پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 3

دیدگاه زیبا و تاثیرگزار یزدان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

هنوز فقط ۳ دقیقه از فایل گذشته بود که با این جمله فایل رو استاپ کردم!

پسرم رو فرستادم ایران، برای اینکه بیشتر قدر داشته‌هاش رو بدونه و سپاسگزارتر باشه!

چقدر این جمله تامل برانگیز بود! رد پای قانون در مورد “نحوه نگاه به جایگاه خانواده” رو میشه بیرون کشید.

همون تضادی که اخیرا به شدت منو تحت تاثیر قرار داد!

خداروشکر می‌کنم الآن که دارم این متن رو می‌نویسم، این تضاد تا حدود مناسبی حل شده و حالم خوبه خوبه!

تضاد با خانواده برای من، از اونجایی شروع شد که یهو از این طرف بوم افتادم!

مشکل ما همینه! یا از این طرف بوم می‌افتیم و یا از اون طرف بوم!

حالا این یعنی چی؟!

طبیعتا تا قبل از اینکه با قانون آشنا بشیم، یعنی از بچگی، فکر می‌کردیم خانواده موظف هستن هرآنچه که میخوایم رو برامون تهیه کنن. حتی خیلی از افراد با اینکه بالغ شدن اما کماکان به پدر تکیه دارن و همیشه از خانواده انتظار دارن که هزینه‌هاشون رو بده!

خب از وقتی با قانون آشنا شدم و فهمیدم که نباید روی هیچ کسی حساب باز کنیم، دیدگاه من تغییر کرد. خصوصا زمانی که افرادی رو دیدم با وجود تشکیل خانواده، هنوزم محتاج پدرشون هستن!

همه اینا باعث شد دیدگاه من نسبت به خانواده تغییر کنه و به هیچ وجه چشمم به دست خانواده نباشه.

تا اینجای کار ظاهرا مشکلی نیست و از نظر قانون خیلی هم درست و منطقی به حساب میاد.

اما امان از زمانی که ما قانون رو کج درک کنیم!

یعنی چی؟ یعنی از اون طرف بوم بیفتی و نخوای چیزی از خانوادت دریافت کنی! یعنی با اینکه هنوز زیر یک سقف باهاشون زندگی می‌کنی اما نخوای چیزی ازشون دریافت کنی! رفته رفته این باعث شد از بوم سقوط کنم و به یکی از بزرگترین ترمزهای مالی من تبدیل شده بود!

یعنی با این باور سر کار میرفتم که از خانوادم هیچی نگیرم و خودم از صفر بخوام زندگیم رو بسازم. شاید شمایی که داری این متن رو میخونی با خودت بگی این درسته! ولی نه!

دو سال تمام با این شاه ترمز سر کار رفتم. نه یک کار خاص! بلکه هزار و یک شغل مختلف در هزار جنبه‌ی متفاوت امتحان کردم و از آخر، دریغ از یک ریال! باورتون میشه! یعنی انگار دروازه‌ ورودی مالی رو بسته باشن! هیچی! حتی زمانی که برای یک مجموعه‌ای کار می‌کردم و طبق قانون باید از اون سرپرست مجموعه حقوق دریافت میکردم، به طرز عجیبی حقوق چندین ماه من رو ندادن! در صورتی که اون آقا اصلا چنین سابقه‌ی بدی نداشت و اتفاقا یک مرد فوق‌العاده‌ بود!

وقتی این اتفاق‌ها افتاد، ماه‌ها طول کشید تا با خودم فکر کردم و دوتا دوتا چهار تا کردم دیدم به طرز عجیبی دست به هرکاری میزنم، هیچ ورودی مالی برای من نداره! نه اینکه ورودیش کم باشه ها … نه! بلکه هیچ ورودی مثبتی نداشتم!

می‌دونستم پای یک ترمز بزرگ در میونه اما به این راحتی ها نمی‌شد تشخصیش داد!

تا اینکه اخیرا به تضاد بزرگی به خانواده برخوردم و خواستم ازشون جدا بشم اما … خداروشکر زود فهمیدم مسیر رو دارم اشتباه میرم!

یه لحظه با خودم فکر کردم و گفتم، در این شرایط این چه کاریه که من دارم انجام میدم؟! شرایط الان من چه فرقی داره با اون دختری که برای فرار از خانواده سریع شوهر میکنه اما از چاله به چاه میفته؟!

غیر از اینه که من دارم به هردری میزنم تا از خانواده جدا بشم؟!

غیر از اینه که دارم سعی میکنم با اقدامات فیزیکی، کار رو جلو ببرم؟!

غیر از اینه که احساس بدی رو دارم تجربه می‌کنم؟!

مگه قانون اصلی جهان نمی‌گفت، احساس بد، اتفاقات بد؟!

مگه قانون اصلی جهان نمی‌گفت زمانی که احساست از یه کاری خوبه، یعنی در مسیر درست هستی؟!

پس چی باعث میشه من بخوام این همه سختی رو متحمل بشم تا بخوام از خانواده فرار کنم؟!

کجای قانون گفته سختی بکش که من الان با این ساک سنگین دارم در شهر غریب قدم میزنم؟! بدون جا و مکان و بدون درامد!

فهمیدم مشکل اصلی اینجاست که ما حتی به منطق کارای استاد فکر نمی‌کنیم و فقط تقلید کورکورانه می‌کنیم! تقلید از اون حرکت استاد که از بندر عباس به تهران رفت در حالی که فقط یک ساک با خودش برده بود! فکر کردیم اون کار خاص استاد بود که باعث شد به اینجا برسه و ماهم تقلید می‌‌کنیم!

مدام با خودمون یه سری جملات اپیدمی رو تکرار می‌کنیم و فکر میککنیم داریم طبق قانون جلو میریم در صورتی که مسیر کاملا متضاد قانونه ولی ما حواسمون نیست! حواسمون نیست چون در اعماق این مسیر داریم جلو میریم و هیچ وقت نخواستیم از دید بالاتر و جامع تری به قضیه نگاه کنیم! از دید قانون کلی و اصلی جهان نه از دید تقلید کورکورانه و تکرار یه سری جملات شِبه قانون!

همونجا بود که در اوج خستگی رفتم ترمینال و بلیط خونه رو گرفتم. با شور و شوق به مامان اس ام اس دادم که دارم برمیگردم و داخل اتوبوس گرفتم خوابیدم. خوابیدم با حالت بچه‌ای که گم میشه و حسابی دلش هوای خونه رو کرده! هوای همون اتاق باصفایی که خانواده براش فراهم کرده بود! همون تخت راحتی که خانواده براش فراهم کرده بود. همون غذاهای خوش طعم و مزه‌ای که مامان براش می‌پخت و همون حموم گرم و روح نوازی که خانواده براش تهیه کرده بود!

دلم هوای تمام نعمت‌هایی رو کرد که تا قبل از اون ندیده بودم و شکرگزار نبودم!

با خودم می‌گفتم اینا نعمت نیست چون خدا نداده! چون در اوج گمراهی خودم فکر می‌کردم که خدا خودش باید پایین و بهم بگه من خدا هستم و این نعمت مال تو!

غافل از اینکه خداوند با دستان مقدسی که برات بسیج کرده بهت روزی میرسونه!

خانوادت دستانِ ارزشمند خدایی تو هستن که خودت، قبل از اینکه به دنیا بیای انتخابشون کردی تا در همین کانون، با توجه به شرایطی که تجربه میکنی به سمت خواسته‌هات حرکت کنی اما تو …

به جای شکرگزاری و سپاسگزاری کردن، هم از خداوند و هم از دستانش، با لگد همه رو پس میزنی و به خیال خودت داری طبق قانون پیش میری! طبق قانون نانوشته‌ی ذهنی که اشتباه درک کرده بود و نمیدانست!

این چه قانونی بود که تو لحظات رو با احساس بد سپری میکردی!

چه دیدگاه و باور نادرستی بود که با اون دیدگاه، چیزی جز عذاب و سختی از خانوادت نمیدیدی؟!

مگه قانون نمیگه زندگی تو، نتایج دیدگاه توعه؟!

مگه قانون نمیگه برخورد و رفتار خانوادت با تو، حاصل دیدگاه‌ها و باورهای توعه؟!

مگه قانون نمیگه هر تضادی، هر اتفاقی، ساخته خوده توعه و تو باید اول ذهنیتت رو تغییر بدی و بعد اقدام فیزیکی بکنی؟!

پس چی باعث شده بود این همه مدت به جای اینکه دیدگاه و باورت رو نسبت به خانوادت تغییر بدی، تلاش میکردی با اقدامات فیزیکی مختلف ازشون دور بشی تا به خیال خودت کار درست رو بکنی؟!

چرا یادت رفته قانون میگه اول تغییر باور بعد تغییر عملکرد؟!

پس چرا توقع داشتی این همه مدت با تغییر عملکردت بدون تغییر باورت، نتایجت تغییر کنه!؟

مگه قانون نمی‌گفت تو روی خودت کار کن و اطرافیانت در ۹۰ درصد مواقع با تو همراه میشن؟!

مگه قانون نمیگفت در ۱۰ درصد مواقع اگه اطرافیان باهات همراه نشن، خیلی راحت و ساده به جایی بهتر منتقل میشی ولی بدون سختی؟!

پس چرا داشتی به خودت این همه سختی می‌دادی؟!.

.

.

.

اینا همه حرف‌هایی بود که تو اتوبوس به خودم میزدم!

.

.

.

من اگه باور داشته باشم که خانواده‌عزیزم، همون شرایط و افرادی هستن که پیش از تولد انتخاب کردم تا با شرایط پیش روم (خواه تضاد و خواه کمک) رشد کنم، دیگه سعی نمی‌کنم ازشون فرار کنم.

من اگه باور داشته باشم که خانوادم، همون دستان مقدس خداوند هستن که انتخاب کرده بودم، دیگه مرتکب شرک نمیشم! با فراخ بال و بدون انتظار، با کمال میل تمام امکانات و نعماتی که در اختیارم قرار میدن رو دریافت میکنم و با کمال شکرگزاری از خداوند و خانوادم، اوج سپاسگزاری رو به جا میارم!

اینجوری تمام اون نعمات رو روزی خداوند میدونم که از سمت خانوادم داره بهم میده و این اصل قانونه!

مگه قانون نمی‌گفت برای شروع کردن فقط کافیه با هر آنچه که داری و اون شرایطی که داری شروع کنی؟! پس چی باعث میشه به اشتباه قانون رو درک کنی و با خودت بگی باید همه اینا رو که خانواده بهم داده نگیرم و خودماز صفر شروع کنم؟! کجای قانون گفته داشته‌هاتون رو پس بدین و از صفر مطلق شروع کنین؟!

حتی اگه بتونی همه داشته ها رو پس بدی و از صفر شروع کنی، میخوای چی رو ثابت کنی؟! تکلیف اون ۲۵ سالی که خانوادت بزرگت کردن، مراقبت بودن، هزینه‌هاتو دادن، درمانت کردن، سقف بالای سرت شدن چی میشه؟! میخوای اینا رو انکار کنی؟! نه! این راهش نیست!

تو باید باور کنی که خداوند از طریق خانوادت این ۲۵ سال بهت روزی رسانده. پس خانوادت در جایگاه خودشون خیلی محترم و ارزشمند هستن و به همون اندازه، نعماتی که خداوند از طریق خانوادت بهت داده ارزشمند و مقدس هستن چون…. نعمت خداست و از سمت خداست! پس شکر بگو و سپاسگزار تمام این نعمات مقدسی باش که خداوند از یک روزگی تا الآن بهت داده.

.

.

.

لحظه شماری میکردم اتوبوس سریع تر برسه.

بالاخره رسید و من سریع خودمون به خونه رسوندم و با آغوش گرم‌تر از همیشه خانوادم و لبخند خشنودی مادرم روبرو شدم.

من آرام تر از همیشه، با چشمانی پر و گلویی بغض کرده وارد اتاقم شدم.

اتاق نبود! اقیانوس نعمات خداوند بود! اون سقف اتاق، اون تخت نرم و راحت، اون رادیاتور گرم، اون فرش زیبا، اون کامپیوتر مجهز …

دلم م‌یخواست کنار همون رادیاتور، روی پتویی که کنارش پهن کرده بودم بشینم و عین مار چُمباتمه بزنم و سکوت کنم‌.

نمی‌دونستم گریه کنم از این همه مدت و مسیر اشتباهم یا بخندم از هدایت خداوندم.

فقط می‌دونستم که عاشق خونه و خونواده و مادرم شدم. عاشق تمام نعماتی که بوی خدا رو میدن. نشان از خداوند دارن و نوید روزی رسان بودن خداوند رو دارن.

حتی اگه بخوام دوباره سر کار برم، دیگه با اون هدف جدایی و اضطرار نیست!

چون میدونم من بورسیه خداوند هستم که از طریق خانوادم نیازهام برطرف بشه.

این بار، دنبال پول نمیرم! بلکه دنبال علاقه ای میرم که از انجام دادنش خسته نشم و لذت ببرم.

و پولی که به موقش از این طریق وارد زندگیم میشه رو صرف احساس خوبم میکنم تا ثروت رو حس کنم!

ثروت نه به معنای رقم بالای حساب بانک! بلکه به معنای لذت حقیقی و درونی از تک به تک رقم‌های پولی که دارم.

حال الان من عالیه و خوشحال خشنودم که با هدایت خداوندم، هم بزرگترین ترمز مالی رو تونستم بردارم‌ و هم عاشق خانوادم شدم و باهاشون به صلح رسیدم و هم احساس سپاسگزاری دارم از این داشته‌ها!

به‌همین خاطر بود که استاد گفتن‌ پسرم رو فرستادم ایران تا بیشتر سپاسگزار داشته‌هاش باشه

سهم من از فایل امروز، باز کردن این حرف تامل برانگیز استاد بود.

مابقی نکات با دوستان …

برای دیدن سایر قسمت‌های «سریال زندگی در بهشت»‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    423MB
    35 دقیقه
  • فایل صوتی پاسخ به سوالات تان درباره سریال زندگی در بهشت | قسمت 3
    32MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «جمال خسروی» در این صفحه: 1
  1. -
    جمال خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    سلام استاد نازنینم

    سلام بانوی زیبای این خانواده سبز

    سلام دوستان خوبم

    وسلام بر خودم

    وسلام بر دوست نازنین آقای علی ابودر دایی

    که‌کامنت هایش چراغ من شدند وبه همین خاطر به پاس قدر دانی وسپاسگذاری هر جا هر فابل رد پایم رو با کامنت های علی ابودر دایی عزیزدنبال میکنم خیلی خیلی کامنتهایش رو دوست دارم وبراستی اصل منبع درون وچراغ راه هستن .

    وامروز نشانه ام این فایل بی نظیر استاد است که جمله مشهورش پسرم رو فرستادم ایران تا سپاسگذار باشد خیلی عالی .

    منم سپاسگذارم هستم که هر لحظه در این خانوده هستم وبیشتر بیشتر درک میکنم وروح شفاف بزرگم سپاسگذارتر می‌شود سپاسگذارم

    سپاسگذارم

    گفتگوهای ذهنیِ آگاهانه یِ قبل از خواب غوغا به پا میکند و اتوماتیک وار بعداز این کار روزهایِ زیبا و یک عزت نفسِ فوق العاده ای را تجربه خواهید کرد :

    همه چیز درست است

    همه چی به نفع من است

    فردا بیشتر در ذهنم حک میشود که من بی انتها هستم فردا قرار است بیشتر در ذهنم سپرده شود

    که من ابدی هستم

    که من نامحدود هستم

    که من سعادتمند هستم

    که من در یک نوار خوشبختی قرار دارم

    فردا قرار است که به یاد بیاورم که من با خودم درصلح و آشتی هستم

    قرار است به یاد بیاورم

    که داستان زندگیم و داستان شب ها و روزهای زندگیم تنها مختص من است و جدا شد از باورهای گذشتگان از باورهای اطرافیان باورهایی که در کتابها و در مقاله ها نوشته شده بود اگر در داستان باور گذشتگان و اطرافیان و کتاب ها و مقاله ها در مورد بیماری نوشته بود ، اما اکنون داستانی که مختص من است این است که ما با هیچ بیماری ای میانه ای نداریم

    قرار است فردا از تک تک لحظات زندگیمان لذت ببریم قرار است فردا از تک تک لحظات زندگیمان ، در شور و شوق و اُمید باشیم

    قرار است فردا بودن خود را درک کنیم

    قرار است فردا بهترین خبر ها به من داده شود

    قرار است فردا عالی ترین رویدادها در مسیر ساعات

    زندگی ام ظاهر شود

    قرار است فردا ، زیباترین تصویرم ، در ذهنم ایجاد شود قرار است فردا خداوند مشاهده شود

    قرار است فردا با خود ملاقات کنم

    قرار است فردا دائم هم سفرِ آن نسخه یِ بی انتها

    و آن نسخه یِ دائم خوشبختِم باشم

    قرار است فردا متولد شوم

    و از اکنون فردا را جشن میگیرم

    از اکنون به عشق فردا

    فردا بر تک‌تک سلول‌هایم عالی ترین شکل و عالی ترین ورژنِ سلامتی ، حاکم می‌شود و این حکومت تا ابد باقی می‌ماند ، فردا چشمانم بیناتر ، گوشهایم شنوا تر ، افکارم جذاب تر ، اندیشه هایم هماهنگ تر ، قدم هایم مطمئن تر ، شادی ام مُداوم تر ، اُمیدم بزرگتر ، و رویایم قابل لمس تر می شود ، فردا به یاد خواهم آورد که تمام منابع در درونم تعبیه شده ، به یاد خواهم آورد که تمام پزشکان و تمام داروها در درون من وجود دارند ، به یاد خواهم آورد که من دنیای از خلاقیت و دنیای از ابتکارم ، به یاد خواهم آورد که من دنیایی از عشق و دنیایی از زندگی و دنیای از شکوه و دنیایی از شکفتن و دنیای از نعمت هستم ، فردا درک خواهم کرد که همه چیز خداوند است ، هر بادی که می وزد ، هر نوری که دیده می شود ، هر صدایی که شنیده می شود ، هر چیزی که لمس می شود ، هر چیزی که به آن اندیشیده میشود ، هر چیزی که خورده میشود ، پوشیده میشود ، هر چیزی که تعبیر می شود و توصیف می شود ، هر چیزی که عمل می‌شود و انجام می‌شود ، چیزی جزخداوند نیست ، از اکنون نقشه یِ فردای من ، به من نشان داده شده است ، من انتخاب می کنم مسیرها را ، من انتخاب می کنم اتفاقات و حوادثش را ، من انتخاب می کنم ثروت ها و خوشبختی ها و سعادت ها و اُمید هایش را ، با هماهنگی ای که با خود می توانیم ایجاد کنیم ، این هماهنگی جواب هر مسئله ای در زندگی مان می تواند باشد ، هر جایی که گیر کردیم ، این هماهنگی گره گشا می شود ، هر جا که به دام افتادیم ، این هماهنگی ، دام را پاره میکند ، و فردا قرار است که من بیشتر از آنچه که با کار و دیگران و اطراف و محیطِ پیرآمونم ، هم آهنگ شوم ، بیشتر از آنها با خود واقعی ام ، با آن نسخه یِ بی انتهای درونم ، هم آهنگ و هم نوا و هم آغوش شوم

    هیچ چیزی مضر نیست

    اگر باور کنیم چیزی ضرر دارد

    یعنی باور کرده‌ایم در خداوند نقص وجود دارد

    یعنی باور کرده ایم که در هستی نقص وجود دارد

    اما من باور نکردم که هستی بی نقص است

    خداوند بی نقص است

    همه چیز به سودم است

    همه چیز باعث آرامش ، اُمید و صُلح و پیشرفتِ من است

    و یک منبع و یک بخش بی نقص ، در درون ما است

    که اگر با آن باشیم

    همیشه در حال تجربه یِ ثروت ، خوشبختی و سعادت سلامتی و اُمید هستیم

    تولید در ذهن توست ، نه در جنگیدن

    این ذهن توست که خالق می شود

    این ذهن توست که باعث میشود ظهور پیدا شود

    این ذهن توست که همه کس برای تو می شود

    قانون ما ، در درون خود ماست

    اگر قانون خود را پیدا کنیم

    یقیناً از باتلاق باور اطرافیان و گذشتگان رها خواهیم شد

    قانون ما این است که هیچ چیزی پشت پرده نیست که بخواهد شرایط و اتفاقات منفی را برای ما به وجود بیاورد ، هیچ چیزی پشت پرده نیست که بخواهد ما را بازخواست کند و از ما خُرده بگیرد ، قانون ما این است که هر آن چیزی که قرار است در مسیر زندگی من قرار بگیرد ، ساخته و خلق شده یِ خودم بوده است ،

    قانون ما این است که حقیقت و واقعیت و طبیعی ترین حالت ما این است که دائم ، حتماً سلامتی را تجربه کنیم

    قانون ما این است که دائم غرق باشیم در دریای از لذت ها و شادی ها و تندرستی ها و ثروت ها و سعادت ها اگر چیزی غیر از این باشد

    بدانیم که از آن قانون درون دور شده ایم

    و به قانون باورِ دیگران چسبیده ایم

    و اینجاست که ترس به وجود می آید

    ناامیدی به وجود می‌آید

    ترس ، تنها بازمانده یِ چسبیدن به افکار و فرکانس های دیگران است

    اما اصل و هویت اصلی ما یک شکوه پایدار و ابدی است یک شکوهی که دائم در دوران ها و در اعصار ، در طول زمان بوده است

    قانون ما این است که به هیچ عنوان مرگی وجود ندارد در اصل ما یک تمرکز بوده ایم

    یک توده ای از تمرکز هستیم

    که خواستیم وارد این فضای مادی شویم

    تمرکز کردیم بر این فضای مادی ، که ببینیم اوضاع از چه قرار است

    چه چیزی میتوان یافت

    چه چیزی میتوان فهمید

    چه چیزی میتوان درک کرد

    و به دست آورد

    این مسئله همان مسئله زندگی مادی است

    پس از آن دوباره انتخاب مسیر با خود ماست

    که هر چقدر بیشتر تمرکز کنیم

    بیشتر میتوانیم تجربه کنیم

    بر عهده یِ ماست که تمرکز بر آن بکنیم یا نکنیم

    و اگر تمرکز نکنیم از این فضای مادی جدا می شویم

    که آن را مرگ می نامند

    در صورتی که این تنها تمرکز برداشتن از این فضای مادی است و قرار است آن تمرکز به مسیر خود ادامه دهد

    آن تمرکز که نام آن را روح می نامیم

    و یا اندیشه می نامیم

    و یا تفکر می نامیم

    و یا باور می نامیم

    در هر صورت آن تمرکز همیشه هست

    و به مسیر خود ادامه می دهد

    مهم آن است که با آن آشتی کنیم

    با آن رابطه برقرار کنیم

    مهم آن است که بدانیم ابدی هستیم

    قانون ما قانون ابدی بودن و دائم زیستن است

    هر روز با ایجاد باورهای خوب

    هر روز با ایجاد ذهنیت های خوب در مورد تمام ابعاد وجودی خودمان ، خود را تصفیه کنیم ، بگذاریم با این حالت درد ها خاموش شود ، درد ها از بین برود ، بگذاریم پالایش پیدا بکنیم ، بگذاریم هر روز خالص تر شویم ، بگذاریم آرام آرام به آن وجهِ وجودی خود ، که خود خداوند بود ، بیشتر نزدیک شویم ، بگذاریم تمام ناخالصی ها از بین برود ، این چیزی است که به راحتی به آن دسترسی داریم ، هر آن بیماری را تجربه میکنیم فقط نطفه یً باوری از غیر خود بوده است و می توان این نطفه را کُشت و از میان برداشت ، با کاشتن نُطفه هایی هایی ازجنس دائم سلامت بودن و دائم امید داشتن ، تنها خوشبختی را تجربه کرد

    هرجایی که باشی ، درست است

    هر اتفاقی که بیفتد ، درست است

    هر برخوردی که با تو شود ، درست است

    عملی که انجام دهید ، درست است

    در هر نقطه‌ای که فعال باشید ، درست است

    هر مسیری که می روید ، درست است

    من دُرست و حساب شده ام

    معمارم افکار و فرکانس هایم است

    نخ و سوزن در دست خودم است

    چاره ای و راهکاری جُز دوست داشتن و لذت بردن از خود ندارم

    سعادتمند سلامت وپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: