذره بهم نشون میده و میگه بشکن این ترس و پل پشت سرت و شرک رو

    هر روز ازش میخوام کمکم کنه

    انقدر آرامش بهم داده که بینهایت ثروت رو دارم همین که لیاقت حرف زدن با خدای واقعی رو دارم و هدایت هاش رو میشنوم کلی حس خوبه برام و بزرگترین ثروته برام

    سلامتیم که هر روز داره بهم یاد میده چطوری سپاسگزاری کنم برای سلامتیم

    توحیدی عمل کردن رو بهم یاد داد تا هر بار که موضوعی پیش میاد یه صدای ملایمی ته دلم باهام حرف میزنه زود میگه طیبه اینجا شرک داری وقت شکستنشه سعی و تلاشتو بکن کمکت میکنم

    خدایا بینهایت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    علی عابدینی گفته:
    مدت عضویت: 2985 روز

    به نام خدا .

    روز دوم سفرنامه..

    ظلم در قرآن وظلم به خود…

    خیلی خیلی جالبه.من فکر میکردم خیلی دارم رو خودم کار میکنم و نیاز نیست بیام بنویسم و خیلی کم کامنت میزاشتم. این همه استاد میگفتن و میگن که بیاید فایل ها رو کار کنید گوش کنید کامنت بزارید و فعالیت کنید و مشارکت کنید و ردپا از خودتون بزاید و من فکر میکردم که دارم فعالیت میکنم .و نتیجه ام هم گواه این بود که دارم فعالیت میکنم دیگه .دارم سمت خودم رو انجام میدم دیگه ولی اون نتیجه ها جالب و پایدار نبود .و میگفتم اشکال از جای دیگه هستش وخودم رو واقعا مسئول نمیدونستم و فقط کلامی خودم رو مسئول میدونستم .

    و حال که مسئول ام و تمام اتفاقات و شرایط رو خودم دارم دعوت میکنم به زندگیم باید جوری دیگه عمل کنم .واقعا باید درست عمل کنم .من سعی میکنم آگاههانه کمتر تلویزیون ببینم و مخصوصا سریال کمتر ببینم و فیلم های چرت کمتر ببینم .دیشب سریال تکراری پس از باران رو یکمش رو دیدم اون قسمتش رو دیدم که اونجاش میگفت طرف کلی پول داره و ثروت منده ولی چند وقت دیگه میمیره و پولش میرسه به فلانی .چقدر ثروتمنده ولی گداهستش.دوتا زن داره طرف از بدبختی داره میره زن سومش بشه و….. اینها و که میدیدم و میشنیدم درونم بهم میگفت به بین اینطوری باور های مورد دار وارد ذهن میشه و نهادینه میشه .

    میخواهی پول دار بشی ولی آدم بدی میشی .با پولت سوء استفاده میکنی .کسای دیگه رو به زور مال خودت میکنی کلی چرت و پرت های دیگه

    این ها الان به ذهنم رسید و الان به خودم میگم اگه این ها ظلم به خود نیست پس چی هستش؟

    ظلم به خود چیه ؟توجه به چیز هایی که نمیخواهی تو زندگیت باشه مثل فقر مثل بدبختی مثل بیچاره گی ..

    دیگه از این راحت تر خدا بهت بگه ظلم به خود یعنی چی؟

    اون فیلم سازو کارگردان و بازیگرایی که اون سریال داشته اونا پولشون رو گرفتن و ثروتمند هم شدن ولی با بدبخت نشون دادن آدم های دیگه شاید نخواستن باورهای دیگرون رو به فقر هدایت کنن بلکه خواستن سریالشون مخاطب بیشتری داشته باشه ولی این ما باید با توجه به حرف های استاد و تمرین های استاد هواسمون باشه به چه چیز های داریم توجه میکنیم و چی وارد زندگیمون میکنیم و یا داریم به خدمون خوبی میکنیم یا داریم ظلم میکنیم ؟

    بحث میکنیم در باره چیزهایی که نمیخواهیم چی داریم وارد میکنیم؟

    من درکی کردم از این فایل ظلم در قرآن …قبلا فکر میکنم یکی به یکی دیگه میتونه ظلم کنه ولی هی که دارم رو خودم کار میکنم هی تمرین انجام میدم و فایل گوش میدم هی درک میکنم سعی میکنم ظرفم رو بزرگ تر کنم درکم بیشتر بشه این رو هی میفهمم که اونجا که ترسیدم به خودم ظلم کردم.اونجا که خدارو فراموش کردم به خودم ظلم کردم اونجا که از خدا کمک نخواستم و دست به دامن بند هاش شدم به خودم ظلم کردم اونجا که کاری نکردم و حرکت نکردم ظلم به خودم کردم .فقط ظلم به خودم کردم .

    ولی اونجا هایی که به خدا توکل کردم رفتم جلو .اونجا های که جز خدا قدرت دیگه ای رو ندیدم اونجا ها که رزاق رو فقط خدا دیدم و از خودش خواستم خدا هم جواب داده .حالم رو خوب کرده.پشتم بوده .به م قدرت داده .بهش ایمان داشتم و فراموشش نکردم و جوابم رو به خوبی داده.

    اونجا که سپاس گزارش بودم با فرکانسهام بهم پاسخ داده و همین جور بهم پاسخ داده.

    خدایا ازت طلب بخشش میکنم جاهایی که فراموشت کردم .جاهایی که شرک داشتم جاهایی که قدرت تو رو فراموش کردم .ازت میخواهم من رو ببخشی و عفو کنی و من رو غنی کنی و من رو محتاج کنی به خودت و همیشه به یادت باشم و همیشه در همه حال و کنار کارهام و اعمالی که انجام میدم تو رو ببینم و فراموشت نکنم .خدایا ما رو جزء هدایت شدگان و ثروتمندان و صالحین و نیکوکارترین بند هات قرار بده. خدایا کمکمون کن تا فقط بندگی تو رو کنیم .مثل حضرت ابراهیم.مثل موسی مثل سلیمان و مثل تمام بندهای خوبت.

    خدایا ازت ممنونم .

    باتشکر …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سیده مهرناز حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1070 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به استاد نازنین و خانم شایسته خلاق و دوست داشتنی

    خداروشکر میکنم به خاطر هدایتم به سمت خانواده صمیمی عباسمنش.

    من 17 سال پیش با الانان(جلسات خانواده الکلی های گمنام)آشنا شدم و خداوند منو انتخاب کرد و هدایتم کرد به سمت تغییر شخصیت و رفتار و تفکراتم .دیدم نسبت به زندگی ،به آدمها عوض شد دید و نگرش نسبت به خدا تغییر کرد و از خدای مجازاتگر به خدای عشق و دوست داشتنی تبدیل شد برام یکسری باورهای غلط و اشتباهی که از خانواده و مدرسه گرفته بودم توسط این جلسات تغییر کرد با کارکرد قدمها و اجرای اصول این برنامه و اما دو سال پیش با استاد آشنا شدم و کلن شخم زده شد باورهای دیگه ام و خیلی خیلی نسبت به گذشته آروم تر شدم آرامش بیشتری تو زندگیم دارم وجود خداوند بیشتر حس میکنم مخصوصا از وقتی دوره کشف قوانین زندگی رو گرفتیم و با همسرم کار کردیم و برای بار دوم هم دارم این دوره رو کار میکنم کلن اتفاقاتی که در طول روز برام میفته و نشونه هایی که دریافت میکنم بیشتر بهم حس امید و آرامش میده .

    بهترینها نصیب قلب مهربونتون که دستی از دستان خدا هستین برای اینکه چراغ راه ما باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    ساناز جمشیدیان گفته:
    مدت عضویت: 1028 روز

    من با روز شمار تحول زندگی من واقعا تغییرات زیادی کردم که در قذم های ان گفتم الان در دوره تکاملی بخش رایگانها باز دارم این ویس را میشنوم و چقدر خوشحالم که دوباره مروری شد بر تمام دستاورد هایم در ان سه ماه که من رکورد درامدی زدم و شغلم تحولات زیادی داد و شغل همسرم عوض شد ماشینمون هم دو بار عوض شد انقدر این دوره خاص بود و من خیلی راضی بودم البته متعهد هم به انجام تمرینات بودم و الان تعهدم به دوره تکاملی همچون همون دوره هست

    من هر روز منتطر اتفاقات خاصتر هستم خدایا شکرت

    تعهد این مسیر

    زندگینامه دیکر و خانه زیبای دیگر

    بهاره رهنما بازیگر سینما که من عاشقشم چون واقعا هم زیبا بازی میکنه هم ویژگی های خاصی داره شام ایرانی قسمت بهاره رهنما خونه زیبا مجلل با وسایل زیبا و متفاوت، حتی در موقع پذیرایی و تدارکات هم ثروتش مشخص بود از سبزیجات خاص استفاده کرده و دسرهای بی نظیر. خونش مجبور بودن کامل نشون ندن حتی میز را هم نشون نمیدادن شاید چون مردم ما متاسفانه عادت ندارن وضع مالی و ثروت تحسین کنن و من برای تکمیل تر شدن اطلاعاتم خودم رفتم سرچ کرذم زیبایی های بیشتری دیدم

    چی بیشتر از همه این زن را برای من خاص کزذ اینکه داره از قانون جذب استفاده میکنه حرف مردم اصلا براش مهم نیست حتی بین پذیراییش گفت حرف منفی نزن کاینات میشنوه و هم کتاب مینویسه هم بازیگر هم درحال ساخت سریال خودشه که سه بازیگر دیگه اصاا چنین موقعیتی ندارن چی باعث این تفاوته

    دقیقا همین دیدکاه زیبا

    خانم امیر جلالی از اول تا اخر شام ایرانی ناراضی بود از حرف مردم اما بهاره رهنما میخندید میکفت بزار بگن من استاد شنیدن از این گوش و از اون گوش رد کردنم بزار هر چی میخوان بگن

    انقدر با خودش در صلح بود که هر جا دلش میخواست خیلی راحت گریه میکزد میخدید یا حرفشو میزد و این ویژگیش برای من خیلی خیلی زیبا بود خود خود خودش بود بدور از اینکه تظاهر کنه و مشخص بود چقدر دلنازکه که هر موضوعی سریع اشک میریخت

    بنظرم علت موفقیتش دقیقا اینجاست که خودش را لایق موفقیت میدونه و با حرفها نمیشکنه

    یک باور قوی هم پشتش داشت گفت پدر من هر روز باهام امضا تمرین میکرد چون بهم گفته بود تو یکروز معروف میشی و باید امضای زیبایی داشته باشی و ادمها ازت امضا میخوان

    یک باور قوی برای موفق شدن

    خدایا شکرت ایشون لایق ثروت بی کرانت کزدی

    منم لایق خونه زیبا هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2192 روز

    بنام الله یکتا و بی همتا

    به رســم ادب و احترام سلام…

    ====================================

    ====================================

    29. روز بیست و نهم_ مقدمه دوره «راهنمای عملی دستیابی به رویاها»

    abasmanesh.com

    ^افراد زیادی نه تنها با رسیدن به رویاهای خود، به شهرت و ثروت رسیدند، بلکه امید میلیونها نفرِ دیگر را برای جدی گرفتنِ رویاهاشان، زنده کردند و آنها نیز با این امید به رویاهایشان دست یافتند.

    ^ تحققِ هر رؤیا، دری به سوی برآورده شدنِ رویاهای افرادِ بی شماری گشوده و آنها را مصصم به تکاپو می‌کند تا ایمان شان به توانایی درونی را باز شناخته و حرکت کنند.

    در جریانِ رسیدن هر فردی به رویایش، باورهای محدود کننده‌ی زیادی شکسته و باورهای قدرتمند کننده‌ی زیادی ساخته می‌شود.

    ^ همه‌ی رویاها معنوی‌اند چون جهان را گسترش می‌دهند. چون با تحقق شان گویاترین، شیواترین و نفوذ پذیر ترین پیامِ جهان را فریاد می‌زنند که:

    اگـــــر آرزویی در دلت متولد شده، یعنی خداوند قبل از آن آرزو، توانایی تحقق آن رؤیا را نیز به تو داده است…

    اگـــــر این افراد به رویای خود رسیده اند پس تو هم می توانی.

    ^ مهم ترین لحظه های رشدِ ظرف وجود ما، در لحظاتِ حرکت در مسیر تحقق خواسته هایمان است.

    ^ظرف وجود ما با تک تک قدم هایی رشد می کند که برای تحقق هر خواسته ای هرچند کوچک بر می داریم و با واقعیت بخشیدن به آن خواسته ی کوچک، ظرف وجودمان را رشد می دهیم و آماده ی تحقق خواسته های جدی تر می شویم.

    این روند تکاملیِ رشدمان است.

    ==============================================

    وای که چقدر این فایل رو انگار دفع اول بود میشنیدم. چقدر این فایل در زمان مناسبی دوباره امروز به واسطه دنبال کردن “روزشمار تحول زندگی من” در روز بیست و نهم شنیدم. چقدر درت چقدر به موقع. خدایا شکرت برای این قوانین ثابت و بدون تغییرت که همیشه درست کار میکنن بدون ذره ایی خطا.

    چقدر همیشه در سال های نوجوانی و اوایل جوانی ام خواسته ام و دعای همیشگی در انتهای نمازهام این بود که خدایا ظرف منو بزرگتر کن منو رشد بده. منو بزرگ کن و چقدر در انتهای این فایل بیشتر فهمیدم که خدا برای اینکه من بزرگ بشم راهش هم بهم گفته بوده اما من اون موقع ها نمیفهمیدم. اینکه آرزویی به دلم انداخت و با تحقق همون آرزوهای بزرگ و کوچیک در اصل میخواست مــنو رشد بده، ظرفم رو بزرگ کنه.خدا منو اجابت کرد اما من آماده اش نبودم واصلا نفهیمدم همون چیزها همون خواسته ها راهش بوده.چقدر کور و کر بودم و چقدر خوشحالمم که دارم بینا و شنوا میشوم و فکر خدا رو یاد میگیرم بخونم. با منبع با اصل با قدرت یکتا بیشتر هماهنگ تر و وصل تر میشم. بیشتر قوانینش رو درک میکنم.و چقدر خوبه همین قدم های ساده و کوچیکی که هیچ وقت مهم نمیدونستم. اما الان دارم تاثیر این مداومت رو میبینم درک از صبر و تکامل رو میفهمم.

    خداروشکر که در روز بیست و نهم هنوز اینجام و متعهد و قرص و محکم در مسیر درست خودم به سمت خواسته هام در حرکتم. خدایا شکرت که دست هاتو میفرستی تا منو به خواسته هام هر بار نزدیک و نزدیکتر کنی.خدایا بی نهایت شکرت برای روز 29 ام که منو داره به خواسته هام و قدم هایی که باید کامل کنم نزدیک میکنه. خدایا شکرت برای این لحظه برای وجود همسر عزیزم که اینقدر عشقه اینقدر مهربونه، اینقدر به رشد من کمک میکنه با همه ی تفاوت ها و اختلاف نظرهامون.خدایا شکرت برای تمام دارایی هام که الان روی میزم هست و جلوی چشمامم هست و میبنم خدایا شکرت برای تمام داشته ها و داراریی هایی که حسشون میکنم برای سلامتی ام برای خونی که در رگ هام در جریانه برای قلبم. براای همه چیز سپاسگزارم خدا. خدایا سپاسگزارم برای هر آن چیزی که به من دادی و ندادی میبینم و نمیبینم.. درک میکنم یا قراره بعدا درک کنم…نمیدونم خدایا شکرت برای هر نفسم.عاشقانه حست میکنم تو رو که برایم همه چیز میشوی…

    کمکم کن تا باهات هماهنگ تر بشم و در جهت گسترش جهانت و خودم عالی پیش برم چون منو لایق بهترین ها آفریدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: