مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- شواهدی موثق درباره “عدم تأثیر عوامل بیرونی” در ساختن ثروت؛
عوامل بیرونی از قبیل: موقعیت جغرافیایی، اقتصاد مملکت، فرهنگ مردم و…
- هربار مسئله ای را حل می کنی، این تجربه، ایمان شما را هم به حمایت های خداوند و هم به توانایی هایت بیشتر می کند؛
- ایمان و باور چگونه ساخته می شود؛
- همیشه برای هر مسئله، “راهکار” وجود دارد حتی اگر به نظر غیر قابل حل برسد؛
- زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که عوامل حواس پرتی را از ذهن خود حذف می کنی؛
- “هدایت”، برای افرادی قابل تشخیص است که ایمان خود را در عمل نشان می دهند؛
- “کنترل ذهن”، کلیدی است که همواره درهای بسته را باز می کند؛
- پاداش های خداوند برای کنترل ذهن (تقوا)، عظیم و پایدار است؛
- نشانه کنترل ذهن؛
- باورهایی برای کنترل ذهن؛
- پر رنگترین نشانه درباره “راهکارهای هدایتگرانه خداوند” این است که: ، با شرایط و امکانات کنونی شما قابل اجراست؛
- “رعایت قانون تکامل”، اصلی حیاتی برای پایداری نتایج است؛
- پایه و اساس کسب و کار خود را بدون عجله، آرام آرام اما مستحکم بساز؛
- ظرف وجود ما برای دریافت نعمت های بیشتر، به آرامی و با برداشتن قدمهای مستمر بزرگ می شود. پس عجله برای رسیدن به نتیجه ای بزرگ، فقط مسیر شما را سخت می کند؛
- هرگز چنین چیزی به عنوان “موفقیت سریع و یک شبه”، وجود ندارد؛
- “درآمد ساختن” را با همان امکانات، شرایط و مهارتی شروع کن که الان داری. سپس آرام آرام آن را رشد بده؛
برای درک جزئیات دقیق تر این مفاهیم و اجرای آن در زندگی، پیشنهاد می کنیم این فایل را بارها گوش دهید، از آن نکته برداری کنید و این نکته ها را در بخش نظرات با سایر دوستان خود به اشتراک بگذارید.
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر:
مطالعه نتایج دانشجویان از دوره های آموزشی استاد عباس منش (testimonial)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری الگویی مناسب برای کسب و کار575MB35 دقیقه
- فایل صوتی الگویی مناسب برای کسب و کار34MB35 دقیقه
سلام به قشنگترین غزل دنیا
دختر این همه زیبا چرایی ؟
امکان نداره جایی کامنتی ازت ببینم و اول روی عکس پروفایلت زوم نکنم و زیباییتو تحسین نکنم…
هم زیبایی ،هم زیبا بین،هم زیبا نویس…
همیشه از کامنت هات درس میگیرم.
ازت ممنونم عزیزم که برام نوشتی.
الهی که همیشه در پناه نور آسمون ها وزمین،غرق احساس عمیق خوشبختی باشی.
قلبِ فراوانِ فراوان برای تو
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴿فصلت٣٠﴾
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
عاطفه ی عزیزومهربونم،نور خدا،دختر توحیدی
درود الله بر فرشته ای که در سخت ترین تضادها،توکل وایمان رو فراموش نکرده …
نه عزیزتر از مادر کسی هست …نه سخت تر از دیدن بیماری مادر…
درود وسلام ورحمت الله ،بر قلب صابرت
نمیدونی چقدر دوستت دارم و با چه عشقی کامنتات رو میخونم…
عاطفه ی قشنگم،خداوند در سوره ی بقره با تاکید میگه من حتما شمارو امتحان میکنم…
و به صابران بشارت بده…
بشارت چی؟
ببین،من همیشه فکر میکنم مثلا اگر استاد یک پیام برای من بفرسته،بگه سعیده دمت گرم من چقدر خووشحال میشم؟قطعا بال درمیارم از خوشحالی …
عاطفه…عاطفه ی قشنگم
میدونم فرکانس این جمله هارو دریافت میکنی چون با چشمان خیس برات مینویسم…
خدا میگه به صابرین این بشارت رو بده …
که از سمت ربشون،اربابشون،مدیر کیهان و کهکشان ها ،براشون سلام میاد،رحمت میاد،تحسین میاد،عشق میاد ،نور میاد…
حتی فکر کردن هم بهش آدم رو دیوونه میکنه …
عاطفه ی عزیز ومهربونم،برای قلب سلیمت،نور الله رو درخواست میکنم تا به ایمان وصبرت بباره،تا بزودی بشارت الله رو دریافت کنی…
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه
دوستت دارم وبه دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
قلبِ فراوانِ فراوان
عاطفه ی عزیزم و مهربونم سلام
با چشم های خیس ،قلب صبور و مومنت رو میبوسم و از نور آسمون ها وزمین میخوام همونطور که روح مادر عزیزت رو در آغوش خودش کشیده و در سرای بهشت پیچیده در لباس احرام سفید با عطر گل های که هیچ در این دنیا استشمام نخواهد شد،خودش…خود الله با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمک قلب نورانیت بیاد تا طعم صبرِتوحیدی رو مزه مزه کنی و بدونی که الله کنارت هست و یادت نره این دنیا بینهایت کوتاهه و همه ی ما به آغوش الله برمیگردیم.
ماورای باورهای ما،
ماورای بودن ها و نبودن های ما
آنجا دشتیست..
فراتر از همه ی تصورات راست و چپ
تو را آنجا خواهم دید.
قلب عزیز درد کشیده ت رومیبوسموبرات از خداوند نور طلب میکنم عزیز مهربانم.
کامنتت روکه خوندم با چشم های خیس و قلب باز از خدا خواستم به قلب کوچک من بباره تا بتونم برات هدیه ی بهشتی بیارم و قرآن رو به نیتت باز کردم وسوره ممتحنه اومد …نوش جانت این مقبولیت الله،نوش جانت این تبعیت از آئین ابراهیم …
به دستان قدرتمند الله یکتا میپسارمت رفیق
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا ۖ وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَهٌ ۖ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
و کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، مژده ده که بهشت هایی ویژه آنان است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است؛ هرگاه از آن بهشت ها میوه ای آماده به آنان دهند، گویند: این همان است که از پیشْ روزیِ ما نمودند، و از میوه های گوناگون که شبیهِ هم است، نزد آنان آورند؛ در آنجا برای ایشان همسرانی پاکیزه [از هر آلودگی] است؛ و در آن بهشت ها جاودانه اند.
===================================
حمیدِ حنیف عزیزم،سلام
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمت
صدای من رو میشنوی از جزیره ی زیبای توحیدی کیش
دیگه از نسیم خنک شمال لابه لای برگ های درخت آلوی باغچه ی پدری خبری نیست که همراه کامنتم برات بفرستم که در گرمای جنوب به کارت بیاد:)
آلردی خودم وسط این گرمام:)
اما نقطه ی آبی شما ،مثل همون نسیم خنک شمال،در بهترین زمان و مکان به دستم رسید.کامنتت رو چندبار خوندم،مطمئنم باز هم میخونمش،نور الله از خط به خط کامنتت به جانم نشست،ازت ممنونم.
میتونم بگم این نقطهی آبی پربرکت،نتیجه ی تلاش دیشبم برای کنترل ذهن بود،از پسش برنمیومدم،از تکنیک سامورایی استفاده کردم،یک بالشت زیر سر،یک بالشت روی سر،کشیدن پتو تا خرتناق جهت تاریکی محیط(آخه تو خونه همه بیدار بودن)بعدشم خوابیدم که فقط ذهنم ساکت بشه و جایزه ش هم امروز دریافت کردم.خداروصدهزارمرتبه شکر
ازت ممنونم که برام نوشتی،خیلی دلم میخواست توی سایت کامنت بنویسم اما توی فرکانسش نبودم،اما کامنت شما فرکانس منو آسانسوری آورد بالا،پاشدم ٢رکعت نماز شکر خوندم بعدشم وقتی هدایت خواستم برای نوشتن کامنت،الله با آیه ٢5 بقره مهر تایید رو چنان کوبید که دیگه تعلل جایز نبود.
پس از الان بهت هشدار یک کامنت طولانی رو میدم که بعداً نگی نگفتی،چرا وقتمو گرفتی :))) میخوام دق و دلی یک هفته کامنت ننوشتن رو سر شما دربیارم ،قربه الی الله :)
حالا از کجا شروع کنم ؟!
آها از همین دیشب …
دیشب که از محل کارم برمیگشتم داشتم به جلسه 4 روانشناسی ثروت گوش میدادم،استاد در مورد ایمان و عمل حرف میزنه که وقتی روی باورهات کار میکنی،شما هدایت میشی به یک عمل درست،نه اینکه بشینی توی خونه و منتظر یک کیسه پول بمونی و از پیامبر مثال میزنه که وقتی اوضاع سخت میشه نمیگه خدایا من بهت ایمان آوردم خودت شرایط رو درستش کن،پیامبر هجرت کرد،مگه هجرت کردن کم کاریه؟مگه هجرت کردن آسونه ؟
همین جملهی استاد باعث شد من یک نفس توحیدی تازه کنم،میدونی چرا؟به قول استاد من یکم ازونور خر افتادم !یعنی توی توحید عملی خیلی به خودم سخت گیرم و اصلا حق اعتراض و نگرانی رو میخوام از خودم بگیرم و دلم میخواد همیشه حالم عالی باشه !
بعد نشستم با خودم فکر کردم استاد میگه مگه مهاجرت آسونه؟پس سعیده تو که هم مهاجرت کردی،هم دست خالی اومدی،هم تک و تنها اومدی،هم وارد یک شغل دیگه ای شدی که هیچی ازش نمیدونستی،بابا وا بده دختر،این همه فشار ذهنی رو داری تحمل میکنی باز از خودت ناراضی هم هستی؟!از خدا که پنهون نیست،از شما هم پنهون نباشه یکبار دیگه دستامو باز کردم و خودمو بغل کردم و از خودم تشکر کردم که با این همه تغییر و فشار ذهنی،دارم ادامه میدم.
نه اینکه به خودم حق بدم و اجازه بدم نگران باشم،نه ،استاد تو جلسه 4 قدم 6 میگه :نگرانی توی هیچ حالتی،به شما کمک نمیکنه
اما من واقعا به خودم سخت گیرم ،حتی همین الان،دارم دو دوتا چهارتا میکنم ،اصلا لازمه این هارو بنویسم؟نکنه حرفای من کسی رو نگران کنه؟فکر کنن مسیر سخته؟
پس برای هر عزیزی که این کامنت رو میخونه با تاکیید این جملهی استاد رو مینویسم:مسیر ترسناک هست،اما اصلا سخت نیست
ترسناکه که موسی با قومش برای فرار از فرعون بره تا لب دریا…اما خدا دریا رو برای موسی میشکافه
ترسناکه که مریم پاکدامن با یک بچه بغل بره توی شهرش…اماخدا نوزاد رو به حرف میاره
ترسناکه که اقوام و فک وفامیلت با منجنیق بندازنت توی آتیش… اما خدا آتیش رو گلستان میکنه
میدونی؟
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه
بزار یک خاطره برات تعریف کنم از همین دوسه شب پیش:)))
چندتا عامل ذهنی باهم فشار روانی رو زیاد کرده بود گفتم اوکی بزار یکم پیاده روی کنم بزارم اشکام بیاد ،قطعا آرومتر میشم،همینجوری با خدا هم حرف میزدم یکم سرش غرغر هم میکردم و ازین حرفا :(
وسط اشک های من و دعوای من و خدا دیدم یکی صدام میکنه ،خداروشکر شب بود و تو تاریکی خیلی صورتم مشخص نبود،دیدم یک آقایی گوشیش رو آورده سمت من میگه ببخشید میشه از ما یک عکس بگیرید؟اونطرف هم رفیقاش وایسادن…
حالا منو تصور کن یک دستم به گوشی یک دستم به صورتم که این اشک هارو پاک کنم اینا نفهمن:))) توی دلم داشتم میگفتم ای تو رووحتون:))) اینجا جای عکس گرفتن آخه :))) آدم قحط بود منو صدا زدین :)))
تا بیام اوضاع رو جمع و جور کنم،لو رفتم !
دیگه شروع شد:خانم چیزی شده؟خانم از دست ما کمکی برمیاد؟خانم معذرت میخوایم ببخشید مزاحمتون شدیم ،خانوم تورو خدا اگر کمکی از دست ما برمیاد بگو
هیچی دیگه :) مگه قانع میشدن؟خنده و گریه م قاطی پاتی شد:) دیگه عکس رو گرفتم و گوشی رو دادم و الفرار ….
یکم که رفتم جلوتر،نشستم روی صندلی با خودم فکر کردم آره …آره خدا هیچ وقت دیر نمیکنه …خدا حتی دلش نمیاد اشک های منو ببینه…این بندگان خدارو هم مأمور کرد که منو ازون وضعیت دربیارن… Middle of November….
میدونی چی میخوام بگم؟
اینکه حتی همون لحظه که من داشتم با خدا بحث میکردم و ازش گله داشتم و سرش داد و بیدار میکردم کجایی پس؟ اون داشت تلاش میکرد که یک جوری حال منو خوب کنه…
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
و ما انسان را خلق کردهایم و از وساوس و اندیشههای نفس او کاملا آگاهیم که ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم.
خدا به همهی ما کمک کنه از شر نفس خودمون در امان بنویسم و در مسیر درست استقامت بورزیم …
مثل همون آیهی قشنگی که برام نوشتی …
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
=====================================
از احوالات ما اگر پرسیدی،حالمان خوب است،در حال تلاش برای اجرای ایمان و توحید در عمل …
تلاش برای سپردن نگرانی ها به الله و توجه به نکات مثبت بینهایت جزیره …
دیروز داشتم میفرستم سر کار،یک ماشین فورد از کنارم رد شد،چشام قلبی شد،نگاه کردم دیدم راننده ش یک دختر هم سن و سال منه،چشام قلبی تر شد!
ببین نمیدونی چقدر ثروت و نعمت اینجا هست که اصلا از دیدنشون شگفت زده میشی …
بعد یاد حرف های استاد تو دوره ی احساس لیاقت میفتی که همین که من به دنیا اومدم،یعنی لیاقت همه ی چیز های خوب دنیارو دارم …بهترین خونه ،بهترین ماشین،بهترین رابطه،بهترین ….
اینجا از همه چیز هست،زیاد هم هست!
یعنی تو اگر نخوای به نکات مثبت توجه نکنی هم نمیتونی…
چه برسه به من که آگاهانه به نکات مثبت توجه میکنم و از دیدن همه زیبایی و ثروت و عشق لذت میبرم.
انگار خدا منو فرستاد اینجا تا ببینم و باور کنم که آدم هایی هستند که از همه چیز بهترینش رو دارند …به راحتی …
این واژه ی به راحتی برام الان ملموس تره،میدونی چرا؟
برای این شغلی که به راحتی به دستش آوردم و هنوز وقتی بیلبوردهای تبلیغاتی سرتاسر جزیره رو میبینم که داره محصولات شرکت رو تبلیغ میکنه خودم شگفت زده میشم خدایا من کجا و این شرکت و این مدیرعامل کجا؟
بار اولی که بهم الهام شد بیام کیشو من بدون اینکه قدم بعدی رو بدونم اومدم …با عقل خودم میگفتم نهایتش اینکه توی یک فروشگاهی فروشنده بشم …کارگری کنم چه میدونم …به خدا میگفتم اگر تو بگی برو کارگری کن من میرم ولی تو بگو…اونم میگفت آروم باش من بهت میگم چیکار کنی !
و الان شدم مدیر فروش شرکتی که انحصاری توی کل ایران فقط دست مدیرعامل منه،هروقت بخوام میرم سرکار،هر فروشگاهی که دلم بخواد میرم سر میزنم،بعد میرم اونجا میشینم بیکارِ بیکارِ …که اگر یک سوالی پیش بیاد من راهنماییشون کنم …
همه بهم احترام میزارن،ازم پذیرایی میکنند،با انسان های ثروتمندی کار میکنم که بینهایت با شخصیت و محترمند.
متراژ مغازه شون،از خونه ای که در توان من هست اینجا رهن کنم بیشتره!!! اما مدام اینو میشنوم :سعیده جون چیزی لازم نداری؟سعیده جون چایی میخوری ؟سعیده جون خسته شدی برو استراحت کن!!!!
این شرایط رو چه جوری میشه با شرایط اورژانس کودکان مقایسه کرد؟
بزار از مدیرعاملم بهت بگم،به قول استاد دیدی یک آدم ثروتمندی توی بازار هست که از روی ظاهرش کسی نمیفهمه این خیلی پولداره؟دنبال شوآف نیست و یک ثروتمند واقعیه …
من وقتی رفتار بقیه رو در مقابل مدیرعاملم میبینم تازه میفهمم خدا منو کجا آورده…
مثلا دیروز که اومده بود فروشگاه،یکی اونجا با ترس و ارز صداش زد و گفت میشه فقط چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟بعد با استرس داشت براش توضیح میداد که کار من اینه،میتونم اینجوری براتون تبلیغ کنم و …
بعدم ایشون گفتن حالا توضیحاتت رو بفرست من ببینم بهت خبر میدم…
یا یک خانومی اومد دِرل به دست…اومد توی فروشگاه تابلو های شرکت رو وصل کنه …
بعد یک نگاه میکنم به خودم،یک نگاه به صندلی پادشاهیم،به محیط کارم،به سِمَتَم توی شرکت،به ارتباطم با مدیرعامل،به این شغلی که صفر تا صدش رو خدا فراهم کرد…
میگم خدایا تو داری با من چیکار میکنی ؟منو ببخش که ضعیفم ،منو ببخش که درگیر نجواهای ذهنم میشم ،منو ببخش که حواسم از معجزه هات پرت میشه و میخوام مسائل رو با عقل خودم حل کنم …
امان از انسان که ناسپاس و عجول و ضعیف خلق شده…
الان که دارم برات مینویسم،دوتا چمدونم کنارمن،تموم دار و نداری که از شمال به همراه خودم آوردم…برای مهاجرت به سمت ارباب …
محمدحسین ازم پرسید چه جوری میشه به سمت خدا مهاجرت کرد؟خیلی به این سوالش فکر کردم،دیدم من واقعا در جایگاهی نیستم که بتونم این جمله ی ابراهیم خلیل الله رو تحلیل کنم …نهایتش بتونم روی پروفایلم ازش استفاده کنم.
من از خونه و خانواده و کار و بچه گذشتم و با دوتا چمدون به دنبال یک الهام مهاجرت کردم …اما مهاجرت من کجا و مهاجرت ابراهیم کجا،دعا میکنم یک روزی واقعا بتونم جا پای ابراهیم بزارم …دعا میکنم یک روزی مثل ابراهیم انقدر نتیجه توی دستم باشه که بتونم عشق خدارو فریاد بزنم …
=====================================
وقتی میخواستم برات کامنت بنویسم هزارتا موضوع توی سرم میچرخید تا بهت بگم،اما تا همینجاش که یک ساعت طول کشیده ،احساس میکنم هیچی رو ننوشتم …
جریان هدایت داره قطع میشه و من نمیخوام کامنتم ارسال نشده باقی بمونه…
ازت ممنونم که برام نوشتی،ممنونم که کمکم کردی بالاخره به فرکانس فعالیت در سایت دسترسی پیدا کنم.
دعا میکنم این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه و بنفیتی هم برات داشته باشه.
در پناه الله مهربان
سلام به برادر عزیزم آقاجواد
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله برای شما و خانواده عزیز قشنگتون
من یک تبریک جانانه به شما بدهکارم برای عضو نازنین جدید خانواده تون،الهی که الله حافظ و نگهدارش باشه…لطفا دست های کوچولوش رو از طرف خاله ی راه دورش ببوسید.
البته یک تشکر برای کامنت قبلی که برام گذاشتید،بینهایت قشنگ بود و با خوندنش کلی حالم خوب شد.
کم مینویسی داداش،از علم وهوشو ذکاوتت بیشتر زکات بده :)
داداش جواد عزیزم صدای من رومیشنوی از جزیره ی زیبای توحیدی کیش،مجتمع تجاری پردیس
درکنار انسان های ثروتمند بی نهایت مهربون وخاکی…
نشستم اینجا،زیر باد کولر…
بیکار …گاهی مطالعه کاری،گاهی قرآن…سر زدن به سایت و…
حالا این وسط اگر مشتری بیاد و سوالی داشته باشه از فروشنده بپرسه و ایشون ندونه!!!من راهنماییشون میکنم …همین
هروقت بیام سرکار…هروقت برم…
هر فروشگاهی کهدلم خواست برم…
خلاصه که سلام من از مدار آسونی ها…من همون آدمم که اعزام مریض بدحال ِرو به فوت میرفتم.
صدای آژیر آمبولانس هنوز توی گوشمه…واون جاده ی شلوغ کمربندی ساری که توجاده ی برعکس حرکتِ ماشین ها میرفتیم تا زودتر برسیم به بیمارستان
من همون آدمم داداش…
و فقط و فقط و فقط اینکه الان اینجام از هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی و لاغیر …
امروز 8 روز از مهاجرت کبری من میگذره و با تموم شگفتی هاش احتیاج دارم یکم اوضاع رو استیبل کنم و انشالله خیلی زود به فعالیت در این غارحرایِ من ،که منو از فرش به عرش رسونده برمیگردم….
ازتون بی نهایت سپاسگزارم و به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای از شما…
به امید دیدار روی ماه خانواده ی قشنگتون در بهترین زمان ومکان
درپناه نورِ آسمون ها وزمین باشید همیشه
عاطفه ی عزیزم سلام
خوندن دوباره ی کامنت شما شد،آخرین تمرین ستاره ی قطبی امشب من و انرژی مضاعفی به من داد برای نوشتن و تحسین کردن و فرستادن نورو عشق و مودت الله از روشنی قلبم برای توی نازنین
دختر چطور انقدر خوب مینویسی؟چطور انقدر قشنگ با کلمات بازی میکنی؟بینظیر بود بینظیر …
نمیدونی چقدر لذت بردم،درود الله بر این توانایی بی حد وحصرت…
عاطفه جانم ازت سپاسگزارم که در کامنتت از من به نیکی یاد کردی…اینجاست که الله میفرمایند…فبما رحمه من الله لنت لهم… من کجا و این همه نور و عشق کجا …؟
ازت سپاسگزارم رفیق غارحرای من
برات نوشتم تا هم تحسینت کنم،هم ازت تشکر کنم و هم به عنوان کسی که از قعر جهنم خودش رو بالا کشید وتونست توی همین دنیا بوی بهشت رو احساس کنه بگم،دوره ای که من رو از جهنم خود ساخته نجات داد،دوره ی مقدس دوازده قدم بود که هنوز که هنوزه بعد از 2سال ونیم،وقتی بهش گوش میدم ازش درس های جدید میگیرم.
ضمن اینکه من با دوازده قدم عاشق ودیوونهوسرگشته ی قرآن شدم،واین عشق رو حاضر نیستم با هیچ چیز عوضش کنم.
امیدوارم کامنتی که با تبعیت از احساسم برات نوشتم،بنفیتی هم برات داشته باشه.
دوستت دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
درپناه نورِ آسمون ها وزمین باشی همیشه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِکَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمییابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایی از بهشت وارد میکند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است، جاودانه در آن میمانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نیز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللّه» اند؛ بدانید «حزب اللّه» پیروزان و رستگارانند.
=====================================
سلام به آتش نشان ابراهیم نشان،حمید حنیف
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم رو از روشنی قلبم برات میفرستم الهی که در زمان مناسب به دستت برسه ،دعا میکنم همون انرژی که من رو دعوت کرد به نوشتن و گفت با آیه ٢٢ مجادله شروع کن،کمکم کنه تا با انرژی خودش بنویسم.
تولدت مبارک حمید عزیزم،ازت سپاسگزارم که به ندای أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ شهادت دادی و پا به زمین گذاشتی و با قلب سلیمت و آگاهی های بینظیرت،و علم قرآنیت کمک کردی جهان جای بهتری برای زندگی باشه.
شاید خودت ندونی اما خداوند بر قلب من گواهه،بارها و بارها از کامنت هات درس گرفتم،مسیر توحیدیم رگلاژ شد و به نور الله نزدیکتر شدم،تو این ٢سال و نیم ،بارها و بارها خسته شدم و فکر میکردم دیگه مسیر جواب نمیده و میخواستم گیوآپ کنم و بعد یک جمله از شما،یک آیه قرآن ،یک تحلیل قرآنیت،در بهترین زمان و مکان به دستم رسید و نتنها من رو از گیوآپ کردن نجات داد که با منجنیق پرت کرد تو بغل خدا…
امیدوارم یک روز بتونم این لطف و محبتت رو جبران کنم،هرچند کمک های توحیدی ،با هیچ چیز قابل جبران نیست.
بزار یک داستانی رو برات تعریف کنم که چند روز پیش مدیرعامل توحیدی عزیز و شریفم برام تعریف کرد.
ماجرا ازینجا شروع شد که داشتیم درمورد کار صحبت میکردیم و من بهشون گفتم من بینهایت از کارم از محیط کارم راضیم و دارم تموم تلاشمو میکنم که بهترین خودم رو ارائه بدم و امیدوارم شما ازم راضی باشید،لطفا هر انتقاد سازنده ای که فکر میکنید باید بدونم رو حتما بهم بگید تا از همین ابتدا آجر ها رو درست بچینم.
بعد ایشون این داستان رو تعریف کرد که من خلاصه ش رو برات مینویسم:
توی یک منطقه ای ،یک آدمی راهشو توی بیابون ها گم میکنه،خسته و گرسنه و تشنه و در حال مرگ میرسه به یک روستای کوچیک که یک خانم و آقایی اونجا زندگی میکردن،اون خانم و آقا تنها داراییشون یک بز بوده که برای نجات این مرد گمشده میکشنش و بهش رسیدگی میکنندو اون رو از مرگ نجات میدن.
وقتی اون مرد حالش خوب میشه،به اون آقا و خانم میگه من پادشاه فلان کشورم،اینجا گیر افتاده بودم و شما جون منو نجات دادید،هر وقت هرکاری داشتید و کمکی خواستید بیاید پیش من.
سال ها میگذره ازین داستان و اون خانم و آقا به یک مشکلی برمیخورند و یادشون میاد که یک پادشاهی بهشون همچین قولی داده بوده،بعد پامیشن میرن کشور اون پادشاه و بهش میگن ما فلانی هستیم،این مشکل رو داریم و اگر میشه بهمون کمک کنید.
پادشاه هم بهشون میگه شما برید فردا بیاید تا من بهتون جواب بدم،بعد وزیرش رو صدا میزنه که سال ها پیش همچین داستانی برای من پیش اومده ،به نظرت من چه کمکی میتونم به این زن و مرد بکنم که جبران اون محبتشون بشه؟
وزیر بهش میگه: اگر از من میپرسی من میگم باید تموم دارایی هات و ملک و املاکت رو بهشون بدی.
پادشاه تعجب میکنه میگه بابا اونا یک بز برای من کشتن،چرا من باید کل داراییم رو بهشون بدم؟
وزیر میگه:چون بز تموم دارایی اونا بودو اون ها تموم داراییشون رو بهت بخشیدن
مدیرعاملم با تعریف کردن این داستان کاملا منظورش رو بهم رسوند،امیدوارم که من هم منظورم رو درست بهت رسانده باشم تا بدونی ارزش کمک هایی که در زمان و مکان مناسب بهت میرسه با هیچ چیز قابل جبران نیست.
دعا میکنم شروع سال جدید زندگیت،شروع ساخت سریال زندگی در بهشتت باشه،همیشه آسون باشی برای آسونی ها،همیشه در زمان و مکان مناسب باشی،و جهانت سرشار از انسان های شایسته باشه که در هر زمینه بهت کمک میکنند.
دعا میکنم در پناه تنها پناه عالم،از نجوای ذهن و جن و انس و شیطان در امان باشی و حالت دلت عالی باشه،قلبت پر از نور الله باشه و جنگل رویاهایی که رویا نیستند به زیبایی هرچه تمام تر سر از خاک بیرون بیاره.
خیلی حرف هست برای گفتن،ولی انشالله در تلگراف های بعدی،این کامنت فقط حاوی تبریک صمیمانه ی تولدت از روشنی قلبم پیچیده شده در گرمای سنگین جنوب:) برات ارسال میشه،از محیا مال کیش.
در پناه نور آسمون ها وزمین باشی همیشه خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور آسمانها و زمین است. مثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگینهاى و آن آبگینه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربرکت زیتون که نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد. نورى افزون بر نور دیگر. خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه مىنماید و براى مردم مثَلها مىآورد، زیرا بر هر چیزى آگاه است.