این فایل، توضیح نظر یکی از دوستان عزیز است که یک بازی خانوادگی به نام، “شکارچی نکات مثبت” را طراحی کرده اند.
ایشان با الهام از آگاهی های فایل “درس های زندگی از یک بازی” این بازی را طراحی کرده اند تا اصل مهم زندگی یعنی “تربیت ذهن برای توجه به نکات مثبت” را به فرزندان خود آموزش دهند و این آموزش را تبدیل به بازی کنند.
طبق نظر ایشان، برخی از دستاوردهای این بازی، شامل موارد زیر است:
- یادگیری کار تیمی و مشارکت در کارهای خانه
- ساختن عادت “توجه به نکات مثبت”
- ایجاد رقابت سالم بین بچهها برای پیدا کردن نکات مثبت بیشتر
- جهتدهی آگاهانه گفتگوی خانوادگی به سمت “یادآوری نکات مثبت امروز به یکدیگر”
- ارتباط صمیمی و سازنده بین اعضای خانواده
- یادگیری از همدیگر در این باره که: اگر از چه زاویه ای نگاه کنم، می توانم زیباییهای بیشتری ببینم.
این فایل زیبا و تأثیرگذار را ببینید و در بخش نظرات، درباره سایر ویژگی های مثبت و سازنده این بازی جذاب بنویسید.
همچنین، میتوانید این بازی را در جمع خانواده خود اجرا کنید و درباره تجربیات سازنده ای بنویسید که انجام این بازی برای “خانواده شما” و حتی شخص شما داشته است. زیرا نه تنها بچه ها بلکه ما نیاز داریم تا این بازی را تبدیل به عادت روزانه زندگی خود کنیم.
خوشحال میشویم بدانیم شما چگونه بازی “شکارچی نکات مثبت” را بخشی از عادت روزانه زندگی خود کردهاید و چه منفعتهای دیگری را می توانید از این بازی داشته باشید.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری شکارچی نکات مثبت باشیم373MB25 دقیقه
- فایل صوتی شکارچی نکات مثبت باشیم39MB25 دقیقه
به خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام، سلامی گرم و صمیمی به گرمای خوش خوزستان
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و دوستان و همراهان در این بهشت الهی
استاد عزیزم سپاس گذارم بخاطر این فایل های ارزشمند.
و درخواستی،(اصلا به هر چی فکر می کنم یا سوالی دارم، تو این سایت یا از قبل بوده، یا برات فراهم میشه)
مدتی بود این ایده تو سرم بود که یه سرگرمی برای دور همی ها طراحی کنم، که وقتی کنار هم هستیم بیشتر به ماخوش بگذره. برای وقتایی که حوصله بازی فیزیکی نیست.
تا این که جمعه گذشته
موقع نهار پسرم گفت مامان بابا بعد از نهار یه وقتی بذاریم یه صحبتی بکنیم.
بعد از نهار بصورت رسمی نشستیم و کلی با هم صحبت کردیم، از درخواست هامون به همدیگه از اینکه چه کار کنیم بهتر عمل کنیم از آرزوهامون صحبت کردیم، کلی آرزو رو روی کاغذ نوشتیم.
و کلی احساس خوب و صمیمیت بیشتر پیدا کردیم.
ما همیشه با هم صحبت می کنیم ولی این بار یه حس دیگه ای داشت، چون خیلی رسمی و جدی بود. و تصمیم بر این شد هر هفته جمعه بعد از نهار یه جلسه بذاریم و موردهای اساسی رو در اون یادآور بشیم.
و این درخواست در من شکل گرفته بود و بر زبان همسرم جاری شد و توسط درخواست پسرم عملی شد.
و الان استاد با این فایل مهر تایید بر این درخواست زد وکلی ایده برای بهتر انجام دادن آن دستم اومد.
و امشب یه اصلاحیه به تصمیم گرفته شده میزنم و جلسه ها رو شبی نیم ساعت اونم برای گزارش بهترین عملکرد روز و بهترین حس و حال و اتفاقات جالب و شنیدنی بذاریم.
یه ایده دیگه هم دارم که میشه تو دورهمی ها اون رو انجام داد. مثلا یه داستان کوچلو تعریف کرد و بقیه اون داستان رو از زاویه دید خودشون که اون داستان و حس و حال اون رو بهتر کنه تعریف و تفسیر کنند. و این میتونه کمک کنه زاویه دیدمان را برای کوچک ترین مسائل تغییر بده و یه سرگرمی است برای دور همی.
خانواده نعمت بزرگی است.
یک هفته پیش مادر همسرم یه حرفی زد من خیلی ناراحت شدم، و این بین ذهن نجواگر بی تربیت شروع کرد به آوردن تمام کارها و حرف هایی که مادر همسرم زده بود رو جلوی چشمم می آورد، و حتی بی انصاف نمیذاشت یکی از خوبی های اون رو بیاد بیارم. بعد از کلی درگیری یک ایده جالبی به ذهن خطور کرد، یاد کارتون لوسیمه که با ارابه یه خانواده ثروتمند برخورد می کنه و حافظه اش رو از دست میده، و برای مدتی پیش اونها زندگی می کرده.
منم برلی اینکه هر چی بوده را بتونم فراموش کنم، گفتم من اصلا فرض می کنم یه لوسیمه هستم و این خانم مرا آورده خونه اش و دارم تو خونشون زندگی خوب و خوشی رو می گذرونم. و چه زود تونستم با همین تغییر فکر حالم رو خوب کنم و با مهربانی با مادر همسرم رفتار کنم.(مادر همسرم خیلی خانم خوبی است و مرا خیلی دوست داره و مرتب قربون صدقه ام می رود، و متاسفانه اون روز من تو مدار درست نبودم که این بنده خدا این حرف رو زد.)
این فقط یک تکنیک گول زنی ذهن است و جنبه علمی ندارد.
عارفه جان سپاس گذارم که این قدر خوب روی خودت کار میکنی که نتیجه و ثمره اش به همه می رسد.
استاد تو را سپاس که به ما آموختی فقط روی خودتان تمرکز کنید، جهان بیرون خود بخود درست می شود.
من این جمله شما را دارم زندگی می کنم.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و موفقیت تر باشیم.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام عارفه جان، مهربان بانوی توحیدی
بهت تبریک میگم عزیزم این حد از تمرکز بر زیبایی .
اول با کامنتت اشک ریختم بعد کلی خندیدم و کل کل کردن دخترات رو میتونستم تصور کنم اون چهره معصومشون رو.
مررررسی بخاطر وجود نازنین ات.
خدا را شکر بخاطر وجود مادرانی فرهیخته و توحیدی.
چه دنیای قشنگی بشه برای ما و فرزندان ما.
خدا را شکر
عالی هستی عارفه جان.
مجدد بهت تبریک میگم و از خدای منان توفیقات لحظه ای آرزومندم.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی عزیزم.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام حمید عزیزِ توحیدی و ثروتمند
پدربزرگم(روحش شاد) می گفت:یه مرد ماهی فروشی تو محله شون بود که می رفت از اون طرف رودخانه ماهی می خرید کیلویی یه ریال می اومد سمت دیگه می فروخت یه ریال، مردم بهش می گفتند تو باید گرونتر بفروشی تا سود کنی، میگفت نه انصاف نیست من به مردم گرونتر بدم.)
و این مرد ماهی فروش با همین کار یه سر عائله رو اداره می گرد.
این یک ماجرای واقعی از اینکه گفته استاد که میگه در همه شغل ها میشه ثروتمند شد، و ثروتمند شدن ربطی به شغل خاصی نداره.
اگر هم میبینم که بعضی از شغل ها زمان رسیدن به ثروت رویایی کم است بخاطر باورهای ماست.
خودم قبلا که بچه ها می گفتنددرآمد ما چند برابر شده، این رو خریدیم، اون رو خریدیم، اولین چیزی که به ذهنم خطور میکنه این است که شغلش چیه که تونسته این قدر پول بسازه. و این یک ترمز بسیار سختی برای ثروت است که حتی با وجود خبردارشدن از اون نمیتونم چاره اش کنم.
منم اول که سعیده جان گفتن که میخواد شغل مورد علاقه اش رو داشته باشه، دلم میخواست بدونم چیه.
ولی آگاهانه بهش گفتم بدتر از اون ماهی فروش نداریم، پس شغل مهم نیست، مهم اون حس و حالی است که موقع انجام اون داری.
برای زایمان پسر دومم رفته بودم، قسمت اون زایمان کلی زن بودند که میخواستند زایمان کنند، جیغ و داد و …
بعد دیدیم پرستارا که سه تا بودند، وسط همون سالن غذاشون رو گذاشتند و شرع به خوردن کردند، در حین خوردن هم می رفتند، یه سر هم به یه سر خانم ها هم میزدند. من حالم داشت بهم میخورد. بعد به یکیشون که اومد سمتم گفتم حالتون بهم نمخوره، دارید اینجا غذا میخورید: اون پرستاره با لبخند وکلی انرژی گفت: تازه داریم لذت میبریم،خیلی حال میده.
و این ماجرای شغل های دنیاست.
و مهم نیست چه شغلی داری مهم حس وحالت موقعی است که اون کار رو انجام میدی.
حمید عزیز من این ها رو بعنوان یادآوری برای خودم نوشتم چون اون حس و حال شما را داشتم گفتم بذار اینجا مکتوب کنم.
کامنت های شما و سعیده جان را میخوانم و کلی لذت میبرم.
دوست داشتم کارم فقط تو سایت بودن و کامنت خوندن و جواب دادن میبود.
خیلی همه بچههای سایت با حالند.
حمید عزیز در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
یا حق
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام عبدالله جان،پسر باهوش و بااستعداد و توحیدی و ثروتمند
احسنت به شما، احسنت به اراده و پشتکار و تعهد به عمل به آموزه ها.
پسرررررررررررررررررفوق العاده ای.
جاهایی که شما در عرض دو ماه رفتی ما که یه عمره تو ایرانیم نرفتیم.
تحسین ات می کنم با این سن کم به اندازه یه آدم 40 ساله تجربه داری
تجربه با کیفیت.
احسنت به شما، آفرین
عبدالله عزیزم برات بهترین ها را آرزومندم، منتظر کامنت هایت از تجارب زیبایت هستیم
با همون گویش زیبای افغان.
پیشاپیش تولدت مبارک عزیزم
شما فوق العاده ای
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی عزیزم
به نام خدایی که تمام اسماء رو به انسان آموخت
یافتم، یافتم یا در واقع بگم جواب سوالم رو گرفتم، جواب سوالی که یه عمر از خودم می پرسیدم،
حالا که اون رو یافتم دوست داشتم با شما حمید عزیزم و هر کسی که در مدار شنیدن این سخن باشه به اشتراک بذارم، البته اول نشانه درستی یا نادرستی این به اشتراک گذاری رو گرفتم، خدا را شکر درست اومد. خیلی خوشحالم…. سلام
حالا سوالم چی بود؟ سوال این بود چرا این حس کنجکاوی، در من این قدر زیاد است،(خودم رو آدم فضولی میدونستم یا یه چی تو همین مایه ها) بحدی که بعضی وقتها کلافه میشدم، مثل پرنده ای که در قفس باشه و شوق پرواز داره و شاهد پرواز بقیه هم بشه. دوست داشتم مثل پرنده ها رها باشم و برم در پی سیمرغ.
ولی این کالبد زن بود مرا محدود می کرد، واز این کالبد بدم میومد، فکر می گردم اون مانع منه، درصورتی که خودم با افکارم مانع خودم بودم.
خلاصه بگم امروز صبح داشتم سخنرانی آقای حاج مهندس معمار سید علیرضا جذبی《ثابت علیشاه》را گوش می گرفتم که در مورد کسب و کار بود، و( ایشون فرمودند که خداوند وقتی آدم را آفرید اسماء را به آموخت، آموختن این نبود که خدا تخته بذاره به آدم یاد بدهد، بلکه تمام علوم را در فطرتش گذاشته و به آدم گفت: برو دنبالش و پیدایش کن.
و برای اینکه آدم انگیزه داشته باشد، کنجکاوی را در انسان آفرید برای اینکه انسان میل به علم داشته باشد، میل به فهم داشته باشد.
البته یکی کم میل دارد یکی زیاد.)
خدای من!!! یعنی خدای مهربونم این میل کنجکاوی رو در من زیاد کرده که بیشتر به سمت اون گنجی که در درون من است حرکت کنم و اون رو کشف کنم.
خدایا سپاس گذارم، خدایا شکررررررررت
ببین به این میگن ظلم به خود، وقتی خدای مهربان اینقدر مرا خاص دونسته که این نعمت را در درونم بیشتر کرده، ولی من همیشه از دستش ناراحت بودم، الهی العفو
الان احساس می کنم هم سبک شدم هم سنگین
سبکی بخاطر درک این موضوع و سنگینی بخاطر اون مسئولیت مهم شناخت درون و فطرت خودم.
و در آخر هم ایشون جمله قشنگی گفت که میشه شالوده صحبت های استاد که من عین جمله ایشون رو می نویسم.
((اگر شرایط جامعه برای کارکردن با توجه به تخصص و حرفه شما نباشه(مخاطبش کسانی که مهندسی و پزشکی خوندن) هر کاری بود انجام دهید،حتی اگر عملگی باشد. اگر همین عملگی را با اشتیاق،علاقمندی،و امانت(درستکاری) کار کنید، همین کار موجب ترقی شما می شود.))
در پناه حق روز به روز به هدف اصلی ما از آمدن به این دنیا و دست یافتن به آن نزدیک و نزدیک تر شویم. الهی آمین
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام بر بنده موحد و ثروتمند
چه بازی قشنگی طراحی کردید.
من یبار یه همچین بازی ولی به یه صورت دیگه انجام دادم، به این صورت بود که برگه میدادم به افراد و می گفتم مثلا ویژگی های خوب فلانی رو بنویسید. بعد میخوندیم.
ولی این بازی شما خیلی جذاب تر و سرگرم کننده تر است.
اون رو یاداشت کردم در اولین فرصت در دورهمی هایمان انجام بدم مطمئن ام نتیجه فوق العاده ای خواهد داشت.
از شما سپاسگزارم که این بازی زیبای تان را با ما به اشتراک گذاشتید.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام سعیده ِ سعیده ی الهی
سلام به سعیدهِ مومن و خداجو
از خواب بایه خواب خوب بیدار شدم اومدم تو سایت کامنت جدید اومده، و بلههههههه کامنت سعیده جانم هم اومده و از خونوادش کلی لذت بردم و کلی درس.
و اما تو خواب خواب دیدیم که نسرین جان(نسرین سلطانی) رو در یک مهمانی دیدیم. بعد از کلی احوال پرسی تو دلم گفتم الان میرم برا سعیده جانم مینویسم که نسرین رو دیدیم، و به این زودی شما را هم میبینم.
و جالب اینجاست که کامنت شما هم بود، چند وقت بود دلم میخواست برات بنویسم ولی جور نمیشد. تا امروز خدا را شکر که جور شد.
سعیده جان من یه سوالی دارم شما فقط بخاطر اینکه دخترات تو خونه تنها هستند، میخوایی انتقالی بیگیری؟ یعنی مشکل اصلی با کارت همینه یا کارت رو دوست نداری.
اگه مشکل شما نگهداری از بچه هاست که با توکل بر خدای مهربان و یکم آموزشش، دخترا میتونن از خودشون مراقبت و حتی برا خودشون غذا درست کنند، مهم اینه که مثل بچه ها باشون رفتار نکنیم.
یادمه فکر کنم 5 سالم بود مامانم دادش کوچکترم که 3 ساله و یه داداش تاز به دنیا اومده رو پیش من میذاشت و میرفت بازار و این در صورتی بود که خونمون هم آپارتمانی بود در طبقه 5. من علاوه بر این که خونه رو تمیز می کردم داداشم که گریه می کرد رو آروم می گردم. و حواسم به همه چی بود تا مامانم بیاد.
(الان که فکرش رو میکنم نمیتونم یه لحظه خودم این کار رو بکنم.)
ولی ماشالله دخترای گلت دیگه بزرگ شدن و راحت از خودشون مراقبت می کنند. شما حتی میتونید آشپزی یادشون بدید. اینجوری مسقل و خودساخته بار میان.
شاید برادخیلی ها من جمله همسرم خیلی سخته که به بچه کار بدی انجام بده، ولی اگه کار شخصی خودش باشه به رشدش بیشتر کمک میکنه.
ببخشید فضولی میکنم. ولی باید بگم تو دلم غُل میزد.
سعیده جان خیلی خیلی دوستت دارم، و آن شاءالله در بهترین زمان و بهترین مکان همدیگر رو ببینیم و کلی برام با لهجه شمالی حرف های قشنگ بزنی، عاشقانه دوست دارم.
و چقدر لذت میبرم از خوندن کامنت هات.
مراقب حال دلت باش،
بوووووووووووووووووووووس به اون صورت ماهت
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به داداش موحدمون
آقا قبل از درخواست استاد فایل رو آماده کرده، اول من فایل جدید رو دیدم بعد کامنت شما را.
و تازه یه هدایت دیگه هم داشتم صبح.
اول صبح دو دل بودم برم پیاده روی یا نه بعد اومدم تو سایت راهنمایی بخوام، هدایت شدم به کامنت سعیده آیت دوتا کامنت بالاتر از شما
و خدای مهربان قشنگ پاسخم را داد که برو و حالش رو ببر. و همین طور هم شد.
در پناه جانان، خوشحال و خندان در سایت یزدان بچینی میوههای ایمان.