شکارچی نکات مثبت باشیم - صفحه 1

1194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاطمه» در این صفحه: 19
  1. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    یه نام ربّ هدایت کننده ام

    سلام استاد عزیزم،سلام مریم جان، سلام دوستان هم فرنکانسی ام

    خیلی جالبه

    من همین صبح ک بیدار شدم و میخواستم یکم تصویر سازی کنم تو ذهنم، هدایت شدم به سایت و کامنت های این فایل و شروع کردم به خوندن. و خیلی جالبه ک از همین اول تونستم مقاومت ذهنم رو متوجه بشم! به طرز خنده داری مقاومت میکنه ک چطور؟ مگه میشه فقط به اتفاقات خوب گذشته توجه کرد؟! اتفاقای بدم یادت میانا! و همون لحظه اتفاقاتی ک از نظر ذهنم مناسب نبودن رو میخواست بیاره جلوی چشمم! و در من سپاسگزارم ک فهمیدم این مقاومت ذهن منه!سپاسگزار اینم ک آگاهم ک این “مقاومت” ذهن من هست و سپاسگزارم ک پروردگارم پاسخم رو درجا داد:« اگر درگذشته چیزی از نظر من نامناسب بوده به این خاطره ک من نتونستم از زاویه ای بهش نگاه کنم ک بهم احساس خوبی بده. و به قول استاد در اون فایل فوووووق بی نظیرشون ک درباره تسلا توضیح دادن، اتفاقات به خودی خود اصلا تعریفی ندارن! اثری ندارن! این ما هستیم که برداشت هامون رو میسازیم، این ما هستیم ک برچسب خوب یا بد به جیزی میزنیم و اکثر برداشت های ما، اکثر برچسب های ما به طور پیش فرض مناسب نیستند، چون برداشت های ما حاصل باورهای ما هستن و این باورها هم باورهای اشتباهی هستن، صرفا چون یه عده باورش کردن ما هم باورش کردیم!، پس الان ما داریم یک پیش فرض زیبا می سازیم، یک پیش فرض صحیح،اصلا بهتره نگیم میسازیم، ما داریم خودمون رو به تنظیمات کارخانه خودمون برمیگردیم، همون نگاهی ک باید باشه»

    و تو این فایل های اخیر،استاد داره سادددده ترین راهش رو میگه.همین یه کار رو بکنیم برگ برنده دست ماست.

    سپاسگزار ربّ هدایتگر خودمم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    علی جان سلام

    اونجاهایی که خدا وااااضح باهات حرف میزنه، البته بهتره بگم، تو توانایی درک با وضوح رو پیدا میکنی، مثل همین پرنده ایکه به شما خیره شد، مثل موقعایی ک با یه آیه قلب و جونتو آروم میکنه و دقیق میزنه وسط خال، من هم،خیلی وقت ها، اولین احساس، بُهتم از اینه که جدی جدی اینجوری منو میبینی؟ اینجوری حرفا مو میشنوی و دایرکتلی جوابم میدی؟ بابا تو باهام حــــــرف زدی، این الان تو بودی، خوده خود تو…. تو منو میبینی ومیشنوی و جوابم میدی واقعا… و این سرشارم میکنه… لذت بزرگش اینه ک ببینی اینجوری حواسش بت هست. یه جوری ک انگار فقط تویی که بندشی و فقط خدای توئه.

    چقدر یاداوری زیبایی کردی، خدایی که جز نگاه پاک و زیبا به بنده هاش روا نمیداره….ما هم یکم از این نگاه در خودمون ایجاد کنیم، فقط یکم، ما که پاره ای از خودشیم یکم مثل خودش باشیم و جز این نگاه، نگاه دیگری به کسی نداشته باشیم و این همون قانونیه که استاد داره به ما یاد بده، تفکر زیبا. تفکر خدایی. نگاه خدا. و عجب نشانه ای تو این نوشته تون بود، البته چندمین نشانه بود… مایی که داریم در به در دنبال عشق میگردیم، میخوایم یکی عاشقمون باشه، یکی دوستمون داشته باشه و… آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم، یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم… چند شب پیش، تو خلوتم باهاش، بهش گفتم تو چقدر صبوری! اینهمه مدت عاشق منی و منی که در ب در جای دیگه دنبال عشق بودم ولی تو خیلی صبوری که نگاهم میکردی و هیچی نمیگفتی… مجبورم نمیکردی که هی بنده من، بیا اینجا ببینم، این منم که دوستت دارم و عاشقتم، مگه نمیبینی چطوری هواتو دارم؟ اگر عشق نیست چیه؟ ولی تو زور نکردی،تنبیه نکردی… موقعی که ازت نشانه خواستم، نشانه ی کوبنده ای بهم دادی… بهم گفتی میزاری من ببرمت؟ میزاری من هدایتت کنم؟ میشه یکم ول بدی فرمونو و بزاری من ببرمت؟ میشه بشینی رو شونه ام و دیگه انقدر غمگین نباشی… مت دارم چیزای رو میبینم که تو نمیبینی، روزایی در انتظارته که نمیدونیچقدر پر از خوشیو شادیه، بیا رو شونه من…و من رو قدم ب قدم هدایت کردی به سمت خودت،و خودم با پای خودم اومدم و بهت گفتم، گیجم، بار خودمو نمیتونم دیگ بلند کنم،، حس میکنم از پس خودم برنمیام، خسته ام، بارم رو دوش تو، خودم رو دوش تو، همه چی دیگ با تو، تو منو ببر، تو بگو چه کنم، تو فرمون رو بگیر… و بعد که نوشتم، سبک شدم و اشک هام رو پاک کردم، میخواستم بلند شم که چشمم افتاد به نوشته ای توی دفتر یادداشتم ک روی گوشه ای از میز بود… فقط یک خط تو این صفحه نوشته بودم،ما ها پیش،اون یک خط که اون لحظه اونجا رو ب روی من بود این بود:«فقط اجازه بده، بزار که هدایتت کنم» و من پر شدم از اون حس علی… وااااااای خدای من…. یعنی تو همه حرفامو شنیدی؟ماه من از من میخوای که بزارم هدایتم کنی؟ علی من الان که نوشتم،همین لحظه فهمیدم که این جمله خدا به من، نهایت لطیف بودنش بود… نهایت لطیف بودنش…

    «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضاها»

    نگاه‌هاى انتظارآمیز تو را به‌سوى آسمان مى‌بینیم! اکنون تو را به‌سوى قبله‌اى که از آن خشنود باشى، بازمى‌گردانیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    سلام ارشیای عزیز

    کامنتت چقدر حس خوب بهم داد

    این تعریفاتت از آمریکا و خیابون هاش، آدماش، هتلش، آسمونش، فوق العاده بود…اصلا همین تعریفاتت از آمریکا، باعث شد حس کنم منم اونجام و چقد حس و حال خوبی بهم داد. چقـــد حس خوبی بهم دادو واقعا ازت سپاسگزارم که این زیبایی هارو با ما به اشتراک گذاشتی ارشیا جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    سلام اصغر عزیز

    اتفاقا پریشب داشتم فایلی گوش میکردم از استاد گفتن، وقتی شروع میکنید رو خودتون کار کردن بعد از یکی دو سه سال، دیگه میفتید تو ریل حرکت به سمت خوشبختی و اگر مسیرو اشتباه برید خیلی زود میفهمید، یعنی یکی از مزیت ها و نشانه هاش اینه ک خیلی زود میفهمی الان از مسیر خارج شدم و همین فهمیدن هم موجب میشه بتونی خودت رو برگردونی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    سلام فاطمه عزیزم

    خوندن کامنتت چ حس خوبی به من داد، اصلا یه جوری انگار من بودم یه جاهاییش… چون منم این روزا دنبال اینم ک به این حسه برسم، به این دل قرصیه، به این توحیده.خیلی بهت تبریک میگم ک این حس رو تجربه کردی فاطمه، چون ک حتی اگر روزی از این حس و حال فاصله گرفتی، چون یه بار تجربه اش کردی میتونی حس و حالشو یادت بیاد و برگردی تو مسیر، مثل اینکه تو اون باغ رو دیدی، زیبایی هاش رو دیدی، حتی اگر فاصله گرفتی و رفتی بیرون، چون دیدیش یه بار، میتونی بشناسیش ک برگردی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    مونای عزیزم سلام

    چقد عالی بود کامنتت

    بهم تلنگر زد خیلی زیاد، اونجاش ک گفتی حالم یویویی بود و حالم بد بود و خودم نمیدونستم چرا؟! ولی الان حالم خوبه… این برای من این بود که میشود، میشود این حال تغییر کنه، تغییر میکنه.

    نکته بعدی اون آگاهیه بود، دقیقا خیلس از ماها از لحظه حال آگاه نیستیم.خود من، اینجام، ولی فکرم جای دیگه ست و از همین لحظه ام، از همین جا لذت نمیبرم! و من دوست دارم، فکرم همینجا باشه، تو همین لحظه،ن تو هزاران جای دیگه ک اینجا و الان نیست و توشون اکثرالذت هم نیست.

    نکته بعدی نوع فهمیدن نشانه ها بود، اینکه تو به خوبی نشانه هارو تشخیص میدادی و درست میفهمیدیشون، اگر تضاد سخت تر میشد میفهمدی ک در یک قدمی خواستتی و این عالی بود.

    سپاسگزارم مونا جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    سلام اصغر عزیز

    مثلا خود من قبلا ها ک با قانون اشنا نبودم، وقتی حسم بد بود و عصبانی بود و میرفتم توی آشپزخونه، بخاطر انرژی من،یه جوری میشد ظرفا تق و تق میخوردن به هم، لیوانی مس افتاد،،پام ب چیزی میخورد… اون موقع ک نمیفهمیدم علتش چیه!الان اما به خودم میگم ببین، حواست باشه، چون حست بده داره اینجوری میشه، بدون داری چه فرکانسی میفرستی، مراقب باش، الان درحد ظرف اشپزخونه و تق توقشونه، ادامه بدی بدتر میشه ها، و بعد سعی میکنم ک احساسم رو خوب کنم.

    سپاسگزارم اصغر عزیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    اکرم جان سلام

    سپاسگزارم که زیبایی هات رو باما به اشتراک گذاشتی

    من درخت های بیدپجنون رو خیلی دوست دارم، خیابون هایی ک دو طرفش درخت مرتب کاشته شده رو خیلی دوست دارم، و این نوع تعریع دادن شما، تصویرشو جلوی چشمم ساخت، چه ترکیب زیبایی شد، خیابونی ک بید مجبون هایی داره که سایه انداختن… خیلی نازه.

    خدایا شکرت

    و چه ایده زیبایی گفتی، تو خواسته ات رو چقدر مطمئن و واضح گفتی، و چه باحال، مدارمو باهاش ست کنم… به زودی بیای از اون ماشین جذابت بنویسی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    واو مجید

    چقدر قشنگ نوشتی اونجارو که: وقت لذت بردن از، فرکانس های خوبمون، از کنترل ذهنمون هم میرسه، صد در صد میرسه، و برای پر کردن این فاصله باید فقط لذت برد، چون ما ک میرسیم بش، بزار الان لذت ببرم از همین تا هست و مثالت چقدر عالی روشن میکرد قضیه رو، واقعا اگر ما همینجوری، اصلا با مثال همین خونه، هی به تودمون یاداوری کنیم، خیلی خیلی بهتر میتونیم لذت ببریم.

    سپاسگزارم برای به اشتراک گذاری این نظرات زیبا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    سلام مونای عزیزم

    سپاسگزارم بابت ایده ی فوق العاده ات، واقعا سپاسگزارم ک این متن فوق العاده رو گذاشتی و من هم اون رو نوشتم. امروز خودم رو جمع و جور کردم گفتم برو نوشتنی هات رو بنویس برنامه و تعهداتو بنویس و شما این ایده ی فووووق العاده رو نوشته بودید در کامنتت.خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: