«هم_مدار شدن با خواسته» به کمک استعاره گاز و ترمز

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

این فایل نحوه شناخت و رفع چند مانع مخفی اما اساسی در برابر رسیدن به استقلال مالی را توضیح می دهد. همان موانعی که موجب شده افراد زیادی با وجود تلاش بسیار، هنوز وضعیت مالی دلخواه شان را نداشته باشند. متن زیر، یکی از نکات این فایل را توضیح می دهد. برای آگاهی از سایر مطالب، لازم است از فایل صوتی یا تصویری این مطلب استفاده نمایید تا با درک بهتر قوانین، زندگی بهتری برای خود بسازید.


چرا بعضی خواسته ها راحت رخ می دهد اما برخی به سختی و برخی از خواسته ها نیز هرگز رخ نمی دهد؟

برای پیدا کردن جواب این سوال، لازم است اول چند واژه را معرفی کنم که در دوره کشف قوانین زندگی، به منظور درک ملموس تر قوانین زندگی، مکرراً به کار می برم.
این واژه ها کمک می کند، منطق ساده ی قوانین زندگی و نحوه استفاده از آن قوانین را در روند شکل گیری و خلق خواسته ات بشناسی.

زیرا وقتی منطق چیزی درک شود، ذهن به این راحتی نمی تواند به آن منطق حمله کند. از طرفی تعهدی که موجب می شود آن قوانین را مثل وحی منزل اجرا نمایی، از دل این منطق زاده می شود.

واژه اول: گاز

گاز استعاره ای است از نیروی حرکت به سمت خواسته. شور و شوق درونی برای داشتن آن خواسته و انگیزه و ایمانی که موجب می شود، با تمام وجودت بخواهی خواسته ای را داشته باشی و  برایش، اقدام عملی به خرج می دهی.

واژه دوم: ترمز

باورها و نگرش هایی محدود کننده است که مثل یک سدّ بتُنی جلوی جریان انگیزه و شور و اشتیاقی را می گیرد که نیروی محرکه برای تحقق خواسته هاست.
ترمز ها، یا همان موانعی ذهنی که سدّ راه خواسته هاست، حاصل تجربه های ناخواسته و باورهای محدود کننده ای است که در طی سالیان، از طرف جامعه ای که در آن بزرگ شده ایم، به ما القا شده و کم کم جزو باورها و نگرش های ما نیز شده است.

به عبارت دیگر، اگر در محیطی ایزوله رشد می کردیم به گونه ای که هیچ باور محدود کننده ای از جامعه به ما القا نمی شد، هیچ مانع ذهنی یا ترمزی در ذهن مان شکل نمی گرفت.

در این صورت، به محض اینکه خواسته ای در وجودمان شکل می گرفت، بلافاصله محقق می شد. دلیل تحقق راحت و آسان بعضی خواسته ها این است که، هیچ ترمزی درباره آن خواسته در ذهن وجود ندارد. این خاصیت جهان است که به محض شکل گرفتن خواسته ای، اگر هیچ مانع ذهنی ای در برابر آن خواسته نباشد، محقق می شود.خواسته هایی که کمی سخت محقق می شوند، یعنی ترمز هایی در ذهن در برابر آن خواسته وجود دارد. اما در پروسه تحقق خواسته، فرد بالاخره موفق می شود پایش را از روی آن ترمز بردارد.
اما خواسته هایی که هرگز محقق نمی شوند، با ترمزهایی بسیار قوی و ریشه داری مواجه اند که حتی شناسایی آنها نیز کار ساده ای نیست چه برسد به حذف آنها.
زیرا ظاهر این ترمز ها بسیار منطقی و قابل قبول است. آنقدر که نه تنها به سختی می توان آنها را به عنوان یک مانع شناخت، بلکه گاهی در لباس یک ویژگی مهم و عالی ظاهر می شود که خیلی ها آن را لازمه رسیدن به خواسته می دانند. یعنی مثل گرگی در لباس بره ظاهر شده و  کاملاً ما را از مسیر گمراه می کند.

دلیل اینکه خواسته ای با وجود شور و اشتیاق و حتی تلاش ذهنی فراوانی محقق نمی شود، این است که یک پای شما روی گاز است و پای دیگر به شدت ترمز را فشار می دهد!

مأموریت دوره کشف قوانین زندگی، به پا کردن انقلابی وسیع برای شناسایی و حذف این ترمزهاست.

کار این دوره، کسب مهارت تشخیص ترمز ها و نحوه حذف آنهاست. این دوره با زبانی ساده، عملی و کارا، اول قوانین زندگی را به شما می شناساند،

سپس به شما کمک می کند تا از این شناخت، ذره بینی بسازی برای شناسایی و حذف ترمزهایی که موجب شده، خواسته ای که آنهمه برایش زمان و انرژی صرف کرده ای، محقق نشود.

اگر بتوانی خود را در محیط ایزوله این دوره نگه داری و مثل وحی منزل آگاهی های این دوره را در زندگی ات اجرا نمایی، ترمز هایی را در ذهنت از بین می بری که سالهاست مانع تحقق خواسته هایت شده است و تجربیاتی برای خود رقم می زنی که سالها به دنبال تجربه آنها بوده ای.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری «هم_مدار شدن با خواسته» به کمک استعاره گاز و ترمز
    454MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی «هم_مدار شدن با خواسته» به کمک استعاره گاز و ترمز
    26MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

777 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 703 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای 2 مرداد رو با عشق مینویسم

    گاز و ترمز

    چند باریه بهت تاکید کردم که در کنار صحبت کردن با من باورایی که باید قوی بشن و نیاز به تکرار هر روز داره رو تکرار کنی و گوش بدی که با صدای خودت ضبط کردی و یا به فایلای استاد عباس منش آگاهانه تر گوش بدی

    و درموردشون بنویسی و فکر کنی

    الان توجه کن باید سعی کنی همه قوانین رو درست و به موقع باهم انجام بدی ،یعنی اگر هر لحظه آگاهانه تلاش کنی تا همه قوانین رو به یاد بیاری ،اونوقته که میتونی تغییر باوراتو حس کنی و نتیجه رو ببینی

    ترمزاتو پیدا کن

    من وقتی دیروز و دو سه روز پیش این پیام خدا رو حس کردم متوجهش نمیشدم

    تا اینکه فایل گاز و ترمز رو که این فایل ها رو گوش دادم

    یکی

    هم مدار شدن با خواسته به کمک استعاره گاز و ترمز

    حذف ترمز های مخفی ذهن درباره ثروت

    خدا اول از طریق فایلای تیکه ای که از اینستاگرام دانلود میکنم و تو گالریم نگه میدارم تا نکات مهمی که از حرفای استاد تو اینستا میذارن رو داشته باشم ، بهم نشونه داد که توجه کن

    دلیل این نشدن ها ،دلیل این تا آخر رفتن و همین که میخوای سفارش نقاشی بگیری نمیشه دلیلش ترمزیه که داری و باید فکر کنی و بنویسی که چه باوری داری که از وقتی خواستی مدارت رو تغییر بدی و نقاشی دیواری انجام بدی دو سه باری خواستن بهت کار بدن ولی نشده موقع حرف زدن درمورد پرداخت دستمزد یهویی گفتن نه

    چرا؟؟؟؟؟

    باید بشینی فکر کنی

    تا فکر نکنی و از خودت سوالاتی نپرسی باورای محدودت رو نمیتونی پیدا کنی

    پس قدم بردار

    من امروز صبح تا شب به این فایلا گوش میدادم و متوجه نمیشدم منظورش و پیامی که برای من داره چیه؟

    وقتی صبح بیدار شدم پسر عموم بهم زنگ زد و گفت طیبه قول داده بودی یه روز بریم بیرون تا با دوچرخه ات ،دوچرخه سواری کنیم ،فردا وقت داری بریم

    بهش گفتم باید به مامانم بگم بعد بهت خبر میدم

    بعد اون زن داییم زنگ زد و گفت امروز شام میایم خونه تون

    منم داشتم به این فکر میکردم که تمرینامو به وقتش انجام بدم

    وقتی کارامو کردم و مهمونامون اومدن ،مادرم گفت برو نون بخر ،رفتم و وقتی رسیدم حواسم نبود و کارتی رو دادم که اصلا هیچ پولی نداشتم و یه لحظه رنگ کارتو دیدم گفتم کارتمو بدین پول نداره توش یه کارت دیگه بدم

    باز حواسم نبود و کارت خودمو دادم که تو اونم پول نبود

    یهویی یادم اومد که مادرم بهم کارتشو داده تا خرید کنم

    وقتی کارت رو به نونوا دادم دیدم با یه مشت محکم کوبید به کارت خوان و وقتی کارتمو بهم داد گفت وقتی پول نداری چرا منو معطل میکنی ، اون لحظه سه نفر تو نون وایی بودن و من یه لحظه ناراحت شدم حس میکردم که انگار دلم شکست با این حرفش

    چون یه چند باری این موضوع برام پیش اومده بود که تو کارتم پول نداشتم و مغازه دار بین مشتریا بلند گفت پول نداری نیا مغازه بخوای خرید کنی

    اونموقع هم به شدت ناراحت شده بودم و حتی گریه کرده بودم و دیگه هیچ وقت از اون مغازه خرید نکرده بودم

    ولی اینبار که این حرفو شنیدم درسته حس دلشکستگی رو داشتم ولی بعد گفتم طیبه خودتو کنترل کن

    باید پیدا کنی که چه چیزی در این موضوع هست که ناراحتت کرده ، یه لحظه خواستم خودمو آروم کنم و گفتم هیچی نباید بگی و آروم باش ، حالا یه حرفی گفت نباید ناراحت بشی

    که یه لحظه نمیدونم چی شد گفتم نه چرا باید ساکت باشم و هیچی نگم ، برگشتم به نون وا گفتم ببخشید آقا درسته من پول نداشتم ولی شما نباید بین این همه آدم برگردی به من بگی پول نداری چرا نون میای میگیری اول ببین پول داری بعد بیا

    اینا رو به زبون ترکی داشتم میگفتم ،چون اون آقا ترک زبان بود و من هیچ وقت ترکی صحبت نکرده بودم وقتی نون میگرفتم ولی گفتم بذار ترکی صحبت کنم که راحت تر حرفمو بگم .

    وقتی حرفمو گفتم ،گفت دو ساعته به خاطر سه تا نون وقت منو میگیری و هی کارت عوض میکنی ،اینجا هم گرمه از گرما نمیتونم وایسم

    منم گفتم خب من حواسم نبود که کارتم پول نداره ،بعدشم من که از قصد نخواستم اذیتتون کنم و بگم هی کارت بدم شما اینجوری گفتین

    بعد اومدم و یه لحظه فکر کردم تو راه برگشت به خونه

    گفتم طیبه خودتو جای اون آقا بذار ،وقتی تو یه گرمای شدیدی مثل نونوایی وایمیستی و عرق میکنی و کلافه میشی یه لحظه با این موضوع عصبانی بشی چیکار میکنی؟؟؟؟؟

    تو بودی شاید بد تر از این رفتارو با مشتری میکردی و بد رفتاری میکردی

    به خودم گفتم آره درسته ، ولی من که قصد اذیت کردنشو نداشتم

    و باز هم فکر کردم یه لحظه باز نجوای ذهنم بهم گفت که طیبه دیگه هیچ وقت از این نونوایی نون نخر مثل اون مغازه ای که دیگه هیچ وقت نرفتی وسیله بخری

    یهویی به خودم اومدم و گفتم چه ربطی داره ،من باید فکر کنم ببینم چه چیزی در وجود من بود که حرف اون آقا منو انقدر ناراحت کرد که دارم هنوز به حرفاش فکر میکنم

    اونجا بود که یهویی یادم اومد منم بارها به طرق مختلف با طرف مقابلم حالا یا خانواده باشه یا غریبه درست صحبت نکردم و مثلا وقتی چیزی خواستن ازم یا هرچیزی که واکنش من این بود که سریع عصبانی شدم و گفتم چرا اینکارو کردی

    پس باید اول خودمو و رفتارامو اصلاح کنم تا اصولم باشه که این رفتارارو نداشته باشم تا دیگه در اینجور مواقع قرار نگیرم

    بعد یه حسی بهم میگفت وقتی دوباره خواستی نون بخری برو با اون آقا صحبت کن ،که نه تو دل تو ذره ای حس بد بمونه و نه نونوا ،بهش بگو که قصد اذیت کردن نداشتی و متوجهی که تو گرما وایسادن چقدر سخته و کنترل ذهن میخواد

    الان که دارم مینویسم یاد خودم افتادم که یه مدت کولر نداشتیم و چون خونه ما شرقی غربی هست اتاق من از 12 ظهر تا غروب ،یه وقتاییم اگه 40 درجه باشه ،شبا هم گرمه و من چند باری از شدت گرما کلافه میشدم و دو سه باری رفتارم با خانواده خوب نبود به دلیل اینکه از گرما کلافگی داشتم

    باید سعی کنم درک و فهمم رو بالا ببرم و یاد بگیرم این درس رو که باید تلاش کنم که کنترل کنم ذهنم رو و اصولم این باشه که رفتارم رو تصحیح کنم

    وقتی برگشتم رفتم خونه و شب با مهمونامون حرف زدیم و با دختر داییم در مورد نقاشی و طراحی صحبت کردیم ،چون علاقه زیادی به نقاشی داره بهش کتاب طراحی و استادایی رو معرفی کردم که بتونه اونم شروع کنه

    وقتی رفتن من و مادرم هم تا پایین دم در رفتیم ، یهویی یه سوسک دیدم که داشت تو تاریکی میومد سمتمون

    اینبار بدون هیچ ترسی که بخوام مسیرمو تغییر بدم درست مستقیم راهمو ادامه دادم و سوسک هم مستقیم میومد سمت ما

    من یکم راهمو کج کردم که رد بشه بره یهویی دیدم خاله ام میخواد لهش کنه بلند گفتم وای نه خاله نکشی ، دیدم کشت سوسک رو

    یه لحظه گفتم تو دلم که هیچ آزاری به ما نداشت فقط میخواست رد بشه بره

    یهویی متوجه شدم که من چقدر تغییر کردم

    من که قبلا هم میترسیدم از سوسک ،هم فرار میکردم از فاصله 3 متری و هم میخواستم بکشمش

    الان به فکر اینم که آزاری نداره به ما و حتی بلافاصله میگم از خدا هست و همه چی خداست

    وقتی با دختر داییام تو خونه مون عکسای بچگیاشونو نگاه میکردیم بهشون گفتم چقدر زود بزرگ شدید و کلی عکسای بچگیاشونو نگاه میکردیم و میخندیدیم ، وقتی داشتن میرفتن و خداحافظی میکردیم بهشون گفتم بیاین قول بدیم با هم که یه روزی به زودی باهم تو کشور خارجی اینجوری مهمون بیایم تو خونه هامون

    چون اونا هم از الان که تقریبا 16 سالشونه به فکر پیشرفت و درس خوندن و موفقیت هستن و کلاس زبان میرن تا زبانشونو تقویت کنن و مهاجرت کنن

    خیلی حس خوبی داره وقتی مینویسی و بعد رخ بده و بیای بخونی بگی وایییییی من قبلا اینا رو نوشته بودم و الان شد و ما الان جایی هستیم که قبلا درخواستشو کرده بودیم

    من بعد رفتن مهمونامون فایل ترمز رو هر دو رو گوش دادم

    وقتی رسید به اینجای فایل که استاد میگفت

    که وقتی حرف میزنی بین جملاتت میگی من میدونم فلان چیز نمیشه من میدونم فلان چیز فلانه و

    ….

    این همه من میدونم و گفتی ، بعد میگی چرا فلان خووسته ام نمیشه ؟؟؟؟؟؟؟

    ابنو که شنیدم تازه متوجه شدم دلیل نشدن سفارشای نقاشی دیواریم چیه

    و بعد ادامه داد

    قانون اینه اگر ترمزارو بردارید خواسته های شما خود به خود رخ میده

    اینجا بود که من تازه متوجه شدم این مدت چرا نمیتونستم سفارش بگیرم و یه سری خواسته هام رخ نمیدن

    و خدا داشت یه مدت پیش بهم گوشزد میکر د که طیبه دقت کن اول اینکه با کسی صحبت نکن و اگرم صحبت کردی مراقب حرفات باش ، و بعد اینکه باید ترمزاتو بشناسی

    با چی بشناسی با نوشتن و فکر کردن درموردش و آگاهانه توجه کردن و پیدا کردنشون

    تو میتونی و میشه

    وقتی تا این جا اومدی و کلی تغییرات داشتی بعد اینم میتونی

    خیلی خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه مراقبم هست و بهم میگه چیکار کن سعی خودمو میکنم که توجه کنم به راهنماییشا و از این لحظه به بعد کارایی که گفت رو انجام بدم

    برای همه شما عزیزان بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و زیبایی و ثروت از خدا میخوام

    و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 703 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    به یاد بیار تا همیشه یادت باشه

    تکرار و استمراره که یادت میمونه و پیشرفت میکنی

    وقتی خواستم رد پامو بنویسم درخواست کردم از خدا که چه چیزی جمله کلیدی امروزم هست و باید دقت کنم و سعی کنم عمل کنم

    داشتم فکر میکردم به اتفاقات روزم که بنویسم تو رد پای روز 1 مرداد

    هرچی فکر میکردم که درست به یاد بیارم یادم نمیومد چیکار کردم یه سری اتفاقات از یادم رفته بودن

    که یهویی حس کردم باید درمورد به یاد بیار اینجا بنویسم و در اصل خدا میخواسته که یادآوری کنه که طیبه آگاهانه تر عمل کن تا راحت تر به یاد بیاری

    چون اگد آگاهانه به یاد نیارم رفته رفته فراموشم میشه و از یاد میبرم این آگاهی های ناب رو و میشم مثل اکثریت جامعه

    یاد تمام آیاتی که تاحالا خوندم افتادم که میگفت به یاد بیار ….

    و انقدر باید تکرار کنم این آگاهی هارو ، تا یادم باشه هر لحظه

    و فراموشم نشه

    امروز صبح وقتی حاضر شدم تا برم کلانتری تا ادامه کارامو انجام بدم ، دیدم روحانی مسجد پیام داده و گفته از فردا رنگ در مسجد رو شروع کن و رنگ و وسیله هاش آماده ان

    من که حاضر شدم و رفتم دیدم مسجد رو دارن میشورن ،رفتم تا درمورد قرار داد رنگ و دستمزد نقاشیمو اول صحبت کنم

    بهم گفتن که قیمت بدم و منم چون خبر نداشتم چجوریه گفتم اذان مغرب میگم قیمتشو

    و رفتم تجریش

    از راه بی آر تی رفتم که درخت توت بود و دیروز رفتم که از دلش درآوردم اون سه ماهی که بهش سر نزده بودم ، امروزم براش آب بردم

    امروز چندین بار ،آدما میومدن سمتم و هی تکرار میشد به طرق مختلف ،که کمک میخواستن

    چند نفر آدرس پرسیدن

    یکی گفت شماره مادرمو بگم زنگ‌میزنی بهش

    وقتی رسیدم تجریش و کلانتری رفتم ،کارامو سریع انجام دادن و برگشتم

    رفتم خونه عموم تا درمورد قرار داد از عموم سوال بپرسم ، وقتی گفتم میخوام نقاشی کنم درای مسجد محله مونو

    اولش هیچی نگفت و گفت خودت تو اینترنت بزن و همه چی حتی قیمت تو گوگل هست ، منم یکم گشتم چیزی نتونستم پیدا کنم

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم گفتم ،من اصلا نمیدونم چی شد رفتم گفتم الان که رنگ خریدن و باید از فردا رنگشو شروع کنم بلد نیستم باید چیکار کنم

    حس میکردما خدا باز بهم گوش زد میکرد که طیبه این حرفارو نگو ،درسته بعد اون حرفا تو دلم میگفتم که، خدا میدونم کار تو هست ولی باقی کاراشو هم میدونم خودت درستش میکنی

    وقتی بعد از ظهر خواستم بیام خونه

    عموم گفت برو بگو من نمیام رنگ کنم

    گفتم چرا؟

    گفت تو نمیتونی

    چرا این کارو درخواست کردی از مسجد

    اینجور کارا مخصوص آقایونه و تو خانمی رو دیدی که بره در رنگ کنه!؟

    من گفتم چه ربطی داره بالاخره باید از یه جایی شروع کنم دیگه برای کار و درآمد و گرفتن رنگ روغن و وسایلای نقاشیم ، باید قدم بردارم

    گفتم میرم قیمت میدم هرچی گفت خدا بزرگه کمکم میکنه

    وقتی برگشتم خونه اذان مغرب رفتم قیمت رو بگم منتظر بودم عزاداری ها تموم بشن

    یه جوری آروم بودم میگفتم خدا من قدممو برمیدارم باقی کارا با تو به نتیجه اش هم فکر میکردما ولی میگفتم هرچی خودت بخوای

    من قیمت رو میگم اگر خواست خیلی خوبه اگرم نخواست حتما این ایده ای که بهم دادی خیریتی درش هست

    گفتی رفتم و گفتم ،

    بعد که رفتم صحبت کنم قیمتو گفتم که در بزرگ 3500 و در کوچیک 1500 ، گفت نه ما کمتر از اینم نیرو داریم که بیاد و رنگ کنه درای مسجدو

    نمیدونم چی شد ،البته فهمیدم اون لحظه که چقدر پیشرفت کردم

    قبلا که ایده ای عملی نمیشد و جواب نمیداد گریم میگرفت یا بغضم میگرفت و شکایت میکردم به خدا

    آخرین بار تو نمایشگاه شهر آفتاب گریم گرفت

    اما وقتی روحانی مسجد گفت نه

    من ناراحت نشدم و گفتم پس نمیخواین من بیام رنگ کنم؟ گفت نه ممنونم و رفتم

    اون لحظه گفتم خیلی هم خوب ،چون حاضر نبودم که برای پیدا کردن کار حتی بگم با دستمزد کم هم انجام میدم ، خیلی راحت گفتم این نشد یه کار دیگه میشه باید تلاشمو بیشتر کنم

    کار من ارزشمنده و کمتر انجامش نمیدم

    سریع گفتم خدایا شکرت ،همین که فهمیدم رشد و پیشرفت داشتم کلی حس خوب داره

    اونموقع تو دلم گفتم حتما خدا کار بهتر ار این برام کنار گذاشته بعد این قراره بهم بگه مرحله بعدی هدایتم بهم میگه ، همین که من قدم برداشتم کلی پیشرفته برای من

    پیشرفتمم این بود که گفتم اشکالی نداره این نشد صد در صد برای من بهتر از اینا رو نگه داشتی پس صبر میکنم و میدونم که باید روی باورام و قدم برداشتنم کار کنم و آروم باشم و حسم رو خوب نگه دارم

    من رفتم پیش مادرم که رفته بود از ایستگاه صلواتی چای بگیره ،داشتم فکر میکردم و سوال میپرسیدم که آیا من اگر باوری دارم که مانع از گرفتن کار میشه چیه و به من نشون بده

    و از خدا در خواست میکردم

    یه لحظه یاد فایلی از استاد افتادم که میگفت ایده ای که برای شما داده شد نگاه کنید اگر هماهنگ بود با مداری که در اون مدار بودین انجامش بدین

    بعد میخواستم اون فایل رو پیدا کنم که هدایت شدم به یه فایل تیکه ای از استاد که تو گالری گوشیم بود

    میگفت تفاوت اینجوری نشون میده که خدا داره کارارو انجام میده ، با باورهای ما داره انجام میده

    باورهای ماست که تعیین میکنه خدا چه کارهایی رو برای ما انجام بده

    عامل بیرونی رو بذارید کنار

    رو خودتون کار کنید ، همه میخوان یه کاریو شروع کنن

    میپرسن چجوری تبلیغ کنم

    همه اینو فکر میکنن در صورتی که اگر شما قانون رو فکر میکنید میگید آقا من رو باورام کار میکنم

    جهان هدایت میکنه افراد رو به سمت من

    به اندازه چی؟ به اندازه ظرفم

    اگر تبلیغات جوری باشه که ظرف تو آماده نباشه ،حتما بدبخت خواهی شد ،اگر ظرفت آماده نباشه و بخوای به زور دریافت کنی نمیشه

    به اندازه ظرفت جهان برات کار انجام میده ،به صورت طبیعی ،اصلا نمیخواد کار انجام بدی ، زور نزن ،اگه داری برای یه کاری زور میزنی ،تقلا داری میکنی ،یعنی اینکه در مسیر درست نیستی

    یعنی خدا داره کارارو برات انجام نمیده خودت داری کارارو انجام میدی

    اینو که شنیدم فکر کردم به رفتارای چند روره ام

    بعد ادامه داد که باورم اینه خدا کارارو انجام میده و باورام ددسته و فقط لذت میبرم و با خدا تقسیم کار کردیم

    عشق و حالارو من انجام میدم و خدا کارارو انجام میده

    وقتی گفت ترمز چیه اصلا؟؟؟؟؟؟

    اینکه پاتو گذاشتی رو گاز ماشین راه نمیره ، روغن سوزی میکنه و … و راه نمیره به خاطر این‌که اونیکی پات رو ترمزه

    جواب اینه که پاتو از رو ترمز بردار

    حالا مهم نیست که چقدر گاز میدی وقتی پات رو ترمزه

    پاتو از روی ترمز بردار

    یهویی فهمیدم دلیل اینکه من این چند وقت رو تلاش میکنم و آدما بهم میگن من فلان سفارشو میخوام و تا آخر که میرم یهویی میگن نه و اون کار برای من نمیشه

    اولش میگفتم حتما به خاطر اینه که خدا میخواد پیشرفت کنم

    درسته که من با هر ایده ای که خدا بهم داد رفتم عملی کنم خیلی چیزا یاد گرفتم

    ولی این تکرار شدنش و حسی که کردم و از خدا پرسیدم و خدا هدایتم کرد به این گفته هتی استاد ،متوجه شدم که آره باورامو هنوز قوی نکردم و کار نکردم روش اونجوری که باید کار کنم کار نکردم

    و برای همینه که سفارش کار نمیگیرم و تا لحظه آخر میرم و بعد سر گرفتن پولش نمیشه

    پس باید فکر کنم ببینم چه باورایی دارم که باعث این تکرار در نشدن شده

    و سعی کنم باورای قوی جایگزینشون بکنم

    چند وقت بود خدا به طرق مختلف بهم فهمونده بود که باورای درست رو جایگزین کن و مستمر تکرار کن ولی من توجهی نمیکردم الان فهمیدم که باید درست کنم روشم رو و هر دو رو با هم کار کنم

    وقتی رفتم پیش مادرم خیلی آروم بودم و برخلاف قبلا اصلا ناراحتی نداشتم ففط میگفتم باید عمل کنم و باورامو تغییر بدم

    امروز یه روز متفاوت بود خیلی حس خوبی داشتم خود به خود خندم میگرفت و با خدا حرف میزدم خیلی حس خوبی داشتم

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 703 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق

    57 . پنجاه و هفتمین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    من این فایلو تو این 4 ماه ندیده بودم امروز دیدمش

    گاز و ترمز

    گاز : موقعی که شما دارین به سمت خواسته تون حرکت میکنید

    ترمز : موقعی که باور هایی دارید که داره جلوی حرکت شمارو به سمت خواسته هاتون میگیره

    خیلی خوشحالم که این فایل رو دیدم

    من امروز موفق ترین بودم و حرکت کردم

    و همه اتفاقات و موفقیتم رو در فایل ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده نوشتم همه رو اگر دوست داشتین بخونیدش تمرین فوق العاده ای بود

    و چقدر قشنگه میخوای و میشود

    یاد چای خواستن دو روز پیشم تو کافه ای که بودم برای نقاشیم رفته بودم افتادم که گفتم خدا کاش برام چای میاوردن رایگان

    که یکم بعدش خوابم برده بود یهویی دیدم صدای تق تق پا میاد و چای با بوی گل محمدی اومد چشمامو باز کردم دیدم چای جلو چشمم هست و روی میز

    سعی خودمو میکنم ترمز ها رو به باور های قدرتمند کننده تبدیل کنم و خیلی خیلی لذت ببرم از مسیر

    خدایا شکرت که من خالق زندگی خودم هستم بینهایت ممنونم ازت

    که دو روز پیش بهم یاد دادی که بینهایت دست داری تا منو به خواسته هام برسونی و وقتی دیدم کسی بهم جواب نداد بگم باشه اشکالی نداره این دست نشد با این دست نقاشیم نرفت تو نمایشگاه خارج از کشور حتما باید دست دیگه به بهترین شکل میره نقاشیام

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: