سپردن کارها به خداوند - صفحه 4

دسته بندی: توحید و هم‌جهت‌شدن با خداوند

181

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
34

به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام خدمت دوستان عزیز
نمیدونم چطوری شروع کنم آخه قرار نبود اینجا هم بنویسم
ولی خب انگار باید بنویسم
من و عزیز دلم در یک فاصله زمانی و مکانی در دو شهر مختلف از هم هستیم  فاصله شهر من با شهر ایشون حدود ۱۰۰ کیلومتری هست و خونمون در شهر من هست و ایشون در محلی در شهر خودش مشغول به کار
هست که در هفته یکی دوبار خونه میاد
امروز جمعه دلم خواست برم پیشش و باهم برگردیم خونه چون قرار بود غروب امروز بیاد خونه
تو دفترم نوشتم خدایا ای خدای قدرتمند و آگاه و باخبر از همه جا میخوام برم پیش عزیزدلم و سوپرایزش کنم میشه بهم بگی چه زمانی حرکت کنم؟
و منوبه راحتی و آسانی در بهترین زمان ممکن به اونجا برسونی
خواستم تاکسی اینترنتی بگیرم ولی گرون میفتاد برام
آماده شدم ازخونه زدم بیرون رسیدم به دفتر آژانس گفتم حداقل تاایستگاه آژانس بگیرم اما قلبم گفت پیاده برو و پیاده رفتم و یه آهنگ شاد هم گذاشتم تا رسیدم لب جاده
چند ثانیه بیشتر طول نکشید یه ماشین نگه داشت که تا نیمی از مسیر منو میبرد و سوار شدم ، مسافر دیگه ای هم نگرفت وقتی خواستم کرایه رو حساب کنم گفتن من کارم این نیست و کرایه لازم نیست مسیرم بود گفتم برسونمتون ازشون تشکر کردم ولی تو دلم گفتم خدایا من که میدونم این کار خودته دمت گرم
به محض اینکه پیاده شدم یه ماشین دیگه رسید و بلافاصله سوار شدم و بلافاصله حرکت کرد نه گرمایی نه معطلی نه احساس خطری نه هیچ چیز دیگه ای همه اش فقط عشق خدا بود به من
و به آسانی رسیدم به شهر دلبرجان
حالا کجا باید پیاده میشدم رو هنوز مونده بودم که راننده برای یه مسافر دیگه زد کنار که گفتم آقا من پیاده میشم و خودمو سر خیابونی که مستقیم میخوره به محل کار عزیزدلم دیدم
ادامه پیاده روی رو توشهر دلبرجان رفتم تا رسیدم که دیدم ماشینش هست و یه نفس راحتی کشیدمو گفتم خدایا شکرت که راه نیفتاده سمت خونه
یه شاخه گل هم از لب خیابون واسش چیدم وقتی رسیدم شیشه ماشینش پایین بود و بوق بوق زنان صداش کردم
و چقدر خوشحال شد و چه همزمانی کرد خدا برام که اونجا هیشکی جز ایشون نبود ( چون همیشه آدمای دیگه ای هم هستن اونجا و ممکن بود رفتن من و بودن اونا هر دو طرف رو معذب کنه )و کسی هم که با هم کار میکردن ۲۰ دقیقه ای بود که رفته بود
و من اینارو داشتم تو تمرین ستاره قطبی امشبم مینوشتم که جمله م این بود 《خدایا من امروز تجربه کردم سپردن کارها به خودت رو》و این کلمه منو یاد این صفحه انداخت و قلبم گفت برو بنویس ولی ذهنم میگفت چیز خاصی نیست نمیخواد بنویسی
تا اینکه اومدم ایمیل هایی رو که فعال کردم رو بخونم که ایمیل سعیده شهریاری عزیز اومده بود که تو این صفحه کامنت نوشته
خدایا ای خدای قدرتمند و آگاه و از همه جا با خبرم ،ازت سپاسگزارم که با زبون نشونه ها بهم میگی من درست شنیدم صدای قلبم رو
بنابراین اومدم و این اتفاق به ظاهر کوچیک اما پر از معنا و مفهوم رو با شما به اشتراک گذاشتم  انشالا براتون مفید واقع بشه
سعیده جان از شما هم ممنونم بخاطر نوشته هات ، چون باز هم یه چراغ راه میشه برای یکی که خودت ازش بی خبری ولی خدای دلبر خدای باخبر از همه جا از همه جا با خبره
شکر خدا



3

7 ماه پیش

سلام دلبر جان!

خبر داری همون خدا دست منو گرفت آورد و اینجاو گفت این رو حتما بخون؟!

من از کجا میدونستم آخر این دیدگاه خوشگل، اسم منم هست؟اون میدونست…اون میدونست…اون همه چیو می‌دونه…

اون اوله،اون آخره،اون ظاهره،اون باطنه…

اون هرگز دیر نمیکنه،هرگز خطا نمیکنه،هرگز خوابش نمیبره،هرگز فراموش نمیکنه،هرگز بنده هاش رو رها نمیکنه…

مرسی که انقدر باحالی خدا!

کلی از خوندن تجربه ت لذت بردم رفیق

تحسینت میکنم این همه عشق و محبت و مودت توی زندگیت و دعا میکنم خداوند از نور خودش به پیوندتون بباره و هر روز خوشبخت تر از دیروز زندگی کنید…

نور قلبت مستدام 🤍💫


7 ماه پیش

سلام سعیده جان

نور خدا بصورت آبشاری و مداوم به قلب سلیمت دختر

مرسی از پاسخت مرسی از نگاهت مرسی از توجهت

خواستم بگم شهر من مینودشت شهر دلبر علی آباد شهر شما گرگان

خوشبختم که در نزدیکی یکی از بنده های خوب خدام که هر روز دارم کامنتاشو با عشق میخونم و لذت میبرم و یاد میگیرم

البته اینم بگمااا این ذهن چموش خیلی مقاومت نشون داد وقتی خواستم اسم شهرهارو بنویسم میگفت اسم و فامیلت و عکست تو پروفایل ثبته اگه فامیل و آشنا کامنتاتو بخوننننه!!

(البته اینارو وقتی که خواستم عکسمو بزارم پروفایل هم بهم میگفت قبل از اون وقتی هم که خواستم اسم و فامیلیم رو بنوسم هم گفته بود  ولی روشو کم کردم و عکسمو آپلود کردم فقط نمیدونم چرا از رو نمیره باز میاد اینجا هم نظرشو میگه)

اما گفتم ذهن عزیزم من دارم رو عزت نفسم کار میکنم من باید حرف و نظر مردم رو برای خودم کمرنگ و کمرنگتر کنم ،پس بایست کنار تا ناک اوتت کنم با نوشتنم!

ناگفته نمونه سعیده جان من این ویژگی رو از شما هم یاد گرفتم، تو کامنتاتون وقتی از خودتون ازکارتون از پاشنه های آشیل تون گفتین و پروفایل تون و نوشته هاتون هم کاملا مشخص بود

بگذریم …

اره خدا همه چیزه…

همه چیز و همه کس هم میشه برات اگر که عبدش باشیم یعنی فقط خدارو بعنوان تنها منبع قدرت انتخاب کنیم و فقط از خودش درخواست کنیم

این روزا هر اتفاق قشنگی که برام میفته میگم چقدر من خوشبختم

خدایا اگه این خوشبختی نیست پس چیه ؟!

مثل همون روز که با عزیزدلم چقدر گشتو گذار کردیم چقدر حرفای قشنگ زدیم و خرید خونه رو انجام دادیم و بسلامت رسیدیم خونه و شام مورد دلخواهشو درست کردم و وقتی خوابیده بود و من داشتم دفتر شکرگزاریمو مینوشتم همش میگفتم خدایا چقدر من خوشبختم اگه اینا خوشبختی نیس پس چیه؟!

جان خدارو بگردم عاشقشم

عشق و مودتی که تحسین کردی یه روزی نبود اما ساختمش و تجربش کردم داستانش مفصله!

خیلی خیلی ازت ممنونم که مینویسی

ازت ممنونم سعیده جان انشالا در زمان و مکان مناسب ببینمت و یه دل سیر ببوسمت و کلی بخندیم بخاطر خاطرات کاریت، آب مقطری که بجای مورفین میزدی یا وای وای خدا نکشتت دختر بخاطر اون دندون مصنوعی ها چقدر خندیدم!!

عاشقتم دختر

دعا میکنم خداوند از نور خودش به پیوندتون بباره و هر روز خوشبخت تر از دیروز زندگی کنید…

ممنون از این دعای پرنورت

هزار برابرش برگرده تو زندگی خودت عزیزم

در پناه خدا

به نام خدایی که هم اوله هم آخر

سلام به دوست قشنگم سعیده ی عزیزم

دیدم چراغ کامنتت روی سایت روشن شده منو رسوند به اینجا

خدا اینطوری هدایت می‌کنه …

دیروز از خدا مشتری خواستم مثل همیشه اجابت شد …حالا مشتری سفارشو دیشب ثبت کرد منم ۶صبح بیدارشدم دیدم یا خدا من اصلا تجربه ی درست کردن همچین محصولی رو نداشتم و رسماً بلد نبودم گفتم خدا جونم مشتری رو فرستادی ،راه حل هم دست خودته من هیچی نمی‌دونم یعنی ثانیه نشده گفت پاشو دختر برو سرمیز کارت خودم هدایتت میکنم باید یه کلاه فوندانتیه بزرگ درست میکردم با تصویر یه خانم که باید نقاشی میشد روی فوندانت…یعنی جوری خدا پله پله هدایتم کرد و من این سفارشو سر وقت درست کردم و رسوندم به دست مشتری …آقا از عکسی که برام فرستاده بودن صد بار قشنگتر شد ….ازصبح هزار بار خداروشکر کردم ….این همه بخشندگی فقط مختص پروردگارمه…خدایا شکرت…

32

بنام خدای قشنگم
من اتفاقی  که اخیرا برام افتاد رو میخوام بگم. جای دوری نمیرم.
من یک جایی سرکار بودم،با 18 ساعت فاصله تا شهر محل زندگی خودم ولی من این هجرت رو انجام دادم چون استاد گفت توی هجرت کردن گشایش و رشد هست. 9 ماه اونجا بودم و با تمام وجودم برای مسئولیتم تلاش میکردم ولی نادیده گرفته میشد. دوره عزت نفس رو خریدم و یک جاییش استاد گفت:
_شما کاری که بهت مربوط هست رو ب بهترین شکل ممکن انجام بده، اگر کسی ندید و قدردانی نکرد، خدا میبینه و اگر اون مکان یا کارفرما قدر شما رو ندونست، شما به جاهای بهتری هدایت میشید، و این جمله استاد اب رو اتیش بود برام.
ب کارم ادامه دادم را ذهنی کاملا ارام، ک قبلش این ذهن پر از تشویش و اعصاب خرابی بود برای نادیده گرفتن شدن زحماتم.
بعد از دوره عزت نفس من کاملا هدایتی به دوره بینظیر12 قدم هدایت شدم و توی قسمت سوم قدم اول بودم ک یک بحثی بین منو کارفرما ک عموی خودم بود ایجاد شد و نجوای الهی خودم مشورت کردم گفتم خودت شاهدی ک داره کلی بهم توهین میشه کلی دارم خرد میشم با این حرفا و حرکات. چکار کنم؟ گفت ساکتو ببند و برو شهر خودت.
بی درنگ این کارو کردم بدون لحظه ای شک و استاد میگن تفاوت نجوای شیطانی و الهی رو میشه از روی مشخصه واضح احساس خوب و بد تشخیص داد، من احساسم بینظیر بود بعد از اینکه بهم گفت برو.
بدون هیچ گونه ایده ای برای کار و درامد برگشتم شهر خودم و مدام توی مسیر برگشت نجوا شیطانی میومد که بدبخت شدی. برگرد، کار نیست ولی اجازه نمیدادم قدرت بگیره و درجا با کلمات استاد روحمو اروم میکردم و حسمو عــــالی نگه داشتم.
برگشتم شهرم و تمرین ستاره قطبی رو انجام دادم هر روز. یک روز نوشتم کار میخوام.
و فردا همون روز یک کار با پای خودش اومد در خونه رو زد و بهم پیشنهاد داده شد. کاری ک مال خودم بود و قرار نبود برای کسی کار کنم. و منم درحا قبولش کردم چون از خدا خواسته بودم ک کاری برا خودم پیدا کنم، درسته کار موقت هست ولی الانی ک دارم این متن رو مینویسم هنوز یک ماه کامل نشده ک دارم انجامش میدم. و 5 برار حقوق ماهیانه ای ک کارمندی میگرفتم رو تو این زیر یک ماه دراوردم.ب لطف خدای عزیزم و اموزش های استاد و تنظیم فرکانسم.
برای داشتن یک کسب و کار ثابت هم از خدا کمک خواستم و بهم الهاماتی شده و پیگیر هستم ک اونم انجام بدن ب امید خدا.
دوره12 قدم بینظیر هست و من قدم دوم هستم و تو این دو قدمی ک همراه استادبودم این نتیجه عالی رو بدست اوردم و کلی احساس خوب روزانه و حسای قشنگ و ایمان و اعتمادی ک هر روز داره ب خدا بیشتر میشه. ترس هام به حداقل رسیده و دلم قرص تر شده. خدایا شکرت ک منو وارد این مسیر الهی و بینظیر کردی


121

سلام به بچه های خوب محله ی خدا 🩵🦋
.
چه احساس خوبیه وقتی به همزمانی ها و هدایت های خدا توی زندگیت اهمیت میدی وبا نوشتنش این پیغام رو برای خدا میفرستی که من قَدر هدایت هات رو با چشم هام می‌دونم و ازت ممنونم که همیشه داری ازم مراقب می‌کنی.
احساسم من رو دعوت کرد با نوشتن چندتا همزمانی ها و هدایت های الله که با نشر دادنش نور قلبم رو بیشتر و بیشتر کنم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مدتی بود که هروقت خودکار آبی می‌گرفتم چند روز بعد گم میشد،یعنی این شده بود معضل من که چه کدی توی سر من می‌چرخه که باعث تکرار این الگو شده😐نمی‌دونم چندتا خودکار آبی پر رو الکی گم کردم انقدر دیگه اصلا نمی‌رفتم بخرم چون ذهنم می‌گفت ولش کن،گم میشه.
تا اینکه هفته ی پیش رفتم دفتر جدید بخرم،دیگه گفتم بزار خودکار آبی و قرمز بخرم برای دفتر جدید،خودکار خریدن همانا و به محض رسیدن به خونه ،ناپدید شدن خودکار ها ،همانا 😐
دیگه نشستم واکاوی مغزم و صحبت با خدا،گفتم خداوکیلی داستان چیه؟دلیل گم شدن خودکارا چیه؟
بهم گفت یک بار این اتفاق افتاد و تو بهش توجه کردی،با توجهت دومی رو خلق کردی و سومی و چهارمی!تو همه ش نگرانی و به گم شدن خودکار ها فکرمیکنی،میتونی این نگرانی رو از سرت ببری بیرون؟به خودت بگو من نگران خودکارم نیستم و ازین لحظه به بعد دیگه بهش فکر نکن و کانون توجهت رو از روی گم شدنش بردار …
منم با دریافت جریان هدایت گفتم چششششم رئیس!اطاعت و کلا دیگه نگرانی رو از سرم بردم بیرون…
و الله اکبر ….
فردا صبح دیدم جفت خودکارهام روی دسته ی مبله!!!
قیافه ی من 😳گفتم مامان؟!اینا کجا بودن ؟!؟»
گفت والا دیروز با بابا رفتیم سر زمین کشاورزی،تا بابا در ماشین روز باز کرد،این دوتا از تو ماشین افتادن پایین روی زمین،جلوی پای بابا 😳
این درحالی بود که من پیاده رفته بودم خرید و بعد از رسیدن خونه ،یکی دوساعت بعد خودکارام گم شده بود😳😳😳تو ماشین بابام چیکار میکردن؟!
خدایا توووو چقدر باحالی آخه 😍بوس به کله ت 😘😘😘
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چند وقت پیش برای ناهار دعوت شدم به رستوران میزبان بابلسر که خیلی رستوران با کیفیت و معروفی تو اون منطقه ست.
خلاصه برای غذا،گفتم بزار جوجه کباب بردارم که دیگه هزینه ی زیادی روی دست میزبان نیفته،وقتی رسیدم جلوی کانتر کباب ها گفتم لطفا ٢ تا جوجه کباب!خانومه گفت چشم…بعد دیدم رفت سمت کباب کوبیده ها…اولش گفتم حتما برای من نیست واسه یکی دیگه داره جا میکنه،بعد دیدم کسی هنوز کنار من نیست،دوباره صداش زدم گفتم من جوجه کباب میخواما،اونم سر تکون داد و تایید کرد 😐و بعد دیدم داره سینی کوبیده هارو میده دست من،انگار واقعا یکی مسخش کرده بود،همون موقع تو قلبم این صدا رو شنیدم : تو مهمون منی سعیده،تو لایق بهترین هایی،من برات بهترین غذارو انتخاب میکنم،برو حالش ببر:)
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیروز ١٠ اردیبهشت،سالگرد روزی بود ک با آقای محمودیان و پسرداییم برای اولین بار رفتم کافه آلور کیش و برای اولین بار مدیر عاملی که خدا برام انتخاب کرده بود و دیدم.
به خدا گفتم خدایا امروز می‌خوام فقط به تو فکر کنم نه به هیچ چیز دیگه،امروز می‌خوام فقط به عظمت و بزرگی تو فکر کنم که همیشه تو زندگی من شاهکار می‌کنی،خدایا امروز من رو با نور خودت پر کن.
چند دقیقه بعد چندتا پیام از دوستم داشتم که حاوی پیغام خدا بود ویکیشون این بود : کتاب جاناتان مرغ دریایی رو بخون…
دقیقا در سالگرد روزی که من پرواز کردن رو یاد گرفته بودم و میخواستم یک دنیای دیگه ای رو تجربه کنم …خدا با هدایتم به سمت این کتاب بهم گفت: تو جاناتان منی😍
ای خدا الهی قربونت برم منننننن،انقدر تو نازی 😍
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جدیدا همزمانی ها خدا با حضور انسان هایی توی زندگی من زیاد میشه که میان درمورد یک موضوعی ازم سوال میپرسند و وقتی من با قانون و قرآن جوابشون رو میدم،مثل آدم های مسخ شده محو صحبت های من میشند و بهم این پیغام رو میدن تو خیلی تاثیر گذاری و میتونی با این ویژگیت ارزش خلق کنی.
این درحالیکه من آگاهانه با هیچکس درمورد این موضوعات حرف نمی‌زنم،اما کاملا میفهمم این هم زمانی ها کار هدایت خداونده.
چند وقت پیش توی یک مهمونی هدایتی،عمه م بهم گفت تو بچه بودی نتنها خیلی کتاب میخوندی و عاشق کتاب و داستان بودی که من رو هم کچل میکردی برات کتاب بخونم،میگفت بهترین هدیه ای که تورو بی نهایت خوشحال میکرد این بود که کسی برات کتاب بخره…
همون شب بود که تو مهمونی همه داشتن سریال شبکه ١ رو نگاه می‌کردند و منم طبق معمول مشغول کارهای خودم بودم و توجهی به تلویزیون نداشتم که همون لحظه قلبم گفت به تلویزیون توجه کن…دیدم تو فیلم یک خانوم نویسنده ای نشسته و داره کتاب ش رو برای بقیه امضا می‌کنه و درجواب مصاحبه گر میگه من می‌دونم کتابم جهانی میشه:)
فرداش توی راه یک تابلوی بزرگ دیدم که نوشته بود :
مسیر موفقیت تابلوعه
دیگه خدا چه جوری باید به من بگه بشین کتابی که داری مینویسی رو تموم کن که من بفهمم نمی‌دونم 😂😂😂
خدایا دمت گرم،خیلی آقایی،خیلی مردی،چشششششم رئیس من،اطاعت امر….
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چند وقت بود که یک کار خدماتی میخواستم انجام بدم وبه خدا گفتم به یک مرکز خوب هدایتم کنه،چند روز بعد هدایت رسید و از زبون دخترعمه گفت فلان جا خیلی خوبه!خودشم برام نوبت گرفت گفت این روز این ساعت برو …
بعد دقیقا همون روز و همون ساعتی که من رفتم اونجا و روی مبل نشسته بودم تا نوبتم بشه دیدم یک دفترچه جلوم بازه و دقیقا روی این صفحه ست که نوشته :
Miracle is happiness
معجزه اتفاق می‌افته :)
یکی دوساعت بعد،یکم افکار توی سرم سمت نجوا چرخید منم سعی کردم بهش بی توجهی کنم‌و‌تایم اوت بگیرم!
چند دقیقه ی بعد یک ریمیکسی گذاشتن که با این جمله شروع شد:
مهم ترین درسی که از زندگی یاد گرفتم،رها بودنه:)
اصلا یک وضضضعی:)
یک ساعت بعد یک هدایتی اومد که عکسی که از اون نوشته معجزه اتفاق میفته رو برای دوستم سمیه جان بفرستم،اصلا چنان این نشانه در بهترین زمان به دستش رسید که اشک جفتمون دررررومد…
بعد همینجوری با مونتوم های مثبت فراوان،تصمیم گرفتم پیاده روی کنم سمت خونه‌و داشتم به زبون شکرگزاری هام رو میگفتم با خدا حرف میزدم که یک ماشین از جلوم رد شد که بزرگ نوشته بود:هیچ کس،در راه نمی‌ماند!
🥹😍🤍
دیگه خداوکیلی :
الله اکبر این همه جلااااااال،الله اکبر این همه شکووووووه
خدایا مرررررسی که انقدر عشقی!خیییلی دمت گررررمه!
خدااایاااا با شادی منتظر دریافت معجزه هات هستم!
و ایمان دارم تو با لبخند معجزه هارو به من عطا خواهی کرد.
🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵



6

سلام خانوم شهریاری . هم خانواده و خواهر نازنینم.

دیروز داشتم جلسه ۵ قدم ۸ رو گوش میدادم و مبهوت بودم که پیام الهی شما هم برام اومد.

تصمیم گرفتم بنویسم براتون امابه خدا گفتم خودت بنویس.

بنویس که اولین بار بود که شنیدی استاد داشت در مورد یک لول بالاتر از قانون جذب صحبت می‌کرد.

بنویس که یک پله بالاتر از قانون جذب یعنی: الخیر فی ما وقع.

بنویس که یک پله بالاتر از قانون جذب یعنی نشستن روی شانه های خدا.

اگه نشستن روی شونه های خدا یک پله بالاتر از قوانین نیست پس چیه؟!!

بنویس بنویس بنویس که دیگه نیاز نیست بوسیله خوب نگه داشتن احساست؛ اتفاقات زندگیت رو کنترل کنی.

ورودی مالیت رو کنترل کنی. رابطه با اطرافیان رو کنترل کنی. سلامتیت رو کنترل کنی.

بنویس که وقتی به این احساس رسیدی که هر اتفاقی هراتفاقی چه خوب چه بد وقتی میوفته تو رو به احساس بهتری میرسونه . چون وقتی تو مسیر هدایتی تموم اتفاقات میوفته تا تو رو به خواسته هات برسونه.

بنویس که بوسیله این احساس خوب مداوم پرواز کردی اومدی رو شونه من و الان دیگه باید بفهمی وقتی رو شونه منی هیچ چیزی رو نباید کنترل کنی چون همه چیز تحت کنترل منه.

بی حرکت بمون و از حالت کنترل خارج شو.

ممنونم سعیده جان .

به امید دیدار.


7 ماه پیش

سلام آقای گنجی

بی نهایت ازتون سپاسگزارم که پیغام خدارو برام فرستادید ،شاید بار اولی که خوندم خیلی درکش نکردم که چه هدایتی برام داره،اما با اتفاقی که دیشب برام افتاد،یاد این پیغام خدا افتادم که هر چی اتفاق افتاده همون خیر منه!

بی حرکت بمون و از حالت کنترل خارج شو

خدا؟

خدا خییییلی باحاله!

خییییییلی قدرتمنده!

خیییییلی آگاهه!

خدا از چند روز قبل من رو مهیا و آماده می‌کنه که به راحتی از روی مانع ها بپرم…

خدا همیشه جوری منو هدایت می‌کنه که من شاید مثل حضرت موسی بیهوش نشم…اما همیشه از بعد زمان و مکان خارج میشم….همیشه…

خدا از بی نهایت طریق داره با من حرف میزنه…و این هدایت ها داره بیشتر و بیشتر میشه…الهی صدهزار مرتبه شکرت!

خدایا تو چه جوری هم اولی هم آخری هم ظاهری هم باطنی ؟

قربون قدرتت برم که رو دست نداری!

عاااااااااششششششقتم خدا …

آقا محمدحسین،دعا میکنم نوری که برام فرستادید،چلچراغ بشه و به زندگی قشنگتون برگرده…

درپناه نور میسپارمتون.

الله یارتون باشه همیشه.


7 ماه پیش

به نام خداوند یکتا

سلام سعیده عزیز و بی نظیر

خداوند رو بی نهایت سپاسگزارم که از طریق شما و کامنتی که اقای گنجی عزیز براتون ارسال کردن انقدر قشنگ برم نشونه فرستاد.شاید نیم ساعت نیمدونم دقیقا چقدر قبل لینکه هدایت بشم به کامنت های پر نورتون داشتم اتفاقات خوب امروز رو تو ذهنم مرور میکردم همینطوری که در حال یاد اوری بودم…صبح پنج شنبه اونم تایمی که ماشینای روستا نیستن بابام گفت همین الان از اونجا رد شدم ماشین نیست.دم ظهر اما توکل کردم و رفتم.پدرم قبل رفتنم بهم پول داد با اینکه درخواست نکردم و دتشتم اما تو کارتم بود ….رفتم سر جاده ماشین نبود تا نجواها خواستن بیان تسلیم شدم و داشتم از هوای خوب و زیبایی های روستا لذت میبردم از کوه آبی با برفای سفید روش که بالای روستامون هست.از درختای خرم و خوشحال…ماشین اومد یه اقای محترم و یه خانم هم مسیر در یکوت و حال خوب تو مسیر سپاسگزاری میکردم.یادم اومد عه سر راهم کاش برم مبل سازی که قرار بود برام چوب پایه عروسکهایی که مونون رو برش بزنن ببینم برش زده نجواها اومدن که زهرا تو پروژا اون خانمی که معرفت بود به اون کارگاه چوب رو خودت کنسل کردی چقدر پر توقعی اما باز تسلیم شدم گفتم اینا به هم ربطی نداره من انفاقا باید با عزت نفس برم در خواست کردم از اقای راننده محترم و خانم مسافر گفتن مساله ای نیست و دم کارگاه ایستادن رفتم و پرسیدم گفتن انجام ندادم خیلی کار داشتم ولی پنج دقیقه وایسی اماده میشه گفتم من میرم شهر و برمیگردم تو مسیر برگشت.خلاصه که رفتم و همه هزینه هام خیلی عالی خدا هماهنگ کرد.خب حالا برگشتنی بتز باید از اقای راننده و مسافران اجازه میگرفتم که اگر دیرشون نمیشه ماشین بایسته و من برم چوبهه رو بگیرم بازم تسلیم شدم قبول کردن تا رفتم چوبها برش خورده رو میزشون بود هزینش چقدر میشه؟هیچی این لطف خداست واقعا اخه این اقا نه من رو میشناسه و نه هیچ تازه وسط کارشون رفتم و اونها سرشون شلوغ بود کارشون مبل و منبت هست اما کارای من رو خدا ازشون خواست انجام دادن اون هم بدون هیچ هزینه ای…باز برگشتم تو کوچه خانم همسایه سلام خوبین؟اون خانم حتی میترسید بنده خدا جواب سلامم رو بده از شخصی که تو چند قدمیمون بود من باز تسلیم و حتی باهشون وایسادم میوه شاید حتی اون فرد صدامون رو هم شنید اما باز قدرت خدا ….انقدر محو این افکار بودم که انگار اصلا صداهای اطرافم رو نمیشنیدم که چی میگن همون صداهایی که یه وقتایی زور زیاد میخواد برای کنترل ذهن انگار اون تسلیمه کار خودش رو داشت میکرد باز تسلیم بزار بگن و اصلا نمیشنیدم داشتم میگفتم وای یعنی این مومنتوم که شکل بگیره واقعا انگار دیگه هیچی رو نمیخواد کنترل کنی خودش میبرتت تو حتی نیتز نیست دیگه تمرکز کنی رو نکات مثبت حتی بخوای زور بزنی فقط توکل چه قدرتی داره و از خدا میخوام کمکمون کنه من خودم که خیلی محتاجشم که لین نهادبنه بشه.بشه اون خورشید دائمی که استاد میگن ایمان مومنانه نه یه رعد و برق که بیاد و بره .خدایا با تمام وجودم میخوام کمکم کنی این حس پایدار باشه تو وجودم .بسیار خدا رو شکر میکنم بابت این هدایت حقش که انقدر سریع گفت زهرا اره وقتی ادانه بدی حتی دیگه خودم کنترل اون چیزایی که زور زدن میخواد برای تو خودم اونم انجام میدم

خدایا ثد ها هزار مرتبه شکرت


7 ماه پیش

” بسم الله الرحمن الرحیم ”

سلام دختر زیبا خدا ردپایی شما رو دنبال کردن برای حکم کلام خدا رو داره هر سوالی دارم از معبودم تو کامنت شما هدایت میشم و جواب هست.

تو یه قسمت‌هایی از زندگی هم مسیر هستیم و تصمیمات دقیقا همون مسیری که من دارم میرم تا کامنت میخونم متوجه میشم ای جان من

الان توی اون مسیر هستم یا تموم مسیر در این افکار ها و باورها بودم.

خیلی شبیه هم هستیم در چند مسیر

راستی در مورد خودکار گفتی ای جان من دقیقا تجربه ام بوده بگم وای دخترها برداشتن و…

دیروز کامنت خوندم دیدم منم دقیقا همین موضوع خیلی وقتها درگیرم میکنه.

به خودم گفتم اتنا شما که این باور داری که هرآنچه مطلق به من در جهان من گم نمیشه

باور اینکه هرجا حتی چیزی رو جا بذارم حتی شهر دیگه ای به خدا بعد چند وقت یه گوشه ماشین که هزاران بار تمیز شده دیده نشده بعد چند وقت دیده میشه به خدا در حیرت خدا شدم.

کسی از من پول خورد

الله خودش کاری کرد دقیقا همون مبلغ رو اشتباهی طرف به حسابم واریز کرد.

خدای من مگه داریم مگه میشه

چرا فقط خودکار شده ضعف من تا دیروز گفتم معبودم این خودکار با مال دیگه ام مگه فرقی داره این خودکارم مدام گم میشه یا میره تا شب برمیگرده

پاسخ

یادم آورد که چند بار وقتی به انبار بار تحویل دادی ازشون خودکار درخواست کردی تا فاکتور هاتو بنویسی بعد چون خودکار مورد علاقه تو داشتن ازشون درخواست کردی خودکار بهت بدن و اونا بهت دادن…….

دختر خوب تو که مالت حلال پاک و مقدس تو که ریالی مال حروم نداری چرا با ورود یه خودکار ناچیز که اونا میموندن تو رو درواسی و بهت بنده خدا ها میدادن…

ارزش تو چقدر هستش….

همون موقع تصمیم گرفتم توی هر ماشين دوتا خودکار بزارم که هر کدوم سوار شدم حتما خودکار همراهم باشه که حتی فاکتور فروشم با خودکار خودم بنویسم….

و اینطوری حتی عجله تو نوشتن نداشته باشم و با لذت تمام انجامش بدم….

سعید جان من دختر زیبا خدا دوست دارم حس میکنم تکه ای از منی و هم مسیر هدفهایی منی. کلی قلب سفید با عشق

منتظر خبرهایی نابت هستم در همین ساعات اولیه خدا بوس به کلت.


6 ماه پیش

به نام رب معجزه گرم

سلام سعیده جان امیدوارم که همیشه عالی و در مسیر نور باشی

امروز دنبال نشونه بودم و وارد این صفحه ی فوق العاده شدم تا نتایج دوستان رو بخونم

چقدر بهم انگیزه داد خوندن اتفاقات شگفت انگیزی که براتون رقم خورده …من نشون مو گرفتم …و ایمان دارم که هر کاریو امروز به خدا سپردم برام انجام میده ..امیدوارم که امشب بیام و از نتایجی که امروز وارد زندگیم میشه بنویسم ..در پناه نور باشی عزیزم.


6 ماه پیش

به نام رب

سلام به همه دوستای هم فرکانسی ..استاد عزیز و مریم جان

امروز همزمان با چندین تضاد برخورد کردم که از لحاظ روانی فشار سنگینی روم بود خیلی تلاش کردم که در مدار مثبت بمونم و احساسم رو کنترل کنم …چندین ماه همراهی با این سایت پر بار و نورانی باعث اتفاقات شگفت انگیزی توی زندگی من شده و بعد تر مفصل در موردش کامنت میزارم و یکی از اون موارد کنترل احساسات منفی و موندن توی فرکانس درست هستش …امروز هدایت شدم و ی صدایی درونم بود که بهم گفت برو عقل کل قطعا این صفحه بهت کمک می‌کنه که راه رو برای خودت هموار کنی ..برو و دنبال نشونه ها بگرد و من هم گفتم چشم .

دوباره به پرسش حبیب الله عزیز هدایت شدم و قطعا نشونه ها توی همین قسمت منتظر من بودن …کامنت زیادی از بچه ها خوندم و چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم مثل هر بار که به این صفحه و این پرسش هدایت شدم …انگار خدا توی تک تک کامنت ها و جمله های این پرسش در جریانه …خوندنش ایمانمو قوی تر می‌کنه و به ادامه ی مسیر دلگرم تر میشم ..احساس آزادی میکنم ..انگار خدا منو در آغوشش گرفته …کامنت سعیده ی عزیز پر از نشونه بود برام هر سوالی توی ذهنم میومد توی چند خط پایین تر جوابش واضح و روشن بهم داده میشد و من چقدر بغض کردم و به بزرگی ربم دلم قرص تر شد ..امروز نوشتم که منم کارامو به خدا میسپارم و شب میام از نتایجم میگم …با وجود خستگی و تضاد به قشنگ ترین شکل افکارمو مدیریت کردم ..خدا رو در وجود آدمها در وجود خودم و در شرایط مشاهده کردم دو مورد از تضادهای مالی من معجزه وار یک مورد با ایده ای که بهم الهام شد و یک مورد هم بدون اینکه من دخالتی کنم انجام شد و من با همه ی ایمان و باورم سپاسگزار خداوندم که در هر شرایطی خودشو بهم رسونده و درک و حمایتم کرده ..سپاسگزارم از استاد و مریم جان که تاثیر فوق العاده در زندگی من داشتن ..متشکرم از حبیب الله عزیز به خاطر سوال بینظیرشون و از همه‌ی دوستای ارزشمندم که با به اشتراک گذاشتن نتایجشون ایمان به انجام شدن رو در قلب هر آدمی قوی تر میکنن .

خدا همه چیز میشود همه کس را

کاش بشه همیشه در مدار مثبت و توکل بمونیم تا هر آنچه رو که اراده میکنیم از جهان هستی دریافت کنیم …امروز برای من شد چون سپردم به خودش و تسلیم شدم در برابرش و بی نهایت خوشحالم از این بابت .

پروردگارم تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم .

25

سلام به همه
من یه عالمه مثال دارم شروع میکنم یادم اومد هرچیزی رو مینویسم
یه روز کلی مشتری باید میومدن پیشم و من به همه پیام دادم بیان و از اونجایی که همیشه دوست دارم همه به ترتیب بیان هماهنگ کردن همه واسه من شدنی نبود فقط همون اول گفتم خدایا خودت هماهنگشون کن
نتیجه این شد که پیامی که فرستادم فقط به یکی رفت و اون اومد و به بقیه پیام نرسیده بود و‌من بعد این که اون رفت پیام واسه بقیه فرستادم و‌اونا هم به ترتیب هماهنگ شدن جوری که یکی رفت پایین در تا باز کرد بعدی اومد
انقدر خوشحال بودن که کارارو بهش سپردم


34

سلام به بهترین استاد دنیا و بانو شایسته مهربونم.
سلام به تک تک برادرا و خواهرهای معنوی گلم
از صمیم قلبم همتون رو دوست دارم و در اغوش میگیرمتون.
تهران دو سه روزه طوفانی شده ، دوسه روز پیش اول صبح نجوا اذیتم کرد نشستم همش رو نوشتم بعد باورهای مثبت درموردش نوشتم و کنترل ذهن کردم .
بعدظهرش با دخترم رفتم از بازار یه کت بخرم ، توی راه گفتم خدا جون تو بگو ماشین رو کجا پارک کنم که همون جا نشونه باشه برای اینکه خرید کنم. نزدیک کوچه ی پشت بازار شدم مثل همیشه تو اون شلوغی جا پارک پیدا کردم. پیاده تا رسیدیم داخل بازار دخترم یه کم غر زد که خسته ام و .. با ارامش خودمو کنترل کردم و توجه به هوای ابری که داشت کم کم نم نم بارون میومد کردم و کلا یادم رفت از خدا چی خواستم.
رفتیم اولین مغازه یه کت پوشیدم همه چیزش عالی بود ولی قیمتش بالا بود و تخفیفی که میخواستم نداد.
از مغازه زدیم بیرون طوفان شدید همراه بارون شدید و رعد و برق
شروع شد ، همه مردم زیر سایه بونا وایساده بودیم
از ذوق و شوق بارون و رعد و برق که عاشقشم دوست داشتم جلو همه فریاد بکشم درحالی که اکثرا غر میزدن .
رفتیم مغازه بعدی دو مدل کت نشونم داد و پرو کردم که اصلا خوب نبود و هم قیمت کت قبلی بود. گفتم ولش کن میرم همونو که بی ایراد بود میخرم ، رفتیم و اون اقا درسته تخفیف زیادی نداد اما دقیقا مبلغی شد که تو کارت بود و حسابم صفر شد.
خداروشکر کردم که موجودیم رسید و برای فروشنده طلب خیر کردم و اومدیم بیرون مغازه ،
بارون بند اومده بود گفتم دخترم از کدوم کوچه اومدیم ؟
گفت مامان همین کوچه س دیگه.. ..
. وااااای خدای من شکرت شکرت شکرت ممنونم ازت ، دخترم غر زد باعث شد من کلا یادم بره از خدا چی خواسته بودم ، اینکه هر جا ماشینو پارک کردم سر همون کوچه خرید کنم ، و چه بسا اگه باور فراوانیم قویتر بود ، من حتی نباید مغازه بعدی میرفتم چون همون اولی رو پسندیده بودم و بخاطر قیمتش نخریدم. (اینم از کشف ترمز)
برگشتنی اسمون و هوای بعد بارون عااااالی بود بوی خوش زمین خیس شده ، نسبم خنک ، دریافت هدایت داغ خدا واااای چه بهشتی بود تو اتوبان از شدت هیجان فریاد میزدم خدایااااااا شکررررررت برای همه هدایت هات برای همه نعمتهااات.

باز هم ایمانم قویتر شد خدایا عاشقتم خدایا ممنون که پله پله بهم یاد میدی که چطور امورات کوچیکم رو هم بهت بسپارم،

مثلا برای عید هم اومدم همین بازار یادم نبود بهت بگم هدایت کن چیز خوبی بخرم و متاسفانه چیزی خریدم که هم سه برابر ارزش واقعیش پول دادم هم اینکه اومدم خونه دیدم اصلا بهم نمیاد و همینجوری رفت تو کمد تا ببینم قسمت کی میکنی تا بهش ببخشم.
رب یکتای من شکرت برای وجودت در قلبم و ارامشی که بهم اعطاًکردی. شکرت هرروز اگاهترم میکنی . شکرت که خواسته های بزرگترم رو هم اجابت کردی و من قدم به قدم دارم تو مدارش میرم .

خداااایاااااا عااااااشقتم چقدر این حس اطمینان قشنگه ، این باور که تکیه کردم به مقتدرترین و قویترین و ذات یکتا و ابدی و ازلی جهان
کسی که همه جوره هدایتم میکنه در همه اموراتم.
این کامنت رو در حالی مینویسم که امروز و امشب یک تضاد با همسرم داشتم و من همه چی رو به خدا سپردم .
این صلاه نیمه شبم نور بشه برای ادامه راهم ، الهی امین


23

ببه نام خدا؛ خدایی که همین نزدیکی هاست
با سلام خدمت شما خانواده ی بزرگ استاد عباس منش
امروز میخوام از معجزه ای که برامون از سپردن کارها به خدا افتاد بنویسم برای اینکه ردپایی از خودم و یاد آوری قوانین زیبای هستی باشه ما چند سالیه مسکن ملی ثبت نام کردیم و هر چند ماه پیامکی میاد که مبلغی رو باید واریز کنیم و همیشه یه پس انداز داشتیم امروز همسرم حدود ساعت ۹ونیم صبح به من خبر داد پیام اومده که باید قسط بعدی رو پرداخت کنیم وقتی گفت اولش یه خورده جا خوردم وبعد هم گفتم؛ از خدا بخواه او خودش جورش میکنه وهمسر م در جواب گفتن نوبت واممونم نیست میفته تابستان و….من که قلبا به خدا سپردم باورتون میشه یک ساعت بعد زنگ زدن که نوبت وامتونه یه ماه جلو افتادین…اشک شادی در چشمام حلقه زد….دوستان عزیزم ما فقط و فقط باید رو باورامون کار کنیم و رها باشیم و همه چیز رو به اوبسپاریم…..همواره در پناه خدا ی مهربان


101

سلام به یاران غار حرا ،بچه های محله ی خدا🩵🦋
حدود دوهفته ی پیش آی واچ یا همون ساعت هوشمندم گم شد و هرجا گشتم پیداش نکردم،یادم اومد آخرین باری که دستم دیدمش تو ویلای عموم بود ولی ذهنم مطمئن می‌گفت تو ساعتت رو ازونجا گرفتی و قطعا اونجا نیست و معلوم نیست کجا گمش کردی،اما قلبم به شدت آروم بود و میگفتم هرچی هست خیره،یا پیدا میشه یا اگر پیدا نشه میخواد بهتر و با کیفیت ترش بیاد و بعد در رابطه با گم شدن ساعتم به هیچ کس چیزی نگفتم.حتی وقتی میخواستم به زنعموم بگم که اگر دوباره رفتند ویلا دنبال ساعتم بگرده،قلبم می‌گفت الان نه،بیخیال باش به وقتش بهت میگم.
حدود یک هفته بعد یهو به قلبم افتاد الان به زنعمو بگو هروقت رفت ویلا دنبال ساعتت بگرده و تاکیید کن به کسی چیزی درمورد گم شدن ساعت نگه،با اینکه زنعموم گفت ما دیروز اونجا بودیم،کاش زودتر میگفتی ولی گفتم هرچی هست خیره،هروقت دوباره رفتید نگاه کنید اصلا واجب نیست.
تموم این مدت هم داشتم به مراقبه ی فراوانی دوره هم جهت با خداوند گوش میدادم و اصلا هیچ نگرانی به ذهنم نمیومد،تا اینکه دوسه روز پیش تو خیابون بودم که زنعموم زنگ زد گفت سعیده من تموم طبقه های ویلا رو گشتم و ساعتت رو پیدا نکردم متاسفانه …
منم یک نفس عمیق کشیدم و همون موقع که میخواستم بگم اشکال نداره،قلبم گفت بهش بگو مبل هارو بگرده،وقتی بهش گفتم گفت من همه جارو نگاه کردم نبود!
تماسمون که قطع شد،من نگاهم رفت سمت خیابون،دیدم یک آقایی رد شد و پشت لباسش نوشته بود : BILIVE
همون لحظه لبخند زدم و گفتم من به خدا اعتماد دارم.هرچی هست خیره!و فقط چند ثانیه بعد زنعموم زنگ شد گفت سعیده داشتیم همه چیز جمع میکردم در رو قفل کنیم برگردیم،یک لحظه گفتم بزار بالشت یکی ازین مبل هارو بردارم شاید اینجا باشه …
و بله !!!
ساعت پیدا شد…
خدا ساعت رو پیدا کرد …
ساعتم شیک و مجلسی،با سلام و صلوات احترام به مچ دست چپم برگشت.😂😍
و با پیدا شدن ساعت، یاد حرف استاد گفتم این داستان یک درس دیگه ای هم داره،من باید کنجکاوانه دنبال درسش بگردم و بعد فهمیدم من تا الان فکر میکردم اگر گوشیم رو جایی گم کنم میتونم با آی واچ صداشو دربیارم و پیداش کنم،اما الان یاد گرفتم میتونم از اپلیکیشن ساعت توی گوشیم،نتنها صدای ساعت رو دربیارم که از روی لوکیشن ببینم حدودا توی کدوم منطقه ست.
الله اکبر این همه جلااااال،الله اکبر این همه شکووووه
مننن عاااااشقتم خدا!
خدا شکرت چون که بدون چرتکه
حال میدی به همه ادمات مرسی از لطفت
خداشکرت واسه تنفس،واسه تحول
واسه سالم بودن تنم خدا تشکر
خدارو رو دوس دارم ، امتحاناشو دوس دارم
خودمو دوس دارم حتی اشتباهامو دوس دارم
شغلمو دوس دارم موزیکو دوس دارم
یه نردبون گذاشتم به خدا یه بووووووس دادم
مررررسی برای این تاپیک پرازنوووور،مرررررسی برای تموم دیدگاه های نورانیش ،دم همتوون گررررررم😍🤍



1

7 ماه پیش

سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته عزیز

و همه بچه های سایت بهشتی مون

من چند وقت پیش تو دفتر ستاره قطبیم نوشتم خدایا تو هدایت کن وسیله مورد نظرم را از کجا بخرم با بهترین قیمت همون روز یه خانومی تو گلپایگان وسیله ای که میخواستم را استوری کرد با قیمت مناسب اول تو ذهنم اومد چطوری برم بیارم حتما پست هم هزینش زیاد میشه ولی سریع گفتم اگر خدا هدایت کرده بقیش هم درست میشه به چند دقیقه نکشید خواهرم زنگ زد گفت یه ماشین تو گلپایگان هست با همسرت هماهنگ کردیم فردا بریم ببینیم الان که اینو مینویسم دوباره اشک شوق میریزم از این همه هدایت و حمایت الله

ما فردای اون روز رفتیم گلپایگان اونا ماشین را نپسندیدن ولی تو همون خیابون که برای نهار رفته بودیم رستوران با همسرم که کلا مخالف خریدن اون بود وسیله ام را گرفتم

خود همسرم هم گفت انگار کلا برنامه ریزی شده بود تو بیای اینجا خریدت را انجام بدی

خدایا شکرت

خدایا شکرت

خدایا شکرت

این اگر معجزه نیست پس چیه اگر هدایت خدا نیست پس چیه

انشالله بتونیم هدایت های خدا را بهتر و بیشتر درک کنیم و روی دوش خدا زندگی کنیم

در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید

68

سلام
دیروز رفتم کولر جدید بخرم تعداد مارک های بازار خیلی زیاد بود گفتم خدایا خودت بگو کدوم مارک
امروز رفتم خیابون برای یک کار دیگه یه وانت از کنارم رد شد که یه کولر نو پشت وانت بود
یه حسی بهم گفت برو مارکش رو ببین سریع دور زدم با سرعت رفتم بهش رسیدم مارکش رو دیدم بعد گفتم کجا بخرم دوباره
گفت دیروز رفتی فلان جا پیش خودم گفتم اونجا که این مارک کولر رو نداشت
وقتی رفتم اونجا یه مغازه روبروی اونجا بود که دیروز بسته بود
گفت برو توی اون مغازه رفتم
رفتم اتفاقا اون مارک رو هم داشت و یه قیمتی داد من گفتم برم
تصمیمم رو بگیرم میام خدمتتون بعد رفتم تو ماشین که برم
دو تا ماشین جلو و عقب ماشین طوری پارک کردن بودن که نمی تونستم از پارک بیام بیرون
گفتم چند دقیقه صبر میکنم بعد دیدم فروشنده از مغازه اومد بیرون و بهم گفت مارک کولری که شما می‌خوان شرکتش برای ایجاد نقدینگی با این قیمت داره میده پنج میلیون ارزونتر از قیمتی که توی مغازه به من گفته بود خود مغازه داره تعجب کرده بود از این قیمت
آخه خرید خودش دو تومن گرونتر بوده
این خیر رو زورکی خدا بهم رسوند با گیر انداختن ماشینم
فقط وقتی سوالی از خداوند می‌پرسی باید منتظر جواب باشی و باید ذوق این رو هم داشته باشی که جواب خداوند چیه
بعد حتما جواب گفته میشه و تو اونجا باید ایمانت رو نشون بدی و عمل کنی
بعد معجزات اتفاق می‌افتد
بعد با تکرار این قوانین شما میتوانید معجزات بزرگتر رو ببینید
و بازگو کردن این معجزات میشه سپاسگذاری
در پناه الله باشید


30

سلام🕊️
حقیقتا از از وقتی که حضور خدا رو تو زندگیم متوجه شدم و یاد گرفتم که زندگیمو بهش بسپرم نمونه های خیلی خیلی خیلی زیادی برام اتفاق افتاده که الان به اینی که دیروز اتفاق افتاد اکتفا میکنم.
پریروز من تو کلاسمون نشسته بودمو نگران پرسش کلاسی ادبیات فردا که از سه چهار تا درسه و کتاب منم درست همون موقع قسمتا خالی! با کلی پرسیدنو جزوه خاستنو اینا فقط تونستم جزوه یه درسو گیر بیارم که اونم باید وقتی میرفتم خونه مینوشتم و منم که کلی خسته! فکرای منفی همش داشت بیشتر میشد که تو این گرما و با این خستگی که خابمم میاد تو خونه باید بنویسمو بخونمو تازه چند تا درسم که ندارم پرسشم زنگ اوله و اینا که گفتم هر چه باداباد خدایا به خودت سپردم یه کاریش بکن و بعدش واقعا رهاش کردم، یچیزی که راجب خودم دوست دارم اینه که اینروزا واقعا میتونم از ته دلم اعتماد کنمو رها کنم، درحالی که قبلا اینقدری که الانه نمیتونستم.
خلاصه رهاش کردمو زنگ بعد اومد. مدیر دو نفرو صدا زد ما هم فک کردیم باید تو کارهای مدرسه کمک کنن، اون دونفری که مدیر خاستو دبیر نفرستاد دو نفر دیگه رو چون ساکت بودن فرستاد، اونا رفتنو یه دیقه بعد گفتن مدیر منم صدا می‌کنه!
منم رفتم که مثلا تو کارای مدرسه کمک کنمو اینا ولی یهو دیدم مدیر داره بهم میگه فردا قراره مارو ببرن بازدید زنگ اول میریم بعد تموم شدنشم به مدرسه برنمیگردیم تازه باید گوشی هم با خودمون ببریم و اینترنتم بگیریم! تازه بهمون لوح تقدیرم میدن!
حالا فک کنین دو فاصله نیم ساعت هم از پرسش فردا راحت شدم هم میتونستم گوشی ببرم (اونموقع یه کار چاپی هم داشتم مونده بودم کی برم انجام بدم!) اصن انگار رفته بودم سلف سرویس خدا برام از هرچی که میخاستم برام یه پرس گرفته بود!
اونروزی که رفتیم هم خیلی زودتر از چیزی که باید فرستادنمون و حکمت اونهم این شد که نیم ساعت بعد رسیدنم خونمون مهمون اومد و اگه من نبودم اونا پشت در میموندن چون خونه مون خالی بود!

اصن وقتی بعد از هدایت های خدا مسیری که طی کردیو میبینی فراتر از عقل و زمان و مکان بودن خدارو حس میکنی! الان کلی مثال دیگه هم همش داره میاد تو ذهنم نمیدونم کدومو باید گفت اصن!


20

به نام خداوند مهربانم
سلام به دوستان عزیزم ،امروز هم آمدم تا از معجزات دیروز زیبا بگم …
من دیروز فقط یک مشتری نوبت داده بودم که یه مقدار هم ناراحت بودم ،بعد بخاطر اینکه از این احساس کمبود دربیام رفتم و مراقبه ایی که استاد در دوره ثروت یک گذاشته رو انجام دادم و بعدش حالم عاالی بود و یه مشتری دیگه هم نوبت گرفت 😍و چند ساعت بعد یه مشتری دیگه تماس گرفت و گفت که میکاپ وی ای پی میخواد 😍و من چقدر ذوق کردم و خوشحال شدم 😍
دیروز من رفتم میوه خریدم و شب موقع خواب دیدم واسم پیام اومد و متوجه شدم که نصف بیشتر مبلغی که میوه خریدم به حسابم برگشت خورده از طرف یکی از مشتری هام 😍و کلی خوشحال شدم
و خلاصه دیروز هم یک روز عالی بود به لطف الله مهربان


21

سلام دوستای عزیزم
بعد تعطیلات عید چند روزی بود سر یک مسئله ای خیلی نگران بودم واسترس داشتم وکنترل ذهن برام سخت شده بود
به سختی خودمو دلداری میخام وترسی به دلم افتاده بود که در همین حین دخترم که داشت مشق می‌نوشت بهم گفت مامان با ترس بیهوده چه جمله ای بسازم همون لحظه اشک تو چشمام جمع شد خدای خوبم خدای مهربونم چقد عاشقمی چقدر دوسم داری چه نشونه ای بزرگ وعمیق ایی برام فرستادی دوس نداشتی نگرانی ام ببینی بعد چند روز اون قضیه بدون هیچ مشکلی حل شد.براستی کی از خداوند به عهدش وفادارتره؟



1

7 ماه پیش

سلام خانم عرب عزیز

وقتی کامنتتون رو خوندم یه بغض شیرینی گلوم رو گرفت، یاد خودم افتادم، عید امسال تو ماشین نشسته بودم و برای یک مسئله ای خیلی غمگین بودم، تو دلم از ته دلم گفتم یعنی خدایا یه روزی میرسه که من برای این مسئله غمگین نباشم، همون لحظه سرم رو چرخوندم و یه بیل بورد تبلیغاتی تو اتوبان دیدم که نوشته بود:

غمگین نباش، پیروزی با مومنان است،

فقط اشک از چشام راه افتاد، یعنی در این حد دقیق همون لحظه که این حرف از قلبم گذشت خدا بهم اون پیام زیبا رو نشون داد، انقدر خدای باحالی داریم ما. خدایا شکرت

14

به نام خدای مهربونی ها 😍سلام به همه ی دوستان عزیزم در این سایت الهی 🥹
من بازهم آمدم تا از معجزاتم براتون بگم …
من دیروز با یک چالشی برخوردم که حس و حالمو خیلی بد کرد که بعدش خداروشکر رفتم ازمایش دادم و دیدم همه چی اوکیه …
اما باز ذهنم خیلی اشفته بود و از خدا خواستم که کمکم کنه ذهنمو کنترل کنم که به لطف الله امروز حالم عالیه و‌هیچ خبری از اون حال بد نیست …
من دستگاه کارتخوانم خراب شده بود و‌درخواست تعویض داده بودم که خانومه بهم زنگ زد و گفت برات تعویض زدن اما اگه من جاشون میدم تعویض نمیکردم چون تراکنشتون خیلی پایینه و اصلا نمیصرفه ،اما بخاطر اینکه من به خدا سپرده بودم ،دیشب آمدن و‌ تعویض کردند و‌اتفاقا کلی هم بهم احترام گذاشتند😍
من دیروز به خدا گفتم که مدل میخوام اما میخواستم بدون افیش باشه که به کوتاه کارم پیام دادم و‌دیدم که به‌راحتی قبول کرد بیاد مدلم بشه خداروشکر 😍
دیروز هم سلامت بودم و هم کلی خونمون رو تمیز کردم و هم همه چیز عالی و فوق العاده بود به لطف الله مهربان😍


58

واگذاری امورات به خداوند ،
یعنی دیدن زندگی و احساس کردنِ روزها و شب ها و لَمس کردنِ لحظه ها ، از دیدگاهِ یک موجودِ برترِ درونی.

هر کدام از ما دو نفر هستیم
یکی خودمان
دیگری منِ درونمان یا خدای درون
باید یک هماهنگی و یک تعادل بین این دو باشد
وقتی هماهنگی به اوج می رسد
یعنی شما کارها را به خدا و ذات واگذار کرده ای
چه بسا کسی باشد که سالهایِ سال از صبح تا شب ، در مشاغل سخت کار می کند ، اما انگیزه ندارد چند روز برای این هماهنگی خود و منبع ، تلاش کند
هر چقدر آن هماهنگی بیشتر باشد
کارهای ما راحت تر می شود
تمام غم ها ، چالش ها ، سختی ها ، فکرها، استرس ها ، بیماری ها ، محصولِ برقرار نکردنِ آن هماهنگی است.

منبع یا خُدای درون ، چه بازتاب و انعکاس و تصویری از تو دارد ؟؟؟

همه چیز به نفعِ من است
جهان فقط زیبایی و فراوانیِ بی انتهاست
آب و خاک و نعمت ها بی انتهاست
حالت طبیعیِ من همیشه سلامتی است
هر اتفاقی به نفعِ من است
من در ابدیت سیر می کنم
من خوشبخت زاده شدم
خوشبخت هستم
و خوشبخت خواهم ماند
هر روز کارها و امورات به بهترین حالتِ خودش انجام می شود
وجود درختان بی انتهاست
وجود فرصت ها بی نهایت است
هوا بی انتهاست
انرژی بی نهایت است
منبع ، وصل است به دنیایی از بی نهایت
و اگر ما همیشه ذهنیتِ خود را بر این بی نهایت ها آموزش و پرورش دهیم ،
آن گاه سادگیِ جهان را مشاهده خواهیم کرد
و احساس خوبی به تو دست پیدا می‌کند .

اما دیدگاه خود تو چیست ؟
دیدگاه ذهنی که هیچ محافظی ندارد
و ارتباطی با منبع ندارد و مدام درگیر اطرافیان و باور جامعه است و تا جایی که خود را به نابودی می‌کشاند ، چیست ؟
همان دیدگاه‌هایی که در واقع ترمزهای درون توست
آن دیدگاه‌هایی که در واقع پاشنه‌های آشیل توست
همان دیدگاه‌هایی که از گذشتگان به ارث برده‌ایم
دیدگاه‌هایی که در واقع متعلق به ما نیست
از دیگران جمع آوری کرده‌ایم
و این دیگر به انتخاب ما بستگی دارد که از صبح تا شب در تلاش باشیم که ازچه نوع دیدگاه‌هایی وارد این زندگی شویم

برای اینکه ما کارها را به خدا واگذار کنیم
باید بیشتر عادت کنیم به دیدگاه‌های که از ذات سرچشمه می‌گیرد
باید بیشتر تلاش کنیم که فرکانس خود را روی فرکانس
دیدگاه هایی که از آن حِسِ خوب زاده می شود ، تنظیم و تطبیق دهیم
هرجا عامل منفی آمد
به خود بگویید که این متعلق به تاریخ زندگی من نیست
آنچه که شناسنامه یِ من است
آنچه که ویژگیِ من است
آنچه که خصوصیت من است
آنچه که تاریخچه یِ من است
دیدگاه‌های ذهن الهی است ، که به میزان بی‌نهایت در دسترس من است.

خداوند و انبارهایِ بی‌انتهایش به میزان بی‌نهایت و نامحدود در دسترس من است
پس چرا دست به گریبان ترس شوم
و نابغه آن است که آگاهی‌های ذهن الهی را بر آگاهی‌های ذهن خود پیشی دهد
نابغه آن است که بر آگاهی‌های الهی عادت کند
نابغه آن است که هر فکری و هر ذهنیتی که از او بلند می‌شود را قبول نکند و تطبیق دهد که آیا این آگاهی‌ها مربوط به ذهن خود و جامعه است ، یا مربوط به ذهن الهی.

این وظیفه توست که دنیا را بی‌انتها و نامحدود
نعمت‌ها را بی‌انتها و نامحدود ببینی
و این دُرُست است .
و اگر دنیا را ترس و قحطی و محدودیت هم ببینی
باز هم دُرست است.
در هر صورت این تو هستی که دنیای خود را می‌سازی
و نه اینکه ، دنیا تو را بسازد
و میزان و ظرفیتِ جهان ، به میزان چشم اندازهای توست.

اینکه چقدر ثروت در جهان وجود دارد
به چشم اندازهای تو بستگی دارد
پس ما باید سعی کنیم دست به دامن آگاهی‌های ذهن الهی باشیم
جهان را و پیرامون خود را و قلمرو خود را و حواشی خود را از زاویه یِ چشم الهی نظاره‌گر باشیم

و ما باید تلاش کنیم تا ذهن الهی حاکم باشد
حکومت را به ذهن الهی
حکومت را به اندیشه‌هایی که احساس خوبی از آنها زاییده می‌شود ، واگذار کنیم.

ذهن همیشه همه چیز را کمبود می‌بیند
همیشه غرق در ترس‌های آینده
و غرق در غم‌های گذشته است
و ما باید هوشیار باشیم و ما باید باهوش باشیم
که را با ذات تنظیم کنیم و عیار خود را با آهنگ ذات بالا ببریم.

به هرجا که به هر دلیلی غمگین شدید
هرجا که به هر دلیلی دچار ترس شدید
به هیچ وجه به این غم و این ترس اعتنایی نکنید
این‌ها فقط محصول ذهن هستند
این ترس و این غم را جدی نگیرید
و در چرخه یِ آن نیفتید
به خود یادآوری کنید که این‌ها فقط و فقط محصولات ذهن هستند
ولی من با ذهن الهی سر و کار دارم
ولی اصل و اساس من ذهن الهی ست

واگذاری کارها به خداوند
یعنی اینکه من تلاش می‌کنم
و این تلاش و این انگیزه و این نیرو و انرژی که در من جاریست ، در واقع همان وجود خداوند است
و این تلاش من در واقع خود اوست
و هر نَفَسی که دمیده می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر قدمی که برداشته می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر نگاهی که انجام می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر اقدامی که صورت می‌گیرد ، در واقع خود اوست
پس ما چه کاره‌ایم ؟
در واقع ما خود او هستیم
و به میزانی که این را بپذیریم
می‌توانیم درک کنیم که واگذاردن اُمور به خداوند یعنی چه
و در واقع نباید گفت که من تلاشم را می‌کنم
و نتیجه را به خدا واگذار می‌کنم
بلکه همان تلاش هم ، خودِ اوست
ونتیجه همین اکنون است
در همین جایی که هستم نتیجه است
با همین دستاوردهایی که وجود دارد بهترین نتیجه است
در همین جایگاه و همین مکان و همین اوضاعی که هستم بهترین است

بازی زندگی درهمین است
فقط همین لحظه می‌تواند ، فریادرس تو باشد
فقط همین لحظه می‌تواند ، یاری گر و درمانگر تو باشد نه گذشته و نه آینده
و تنها قدردانستن همین لحظه است که آرامش برای تو معنا می‌شود
و تنها در همین لحظه است که می‌توان با خداوند به صورت زنده ارتباط برقرار کرد
وقتی که سری به طبیعت می‌زنیم
مشاهده می‌کنیم که تمام عناصر طبیعت ، در همین لحظه هستند ، در آغوش و متمرکز به پیرامون و قلمرو خود هستند و به همین لحاظ است که
در طبیعت تنها رنگ آرامش دیده می‌شود
و وقتی که در همین لحظه هستی ، تو خود را در آغوش خدا رها کرده ای وقتی که مدام ذهن خود را درگیر این می‌کنی که با کسب این عناصر در آینده احساسم بهتر می شود و احساس خوب خود را مخفی می کنی و آن را موکول می کنی به زمان و مکان دیگر ،
و تنها در همین لحظه است که خداوند احساس می‌شود
نه در گذشته و نه در آینده
و اگر زمان خود را به همین لحظه موکول کنیم
و به همین لحظه اختصاص دهیم
بهتر می‌توانیم با منبع خویش ارتباط برقرار کنیم
و بهتر می‌توانیم درک کنیم که چگونه خود را به او واگذاریم

در واقع همه چیز به خدا سپرده شده است
و آنجایی که ما دخالت می‌کنیم
و خود می‌خواهیم همه کاره شویم ، مقاومت‌ها پیش می‌آید. تنفسی که در ما صورت می‌گیرد
تحرکی که در ما صورت می‌گیرد
واکنش‌هایی که در بدن ما صورت می‌گیرد
وبازدمی که در ما صورت می‌گیرد
همه به او سپرده شده است
و به هیچ وجه ما دستی در این قضیه نداریم
اگر صحبت از بیماری می‌شود
صحبت از غم می‌شود
صحبت از کمبود و فقر می‌شود
صحبت از جنگ و خونریزی می‌شود
صحبت از این عوامل منفی می‌شود
به آن دلیل است که ما فکر می‌کنیم که خود انسان در حال انجام دادن کارهاست
چقدر راحت می‌شود که خود را رها کنیم
یک واسطه‌ای چون خداوند برای انجام امورات قرار دهیم
خدا با چه ابزاری کارها و امورات ما را انجام می‌دهد
ابزاری که در دست خداست ، افکار و باورهای ماست

در نهایت آنچه که شما را رو به راه می‌کند
آنچه را که شما را تنظیم مجدد می‌کند
همین در لحظه بودن و نگاه کردن به این لحظه است
و در لحظه بودن ، انرژی که از شما رفته است به شما باز می‌گرداند
و بدین دستور ما می‌توانیم وابسته به چیزی شویم
که دائم با ماست .
ما می‌توانیم وابسته به منبع خویشتن شویم
ما می‌توانیم وابسته به ذات شویم
و وقتی که وابسته به ذات شویم
می توانیم کارها را در سطح ذهنی به او واگذاریم

هیچ منبعی برای وابستگی ، مثلِ خودت نیست
و اگر این قضیه را یاد بگیری
آن وقت می فهمی که سپردن کار به خدا یعنی چه

عیار باید بالا برود ، تا بتوانیم درک کنیم مسیر واگذاری کارها به خداوند را .
ما نه نیاز به تایید کسی داریم
و نه نیاز داریم که کسی را تایید کنیم
ما فقط نیاز است که مهر تایید را بر خویشتن بزنیم
و اینگونه مهر تایید را بر خداوند زده ایم .



3

مثل همیشه بسیار زیبا نوشتید و توضیح دادین خداروشکر که در مسیر این آگاهی بودم💐💐💐


7 ماه پیش

سلام و روز بخیر

بی نهایت سپاس از توصیف و قلم زیبای شما

یک راهنمایی میخواستم

وقتی در شرایط حاضر اکنون با افراد و موقعیت های متضاد زندگی می‌کنیم که ناخودآگاه ما رو به سمت ناامیدی و نگرانی و خاطرات تلخ می‌برند،

بهترین و درست ترین شیوه عملی رفتار چی هست ؟

و اینکه اراده طلایی برای ثبات و تغییر در نوع فکر و باور رو چجوری در خودمان بنیادی کنیم

که با وجود شرایط نابسامان حال حاضر محکم بایستیم ؟

و اینکه اگر بخواهیم از مسیر خطایی برگردیم لازمه اون دور شدن و رها کردن اون مسیر هست یا تغییر چه چیزی که ما رو در آرامش و آسایش و حال خوب از اون شرایط دور کنه ؟

ممنون میشم تجربه و نقطه نظر خودتون رو با مثال قابل درک بیان کنید

آروزی سلامتی و شادی دارم


6 ماه پیش

سلام

چقد قشنگ می نویسید.

لطفا میشه راهنمایی کنید برای شروع ارتباط با خداوند چیکار کنم؟

13

به نام الله فرمانروای بی چون و چرای کیهانیان
سلام بر استاد بزرگوار کلیه ی همکاران عزیزشون و سلام بر خوانندگان این مطلب. خواستم تجربه ی شخصی خودم رو از این فایل براتون بگم. استاد نمیدونم نظر منو میخونین یا نه ولی با تک تک جملاتتون در فایل فقط خدا که مربوط به شرک مخفی بود اشک ریختم و به خدا گفت من تاحالا چی کار می کردم با خودم با زندگیم حالا میفهمم چرا این همه خدا خدا کردم ام بی اثر بود کلی شرک های مخفی پیدا کردم کلی ترس پیدا کردم و بهش گفتم نشونه بده از این تغییر من برای بهبود همین امروز ازت میخوام و اون نشونه ی سرسام آوری برای فروش ملکمون که با هزار ترس و لرز و دادن قدرت به صاحب ملکم باعث شده بود کار فروش خونه قفل بشه جلو افتاد در کمال ناباوری همگان حتی خودم. و استاد این دقیقا این مصداق این حرف شماست که به محض اینکه رو خودتون کار کنین جهان شروع میکنه به واکنش نشون دادن


14

به نام الله مهربان
امروز هم آمدم از معجزات این دو‌ روز براتون بگم که چقدر همه چیز فوق العاده پیش رفت
در روز پنجشنبه که خدا برایمان یک غذای خوشمزه پخت و عصر هم یک عالمه مشتری برایم فرستاد و من بیشتر از مبلغی که در ستاره نوشته بودم درآمد داشتم به لطف خدا و همه چیز هم عالی بود

در روز جمعه هم با دوستانم به طبیعت رفتیم و اتفاقا چقدر خوش گذشت و همه چیز عالی و شب هم با همسرم رفتیم و خوراکی موردعلاقه مان را خوردیم 😍و بعد دوتایی با پلی استیشن بازی کردیم و کلی خوش گذشت 😍
خوشحالم برای زندگی ام ،خیلی خوشحال😍


28

سلام به همه دوستان با این کامنت های عالیتون
خدایا شکرت
مثال زیاد دارم بزنم ،ولی مهم ترینش ازدواجمه ،که هر بار با یاد آوریش میکوبمش تو صورت ذهن چموشم که بشینه سر جاش و نجوا نکنه
من ۱۴ سالم بود که خواستگار اومد برام و نامزد کردم ،بعدش که میرفتم مدرسه و شیطونی بچه هارو میدیدم همش با خودم میگفتم نکنه من اشتباه کردم کاشکی اینقدر زود نامزد نمیکردم خلاصه یادمه خیلی فکر میکردم ، حتی روم نمیشد به خانوادم بگم مثلا نامزدی رو به هم بزنن .
تو همون عالم بچگی با خدا حرف میزدم میگفتم اگه به صلاحمه چنان مهرش رو بنداز به دلم که نخوام رابطه رو به هم بزنم اگرهم برام خوب نیست خودت یه جوری به همش بزن که من نخوام چیزی بگم
خدا شاهده چنان مهرش رو به دلم انداخت که فکر میکردم دیگه بهتر از این ادم وجود نداره
خداروشکر الانم بعد از ۱۶ سال همون فکرو میکنم
من تا الان مردی به صبوری و خوش اخلاقی شوهرم ندیدم
تو همه کارها کمکم میکنه
همیشه حمایتم میکنه
بهم ازادی میده هرجا میخوام میرم هر جور دوست دارم لباس میپوشم
ثروتمند ترین مرد فامیلمونه
تا فردا بخوام بگم میتونم ویژگی های مثبتش رو بنویسم
امااز همه مهم تر اون منو با قانون جذب و قدرت ذهن اشنا کرد همون موقع که با هم اشنا شدیم کتاب های زیادی میخوند در این مورد خیلی دوست داشت برای منم توضیح بده اما من اون موقع نمیفهمیدم که چی میگه اما بعدش خدا منو هدایت کرد
در هر صورت تا ذهنم میاد ناشکری کنه و بگه خدا کیه قلبم این خاطره رو به یادم میاره که من بچه بودم و ازدواجم رو سپردم به خدا و اونم بهترینش رو نصیبم کرد حالا چرا پیدا کردن شغلم رو به خدا نمیسپارم چرا همه ی ارزوهام رو مثل همون دفعه در نهایت تسلیم بودن به خدا نمیسپارم
خدایا شکرت کمکم کن تسلیم باشم مثله همون دختر ۱۴ ساله که هیچ پناهی نداشت جز خودت
الهی شکرت


14

به نام خدای قشنگم
سلام به شما همفرکانسی های نازنینم
خب من باز هم آمدم تا از معجزات دیروزم براتون بگم 😍
من دیروز تعداد کمی مشتری نوبت داده بودم اما خدا واسم مشتری لحظه آخری فرستاد ( این مشتری فرستادن خدا واسم هر روزه ست و‌هر روز هم داره بیشتر میشه به لطف الله مهربان🥹)
مورد بعدی اینکه من یه هنرجو دارم که بعد از سه جلسه کلاس هنوز هزینش رو واریز نکرده بود ،که دیروز به لطف خدا به صورت کامل هزینش رو واریز کرد 😍
دیروز چندتا مشتری برای امروز نوبت گرفتند 😍
من دیروز رفتم باشگاه و به حدی همه باهام خوب رفتار کردند که اصن نگم 😍البته که من لایق بهترین رفتارهام😌
خداروشکر برای اینهمه اتفاقات فوق العاده و‌زیبا💖


14

به نام خدای مهربانم 💖
سلام به همه ی دوستان عزیزم …
یک دوستی از اسفند ماه به من بدهکار و بدهیش رو نداده بود ،من دیروز سپردم به خدا قلبا و گفتم خدایا با خودت و‌دیدم که خداروشکر دیروز عصر واسم واریز کرد 😍

دیروز تعداد کمی مشتری نوبت گرفته بودن و من به خدا گفتم تو که دیروز پیروز کلی مشتری واسم فرستادی پس امروز هم بفرست ،که خداروشکر کلی مشتری لحظه اخری نوبت گرفتند و‌درامد دیروزم از اون چیزی که تویه ستارمم نوشته بودم بیشتر شد 😍

دیروز دلم میخواست که محفلی برای این ماهم نوبت بگیره و طرفای ظهر بود که دیدم یکی از مشتری هام زنگ زد و برای این ماه دو تا نوبت محفلی گرفت 😍

خدای من شکرت 😍💖

من از وقتی دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم انگار همه چی اونطور که میخوام پیش میره و من به همه ی دوستان توصیه میکنم که هر زمانی که شرایطش رو داشتین حتما این دوره ی فوق العاده رو تهیه کنین ،واقعا بینظیره


17

بسم الله الرحمن الرحیم
از خوندن کامنت های این صفحه سیر نمیشم و دوست دارم همیشه این صفحه کامنت اضافه بشه الهی به برا ههمون نور و برکت باشه
چند وقت پیش مادرم یه مهمونی با تعداد زیاد داشتن چون چند وقت زیادی هم نتونسته بودن خونه برن و خونه کثیف و نامرتب بود مهمانی شنبه بود و مادرم دوشنبه زنگ زدن گفتن بیا خونه مرتب کنیم برا شنبه گفتم مادرم نگران نباشید من 5 شنبه یا جمعه میام حتما مرتب و با هم خرید و کارا رو میکنیم
گذشت شب 4 شنبه بچه تب کرد تب بالا و قطع نمیشد و 5شنبه هم ادامه داشت دکتر متخصص هم نبود فقط تب داشت استامینوفن جواب نمیداد مرتب پاشورشرمیکردم به کمک همسرم مطمئن بودم تا جمعه بهتر شه من یه سر برم خونه مامان اما نشد پایین نیومد تبش هر چی همسرم گفتم یه دوساعتی بچه رو نگهدار من یه سر بزنم گفت نه من میترسم الان بچه واجبتره هر چی میگفتم نمیذاشت تازه حتی دست و پاش میشستم همون موقع میاورودمش میگفتم نگاتب نداره من برم میگفت نه مادرم زنگ زدم گفت تو به بچه برس من کاری ندارم دلم آشوب بود تنها چیزی آرومم میکرد اینکه صد در صد حکمتیه خدایی که همیشه منو در بهترین مکان در بهترین زمان گذاشته خودش میدونه خودش میتونه به داداشم هم زنگ زدم او هم نرفته بود گفت مامان گفته کاری نداره
شنبه شد از قبل دکتر هم وقت گرفته بودم فقط سپردم کارها گفتم خدایا فقط خودت همسرم رفت بیرون دیدم تب بچه قطع شده به همسرم نگفتم چون باور نمیکرد گذاشتم بیاد خودش ببینه حتی زنگش نزدم زودتری بیاد چون گفتم وقتی به خدا سپردم خودش میدونه کی همسرم بیاد و کی من برم داداشم صبح تونسته بود مرخصی بگیره خریدای مامان انجام بده
ساعت 1 همسرم اومد و دید بچه تب نداره گفت دکتر هم نمیخاد ببریمش گفتم هر جور صلاح میدونی از خونه بلافاصله راه افتادم 2 رسیدم خونه مامان 6 مهمان ها میومدن و مادرم کلی ناراحت چرا بچه ول کردی گفتم خوب شده بود نگران نباش ایشون براشون کاری پبش اومد رفتن بیرون عروسمون هم اومده بودن چنان مثل جت کل خونه مرتب جارو و دستمال با هم کشیدیم فقط تو دلم میگفتم خدایا خودت برنامه ریزی کن و زمانبندی کن دقیقا بعد اتمام تمام کارها حتی عوض کردم لباسهامون اولین مهمان آمد و بعدش مامانم هم آمدن فقط تو دلم میگفتم خدایا خیلی بزرگی خیلی خدایا ایمان آوردم من به هر خیری از سوی شما فقیرم
ازاین موارد برنامه ریزی و زمانبندی در زندگی هامون فراوونه حتی عادی شده درحالیکه خدای مهربون همیشه هوامونو داره الهی صد هزار مرتبه شکرت


20

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوست عزیزم ممنوووونم ازت بابت مطرح کردن این سوال عالی که میتونه بینهایت به تقویت ایمان و اعتمادمون به خدا کمک کنه.
خب من خیلی کارها بوده که به خدا سپردم و اون برام چیده و انجام داده و بزرگترین هاشو میگم:
قصد داشتم مغازه بزنم و پولی که داشتم نمیشد هم مغازه گرفت هم جنس آورد و گفتم خب آنلاین شاپ میزنم و گفتم خدایا میسپارم به خودت خودت برام ردیفش کن بعد یه شب توی یه جمعی به دوستام گفتم میخوام آنلاین شاپ لباس بزنم بعد یکی از دوستام گفت ببین آنلاین شاپ زدن خوبه ولی زمان میبره تا کارت بگیره من قبلا توی یک باشگاه یک مغازه داشتم بزار رنگ بزنم به صاحب مغازه ببینم اگه خالی بود تو برو اونجا پول پیش و اجارشم خیلی کمه خلاصه زنگ زد به طرف بعد اونم گفت خالیه رفتم مغازه رو دیدم و با ۲ میلیون پول پیش و ماهیانه ۱۵۰۰ اجارش کردم و یک سال اونجا مغازه داشتم.
مورد دوم برای آخرین سفرم به قشم بود با یکی از دوستام گفتیم بریم قشم و قبلش اومدم با خدا صحبت کردم و گفتم خدایا توی این سفر تو هدایتگر ما باش و مارو به بهترین و زیباترین مکان ها هدایت کن سپردم‌به تو و حرکت کردیم آقا نگم براتون که از در و دیوار معجزه میومد از در و دیوار قایق میومد مارو مجانی میبرد جاهایی که میخواستیم هروقت جای پارک لازم داشتیم میگفتم خدایا جا پارک میخوام میگفت بفرما میگفتم خدایا کدوم ساحل برم میگفتم فلان جا و میرفتیم و کلی لذت بردیم و به دوستمم گفتم که ما ۳ نفری اومدیم مسافرت خداهم با ما اومده.
مهاجرتم به تهران یکی دیگه از معجزه هایی هست که به خدا سپرده بودم و یه جوری به راحتی من رو هدایت کرد من رو آورد تهران که خودمم باورم نمیشد من خیلی وقت بود میخواستم بیام تهران ولی میترسیدم تا اینکه هدایتی با دوره عزت نفس آشنا شدم و بعد اون ترسم ریخت و یه شب دوستم که ماساژوره داشت من رو ماساژ میداد و راجب یه کاری باهام صحبت کزد که نیرو میخواست منم همونجا فهمیدم این نشانه خداونده و گفتم من میام و ۲۰ روزم نشد من کارامو کردم مغازه رو جمع کردم جنسارو فروختم اومدم تهران.
دوستتون دارم
خدانگهدار.