شکارچی نکات مثبت باشیم

این فایل،  توضیح نظر یکی از دوستان عزیز است که یک بازی خانوادگی به نام، “شکارچی نکات مثبت” را طراحی کرده اند.

ایشان با الهام از آگاهی های فایل “درس های زندگی از یک بازی” این بازی را طراحی کرده اند تا اصل مهم زندگی یعنی “تربیت ذهن برای توجه به نکات مثبت” را به فرزندان خود آموزش دهند و این آموزش را تبدیل به بازی کنند.

طبق نظر ایشان، برخی از دستاوردهای این بازی، شامل موارد زیر است:

  • یادگیری کار تیمی و مشارکت در کارهای خانه
  • ساختن عادت “توجه به نکات مثبت”
  • ایجاد رقابت سالم بین بچه‌ها برای پیدا کردن نکات مثبت بیشتر
  • جهت‌دهی آگاهانه گفتگوی خانوادگی به سمت “یادآوری نکات مثبت امروز به یکدیگر”
  • ارتباط صمیمی و سازنده بین اعضای خانواده
  • یادگیری از همدیگر در این باره که: اگر از چه زاویه ای نگاه کنم، می توانم زیبایی‌های بیشتری ببینم.

این فایل زیبا و تأثیرگذار را ببینید و در بخش نظرات، درباره سایر ویژگی های مثبت و سازنده این بازی جذاب بنویسید.

همچنین، می‌توانید این بازی را در جمع خانواده خود اجرا کنید و درباره تجربیات سازنده ای بنویسید که انجام این بازی برای “خانواده شما” و حتی شخص شما داشته است. زیرا نه تنها بچه ها بلکه ما نیاز داریم تا این بازی را تبدیل به عادت روزانه زندگی خود کنیم.

خوشحال می‌شویم بدانیم شما چگونه بازی “شکارچی نکات مثبت” را بخشی از عادت روزانه زندگی خود کرده‌اید و چه منفعت‌های دیگری را می توانید از این بازی داشته باشید.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری شکارچی نکات مثبت باشیم
    373MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی شکارچی نکات مثبت باشیم
    39MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمدامین احسانی» در این صفحه: 1
  1. -
    محمدامین احسانی گفته:
    مدت عضویت: 1664 روز

    سلام استاد عزیزم

    امروز حالم خیلی فوق العادست

    به قول همسرم، مثل برگ گل نازکم

    بااینکه حدودا 3 سال هست که عضو سایت هستم، کلا تا الان فکرکنم 4تا کامنت گذاشتم، ولی میخوام سعی کنم بیشتر کامنت بزارم و بیشتر کامنت بچه هارو بخونم. چون اینجوری بیشتر تمرکزم روی زیبایی ها میمونه. واقعا نمیدونم از کجا باید شروع کنم. فقط برمیگردم به حدوده 5 ماه پیش.

    ولی قبلش یه مقدمه بگم،

    از سه سال پیش که با این مفاهیم و سایت شما آشنا شدم، مثل 99درصد دوستان فقط میخواستم بقیه رو ارشاد کنم و اصلا نمیدونستم داستان چیه و کلا توی درو دیوار بودم به قول خودتون.

    بعد از اینکه یکم به خودم اومدم و بیشتر بررسی کردم که چرا هیچ پیشرفتی نمی کنم! با این مفهوم آشنا شدم که باید تمرکز و حواس و … فقط روی خودم باشه. از تمامی ارشادها و نصیحت ها و صحبت کردن های طولانی با بقیه هم چیزی جز تمسخر،حرص خوردن، بحث کردن و اتلاف وقت و انرژی نصیبم نشد. به مرور، انجام این کارو کم و کمتر کردم ولی باز هم گاهی اثراتش رو میبینم که هنوز به کار بقیه سرک میکشم.(اینم از رفتار پدرم نشات میگیره و یه جورایی پاشنه آشیلم هست که باید حسابی روش کار کنم همیشه). هردفعه متعهدتر میشم که این اخلاق رو از خودم جداکنم. چندین کلیپ که شما راجع به این موضوع صحبت میکنید رو جداکردم و چندوقت یکبار میبینمشون. حتی واسه خودم یه چک لیست درست کردم که هرشب چک کنم که آیا امروز تمام تمرکز و انرژیم روی خودم بوده یا نه.

    خلاصه بعد از آشنایی باشما به مرور و با سرعت کم با قوانین دنیا آشنا و آشناتر شدم.

    تا اینکه رسیدم به 5 ماه پیش،

    اگه بخوام به طور مختصر اون شرایط رو توصیف کنم، 5 ماه پیش یعنی حدودا دی و بهمن 1401 حدود 3سال از نامزدی من و همسرم گذشته بود و حدود یک ماه از عروسی ماه. اما بخاطر اینکه من قصد ادامه تحصیل داشتم سره خونه و زندگی خودمون نرفته بودیم و قصد نداشتیم تو ایران زندگی مون شروع بشه، به امیداینکه هرچه زودتر قراره بریم. حتی بعد از عروسی هم ما هرکدوم خونه خانواده هامون بودیم و منتظر جواب دانشگاه بودیم تا به من پذیرش بده. تازه بعد از جواب دانشگاه باید میرفتیم سراغ کارهای ویزا. بعد از اینکه پروسه بررسی پرونده من توسط دانشگاه به تعطیلات کریسمس خورد و باعث شد یکماه شاید بیشتر معطل باشیم، فشار خانواده ها هر روز بیشتر می¬شد تا اینکه من بخاطر شرایط سربازیم مجبور شدم ایران رو ترک کنم و برم ترکیه و ادامه کارهای مهاجرتم رو از اونجا پیش ببرم.

    در کل حدود 5 ماه پیش با یه شرایط عجیب غریبی ایران رو ترک کردیم برای همیشه.

    اولش خانواده ها مخالف بودن ولی به خواست خدا خیلی زود راضی شدن.

    نمیدونم چقدر تونستم شرایط رو بازسازی کنم ولی واقعا همه چیز در حالت عجیب غریب و ترسناک خودش به سر میبرد.(ترسناک از نظر بقیه)

    مثلا چقدر میخواد ترکیه بمونید؟ هزینش چی میشه؟ اگه دانشگاه ریجکتتون کرد چی؟ اگه ویزاتون نیمد چی؟ توی ترکیه پولتون رو میدزدن. توی کشور غریب آواره میشید. و …….

    ولی چیزی که اومدم بگم این بود که من اون زمان یه کلیپ 4 دقیقه ای از شمارو هر روز گوش میکردم

    کلیپی که میگفت تو باید حرکت کنی تو باید پیش بری، توباید ایمانتو نشون بدی، خدا باید ببینه حرکت تورو، و با خودم میگفتم با این حرکت بیشتر به جهان نشون میدم که میخوام مهاجرت کنم بیشتر نشون میدم که عزمم جدیه. من باید برم ترکیه اینجوری یه قدم به مهاجرتم نزدیکتر شدم.

    خلاصه هرجوری بود ما کل زندگی مون رو گذاشتیم توی 3و4 تا چمدون و رفتیم تر‌کیه.

    حدوده 70 روز اونجا بودیم تا درنهایت ویزامون اومد.

    توی این مدت

    چندین بار کم آوردیم چندین بار اشکمون در اومد البته با هر پیشرفتی توی کارمون هم خوشحال میشدیم و براش جشن میگرفتیم.

    هروقت کم می آوردم میگفتم ببین تو حق نداری ناامید بشی. قطعا خدا حواسش هست و هراتفاقی سره زمان خودش رخ میده. و خودم رو بسته بودم به کلیپ های مختلف سایت. هر لحظه حتی توی حموم هم گوششون میکردم.

    نکته ای که باید قبل از ادامه پیامم بگم اینه که من واقعا تغییر کردم نسبت به 3 سال قبل خودم. و همین آدم جدید تونست با یه شرایط عجیب غریب پاشه بره ترکیه. میخوام بگم این اواخر که ایران بودیم و در حال سپری کردن اون شرایط و روزها بودم، همش حالم خوب بود درجواب همه ی سوال ها که چی شد آخر؟ چیکارمیکنید میگفتم درست میشه انشالله خدابزرگه. درست میشه قطعا. میخوام بگم حالم خوب بود. اگه هم بد میشد سریع به دادش میرسیدم و نمیزاشتم افسار پاره کنه و زندگیمو بگیره توی دست خودش. که این موهبت الهی (صبوری و آرامش) رو هم به مرور به دست آورده بودم. خیلی طول کشید ولی درنهایت به دستش آوردم. (البته میدونم این تعریف من اشتباست و آدم هر روز میتونه بهتر بشه ولی منظورم اینه به یه حد قابل قبولی رسیده بود و هر روز هم تمرکزم روی بهبود اون بود.)

    چون باور کرده بودم حال خوب اتفاق خوب و حال بد باعث اتفاق بد میشه. و آدمیزاد هر چی به دست میاره نتیجه اعمال خودشه. و خدا یه سیستمه که نتیجه اعمال و فرکانس خودت رو بهت برمیگردونه. نه کمتر نه بیشتر، آخ استاد من چقدر من روی این موضوع کار کردم تا بره توی وجودم. که خدا یه آدم سخت گیر و قدرتمند نیست، خدا احساسات نداره، خدا اهمیتی به گریه من نمیده، خدا غمگین و شاد نمیشه و فقط یه انرژیه که تورو در جهت خواسته هات هدایت کنه. چه به سمت جهنم چه به سمت بهشت. صدبار کلیپ های مختلف دیدم بابتش.

    با توجه به همین حال خوب و دیدن زیبایی ها و تحسینشون (اونم تو حالی که شرایط به ظاهر سخت بود توی ترکیه) ما به جاهای بهتر هدایت میشدیم. مثلا اولش از یه خونه ساده رسیدیم به یه خونه عالی با ویوی برج گالاتا. ما همش دنبال زیبایی ها میگشتیم و هرموقع که میرفتیم بیرون سعی میکردیم حالمون خوب باشه و قشنگی های استانبول رو ببینیم و تحسینشون کنیم.

    بعضی شبا با خودم رویابافی میکردم که صبح که بیداربشم ایمیل از سفارت اومده و ویزامون صادر شده و زود زنگ میزنیم به خانواده هامون و از نگرانی درشون میاریم و اینکارو میکنیم اون کارو میکنیم و …..

    تقریبا 25 روز از اون 70 روز ما منتظر ویزا بودیم(قبلش کارای دانشگاه رو انجام میدادیم)

    توی این 25 روز من هر شب این تصویرسازی رو انجام میدادم.

    و بعضی روزها که صبح پامیشدم و ایمیلی درکار نبود خیلی ناراحت میشدم ولی یه جوری خودم رو آروم میکردم و دوباره اون کارو انجام میدادم.

    خلاصه ویزامون اومد راستی یادم رفت بگم ما قصدمون مهاجرت به استرالیا بود.

    ویزای استرالیامون به هرنحوی که بود صادر شد و ما از شدت خوشحالی نمیدونستیم باید چیکار کنیم.

    مرسی که تا اینجای پیام رو خوندید.

    از الان به بعد وارد بخش قشنگ پیام میشیم

    بالاخره ویزا اومد و ما با هواپیمایی قطر اومدیم توی قطر و یه استاپ یک روزه عالی داشتیم و از اونجا اومدیم شهر سیدنی استرالیا.

    چی بگم براتون؟ آخه چجوری توصیف کنم این همه زیبایی رو؟!!

    یه شهره بینظیر، با طبیعت فوق العاده. آب وهوای بسیاررررر پاک و تمیز، چقدر اینجا منو یاده فلوریدا میندازه که استاد همیشه میگه هوا خیلی سرد نمیشه، هر روز یه بارون یکی دو ساعته میباره و همه جا تمیز میشه و اصلا گردوخاکی جایی وجود نداره.اینجا هم تقریبا همینجوریه و چند روز یبار یه بارونی میزنه. ذره ای گرد و خاک و کثیفی جایی نمیبینی مردمون بسبار فوق العاده خوب و مهربون و مودبی داره. اپراهوس و هاربر بریج زببارو داره واقعا بخشی از خوده خوده بهشت اینجا و واقعا بهترین چیزش بنظرم طبیعته بکریه که داره. همه جا سروسبز و زیباست. خدایا شکرت بابت این همه قشنگی و زیبایی. یه امنیتی داره که اکثر خونه هاشون هیچ حفاظ و قفل خاصی ندارن.

    مردمون عالی داره همش بالبخند نگات میکنن. همش دارن سلام و احوال پرسی میکنن. چقدر همسایه های عالی داریم. تونستیم یه خونه خوب پیدا کنیم که صاحبخونمون یه زن و شوهر خیلی خوبه ایرانین. خانمم توسط همین خانواده مهربون خیلی زود تونست کار پیداکنه جوری که ما توی رویامون هم نمیدیدیم به این زودی همچنین کاری برای خانمم پیدابشه. چقدر دوستای خوبی پیدا کردیم چه ایرانی چه خارجی. واقعا اینم بگم که به ما گفته بودن ایرانی دیدی اصلا فرار کن. بخدا که هرچی ایرانی ما دیدیم تا امروز فوق العاده بودن و همش دارن تو کارهای مختلف کمکمون میکنن. همه چیز به طرز عجیبی داره خوب پیش میره که من با خودم میگم خداییییییاااااااااااااااااااااا دمت گرم شکرت.

    دوستان کل حرفم این بود که حتی تو زمانی که ایران بودیم سعیمون این بود که حالمون رو هرجوری میتونیم خوب نگه داریم و از هر موضوعی یه نکته مثبت و مفید بکشیم بیرون. به قول استاد، نمیگم تو این زمینه خوبم ولی به اندازه تلاش هام نتیجشو گرفتم. حتی زمانی که ترکیه بودیم، همش با همسرم صحبت میکردیم که این مدت چه فوایدی برامون داشته. یکی از بهترییییین دلایل اون اتفاق هم این بود که ما قبل از اینکه به طور جدی وارد یه زندگی 2نفره بشیم، بتونیم یه مدت در آرامش با هم زندگی کنیم و همدیگرو بهتر بشناسیم. چون تا قبل از ترکیه ما با هم زندگی نکرده بودیم و تجربه زندگی مشترک نداشتیم. حالا تصور کنید از زندگی مجردی تو ایران، میرفتیم تو زندگی متاهلی تو یه کشور دیگه، بعلاوه تمام مسائل زندگی جدید و آشنا نبودن رفتارهامون زیر یک سقف، همه مسائل مهاجرت هم اضافه کنید. از گرفتن خونه و زبان جدید و کار و ….. . به لطف خدا ما قبل از وارد شدن به این مرحله پرچالش زندگی مون(زندگی الان توی سیدنی)، یه بازه 70 روزه حدودا با هم عاشقانه و در آرامش زندگی کردیم و نقاط ضعف و قوت خودمون رو شناختیم و روشون کار کردیم. خواستم بگم به جای نق زدن و شکایت از اینکه وای خدایا بدبخت شدیم و از این جور صحبت ها تو اون شرایط به ظاهر سخت، ما روی افکار و باورهامون کار میکردیم و سعی میکردیم نکات مثبت رو بکشیم بیرون. یکی از کلیپ های عالی اون روزها، داستان مهاجرت استاد به آمریکا بود که دیدیدم با همسرم، که توی اون شرایطی که همه کارمندارو رد کردن، همه پروژه هارو تعطیل کردن، توی یک زمان مهم سایتشون هک شده، کارت بانکی شون مسدود شده و ……، استاد به مریم جان و میکاییل میگه بریم شهره بازی.  واقعا استاد یه الگوی عشقی شما. یه الگوی تمام عیار، یه الگوی خدایی، خداشاهده که تو اون شرایط میرفتم پیاده روی و جاهای جدید استانبول رو پیدامیکردم و به همسرم میگفتم بیا شب بریم فلان جا یه پارک خیلی قشنگ داره. و یه فلاسک کوچیک داشتیم، اون رو با تی¬بگ پرمیکردیم و میرفتیم اونجا چای میخوردیم :)) و حالمون عالی میشد و راجع به خواسته هامون و آیندمون و خدا حرف میزدیم. استاد، استاد، میدونم پیاممو میخونی، خواستم بگم، خیلی عشقی، خداروشکر میکنم بابت هدایتم به سایت شما،

    به امیداینکه پیامم بتونه یه انگیزه ای درون قلبتون ایجاد کنه نوشتم و واقعا خواستم بگم الان توی بهشتیم، واقعا چندسال سختی گذروندیم، نامردیه اگه بگم سخت، ولی همش این خواسته مهاجرت و …. توی زندگی مون بود و نمیزاشت ذهنمون آزاد باشه. کلا همیشه از بچگی قرآن میخوندم، این اواخر هم بخصوص روزایی که ترکیه بودیم و جالبه همش میرسیدم به آیه ای که میگفت خدابا صابران هست و اونارو دوست داره….

    استاد میخوام تو سیدنی خیلی پیشرفت کنم و به تمام خواسته هام برسم و وقتی که به همه چیز رسیدم(خونه ویلایی، آپارتمان توی بهترین نقطه شهر، چندین تا ماشین مختلف، شغلی که آزادی زمانی و مکانی داشته باشم توش) میام فلوریدا پیش شما :) چون انقد از فلوریدا تو ذهنم چیزای خوب ساختم که واقعا دوست دارم زندگی توی اون شهر وایالت زیبارو تجربه کنم.

    مرسی که تا آخر پیامم رو خوندید. امیدوارم همه مون بتونیم تمرکزمون رو مثل این دوست عزیز(طراح بازی) فقط بزاریم روی نکانت مثبت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 90 رای: