این فایل، توضیح نظر یکی از دوستان عزیز است که یک بازی خانوادگی به نام، “شکارچی نکات مثبت” را طراحی کرده اند.
ایشان با الهام از آگاهی های فایل “درس های زندگی از یک بازی” این بازی را طراحی کرده اند تا اصل مهم زندگی یعنی “تربیت ذهن برای توجه به نکات مثبت” را به فرزندان خود آموزش دهند و این آموزش را تبدیل به بازی کنند.
طبق نظر ایشان، برخی از دستاوردهای این بازی، شامل موارد زیر است:
- یادگیری کار تیمی و مشارکت در کارهای خانه
- ساختن عادت “توجه به نکات مثبت”
- ایجاد رقابت سالم بین بچهها برای پیدا کردن نکات مثبت بیشتر
- جهتدهی آگاهانه گفتگوی خانوادگی به سمت “یادآوری نکات مثبت امروز به یکدیگر”
- ارتباط صمیمی و سازنده بین اعضای خانواده
- یادگیری از همدیگر در این باره که: اگر از چه زاویه ای نگاه کنم، می توانم زیباییهای بیشتری ببینم.
این فایل زیبا و تأثیرگذار را ببینید و در بخش نظرات، درباره سایر ویژگی های مثبت و سازنده این بازی جذاب بنویسید.
همچنین، میتوانید این بازی را در جمع خانواده خود اجرا کنید و درباره تجربیات سازنده ای بنویسید که انجام این بازی برای “خانواده شما” و حتی شخص شما داشته است. زیرا نه تنها بچه ها بلکه ما نیاز داریم تا این بازی را تبدیل به عادت روزانه زندگی خود کنیم.
خوشحال میشویم بدانیم شما چگونه بازی “شکارچی نکات مثبت” را بخشی از عادت روزانه زندگی خود کردهاید و چه منفعتهای دیگری را می توانید از این بازی داشته باشید.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری شکارچی نکات مثبت باشیم373MB25 دقیقه
- فایل صوتی شکارچی نکات مثبت باشیم39MB25 دقیقه
به نام پروردگار جهانیان
سلام به استاد تموم زندگیم،به خانم شایسته رول مدل تموم لحظه هام و تموم دوستان عزیزم در این جهان مجازی توحیدی
چند تا اتفاق برام افتاد این چند روز اخیر که انرژی زیادی من رو هول میده برای نوشتن،اول به درک و آگاهی های خودم اضافه کنم و بعد انشالله کمک کوچیکی به دوستان هم مدارم باشه ….
استاد جانم ،دیروز من تماسی داشتم با پیش شماره تهران چند لحظه مکث کردم که کی میتونه باشه ؟و بعد که جواب دادم خانمی خودش رو معرفی کرد از طرف دفتر استاد موفقیتی که من قبل از آشنایی با استاد عباسمنش با اموزش های ایشون کار میکردم.
چند تا سوال پرسید که فلان دوره تاثیر مثبت داشته برات یا نه؟تمایل داری از موفقیت هات ما مستند بسازیم و ازین حرفا بعد اتفاق جالب ماجرا برای من اینجا بود که گفتند استاد دارند دوره ای رو برگزار میکنند که فلان قیمته !و برای شما کد تخفیف گذاشتند و شما میتونید انقدر ارزونتر بخریدش و علاوه بر اون چندتا هدیه و فلان ،اگر میخوای لینک برات بفرستیم؟ گفتم ممنونم و خلاصه تماس ما تموم شد
و من در هاله ای از افکار خودم فرو رفتم …
یادم اومد قبل از آشنایی با استاد عباسمنش ،من تو اون فرکانس ومدار که بودم،آموزش های اون استاد رو وحی منزل میدونستم و چقدر سعی میکردم دقیق بهش عمل کنم و همون اراده و پشتکار من بود که به جهان لیاقت من رو ثابت کرد و من رو در مدار استاد عباسمنش قرار داد….حالا من که 5٠٠روزه شاگرد استاد هستم کاملا به این داستان واقفم که چیزی به اسم تخفیف و تبلیغ وجود نداره،و تو فقط باید بهترین خودت رو ارائه بدی و جهان مشتری های درست رو برات میفرسته ….چطور استادی به اون عظمت و دانش و آگاهی ،با اینکه انقدر نزدیک به استاد عباسمنش هست دقیقا داره کاری میکنه که خود استاد مخالف صددرصدش هست؟ سعی کردم از دل این ماجرا خیرش رو برای خودم دربیارم
اینکه تو هر سطح و لولی که هستی ممکنه تو اشتباه کنی ،حتی یک استاد موفقیت که تو کشور خودش جزو تاپ هاست و کلی آدم شاگردش هستند ممکنه مسیر رو اشتباه بره ،حالا من که دارم تاتی تاتی میکنم ،چقدر درصداحتمال اشتباه دارم ؟
استاد تو دوره عزت نفس میگه همیشه باید خودت رو تحسین کنی و از خودت راضی باشی !
درسته باید سطح رضایت از خودت کمی بالاتر از دیگران باشه که همیشه حرکت رو به جلو داشته باشی اما این به معنی نیست که خودت رو سرزنش کنی …
تو باید عاشق خودت باشی با تموم اشتباهات
اگر بتونی همچنین عشقی نسبت به خودت داشته باشی،احساس لیاقت بهتری داری و این احساس لیاقت جهان رو به کرنش درمیاره که خواسته هات رو به صورت کاملا طبیعی و بدیهی وارد زندگیت کنه!
نکته بعدی اینکه استاد عباسمنش همیشه از اصل میگه !دقیقا مثل قرآن ! تو میتونی گوش کنی میتونی گوش نکنی!
میتونی عمل کنی !میتونی عمل نکنی !
این دیگه به تو بستگی داره!
اصل اینکه جهان بر اساس مدارها تشکیل شده،و کار ما اینکه باید بهترین خودمون ارائه بدیم فقط و جهان آدم های مناسب رو سر راهمون قرار میده
این تبلیغ یا تخفیف نیست که باعث جلب مشتری میشه، این مدار توعه که تعداد مشتری و کیفیتش رو مشخص میکنه !
حالا میخوای استاد موفقیت باشی و دوست استاد عباسمنش ،یا یک شاگرد ساده مثل سعیده !
اینکه چقدر به این اصل عمل میکنی به تو برمیگرده !
میتونی استاد باشی اما در همه ی موارد درست عمل نکنی ،میتونی شاگرد باشی اما پایه و اساس و بنیان شخصیتت رو آجر به آجر درست بچینی بری بالا ….
در نهایت استاد،دیروز خدارو بارها و بارها سپاسگزاری کردم که چقدر به من لطف داشته که من رو هدایت کرد به آموزش های شما و من دارم طبق یک اصولی پیش میرم که مو لای درزش نمیره ….
استاد از خدا که پنهون نیست از شما پنهون نباشه،دیروز هزاران بار بیشتر عاشقتون شدم
و به خدا گفتم تو چقدر منو دوست داشتی که اجازه دادی با استادی هم مدار باشم که کلامش کلام شماست و رفتار و اعمالش بر اساس قرآنه …
خداروصدهزار مرتبه شکر
مورد بعدی درمورد دو اتفاق جالب که مربوط میشه به مدار آسونی ها
استاد تو جلسه ١ قدم ٧ میگه :وقتی شما مدارت تغییر میکنه ،ادم های بد،اتفاق های بد به شما دسترسی ندارند،امکان نداره تو مدار خوبی باشی اما اتفاق ناگوار بیفته !حتی اگر اتفاق بدی افتاد،توش برات خیر و برکته …نشون به اون نشون که هیچکدوم از پیامبرانی که اسمشون در قرآن اومده ،شهید نشدن! یا این همه جنگ در دوران حضرت محمد بوده اما هیچ اتفاق بدی براش نیافتاده! چرا ؟ چون ایشون تو مدار درستی بوده،توی اون مدار هیچ اتفاق بد و هیچ آدم بد به شما دسترسی ندارند. حتی اگر از نظر فیزیکی به شما نزدیک باشند…
استاد تموم بیمارستان ها یک اعتبار بخشی سالیانه دارند که ارزیاب ها میان مو رو از ماست میکشند،درواقع هرسال با این ارزیابی به بیمارستان ها درجه ١یا ٢ و… میدن
خلاصه تموم بیمارستان بسیج میشند که بتوانند درجه ١ رو بگیرند ،ارزیابی اینجوریه مثلا از پرستار بجای اینکه بپرسند وقتی مریض ایست قلبی میکنه شما چه دارویی رو اول میدی یا فلان دارو با کدوم سرم نباید داده بشه ،میان میپرسن مثلا طول عمر این دارو چقدره ؟یا چرا تابلوی بالای سر مریض که بیهوش هم هست اسم پرستار نوشته نیست !
خلاصه ی سری سوال های مسخره
استاد من اون روز که قرار بود ارزیاب های اصلی بیان تو برنامه آف بودم ،درصورتیکه اصلا نمیدونستم تاریخ بازدید کی هست !
بعد بعدها فهمیدم که در برنامه اصلی که با خودکار نوشته شده من کشیک بودم ولی یکی برنامه رو اشتباه تایپ میکنه :)))) و من رو آف میزاره :)))))
یعنی این داستان اگر از اتفاقات مدار آسانی ها نبود که اصلا عقل جن هم بهش نمیرسید همچین کاری بکنه :))))))))
دقیقا کار خدا بود و خدا !
یک اتفاق دیگه هم این بود که ما برنامه ریزی کرده بودیم چهارم خرداد با بچه های بخش بریم جنگل ،بعد من یک شرایطی داشتم که خیلی خیلی برام سخت میشد اگر باهاشون میرفتم جنگل !خیلی هم دوست داشتم تو جمعشون باشم ،دقیقا چی شد؟ غروب روز سوم خرداد پزشک مقیمون که بسیار انسان ثروتمندیه و خیلی هم خوش قلبه،فهمید ما قصد داریم فردا بریم بیرون. کلید ویلای لب ساحل محمودآبادشو بهمون داد گفت برید ویلا ،جنگل سخته براتون کباب کردن و …
و عجب خونه ای ،عجب ویویی… جاتون خالی :)بسیااار بسیاااار خوووش گذشت
سر این داستان دیگه من گفتم که خدا دیگه چیکار باید برای من بکنه که من باورش کنم ؟
انقدر قشنگ برنامه ریزی میکنه که من در اسایش به خواسته هام برسم
و من چقدرررررر کم ایمان دارم بهش
چقدرررررر کم شکرگزارشم
و چقدرررررر ناچیز بهش توکل میکنم ….
و بار ذهن چموش اینارو فراموش میکنه و دوروز بعد انگار نه انگار این اتفاقات فوق العاده براش رخ داده ….
مکتوب کردن این اتفاقات بسیار بسیار به منطق ذهن من کمک میکنه که باور کنم
خدا هست
و خداهست و خدا هست
خدا هست
خداروصدهزارمرتبه شکر که یکبار دیگه بهم فرصت داد تا بتونم بنویسم
در پناه الله یکتا غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
قلب فراوان
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
وَاللَّهُ یَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ(یونس25)
و خدا به سر منزل سعادت و سلامت دعوت میکند و هر که را میخواهد به راه مستقیم هدایت میکند.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَىٰ وَزِیَادَهٌ ۖ وَلَا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّهٌ ۚ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(یونس26)
مردم نیکوکار به نیکوترین پاداش عمل خود و زیادتیی (از لطف خدا) نایل شوند و هرگز بر رخسار آنها گرد خجلت و ذلت ننشیند، آنانند اهل بهشت و در آنجا تا ابد متنعّمند.
سلام به استاد عزیزم ،به خانم شایسته ی مهربانم و به رفیق نابِ توحیدی
اساتید عزیزم،بینهایت ازتون سپاسگزارم برای تموم فایل هایی که باعشق برامون ضبط میکنید و اسم این فایل ها رایگانیا دانلودی نیست! فایلِ عشقه ! که بدون دریافت هیچ هزینه ای ،آگاهی هایی رونشر بدی که میتونه زندگی بقیه رو ازین رو به اون روکنه !
از عارفه ی عزیزم بی نهایت سپاسگزارم ،ایده ی فوق العاده ای بود ،به امید الله ،در آینده نزدیک که نیلانیکا به صورت دائم درکنار خودم بودند حتما ازین ایده ی فوق العاده استفاده میکنم.
در مورد بچه های خودم بگمم استاد بهتون ،هفته ی پیش که چند روز با ما بودند و با عشق و هیجان سریال سفر به دورآمریکارو باهم نگاه میکردیم ،نیلا نیکا ناخودآگاه سفری رو جذب کردند که انقدر بهشون خوش گذشت اصلا نمیخواستن برگردن!بچه ها همراه پدر ومادرم سفر چند روزه رفتن کاشان و انقدر اونجا زیبایی دیدند و عکس های زیبا گرفتن که من فقط گفتم خدایا شکرت… ببین چه جوری دارند از همین الان به صورت ناخودآگاه از قانون استفاده میکنند و قراره چه اتفاقات فوق العاده تری رو درآینده رقم بزنند :)
چرا من و پدرشون که باهم سریال نگاه میکردیم این سفررو جذب نکردیم ؟بخاطر همون ذهن منطقی !که کجا،چه جوری؟کار چی؟ زمانش چی؟چه جوری بریم ؟چه جوری بیایم ؟
اما ایندوتا فسقلی کاملا رها بودند و راحت هم به خواسته شون رسیدند…
همین دوشب پیش،نیلا که یکم احساساتی تره بهمزنگ زد وبا گریه میگفت پس کی میای گرگان؟ کی میای دنبالم ؟ من میخوام بیام پیشت …
بعد نیکا همون پشت تلفن بهش میگفت:خواهرجون،مامانی باید کارکنه ،پول دربیاره دیگه،اگر پول درنیاره چه جوری برامون ازون اتوبوس ها بخره که بتونیم توش بخوابیم واسباب بازی هامونو ببریم :)))) RV شمارو میگفت استاد :)
یعنی من فقط میگفتم خدایا شکرت،همین تجسم خلاق این دوتا فسقلی مارو کللللی جلو میبره و کارها و انجام میده :)
خداروصدهزار مرتبه شکر برای این مسیر و این استاد و این سایت و عشق بینظیر خانم شایسته برای ساختن این سریال ها …
استاد حالا با اجازه تون میخوام یک شرح حال از خودم بدم!
بعد از تمرین جادویی جلسه ٢ دوره حل مسئله،من دیگه به یقین رسیدم باید مسیر کارمندی رو هرچه سریعتر ببندم
امروز آخرین باری بود که باید میرفتم و جواب قطعی انتقالیم رو میگرفتم و برای خودم نشونه گذاشتم که اگر نه شنیدم یا گفتن باید بری فلانی رو ببینی دیگه حجت بر من تمامه ….
که همین اتفاق هم افتاد ،و گفتن دانشگاه با انتقالی شما موافقت نکرد! الله رو شاهد میگیرم به پهنای صورتم لبخندی از آرامش زدم و ازشون تشکر کردم و توی قلبم گفتم ازتون سپاسگزارم دستان بینظیر خداوند که دارید من رو به سمت خواسته هام هل میدید :) و خوشحال و شاد و خندان برگشتم خونه !
یک همزمانی بی نظیری هم رخ داد بدون اینکه من کار خاصی کنم توی تلگرام با کانال کسی آشنا شدم که آموزش مسیری رو میده که من میخوام ازش شروع کنم برای رسیدن به بیزنس خودم !
و درهمین راستا امروز ٢تا کار عملی انجام دادم !
لپ تاپم که سالهاست بلااستفاده مونده بود رو امروز بردم که بدم دستت متخصص این کار،هرچیزی که لازمه آپدیت کنه و نرم افزارهایی که میخوام رو برام نصب کنه ! تا آماده بشه برای کار !
یک ایده ی الهامی دیگه هم داشتم که بهش عمل کردم!
حدود یک سال و نیم پیش من گوشی آیفون ١٣پرو و آی واچ خریدم ،اون موقع با پول وامم !!!!هنوز با شما آشنا نشده بودم :)
نمیتونم بگم من عاشق عکاسی و عکس خوب گرفتن و ویدئو واینا نیستم ….ولی خوبه که آدم با خودش روراست باشه دیگه!
بیشتر از 5٠ درصدش تاییدطلبی بود!
همش میگفتم چرا بقیه دارند و من ندارم !
حالا که داشتمش هم خیلی به اعتماد به نفسم کمک کرده بود !!!
درواقع به قول خانم شایسته عزت نفس من روی این گوشی و ساعت سوار بود :)
اگر نبود،شاید عزت نفس هم تق میریخت !
خلاصه یک تصمیم شجاعانه گرفتم که برم هم ساعت و هم گوشیمو بفروشم !
به چند دلیل
1. به گوشی ای احتیاج دارم که راحت به ویندوز وصل بشه و من بتونم کارهایی که تو مسیر جدید دارم شروع میکنم راحت انجام بدم و بخاطر این چیزا نشتی انرژی و زمان نداشته باشم
2. میتونم از پول باقی مونده هم به عنوان پس انداز استفاده کنم یا برای ارتقا لپ تاپم به لپ تاپ بهتر خرج کنم !
3. یک تمرینی میشه برام برای ساختن یک عزت نفس واقعی نه وابسته به مدل و مارک گوشی!
4. هدف گزاری میکنم انشالله بتونم توی مسیر جدید انقدر کسب درآمد کنم که دوباره همین گوشی یا بهترشو نقد بخرم !
خلاصه ساعت و گوشیمو بردم پیش دوست موبایل فروشمون و گفتم دااااداااااش آتیش زدم به مالم:) بگو اینا رو چند میخری :) انشالله تا آخر وقت امروز بهم خبر میده ….
ببخشید سرتون رو به درد آوردم گفتم ماجرای سعیده رو که خیلی هاتون در جریانش هستید آپدیت کنم ،به امید الله کامنت های بعدی خبرهای عالیتر و اقدامات عملی تر
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون
دوستتون دارم
بی نهایتِ بی نهایت !
سلام به برادر عزیز توحیدی من
سپاسگزارم ازت بی نهایت که لطف کردی و برام نوشتی
دقیقا قبل از دریافت کامنتت،داشتم هزینه ی یک دوره آموزشی رو پرداخت میکردم ،قبل اینکه دکمه پرداخت رو بزنم به خدا گفتم میدونم تو به شجاعان پاسخ میدی ،میدونم اگر من یک قدم بردارم شما هزارتا قدم برمیداری!
بسم الله ،دستمو بگیر و کمکم کن ،من دارم تاتی تاتی میکنم بهت برسم میدونم بزودی روی دوش خودت سوارم میکنی …
تا دکمه پرداخت رو زدم دقیقه ای نگذشت که نقطه ی آبی شمارو دریافت کردم و خداوند از دستان نازنین شما باهام حرف زد
سپاسگزارم بی نهایتِ بی نهایت
براتون بهترین هارو میخوام
و امیدوارم بزودی استاد رو با نتایج فوق العاده مون خوشحال کنیم بلکه تشکری باشه برای این عشق بی نظیرشون
در پناه الله یکتا باشی برادر عزیزم
قلب فراوان
سلام به عزیزدلم ،به نازنین رفیق توحیدیم
کامنتت رو با چشم های اشکی خوندم
تو فوق العاده ای واقعا
تو صبورترین مادر دنیایی ،این رو از ته قلبم میگم
هروقت رفتارت رو با متین جون میبینم تحسینت میکنم ،و ازت یاد میگیرم و به خودم تلنگر میزنم ببین مادر صبور یعنی این
وقتی صحبت هاتو با مادرت میشنوم و میبینم چقدر با محبت و سپاسگزاری نسبت بهش رفتار میکنی ،تحسینت میکنم و میگم یاد بگیر سعیده،سپاسگزاری یعنی این
تو همیشه و همه جا من رو از تنهایی نجات دادی ،چه تو خونه چه تو شیفت چه بیرون …حتی گرگان که میرم فقط میتونم به تو زنگ بزنم صحبت کنم
همیشه خداروشکر میکنم برای حضورت توی زندگیم
مرسی که هستی
پیششش به سوی آینده ی رووووشن و رووووشنتر
نقره ای رو تبدیل به آریزوووفایییو میکنیم به زووووودی
عاااااشقتتتتم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام بروی ماه برادرم حمید،خیلی دور…خیلی نزدیک ….
نمیدونم جهان به من اجازه میده برات کامنت بنویسم یا نه …اما تلاشم رو میکنم
دوروزی که گذشت…روی رینگ مسابقه ی من و شیطان اتفاق های زیادی افتاد…
احساسم شبیه آدمی بود تو وزن 50 کیلوگرم اومده مسابقه اما حریفش مثبت صدکیلوعه …
هرچند در تموم لحظه ها،خداوند یک لحظه از کنارم تکون نخورد ….اما سخت گذشت …
درواقع میتونم بگم من ازش گذشتم و شکستش دادم ….
در تموم لحظاتی که داشتم زیر فشار ذهن خورد میشدم،فقط صدای استاد،آیات قرآن و یادآوری مطالبی که تو کامنتا از بچه ها شنیده بودم نجاتم داد …
الان میفهمم استاد میگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است یعنی چی
الان میفهمم کامنت خوب نوشتن و لایک گرفتن چقدر راحته!
الان میفهمم جزو 5تا کامنت برتر سایت شدن خیییلی راحته!
هرچقدددر نوووشتی ….هرچقدر شکرگزاری کردی هرچقدر فرکانست رو بالا نگه داشتی اییین عااالیه هااا عاالیه …
حالا بیا وسط میدون به حرفات عمل کن
سعیده مردش هستی به گفته هات عمل کنی؟خدا بزرگه خدابرزگه،خدا هدایت میکنه …بسم الله ،طبق هدایت خدا پیش برو ببینم بلدی…؟بلدی وقتی همه بهت میگن اینکار نشدنیه ایمانت رو حفظ کنی؟بلدی دست و پا نزنی تقلا نکنی ؟بلدی بتونی ذهنتو تو این شرایط کنترل کنی؟
تو شرایط استیبل که همه میتوووون این کار راحت رو انجام بدن،وقتی همه چیز برعلیه تو پیش میره میتونی ایمانت رو حفظ کنی…؟
نمیدونم چقدر تونستم موفق باشم اما تموم تلاشم رو کردم …
الان که دارم برات مینویسم شبیه یک آدمم که کامیون از روش رد شده ولی نمرده:))) زنده م،حالمم خوبه ولی احتیاج دارم بیام بالاتر تا بتونم خوب بنویسم …
بازم خداروشکر …راضیم از خودم …
بزودی میام و برات میگم کارم تا کجا پیش رفته …الان هیجان زده اتفاق دیگه م …
دیروز غروب که از شیفت اومدم،ذهنم پر ازنجوا بود …تلاشم رو کردم کنترلش کنم …
تواشیح اسماالحسنی خیلی کمکم میکنه فرکانسمو بیارم بالا …
بعد هدایت خواستم دوباره جلسه 1 قدم6 …که درمورد هدایته …
خیلی آرووم شدم …حالا میتونستم باهاش حرف بزنم
بهش گفتم کمک کن …تو همیشه دستمو گرفتی خدا …الان اگر تو کمکم نکنی من قطعا گمراه میشم …من چی دارم از خودم؟یک سلول بودم تو دل مادرم …بهم چشم دادی…گوش دادی …دست …پا ….اینا همش از شماست ….میدونم شکرگزارت نبودم …اما تو بخشنده ای تو بزرگی …خدایا من محدودم ..تو نامحدودی …تو بی نیازی من نیازمندم بهت …من ضعیفم ..تو قدرت مطلقی …
دستمو بگیر و هدایتم کن …
وضوگرفتم قرآن رو بازکردم …
سوره انبیا ….دقیقا آیاتی که داره درمورد پیامبران میگه …از دعاشون …و اینکه خدا اجابت کرده …قلبم روشن شد حمید …گفتم میدونم اجابتم کردی …فقط من باید ایمانم رو نشون بدم و صبر داشته باشم ….
وامروز صبح …باید یک تماس مهم با مسئولم میگرفتم …باز نجواها اومدند…خداشاهده دستام میلرزید…دفتر شکرگزاریم رو باز کردم نوشتم و نوشتم …نوشتم و …نوشتم …
هدایت خواستم از قرآن و باز هم آیه ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ …
یعنی برام سنگ تموم گذاشت …انرژی گرفتم و گوشی رو برداشتم و تماس گرفتم ….و درکمال ناباوری نتنها مسئولم با درخواستم موافقت کرد که کلی حمایتم کرد و روش هایی رو بهم یاد داد کارم زودتر پیش بره …
امروز حالم خیلی بهتر بود …تونستم بالاخره خودمو جمع جور کنم …و خدا باز بهم جایزه داد
از دستان تو حمید جان …
این همه آگاهی از آیاتی که دیروز فقط در حد خوندن ترجمه وآروم شدن ازش استفاده کردم …و حالا برام سخاوتمندانه از آگاهی های بینظیرت نوشتی …
این همه هماهنگی نمیتونه اتفاقی باشه نه….؟
لطفا این جمله رو از ته قلبم بپذیر…
مرسی که هستی؛باشه؟
عشق فراوان از خواهر شمالی راه دورت ….به امید دیدارت هرچه زوودتر و زووودتر …
راستی اون دستمال گردنت(اسمشو نمیدونم :( ) خیییییلی قشششنگه خیییییلی
حمید عزیزم سلام
الان که دارم برات مینویسم کنار موج های دریا نشستم ،و نیلا نیکا دارند حسابی با شن و ماسه و موج های دریا بازی میکنند،هوا به شدت مطبوعه !و قویترین صدایی که به گوش میرسه صدای منظم موج های دریاست….
یک مدت عجیب به کلمه ی هم آهنگی این جهان و به نظمش فکر میکنم … یک مدت شکرگزاریم رو با این جمله شروع میکنم
سلام به صاحب ضربانِ منظم قلبم …
میدونی ؟ این جمله عظمت خدارو به یادم میاره و قلبم رو از این عظمت میلرزونه … و بهم یاد آوری میکنه سعیده …. این خداست که باعث این نظم ضربان قلبته…و اگر همین الان اراده کنه میتونه ازت بگیرتش …
سهم قشنگ امروز من از نظم این جهان این بود که من اراده کردم برات بنویسم و همزمان ازت نقطه ی آبی داشتم …
————
برادر عزیز من،با توقف یک ساعته برات مینویسم ،اخرین جمله رو که نوشتم نیلا نیکا دیگه سردشون شده بود ،لباس هاشون رو عوض کردم ،اوردمشون خونه ،حموم بچه ها و غذای بعدش و…. الان دستم آزاد شد تا بشینم با آرامش برات بنویسم
حمید جان چند وقت پیش الهه قشنگم برام نوشته بود که تونسته در مدارت قرار بگیره و در ارتباط باشه باهات …خیلی تحسینش کردم و دروغ چرا ؟حسودیمم شد … گفتم خوش به حال حمید …خوش به حال الهه…
بعد با خودم فکر کردم من میتونم همین الان اینستاگرامم رو وصل کنم و انقدر بگردم تا بچه هارو پیدا کنم ،کاری نیست که بگم اصلا نمیشه ! ولی واقعا من چی دارم برای گفتن؟
مگر نه اینکه جهان ما پر از مداره؟ و من باید فقط روی خودم کار کنم و با آدم های هم مدارم برخورد میکنم ؟ پس دیگه تقلا برای چیه ؟
استاد الان با این همه نتیجه تو قدم ١٢ میگه من فکر میکنم هنوووز چقدر جا داره روی خودم کار کنم !
حالا منِ سعیده با این دستاورد ها چی دارم برای گفتن؟
پس حالا حالا باید روی خودم کار کنم و جهان در زمان و مکان درست ،به عزیزانم وصل میکنه …
ولی از ته قلبم تحسینتون میکنم که باهم هم مدار شدید
نمیدونم باور میکنید یا نه ،ولی خیلی دوستون دارم خیلی …..
حمید جان،برادر عزیز من،این آیه های که برام مینویسی حکم داروی نوراپی نفرین داره برای روح من…
قلبم رو جلا میده …فشار خونم رو تنظیم میکنه ،حالم رو عالی میکنه و جانِ دوباره بهم میبخشه
نمیدونم آیا زمانی هست که بتونم واقعا سپاسگزار این لطفت باشم که از درک و آگاهیت برام مینویسی یا نه
اما همیشه و همیشه از خدا برات بهترینارو میخوام
مثلا عکس پروفایلت رو با همین اسکارف کنار تابلوی فلوریدا ببینم …
حتی فکر کردن بهش لذت بخشه… :)
بزار یکمی از خودم برات بگم سرت رو بدرد بیارم،موافقی؟:)
داستان تا اونجا پیش رفت که من شدم گنگستر شهر آمِل (نمیدونم این آهنگ رو شنیدی یا نه :)))) )
و یکهو تصمیم انتحاری بدون طی کردن تکامل گرفتم و چند روزی توی درودیوار بودم و هی بخدا میگفتم من که دارم مسیر درست رو میرم چرا حالم بده ؟چرا نمیتونم احساسم رو خوب نگه دارم؟بیا آقاجان بیا کمکم کن ،باز این بنده ت با سر رفت توی دیوار !
که خدا بهم الهام کرد درخواست انصراف کامل از کار یک قدم بزرگتر از تکاملته و واسه همین داری درد میکشی ،کاری که باید انجام بدی اینکه درخواست کار نیمه وقت بدی
نصف حقوق،نصف ساعت موظفی
اینجوری چند تا مشکل همزمان حل کردی
هم میتونی نیلانیکارو پیش خودت نگه داری
هم کار داری و ورودی مالیت رو صفر نکردی
هم میتونی تو مسیر جدید قدم هاتو برداری تا به درآمد برسی
(راستی حمیدجان،من فقط دارم درمورد یک سری مهارت ها آموزش میبینم و خداوند از هزاران طریق بهم گفت تو اینارو یاد بگیر تا قدم بعدیت رو بهت بگم،درواقع الان کار خاصی مد نظرم نیست ،فقط دارم قدم های عملی برمیداریم)
خلاصه یکبار دیگه خدا منو از جاده خاکی برداشت گذاشت تو جاده جنگلی و حالا دوباره دارم سوت زنان از مسیر لذت میبرم
خداروصدهزار مرتبه شکر برای هدایتی که دریافت کردیم
تو یک کامنتت نوشتی برداشتت اینکه درسته همه به یک اندازه به خداوند نزدیکند ولی این مائیم که انتخاب کردیم هدایت بشیم و درخواست کردیم و خداوند دستمون رو گرفته
اینم خیلی بهم چسبید خیلی
درک شیرینی بود ،احساس لیاقت بهم داد ،ممنونم ازت پسر
عاشق اون بشکن هات تو ماشین هم شدم :))))) جای منِ نزده به رقص خالی بود :))))
روزهای قشنگی رو داریم میگذرونیم حمید و من صدای خدارو میشنوم که بهمون میگه بنده های صبور من … بزودی اوضاع بصورت بنیادین تغییر میکنه …. مسیر حرکت تون رو ادامه بدید …شما دارید آسه آسه میاید و من دارم به سمتتون میدوئم …
پسر الان که داشتم برات مینوشتم سوره طارق از شبکه هدهد پخش شد …خیلی قشنگ بود …دعوتت میکنم این سوره ی کوتاه و قشنگ رو بخونی …هروقت که این نقطه ی آبی به سلامت به دستت رسید…
به دستان قدرتمند و هدایتگر الله یکتا میسپارمت توحیدی ترین حمید دنیا
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
قشنگترین عاطفه ی دنیا سلام بروی ماهت
نقطه ی آبیت در بهترین زمان ومکان بدستم رسید …وقتی روبروی آبی بیکران دریا نشسته بودم و صدای موج های دریا شده بود آرامش در لحظه ی من …
آگاهی هایی که برام نوشتی بینظیر بود عاطفه
بی نهایت ازت ممنونم …
حق باتوعه،استاد همیشه میگه کنترل ذهن کار سختیه و ما نباید ازخودمون انتظار داشته باشیم پرفکت عملکنیم …فقط کافیه هر روز یکم بهتر از روز قبل باشیم و مثل اثر غورباقه ای یکروز میبینیم چقدر همه چیز عالی شده و انقدر آروم اتفاق افتاده که ما اصلا نفهمیدیم ….
این روز ها با خودم فکر میکردم چه کنترل ذهنی استاد داشته که وقتی بدهکار بوده !!! باز میگفته درست میشه،خدا درستش میکنه …
اصلا این کنترل ذهن باید پاداشش این بهشت باشه ….اگر کمتر ازین بود باید به جهان و قوانینش شک میکردیم …
خداروشکر برای تموم قوانین ثابت جهان … برای اینکه مطمئنیم ما هم میتونیم مثل استاد نتیجه بگیریم … به دو شرط مثل استاد فکر کنیم و مثل ایشون عمل کنیم …
ممنونم ازت عاطفه جانم،ممنونم ازت که برام نوشتی
به پروردگار یکتای جهان میسپارمت
همیشه بربلندای هدایت باشی زیبا