شکارچی نکات مثبت باشیم

سلام به استادم مریم جانم و به همه دوستان خدایی ام.

ردپای 2 از تعهد 40 روزه.

خدااای من خداای من هنوز 24 ساعت از نذرم یا تعهدم یا هرچیزیکه هر کسی میخاد اسمشو بزاره نمیگذره که چه اتفاقات خوبی برام افتاد.خدایا قوانین رسیدن به خاسته و زندگی ایده آل اینقدر ساده بوده و ما نمیدونستیم.الله اکبر….

میرم سر اصل مطلب و اتفاقات عالی امروز دومین روز از تعهدم:

امروز بعد از 3 ماه رفتم ارایشگاهبرای ترمیم خط چشم و میکروی ابروهام.3 ماه پیش ارایشگاه یه مکان دیگه و منطقه ای گرون قیمت بود و امروز نقل مکان کرده بود به یکی دیگه از بهترین منطقه های مشهد.خدای من چقدر بزرگ چقدر مشتری چقدر فراوانی.با اینکه قیمتهاشو 2 برابر کرده بود ولی همچنان مشتری پشت مشتری چقققدر امروز تحسین کردم این ادم رو.حساب کردم با اون حد از مشتری فقط برای کار ابرو و خط چشم حتی از بعضی دکترای دندونپزشک هم بیشتر درامد داره.تازه فقط نصف روز کار میکنه و بعدظهراشو کار نمیکنه.و این در صورتیه که من با دکترای دندونپزشکی سرو کار داشتم که بالای 10 ساعت کار میکردن و تازه اونوقت درامدشون با درامد این خانم برابر میشد و از اون طرف نه مسافرتی نه ازادی هیچی در صورتیکه این خانم 2 ماه دبی زندگی میکنه2 ماه میاد مشهد.اخه چقدددر فراوانی هست چقدر پول هست چقدر نعمت هست.فقط باید درکش کنیم.

مورد بعد ارایشگاه دیگه ای رفتیم برای بازدید عروس عروسها از 10 میلیون شروع میشد میرفت 20 یا 30 میلیون .اونم خانومی هم سن و سال خودم بودن سالنی بزرگ تو بهترین منطقه شهر کلی کارمند با لاینهای مختلف.از الان یعنی خرداد تا اسفند وقت گرفته بودن.وقتهاش بوک بود.بعد کی میگه کار نیست پول نیست؟

فبای الاء ربکما تکذبان

امشب قطعا از بهترین شبهای زندگیم بود.شده تاحالا یک ارزویی داشته باشی چند سال بعد یه وقتی فقط یک گوشه از اون ارزوت رو ببینی و حس کنی تو خوشبخخخخت ترین ادم دنیایی.

من امشب حس کردم خوشبخت ترین ادم دنیا یم.میدونین چرا؟چون یه گوشه از ارزوم براورده شد.امشب دخترم بهم از تو اتاقش پیام داد مامان چند شبه بهم پیام نمیدی خدایا شکرت شبانه تو نمیکی.گفتم اره دیدم تو هیچی نمیگی با خودم گفتم شاید علاقه نداری!

گفت نخیرم من هر چی که برام مینویسی میخونم دوس دارم بخونم.حواسم بهت هس بهم پیام نمیدی ها!

خداای من خدای من من از این دنیا هیچی نمیخام میخام تو باشی و من.من باشم و تو.وقتی هستی همه هستن.بچه هست زن هست شوهر هست پدر هست مادر هست برادر خواهر…همه هستن فقط تو باش.

خلاصه شروع کردم به نوشتن و سپاسگذاری و نکات مثبت امروزم.دیدم اونم برام نوشت از همه اتفاقات خوب امروزش.

خدایا حالم اونقدددر خوبه که اگه خوشبخت ترین ادم دنیا بیاد بگه من خوشبختم میگم من خوشبخترینم.با همین حرف زدن دخترم با همین حس راحتیش با من با همین دوتا پیام کوتاه من خوشبخترینم.

امروز نزدیگ دو هفته اس پسرم با باباش میره سرکار خدایا هزااار بار شکرت خیلی علاقه پیدا کرده و دوست داره که بره سرکار.الهی صدهزار مرتبه شکرت با اینکه فقط 10 سالشه.و از همه مهمتر چقدر خوشحالم که رابطه همسرم با پسرم و دخترم خیلی خیلی عالیه.الهی شکرت که اینقدر عاشق بچه هاست.

امروز تونستم دوتا فایل جدید برای سایتم درست کنم.خدایا صدهزار مرتبه شکرت.

امروز کلی افاقای خوب برام افتاد که اگه بخام بنویسم شاید 2 ساعت دیگه یا بیشتر باید بنویسم.ولی نتونستم طاقت بیارم و فقط مهمترین هاشو گفتم.

خدایا شکرت برای وجود استاد عزیز که امروز هم فایل جدید رو سیت گذاشتن.فایلی با موضوع فکر میکنی چرا تاکنون به اهدافت نرسیدی؟

که البته یک عالمه جواب دارم برای این فایل که حتما برای رد پای روز سوم میرم جواب میدم.

خدایا هزااار بار شکرت به همون دلایلی که خودت میدونی و ما نمیدونیم.

خدایااا شکرت که شکرت.

سلام سمانه عزیزم

الان 5 دقه نشد که کامنت بچه ها و شما رو داشتم میخوندم.قبل از شما یکی از دوستان هم مثل شما نوشته بود که دخترش همراهش شده من نزدیک 4 ساله عضو سایتم اوایل خیلی سعی میکردم دهترم باهام همراه بشه بیاد تو سایت ولی بیهوده بود.5 دقه پیش که کامنت شما رو خوندم به اخرش که رسیدم کلی تحسینتون کردم خدارو شکر کردم.سایت رو بستم یه ان گوشی تو دستم روشن بود با خودم گفتم چی میشد دخترم باهام همراه بود خدایا من هر چی خاستم بهم دادی اینم بهم بده.محیا باهام همراه بشه.یه چیزی بهم گفت برو بهش پیام بده.چون محیا تو اتاق خودشه من اتاق خودم.باز شیطون گفت نه نکن مسخره میکنه.باز صدای واضح تری گفت نه برو پیام بده.رفتم تو تلگرام.صداش کردم گفتم یه بار به بابا برا اتفاقات خوب پیام دادم از اتفاقات خوب روز پیام دادم ولی براش جالب نبود منم ول کردم.این دفعه میخام به تو پیام بدم.باورتون نمیشه گفت باشه.گفتم پس بیادو نفری بنویسیم.گفت باشه من 10 تا مورد نوشتم اون 5 یا 6 تا.خدایاااااا این بهترین و قشنگ ترین حس دنیا برام بود.دخترم اولین بار راحت برام از اتفاقات خوب روزش نوشت الهییییی شکرت.دختر من مث پسر شما 18 سالشه.امشب این کامنت رو اینجا نوشتم تا رد پایی باشه برا من و شما که ماهها و سالهای بعد به امید الله بدونیم حال خوبمون از کجا شروع شد.باورم نمیشد یک هفته اس فکر میکردم منم یک تخته دارم که بچه هام میان شبها مینویسن.الان من تخته ندارم ولی چیزی بهتر از تخته که نه تنها شبها بلکه هر لحظه میتونم با دخترم حرف بزنم.چیزی که ارزوشو داشتم بتونم راحت باهاش صحبت کنم.

سمانه عزیزم ممنونم از اینکه دست خدا شدی و استارت یک زندگی جدید رو به امید الله برام رقم زدی.

امیدوارم به زودیه زود باز بیایم کامنتای پر بار تر و قشنگ تر بنویسیم.در پناه خدا باشی.