شکارچی نکات مثبت باشیم

این فایل،  توضیح نظر یکی از دوستان عزیز است که یک بازی خانوادگی به نام، “شکارچی نکات مثبت” را طراحی کرده اند.

ایشان با الهام از آگاهی های فایل “درس های زندگی از یک بازی” این بازی را طراحی کرده اند تا اصل مهم زندگی یعنی “تربیت ذهن برای توجه به نکات مثبت” را به فرزندان خود آموزش دهند و این آموزش را تبدیل به بازی کنند.

طبق نظر ایشان، برخی از دستاوردهای این بازی، شامل موارد زیر است:

  • یادگیری کار تیمی و مشارکت در کارهای خانه
  • ساختن عادت “توجه به نکات مثبت”
  • ایجاد رقابت سالم بین بچه‌ها برای پیدا کردن نکات مثبت بیشتر
  • جهت‌دهی آگاهانه گفتگوی خانوادگی به سمت “یادآوری نکات مثبت امروز به یکدیگر”
  • ارتباط صمیمی و سازنده بین اعضای خانواده
  • یادگیری از همدیگر در این باره که: اگر از چه زاویه ای نگاه کنم، می توانم زیبایی‌های بیشتری ببینم.

این فایل زیبا و تأثیرگذار را ببینید و در بخش نظرات، درباره سایر ویژگی های مثبت و سازنده این بازی جذاب بنویسید.

همچنین، می‌توانید این بازی را در جمع خانواده خود اجرا کنید و درباره تجربیات سازنده ای بنویسید که انجام این بازی برای “خانواده شما” و حتی شخص شما داشته است. زیرا نه تنها بچه ها بلکه ما نیاز داریم تا این بازی را تبدیل به عادت روزانه زندگی خود کنیم.

خوشحال می‌شویم بدانیم شما چگونه بازی “شکارچی نکات مثبت” را بخشی از عادت روزانه زندگی خود کرده‌اید و چه منفعت‌های دیگری را می توانید از این بازی داشته باشید.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری شکارچی نکات مثبت باشیم
    373MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی شکارچی نکات مثبت باشیم
    39MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا نظام الدینی» در این صفحه: 3
  1. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام استادجان، مریم بانوی عزیز و دوستان هم‌فرکانس

    اول دوست دارم بپرسم که استادجان زندگی تو بهشت خوش می‌گذره؟ پارادایس واقعا یه تکه از بهشت شده. دیدن اون جنگل زیبای پشت سرتون و موج زیبای روی دریاچه که با باد شکل می‌گیره و اون آسمانم زیبا با ابرهای دلفریبش که قشنگ دلپذیری یک هوای ابری رو به ما منتقل می‌کند، خودش کافیه که حس ما رو به بهترین حالت ممکن تبدیل کنه، دیگه وقتی با این آگاهی‌ها، استایل زیبای شما که نشان از یک اراده آهنین دارد، محبت صادقانه مریم‌جون که فیلم می‌گیره همراه می‌شه دیگه خود خود بهشته. «جنات تجری من تحتها الانهار». به راستی که «نعم‌الثواب و حسنت مرتفقا» . خوب دستاوردی است استادجان، خوب! و نوش جانتان که خداوند این‌گونه محسنین را جزا می‌دهد.

    من یه مدته که البته تو چند کامنت دیگه هم گفته‌ام سعی می‌کنم آگاهانه به نکات مثبت توجه کنم. یعنی یک موضوع رو می‌ذارم جلوی رویم و تا شب یا یک مدت طولانی نکات مثبتش رو بیرون می‌کشم و یادداشت می‌کنم که هیچ چیز مثل نوشتن اون حس فوق‌العاده رو ایجاد نمی‌کنه و ضمن اینکه تا مدت‌ها در ذهن من اون نکات رو نگاه می‌‌داره. واااای از وقتی که نکات مثبت سر کارم رو و دوستانم رو نوشتم، فقط خدا می‌دونه چه حس بی‌نظیری پیدا کرده‌ام. مثل یه هاله‌‌ی خوشی که اطرافم بپیچد و دائم با من باشد. یه حس خوب یک‌ریز و طولانی چندین روزه باهام هست. یعنی می‌خوابم، بیدار می‌شم چشم که باز می‌کنم انگار این حسه یه گوشه کمون کرده بوده که بپره بیاد به جون من بنشینه، سریع تمام وجودم پر شادی می‌شه. این تمرین خیلی بی‌نظیر بود. البته من مدت‌هاست تمرین نکات مثبت رو انجام می‌دم، از چندین سال پیش که با صلوات‌شمار این کار رو می‌کردم و همه فکر می‌کردند دارم ذکر می‌گم و می‌گفتند التماس دعا تا الان که اون نکات رو یادداشت می‌کنم و برای همین این حس فوق‌العاده بر وجودم نشسته است.

    الان ذهنم شرطی شده و مثل بچه‌ای که غذا طلب می‌کنه، نیاز داره که بنشینم و به یه موضوع خاص فکر کنم و نکات مثبتش رو بیرون بکشم. این غیر از زمان‌هایی است که مثلا توی تاکسی نشسته‌ام و به خودم می‌گویم همین الان نکات مثبت اطرافت رو بگو و این‌طوری دائم به نکات مثبت فکر می‌کنم. الان هم خوابیده بودم و داشتم به خودم می‌گفتم تا خوابم ببره بیام نکات مثبت صبح تا حالا رو تو ذهنم دوره کنم، بعد متوجه شدم هی خوابم می‌بره، ولی ذهنم تن به خواب نمی‌‌ده و بیدارم می‌کنه و می‌گه اینجا بودیم بقیه‌ش رو بگو، دوباره یه نکته می‌گم و خوابم می‌بره و چند ثانیه بعد دوباره بیدارم می‌کنه. مثل موقع‌هایی که رو کتاب خوابت ببره و هی سرت بیفته دوباره بلند بشی دوباره سرت بیفته. این بود که بلند شدم نشستم تا نکات مثبت امروز رو بنویسم تا خیالم راحت بشه، گفتم بیام همین تمرین رو کامنت کنم تا برای دیگران هم مفید باشه.

    اول که اومدم تو اتاق، همکارم یه آهنگ زیبای علیرضا قربانی گذاشته بود که هوش از سرم برد:

    جز یاد تو دل به هرچه بستم توبه/ بی‌ذکر تو هر جای نشستم توبه

    بعد نشستم پشت میزم و اون صندلی راحت و سیستم خوبم رو دیدم که تایپ توی اون بسیار راحت‌تر از نوشتن و تایپ توی گوشی‌م هست و خدا رو بابت اینکه این‌قدر فراغت بال دارم که می‌تونم به تمریناتم هم برسم، شکر کردم. و اما امروز از صبح:

    استادجان، من هر روز چشم که باز می‌کنم با اینکه تو وسط شهر و بین خونه‌های آپارتمانی زندگی می‌کنم، مست صدای پرنده‌هایی می‌شوم که از بیرون پنجره می‌آید. نمی‌دونم همیشه بودند یا من امسال متوجه چهچه این پرنده خوش الحان شده‌ام. اما هر روز صبح بدون استثنا به خدا میگم ممنونتم عزیزدلم، امروز هم تو بهشت چشم باز کردم. آخه وقتی چشم باز کنی، این صدای زیبا رو بشنوی، چشمت بیفته به صورت مثل قرص قمر دخترت و دلت از حضورش و معصومیتش و نحوه خوابیدنش غنج بزند و هیچ چیز هم نباشد که تو را آزار دهد و مسئله بغرنجی که غصه به دلت بنشاند نباشد، غیر از این است که توی بهشت چشم باز کردی؟

    از هفته پیش که تعهدم را داده‌ام، هر صبح ورزش می‌کنم و نمی‌تونم توصیف کنم نشاط صبحگاهی بعد از ورزشی که مابینش با رقص و آواز همراه است چه وصف‌ناپذیر است. و خوردن قهوه‌ای که خستگی ورزش رو در میاره و نشاطم رو چند برابر میکنه. صبح به‌صبح که از خونه میام بیرون اول یه نگاه به آسمون می‌ندازم و بعد از زیر دو تا درختی که رفیقانه سر به هم داده‌اند از جلوی خونه رد می‌شم. تازه معجزه‌ها از اینجا به بعد شروع می‌شود. تو مسیر خانه تا اداره با این حس‌های عالی که از صبح ایجاد شده، اتفاقاتی میفته که تا شب با یادآوری‌ش مست مستم. این‌قدر مهربونی بی‌دریغ و زیبا تو مسیر اداره یا اتفاقات شگفت‌انگیز می‌بینم که شده جزو بهترین خاطرات زندگی‌م. همین امروز بود یا دیروز که در تاکسی رو باز کردم و تا نشستم صندلی جلو، یه باد خنک تمام وجودم رو غرق خودش کرد. حسش فوق‌العاده بود، به راننده گفتم دمتون گرم. چه خوبه که کولرتون روشنه. راننده یه جوان بسیار با وجدان و تپل و مهربان بود. گفت هر چیزی رو می‌شه تحمل کرد جز گرما. یه لباس خوش‌رنگ قرمز پوشیده بود و ماشینش بسیاااار تمیز بود. تمیزی و حس خوب این ماشین چشمگیر بود. بعد این جوون با سلیقه اومده بود یه تکه علف صحرایی از جایی کنده بود گذاشته بود جلوی باد کولر؛ یعنی دیگه بقیه‌ش رو خودتون تصور کنید. از گرمای بیرون وارد تاکسی‌ می‌شدی، یه باد خنک به صورتت می‌خورد و بعد یه بوی گیاه خودروی صحرایی از خود بی‌خودت می‌کرد. اصلا برای چند لحظه فکر نمی‌کردی که توی تاکسی نشستی و داری می‌ری اداره. فکر می‌کردی وسط صحرا ایستادی و باد لای گندمزار می‌پیچه، بعد تمام تو رو در بر میگیره و لای موهات به بازی مشغول می‌شه. اصلا بعضی‌ها همه‌چی‌شون قشنگه. این جوون سرآخر که پیاده می‌شدیم دیدم کرایه پارسال رو گرفت و گفت نمی‌فهمم چرا این‌قدر گرون کردن و مردم هم این کرایه زیاد رو می‌پردازن و قشنگ‌ترش این بود که وقتی اصرار می‌کردی که آقا ما راضی هستیم، می‌گفت شما راضی هستید، من خودم راضی نیستم.

    استاد عزیز، فکر کنید آدم‌ صبحش رو در این فضا و با این آدما شروع کنه، این صبح غیر از صبح بهشته؟

    این البته برای دیروز بود، اما امروز هم کم از دیروز نداشت. صبح بهترین های زندگی‌م خونمون بودند. همه‌شون بلند شدند، با هم چایی‌صبحانه خوردیم، گفتیم و خندیدیم و در کمال شادی از خونه اومدم بیرون. و باز هم یک انسان عالی دیگه و یک راحتی فوق‌العاده و گوش دادن به آهنگ‌های قشنگ که مخاطب همه اون‌ها خداست. من این‌قدر راحت و خوش‌خوشانه میام اداره که حد نداره. مخصوصا از وقتی که طرح شناور رو گذاشتن که دیگه اصلا حس نمی‌کنیی کارمندی و اگه یه دقیقه دیر بشه باید جواب بدی. کلاااا داره خوش می‌گذره.

    اومدم داخل اتاق شدم و قبل از هر چیز چشمم به گل‌ و گلدان‌های قشنگ روی میزم افتاد که البته هیچ کدوم رو من تهیه نکردم و من فقط دارم ازشون لذت می‌‌برم. سرم رو که بالا میارم، از پنجره منظره زیبای یه درخت سرسبز تنومند رو می‌بینم که سبزی‌ش در مقابل ساختمون زیبای قرمز رنگی که این درخت در حیاط آن قرار داره، بیشتر به چشم میاد. سر می‌چرخونم گوشه میزم یه گلدون کوچک حنا هست که یاداور هدیه یک دوست خیلی عزیزه و سرشار از مهربونی است. این گلدون گل‌هاش تموم شده اما اون طرفی که به منه، یه گل کوچک قرمز زیبا داره که میون اون برگای سبز داره هی بهم چشمک می‌زنه و می‌گه من فقط برای تو موندم که حال دلت رو خوب کنم و چشمت هر لحظه زیبایی ببینه ومن سپاسگزار این خدای خالق زیبایی هستم که مهر و زیبایی رو در این گلدون کوچک قرین هم کرده و برای من فرستاده. صورتم رو طرف دیگه میزم می‌چرخونم یه گلدون بگونیا با گل‌های قبلا نارنجی و الان گل‌بهی هست که بی‌نظیره. وجود این گل هر جایی رو قشنگ می‌کنه.

    صبحم رو با هم‌کلامی با دوستی شروع کردم که گاهی از دست مثبت‌اندیشی‌های من کلافه می‌شود، اما امروز در کمال تعجب وقتی از یکی از همکاران گله کرد و من بهش پیشنهاد دادم به جای اینکه از این زاویه نگاه کند، زاویه دیدش رو عوض کنه و از زاویه دیگه‌ای به قضیه نگاه کنه، حرفم رو پذیرفت و من اتفاقا برق شادی رو توی چشماش دیدم و متوجه شدم که موضوعی که می‌توانست او رو ناراحت کنه، چقدر الان براش لذت‌بخشه. اینجا بود که من فهمیدم در دیدن نکات مثبت دارم یه کم تبحر به دست می‌ارم و واقعا زاویه دیدم با بقیه فرق کرده است.

    محیط امن و راحت و بی‌دردسر و آزاد و رهای سر کار برای این روزهای من که کارم کمتر است این امکان رو ایجاد می‌کنه که به راحتی به تمرینات سایت برسم و کلی روی خودم تمرین کنم. و این واقعا جای سپاسگزاری داره. البته من از کار کم نمیذارم اما هنوز کار من شلوغ نشده و می‌تونم گاهی هم به کارهای شخصی‌م برسم و امروز این‌قدر محیط اتاق خلوت و عالی بود که من به راحتی تونستم یه موضوعی رو برای خودم حلاجی کنم و بتونم کامنت ثروت رو بذارم.

    اینجا یه آبدارچی داره، استاد جان باید ببینیش. یه جوون بیست و چند ساله است؛ اما این‌قدر خوش اخلاقه، من غیر از لبخند روی چهره این بچه تا حالا ندیدم. با ادب، تمییز، چایی هاش هم عالیه. با ظرفیت، اصلا آقای جعفری نباشه، جاش خیلی خالیه. این‌قدر بچه‌ها باهاش شوخی می‌کنند و اون می‌خنده و پابه‌پای بچه‌ها می‌گه ومی‌خنده که همه نشاندهنده این است که عزت نفس خوبی داره. ستودنی است. هزار نکته مثبت دیگه وجود داره که چون کامنت طولانی می‌شه نمی‌ذارم؛ اما اگه توی دفترم یادداشت کرده بودم می‌نوشتم.

    غرض از همه این‌ها این بود که باید آگاهانه خودت رو مجبور کنی نکات مثبت رو ببینی و روی آن مانور بدی. شاید بعضی از دوستان همراهی نداشته باشند که این بازی نکات مثبت رو انجام بدهند؛ اما به تنهایی هم می‌شه یه دفتر داشته باشی و برای خودت بنویسی و آخر شب خودت رو تشویق کنی.

    سیدعلی خوشدل عزیز یه حرف قشنگی مابین کامنت‌هاش گفته بود که برای من خیلی درس داره. می‌گفت تا جایی که فکر نکنم برای خودنمایی کامنت می‌ذارم ، این کار رو ادامه میدم. من هر بار که دارم میام ارسال رو بزنم، از خودم می‌پرسم دلیل فرستادن این دیدگاهت چیه؟ بسیاری از کامنت‌ها رو بعد از نوشتن پاک می‌کنم.

    اما دوست دارم در اندازه خودم زیبایی‌های این دنیا رو ببینم و بگم. دوست دارم همه ببیند که ما همین الان هم توبهشت زندگی می‌کنیم وقتی اطرافمون این همه محبت هست. گاهی به این نیت زیبایی‌ها رو ببینیم و بیان کنیم که شاید از حجم ناشکری‌های این دنیا کم کرده باشیم که قلیل من عبادی الشکور.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  2. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام دوست عزیز

    خوشحالم که کامنتم تاثیر مثبتی رو‌ داشت. شما قطعا کارِتون درسته و موفقیت‌هاتون به خاطر نگاه زیبابینتونه. امیدوارم این‌قدر نتایج عالی رو کسب کنید که همکاراتون به خاطر نتایج شگفت‌انگیزتون روند مثبت‌اندیشی رو دنبال کنند.

    دوستان من تو اداره به من به شوخی می‌گن تو اختلال خوشبینی داری. بعد وقتی موفقیتی به دست میارم، تو چشمم نگاه می‌کنند و می‌گن این نور چشمی‌شونه! متاسفانه اون مواقع فراموش می‌کنند که من اختلال خوشبینی دارم!!!!

    من هم تو دلم می‌گم: صد البته که من نور چشمی هستم؛ اما نور چشمی تنها قدرت جهان، ابرقدرت مهربان، خدای رحمن هستم نه بالادستی‌های تو اداره.

    کمترین سود این نگاه اینه که حالمون خوبه و هدف تو دنیا فقط همینه. همین روند رو ادامه بدین که قطعا پیشرفت‌های بزرگ در انتظار شماست.

    براتون آرزوی موفقیت می‌کنم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2409 روز

    سلام سمانه جان

    من هم اتفاقی به کامنت تو برخوردم. از طریق ایمیل اومده بودم کامنت سعیده‌جان رو بخونم که رسیدم به کامنت تو (ایمیل کامنت‌های خودت رو هنوز باز نکرده بودم).

    بعد یادم اومد چند روز پیش در جواب کامنت پر محبتت می‌خواستم یه موضوعی رو بهت بگم ولی فراموش کردم. من کلا خودم رو در قید و بند قرار نمی‌دم که حتما الان باید جواب این کامنت رو بذارم یا نه. زمانی کامنت می‌ذارم که یه حس قوی پشتش باشه و امروز اون حس قوی بهم گفت حرف‌هایی که می‌خواستی به سمانه بگی رو امروز بهش بگو.

    راستش تو یکی از کامنت‌هات از درخت توت جلوی خونه‌تون نوشته بودی، نمی‌دونم چرا؟ ولی از اون موقع هر بار کامنت تو رو می‌خونم یاد آن‌شرلی با همون روحیهٔ قشنگ دوستداشتنی و اون منظرهٔ زیبای جلوی خونه‌ش میفتم. همیشه فکر می‌کنم دختری که داره(نمی‌دونم در کجای ایران) این مطالب رو می‌نویسه، یه دختر با همون سرزندگی و شادابیه که می‌تونه با درخت جلوی خونه‌شون حرف بزنه و زیبایی ‌پروانه‌ها رو ببینه و با پیشی‌ها بازی کنه و … .

    خلاصه تمام اونچه از کامنت‌هات برداشت می‌کنم یه درون زیبا، زلال و تشنهٔ زیبایی‌هاست.

    (الان یک چیزی رو متوجه شدم. من چقدر وقت پیش این حرف‌ها رو می‌خواستم به تویی که اصلا ندیدم بیان کنم، اما امروز گفتم، دلیلش ارتعاشیه که خودت دادی و معلومه وجود خودت خیلی برای خودت عزیز شده که دیگران رو به تحسین وا می‌داری. تجربه این آگاهی برام جالب بود)

    خلاصه که امیدوارم یه روز توی یه جایی زندگی کنی که صبح که پنجره رو باز می‌کنی یه ویو مثل همون ویوی داستان آن‌شرلی جلوی روت باشه. یه دشت باز یه آسمون زیبا، همه چیز تو وسعت بزرگ و دلباز و یه زندگی پر از حس خوب.

    راستی، تو خیابون هر جا کوییک می‌بینم یادت می‌کنم. چند روز پیش یه کوییک شیری دیدم و یه دفعه به خدا گفتم الهی سمانه از این رنگ بگیره، (حیف که استاد استیکرها رو بستن وگرنه این کامنت پر بود از استیکر خنده و تعجب)

    با همین فرمون برو جلو که دنیا بیشتر از. هر چیز به انسان‌هایی نیاز داره که درونشون عطر خوش صلح و دوستی و محبت بده.

    برات بهترین‌ها رو می‌خوام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: