پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 3

دیدگاه زیبا و تاثیرگزار یزدان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

هنوز فقط ۳ دقیقه از فایل گذشته بود که با این جمله فایل رو استاپ کردم!

پسرم رو فرستادم ایران، برای اینکه بیشتر قدر داشته‌هاش رو بدونه و سپاسگزارتر باشه!

چقدر این جمله تامل برانگیز بود! رد پای قانون در مورد “نحوه نگاه به جایگاه خانواده” رو میشه بیرون کشید.

همون تضادی که اخیرا به شدت منو تحت تاثیر قرار داد!

خداروشکر می‌کنم الآن که دارم این متن رو می‌نویسم، این تضاد تا حدود مناسبی حل شده و حالم خوبه خوبه!

تضاد با خانواده برای من، از اونجایی شروع شد که یهو از این طرف بوم افتادم!

مشکل ما همینه! یا از این طرف بوم می‌افتیم و یا از اون طرف بوم!

حالا این یعنی چی؟!

طبیعتا تا قبل از اینکه با قانون آشنا بشیم، یعنی از بچگی، فکر می‌کردیم خانواده موظف هستن هرآنچه که میخوایم رو برامون تهیه کنن. حتی خیلی از افراد با اینکه بالغ شدن اما کماکان به پدر تکیه دارن و همیشه از خانواده انتظار دارن که هزینه‌هاشون رو بده!

خب از وقتی با قانون آشنا شدم و فهمیدم که نباید روی هیچ کسی حساب باز کنیم، دیدگاه من تغییر کرد. خصوصا زمانی که افرادی رو دیدم با وجود تشکیل خانواده، هنوزم محتاج پدرشون هستن!

همه اینا باعث شد دیدگاه من نسبت به خانواده تغییر کنه و به هیچ وجه چشمم به دست خانواده نباشه.

تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست و از نظر قانون خیلی هم درست و منطقی به حساب میاد.

اما امان از زمانی که ما قانون رو کج درک کنیم!

یعنی چی؟ یعنی از اون طرف بوم بیفتی و نخوای چیزی از خانوادت دریافت کنی! یعنی با اینکه هنوز زیر یک سقف باهاشون زندگی می‌کنی اما نخوای چیزی ازشون دریافت کنی! رفته رفته این باعث شد از بوم سقوط کنم و به یکی از بزرگترین ترمزهای مالی من تبدیل شده بود!

یعنی با این باور سر کار میرفتم که از خانوادم هیچی نگیرم و خودم از صفر بخوام زندگیم رو بسازم. شاید شمایی که داری این متن رو میخونی با خودت بگی این درسته! ولی نه!

دو سال تمام با این شاه ترمز سر کار رفتم. نه یک کار خاص! بلکه هزار و یک شغل مختلف در هزار جنبه‌ی متفاوت امتحان کردم و از آخر، دریغ از یک ریال! باورتون میشه! یعنی انگار دروازه‌ ورودی مالی رو بسته باشن! هیچی! حتی زمانی که برای یک مجموعه‌ای کار می‌کردم و طبق قانون باید از اون سرپرست مجموعه حقوق دریافت میکردم، به طرز عجیبی حقوق چندین ماه من رو ندادن! در صورتی که اون آقا اصلا چنین سابقه‌ی بدی نداشت و اتفاقا یک مرد فوق‌العاده‌ بود!

وقتی این اتفاق‌ها افتاد، ماه‌ها طول کشید تا با خودم فکر کردم و دوتا دوتا چهار تا کردم دیدم به طرز عجیبی دست به هرکاری میزنم، هیچ ورودی مالی برای من نداره! نه اینکه ورودیش کم باشه ها … نه! بلکه هیچ ورودی مثبتی نداشتم!

می‌دونستم پای یک ترمز بزرگ در میونه اما به این راحتی ها نمی‌شد تشخصیش داد!

تا اینکه اخیرا به تضاد بزرگی به خانواده برخوردم و خواستم ازشون جدا بشم اما … خداروشکر زود فهمیدم مسیر رو دارم اشتباه میرم!

یه لحظه با خودم فکر کردم و گفتم، در این شرایط این چه کاریه که من دارم انجام میدم؟! شرایط الان من چه فرقی داره با اون دختری که برای فرار از خانواده سریع شوهر میکنه اما از چاله به چاه میفته؟!

غیر از اینه که من دارم به هردری میزنم تا از خانواده جدا بشم؟!

غیر از اینه که دارم سعی میکنم با اقدامات فیزیکی، کار رو جلو ببرم؟!

غیر از اینه که احساس بدی رو دارم تجربه می‌کنم؟!

مگه قانون اصلی جهان نمی‌گفت، احساس بد، اتفاقات بد؟!

مگه قانون اصلی جهان نمی‌گفت زمانی که احساست از یه کاری خوبه، یعنی در مسیر درست هستی؟!

پس چی باعث میشه من بخوام این همه سختی رو متحمل بشم تا بخوام از خانواده فرار کنم؟!

کجای قانون گفته سختی بکش که من الان با این ساک سنگین دارم در شهر غریب قدم میزنم؟! بدون جا و مکان و بدون درامد!

فهمیدم مشکل اصلی اینجاست که ما حتی به منطق کارای استاد فکر نمی‌کنیم و فقط تقلید کورکورانه می‌کنیم! تقلید از اون حرکت استاد که از بندر عباس به تهران رفت در حالی که فقط یک ساک با خودش برده بود! فکر کردیم اون کار خاص استاد بود که باعث شد به اینجا برسه و ماهم تقلید می‌‌کنیم!

مدام با خودمون یه سری جملات اپیدمی رو تکرار می‌کنیم و فکر میککنیم داریم طبق قانون جلو میریم در صورتی که مسیر کاملا متضاد قانونه ولی ما حواسمون نیست! حواسمون نیست چون در اعماق این مسیر داریم جلو میریم و هیچ وقت نخواستیم از دید بالاتر و جامع تری به قضیه نگاه کنیم! از دید قانون کلی و اصلی جهان نه از دید تقلید کورکورانه و تکرار یه سری جملات شِبه قانون!

همونجا بود که در اوج خستگی رفتم ترمینال و بلیط خونه رو گرفتم. با شور و شوق به مامان اس ام اس دادم که دارم برمیگردم و داخل اتوبوس گرفتم خوابیدم. خوابیدم با حالت بچه‌ای که گم میشه و حسابی دلش هوای خونه رو کرده! هوای همون اتاق باصفایی که خانواده براش فراهم کرده بود! همون تخت راحتی که خانواده براش فراهم کرده بود. همون غذاهای خوش طعم و مزه‌ای که مامان براش می‌پخت و همون حموم گرم و روح نوازی که خانواده براش تهیه کرده بود!

دلم هوای تمام نعمت‌هایی رو کرد که تا قبل از اون ندیده بودم و شکرگزار نبودم!

با خودم می‌گفتم اینا نعمت نیست چون خدا نداده! چون در اوج گمراهی خودم فکر می‌کردم که خدا خودش باید پایین و بهم بگه من خدا هستم و این نعمت مال تو!

غافل از اینکه خداوند با دستان مقدسی که برات بسیج کرده بهت روزی میرسونه!

خانوادت دستانِ ارزشمند خدایی تو هستن که خودت، قبل از اینکه به دنیا بیای انتخابشون کردی تا در همین کانون، با توجه به شرایطی که تجربه میکنی به سمت خواسته‌هات حرکت کنی اما تو …

به جای شکرگزاری و سپاسگزاری کردن، هم از خداوند و هم از دستانش، با لگد همه رو پس میزنی و به خیال خودت داری طبق قانون پیش میری! طبق قانون نانوشته‌ی ذهنی که اشتباه درک کرده بود و نمیدانست!

این چه قانونی بود که تو لحظات رو با احساس بد سپری میکردی!

چه دیدگاه و باور نادرستی بود که با اون دیدگاه، چیزی جز عذاب و سختی از خانوادت نمیدیدی؟!

مگه قانون نمیگه زندگی تو، نتایج دیدگاه توعه؟!

مگه قانون نمیگه برخورد و رفتار خانوادت با تو، حاصل دیدگاه‌ها و باورهای توعه؟!

مگه قانون نمیگه هر تضادی، هر اتفاقی، ساخته خوده توعه و تو باید اول ذهنیتت رو تغییر بدی و بعد اقدام فیزیکی بکنی؟!

پس چی باعث شده بود این همه مدت به جای اینکه دیدگاه و باورت رو نسبت به خانوادت تغییر بدی، تلاش میکردی با اقدامات فیزیکی مختلف ازشون دور بشی تا به خیال خودت کار درست رو بکنی؟!

چرا یادت رفته قانون میگه اول تغییر باور بعد تغییر عملکرد؟!

پس چرا توقع داشتی این همه مدت با تغییر عملکردت بدون تغییر باورت، نتایجت تغییر کنه!؟

مگه قانون نمی‌گفت تو روی خودت کار کن و اطرافیانت در ۹۰ درصد مواقع با تو همراه میشن؟!

مگه قانون نمیگفت در ۱۰ درصد مواقع اگه اطرافیان باهات همراه نشن، خیلی راحت و ساده به جایی بهتر منتقل میشی ولی بدون سختی؟!

پس چرا داشتی به خودت این همه سختی می‌دادی؟!.

.

.

.

اینا همه حرف‌هایی بود که تو اتوبوس به خودم میزدم!

.

.

.

من اگه باور داشته باشم که خانواده‌عزیزم، همون شرایط و افرادی هستن که پیش از تولد انتخاب کردم تا با شرایط پیش روم (خواه تضاد و خواه کمک) رشد کنم، دیگه سعی نمی‌کنم ازشون فرار کنم.

من اگه باور داشته باشم که خانوادم، همون دستان مقدس خداوند هستن که انتخاب کرده بودم، دیگه مرتکب شرک نمیشم! با فراخ بال و بدون انتظار، با کمال میل تمام امکانات و نعماتی که در اختیارم قرار میدن رو دریافت میکنم و با کمال شکرگزاری از خداوند و خانوادم، اوج سپاسگزاری رو به جا میارم!

اینجوری تمام اون نعمات رو روزی خداوند میدونم که از سمت خانوادم داره بهم میده و این اصل قانونه!

مگه قانون نمی‌گفت برای شروع کردن فقط کافیه با هر آنچه که داری و اون شرایطی که داری شروع کنی؟! پس چی باعث میشه به اشتباه قانون رو درک کنی و با خودت بگی باید همه اینا رو که خانواده بهم داده نگیرم و خودماز صفر شروع کنم؟! کجای قانون گفته داشته‌هاتون رو پس بدین و از صفر مطلق شروع کنین؟!

حتی اگه بتونی همه داشته ها رو پس بدی و از صفر شروع کنی، میخوای چی رو ثابت کنی؟! تکلیف اون ۲۵ سالی که خانوادت بزرگت کردن، مراقبت بودن، هزینه‌هاتو دادن، درمانت کردن، سقف بالای سرت شدن چی میشه؟! میخوای اینا رو انکار کنی؟! نه! این راهش نیست!

تو باید باور کنی که خداوند از طریق خانوادت این ۲۵ سال بهت روزی رسانده. پس خانوادت در جایگاه خودشون خیلی محترم و ارزشمند هستن و به همون اندازه، نعماتی که خداوند از طریق خانوادت بهت داده ارزشمند و مقدس هستن چون…. نعمت خداست و از سمت خداست! پس شکر بگو و سپاسگزار تمام این نعمات مقدسی باش که خداوند از یک روزگی تا الآن بهت داده.

.

.

.

لحظه شماری میکردم اتوبوس سریع تر برسه.

بالاخره رسید و من سریع خودمون به خونه رسوندم و با آغوش گرم‌تر از همیشه خانوادم و لبخند خشنودی مادرم روبرو شدم.

من آرام تر از همیشه، با چشمانی پر و گلویی بغض کرده وارد اتاقم شدم.

اتاق نبود! اقیانوس نعمات خداوند بود! اون سقف اتاق، اون تخت نرم و راحت، اون رادیاتور گرم، اون فرش زیبا، اون کامپیوتر مجهز …

دلم م‌یخواست کنار همون رادیاتور، روی پتویی که کنارش پهن کرده بودم بشینم و عین مار چُمباتمه بزنم و سکوت کنم‌.

نمی‌دونستم گریه کنم از این همه مدت و مسیر اشتباهم یا بخندم از هدایت خداوندم.

فقط می‌دونستم که عاشق خونه و خونواده و مادرم شدم. عاشق تمام نعماتی که بوی خدا رو میدن. نشان از خداوند دارن و نوید روزی رسان بودن خداوند رو دارن.

حتی اگه بخوام دوباره سر کار برم، دیگه با اون هدف جدایی و اضطرار نیست!

چون میدونم من بورسیه خداوند هستم که از طریق خانوادم نیازهام برطرف بشه.

این بار، دنبال پول نمیرم! بلکه دنبال علاقه ای میرم که از انجام دادنش خسته نشم و لذت ببرم.

و پولی که به موقش از این طریق وارد زندگیم میشه رو صرف احساس خوبم میکنم تا ثروت رو حس کنم!

ثروت نه به معنای رقم بالای حساب بانک! بلکه به معنای لذت حقیقی و درونی از تک به تک رقم‌های پولی که دارم.

حال الان من عالیه و خوشحال خشنودم که با هدایت خداوندم، هم بزرگترین ترمز مالی رو تونستم بردارم‌ و هم عاشق خانوادم شدم و باهاشون به صلح رسیدم و هم احساس سپاسگزاری دارم از این داشته‌ها!

به‌همین خاطر بود که استاد گفتن‌ پسرم رو فرستادم ایران تا بیشتر سپاسگزار داشته‌هاش باشه

سهم من از فایل امروز، باز کردن این حرف تامل برانگیز استاد بود.

مابقی نکات با دوستان …

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    423MB
    35 دقیقه
  • فایل صوتی پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 3
    32MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ناعمه احمدی» در این صفحه: 2
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1278 روز

    به نام خدایی ک همین نزدیکیاست

    سلام ب همه عزیزانم در این سایت الهی

    خدا شد کامنت یزدان عزیز، اشک ها ریخت، قلبم نرم شد، خدا رو حس کردم، بااارها خدا مستقیم از طریق نشانه ام با من صحبت کرده، و من استپ کردم و اشکام اومده و گفتم خدایا تو داری با من حرف میزنی، تو اینجایی، و این چه حس بی نظیری عه، اینکه تو رها نشدی تو این کره ی بزرگ، تو تنها نیستی، یکی هست ک همیشه مراقبت بوده، اگه تا الان مراقبت بوده از این ب بعدم هست.

    نمیدونم از کدوم همزمانی این کامنت بگم

    از خانواده عزیزم بگم، ک مدتی بود من درگیری ذهنی برای پیدا کردن هدفم داشتم،شغلی نداشتم و طبق شیوه قانون سلامتی زندگی میکنم. ترسها بر من غلبه میکرد، نگرانی های بی مورد باعث نشتی انرژی من میشد، آره نگرانی های بی مورد.

    از خدا می پرسیدم خدایا نگرانی هامو بگیر، چطور نگران رزقم نباشم؟ میخوام با خیالی آسوده عبادت کنم، آیه های قران رو بهم نشون داد، ما شما را روزی میدهیم، ما از زمین و آسمان شما را می خورانیم، خداوند صاحب قدرت و روزی رسان است، روزی تمام جنبدگان روی زمین به عهده ماست.

    وظیفه سیستم عه ک روزی تو بده ناعمه، تو باید درگیر خوراکت باشی؟ تو ب دنیا اومدی ک درگیری ذهنی در مورد تهیه غذات داشته باشی؟ ینی دلیل خلقت تو انقدر بی ارزش بوده؟ خدا خودش گفته ما شما را بیهوده نیافریدیم، ینی چی؟؟ ینی ت ارزشت خیلییی بالاتر از ایناس، ذهنت رو درگیر این حواشی نکن، برو سراغ بندگی من، تو مسیر درست باش، قدردان نعمت هام باش، من از جایی ک فکرشو نمیکنی رزقت رو میدم.

    و اون موقع ک سوال می پرسیدم دلم رو آروم کن ک نگران نباشم، بهم گفت بزن تو ماشین حساب روزای عمرت رو حساب کن، نوشتم 9 هزار روز، بعد گفت من 9/000 روز بهت روزی دادم، ینی بعد از اینو نمی تونم؟

    مشکل از خودم بود، خودم ب خودم ظلم میکردم، نگرانی بی مورد، چون از بچگی توقعی از پدرم نداشتم و همیشه افتخار میکردم ک من رو پای خودم وایمیستم، من پولِ بابا رو نمیخوام، خودم کار میکنم. من نمی تونستم بابا رو دستی از خداوند بدونم و ازش درخواست کنم. هنوزم سختمه. چون من یاد نگرفتم راحت باشم با کمک و پول دادن کسی ب من حتی پدرم

    همیشه تعجب میکردم دخترایی ک راحت از باباشون علاوه بر پول لباس، ماهانه پول تو جیبی هم می گیرن، شاید باورتون نشه ولی من تابحال ماهیانه پول ثابتی از پدرم درخواست نکردم، تازه دارم یواش یواش یاد می گیرم. من وقتی پدرم بهم پول شلوار داد شاید بگم بعد از چندسال، یه حس عذاب وجدانی اومد سراغم، ینی با ترس و لرز بهش زنگ زدم بابا شلوار انقده بخرم از کارتت؟ پدر عزیزم هم با عشق گفت آره، با اینکه برا خودش یه پیرهن نخرید برا اون عروسی.

    من درسامو خوب یاد گرفتم، حالا با نگاهی توحیدی از پدرم درخواست میکنم، مثل خواهر کوچیکم متوقع نیستم ک بگم وظیفه ته، و می بینم ک خواهرم سپاسگزار نیست، نه از پدرم نه از پولی ک بهش میده، نه از نعمت هایی ک خدا دراختیارش گذاشته، و نتیجه ی ناسپاسی ناراحتی و نارضایتی از همه چیز، حتی وقتی بهترین غذا جلوت باشه.

    یه معجزاتی رخ میده وقتی توحیدی عمل میکنی، وقتی سپاسگزار لطف بنده های خدایی، مثلا امروز پدر من ب مادرم 500 تومان داد، و از اون مبلغ 300 تومنش رو باعشق هردونفر ب من دادن ک برم مرغ بخرم، ینی من درخواست کردم و بدون هیچ حرفی قبول کردن این دو فرشته عزیز، خدا آخه من چطور سپاسگزار این نعمت ات باشم!؟

    من دارم رو علاقه ام کار میکنم، و از فروش محصولات خودم ک روز اول یک میلیون شد رفتم و ماگ های خام و رنگ خریدم ک باز کارم رو ارتقا بدم، من واینستادم ک پدرم بهم پول بده ک کارم رو ارتقا بدم، گفتم خودت باید خلق کنی، و خدا یه ایده داد انجامش دادم، ایمانم رو در عمل نشون دادم و منو با 5 هزار فرشته یاری کرد وخودش پول مجدد برا ارتقای کارم رو داد.

    خیلی سپاسگزار خداوندم، این یکی از ترسهام بود ک من اگر رو علاقه ام کار کنم، باید پول هایی ک خلق میکنم رو روی ارتقای کارم هزینه کنم نه اینکه خوراکم رو تهیه کنم، ینی تا چند وقت باید فقط رو کارم هزینه کنم، پس تهیه خوراکم چی خدا؟ خداهم گفت تو فقط تمرکزت رو بهبود کارت باشه، فقط طرح های جدید بزن، ب ایده هایی ک من بهت میگم عمل کن، روزی تم با من، تو اصن نگران این ساید نباش، ذهن تو از فرعیات پاک کن و بچسب ب اصل.

    و دارم قشنگ میبینم ک خدا از طریق خانواده عزیزم بهم رزق و روزی میده، ینی یه روزایی ک من مثلا برای فردا گوشت ندارم، همون شبش دقیقا صاب کار پدرم براش پول میزنه، ای خدا من قربونت برم، یه جورایی دیگه فان شده تو خانواده مون، مامانم میگم ناعمه پولِ گوشت رسید :)))

    و یه چیز جالب اینکه اصلا کسی از اعضای خانواده اعتراض نمیکنه ک مثلا چرا از 500 تومن 300 تومن فقط سهم ناعمه باشه؟؟؟ چرا اون از کجا اومده مگه؟ و من میدونم این بخاطر فرکانس قدردانی و سپاسگزاری من هم از پدرم هم از خداوند عه، من واقعا قلبا سپاسگزار این نعمتی ک ب رایگان مسخرم شده تا من با فراغی بال روی علاقه ام کار کنم، هستم، باز میگم خیلی وقتا ناسپاس هم میشم ها، ولی خدا بهم توفیق شکرگزار بودن و ب یادآوردن نعمت هاشو بده.

    و البته در کنارش من هم باعشق خونه رو تمیز میکنم، ظرفا رو میشورم، خریدهای مامان رو جابجا میکنم، و میگم ناعمه کمک در خونه ینی تو سپاسگزار پدر ومادرت هستی، سپاسگزار خدمتی ک اونا ب تو میکنن هستی، باید با عشق و درصلح ب پدر و مادرت کمک کنی و بهشون احترام بزاری، همین امشب بابا گفت کفشم و واکس بزن بابا، چشم، شیشه رو آب کن برام چشم، این فایلو برام دانلود میکنی، بله، برام میوه میشوری، چشم عباس آقا. ینی همه اینا تو یه رب بودا، و این خدمت منو افتاده میکنه، این چشم گفتن فروتنی در مقابل خدا رو ب من یاد میده.

    ب خودم قول دادم ب هرجا برسم، ب هر موفقیتی ب هر پول و ثروتی، هیچ وقت یادم نره تو روزای سخت کی کنارم بود، لطف و محبت های چه افرادی منو همراهی کرد، مهربانی هاشون محبت هاشون رو وقتی ناعمه غرغرو بود، صبر شون در مقابل بداخلاقی هام، تا ابد قدردان و دست بوس خانواده عزیزم هستم.خدا بهم توفیق بده ک براشون جبران کنم و مطمئنم ب تموم خواسته هام میرسم و خوشحالیام رو باهاشون تقسیم میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1278 روز

    به نام خداوند بخشاینده ام

    سلام ب دوست خوبم یزدان جان، همیشه قلم شما رو تحسین کردم خیلی دقیق و شفاف قانون رو درک میکنید و ب قلم میارین اش. خداروشکر برای دوستانی چون شما، خداروشکر برای هدایت امروزم ک ازش خواستم یک درک و آگاهی جدیدی برای رشد شخصیتم بهم بده، یک پله رشد بیشتر.

    من بورسیه نعمت های خداوند هستم از طریق پدر و مادر عزیزم

    بله من بورسیه بوده ام از 1 روزگی تا الان ولی نمی دیدم، ولی فکر میکردم خدا از بالا میاد دو دستی نعمت رو تقدیمم میکنه این ک نعمت نیست، نمیدونستم پدر و مادرم همون رزقی ک از جایی فکرشم نمیکنی بهت میده هست، خدا این بنیان خانواده رو روزی تو کرده،

    این عشق و مهر و محبت و صمیمیت،اینکه پدرت عاشقانه برای بهبود زندگی تون تلاش میکنه،اینکه عاشقانه ب تو سرمایه داد برای کسب و کارت.

    حالا تا تقی ب توقی میخوره ناسپاس این نعمت نشو، بخدا هر روز باید دست این دو فرشته عزیز رو بوسید، هر روز باید توی شکرگزاری هام با اشک بنویسم و از خدا هزاران بار تشکر کنم برای حضورشون، ولی فراموش میکنم، ولی من آنچنان ک باید شکرگزار نعمت ها و موهبت های خداوند در زندگیم نیستم.

    یادمه منم میگفتم من از 19 سالگی رفتم سرکار و رو پای خودم وایستادم و از هیچ کس حتی پدرم توقع ندارم ب خودم میگفتم و افتخار میکردم حتی تا همین امروز، من، خودم، توانایی های خودم، رو پای خودم، پول خودم، اینکه شد حرف های قارون نتیجه اش چی شد منم ب کاری هدایت شدم ک 4 ماهی ک اونجا بودم فقط حقوق 1 ماه رو دریافت کردم اونم به زور ؛)

    من هم اوایل قانون از اون ور پل افتادم ولی در مورد تفاوت اخلاقیات خانواده بود، ینی توی ذهنم قضاوت میکردم رفتار خانواده ام رو و اصن یه آدم تخص کهیچ حرفی نمیزنه هیچ محبتی نمیکنه فقط و فقط ورودی هاش رو باید کنترل کنه و بره تو غار.

    ینی نکات مثبتی رو نمی دیدم رفتارهای خوب شون رو، خدا رو شکر نمیکردم بابت تک تک محبت ها و جملات محبت آمیز خانواده ام. بعد ک سرم خورد ب سنگ دیدم بابا من یه موجود اجتماعی ام نیاز دارم ب عشق و محبت و دوست داشته شدن، اومدم کم کم شروع ب دیدن نعمت های اطرافم کردم، دیدم بابا این مادر ما چه فرشته ای بوده خبر نداشتیم، چه ناسپاسی بودم من،چه غرهایی ک نمیزدم، چه محبت هایی رو نادیده میگرفتم با این دید ک وظیفه ته دیگه. دیدم این پدر من چه قلب بزرگی داره ک این قدر زحمت میکشه تا خانواده اش در رفاه باشن، حتی کارهایی ک کرده و نتیجه نداده و همش ضرر بوده اونا رو هم برای رفاه بیشتر خانواده اش انجام داده، اینکه از حقوقی ک داره برای خودش حتی ی جوراب هم نمیخره.

    و این شد ک من ب خدا گفتم خدایا شکرت برای این دوفرشته عزیز تو زندگیم.میدونید من متوجه شدم هرچی بیشتر تو مسیر پیش میرم بیشتر متوجه میشم ک باید افتاده تر باشم، دقیقا فایل توحید عملی استاد، انگار هرچی دستاورهام بیشتر میشه خدا میگه یادت نره افتاده تر باشی، گردن کشی نکنی برای کسی. انگار آدم هرچه پخته تر میشه احترام بیشتری ب پدر و مادرش میزاره، چون اون فروتنی و افتادگی بهت گوشزد میشه.

    اگر کسی بهم احترام ب پدر و مادر و از بچگی گوشزد میکرد من به هیچ وجه یاد نمیگرفتم ولی وقتی خدا از طریق درگوشی بهت میفهمونه و درسش رو یادت میده خیلی قششنگ و قلبا اون احترام رو میزاری. وقتی خودت ب ی درکی برسی خیلی اون رفتارو واقعی و از ته قلبت انجامش میدی.

    من خودم به هیچ وجه کامل نیستم و خیلی جای کار دارم تو این زمنیه، چون فراموشکارم و ناسپاس، و هنوز هم گاهی صدام بالا میره و خیلی سریع متوجه اشتباهم میشم ولی این تغییر شخصیتم رو متوجه شدم خیلی آرام تر شدم و حتی معذرت خواهی کردم بعدش بابت صدای بلندم ک این کار برای من مرگ بود، من معذرت خواهی کنم؟ من بهترین رفتار و دارم، من اشتباه نمیکنم، حالا همینکه تو دلت پشیمونی خوبه، ولی وقتی انجامش دادم و معذرت خواهی کردم اون حس فروتنانه و اینکه تو هیچی نیستی وارد قلبم شد و احساس کردم شخصیتم بزرگ تر میشه افتاده تر میشم با هربار معذرت خواهی و یه اهرم رنجی ساخته میشه ک رفتارم رو درست کنم و بهم گوشزد میکنه رفتار درست رو.

    در پناه الله شاد و موفق باشی دوست خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: