پیشگفتار و مقدمه «کتاب رویاهایی که رویا نیستند»

بازنویسی کتاب رویاهایی که رویا نیستند، حاصل تجربیات من در شناختِ دقیق ترِ قوانین و اجرای بهترِ آنها در زندگی ام است. تعهد من درباره بهبودِ دائمیِ شخصیتم-فارغ از اینکه چقدر نتایج خوبی در زندگی ام ساخته ام- موحب شده که خودم را لایق بدانم تا به آنها که آماده ی رشدِ بیشتر هستند بگویم:

چرا باید حتما اهداف و رویاهایی داشته باشیم؛
و چگونه آنها را محقق کنیم؛

زیرا جهان مادی را به گونه ای طراحی شده و قوانینی بر آن مقرر شده  تا حامی افرادی باشد که رویایی دارند و در تحقق آن مصمم هستند.

زیرا جهان باید رشد کند و این رشد از طریقِ تحقق رویاهایی ما انسانها اتفاق می افتد.

این حمایت در عمل وقتی اتفاق می افتد که ما قوانین خداوند را بدانیم و برای هماهنگ شدن با این قوانین، قدمهایی عملی برداریم.

سعی من در این کتاب این است که علاوه بر آشنایی و آگاهی از این قوانین، روشِ بکارگیری این قوانین را نیز در جزئیات زندگی مان بدانیم. به همین دلیل در هر فصل تمریناتی آورده شده است که این تمرینات روشِ اجرای این قوانین در زندگی تان را به شما آموزش می دهد.
انجام همین تمرینات بود که موجب ایجاد این تحول عظیم در زندگی من و افرادِ زیادی که از آموزش هایم استفاده کرده اند، گردید.
بنابراین قبل از تهیه کتاب، از شما می پرسم:
آیا تعهد کافی برای انجام این تمرینات در خود ایجاد کرده اید؟!
اگر جواب تان مثبت است، به شما تبریک می گویم و ورودتان به خانواده گروه تحقیقاتی عباس منش و دنیای جدیدتان را تبریک می گویم!
بر طبقِ قوانین کیهانی موفقیت و بر طبق تجاربم در تمام سالهایی که تمرکزم فقط و فقط بر کشف و درکِ مهم ترین عوامل موفقیت بوده است، راهی به جز انجام این تمرینات، برای موفقیت تان سراغ ندارم!

سید حسین عباس منش


نکته مهم:

برای شروع مطالعه این کتاب، می توانید فایل متنیِ پیشگفتار و مقدمه ی این کتاب را به صورت رایگان از این صفحه دانلود و مطالعه نمایید.


برای تهیه فصل اول کتاب “رویاهایی که رویا نیستند، با عنوان “نخستین گام” کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    12MB
    4 دقیقه
  • فایل صوتی
    1MB
    4 دقیقه
  • فایل متنی «سخنِ من با شما»
    1MB
    0 دقیقه
  • فایل متنی «داستان تحول زندگی من»
    1MB
    0 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

174 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «بهناز رحمان پور» در این صفحه: 1
  1. -
    بهناز رحمان پور گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    میخواستم این کامنت رو در قسمت کامنتای کتاب رویاها قسمت 1 قرار بدم

    اما به اینجا رسیدم

    من 3 سال و نیمه شما رو میشناسم و تو سایت هم بودم

    اما مثال همون فردی بودم که انگار اومده باشگاه ثبت نام کرده چندماه یبار میاد میره

    دوسه ماه تمرکزی هر ساعت تمرین میکنه

    ولی یسال میره ی عالمه فست فود و…میخوره ورزش نمیکنه و ….

    تازه توقع سیکس پک هم داره!

    تمرکز رو همه اینها میدونم فقط در صورتی بهم کمک میکنه که درسهاش رو بگیرم و به عنوان تجربه نگاهش کنم

    و البته نتایج و خوبی ها و نقاط قوتمم مرور کنم

    تصمیم گرفتم از نو توی این دانشگاه ثبت نام کنم

    بنظر خودم باید اخراج میشدم

    چون یه عالمه درس پاس نشده داشتم

    بگذریم‌..

    شروع کردم از کتاب رویاها

    این قسمت از کتاب در مورد من حرف میزد

    آیا شما تجربه کوبیدن خانه ی قدیمی ِ تان و ساختن دوباره اش را داشته اید؟!

    اگر خانه ی شما آنچنان هم بد نباشد و ساختارش به گونه ای باشد که بتوان هنوز آن را تحمل کرد، شما نهایت

    ِ کاری که برای بهبود آن انجام میدهید، تعمیراتی جزئی است که آن را بهتر نماید و همچنان به زندگی در آن

    خانه ادامه میدهید…

    اما اگر ساختار خانه آنچنان کهنه، پوسیده و ویران باشد که هیچ تعمیراتی جوابگوی رو به راه ساختنش نباشد،

    ِ آنگاه دل را به دریا زده، خانه را در هم کوبیده و ساختن بنای جدیدی را آغاز میکنید.

    درست است که این کار نسبت به تعمیر، با سختی بیشتر و هزینه بیشتری همراه است اما نتیجه کار، خانه ای کاملا متفاوت است که هیچ ربطی به بنای قبلی ندارد

    من داشتم اون خونه قبلی 18 سال پیش رو که نیمه داغون بود زیباسازی میکردم

    حدودا 3 سال و نیم هم هی خراب میشد هی من میخواستم ظاهرش رو قشنگ کنم

    توقع بهترین سازه جهان رو هم ازش داشتم

    خانه از پای بست ویران است/خواجه در فکر نقش ایوان است

    خواجه ی ما که من باشم انقدر چک خورد از جهان تا اینکه فهمید اینطوری فایده نداره

    حتی این کار به قوانین هم بدبینم کرده بود

    دیدم به استاد عباسمنش هم بماند

    میخوام بگم چه تجاربی برای من داشت

    و اینکه فکر نکنیم مسیر اشتباه حتی به ظاهر قشنگ نتایج خوب داره

    حتی اگه 300 سال هم منتظر بمونی نه تنها اوضاع خوب نمیشه بلکه بدتر میشه

    چون یه مسیری رو داری میری و فکر میکنی درسته و خیلی هم متوقعی ولی کاملا اشتباه فکر میکنی

    در متن قسمت خوش آمد گویی اومده:

    نخواه و انتظار نداشته باش که یک شبه این ساز کار را تمام و کمال درک کنی و به کار ببندی و یک شبه، باورهای محدودکننده و شرک‌آلود ذهن -که نتیجه ورودی‌های نامناسب در طی سال‌ها بوده- را تبدیل به باورهای قدرتمند کننده و توحیدی نمایی.

    درک این ساز و کار و اجرای آن در زندگی، یک فرایند تکاملی است و این عجله، فقط تو را ناامید و بی‌انگیزه می نماید و لذت بردن از مسیر را از تو می رباید و در نهایت تو را از مسیر خارج کرده و حتی ممکن است به شیوه قبلی‌ات باز گرداند

    راستش من اینو میدونستم که همیشه انقد عجله دارم که حتی نمیتونم نفس عمیق و آرام بکشم

    ولی درکش نمیکردم دلیلش هم این بود در گفته های استاد اصلا تعمق نمیکردم حتی اگه چندبار خونده میشد انگار فقط انجام وظیفه بود که فقط انجام بشه ولو با هرکیفیتی

    فکر میکنم دلیلش هم همین عدم فهم تکامل بود

    باید اول دندون این عجله رو میکشیدم بعد به هر کار دیگه ای حتی فکر میکردم

    تنها هدف از نوشتن اینها اینه که بدونم اشکال از کجا بوده و اصلاح بشه

    اولین کار مهم اینه که ارام ارام این عادته جایگزین بشه با صبر

    آخ که بی دلیل نیست اینقدر قران از صبر گفته

    جالبه الان که مینویسم آرومم

    و انگار کم کم این بذر رو دارم میکارم

    من برای تغییر عجله داشتم

    فکر میکردم یه شبه ست

    به جای اینکه تمرکزم رو بهبود خودم باشه

    ثمره اون کارکردنا برام مهم بود

    عجله من رو نتیجه گرا و ناسپاس کرده بود

    بهبود برای من معنی نداشت

    تغییری بزرگ در شخصیتم و نتایجم میخواستم

    کمی بهتر برام ارزشمند نبود

    به خاطر همین نتایج بزرگ نمیشد

    چون سپاسگزاری و تمرکز رو داشته ها و شدنها نبود

    بلکه تمرکز روی کمبود بود

    و عجله باعث اون شده بود

    باعث شده بود کمالگرا بشم

    خوبی ها به چشمم نیاد

    و همیشه شکارچی منفی ها باشم

    چون من کمالگرا بودم و به جای 90 درصد پر لیوان تمرکزم رو 10 درصدخالی بود

    عجله برای من در ذهنم از بهشت جهنم ساخته بود

    من تو بهشت زندگی میکردم اما نمیدیدم

    عجله کور و کر م کرده بود

    عجله باعث شد تصمیمات اشتباه بگیرم

    تصمیمات احساسی

    دمدمی مزاج بشم

    یروز یچیز بگم

    فرداش یچیز دیگه

    و نجواهای ذهن خودم و بقیه باورهای شرک آلود در این مورد به من تزریق میکرد و داشت قوی تر میشد

    که دلیلش اینه تو متولد فلان ماهی

    فلان ماهیا اینجوری ان

    در این حد مسخره

    ولی در آن زمان منطقی

    عجله باعث شده بود

    از نعمتها لذت نبرم

    و همیشه بگم پس چرا نشد

    راستشو بخواید عجله باعث نشد برم دنبال پیشرفت بلکه حتی باعث پسرفتم شد

    برخلاف تصورم

    چون انقد تمرکزت رو نداشته هاست

    که از مدار پیشرفت خارج میشی

    عجله باعث میشه گه تند گه اهسته بری

    عجله باعث افسردگی من در مقطع هایی شد

    فکر نمیکردم قانون تکامل انقد مهم باشه

    کلا من اصلا حرف های استاد رو گوش ندادم

    شنیدم

    خیلیم شنیدم اما به قول خودشون

    انگار مثل یه آهنگ بوده

    مثل یه قصه

    که همینجوری بشنوی و رد شی

    عجله باعث میشه که تمرکز نذاری روی یک کار خاص

    مدام از این شاخه به اون شاخه بری

    عجله باعث میشه زندگی برات زجر و زجر و زجر بشه

    و آسون بشی برای سختی ها

    انقد کتک خورت ملس میشه که تعجب میکنی

    عجله باعث میشه نذاری خدا هدایتت کنه

    و با ذهن محدود و بسیار بسیار محدود کننده خودت پیش بری

    عجله باعث میشه به قول قران تلاشهات پراکنده باشه

    فایده ای نداره

    عجله باعث میشه زود ناامید بشی و دست بکشی از کنترل ورودی هات و خودتو بندازی تو دل کثیفی و ی عالمه ورودی بد به خودت بدی

    که مثال فیزیکیش میشه خوردن یه عالمه سوسک و… در این حد چندش

    چون نمیتونی صبر کنی که اون خوراک های خوب به ثمر بشینه

    و هی برگردی به مثبتها

    و دوباره ناامیدی

    دوباره منفی بشی

    تمام اینها تجربه خود منه

    و باید ازشون درس بگیرم

    عجله بهت احساس گناه میده

    باعث خود سرزنشیت میشه

    چون تکامل رو نفهمیدی و نمیذاری اروم اروم تغییر کنی

    و مهم نیس چقد دوره و فایل داری و گوش دادی

    چون در عمل تغییرات پایدار نداشتی نتیجه ها نادلخواهه

    انقد خودم خودم رو سرزنش کردم تو این یکسال

    که مهم ترین تعهدم به خودم اینه

    هرکاری از دستت براومد انجام بده

    بقیه ش مهم نیست

    چون دیگه خودم خسته شده بودم واقعا

    بنظرم دوسال اولی که در سایت حضور داشتم بهتر بود عملکردم

    البته بازم اون عجله بود ولی خیلی کمتر

    فرض کن اون موقع 40 درصد بود

    ولی یه سال و نیم اخیر به 99 درصد رسیده بود!!!!!

    دلیلش هم این بود یادمه من از یجایی به بعد گفتم اینجوری فایده نداره نتایج باید خیلی بزرگ باشه

    فکر میکردم اون نتیجه حالا به زعم من بزرگ

    یهویی اتفاق میفته و من باید یه کاری بکنم

    ولی راه اصلیش همون اروم اروم گوش دادن فابلا و هی یه ذره بهتر و بهتر و بهتر شدناست

    که البته تا ابد هم ادامه داره

    ولی تو ذهن من این بود که به اینا برسم و تموم

    دیگه زندگی کنم و راحت باشم و اینا

    همون مثال یه سال بخور نون و تره…

    اما اون روش نه تنها جواب نداد بلکه من رو کامل از مسیر خارج کرد

    و کلی تجربه های دیگه که بالاتر گفتم و در ادامه هم میگم

    همیشه یکی از نجواهای اصلیمم این بود

    که بقیه با استاد دارن هی پیشرفت میکنند

    تو چرا از یه جایی به بعد هی اومدی پایین

    و حالت هم انقد بده

    کلا حس و حالم برگشته بود به چندین سال قبل که یه عالمه تضاد داشتم و به نوعی تو دل جهنم بودم

    اما این بار ذهنم برام جهنم ساخته بود ولی اوضاع اونقدر بد نبود

    اصلا بد نبود

    فقط با تمرکز بر کمبودها و ناسپاسی که عادت شده بود حس و حالم به شدت بد بود و این حس بد اتفاقای بد رو ارام ارام داشت جذب میکرد

    چون حتی در روند منفی هم سرعتی وجود نداره

    کلا تو دنیای مادی که بعد زمان وجود داره همه چیز روند داره و تکاملش باید طی بشه

    البته اگر فرض رو بر این بگیریم که سایر عوامل فراهم هستند

    خیلی وقتها همونطور که قبلا گفتم منتظریم تکامل طی بشه

    مثل این میمونه که دونه ای کاشته نشده باشه و منتظر باشم سبز بشه

    و حتی بدتر از اون متوقع باشم و بگم پس میوه هاش کجاست؟

    در این حد خنده دار

    ولی واقعا این ذهن من بود

    و از خودم فرار نمیکنم

    چون این بار میخوام با خودم به صلح برسم

    عجله نمیذاشت من خودم رو تجربه کنم

    خودم رو بشناسم

    فقط یک چیز رو می شناخت آن هم نتایج ظاهری بود

    به هر حال خواستم مسیری که تا حالا اومدم رو برای خودم مرور کنم و شروعی نو داشته باشم

    آرام ولی ادامه دار

    من بارها به ایمان رسیدم و به خدا و قانونش ایمان آوردم یعنی مطمئن شدم که حقیقت چیه

    ولی دوباره دچار شک شدم و مشرک شدم

    چون عجله داشتم

    و البته آن ایمان نبود

    ایمان یعنی همیشگی یعنی هرروز هر لحظه تکرار بشه

    یومنون یعنی همیشه ایمان میاورند

    درسته من کلی قدم برداشتم

    کارای مثبت کردم افکار مثبت داشتم

    حتی ی روزایی خیلی خیلی زیاد نهایت توانم را گذاشتم

    اما استمراره که مهمه

    حتی اگه هرروز یک قدم برمیداری اما همون رو فردا هم ادامه بده

    باید به تثبیت برسه ثابت بشه عادت بشه بعد برم سراغ قدم بعد

    من نباید الان انتظار مثبت اندیشی و اقدامات عملی استاد رو از خودم داشته باشم

    من فقط باید در حد توانم هرنکته ای شنیدم اولا خوب درکش کنم مرورش کنم تا بفهممش بعد بهش عمل کنم

    و اون عمل رو اونقد تکرارش کنم که به عادت تبدیل بشه

    مثل دست شستن

    مثل غذا خوردن

    اگه به عادتهامون نگاه کنیم میبینیم هرروز در حال انجام کلی کار هستیم

    بدون اینکه بهشون فکر کنیم برنامه داشته باشیم یا حتی برامون سخت باشه

    چون اونا دونه دونه عادت شدند

    پسرخاله کوچکم الان میدونه دستاش کثیف شد باید بشوره و این به عادت تبدیل شده براش

    اما هنوز غذا خوردن براش عادت نشده و مقاومت میکنه

    یه وقتایی اصلا نمیخواد غذا بخوره

    و مثلا به اصرار والدین و اطرافیان و….این کار رو انجام مبده

    چرا؟چون هنوز این رفتار براش عادت نشده

    که باید غذا بخوره

    این بهترین مثال برای خود منه

    که یاد بگیرم چطوری عادت های خوب رو تو وجود بسازم

    دیگع کاری به قبلا ندارم

    ولی تا حد امکان از تجربیاتم استفاده میکنم

    و باید درسهاش رو بگیرم

    من همیشه دوست دارم بتونم از تجربیات بقیه استفاده کنم و لزوما همه چیو خودم تجربه نکنم

    اما انقد مقاومت داشتم که باید اینا رو تجربه میکردم تا به صورت کاملا ملموس برای همیشه توذهنم بمونه که چه افکاری و چه عادتهایی چه نتایجی رو به همراه داره

    عجله باعث میشه بدون درک درست از صحبتای استاد بخوای یهویی تصمیم بگیری

    یا حتی به نجواهای ذهنیت گوش بدی و یادت نباشه احساست بده و این الهام نیست

    راه درست بهت آرامش میده

    عجله باعث میشه از بقیه توقع داشته باشی که راهنماییت کنند تا تو زود به مسیر برسی

    و نخوای خودت تفکر و تعمق کنی و تجربه کنی

    و این اعتماد به نفست رو نابود میکنه

    همین من رو به شدت وابسته چندنفر از عزیزانم که تو این سایت بودند کرده بود

    و نظر اونا برام خیلی مهم بود جوری که ازشون میترسیدم و هی بازم تصمیم اشتباه میگرفتم چون ترس و…من رو تو مسیر غلط قرار داده بود

    و خودمم نمیدونستم دلیل اون رفتارام چی بود و چرا ثبات ندارم

    چون من دنبال تایید بودم و هی عجله داشتم یه نتایجی بگیرم و هویتم رو تو اونا میدیدم

    عجله باعث میشه خودت رو مقایسه کنی

    و بدون توجه به مدار الانت قدمهایی برداری که اصلا برای شرایط الانت نیس و سازگار نیست با مدار الانت و توهم بزنی که داری به الهاماتت گوش میدی

    عجله باعث میشه که خودت رو نشناسی و فقط ببینی این و اون چی میگن

    حتی افراد مثبت و حتی استاد

    دنبال این باشی اونا بهت بگن چه راهی بری بهتره و سبک شخصی خودت رو نداشته باشی

    و به این دقت نکنی که حرفهای اون ادم طبق شرایط خودش هست نه برای همه

    منظورم در مورد مثلا علاقه و شغل و خواسته هاست

    نه خود قانون که ثابت و برای همه یکیه

    مثلا بارها استاد گفته کنکور و مسیر اکادمیک و…راه ایشون نبوده و خارج شده ازش

    یا مثلا یه فرد خواسته ش اینه همیشه تو سفر زندگی کنه

    منم چون این ادمها رو قبول دارم ناخوداگاه میخوام هر رفتاری از اون ادماا رو تکرار کنم میگم خب منم همونیو میخوام که اینا میگن

    البته ابنجا میفهمم دلیلش کمبود اعتماد به نفسه

    چون من خودم رو باور ندارم

    یه برگی در بادم که هر سمتی من رو میشه برد

    یعنی نه خواسته ای دارم نه هیچی

    به قول کامنت یکی از دوستان که امروز گفته بودند وقتی هدف جدی نداری جهان برات دغدغه درست میکنه که اونا رو حل کنی

    یعنی نمیشه بیکار بود تو این جهان

    اون وقت این همه ادم هدف نداریم

    و هدفی هم باشه مقطعی و کپی از روی بقیه ست

    من تمام این موارد رو میگم که ازشون درس بگیرم و شروعی باشه برای بهبود

    اینجا متوجه شدم به شدت اعتماد به نفس مهمه و قدم اول هست

    تا این اعتماد به نفسه نباشه اصلا منی نیست که بخواد هدفی هم داشته باشه

    بخدا اصلا نه ادم مشکل داری وجود داره نه عجیب غریب

    همه مثل همیم فقط باید بفهمیم که چطور این قوانین ثابت رو درک و عملی کنیم

    بارها و بارها ذهنم بهم میگفت تو فرق داری

    برای تو نمیشه

    یجورایی اون زیرا به شدت معتقد بودم به خدای انسانی

    نه خدای سیستمی

    این اواخر فهمیدم که چقد این ذهنیت رو داشنم که تهش خدا انتخابگره یجورایی باید تایید کنه و بخواد بعد بشه

    یه چیز ظریف و ریزی بود

    خیلیم به ظاهر مخالف اون نوع تفکر بودما

    اما خودم به شدت توذهنم اجرا میشد

    یه درس دیگه ای که تو این مدت گرفتم

    میرزا غلط گیر بودن بقیه و اصلاح حرفای اوناست

    یجورایی فکر میکردم با اینکار باورای خوب میسازم

    اما با بحث و حتی مقاومت و انکار چه تو ذهنم چه حرف زدن بیشتر وارد مدار اونا شدم و اون باورا رو تقویت کردم

    بهترین کار اعراض بود

    باید تماما روت رو برگردونی اونور

    با هرروشی که بلدی

    ذهن که رفت جای دبگه ای دیگه تمومه

    اصلا روش تمرکز نمیکنه

    ولی من میدیدم که با اون کارا هی احساسم بدترمیشه

    و نتیجه هم نمیگیرم

    راهم اشتباه بود

    یه وقتایی هم تایید ادمها برامون مهمه دنبال یار و پایه و همراهیم

    من به شدت برای یکی از عزیزانم این دیدگاه رو داشتم

    خب با قوانین تونسته بودم رابطه ای رویایی خلق کنم باهاش و خیلیها تعجب میکردند و غبطه میخوردند

    این باعث شده بود فکر کنم خب با هم باید پیشرفت کنیم و این حرفها

    یادم رفته بود من تنها هستم و یه روح مجردم

    اونقد وابسته بودم و حق رو به خودم مبدادم

    که حتی خود خدا هم میگفت اشتباهه نمیفهمیدم

    یروز خیلی واضح خدا هدایتم کرد و انگار داشت همینجوری نداها میومد

    که شدیدا وابسته ای و باید قطع بشه و….

    و خیلی حس بدی بود

    مثل این میمونه ی دختر کوچولو باشی

    و بهترین و زیباترین عروسکی که داری رو ازت بگیرن ولی به جاش بهترین عروسک جهان رو بهت بدن

    اما تو ندیش و فکر کنی اونی که داری بهترینه

    در حالی که اینطور نیست

    میدونستم خداوند چی میگه و انگار برام جا افتاد

    قبلا حتی یک درصد شک نداشتم که رفتارم غلطه در مورد اون ادم

    تازه بهش افتخارم میکردم

    الان میفهمم باورها انقد جزوی از ما میشن که باید دقت کنی تا تشخیصشون بدی

    خیلی خوبه

    خوشحالم که دارم مینویسم

    خوشحالم که از نو میخوام شروع کنم

    آرام آرام

    آهسته

    هدفم فعلا کشیدن دندون عجله ست

    آرام آرام میخوام بِکِشَمِش

    حسم خیلی خوبه

    از وقتی شروع کردم به نوشتم کامنت حدودا ساعت 9 بود فکر کنم و چندتا جوش رو صورتم داشتم نیم ساعت پیش دقت کردم محو شده بودند

    حال خوب انقد اثر گذاره

    من خیلی خوشحالم که اینا رو نوشتم

    همونطور که بالاتر گفتم از ی تایمی به بعد نگران بودم که چرا من شیب مثبت رو به بالا ندارم و همش سینوسی ام

    ولی الان قلبم میگه تو تنها نیستی و این مشکل خیلیاست چون کامنتهایی رو هم در این مورد خوندم

    و دلیلش رو تو کل کامنت گفتم

    عجله

    مخرب ترین عادت جهان

    خداروشکر که نوشتم

    به عنوان قسمت پایانی کامنت

    خواستم در مورد قدمهایی که این مدت برداشتم و به نتایج خوب منجر شد بگم به طور خلاصه

    تو کامنتای بعدی کامل تر میگم

    کلمه عذاب رو تو قران سرچ کردم و کل ایاتش رو نوشتم برای خودم

    اون تایم حسم خیلی خوب بود که میفهمیدم برای چیا عذاب اومده و چقد قانون رو تو جای جای اون ایات دیدم

    چندین روز باری فراوانی انجام دادم و چه چیزایی نوشتم که عینا همونا یا بهتر از اونا رو تونستم داشته باشم

    سپاسگزاری نوشتم و حسم خیلی خوب میشد

    رو روابط به طور عملی تمرین اجرا کردم و همون چند روز اول نتیجه محسوس رو دیدم

    با این باور که تمام ادمها روح خدا رو تو وجودشون دارن فارغ از ذهنشون همه خوبن

    وقتی درکش کردم یکم عمل کردم خیلی تاثیرش رو دیدم روی رابطم با چندتا ادم که قبلش نادلخواه بود

    در مورد پول هروقت فراوانی رو فهمیدم و به پول متمرکز شدم صحبت از فراوانی و….شد یه عالمه فکت که نشونه بود و مهرتایید بر قوانین

    و البته پول های بیشتر وارد حسابم شد

    تو دوسال اول خیلی وقتا ستاره قطبی انجام دادم و واقعا خلق ها کردم و حسم خوب بود در طول روز

    این مدت هم یبار انقد واقعی بود که مو به مو خلق کردم و ایمان آوردم چقد میتونیم خلق کنیم

    اصلی ترین نکته این تمرین و کلا خلق هزخواسته اون احساس واقعی و خوب موقع تجسمشه

    یه وقتایی اصلا تجسم نمیکنیم یا در حد انجام وظیفه ست

    اما اون حس خوب و لذت و اینکه ایمان میاری که میشه وقتی اونجوری تصور کنی صد درصد میشه

    من اینا رو تجربه کردم

    و اون حس خوب یجورایی ادامه دار میشه و در ادامه راه هم حست خوبه و حس خوب هی خواسته هات رو برات میاره

    جوری که میفتی تو صراط مستقیم و هرلحظه ت نه تنها لذته بلکه هی میری جلو میگی عه این خواستم و بعد بهت داده میشه تیک میزنی و بعدی و بعدی و بعدی….

    از خودم میپرسم خب تو که اینا رو میدونستی

    و انقد واضح همه چی ام دیدی و تجربه کردی

    چرا از مسیر خارج شدی و اون داستانا و‌….

    جواب :عجله

    همیشه استاد میگه همون اتفاقات خوب اولیه برام شد ایمان و باور برای ادامه راه

    اما دقت که کردم برای من عادی بود و یچیزی که انگار باید می بوده

    ی چیزی به اسم ناسپاسی

    ندیدن نعمتها ندیدن نشانه ها

    فقط و فقط وابسته بودن به یه سری نتایج

    که اونم زود بیاد اگه دیر باشه فایده نداره

    یه عالمه ریشه داره بنظرم هر اتفاق خوب یا بدی

    نمیشه گفت فقط این عامل یا فقط اون عامل

    اما برای من اصلی ترینش عدم درک قانون تکامل بود چون از یجایی به بعد من به این رسیده بودم که همه چی همین جاست و باید ادامه داد

    اما من ی راه های دیگه ای میرفتم

    و تا ب ی تضاد برخورد میکردم سریع خدافظی میکردم یجوری ام بودم که ببین نمیشه و نمیذارن و‌..

    فکر میکردم برای بقیه همه چی گل و بلبله

    و یا اینکه درستش اینه یهویی همه چی متحول شه و اینا چیه و از این حرفا

    البته بازم برمیگرده به نداشتن هدف جدی که تو راه درست نگهت داره

    و نداشتن اون هدفم برمیگرده به عدم اعتماد به نفس

    خب حالا چی نمیذاره اون اعتماد به نفسه رو قوی کنم و هی بهتر بشم؟

    عجله و عدم درک قانون تکامل

    باید بفهمم کم کم و اروم اروم هی این ذهنه ساخته میشه قشنگ میشه

    باید یاد بگیرم تمرکزم رو مثبتها باشه و رو اون قسمت پر لیوان

    تو هر موضوعی

    در مورد خودم،اتفاقات و ادمها.

    چطوری این عادت رو بسازم؟فقط باید اینجا بمونم

    خیلی این سایت ایزوله و پر از امکاناته

    باید درست استفاده کنم از این امکانات

    و به تغییرم کمک کنه

    هربار ورودی مورد نیازی که حسم رو خوب میکنه به ذهنم بدم

    و خوب بفهممش و درکش کنم

    اینجا این امکانات برای استفادست نه اینکه هرکی بیشتر همه چیو تست کنه برنده شه بلکه کمیت مهمه و اصلا مسابقه ای در کار نیست

    کمیت و اون درک و عمل مهمه

    نه تعداد

    خیلی مهمه که بفهمم اینو

    خیلی مهمه بدونم اصلا هدف چیه

    چرا اینجا ام چرا این مطالب رو میخوانم یا گوش میدم دلیلم چیه؟صرف مطالعه یا شنیدن به من کمک نمیکنه

    مثل ی امتحانه که کسی که خوب نفهمیده باشه حتی اگه تمام کتابم حفظ باشه به درد نمیخوره چون نمیتونه سوال حل کنه

    الان هم موضوع همینه

    من باید درک کنم که هدفم چیه از وقت گذاشتن برای این مطالب

    هدف این نیست که بیشتر و بیشتر بدونم و به همه جا سرک بکشم

    هدف اینه خوب درک کنم و به دردم بخوره

    من تازه دارم متوجه میشم

    فرق واقعی این دوتا رو

    4 بار رفتم تمرین آگهی تبلیغاتی انجام دادم

    ساز یادگرفتم

    کلی نرم افرار یادگرفتم

    کلی کار با اپلیکیشن های مختلف یادگرفت

    یه عالمه مهارت مختلف یادگرفتم

    خیلی خلاصه میگم ولی تمرکزم رو روی جرئیاتشون میذارم بعدا که بدونم چقد توانا ام

    اقدامات عملی زیادی انجام دادم

    تو دوسال اول به صورت پیوسته به شدت مو به مو عمل میکردم هر ایده ای که به ذهنم میومد

    و این مدت هم مسیری که در اصل علاقه قلبیم از سن کم بود رو خواستم شروع کنم همون اول چقد ایده داشتم و انجامش دادم

    اونجاهایی بود که قلبم میگفت و انجام دادم

    و البته ذهنمم کلی مسیر و راهکار داد که انجامش دادم و حس بد داد و تو مسیر من نبود

    اما نکات خوبی داشت که میگم

    مثلا اون تجارب و دانسته ها و اموزشها بهم در بقیه مسیرها کمک میکنه

    یا مسیرهای خلاف قوانین درستی قانون رو برام اثبات میکنه

    جاهایی که با تمام وجود خواستم بهش رسیدم

    و فهمیدم باید واقعا بخوای تا بشه

    و زورکی نیست

    بلکه خواسته از قلبت میاد راهکاراش هم از قلبت میاد قدمها رو هم بهت میگه و شرایط و…. رو هم برات فراهم میکنه

    البته قبلش اومدی تو مسبر درست

    و باورهای خوبی ساخته شده

    و ایده ها رو که بهت میگه تو فقط انجام میدی

    و میبینی چقد عالی و راحت و دلچسب بود

    هم مسیر هم مقصد

    این یعنی خواسته واقعی

    و ترکیبش با باورای درست

    خیلی حس خوبیه من تجربه ش رو داشتم

    در مورد رسالت یا علاقه یا هرچیزی

    میخوام بگم خیلی سخت گرفتم

    و هی گوش دادن و اجرای ایده های ذهن هم من رو از مسیر منحرف میکرد

    چون تقلا میکردم و عجله داشتم برای شروع و ورود به مسیر علاقه و فکر میکردم اونجا سریع نتیجه میگیرم

    کلا نذاشتم با ارامش هدایت بشم

    فکر میکردم خودم سریعتر درستش میکنم

    اما هی دورتر شدم و حالمم که نگم

    تنها کاری که باید میکردم همون جایی که بودم بهترینم رو میذاشتم و کار فیزیکی رو رها نمیکردم بلکه خودشناسی میکردم و رو اعتماد به نفسم کار میکردم اروم اروم هدایت میشدم همونطوری که قبلش شدم

    در مورد تصمیم

    من دقت کردم هروقت خواستم تصمیم بگیرم هدایت خواستنم جوری بود که خدایا تو برای من تصمیم بگیر

    یجوری که انگار خدا انسانه و اون انتخاب کنه

    من این رو درک نکرده بودم که من خواسته م باید واضح باشه و خدا قدم به قدم من رو هدایت مبکنه

    من ناخودآگاه مبخواستم خدا انتخاب کنه

    همون بحث صلاح و غیر صلاح

    با اینکه به ظاهر مخالف اون دیدگاه بودم

    و از اونور فکر میکردم سریع باید انتخاب کنی کدوم راه رو میخوای بری

    بدون خودشناسی و با اعتماد به نفس پایین!!!

    مثل اینه حتی 1 میلیون هم نداری.بشینی فکر کنی 1 میلیارد رو چجوری سرمایه گذاری کنم

    و خیلیم خودت رو اذیت کنی و تقلا کنی برای فهمبدنش و راهکار پیدا کردن

    اگه به حرف استاد گوش کنم از این اتفاقات پیش نمیاد

    چاره فقط بودن درست تو مسیره

    و گوش دادن فایلا جوری که درک بشه به فهم برسه و بعدش عمل و هی تکرار اون عمل

    فایلا نباید قطع بشن هیچ وقت

    اینا اگاهی های خالصی ان که از قلب استاد میاد از سمت خدا

    نه چیزی که فکر شده باشه و از قبل سناریو داشته باشه

    این کامنت تماما برای خودم بود جوری که نمیدونم چی نوشتم چون اصلا برنگشتم به قبل

    و باید بارها بخونمش

    به عنوان کلام اخر

    من از نو متولد شدم امروز

    کاملا احساسش میکنم

    وشاید همه اون ها باید تجربه میشد و لازم بود

    چه برای من الان

    چه برای من سالها بعد

    راستی من قبلا نمینوشتم

    خیلی دلایل هم برای خودم داشتم

    که دیگه مهم نیست

    الان میخوام باشم و بنویسم

    و چقد بهم کمک کرد این نوشتن

    با اینکه اولین بارم بود

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای: