وقتی صحبت از قانون جذب می شود، تصورِ بسیاری از افراد این است که قانون جذب یک موضوع فانتزی است که می گوید باید خوشبین باشیم. آنها خوشبینی را اینگونه تفسیر می کنند که خودمان را گول بزنیم و اگر اوضاع زندگی بر وفق مرادمان نیست، خودمان را فریب داده و بگوییم “خیلی هم اوضاع عالی است”. یا اگر در حال تجربه چیزی هستیم که نمی خواهیم، با تلقین ،خودمان را مجبور به پذیرشِ آن موضوع کرده و وانمود کنیم که این همان چیزی است که می خواهیم.
اما این یک برداشت کاملا اشتباه از قانون جذب است.
ما به شما پیشنهاد می کنیم به هر موضوعی و اتفاقی در زندگی تان از زاویه ای نگاه کنید که احساسِ خوبی به شما بدهد. این بزرگترین قانونِ حاکم بر هستی است و ما نام آنرا “مثبت اندیشی و تمرکز بر نکات مثبت” می گذاریم. این نگاهی است که به شما قدرت می دهد.
وقتی از قانون جذب صحبت می کنیم، منظورمان یک قانونِ طبیعی مانند قانون گرانش است که همواره و همیشه و همه جا و برای همه، به یک شکل عمل می کند و هر فردی در هر جایی از این قانون فقط و فقط یک نتیجه را خواهد گرفت. ممکن است افراد متفاوت باشد اما قطعا نتیجه یک است.
این موضوع به ما می گوید که جهان بر اساسِ قوانینی بدون تغییر اداره می شود. چه شما از این قوانین آگاه باشید و چه نباشید، این قوانین در هر لحظه زندگی شما را رهبری می کنند. امادرک و بکارگیری آگاهانه این قوانین، شما را بر اتفاقات زندگی تان مسلط می کند.
این قانون می گوید:
شما در هر لحظه از زندگی تان با توجه کردن به هر چیزی، فرکانسی به کائنات ارسال کرده و اتفاقات و تجربیاتی از جنسِ همان فرکانس ها را به زندگی تان دعوت می کنید.
بعنوان مثال اگر شما اکنون د رحال فکر کردن به بدهی تان هستید و بخاطر آن احساس بدی دارید، در حال ارسال فرکانسی معادل “درخواستِ بدهی بیشتر” به کائنات هستید. بنابراین چیزی نیز که در آینده تجربه خواهید کرد، بدهی بیشتر است.
از زمانیکه این قانون را درک نمودم، شروع به تحقیق برای یافتنِ نشانه های بیشتر این قانون در جنبه های مختلف بوده ام. با افرادِ موفقِ زیادی مصاحبه کرده و جزئیات این قانون را از موفقیت هایشان استخراج نموده ام. دیدگاه های متفاوتی را بررسی کرده ام و نتیجه ی حاصله این است که:
ممکن است افراد موفق از کلماتِ متفاوتی استفاده نموده باشند، اما چیزی که در تمام آنها مشترک بوده است، یک قانون است که یک نتیجه را به دنبال دارد و آنهم “موفقیت ” است. بنابراین جهان به کلمات شما کاری ندارد. جهان بر اساس فرکانسِ شما عمل می کند و فرکانسِ شما حاصل باورهایی است که درباره هر موضوعی در ناخوآگاه تان دارید.
این مصاحبه، حاصل دو نگاهِ متفاوت به یک قانون است که یک نتیجه را به دنبال دارد. زیرا اصل و اساس همواره و در هر شکل، اسم و قالبی اصل است و جواب می دهد.
مهندس شعبانعلی با نگاهی منطقی و من با نگاهی کوانتومی، دو بعد متفاوت قانون ِجذب را بررسی و پاسخ هایی ارائه می دهیم که به نتیجه ای یکسان می انجامد. چون قانون همواره یکی است.
با ما همراه باشید…
سید حسین عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی مصاحبه استاد عباس منش با مهندس شعبانعلی درباره قانون جذب27MB60 دقیقه
سلام بر استاد عزیزم، خانم شایسته عزیزم، تمام دست اندرکاران سایت عباس منش و دوستان عزیزم و اعضای سایت
درود بیکران بر شما
استاد عزیز دیروز قصد کردم که طبق آنچه که همیشه شما تاکید می کنید روی کامنت ها و نظرات دوستان تمرکز کنم و آن را مطالعه نمایم.
کلاً تا شب هیچ فایلی گوش نکردم و فقط مطالعه کردم. آخر شب قبل از خواب رفتم سراغ عقل کل که البته معمولاً زیاد آنجا نیستم.
داستان را تا اینجا داشته باشید کمی برمیگردم به عقب تر. حدود نزدیک به یک سال پیش یادم نیست کدام فال شما را چندین بار گوش کردم و بعد در دفترم نوشتم که من به خودم و خدای خودم تعهد می دهم که دیگر برای همیشه چک و وام و قرض و قسط را از زندگیم دور کرده و کنار بگذارم. این دقیقا مصادف شد با برنامه عروسی پسرم و اینکه پسرم به چک نیاز داشت. من با وجودی که تعهد داده بودم، یک دسته چک کامل و استفاده نشده ام را تماما امضا کردم و به او دادم تا هر کجا لازم داشت از چک من استفاده کند.
حتی از یک بانک دیگر هم که دست چکم تمام شده بود، مجدداً درخواست دادم برای روز مبادا. امابخاطر تعهدم آن دسته چک را برای خودم هرگز تحویل نگرفتم و پسرم هم که فعلا آن یکی چک را داشت. خوب من در اینجا به نوعی عهد خود را شکسته بودم و نمیدانستم. در طی این ماه ها پسرم هر جا که لازم داشت با اجازه و مشورت من در حالی که بسیار سپاسگزارم بود از چک ها استفاده می کرد. من هم کم کم در این مدت با توجه به اینکه روی خودم و باورهایم بسیار تمرکزی کار می کردم، آرام آرام می فهمیدم که کارم اشتباه است. من تجربیات دیگری از عهد شکنی هم در این مدت داشتم. اگرچه با متعهد بودن به این عهد برای شخص خودم، تمام بدهی هایم تسویه شد، درحالی که دقیقا در طی این مدت شرایطم طوری شد که مجبور شدم یک سال مرخصی بدون حقوق بگیرم. در واقع من بدون هیچ ورودی مالی بودم امابه لطف خدا تمام اقساط بانکی و بدهی ها و چک هایم تسویه شد. بسیار شکرگزار خداوند متعال هستم. اما در عین حال وقتی موبایل همسرم دچار مشکل شد و درست زمانی بود که به خاطر نوع کارش در مضیقه بود و نیاز شدید به موبایل داشت، با روی باز به ایشان پیشنهاد دادم بیا برویم سرای ایرانی و موبایل قسطی، آنهم از دم قسط با چک کارمندی بگیریم که البته با چک ایشان نه با چک من اما چون ایشون زیاد تمرکز ندارند وفقط به من اعتماد دارند، همیشه تمام چکهای ایشان رو من مینویسم. خلاصه من در طی این مدت برای خودم، بسیار متعهد به تعهدم بودم اما برای اطرافیانم دایه مهربان تر از مادر. و کم کم به این نتیجه رسیدم که این اشتباه است و دقیقا همان جمله معروف که هر آنچه برای خود میپسندی بر دیگران هم بپسند و هر آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران مپسند.
این را زمانی با گوشت و خونم حس کردم و عذاب کشیدم که با وجودی که تمام چک هایی که پسرم در طی مدت خرج کرده بود را با دقت و ملاحظه کامل پاس نموده بود، دقیقا در آخرین چک مسائل و مشکلاتی در رابطه با بده بستانهای مالی بین پسرم و همسرم پیش آمد که نتیجه آن این شد که پسرم از مبلغ ۲۳۲۰ که مبلغ آخرین چک بود فقط ۹۰۰ تومن رو توانست تامین کند. در حالی بودکه در همان زمان به شدت مبتلا به این بیماری پاندمی شد و بلافاصله همسر و فرزندش هم بعد از خودش مبتلا شدند. در نتیجه نتوانست مبلغ چک را تامین نماید و چون بسیار بیمار بود و شدیدا این موضوع چک باو فشار می آورد، من از او خواستم اصلا به این موضوع فکر نکند و من خودم چک را تامین می کنم. در حالی که هیچ منبعی از پول نداشتم. خوب قاعدتاً چک برگشت خورد و تمام حساب های من در تمام بانک ها مسدود گشت و من از این موضوع چیز زیادی برای پسرم تعریف نکردم فقط در آن حد که چک برگشت خورده و من آن را تامین کرده و رفع سو اثر می نمایم. من با کسی که چک در دستش بود صحبت کردم که البته مسئول مالی سرای ایرانی بود و از ایشان خواهش کردم تا سر برج آینده به من فرصت بدهند تا من چک را تامین کنم و بسیار ممنون و سپاسگزارم که با روی باز و در کمال احترام بی هیچ حرف و حدیثی پذیرفتند. خوب ۹۰۰ تومان پسرم داده بود، من منتظر واریز یارانه بودم تا مابه التفاوت آن را بتوانم تامین نمایم. در همین زمان چون همسرم هم به دلایلی دچار مشکل مالی شده بود، طوری که حتی پول بنزین ماشین هم نداشت، در جایی شدیدا گیر کرده بود و از من خواست که آیا پول دارم و من هم چون پای آبروی همسرم در میان بود، گفتم بله پول چک است اما می دهم و او هم بسیار ممنون و سپاسگزار از من شد و قول داد که سربرج با واریز حقوق تمام پول چک را به من بدهد که چک من پاس شود. این گذشت تا دو هفته بعد، سر برج شد. حقوق همسرم واریز شد و من از ایشان خواستم که پول چک را به حسابم واریز کند و ایشان دقیقاً در بدترین موقعیتی بود که به دلیل همان مشکلاتی که قبلاً عرض کردم خدمتتون، بسیار از نظر مالی دچار مشکل بود. خیلی راحت در چشم من نگاه کرد و گفت: عزیزم من که مجبور نکرده بودم پول چک را به من بدهی. شما که صاحب چک هستی و میدانی در فلان تاریخ چک داری، نباید به راحتی پول آن را خرج کنی. ببخشید ولی میخواستی ندهی، آن وقت من مجبور بودم از جای دیگر تامین کنم. فعلا ندارم.
استاد باورتان نمی شود دنیا روی سرم خراب شد. هیچ حرفی به ایشان نزدم. همسر من جانباز هستند و بیماری قلبی دارند. چند بار سکته کردند. پس من نیازی نبود که با ایشان بحث کنم. اما بسیار در خود فرو رفتم و ناراحت بودم. ولی توانستم خودم را پیدا وسرپا کنم.
با خودم گفتم که نوش جانت! چند وقت است که به این نتیجه رسیده ای که تو تعهد داده بودی برای چک، برای قسط، برای وام، حالا میای و برای همسرت موبایل قسطی برمیداری، برای پسرت دنبال وام فرزنداوری می روی، برای عروست دنبال وام کارآفرینی هستی.نوش جانت! بخور که حقت است.
آمدم و روی اشتباهم فکر کردم. دوباره در در دفترم تعهد دادم. ابتدا به اشتباهم اعتراف کردم و بعد با این مضمون تعهد دادم به خودم و خدای خودم که هرگز نه برای خودم، نه برای هیچ کسی، حتی عزیزترین کسانم چک، قسط، وام و قرض نخواهم و دلیل آن را هم نوشتم ؛ اینکه تمام اینها نماد بارز شرک است و اگر من معتقد واقعی به توحید باشم، با ایمان و توکل بر خدای یکتا و اعتماد به توانایی هایی که خداوند در وجودم نهاده، خواهم توانست هر آنچه را که بخواهم خودم بسازم نه آنکه سر خم کرده و از دیگری طلب کنم. دیگری که او هم مثل من یک مخلوق است درحد و اندازه توانایی های من انسان.
موعد دوباره پاس شدن چک هم سپری شد و من هیچ پولی جز ۵۰۰ تومان برای پاس کردن آن نداشتم. اما چون روی خودم کار کرده بودم و علت این تضاد را فهمیده بودم و به یقین رسیده بودم که این شرایط را خودم ایجاد نموده ام، آرامش خاصی بر قلبم حاکم بود. اگرچه که به دلیل فشار زیادی که تحمل نمودم به شدت بیمار شدم و من هم این بیماری پاندمی را تجربه کردم. اما حال دلم خیلی خوب بود. حتی وقتی دوباره همسرم را در مضیقه دیدم، به او گفتم: اگر چه به راحتی به من گفتی، خواستی ندهی، مشکل خودت است. اما در حال حاضر این ۵۰۰ تومان به کار من نمی آید، چون با آن که نمی توانم چک را پاس کنم. حداقل شما استفاده کن. همسرم آنرا نخواست اما دوباره به من قول داد، گفت: زمینم را که دارم میفروشم چک ت را پاس میکنم و در واقع قول داد : دوشنبه که زمین را فروختم ۳میلیون به شما میدهم (درحالیکه پول چک ۲۳۲۰ بود یعنی بیش از چک من) ومن بازهم کلی ذوق کردم، اما مدام باخودم تکرار میکردم: خدایا این یکی از دستان توست. اگر شد که ممنونت هستم و اگر نشد، میدانم تو از طریق دستان دیگرت چک مرا پاس خواهی کرد و باز من سپاسگزارت هستم. اما از خداکه پنهان نیست، از شما چه پنهان، من از ته قلبم منتظر فروش زمین بودم و کلی نقشه هم برای چطور صرف کردن پول زمین در ذهنم میکشیدم. آنروز ۴شنبه بود ومن مشتاقانه منتظر ۲شنبه بودم .۱شنبه شب همسرم داشت صحبت میکرد و برنامه هایی که برای پول زمین داشت را میگفت که من هم عنوان کردم: ۳ تومن هم به من میدهی…. .یکباره با لحنی بسیار جدی گفت: من که گفته بودم سر برج . اصلا این چک به چه مبلغی است که اینقدر سنگین است؟!!
استاد داشتم ظرف میشستم، انگار کوهی از یخ بر سرم خراب کردند.
استادجانم ممنون و سپاسگزارم که بمن یاد دادید عزت نفس داشته باشم.
من فقط بروی همسرم لبخند زدم و گفتم : عزیزم خودت را ناراحت نکن. قبلا که گفته ام برات، تقصیر شما نیست، مقصر خودم هستم که دوباره عهدم را شکستم. ( آرامش همسرم برایم مهم است. چون میدانم الان چیزی میگوید و بعد به آن حرف و تبعاتش فکر میکند و ناراحت میشود و خود را عذاب میدهد. ضمنا با ایشون درباره تعهدهایم صحبت میکنم ایشون درجریان تعهد دادنهای من هستند )
و هرچه مبلغ را باز ازم پرسید ( قبلا گفته بودم اما معمولا فراموش میکند) با شوخی و خنده حرف را عوض کردم و چیزی نگفتم.
تا اینجای ماجرا رسیدیم به اول متن
همانجا که برایتان گفتم تصمیم گرفتم فایل صوتی که خوراک هرلحظه زندگی من بود، گوش نکنم و فقط حرفها و کامنتهای دوستان را مطالعه کنم. واین همان دوشنبه موعود بود، روزی که شب قبلش همسرم برای بار چندم آب پاکی را روی دستم ریخت.
راستش دیگر بعد از این مدت شاگردی شما و بودن در این بهشت و کارکردن روی خودم و ذهن و باورهایم یاد گرفتم که احساس خوب = اتفاقات خوب. پس هروقت خواستم به سختی جریان پیش آمده و تبعاتش فکر کنم، فورا میرفتم سراغ سایت. یعنی ثانیه ای فرصت به ذهنم نمیدادم. ناگفته نماند دراین مدت هربار پسرم راجع به چک میپرسید واظهار شرمندگی میکرد، میگفتم : پسرم چراخودت را ناراحت میکنی؟ قربونت، همه چیز اوکیه و حل شده. اگرچه نه تنها چیزی حل نشده بود، بلکه تمام حسابهای بانکی من مسدود بود و ضمنا پسرم داشت برای وام مستاجری اش اقدام میکرد که قاعدتا من ضامنش بودم و من با چک برگشت خورده نمیتوانستم ضمانت کنم و این را باو نگفتم اما توکل برخدا کردم واز خدا خواستم من تعهد داده ام برای چک و وام و قسط و …خدایاخودت شرایط را برایم سهل کن که هم پسرم ناراحت نشود و هم اصلا نیازی به ضمانت و وام گرفتن و این حرفها نباشد، آنروز خودم را بستم به کامنتهای بچه ها درسایت و با خودم گفتم این تضاد است، تضاد یعنی یکجای کار میلنگد، یک جایی در مسیر راه را اشتباه رفته ام. کلی خودم را زیرو رو کردم، بالا پایین کردم، سنجیدم، زیر زره بین بردم، تا فهمیدم که چرا باید دقیقا آخرین چک من با این مشکل سنگین روبرو بشود. فهمیدم خدا مرا دوست دارد. خدای مهربان، میخواهدمن راه را اصولی و ریشه ای بشناسم. اگر عهدی میبندم، از تمام زوایا به آن مقید باشم، هیچ راه در رویی برای خودم باز نگذارم. دقیق کار را انجام بدهم تا نتیجه درست دریافت کنم. فهمیدم این سیستم خیلی اصولی و ریز و دقیق کار میکند. کوچکترین لب پری روی ریزترین چرخ دنده اش موجب میشود درست کارنکند و فهمیدم هرآنچه برخود میپسندم برای دیگری هم باید همانگونه عمل کنم.
و من مدیون این سایت واین بهشت زیبایم که همه این ها را اینجا یاد گرفتم.
آخرش رفتم سراغ عقل کل که تا بحال شاید چندباری گذرا رفته بودم. نمیدانستم دنبال چه چیزی هستم، سرچ کنم پول ، نه. ثروت ، نه . نمیدانستم چه میخواهم .سرچ کردم توحید. مطالبی که آمد را خواندم. کسی از دوستان دررابطه با فرق توحید عملی و نظری پرسیده بود و چندنفر از دوستان دیگر سخاوتمندانه پاسخ داده بودند. حرفهایشان گویی چراغ در ذهنم روشن میکرد.تا رسیدم به دلنوشته دوستی که گفته بودند قوی ترین باور توحیدی نگاه سیستمی به خداونده اگه این باور رو درک کنید خود به خود عمل میکنید. وقتی بدونی سیستم صد درصد به تک تک فرکانسات پاسخ میده تعهدتون خیلی بیشتر از قبل میشه که کانون توجهتونو کنترل کنید یعنی هر چقدر ایمانتون بیشتر بشه تقواتون هم بیشتر میشه
در قرآن اول ایمان (شناخت سیستم )بعد تقوا (کنترل ذهن)
با اینکه این را خوب میدانستم، اما عمیقا به فکر رفتم. با اینکه میدانستم جریان برگشت خوردن چک آنهم ۲بار و بدقولی و بدحسابی من پیش سرای ایرانی کار ذهن خودم بوده، اما دانستن کجا و قلبا درک کردن و فهمیدن کجا. ازآن دوستی که سوال پرسیده بود و دوستی که این پاسخ را داده بود، بسیار بسیار سپاسگزارم. موضوع برایم کامل روشن شده بود با اینکه قبلا هم باین موضوع رسیده بودم اما حالا کاملا شفاف بود.
دوباره خواندم ؛ فرض کن تو بدهکاری و مدام به پرداخت بدهی ات داری توجه میکنی پس داری به سیستم میگی من اتفاقاتی از جنس بدهی میخواهم و …..
وای خدایا
من فهمیدم خودم چک را خواستم
خودم بدهی خواستم
خودم روی غیر خدا حساب کردم که راحت دست رد به سینه ام زد
خودم
خودم
خودم
پس درهمان دل تاریکی شب موبایل را کنار گذاشتم و فکر کردم.
گفتم من یک خواسته دارم و یک ناخواسته
خواسته من پاس شدن چک است و من فقط ازخدا میخواهم که برایم پاس کند.
من حیث یحتسب و من حیث لایحتسب
از هر منبعی که او میداند و من شاید اصلا فکرش راهم نکنم
و من یک ناخواسته هم دارم اینکه فلان آدمی که رویش حساب کردم باز دستم را خالی بگذارد. باز در دلم بگویم خدایا فقط تو، اما چشم امیدم به فروش فلان زمین باشد(جالب است که امروز ۳شنبه است و زمین هنوز فروخته نشده)
ناخواسته ام این است که چک پاس نشود و … .
پس من به خواسته ام توجه میکنم. تسبیحم را برداشتم و ۱۰۰بار با صمیم قلبم گقتم : خدایا شکرت که براحتی چک مرا تامین کردی.
درهمین حال و هوا خوابم برد. صبح چشمم که باز شد، مطابق عادت قبل ازینکه تکان بخورم، شروع کردم شکرگزاری بابت هرآنچه درآن لحظه بذهنم میرسد. ناگهان یاد ماجراهای دیشب افتادم. باز خدارا بابت پاس کردن چکم شکر کردم و بخودم گفتم بگذار سامانه حسابم راچک کنم. همان حسابی که از قبل آن ۵۰۰تومن را داشت. استاد جان باورتان نمیشود ۲۱۷۲ تومن در حسابم بود. مثل موشک از جایم پریدم. دوباره نگاه کردم. پیامک این حسابم فعال نیست. پس واریزی هارا چک کردم.
استاد باور میکنید؟ بعداز نزدیک به یک سال از مرخصی بدون حقوق من، اداره ۳تا کارانه برایم واریز کرده بود. آنقدر ذوق کردم، آنقدر ذوق کردم که نگو.
فقط سجده شکر کردم و راستش یک غروری داشتم پیش خدا که ایول، ماشاله به این سیستم دقیقت با قوانین ثابت و دقیقش و بخودم افتخار کردم که دارم راه رو یاد میگیرم.
خدارو شکر واقعا خداروشکر بابت همه چیز
سریع به سرای ایرانی زنگ زدم و گفتم چکم تامین شده و لطف کنید ببرید بانک و پاس کنید.
بعد یادم افتاد که هنوز ۱۵۱ تومن کم دارم.
اما من راه را یاد گرفتم. توجهم را میگذارم روی خواسته م و از او میخواهم و او هم با افتخار میدهد.
حرف دلم را اینجا نوشتم چون با اینکه خیلی پیش ازین این فایل را گوش داده بودم، اما دیروز دانلود کردم که دوباره گوش کنم و امروز گوش کردم.
حس کردم داستان من به موضوع این فایل و قانون جذب مرتبط هست.
در حالیکه خیلی کیفم کوک هست، بذهنم رسید تجربه م رو به اشتراک بگذارم.
امیدوارم همانگونه که نتایج دوستان دیگرم و تجربه هاشون، قلب من را برای پذیرش بیشتر اصل و قانون باز می کند،من هم توانسته باشم کمکی کرده باشم.
مجددا متشکر و سپاسگزارم .
سلام مجدد به همگی
امروز ۵شنبه است
استاد اتفاقاتی رخ داده که ….
استادجان حتی دیگه ذوق زده هم نیستم
یک حس خاصی است ….
یک جور عجیب ….
یک جور سکوت محض در وجودم برقرار شده …..
گفتم …..
حتی دیگر ذوق نکردم
یک حسی در وجودم هست که …..
میگوید : مگر غیر ازین خواسته بودی ….
استاد بخدا میخواهم فریاد بزنم و دنیا را خبرکنم ….
بگویم ایها الناس ، بخدا بهمین راحتی است ….
گفته : تو ادعونی
بلافاصله ماهم استجب لکم
Ask, and it is given
دور عالم دور نزنید
برگردید سراغ خودتان …
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
استاد جان اصلا کلمات نمیتوانند بار احساسی وجودم را منتقل کنند.
داستان ازین قرار است که :
من همونطور که قبلا گفتم ۱۵۱ تومان دیگر برای چک کم داشتم.
ولی هرچه شرایط مختلف را زیر و رو میکردم، برای تامین آن چیزی بذهنم نمیرسید، جز شکرگزاری و تمرکز بستن به سایت و فایلها و کامنت های دوستان.
گفتم خدمتتون؛ پسرم هم سفت و سخت دنبال ۲۰میلیون وامش بود. چون ۱۱میلیون برای دهم برج چک داشت که البته این چک را پدر خانمش برای خرید ماشین ش داده بود. حتی پسرم چون شرایط برایش سخت شده بود، همان ماشین را برای فروش گذاشته بود که خوب هنوز فروش نرفته بود. اما مسئولین بانک قبول کرده بودند که کارش را زودتر انجام بدهند و نوبتش را جلو بیاندازند. پس فقط باید نهم یک ضامن میاورد و دهم پول در حسابش بود.اما کو ضامن …. .من که چکم برگشت خورده و کس دیگری هم نیست. (همسرم هیچ وقت ضمانت هیچ کسی جز من را نمیکند چون همیشه میگوید اگر- خدای نکرده- طوریش بشود، دردسر برای من بوجود میاد. حتی نه برای پسر ها، چون آنها سر زندگی خودشان هستند و من میمانم و بانک و طلبکار و ….) البته که من هم در تعهد دوباره م بخودم و خدای خودم نوشته بودم که دیگر هرگز چک و وام و قسط، نه برای خودم و نه هیچکس دیگر نخواهم، حتی برای عزیزترین کسم، اما استادجان گفتنش به پسرم خیلی سخت بود. تا دیروزش مدام امید میدادم که : عزیزم، قربونت برم، خدا بزرگ است. ناراحت نباش. مادرت که نمرده است. شما پیگیر وامت باش. ان شاله در بهترین موقع به دست ت میرسد و حالا که بعداز آنهمه نگرانی و غصه، بانک همکاری کرده و حدود یکماه زودتر میخواهد وام را بدهد، براحتی بگویم که من خواب نما شده ام و عهدکرده ام که ضامن کسی نشوم. حتی شما که عزیزترین کسم هستی (درست مثل کاری که همسرم انجام میدهد)
ولی من باز ذهنم را بستم به سایت وشکرگذاری کردن. اجازه نجوا به ذهنم ندادم. سخت بود. اما انجامش دادم. به پسرم هم فقط گفتم خدابزرگ است. غصه نخور. من شرمنده ت هستم که بخاطر چک نتوانستم برایت کاری کنم. اما بسپار بخدا. خودش به بهترین نحوی اوضاع را درست خواهد کرد.
همه اینها در روز ۴شنبه بود. و در کنار همه اینها، موضوع چک خودم … چون من قبلا به سرای ایرانی زنگ زده بودم که لطف بفرمایید و چک را وصول کنید. پول آن تامین ودر حساب موجود است. درحالیکه حواسم نبود ۱۵۱ تومان کم دارم. چندبار خواستم از همسرم بگیرم. استاد نجواها خیلی قوی بود، استاد بخدا گاهی آدم با خودش میگوید همه جور کارسنگین بدنی حاضرم انجام بدهم اما زیرکولر پایم را درازنکنم و کار ذهنی انجام بدهم، بس که فرسایشی و طاقت فرساست.
بالاخره آنقدر فشار به من آمد که خواستم از همسرم، هم کسری چک خودم را بگیرم و هم از ایشان بخواهم که ضمانت پسرمان را بکند و یا چون کار بتاخیر خورده، تا واریز وام، آن مبلغ ۱۰ میلیون را باو به نحوی جور کرده و قرض بدهد.
استاد، چالش شدیدی بین قلب و ذهنم در گرفته بود که تمام توانم را از من میربود.
خواستم به همسرم زنگ بزنم، اما دستم پیش نمیرفت. گفتم بگذار قبلش تفالی به قرآن بزنم و از خدای مهربان خواستم خودش هدایتم کند.
استاد جان، باورتان نمیشود،
سوره توبه، آیه ۱
بَرَاءَهٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ
ﺑﺪﻳﻦﻭﺳﻴﻠﻪ، ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﻗﻄﻊ ﺭﺍﺑﻄﮥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺖﭘﺮﺳﺖﻫﺎﻳﻲ ﺍﻋﻠﺎم ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥﻫﺎ ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﺪ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﻘﻀﺶ ﻛﺮﺩﻧﺪ. (١)
خدا و رسولش اعلام برائت میکنند از بت پرستان که عهد میبندند و آنرا نقض میکنند.
الهی قربون خدا برم
یعنی اینقدر واضح ….
خدایی آخه اینقدر واضح ….
قشنگ بمن گفت اگر بت پرست بشی، اگر مشرک بشی، اگر توحید را از قلبت بیرون کنی، اگر عهدت را بشکنی و نقض کنی، ما دیگه ولت میکنیم بحال خودت ….
خدایا دورت بگردم که اینقدر خوبی
دیگر حجت بر من تمام شد. من بشکن زنان نشستم سر سفر بدور آمریکا و حال کردم و لذت بردم و زیپ لاین تماشا کردم و …. خلاصه شب که همسرم از ماموریت برگشت گفت که زمین بسلامتی فروخته شد.
خوب …..
این نشانه اول ….
فقط در دلم خدا را شکر کردم
و اصلا به همسرم درباره قولی که چندباره برای پاس کردن چکم داده بود، حرفی نزدم. با کلی خنده و شادی و خوشی شام خوردیم و بی حرف و حدیث خوابیدم.
صبح، تصمیم گرفتم بروم سرای ایرانی تا قبل ازینکه بخواست خودم بازهم چک را به بانک ببرند و باز من شرمنده شوم، بروم و حرفم را بزنم. بقول معروف راست و حسینی واقعیت را بگویم که من فعلا اینقدر دارم. این را تقدیم میکنم و ۱۵۱ تومان باقی را سر برج می آورم. ساعت۸صبح آماده بودم اسنپ بیاید، دیدم همسرم آمد و گفت: در اداره مراسم زیارت عاشورا است. اما من خواستم صبحانه را باهم بخوریم و دراین فاصله آمدم خانه. و وقتی موضوع را فهمید که کجا میروم، حتی بدون اینکه بپرسد مگر پول داری که میخواهی بروی و صحبت کنی، گفت: باهم میرویم.
استاد، بخداوندی خدا قسم، با هم رفتیم، در مسیر کلی گل گفتیم و شاد بودیم و لذت بردیم و خندیدیم. در سرای ایرانی هم تا رفتیم پیش کسی که مسئول چکها بود و فقط یک جمله گفتیم که بابت چک آمده ایم، با اینکه قبلا من را ندیده بود (چون پسرم قبلا آنجا رفته و خرید کرده و چک داده بود) بلافاصله گفت فلانی هستی؟ بدون هیچ معطلی همان لحظه از روی میزش چک و فرمهای الصاقی را برداشت و تحویلمان داد. بعد پوز را داد و درکمال احترام گفت لطفا کارت بکشید. همسرم طبق معمول کارتش را بمن داد و منهم با لذت و غرور کشیدم. همین ….
شاید در حد چندجمله فقط حرف زدیم.
و تمام ….
به آسانی و با عزت …
خدایاشکرت
بعد با همسرم که قبلا هماهنگ کرده بود و امروز را مرخصی اعلام کرده بود، کلی در سرای ایرانی چرخیدیم و از دیدم اینهمه نعمت و فراوانی لذت بردیم و کلی به بنیانگذار این کسب و کارموفق آفرین گفتیم و تحسینش کردیم.
خوب …
همان اول صبح به همسرم درباره موضوع چک امروز پسرم گفتم و ایشان خودش پیش قدم شد و گفت که من باو این پول را قرض میدهم. بگو تماس بگیرد باهم صحبت کنیم و موعد بازپس دادنش را مشخص کنیم. به پسرم گفتم که خودش به بابا زنگ بزند. و ما خوش و خرم رفتیم دنبال کارها و لذتهای خودمان. دراین بین من فکرم خیلی پیش پسرم بود که ساعت ۱۱شد واو هنوز تماسی نگرفته. خدای نکرده چک پدر خانمش برگشت نخورد! اما هیچ حرفی نزدم. وقتی داشتیم به خانه برمیگشتیم، همسرم پرسید: چرا پس تا الان حمید تماس نگرفته؟ امروز ۵شنبه است. بانکها زودتر میبندند، چک ش به مشکل نخورد.
و ازمن خواست که با او تماس بگیرم.
استادجان، باید پارو نزد وا داد، باید دل رو بدریا داد، خودش میبردت هرجا دلش خواست، به هرجا برد بدون ساحل همونجاست.
به خدائیش قسم که همینه و چیزی غیر از این نیست.
تماس گرفتم و پسرم گفت دیگه نمیخواد، خدارو شکر اوکی شد.
چیز زیادی نگفت که چطور، گویا جایی بود که نمیتوانست حرف بزند،اما هرچه بود:
شکرخدا
– چکم همانطور که هر روز در دفترم مینوشتم به آسانی و با عزت پاس شد
– ۲۱۷۲ تومان پولی که خدا از طریق کارانه های معوقه ام بعد از نزدیک به یکسال مرخصی بدون حقوق درست الآن برایم واریز کرده بود، برای خودم و دست نخورده درحسابم ماند
– زمین همسرم براحتی و نقد نقد بعداز مدتها فروخته شد که ان شاله بامید خدای مهربان مسائل همسرم با آن حل میشود
– من به تعهدم پایبند ماندم. بت پرست نشدم و ایمانم به خدای احد و واحد را حفظ کردم
– خدای عزیز و مهربان تعهد و پایبندی مراکه دید، کمکم کرد که ضامن برای وام نشوم و چک ندهم
– پول چک پسرم را هم برایش تامین کرد
همه اش سود و سود و سود
خداوندا
بارالها
پروردگارا
زبانم ازشکرگزاریت قاصر است
باندازه توانم
بقدر تک تک ریزترین اجزای وجودم شکرت میکنم که هستی و مرا در جهانی با قوانین ثابت و بدون تغییر گذاشته ای، بمن آموخته ای که این قوانین را بشناسم، راه استفاده از آن را بیاموزم و آنرا در زندگیم جاری کنم
پروردگارم سپاسگزارم
و
استاد عزیزم بسیار بسیار ازشما متشکرم که بمن که فقط آمده بودم پول پارو کنم، آموختید ثروت فقط پول نیست، باید در تمام وجوه زندگی ثروتمند شوم و از تمام زوایای آن لذت ببرم.
استادجان، سپاسگزارم.
نمیتوانم حسم را بگویم،نوعی خلا در درونم ایجاد شده، طوریکه الان وقتی با خودم تنها شدم و خواستم در دفترم بابت این نتایج عالی شکرگزاری م را ثبت کنم، آنقدر حسم عجیب بود که ابتدا با خودم گفتم چرا من هیچ احساسی ندارم. آیا از چیزی ناراحتم. خودم را کندوکاو کردم و فهمیدم: نه ناراحت نیستم. ذوق زده هم نیستم. مگر شک داشتم که میشود. وقتی به پروردگارم، توحیدانه امید دارم، پس ذوق چه….. من میدانم که میشود. خودش فرموده : فمن یتوکل علی الله، فهو حسبه. اگر تنها باو توکل دارم، نتیجه ای جز این در انتظارم نیست. فهمیدم این حس عجیب تهی بودن، نه بخاطر وجود مشکل، بلکه بجهت عدم وجود مشکل و دغدغه است. من تهی شدم از هر گونه شرک، هرگونه بت پرستی، تهی شدم از غیر و وصل گردیدم بخودش.
استادجان، فهمیدم درونم همچون الماسی متلالیَ شده. آنقدر زلال و آینه وار که از دیدن خودم در خودم تعجب کرده ام.
حسم بسیار عالی است. آرزو میکنم این حس را همه دوستان تجربه کنند و لذتش را ببرند.
استادجان بازهم سپاسگزار شما هستم و همینطور تیم قوی شما که این فضای ناب را ایجاد کردید تا بیاموزیم و اجرا کنیم و حض ببریم.
امیدوارم و تلاش میکنم که این حس را حفظ کنم و در تمام مسائل، دست از تقلا بردارم و بخودش بسپارم. و این راه را در تمام زندگی م همینطور با تعهد ادامه بدهم.
و من میدانم زیبایی های بسیاری دراین مسیر چشم براه من هستند.
فمن یتوکل علی الله، فهو حسیه.
سلام و درود بیکران بر همگی
استادجان آنقدر ذوق دارم که تصمیم گرفتم قبل از شکرگزاری در دفترم اینجا و به پیوست مطالب قبلی دنباله داستانم راثبت کنم تا بقول دوستان، ردپایی از خودم برای خودم برجا بگذارم.
استادعزیزم اصلا همین مبحث ردپاگذاشتن که شما یادمان دادید، خیلی ساده اما بسیار ژرف وعمیق است. من را یاد داستان هنسل و گرتل میاندازد. خاطرم هست که در کودکی همیشه آنها را بخاطر این ایدهی ناب، در دلم تحسین میکردم که با خرده نان برای خودشان نشانه ای در مسیر درست میگذاشتند. الان باین میاندیشم که آن روزها حتی باین فکر نمیکردم که چرا خرده نان که به هزار علت ممکن است از بین برود. چرا چیزهای دیگر، نه؟ من فقط ایده آنها را بسیار ناب و عالی میپنداشتم. امروز با کلام شما برایم کاملا مسجل است که ردپا گذاردن در مسیر درست، مرا در بزنگاه هایم به راحتی به سرمنزل مقصود خواهد رساند.
و این ردپای من است تا دوباره قانون را برای خودم مرور کنم و باثبت مکرر ردپاهایم دراین بهشت، آینده را برای خودم تضمین نمایم.
و حالا دنباله داستانم:
استاد عزیزم، من با وجودی که دوباره تعهد دادم راجع به چک و قسط و وام …. ، اما هنوز ذهن سمجم مقاومت دارد و مدام وسوسه ام میکند و هزار دلیل درست و موجه و منطقی میآورد که
نمیشود که آخر
پس پسرت بدون چک چه کند؟
وامش چه میشود؟
بدون ضامن چکارکند؟
غرور جوانت جریحه دار میشود….
و چه و چه و چه ….
۲-۳ روز پیش ۸صبح داخل اسنپ نشسته بودم و به سمت بانک به جهت رفع سوء اثر برگشتی چکم میرفتم و مدام با خودم مرور میکردم: خداروشکر که سیستم جدید چکهای صیاد آمده و در کمتراز یکساعت بعداز ثبت در سیستم رفع سوء اثر انجام شده و تمام حسابهایم پاک میشوند. پس من میتوانم براحتی برای وام پسرم ضامن شوم. و دوباره با خودم میگفتم آخر من عهد بسته ام. نباید دوباره عهدم را بشکنم. و باز دوباره نجواهای ذهن زمزمه گرم ….. .
بخودم گفتم بگذار از خودم به خدای خودم پناه ببرم و از او هدایت طلب کنم. پس بر خدا توکل کردم و با موبایلم تفاُلی به قرآن زدم. استاد جان، چه بگویم که خدای من چه خدایی است. استادجان کلمه ای پیدا نمیکنم تا جان مطلب را از عمق قلبم بر کلمه جاری سازد. خدایی که لا تاُخذه سنه و لا نوم. خدای من خدایی است که هرلحظه بخوانمش، اجابتم میکند. خواب ندارد. هر آن، بیدار و هشیار است و همواره همنشین، همراه، مونس وهمدم من است. لازم نیست بگردم تا پیدایش کنم. خدای من فقط خدای من است. فقط کنار من است. اصلا همه کارهایش را کنار گذاشته و فقط با من، کنار من، برای من و در اختیار من است ….
استادجان چه بگویم ….
زبانم قاصر است…
خدا در جواب من گفت
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُم بِهَٰذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ
ﺁﻳﺎﻋﻘﻞﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻭﺍﺩﺍﺭﺷﺎﻥ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻳﺎﻭﻩﮔﻮﻳﻲﻫﺎ؟! ﻳﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺟﻤﺎﻋﺘﻲ ﺳﺮﻛﺶﺍﻧﺪ؟! (طور٣٢)
خدا خیلی واضح به من گفت واقعا با عقلت، فکر کردی و حالا داری یاوه سرایی میکنی یا اینکه طغیان کردی؟
گفت واقعا خودتو مسخره کردی، یا اینکه میخوایی عصیان کنی بزنی زیر همه چیز؟؟؟ !!!
استاد خجالت کشیدم. خجالت که نه، شرم کردم ….
گفتم چشم و دیگر فکرش را از ذهنم بیرون کردم و تمام تمرکزم را روی کارم که تا ظهر طول کشید، گذاشتم .
چون حساب من برای شهر زنجان بود و من الان در قم هستم، کارم خیلی طول کشید و البته که خدای خوب من فرشته ای را در شعبه مبدان امام در خدمتم گذاشت که آن آقا با وجودی که ۹۹درصد کار من وظیفه اش نبود، صفر تا صد کارم را با حوصله پیگیری کرد. حتی با شعبه زنجان و رئیس آنجا کلی صحبت کرد و با دلایل و قوانین و پروتکلهای خودشان ایشان را قانع کرد که لاشه چک و درخواست کتبی مرا اینجا بگیرند و از طریق سیستم خودشان به زنجان ارسال کنند تا من مجبور نباشم بخاطر چک به آنجا بروم. کاری که شعب دیگر قبول نکرده بودند. حتی در حد یک دقیقه هم برای من وقت نگذاشته و هیچ توضیح و راه حلی بمن نداده بودند. فقط یک کلام گفتند باید بروی شعبه خودت در زنجان، از اینجا نمیشود. اما این کارمند شریف حتی از پشت میزشان با من تا ATM بیرون بانک آمدند. چون بخشی از پروسه باید آنجا انجام میشد و خودشان برایم انجام دادند. خدایا شکرت بخاطر اینهمه نظرلطفی که بمن داری.
اما من …..
استاد
کارم به راحتی مثل همان بشکن هایی که شما میزنید، تمام شد
و حالا که ذهنم آرام گرفته و دلمشغولی ندارد، دوباره مثل یک بچه لجوج شروع به زمزمه کرده.
استاد جان بازهم میگویم گاهی آدم به … کردن میافتد که بگذار بروم در معدن کار منم ولی در جائی راحت و گرم ونرم، طرف حساب ذهن نشوم.
باز هم نجوا
باز هم نجوا
باز هم نجوا
ومن فقط یاد جواب خدا میافتادم که :
تو عقل داری که داری یاوه میبافی یا عصیانگر شده ای؟؟؟
و دوباره آرام میشدم
و البته خیلی خیلی خسته شدم
استاد میدانید ….
اگر برای شخص خودم، بگویند این زهر هلاهل است، باید بخوری. وقتی به درستی کار ایمان پیدا کرده باشم، چشمم را میبندم و فقط میگویم چشم و انجامش میدهم. اما در مورد عزیزانم ….
استاد خیلی سخت است
ازاین جنگیدن خیلی خسته شدم
این جنگ فرسایشی تمام انرژی روح و روانم را ذره ذره میربود
اما فقط با خودم میگفتم استاد من گفته
احساس خوب = اتفاقات خوب پس حالت را خوب نگهدار. دوباره در سایت پرسه میزدم. باز زمزمه ها، روانم را میخورد، باز من میگفتم استاد من گفته ایمانی که عمل نیاورد، حرف مفت است آیا تو یک شخص حرف مفت زنی …. اگر نه، پس حالا وقت عمل به تعالیمی است که اینهمه وقتت را صرف آن کرده ای
داستان را تا اینجا داشته باشید
پسرم وقتی ازدواج کرد هیچ شغلی نداشت. علیرغم مخالفت های شدید ما، بچه ها خودشان به توافقات لازم رسیده بودند. اما هر دو بسیار بفکر سروسامان دادن به شرایط بودند. پسرم یک تاکسی سمند مدل پایین گرفت، مدتی با آن کارکرد. اما هم شغل سختی بود آنهم در این شهر با این شرایط خاص و آب و هوا و غیره، هم هردو به خاطر منزلت اجتماعی اش این کار را علی الحساب پذیرفته بودند. فروردین سال گذشته در همان روزهای تعطیلات، مسافری به پسرم گفته بود که شما که امتیاز جانبازی پدرت را داری، میتوانی در فروشگاههای زنجیرهای جانبازان قم مشغول به کار شوی. همینطور هم شد و حمید بعنوان صندوقدار مشغول شد. اما روحیات او با حساب و کتاب و صندوقداری همخوانی نداشت وبا اینکه جوان بسیار کاری و بقول مسئولینش دل بکار بده است، هرماه کم میآورد. خیلی عصبی شده بود. پس رفت و تقاضای جابجایی داد و او را از تقریبا محدوده محله خودمان (باجک) به شعبه ای در منطقه شاقالو بعنوان قفسه چین منتقل کردند. استاد خودتان میدانید کجا را میگویم…. فقط یک شمه آنجا را برایتان بگویم که وقتی اعلام شد قیمت ماکارانی و روغن و … بالا رفته، مردم که اکثرا مسلح به سلاح سرد هم هستند و حتی زنانشان هریکی حریف چند جوان مثل پسر من است، از ابتدای سپیده دم جلوی فروشگاه می ایستادند و واقعا هر روز فروشگاه را لخت میکردند. حتی در های کرکره ای فروشگاه را میشکستند تا بتوانند وارد شوند. طوری که نیروهای یگان ویژه وارد میشدند و راه را برای خروج پرسنل باز میکردند که از ترس جانشان در اتاق رئیس جمع شده و در را قفل میکردند. حتی گفته شد در هجوم مردم به فروشگاه یک نفر از خودمردم، مرد و مصدوم هم داشتند.
استاد فیلم این شرایط در شعبه آنها را برای شبکههای بقول اینجا معاند هم فرستادند که بلطف بچه های بالا، فرستنده فیلم، دستگیر و نمیدانم، حتما الان در کنار شهرام و بابک در سواحل قناری، آب خنک نوش جان میکند و پژوهش های جدید علم دنیا برای هم میگویند
خلاصه، در چنین شرایطی و چنین محله ای، پسرم بسیار تحت فشار روحی و جسمی بود. همسرش باردار بود و او نبود. از ۸صبح تا حدود ۹.۵ – ۱۰ شب، هر روز و هر روز و هر روز ……
تا اینکه همانطور که قبلا برایتان گفتم اواسط تیرماه مبتلا به بیماری شد و بشدت افتاد.
کمی از شدت بیماری اش افتاده بود که همسرش بیمار شد و بلافاصله پسر کوچولوی ۴ماهه شان. البته که پزشکان اینجا فقط ۵روز استعلاجی دادند اما او هنوز بیمار بود. نه که در دوران نقاهت باشد، نه. او هنوز علائم داشت و بیماربود. پس، دیگر سر آن کار نرفت.
و البته که از همسرم بخاطر شرایط خاص روحی اش پنهان کردیم.
حالا پسرم کار و درآمد ندارد و همانطور که در قبل برایتان تعریف کردم، چک و قسط و بدهی هم دارد، حالا غیر از خرجی زن و بچه و خانه و ….
قبلا گفتم برایتان ….
برای پاس کردن چک ۱۱میلیونی که برای خرید پرایدش داده بود، مجبور شد همان ماشین را بفروشد. نزدیک به همان قیمتی که خریده بود. چک راپاس کرد. کمی قرض و بدهیهایش را سبک کرد و بلافاصله دوباره یک پراید خرید. مدل پایین و ارزان قیمت. و دوباره فروخت. به گفته خودش حدود ۱۲میلیون سود کرد. دوباره خرید و اینبار ۸میلیون سود کرد و این غیر ازاین است که بدهی هایش را صاف کرد. و البته بلافاصله دوباره خرید که امروز بود و فرداصبح به امیدخدا قرار است دوباره معامله کند. همه اینها از ۵شنبه، دهم، تا امروز که پانزدهم است اتفاق افتاد.
استادجان عزیزم
بازهم رسیدم باینکه
باید پارو نزد
وا داد
باید دل رو بدریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
(اما نگران نباش چراکه)
بهرجایی که برد
بدون ساحل همونجاست
استاد عزیزم
خدا را بینهایت سپاسگزارم که دست از یاوه گویی های عقلانیم برداشتم
خدا را شکر میکنم که طغیان نکردم
خدا را شکر میکنم که صبر کردم
خسته شدم
ولی صبر کردم
بی رمق شدم
ولی بازهم صبر کردم
استادجانم سپاسگزار وجود نازنین شما و تیم قوی تان هستم که این بهشت زیبا را ساخته اید و درهای آنرا با عشق برویم گشودید تا در زمان فشار و سختی به آن پناه ببرم
شکرگزار خداوندم هستم که مرا در حد لیاقت حضور دراین جنت بزرگ نمود
و هر روز مرا بیشتر و بیشتر رشد میدهد
استاد عزیزم حالا میفهمم که چرا باید زیپ دهانم را سفت میکشیدم و جلوی خودم را میگرفتم و با پسرم درباره ۲۰ میلیون وام فرزندآوری معلق مانده اش، حرفی نمیزدم تا او با تمام تمرکز در مسیری که خدا هدایتش میکند پیش برود و از نتایج عالی و دستاوردهایش همراه زن و بچه اش لذت ببرد. و حتی با خودم هم نباید اینقدر درباره وام میگفتم چراکه من هم بنده ای کوچک هستم که چشمم به دست عنایت پروردگار است. من در زندگی هیچ کس کاره ای نیستم و قدرتی ندارم. اگر ایمان دارم که خداوند از رگ گردنم بمن نزدیکتر است و این درباره همه چیز این کیهان صدق میکند، پس دایه مهربان تر از مادر شدنم چیست؟
یاد گرفتم تمرکزم را فقط و فقط روی پیشرفت خودم بگذارم و بقول سهیل سنگرزاده عزیز، حواسم به دسته بازی خودم باشد. چرا که پسرم یا هرکس دیگری هم مشغول بازی خودش و یادگیری و آموزش است.
امیدوارم و مشتاقانه سعی میکنم این درسها را سرلوحه مسیرم قرار داده و ملکه ذهنم کنم.
و باز هم بابت همه چیز سپاسگزارم.