پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 3

دیدگاه زیبا و تاثیرگزار یزدان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

هنوز فقط ۳ دقیقه از فایل گذشته بود که با این جمله فایل رو استاپ کردم!

پسرم رو فرستادم ایران، برای اینکه بیشتر قدر داشته‌هاش رو بدونه و سپاسگزارتر باشه!

چقدر این جمله تامل برانگیز بود! رد پای قانون در مورد “نحوه نگاه به جایگاه خانواده” رو میشه بیرون کشید.

همون تضادی که اخیرا به شدت منو تحت تاثیر قرار داد!

خداروشکر می‌کنم الآن که دارم این متن رو می‌نویسم، این تضاد تا حدود مناسبی حل شده و حالم خوبه خوبه!

تضاد با خانواده برای من، از اونجایی شروع شد که یهو از این طرف بوم افتادم!

مشکل ما همینه! یا از این طرف بوم می‌افتیم و یا از اون طرف بوم!

حالا این یعنی چی؟!

طبیعتا تا قبل از اینکه با قانون آشنا بشیم، یعنی از بچگی، فکر می‌کردیم خانواده موظف هستن هرآنچه که میخوایم رو برامون تهیه کنن. حتی خیلی از افراد با اینکه بالغ شدن اما کماکان به پدر تکیه دارن و همیشه از خانواده انتظار دارن که هزینه‌هاشون رو بده!

خب از وقتی با قانون آشنا شدم و فهمیدم که نباید روی هیچ کسی حساب باز کنیم، دیدگاه من تغییر کرد. خصوصا زمانی که افرادی رو دیدم با وجود تشکیل خانواده، هنوزم محتاج پدرشون هستن!

همه اینا باعث شد دیدگاه من نسبت به خانواده تغییر کنه و به هیچ وجه چشمم به دست خانواده نباشه.

تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست و از نظر قانون خیلی هم درست و منطقی به حساب میاد.

اما امان از زمانی که ما قانون رو کج درک کنیم!

یعنی چی؟ یعنی از اون طرف بوم بیفتی و نخوای چیزی از خانوادت دریافت کنی! یعنی با اینکه هنوز زیر یک سقف باهاشون زندگی می‌کنی اما نخوای چیزی ازشون دریافت کنی! رفته رفته این باعث شد از بوم سقوط کنم و به یکی از بزرگترین ترمزهای مالی من تبدیل شده بود!

یعنی با این باور سر کار میرفتم که از خانوادم هیچی نگیرم و خودم از صفر بخوام زندگیم رو بسازم. شاید شمایی که داری این متن رو میخونی با خودت بگی این درسته! ولی نه!

دو سال تمام با این شاه ترمز سر کار رفتم. نه یک کار خاص! بلکه هزار و یک شغل مختلف در هزار جنبه‌ی متفاوت امتحان کردم و از آخر، دریغ از یک ریال! باورتون میشه! یعنی انگار دروازه‌ ورودی مالی رو بسته باشن! هیچی! حتی زمانی که برای یک مجموعه‌ای کار می‌کردم و طبق قانون باید از اون سرپرست مجموعه حقوق دریافت میکردم، به طرز عجیبی حقوق چندین ماه من رو ندادن! در صورتی که اون آقا اصلا چنین سابقه‌ی بدی نداشت و اتفاقا یک مرد فوق‌العاده‌ بود!

وقتی این اتفاق‌ها افتاد، ماه‌ها طول کشید تا با خودم فکر کردم و دوتا دوتا چهار تا کردم دیدم به طرز عجیبی دست به هرکاری میزنم، هیچ ورودی مالی برای من نداره! نه اینکه ورودیش کم باشه ها … نه! بلکه هیچ ورودی مثبتی نداشتم!

می‌دونستم پای یک ترمز بزرگ در میونه اما به این راحتی ها نمی‌شد تشخصیش داد!

تا اینکه اخیرا به تضاد بزرگی به خانواده برخوردم و خواستم ازشون جدا بشم اما … خداروشکر زود فهمیدم مسیر رو دارم اشتباه میرم!

یه لحظه با خودم فکر کردم و گفتم، در این شرایط این چه کاریه که من دارم انجام میدم؟! شرایط الان من چه فرقی داره با اون دختری که برای فرار از خانواده سریع شوهر میکنه اما از چاله به چاه میفته؟!

غیر از اینه که من دارم به هردری میزنم تا از خانواده جدا بشم؟!

غیر از اینه که دارم سعی میکنم با اقدامات فیزیکی، کار رو جلو ببرم؟!

غیر از اینه که احساس بدی رو دارم تجربه می‌کنم؟!

مگه قانون اصلی جهان نمی‌گفت، احساس بد، اتفاقات بد؟!

مگه قانون اصلی جهان نمی‌گفت زمانی که احساست از یه کاری خوبه، یعنی در مسیر درست هستی؟!

پس چی باعث میشه من بخوام این همه سختی رو متحمل بشم تا بخوام از خانواده فرار کنم؟!

کجای قانون گفته سختی بکش که من الان با این ساک سنگین دارم در شهر غریب قدم میزنم؟! بدون جا و مکان و بدون درامد!

فهمیدم مشکل اصلی اینجاست که ما حتی به منطق کارای استاد فکر نمی‌کنیم و فقط تقلید کورکورانه می‌کنیم! تقلید از اون حرکت استاد که از بندر عباس به تهران رفت در حالی که فقط یک ساک با خودش برده بود! فکر کردیم اون کار خاص استاد بود که باعث شد به اینجا برسه و ماهم تقلید می‌‌کنیم!

مدام با خودمون یه سری جملات اپیدمی رو تکرار می‌کنیم و فکر میککنیم داریم طبق قانون جلو میریم در صورتی که مسیر کاملا متضاد قانونه ولی ما حواسمون نیست! حواسمون نیست چون در اعماق این مسیر داریم جلو میریم و هیچ وقت نخواستیم از دید بالاتر و جامع تری به قضیه نگاه کنیم! از دید قانون کلی و اصلی جهان نه از دید تقلید کورکورانه و تکرار یه سری جملات شِبه قانون!

همونجا بود که در اوج خستگی رفتم ترمینال و بلیط خونه رو گرفتم. با شور و شوق به مامان اس ام اس دادم که دارم برمیگردم و داخل اتوبوس گرفتم خوابیدم. خوابیدم با حالت بچه‌ای که گم میشه و حسابی دلش هوای خونه رو کرده! هوای همون اتاق باصفایی که خانواده براش فراهم کرده بود! همون تخت راحتی که خانواده براش فراهم کرده بود. همون غذاهای خوش طعم و مزه‌ای که مامان براش می‌پخت و همون حموم گرم و روح نوازی که خانواده براش تهیه کرده بود!

دلم هوای تمام نعمت‌هایی رو کرد که تا قبل از اون ندیده بودم و شکرگزار نبودم!

با خودم می‌گفتم اینا نعمت نیست چون خدا نداده! چون در اوج گمراهی خودم فکر می‌کردم که خدا خودش باید پایین و بهم بگه من خدا هستم و این نعمت مال تو!

غافل از اینکه خداوند با دستان مقدسی که برات بسیج کرده بهت روزی میرسونه!

خانوادت دستانِ ارزشمند خدایی تو هستن که خودت، قبل از اینکه به دنیا بیای انتخابشون کردی تا در همین کانون، با توجه به شرایطی که تجربه میکنی به سمت خواسته‌هات حرکت کنی اما تو …

به جای شکرگزاری و سپاسگزاری کردن، هم از خداوند و هم از دستانش، با لگد همه رو پس میزنی و به خیال خودت داری طبق قانون پیش میری! طبق قانون نانوشته‌ی ذهنی که اشتباه درک کرده بود و نمیدانست!

این چه قانونی بود که تو لحظات رو با احساس بد سپری میکردی!

چه دیدگاه و باور نادرستی بود که با اون دیدگاه، چیزی جز عذاب و سختی از خانوادت نمیدیدی؟!

مگه قانون نمیگه زندگی تو، نتایج دیدگاه توعه؟!

مگه قانون نمیگه برخورد و رفتار خانوادت با تو، حاصل دیدگاه‌ها و باورهای توعه؟!

مگه قانون نمیگه هر تضادی، هر اتفاقی، ساخته خوده توعه و تو باید اول ذهنیتت رو تغییر بدی و بعد اقدام فیزیکی بکنی؟!

پس چی باعث شده بود این همه مدت به جای اینکه دیدگاه و باورت رو نسبت به خانوادت تغییر بدی، تلاش میکردی با اقدامات فیزیکی مختلف ازشون دور بشی تا به خیال خودت کار درست رو بکنی؟!

چرا یادت رفته قانون میگه اول تغییر باور بعد تغییر عملکرد؟!

پس چرا توقع داشتی این همه مدت با تغییر عملکردت بدون تغییر باورت، نتایجت تغییر کنه!؟

مگه قانون نمی‌گفت تو روی خودت کار کن و اطرافیانت در ۹۰ درصد مواقع با تو همراه میشن؟!

مگه قانون نمیگفت در ۱۰ درصد مواقع اگه اطرافیان باهات همراه نشن، خیلی راحت و ساده به جایی بهتر منتقل میشی ولی بدون سختی؟!

پس چرا داشتی به خودت این همه سختی می‌دادی؟!.

.

.

.

اینا همه حرف‌هایی بود که تو اتوبوس به خودم میزدم!

.

.

.

من اگه باور داشته باشم که خانواده‌عزیزم، همون شرایط و افرادی هستن که پیش از تولد انتخاب کردم تا با شرایط پیش روم (خواه تضاد و خواه کمک) رشد کنم، دیگه سعی نمی‌کنم ازشون فرار کنم.

من اگه باور داشته باشم که خانوادم، همون دستان مقدس خداوند هستن که انتخاب کرده بودم، دیگه مرتکب شرک نمیشم! با فراخ بال و بدون انتظار، با کمال میل تمام امکانات و نعماتی که در اختیارم قرار میدن رو دریافت میکنم و با کمال شکرگزاری از خداوند و خانوادم، اوج سپاسگزاری رو به جا میارم!

اینجوری تمام اون نعمات رو روزی خداوند میدونم که از سمت خانوادم داره بهم میده و این اصل قانونه!

مگه قانون نمی‌گفت برای شروع کردن فقط کافیه با هر آنچه که داری و اون شرایطی که داری شروع کنی؟! پس چی باعث میشه به اشتباه قانون رو درک کنی و با خودت بگی باید همه اینا رو که خانواده بهم داده نگیرم و خودماز صفر شروع کنم؟! کجای قانون گفته داشته‌هاتون رو پس بدین و از صفر مطلق شروع کنین؟!

حتی اگه بتونی همه داشته ها رو پس بدی و از صفر شروع کنی، میخوای چی رو ثابت کنی؟! تکلیف اون ۲۵ سالی که خانوادت بزرگت کردن، مراقبت بودن، هزینه‌هاتو دادن، درمانت کردن، سقف بالای سرت شدن چی میشه؟! میخوای اینا رو انکار کنی؟! نه! این راهش نیست!

تو باید باور کنی که خداوند از طریق خانوادت این ۲۵ سال بهت روزی رسانده. پس خانوادت در جایگاه خودشون خیلی محترم و ارزشمند هستن و به همون اندازه، نعماتی که خداوند از طریق خانوادت بهت داده ارزشمند و مقدس هستن چون…. نعمت خداست و از سمت خداست! پس شکر بگو و سپاسگزار تمام این نعمات مقدسی باش که خداوند از یک روزگی تا الآن بهت داده.

.

.

.

لحظه شماری میکردم اتوبوس سریع تر برسه.

بالاخره رسید و من سریع خودمون به خونه رسوندم و با آغوش گرم‌تر از همیشه خانوادم و لبخند خشنودی مادرم روبرو شدم.

من آرام تر از همیشه، با چشمانی پر و گلویی بغض کرده وارد اتاقم شدم.

اتاق نبود! اقیانوس نعمات خداوند بود! اون سقف اتاق، اون تخت نرم و راحت، اون رادیاتور گرم، اون فرش زیبا، اون کامپیوتر مجهز …

دلم م‌یخواست کنار همون رادیاتور، روی پتویی که کنارش پهن کرده بودم بشینم و عین مار چُمباتمه بزنم و سکوت کنم‌.

نمی‌دونستم گریه کنم از این همه مدت و مسیر اشتباهم یا بخندم از هدایت خداوندم.

فقط می‌دونستم که عاشق خونه و خونواده و مادرم شدم. عاشق تمام نعماتی که بوی خدا رو میدن. نشان از خداوند دارن و نوید روزی رسان بودن خداوند رو دارن.

حتی اگه بخوام دوباره سر کار برم، دیگه با اون هدف جدایی و اضطرار نیست!

چون میدونم من بورسیه خداوند هستم که از طریق خانوادم نیازهام برطرف بشه.

این بار، دنبال پول نمیرم! بلکه دنبال علاقه ای میرم که از انجام دادنش خسته نشم و لذت ببرم.

و پولی که به موقش از این طریق وارد زندگیم میشه رو صرف احساس خوبم میکنم تا ثروت رو حس کنم!

ثروت نه به معنای رقم بالای حساب بانک! بلکه به معنای لذت حقیقی و درونی از تک به تک رقم‌های پولی که دارم.

حال الان من عالیه و خوشحال خشنودم که با هدایت خداوندم، هم بزرگترین ترمز مالی رو تونستم بردارم‌ و هم عاشق خانوادم شدم و باهاشون به صلح رسیدم و هم احساس سپاسگزاری دارم از این داشته‌ها!

به‌همین خاطر بود که استاد گفتن‌ پسرم رو فرستادم ایران تا بیشتر سپاسگزار داشته‌هاش باشه

سهم من از فایل امروز، باز کردن این حرف تامل برانگیز استاد بود.

مابقی نکات با دوستان …

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    423MB
    35 دقیقه
  • فایل صوتی پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 3
    32MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمدحسین رضازاده» در این صفحه: 2
  1. -
    محمدحسین رضازاده گفته:
    مدت عضویت: 1915 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان 🌸

    سلام خدمت شما همه عزیزانم مخصوصا خدمت استاد نازنینم وعزیزدلشون خدایا سپاس گذارم که هدایتم کردی بازم به دیدن این قسمت از سریال زندگی دربهشت خدایا شکرت بابت این آتیش زیبا واقعا چقد لذت بخش وقتی دوراتیش میشن ادم یه ارامشی آتیش به انسان میده همه وجودت روگرم میکنه انگار آتیش با ادم صحبت میکنه واقعا چقد لذت بردن وزیبایی است که خیلی ساده و مجانی دراختیارمون که لذت ببریم یکیش همین آتیش واقعا چیز خاصی نیازنداره این ذهن ماهست فکرمیکنه اگر بخوای لذت ببری از همین آتیش باید گوشت باشه مرغ باشه وگرنه آتیش خشک وخالی فایده نداره بارها خودم دیدم مثلا طرف امکانات داره همینجور مث استاد شب یه آتیش ساده درست کنه ولذت ببره واقعا گذر عمر ببینه چرا ماادم ها فقط دنبال چیزای خاص میگردیم برای لذت بردن چراهمش فکرمیکنیم دلیلی برای لذت بردن نداریم باید فلان باشه همچی باشه تالذت ببریم این نجواهای ذهن خودمو دارم میگم واقعا اعتراف کردن لذت داره همیشه میخوام همچین فراهم باشه تالذت ببرم یعنی به دنبال یه چیز عجیب وغریب توبیرون ازخودم میگردم مثلا فلان باید باشه تا من لذت ببرم ای بابا ولی خداروسپاس گذارم که منوهدایت کرده به این سایت تاببینم نه میشه با اسان ترین روش هالذت برد واقعا من اینجا درک کردم لذت بردن درونی است واقعا سپاسگذارتم استاد ای دست قشنگ خدا این فایل های مث سفربه دورامریکا وسریال زندگی دربهشت رواماده کردین که ماها بشکنیم اون باورهای مخربی که یک عمر اززندگی واقعی ولذت بردن واقعی دورمون کرده رو نابود کنیم وجاش باورهای زیبا جایگزین کنیم واقعا خودم به شخصه خیلی خیلی باورهای داغون دارم خداروشکرمیکنم الان یه کم درکم بهتر شده میبینم الله اکبر چه تواین ذهن ماست چه بتون هایی توسر ماست چه پاشنه آشیل هایی که یک عمر زندگی روازمون گرفته بود الان یه ذره درک کردم واقعا یک عمر توجهنم زندگی کردیم جهنمی که باباورهای کمبود ومخرب ومحدود کننده به وجود آوردیم الان به لطف الله وشما دست مهربان خدا کم کم داره این زنگالا این بتن ها ا چی اسمشو بزارم اون یخ های قطبی ذهنمون داره آب میشع کم کم با حرارت این اگاهی ها که شما به مامنتقل میکنیذگد واقعا چقد ذهنمون دچار نجواهاست من خودم اوایل فایل های شمارومیدیدم احساسم خوب نبود لذتی به اون صورت نمیبردم الان میبینم اون احساسی۸مت داشتم اون اوایل به خاطری باور نداشتم میشه اینجور عالی زندگی کرد تو دوره زمونه ای که همه دارند مینالن ولی یکی داره لذت میبره و زندگی روواقعا زندگی میکنه الان به لطف الله یه کم بهترشدم ازاون موقعها باور پذیرتر شده نحوه زندگی کردنتون اینکه خودتون هستید فیلم نیست ظاهری نیست خدایا توراسپاسگذارم هرچی درکم ازقوانین ثابتت بیشتر وبیشتر میشع باورهام یه ذره بهترمیشع نوع نگاهم بهتر میشه بهتردرک میکنم صحبت های استاد رو واقعا صحبت های استاد مصنوعی نیست واقعا خیلی خیلی طبیعی این ماهستیم باباورهای مخربی که داریم این ذهن ما مصنوعی شده محدود شده یه عمر بایه سری باورهای محدودکننده رشد کرده و غیرطبیعی شده واقعا خیلی سخته تغییر باور تواین جور محیط های مسموم وبیمار ولی شدنی است امیدواری من همینه همین که استاد تونست تواون وضعیت بندرعباس ذهنش روکنترل کنه استاد هم به همین علت که تواین فضایی که ماهستیم بوده قبلا حرفهاش به دل میشینه وباعث میشه زودتاثیر بگذاره روی ما یعنی استاد کسی نبوده بیاد حرفی به مابزنه که خودش قبلا انجامش نداده باشه یا بخوادفقط حرفای خوشکل بزنه مث اکثریت وخودش یک درصد عمل نکرده باشه اصلا بهانه های ذهنم تموم میشه ومیپذیرم فقط باورهام تاثیر گذاره نه عوامل بیرونی همینجور ذهنم میخواد یه عوامل بیرونی رومقصر بدونه سری میگم ببین استاد عباسمنش تووضعیتی صدبرابر بدتر ازالان مابوده وقتی میگه همچی باور ماست هراتفاقی می افته خودمون داریم به وجودمیاریمش خیلی آروم میشه ذهنم ودست از مقصر دونستن برمیداره ومنطقی ترمیشع ذهنم واقعا من سپاسگذار ربم هستم منوهدایت کرد به اینجا منوبا استاد آشنا کرد واقعا بدونم یع جوردیگه هم میشع زندگی کرد بدونم باید آرامش داشته باشم توهرلحظه حتی وقتی اوضاع به ظاهر ناجالب تمام تلاشمو بکنم تا آرام باشم بدونم ازهرچیزی میترسم برم تودلش وبگم هرچی بشه آخرش که چی یا منو میکشه یاتغییرم میده بالاخره یه روز باید بمیرم اگر قرار باشه به واسطه این چیزی که ازش میترسم باید بمیرم عیبی نداره من میرم تودل ترسم هرچی شد فقط ایمان دارم خدایی هست که خیلی قدرتمنده وهرلحظه کنارمه ومواظب منه ایمان دارم اون همیشه خیرمنو میخواد اون هیچ زمان منوتوشرایطی قرار نمیده که رنج ببرم ولی اگر باترس اون چیز هنوز زندگی کنم بیشتر زجر میکشم پس میسپارمش به خدا واقدام میکنم واولین اقدام توذهنم کنار میام وخیلی ضعیف میکنم اون ترس رو چون اول ماباید توذهنمون اقدام کنیم بعد اقدام فیزیکی اگر نیاز بود یعنی ترس یه چیز ذهنی وباکنترل ذهن میشع برطرفش کرد باید عظلات کنترل ذهنمون روقوی کنیم که همین فایل های رایگان رودیدن داره قوی میکنه این عظلات رو همین که اقدام کردنای استاد وخانم شایسته رو میبینیم خودش هرروز برای ما درس الگو هستن برای ما مثلا اون ترس خانم شایسته از شب وتاریکی وهمچنین ترس از سگ استاد توضیح داد توهمین فایل که رفتیم ترکیه پرازسگ بود وهمچنین خودمون هم سگ آوردیم تاترس ایشون ریخت یعنی خانم شایسته واقعا من تحسینش میکنم که اقدام میکنه میره تودل ترسهاش دیدیم بارها شب تنهایی توپارادایس رفتن بیرون تاکنار۸حوجه ها به همین سادگی ببین اقدام کردن همین دیگه قدم به قدم کار خاصی نمیخواد این ذهن ماست چیزارو پیچیده بزرگ وغیرممکن میکنه ولی زمانی اقدام میکینم میبینی همش توهمه اصلا راحت میشی قدرتی میاددرونت اونجاست میفهمی بزرگتر شدی من خودم خیلی ترسها روتاالان فکرمیکردم ندارمشون ولی پیداشون کردم واقعا وقتی تمرکز میزاری روی خودت پیدامیشع اون چیزایی که باعث میشن آرامش نداشته باشی یه عمر ازلذت بردن دورت کرده بودن چون ماالان دنبال این هستیم ازهرکاری ازهرلحظه زندگی مون لذت ببریم وقتی میای کاری روانجام بدی اگر احساست خوب نبود بدون همون مشکل توست باید حلش کنیم دیگه نگیم نه این مشکلی نیست یانپذیریم یا بگیم ولش بعدا درستش میکنم اینو نه اشغال هاروزیر میز نکنیم بریم تودلش حلش کنیم اگر راه حل داریم اگرم راه حلی نداریم میایم میسپاریم به خدا ذهن روکنترل میکنیم آرام میشیم وخدا راه حل روالهام میکنه بهمون بارها دیدیم استاد به مسئله خورده اون لحظه راه حل نداره ویاجواب نداده اون کاری انجام دادن رها کردن اون کار رو ورفتن لذت بردن ذهن روکنترل کردن وقتی دوباره آروم شدن دوباره اومدم سروقت موضوع این یعنی ایمان داشتن به خدا تسلیم بودن وسپردن همچی به خدا که خدا بهم الهام میکنه هدایتم میکنه به سمت چیزی این موضوع حل بشه مثال برید اون قسمت سفر به دورامریکا استاد میخواست پله ورودی آروی روعوض کنن باراه حل خودشون شروع کردن دیدن جواب نداد رها کرد رفت شروع کرد به لذت بردن ذهن رودرگیر نکرد سپرد به خدا وخدایه فرد مکانیک خبره واین کاره رو گذاشت جلوش رایگان اون موضوع روبراشون حل کرد هدایتی واقعاتحسین میکنم استاد روبابت ایمانش به جریان هدایت واقعا صدهزاربارتحسین میکنم این نوع نگاه به جریان هدایت به خداوند به این انرژی که داره جهان روهدایت میکنه امیدوارم خدا چنین ایمان شکست ناپذیر به تک تک ماهم بده واقعا وقتی تصور میکنم خودمو جای استاد چقد احساس قدرت میکنم دقیقا همین تجسم کردنا خیلی به من کمک کرد که خودم جای استادم واقعا لذت میبرم واقعا برام قابل باورترمیشع زمانی تجسم میکنم من اونجام ودارم اون کارو انجام میدم یا اون احساس رودارم واقعا خیلی بااستاد تونستم هماهنگ بشم تونستم چنین احساسی داشته باشم ولذت بردم امیدوارم این احساس خوب داشتن هم دائمی بشع ولذت ببریم اززندگیمون

    واقعا خداروسپاسگذارم هدایتم کرد بیام بنویسم فقط بهم گفت برو شروع کن به نوشتن من بهت میگم چی بنویس همین خودش یه تمرین گوش دادن به الهام الهی وعمل کردن بهش وایمان داشتن به جریان هدایت اره باهمین چیزای کوچیک که خدا داره هدایت می‌کنه باعث میشه این تبدیل بشه به عادت وایمانت قوی تربشع به رب تسلیم ترمیشی آروم ترمیشی آره این قشنگ تره اروم ترمیشی وهمینجور تضادی بیاددیگه خودکار ذهنت میره سمت اینکه ازطرف خداست وهدایت خداست چون ازبس تمرین کردی وهمه کاراتو سپردی به دست خدا وازبس جواب اعتماد به خدارو دیدی دیگه برات طبیعی شده این همون نگاهی که استاد میگه بابا برای من طبیعی همه چیز دیگه اصلا طبیعی من دارم عالی زندگی میکنم این همون اعتماد به هدایت خداست وازبس استاد دیده نشانه هارو دیگه به این ایمان ودرک عظیم رسیده که باقدرت میاد میگه خداداره هدایت میکنه هر لحظه داره ماروهدایت میکنه کسی واقعا تجربه داشته باشه ازکاری نتیجه گرفته باشه میاد باقدرت میگه فلان کاروانجام بدید کسی که خودش نتیجه نگرفته باشه یا بلدنباشه نمیتونه باقدرت بیاد به کسی دیگع بگه فلان کن مث کسی نجار نمیتونه باقدرت راجب بنایی صحبت کنه یا برعکس وقتی استاد میگه راجب قوانین جهان هستی یعنی انجام داده اونارو واینکاره هست بلداین کار چپش پره

    واقعا من ازخدا خواستم بهم بگه چی اینجا بنویسم ازخودش خواستم واعتماد کردم بهش واصلاازقبل هیچ چیز آماده نداشتم بیام مثلا راجب فلان صحبت کنم امیدوارم تاثیر گذار باشه اول برای خودم واول به خودم یاداوری بشه وعمل کنم به چیزایی نوشتم وبعد۸برای شما دوستان عزیزم

    امیدوارم درپناه حق شادو ثروتمند وسعادتمند دردنیا واخرت باشید 🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای: