نکته مهم: این فایل یک مقاله است که فقط به صورت نوشتاری است
عنوان: ماندن در مومنتوم مثبت، نشستن بر شانههای خداوند و فعال شدن قدرت خلق درونی
از ذهن پر از ترس، تا نه فقط “باور به امکانپذیری” بلکه “یقین به حتمی بودن تحقق خواسته”
یکی از قویترین مفاهیم جلسه پنجم و ششم دوره، معرفی تکیهگاهی به نام «باورهای مرجع» به عنوان فونداسیون خلق واقعیت دلخواه است. باورهای مرجع، نزدیکترین و هماهنگترین نگرش را با “آگاهی های منبع (خداوند) دارند. باورهای مرجع توحیدی، همان باورهایی هستند که ذهن در لحظات مواجهه با تضادها، به صورت خودکار به آنها رجوع میکند و تصمیماتش را با آنها هماهنگ میسازد و دوباره به جریان خوشبختی وصل می شود.
در این جلسات، دانشجو یاد میگیرد که بهطور آگاهانه، این باورها را جایگزین پیشفرضهای محدودکنندهی ذهن خود کند. مسیر این جایگزینی، مسیری تکاملی است که آجر به آجر، با منطقهای قوی توحیدی ساخته میشود.
نخستین و اصلیترین باور مرجع که آموزشهای دوره بر ایجاد و تقویت آن متمرکز شده است، باور به فراوانی است؛باوری که بیشترین میزان همجهتی با خداوند را ایجاد میکند و زیربنای شکلگیری مومنتوم مثبت میشود.
رویکرد هوشمندانه استاد عباس منش برای درک عمیق دانشجویان از باورهای مرجع:
روندی که استاد عباسمنش برای ایجاد این زیرساخت حیاتی در ذهن دانشجویان طراحی کرده، به طرز شگفتانگیزی هوشمندانه و ساختارمند است. روندی که فقط از استادی برمیآید که قوانین حاکم بر زندگی را هم عمیقاً شناخته و هم راه انتقال آنها را به هر سطحی از دانشجو، بلد است. استاد عباسمنش این روند را از جلسه پنجم آغاز میکند. اما بهجای آنکه صرفاً آگاهیهای جدید به دانشجو بدهد، از مسیری بسیار موثرتر استفاده میکند تا دانشجو اول آماده ی درک شود سپس به واسطه ی این درک، بتواند به مرحله بهره برداری از این آگاهی ها برسد:
استاد عباس منش در این جلسه، دانشجو را به درون تجربیات گذشتهاش میبرد و تا ردپای باورهای مرجع را از درون تجربیات واقعی خود بازیابی کند. این رویکرد، چند دستاورد مهم دارد:
- اول، دانشجو را به تأمل و تعمق در ماهیت واقعی باورهای مرجع و ارتباط آنها با تکنیک «time out» سوق میدهد؛
- دوم، چون این شناخت، نه از طریق مطالعه، بلکه از دل تجربههای شخصی بهدست میآید و عمیقتر در ذهن مینشیند؛
- سوم، دانشجو با درک تدریجی مفاهیم، آماده میشود تا از زوایای وسیعتر به نقش باورهای مرجع در زندگی نگاه کند و اهمیت حیاتی آنها را درک کند و مثل وحی منزل به آنها نگاه کند.
رویکرد استاد عباس منش در این باره دقیقاً شبیه به این مثال است که:
تصور کنید یک متخصص مکانیک، به جای اینکه کاربرد و ارزش یک ابزار ساده مثل پیچگوشتی را برای فردی توضیح دهد که نه تجربهای دربارهی مسائل فنی دارد ـ و نه می داند این ابزار به ظاهر ساده چه قدرتی برای آسان کردن مسیر زندگی او دارد، ابتدا مسائلی را به او یادآوری کند که در زندگی با آنها مواجه شده و به دلیل عدم آشنایی با ابزارهای کارآمد، یا آن مسائل را رها کرده یا راهکارهای بسیار پیچیدهای انتخاب کرده که نهتنها مشکل را حل نکرده، بلکه خود آن راهکارها دوباره آبستن مسائلی بغرنجتر در آینده شدهاند.
مثلاً:
- قفل شکستهی درِ خانه که باعث شده در بهدرستی بسته نشود و امکان ورود چیزهای ناخواسته به خانه وجود داشته باشد، چون فرد نتوانسته با دست، پیچ قفل را به خوبی سفت کند؛
- شیر آب آشپزخانه که چکه میکند و فرد با گذاشتن یک سطل زیر لولهها، موقتاً مشکل را حل کرده، چون امکان درست جا انداختن پیچ اصلی با دست یا ابزاری مثل چاقو وجود نداشته است. خطر این راهکار این است که ممکن است سطل سرریز شود؛
- لوستر سنگینی که به سقف آویزان است و پیچ اصلی اتصال آن شل شده و هر لحظه امکان سقوط آن روی ساکنین و حتی بروز خطر جانی وجود دارد.
سپس در این شرایط، متخصص بهجای توضیحات بیفایده، پیچگوشتی را به دست فرد بدهد و قدمبهقدم، او را در تعویض قفل، بستن دقیق پیچها، و حل مسائل راهنمایی کند.
در این فرآیند، فرد نهتنها ارزش واقعی این ابزار را درک میکند، بلکه میفهمد بسیاری از نگرانیها، ترسها و اضطرابهایی که مدتها ذهن او را درگیر کرده بود، چقدر راهکارهای سادهای داشت؛ و درمییابد که این ابزار به ظاهر ساده، چقدر قدرتمند و دقیق است و چطور میتواند زندگی او را به طرز چشمگیری آسانتر و ایمنتر کند.
این همان کاری است که استاد عباسمنش در جلسه پنجم انجام میدهد تا ذهن دانشجو را آماده درک ارزش باورهای توحیدی مرجع و نحوه ایجاد آنها کند:
استاد عباسمنش در این جلسه با طراحی تمرینات هدفمند، این مفهوم را به شکلی عملی برای دانشجویان به اجرا میگذارد. حالا که در طی جلسات قبلی، دانشجویان با مفاهیمی چون مومنتوم مثبت و ابزار قدرتمندی چون time out برای محافظت از مومنتوم مثبت و توانایی در ممانعت از شکل گیری مومنتوم منفی آشنا شدهاند، با این حد از آمادگی ذهنی، به تعمق وا داشته می شوند تا از خلال تجربیات زندگی خود، نگرش هایی را پیدا کنند و به یاد بیاورند که در شرایط مختلف زندگی، نقش هایی مثل:
- تقویت و پرورش مومنتوم مثبت
- جلوگیری از شکل گیری مومنتوم منفی
- بیرون آمدن از چرخه مومنتوم منفی یا time out را داشته اند
نگرش هایی که در لحظات مواجهه با تضاد و خارج شدن از مسیر، دوباره دانشجو را به جریان خداوند متصل کرده و باعث تصحیح مسیر او شدهاند.
در طی انجام تمرینات این جلسه، با توجه به اینکه هر دانشجو، متناسب با مسیر و تجربیات شخصیاش، دیدگاههایی متفاوت اما ارزشمندی را معرفی کرده است، در نتیجه، صفحه نظرات این جلسه، تبدیل به منبع تولید کننده مومنتوم مثبت شده است که مثل یک چشمه جوشان، د رحال تولید افکار و نگاه هایی هست که فرد را به جریان خداوند وصل نگه می دارد.
بخش تمرین این جلسه، خود به خود دانشجویان را در فضای مومنتوم مثبت و تقویت مداوم این فرکانس قرار می دهد تا جایی که فرد واقعا احساس می کند روی شانه های خداوند نشسته و خداوند کارها را برایش انجام می دهد. در نتیجه:
- کارها با هدایت الهی و بدون فشار و تقلا، پیش میرود؛
- همزمانیها برایش رقم می زند؛
- او را در زمان مناسب در مکان مناسب قرار می دهد تا معجزات را تجربه کند.
و نعمتها از مجرای طبیعی وارد میشوند به گونه ای که در اکثر مواقع، نتیجه بسیار پر بارتر از انتظارات فرد است آنهم به خاطر کیفیت مومنتوم مثبتی که فرد در آن مانده است. زیرا آنچه جزئیات خواسته را با کیفیت تر می کند، احساس خوبی است که فرد در آن می ماند و با آن احساس خوب، باورهای مرجع را مرتباٌ تغذیه و تقویت می کند.
انیس عزیز تجربهاش را اینگونه مینویسد:
“همیشه دوست داشتم مثل اساتید حرفهای، یک استاد پروازی باشم؛ دائم از این شهر به آن شهر، از این کشور به آن کشور سفر کنم و آموزش بدهم، چون عاشق سفرم. وقتی استاد را میدیدم که هم سفر میکند و هم ثروت خلق میکند، به خودم میگفتم: «چی میشه من هم بتونم هم سفر کنم و هم پول بسازم؟!»
من عاشق آموزش و مربیگری هستم. تا اینکه وارد دوره «همجهت با جریان خداوند» شدم و تمرکزم را روی آگاهیها و تمرین تقویت مومنتوم مثبت دربارهی خواستهام گذاشتم.
خلاصه اینطور بگویم که الان سه هفته است شرایط کاریام به گونهای شده که هر هفته برای تدریس سفر میکنم و دوباره به تهران برمیگردم.
و نه فقط از این مسیر، بلکه از در و دیوار — از جاهایی که اصلاً انتظارش را نداشتم — ثروت و نعمت برایم میبارد.
این مدت، وقتی صبحها بیدار میشوم، مستقیم میروم سراغ سایت و خواندن کامنتهای سایر دانشجوها که بهترین تمرین برای مومنتوم مثبت است و کلی ایده از آن میگیرم. همچنین برای اینکه خودم هم بخشی از این چرخه باشم، متعهد شدهام که هر روز یک کامنت بگذارم. همین عادت ساده، کلی چرخ زندگیام را روانتر کرده و نعمتها سرازیر شدهاند.
هرچه اراده میکنم و میخواهم، به راحتی برایم فراهم میشود؛ آنقدر که به این روند عادت کردهام.
طوری که وقتی خواستهای را مینویسم، دیگر با شک و تردید نمینویسم؛ با یقین مینویسم، انگار همین حالا دارمش.”
حسن عزیز نتیجهی کار کردن روی آگاهیهای این دوره و آماده شدن برای همفرکانس شدن با خداوند و نشستن روی شانههای خداوند را اینگونه مینویسد:
“حسن ابتدا با این مسئله روبهرو بود: طلبی که بیش از یک سال از بازپرداخت آن ناامید شده بود، همچنان بیپاسخ مانده بود. با ورود به دوره، توجهش به آگاهیهای مربوط به «قانون مومنتوم» جلب شد و یاد گرفت که به جای نگرانی و پیگیری، تمرکزش را روی حفظ مومنتوم مثبت بگذارد.
نتیجه شگفتانگیز بود: بدهکار خودش تماس گرفت و کل مبلغ را همان روز واریز کرد — بدون حتی یک یادآوری!
در ادامه، سفارشهای عمدهای از مشتریان سابق دریافت کرد؛ مشتریانی که تا قبل از این فقط یکبار خرید کرده بودند و بعد دیگر بازنگشته بودند.
مبلغی که هدف گذاشته بود تا ظرف یک ماه برای رهن آماده کند، ظرف فقط دو روز مهیا شد.
حسن میگوید: «فقط با حفظ مومنتوم مثبت که در این دوره یاد میگیرم، نعمتها یکی پس از دیگری وارد زندگیام میشوند.»”
آرمین عزیز تجربهاش از “ذهن پر از ترس تا باور به حتمی بودن تحقق خواسته” را اینگونه مینویسد:
“به خاطر جنس ایمانی که آدم از عمل به آموزههای این دوره در وجودش میسازد، توانستم به دل یکی از بزرگترین ترسهایم بروم و با چندین صاحب کسبوکار دربارهی ایدهها و تواناییهایم در کمک به کسبوکار آنها صحبت کنم. درسته که نتیجهی مستقیم از همان آدمها نگرفتم، اما خداوند درهای بسیار بزرگتری را به رویم باز کرد.
بعد از اجرای این ایده برای نشان دادن ایمانم، پروژههای فوقالعادهای خودشان به سراغم آمدند. مثلاً:
یکی از معروفترین رستورانهای ایران که ۱۵ شعبه دارد و مشتریانش افراد ثروتمند و لاکچری هستند، برای مدیریت مجموعهشان با من تماس گرفتند تا قرارداد ببندیم.
با یک صاحب رستوران دیگر که از چین برگشته و ملکش چند صد میلیارد ارزش دارد، مصاحبه کردم.
همچنین با فردی که اکنون در صنف خودش نفر اول است، دربارهی مدیریت رستورانش صحبت کردم.
نکتهی مهم اینجاست:
چرا قبل از ورود به این دوره، چنین فرصتهایی برایم پیش نمیآمد؟!
چون این ایمان در وجود من نبود.
چون با جریان خداوند همجهت نبودم.”
فعال شدن قدرت خلقکنندگی: ماندن در مومنتوم مثبت و نشستن بر شانههای خداوند
آموزشهای این جلسه دانشجو را در یک فرایند مستمر از ماندن در مومنتوم مثبت قرار میدهد. نتیجهی ماندن در مومنتوم مثبت، نشستن بر شانههای خداوند و آسان شدن مسیر برای آسانیها است.
محمدرضا عزیز تجربهی پنج سالهی خودش را اینطور خلاصه میکند:
«پروژهی دامداری ما 5 سال بود که با مقاومت شدید پدرم متوقف شده بود. بعد از کار کردن روی جلسات دوره، پدرم به طرز غیرقابل باوری نرم شد. با اینکه همیشه در برابر ایدههای من مقاومت میکرد، الان نه تنها مقاومتی ندارد بلکه روی ایدههای من، ایدههای بهتری هم میدهد. این باعث شده مسیر پروژه سرعت بگیرد. آموزشهای این دوره دقیقاً کاری کرد که من خودم را روی شانههای خدا احساس کنم.»
هماهنگی با خداوند یعنی فعال کردن قدرت خلقکنندگی درون
در جلسه ششم، استاد عباسمنش سرچشمهی اصلی باورهای مرجع توحیدی را توضیح میدهد. این جلسه، نه تنها فونداسیون ساختن «باورهای مرجع» است بلکه فونداسیون «اجرای توحید در عمل» نیز محسوب میشود. دورهی «همجهت با جریان خداوند» بر پایهی آموزههای توحیدی بنا شده است؛ یعنی تکیه بر خداوند بهعنوان منبع تمام نعمتها.
آگاهیهای این جلسه، با معرفی دوبارهی خداوند به ما و شرح رابطهی دائمیای که با او داریم، مسیر عصبی جدیدی در ذهن میسازد که قدرت را از عوامل بیرونی میگیرد و به درون ما بازمیگرداند.
- این جلسه، کلید اصلی تحقق خواستههای نصفه و نیمهمانده است.
این جلسه، کلید بازسازی رابطهی ما با خداوند و در نهایت، بازسازی تمام ابعاد زندگی است.
این جلسه، ارزشمندترین دستاورد دانشجوی این دوره است.
آگاهیهای حیاتی جلسهی ششم، شناخت فرد نسبت به خداوند را از ریشه اصلاح و ترمیم میکند؛ و این ترمیم، به معنای ترمیم خوشبختی، صلح درونی، و ترمیم تمام جنبههای زندگی است.
استاد عباسمنش در این جلسه توضیح میدهد:
وقتی نگرش ذهن ما با نگرش خداوند هماهنگ میشود — یعنی ذهن ما به همان شیوهای فکر میکند که خداوند فکر میکند — دروازهای از نعمتها، راهحلها، فراوانیها، معجزات و احساس آرامش به روی ما باز میشود.
زیرا در این حالت فرکانسی، ما به همان منابعی دسترسی داریم که خداوند در اختیار دارد؛
مصداق عملی این آیه: “إنما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون”(فرمان خداوند چنین است که چون چیزی را اراده کند، به آن میگوید: باش! پس بیدرنگ موجود میشود.)
از آنجا که این جلسه، آگاهیهای بسیار خالصی دارد که با زبان ساده و قابل فهم، اساس و ذات ما را توضیح میدهد، بهترین پیشنهاد این است که دانشجویان، این آگاهیهای خالص را مستقیماً و بدون واسطه و بدون تحلیل اضافی، از زبان خود استاد بشنوند.
بارها بشنوند و هر بار، درک بهتری از این آگاهیهای زنده و حیاتی پیدا کنند.
محسن عزیز، تجربهاش از تمرکز روی این آگاهیها را اینگونه مینویسد:
استاد عزیز،
با دانشی که در این مدت دربارهی شکلدهی مومنتوم مثبت یاد گرفتم، معجزات یکی پس از دیگری در حال رخ دادن هستند.
از وقتی وارد این دوره شدم، انگار در دنیای دیگری سیر میکنم. شما میگفتید که وقتی در بندرعباس بودید، حال دلتان عالی بود و لطیف شده بود. استاد، من برای اولین بار آن حس ناب را درک میکنم؛ حسی که از هر نتیجهی بیرونی ارزشمندتر است.
اما نتایج بیرونی هم خودشان در حال رخ دادن هستند:
کسبوکارم پررونق شده، مشتریهای عمده با من تماس میگیرند و خریدهای بزرگ انجام میدهند.
واردکنندههای زیادی پیشنهاد همکاری و فروش محصولاتشان را به من دادهاند.
پولهایی از جاهایی که حتی فکرش را نمیکردم، وارد حسابم شدهاند.
بزرگترین درکی که از این دوره گرفتهام این است:
الان که اوضاع مالی و کاریام خیلی خوب شده، هیچ چیز مهمتر از ادامه دادن این مسیر برایم نیست. حس میکنم ادامه دادن این مسیر، یعنی خداوند را بندگی کردن.
استاد، شما همیشه توصیه میکنید که کامنتهای دانشجویان دوره را بخوانیم و خودمان هم فعال باشیم.
من در این دوره، برای اولین بار تمام نظرات را خواندهام و الان میفهمم که خواندن کامنتها و نخواندنشان، تفاوت بین درک واقعی دوره و نفهمیدن آن است.
وقتی باورهای مرجع، نگرش ذهن را با آگاهی های خداوند هماهنگ میکنند
جلسات 5 و 6، ذهن دانشجو را آماده می کند تا مفهوم باورهای مرجع و نقش حیاتی آنها در تجربه خوشبختی در تمام ابعاد را از سطح وسیع تری درک کنند. درکی که منجر می شود دانشجو ایجاد این باورها را وحی منزل بداند و به این شکل اهرمی از رنج و لذت شکل می گیرد برای ساختن اتصالات جدید در ذهن که ماهیت و اصالت آن، “باورهای مرجع” است.
وقتی دانشجو با چنین آمادگی قبلی – که از تجربه های قبلی خودش و مطالعه تجربیات سایر دانشجویان رقم خورده، وارد جلسات بعدی می شود تا “باور به فراوانی” را بسازد، ذهنش مثل زمینی است که شخم زده شده، در بالاترین کیفیت تقویت شده و آماده است تا دانه ی کاشته شده را تا حد اعلا پرورش دهد.
از جلسهی هفتم، تمرکز ویژهی استاد عباسمنش بر آموزش جزءبهجزء ساختار “باور به فراوانی” آغاز میشود و الحق که ایشان، استاد بینظیری در توضیح نحوهی ساختن باورهای توحیدی مرجع هستند.
هماهنگ شدن ذهن با آگاهیهای خداوند، از طریق ساختن باورهای توحیدی مرجع شکل میگیرد. باورهایی که ما را به منبع برکت، اجابت و هدایت دائمی — یعنی خداوند — متصل نگه میدارند. اصلیترین باور توحیدی مرجع، باور به فراوانی است.
◀ پایان بخش سوم مقاله…
ادامه دارد…
در قسمت بعدی — که آخرین قسمت این مقاله است — بر جلسات «باور به فراوانی» تمرکز میکنیم؛ جلساتی که هرکدام بهتنهایی یک دورهی آموزشی کامل برای ساختن باور به فراوانی هستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَ الضُّحى «1» وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى «2» ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى «3» وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى «4» وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى «5»
«1» به روشنایى آغاز روز سوگند. «2» به شب سوگند آنگاه که آرامش بخشد. «3»
پرودگارت تو را وانگذاشته و خشم نگرفته است. «4» همانا آخرت براى تو بهتر از دنیا است. «5» و به زودى پروردگارت (چیزى) به تو عطا کند که خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى «6» وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى «7» وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى «8» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «9» وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ «10» وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «11»
«6» آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد و سامانت بخشید. «7» و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد. «8» و تو را تهىدست یافت و بىنیاز کرد.
«9» (حال که چنین است) پس بر یتیم قهر و تندى مکن. «10» و سائل را از خود مران. «11» و نعمت پروردگارت را (براى سپاس) بازگو کن
===========================
ای خدای دلبر محبوبم شکرت که بندگیتو می کنم
خدایا شکرت که رو بسوی تو دارم و اکثر اوقات در صلاتم و با تو صحبت و راز و نیاز و مناجات می کنم
خدایا شکرت که با نام و یاد و ذکر تو بخواب میرم و از خواب بیدار میشم و زندگی می کنم
خدایا شکرت برای زندگی خوبی که دارم
برای همسر خوبم و دخترای خوبم
خدایا شکرت برای خواهرا و برادرای خوبم
خدایا شکرت برای استاد خیلی خوب و بینظیرم و استاد مریم جانم و دوستای خیلی خوبم تو این سایت بهشتی و الهی
خدایا شکرت
خدایا شکرت برای هر تپش قلبم و هر دم و بازدمم
خدایا شکرت برای سلامتی تک تک سلول های بدنم
و اعضا و جوارحم
خدایا شکرت برای قامت موزونم و حفظ تعادلم
خدایا شکرت که دستها و پاهام حرکت می کنن
خدایا شکرت برای چشمهایی که می بینه و گوشهایی که میشنوه و زبانی که حرف میزنه
خدایا شکرت که طبیعت زیبا از درختان گوناگون بلند و کوتاه و سبزه و گیاهان و گلهای رنگارنگ و رشته کوههای سرتاسری در همه طرف و خونه های ویلایی با سقف شیروانی های رنگارنگ و از تعداد پنجره های زیاد و بلند و نورگیر پارادایس کوچیک من و همسرجان چشم انداز روبرومه
خدایا شکرت که صدای چهچه بلبلان و جیک جیک گنجشکها از همه سو بگوشم میرسه
خدایا شکرت که امروز فرصت جدیدی بمن هدیه دادی
و من میخوام از این فرصت به بهترین شکل استفاده کنم و افکار نیک و گفتار نیک و کارهای شایسته بکنم، جوری که در شأن اشرف مخلوقات بودنم باشه
مثل همون موقع که وجودم رو از گِل آفریدی و گفتی تبارک الله احسن الخالقین، و به فرشته ها گفتی که برای من سجده کنند
خدایا من همیشه محتاج هدایت و کمکت هستم
برای این کامنت هم به کمکت نیاز دارم
ای که از درون سینه ی من آگاهی تو بگو تا بنویسم
———
سلام به استاد عباسمنش فرزانه و عزیزم
تجدید کننده ی آئین ابراهیم حنیف در این زمانه
و استاد مریم جانِ همچون فرشته ی مهربان و دوست داشتنی
و دوستای عزیزم که اعضای خانواده من هستن در این سایت بهشتی
استاد جانم ای مرشد فرزانه و آگاه و حکیم من
روز معلم بر شما هزاران بار مبارک باد
و همچنین استاد شایسته جانم،بر شما هم فراوان مبارک باد
و همچنین به خودم و همه ی اعضای سایت تبریک میگم
قبل از اینکه شروع کنم بگم که داشتم شکرگزاریهای اول کامنتمو می نوشتم ( که یه اس ام اس واریزی 7 میلیونی اومد برام و بفاصله ی چهار دقیقه ی بعد دوباره یه پیامک واریز 4 میلیونی داشتم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
پریروز که از خواب بعد از نماز صبحم بیدار شدم، محمد جانم گفت برادرش زنگ زده و گفته خودش و همسرش میخوان برای ناهار و بازدید عید بیان خونه ی ما
منم خوشحال شدم و گفتم خیلی هم خوب، و مشغول آماده کردن ناهار شدم
و اومدن، و بسی خوش گذشت به همه مون و اوقات دلپذیری رو در کنار هم سپری کردیم که البته خودش یه کامنت جدایی می طلبه
….بعد وقت نماز مغرب شد، من داشتم نماز می خوندم که سر و صدا از پله ها اومد
و بعد از نماز از پنجره نگاه کردم دیدم ماشین مستأجر واحد بالاییمون آقای حقگو تو حیاطه و پسر جوونی که تا حالا ندیده بودمش داره وسائلو از ماشین خالی میکنه..
اینها هم مثل ما تو تهران خونه دارن، و اونجا زندگی می کنن، و واحد طبقه دوم ما رو در طالقان اجاره کردن که ایام تعطیلی گاهی وقتها میان طالقان
و معمولاً خودش و خانمش ودختر جوون ازدواج نکرده شون میامدن،
و کلاً در سال 5-6 بار بیشتر نمیان
بعد هم در گفتگو با همسر جان گفته بود که دخترش بتازگی عروسی کرده و اون پسر جوونه دامادشونه
همسری که بمن گفت خیلی خوشحال شدم و گفتم کاش بشه فردا بریم بالا و بهشون تبریک بگیم، هم برای سال نو و هم برای ازدواج دخترشون
ایشون هم گفت خیلی هم خوب، فردا عصر یه چند دقیقه ای میریم پیششون..
و شب که اتفاقات خوب روزمو و سپاسگزاریهامو می نوشتم تو دفترم، نوشتم خدا جانم من دلم میخواد فردا بریم خونه شون و دلم میخواد یه هدیه ای چیزی ببرم، ای خدایی که مدیر برنامه های منی خودت شرایطو برام فراهم کن…
و دیروز قبل از ظهر به همسرم گفتم لطفاً به آقای حقگو زنگ بزن و بگو که بعد از ظهر میخوایم بیاییم خونه تون
ایشونم زنگ زد و گفت، و آقای حقگو گفته بود برای ناهار تشریف بیارین، که ایشونم ازش تشکر کرد و گفت راضی به زحمت نیستیم، همون چند دقیقه و یه چایی کافیه، و خداحافظی کردن..
چند ثانیه ی بعد آقای حقگو زنگ زد و گفت برای ناهار منتظرتونیم، و همسرش هم با من صحبت کرد و باز هم خلاصه اینکه قرار شد برای ناهار بریم
ما تو خونه طالقان وسائل کادویی زیاد داشتیم مثل سرویس فنجون و یا گلدون کریستال یا ظرفهای پیرکس و از اینجور چیزها، که خیلیهاش مال دخترم سمیه جان بود که براش کادو آورده بودن، ولی در چند مرحله داده بودم بیرون…
داستانو خلاصه بنویسم که کابینتهای بالایی آشپزخونه و بالای کمد دیواری رو نیگا کردم و چیزهای خیلی خوبی پیدا کردم، یکی پس از دیگری!
و هی خوشحالتر می شدم و همه اش در حال صحبت بودم با خدا و هی ازش تشکر می کردم
یک گلدون کریستال سایز بزرگ پیدا کردم، یه کمی بعد جعبه اش رو هم پیدا کردم، بعد کلی نوارهای رنگی رنگی و یه بسته دست نزده ی گلبرگهای خشک خوشبو پیدا کردم که میشه در اطراف جعبه ی گلدون بزارم بعنوان تزئین،
و یک کیسه پارچه ای دسته دار خارجی هم پیدا کردم
گلدونو گذاشتم توی کیسه،
وشیرینی هم داشتیم از روز قبل، یه جعبه ی نیم کیلویی هم داشتیم، پرش کردم و اونو هم گذاشتم روی گلدون، و اون نوارهای رنگی و گلبرگهای خوشبو رو روی جعبه ی شیرینی ریختم
یه پکیج کامل خیلی قشنگ و با کلاسی شد، بدون اینکه چیزی بخرم، و عکس هم ازش گرفتم…
رفتیم خونه شون،
دیدم بجای مبل چندتا نیمکت گذاشتن که روش ملافه ای شبیه روتختی بود
و من اینها رو سال 87 که با دخترم یاسی جان رفته بودیم کشور مغرب(مراکش) دیده بودم و اونجا تو خونه ها همه همین مدلی دارن،که پشتی ها هم از همون جنسه و بالشهای لوله ای هم میزارن برای تکیه گاه دستها
و مغرب رفتن ما بخاطر این بود که همسر خواهر کوچیکه ام بعنوان کارمند سفارت ایران در مغرب با خانواده اونجا رفته بودن..
و براشون تعریف کردم، آقای حقگو اینقدر اطلاعات داشت راجع به کشور مغرب وانگار که رفته باشه، گفت کازابلانکا نرفتین؟ گفتم بله رفتیم، و کنار تنگه ی جبل الطارق رفتیم که اونطرفش اسپانیاست وما دیدیم
شهر مراکش هم رفتیم…
و از همه جا و هر چیزی اطلاعات داشت، اطلاعاتی شبیه من،شبیه صحبتها و آموزش های استاد!
هی من تعریف می کردم، هی ایشون دنبالشو می گرفت و در تأیید صحبتهای من چیزهای دیگری می گفت،جوری شده بود که من و ایشون صحبت میکردیم و بقیه مسمع بودن و با لذت و لبخند گوش میکردن
از هر دری صحبت کردیم
حتی چیزهایی از قانون سلامتی میدونست!
کتوژنیک، دیابت نوع دو، بیماریهای خود ایمنی
راجع به امریکا چقدر اطلاعات داشت، و دیدش مثبت بود،
بهش گفتم چقدر اطلاعاتتون شبیه به منه
و تعریف کردم که دوبار آمریکا رفتم، گفت مگه آقای زمانی نیومدن با شما؟ گفتم بار اول با هم اقدام کردیم ولی چون ایشون عقیده داشت که آمریکا اَخّه راهش ندادن!!
به همسرم گفت جاهای خیلی قشنگی داره انشاءالله حتماً برید
این به کنار، دامادش چقدر خوب بود، جوجه کباب رو خودش آماده کرده بود و توی بالکن داشت رو منقل کباب می کرد، و خیلی هم حرفه ای و خوب درست کرده بود…
بخوام ادامه بدم تا فردا طول می کشه
اذان مغرب شد، من برم نماز بخونم
استاد جانم، استاد مریم جانم، دوستان جانم عاشقتونم
و خودم و همگی رو به آغوش گرم و نرم خدای مهربان میسپارم
هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم