دیدگاه زیبا و تأثیرگزار فاطمه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام خدمت استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته عزیزودوست داشتنی
سال نورو به شما و همه ی دوستان هم فرکانسی تبریک میگم ٫
سال ٩٧ بهترین سال زندگی من بود
شروع من با فایل های رایگان استاد بودکه همشون گوش دادم و الان هم هنوز گوش میدم
دستاوردهای عظیمی که توی سال ٩٧ رو داشتم به ترتیب خدمتتون عرض میکنم ٫
اول همه حوزه مالی و ثروت رو میگم که مهمترین مسئله برای همه ست
من اوایل سال ٩٧ بیکاربود و سرکار نمیرفتم و شروع کردم فایل های رایگان استادرو گوش دادم و خداروشکر کارعالی پیداکرده ام و جایی میشد که نمی توستم چیکارکنم خدا ازطریق همین فایل ها رایگان جواب مو بهم میداد و اوایل سال کامنت بچه ها که دوره ها شرکت کرده بودند میشه خوندو منم ازشون استفاده میکردم و بچه ها خلاصه برداری جلسه رو میذاشتند و منم استفاده میکردم و خیلی بهم کمک کرد اون موقع هنوز دوره ها رو نگرفته بودیم ٫
باورت نمیشه بچه ها در رابطه با کارمم باانسان هایی مواجه شدم که کاملامثبت اندیش و سالم و استادرو کاملا میشناختند و افرادی بودند که اصلا نه اهل تلویزیون و نه اهل فیلم بودند و کلا به فکرپیشرفت و ترقی بودند و زمانیکه من اونجا رفتم دومین دفترشون گرفتند واقعا خداروشاکرمم که چنین انسان هایی رو سرراه من قرارداد٫
اتفاق بسیار عالی که برام افتاده بود خرید زمینی بودش که فوق العاده توش سود کردیم و دوباره باهاش یه خونه ی نوساز، دوخوابه ١٢٠ متری خریدیم که این برای من که مجرد و خونه ی پدرمم هستم خیلی درآمدزایی خوبی برام شده باورت میشه برای این سودیی که کردیم به خدا کار خاصی نکردیم و فقط با فروش زمین و خرید خونه کلی سود کردیم ٫ به خدا الان که میخوایم خونه رو بفروشیم از قیمتی که خریدیم در عرض دوماه ٣ برابر سود کردیم که هنوز نفروختیم ٫
توی سال جدید پیشنهاد ساخت خونه جدید توی بهترین زمین بهمون پیشنهاد شده که زمینش رایگان هستش که مال پدربزرگم هستش که به مادرمم بخشیده ٫
من خداروشکر بادرآمدزایی که داشتم توستم به نزدیکانم میلیونی بخشم و این فوق العاده احساس لذت و شادی بهم دست داد ٫
توی سال ٩٧ با درآمدی که ایجاد کردیم فایل های عشق و مودت ، ثروت ١ و عزت نفس رو گرفتیم و واقعا عالی بود
حالا تاثیر دوره ها دونه به دونه براتون توضیح میدم
درحوزه ثروت با کارکردن روی فایل ثروت توستیم باخرید زمین و خونه کلی سود کنیم ٫که توضیح کاملشو براتون بالا گفتم ٫
درحوزه سلامتی: من خداروشکر فکرمیکنم ٧ یا٨ سالی میشه که اصلا مریض نشدم و ١۵ سالی میشه که اصلا آزمایش خون نداده بود و همیشه میگفتم که من سالمم و پزه سلامتی مو میدادم خواهرمم بهم اصرارکرد که برمم یه چکاب کامل بدم و کمبود ویتامین های بدن مو بدونم ٫ باورت میشه تمامی آزمایش های خون ، ادارا ، آزمایش های هورمونی و روماتیسمی که دادم همه خداروشکر سالم بود و من خیلی به خودم افتخار کردم و همچنین به خدای خوبم بابت نعمت سلامتی هزاران بار شاکرم٫ البته اینوهم بگم من قبلا اصلا اینطوری نبودم حدود ١۵ سال پیش که بچه بود من عمل قلب باز انجام داده بودم و دریچه ی آئورت من تنگ بود قبلش آنژیرگرافی کرده بودم و گفتند نیازبه عمل قلب باز دارم و انجام دادم ٫
نگم براتون ازمریض هایی که قبلا میگرفتم هرچی هم میگرفتم ازنوع بدترین شو میگرفتم معده دردگرفتم ودکتر که رفتم آندوسکوپی که کردم زخم اثنی عشری گرفتم و یه سال درمان من طول کشید٫
از سرماخوردگی هام نگم که انقدر مریض میشدم که خواهرمم مسخره میکرد که تو چرا این همه مریض میشی و همه ی مریضی ها رو من داشتم
باورت میشه راه رفتن ساده که وقتی راه میفرتم کلیه ها درد میگرفت و نمی توستم راه برم وکلی دکتروبیمارستان میفرتم تابفهند بیماری چیه دیگه واقعا خسته شده بودم ٫و درآخرهم میگفتند چیزی نیست ٫
همه ی اینها هم برای حدود١۵سال پیش هستش که همه رو باهمدیگه داشتم و آزمایش خونی که دادم برای همون موقعی بودش که توی بیمارستان بستری بودم وبعداز ١۵ سال اونم به اصرار خواهرمم رفتم چکاب کامل و خداروشکر سالم ، سالم بودم ٫
تازه ١۵کیلو اضافه وزن هم داشتم و یه دخترکاملا چاق و تپل و خپل بودم ٫
الان خداروشکر درصحت و سلامت کامل هستم بدون اینکه حتی یه سرماخوردگی کوچکی بخورم ٫
خب منی که اصلا یه راه رفتن ساده برام سخت بود وکلیه هام دردمیگرفت شروع کردم ورزش و رژیم ٫
نگم براتون از زیبایی هیکلم
به طوریکه صبح ها یه ساعت می دویدمم توی پارک نزدیک خونه مون و افرادی که پارک می اومدند به من میگفتند توخوبی چرا این همه می دویدی و من بهشون میگفتم اینطوری نبودم کلی وزن کم کرده ام ٫
روزاول هم من نمی توستم خوب بدوم چون اضافه وزن داشتم و اول ازیه پیاده روی ساده شروع کردم و بعداز اینکه وزنم پایین تر اومد توستم بدوم ودقیقا من یه ساعت کامل می دویدم و زمان دویدن فایل های استادرو گوش می دادم و کلی بهم انگیزه و انرژی میده ٫
♀️♀️♀️♀️☕️☕️
باشگاه کلاس trxرفتم و فوق العاده خوش فرم و خوش هیکل شدم به طوریکه دوتاخط روی شکمم افتاده منی که قبلا کلی شکم داشتم الان خداروشکر خط روش افتاده ٫
ازباسنم براتون نگم منی که باسنم تخت بود و همیشه خواهرمم مسخرمم میکردالان خیلی خداروشکر فرم گرفته و ازاون حالت تختی دراورده ( ببخشید این قدر رک حرف میزنم)
فقط میخوام بچه ها خوب بفهند من چی بودم و الان توی سال ٩٧ چه تغییراتی داشتم ٫
من توی یه سال ١٣ کیلو وزن کم کردم و چربی های اضافه بدنم ازبین رفتند
تازه کلاس والبیال هم میرفتم و مربی بسیارخوبی داشتیم به طوریکه گرید مربیم یک بود و چون زیرنظر شهرداری بود قیمتش بسیار بسیار مناسب بود و سطح ایشون بسیار بسیار بالا بود ٫
تازه باهمه ی اینها سرکار هم میرفتم و کلی آزادی زمانی و مالی داشتم و تایم کارمم دسته خودم بود
حالا در حوزه ی روابط که پاشنه آشیل من بود :
به خدا بچه ها تمامی دوره های استاد بینظیرو عالی هستند و قیمتش بسیار ازاون چیزی که هستند می ارزه ٫
من چون هنوز ازدواج نکرده ام توی خونه ی پدرمم زندگی میکنم باورت میشه روزی نمیشد که بامادرمم دعوانشه و کلی باهمدیگه جروبحث نکنیم ( خدامنو ببخش که انقدر با مادمم دعوا میکردم و همش فکرمیکردم که مشکل ازمادرم همیشه آرزوی مرگ ایشونو میکردم که این همه منواذیت نکنه )
جالبه که مامانم فقط چنین رابطه ی بامن داشت و باخواهرهام وبرادرمم نداشت وقتی فایل عشق و مودت روگوش دادم فهمیدم که مشکله ازمنه و این فرکانس من میفرستم که باعث میشه مادرمم بامن چنین رفتاری داشته باشه و وقتی تمرین های استاد رو توی عشق و مودت رو انجام دادم و تمرکز مو گذاشتم روی نکات مثبت مادرمم واینکه خدادروجودمادرمم هست استاد میگه اون آدم یا اززندگی حذف میشه ویا اینکه اون آدم تغییرمیکنه٫
به خدا الان روزی هزارمرتبه خدارو برای داشتن مادرمم شکر میکنم که چنین مادری دارم و از خدابرای داشتن چنین مادری هزاران بار سپاسگزارم ٫
باورت میشه مادرمم قبلا پدرمو منو درمیومد که توی کار، خونه کمکش کنم وزمانیکه روی فایل های عشق و مودت وبقیه فایل هامیخواستم کار کنم چون نیاز به تمرکز و گوش دادن و نوشتن میخواست مامانم اصلا کاری به کارمم نداشت و من ساعت ها فایل هارو گوش میدادم و می نوشتم و انجام می دادم ٫
من امسال خونه تکونی باورتون میشه اصلا کمک نکردم و مامان و خواهرمم و پدرمم خودشون کار کردند ٫
دقیقا سال٩۶ هرروز بامادرمم سرخونه تکونی دعوا داشتیم و من بعضی وقت ها انقدرمادرمم با من بدرفتار میکرد که آرزوی مرگ خودمو از خدا میکردم و جالبه که من و خواهرم هرکدومون یه کاریی رو انجام می دادیم وشاید خواهرمم بدترشو انجام میداد مامانم به خواهرمم چیزی نمیگفت و به من گیر میداد ٫
هرشب کلی گریه میکردم وبا گریه خوابم میبرد٫
اماتوی اسفند٩٧دقیقا برعکس اون اتفاق افتاد
حالا بزارید از نظر پولی هم بهتون بگم مامان من هیچوقت به من پول نمی داد برای خرید لباس عید چون میگه من مستقل هستم و درآمد زایی ازخودم دارم
باورت میشه مامان امسال که به خواهر کوچکم پول داد به منم دادکه خرید عیدمو انجام بدم٫
واین رفتار مامانم واقعا توی این چندسال اصلا ندیده بودم ٫
بااینکه من درآمدزایی که از خونه دارم و تازه سرکارهم میرم ٫
ببین وقتی روی خودت کار میکنی جهان همه جور هوات داره ٫
پدرمن وقتی بچه بودیم بهمون عیدی میداد فکر کنم ١٠ سالی میشه که به من عیدی نداده بود چون باخودش میگفت اینا مستقل شدند و نیازی ندارند ٫
باورت میشه امسال پدرمم به منم عیدی داد٫
حالا بیایید تولدمم که بهمن ماه بودبگم براتون از وقتی عشق و مودت رو گوش دادم فکر میکنم ما ( منظورمم خواهر و برادمم که ما باهمدیگه فایل هارو خریداری کردیم ) این فایل هارو آخر آذرماه یا دی ماه بودکه گرفتیم ٫
امسال تولدمم بهترین سال تولدمم بود کلی سواپریز شدم به طوریکه خواهرهام هماهنگ کرده بود توی بهترین کافی شاپ برام تولد گرفتند و کلی هدیه کادو گرفتم دقیقا تموم چیزهایی که میخواستم برامم گرفته بود ٫
ازنظر معنوی هم خدا اومد دوست داشتش رو از طریق مادربزرگم بهم ابراز کردبه طوریکه شب تولدمم مادربزرگم بهم گفت از بین همه ی نوه هاش منو بیشتر از همه دوست داره و این برام خیلی خیلی باارزش بودبخدابچه ها من عاشق مادربزرگم هستم رابطه ام بامادربزرگم قبلا خیلی بود دوسالی از فوت پدربزرگم احساس میکردم که مادربزرگم دیگه من رو دوست نداره و امسال شب تولدمو بهترین عشق دنیارو گرفتم ٫
رابطه ام باخواهر کوچکم اصلا خوب نبود به طوریکه همش دعوا میکردیم واز وقتی که روی فایل عشق و مودت کار کردم رابطه ام با خواهرمم عالی شده و کلی منو می بوسه و ابرازاحساسات میکنه ، پیشنهاد کافی شاپ هم برای تولدمم خواهرکوچکم میده ٫
نگم رابطه ی قشنگو با برادرم به طوریکه اصلا رابطه ی خوبی بابرادرمم نداشتم و داداشم همیشه از چاقی من حرص میخورد و الان که باربی شدم و روی نکات مثبتش تمرکز کردم عالی شده و توی خونه راه میره و قربون صدقه ی من میره ٫
از نظر رابطه ی معنوی با خداهم بگم که هرچی بگم کم گفتم ٫
فوق العاده رابطه ام عاشق تر و عالی تر شده منی توی یه خانواده مذهبی بدنیا امده بودن نماز و روزه ی که میگرفتم چیزی نیفهمدم و توی این سه ماه آخر سال که دوره هارو گرفتم خیلی خیلی رابطه ام قشنگ تر و زیباتر و عالی ترشده به طوریکه مثل دوتا دوست صیمیمی هستیم ٫
منی که قبلا نمازمیخوندم اصلا چیزی نفهیدمم والان باعشق نماز می خونم و کلی عشق بازی با خدای خوبم میکنم ٫
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD223MB14 دقیقه
- فایل صوتی فرصتی عالی برای به صلح رسیدن با خود8MB9 دقیقه
امشب یه نفر داشت از تجربهها و نتیجههاش برام میگفت
خیییلی جالب بود حرفش
به دلم نشست
میدونی چی میگه؟
میگه منهم یه روزی حالم بد بود و خسته شدم و گفتم دلم میخواد همش حالم خوب باشه
بعدش هی ازین استاد به اون استاد، ازین دوره به اون دوره رفتم
هی توی پیجا و سایتها و کلاسای مختلف دنبال حال خوب بودم و درواقع سه سال سگ دو زدم
برای رسیدن به آرامش و حال خوب
ولی
تهش فهمیدم که
رهایی
حذف احساسات نیست
بلکه به صلح رسیدن با احساساته
و اگه تونستی اینو درک کنی
به رهایی میرسی
.
دوست داشتم درک و برداشت خودم از صحبتهای دوستمون رو هم شرح بدم و مثال بزنم در موارد مختلف چطور تجربه ش کردم
ولی از لطفِ خلاصگیِ کلام اون دوست، میکاهه
پس بسنده میکنم به حرفی که خودش زد
باحال بود نه؟
من که لذت بردم
و تجربه ش هم کردم
استاد!
من دارم الان اون فایل «دوراهی» رو گوش میدم
قبلش هم اون فایل مربوط به حضرت موسی که به خدا میگه من نمیدونم! تو میدونی، من تسلیمم…
(حااال منه بخدا
چقددددررر خوبن این حرفا
من خیییییلی گوش میدمشون و خسته که نمیشم هیچی
هربار انگار یک حس و برداشت جدید در من شکل میگیره
مرسی)
.
میدونین چی شده؟
توی این یه سال و نیم هجرتم
من به هزار در زدم و هرررر راهی که بگید و میشد و میتونستم رفتم…
از هیییچ تلاشی دریغ نکردم
که بتونم اقامت دائمم رو بگیرم و هربااار ریجکت شدم
از سفارت از اداره مهاجرت از اداره کار از هرگونه مسیر ویآیپی
نشد که نشد
رو انداختن به آدم های کله گنده و پارتی بازی هم فایده نداشت
با انواع وکیلهای ایرانی و خارجی حرف زدم
نشد که نشد
حتی بعنوان آخرین برگ، برای پناهندگی و راههای غیرقانونی رفتم اقدام کنم
نشد که نشد
.
چندروز قبل برای بار چندم یه مشاور و وکیل مهاجرتی بسیار دانا و مسلط به من توصیه کرد دست بردار ازینهمه تلاش بیهوده و برگرد ایران
انقدر نچسب به شغل و موقعیتی که الان داری
فکر نکن بهتر ازین گیرت نمیاد
و برام مثالهایی از موقعیت های بهتر زد تا چشمم باز بشه
ولی باز من گفتم حیفم میاد… اینهمه آجر چیدم روی هم، وسط کار و پروژههایی که دوستشون دارم و یه روزی آرزوم بود انجامشون بدم، ول کنم برم؟
گفت اگه اینکارو نکنی آخر و عاقبتش جریمه و کمپ و زندان و پلیس بازیه
با این قوانین بازی و شوخی نکن
برگرد ایران
… دوساعت با حوصله باهام حرف زد
… کلی دلیل و منطق درست آورد که به من گفت تو با اینهمه این در و اون در زدن اتفاقا یه عالم پُل رو پشت سرت خراب کردی
و بهتره هرچه زودتر برگردی ایران
.
استاد!
… مامانم چندوقت پیش میگفت سالها قبل یه فال قهوه گرفتم که توش پیشبینی کرده بود تو مهاجرت میکنی ولی نمیتونی بمونی و برمیگردی
این حرفشو هر چندوقت یه بار هی به من میگه
اذیتم میکنه حرفش
من نمیخوام حرف مامانم درست دربیاد
هردفعه که اینو میگه انگار پاهام سست میشه و هی فکر میکنم نکنه حرفش به حقیقت بپیونده
.
(ترس!)
درین مواقع هم نمیدونم چطوری قدرت رو از مامانم توی ذهنم بگیرم و بدم به خدا
هی فکر میکنم اگه برگردم ایران به من خواهد گفت: دیدی گفتم نمیتونی بمونی؟
… خدایا این چرت و پرتها چیه که به همین مسخرگی زنجیر میزنن به پامون و ما رو پنچل میکنن؟
من چمه؟
چطوری ذهنمو قانع کنم؟
.
امروز یکشنبه بود و این دوروز آخر هفته انقدر بی حوصله بودم نرفتم تفریح و بیرون. با اینکه بهاره و حیفه و همش میگم از آخرین روزهای بودنت توی این کشور لذت ببر…
اما انقدر بابت این درِ بسته حالم گرفته ست که نیاز به کمک دهنده دارم برای جون گرفتن.
.
تو فایل دوراهی چه بی پرده و رُک و خوب گفتین استاد
که یه سری از راهها،
اصلا دوراهی نیستن!
یه راهی اند!
تو بخاطر احساساتت و غیر منطقی نگاه کردنه که دوراهی میبینی
وگرنه جواب معلومه!
…
منم از خدا هربار نشونه خواستم بسیار واضح بمن گفت برگرد ایران و به همه اجازه داد درها رو روی من ببندن
من لالایی خوب بلدم استاد
ولی چرا گاهی خوابم نمیبره؟
.
من همونم که همش میگفتم اگر همه درها به روت بسته شد یعنی باید به یک سمت دیگه حرکت کنی
چون اونجا یک دروازه برات باز شده
منتهی تو هنوز روبروش قرار نگرفتی
تو حرکت کن
یک قدم یک قدم مسیر برات روشن میشه
…
استاد
مرسی برای حرفای خوبتون
خیلی داره نجاتم میده
(البته کِرِدیتِش رو میدم به خدا!)
خداااااجون متشکرمممم
_دیدن و رسیدن به این فایل هم از نتایج کلیک کردن روی دکمه ی نشانه ی امروزم بود
_یکشنبه ست و تعطیلم و توی تخت خوابم نشسته بودم و چندتا دفترهای قدیمیم رو که دورشون چسب هم زده بودم آوردم باز کردم تا بخونم و ببینم از پارسال تا حالا چقدر تغییرات داشتم و کدوم خواسته هام تیک خورده میشه و بابت چه چیزهای بیشتری باید شکرگزاری کنم
چیزای باحالی پیدا کردم
چون هرچقدر هم که فکر کنی یادته، بازم هست چیزایی که یادت رفته و باید برگردی به نوشته هات تا لبخند بیاد رو لبت و بگی عاااااا اینم الان برام عادی شده!… اونم بدست آوردم!… عااا… من یعنی انقدر تو کف فلان چیز بودم؟ اینکه جزو بدیهیات زندگیمه! الان خیلی وقته که دارمش
بعد
وسط خوندن و نوشتنهام اومدم یه هو تو سایت و این فایل قشنگ برام اومد
چقدر حالمو خوب کرد مرسی
_تو دفترم نوشته بودم درآمد میانگین ماهانم هشت میلیون تومنه و دلم میخواد تا سال آینده درآمدم بشه ماهی چهل میلیون تومان
الان بعد از حدود یه سال و نیم از این یادداشت میگذره و واقعا پولی که در میارم به پول ایران میشه پنجاه میلیون تومن
الهی شکر
ولی این چه مدل درخواست کردنه!
کاش درست تر دعا میکردم!
الان اومدم نوشتم که زین پس میخوام بیشتر از حدنیازم و بیشتر از هر تورم و مشکل اقتصادی ای پول داشته باشم اونقدر که همیشه پشتم گرم باشه و همیشه داشته باشم چندین برابر اونچه که لازمه
…
_بعدش اومدم یک جدول T شکل کشیدم
سمت راستش نوشتم باورهای مخربی که همین الان دارم و باید عوض بشن
و سمت چپش نوشتم باورهای جایگزین و مثبت
بعد که فکر کردم دیدم پیدا کردن یه سری از باورها سخته ولی شرح دادن و توضیح دادنشون بصورت غرغرهای ذهنی، خیلی کار رو راحت تر میکنه برای پیدا شدنشون
بعد به خودم اجازه دادم بارش فکری داشته باشم
میدونی اول از همه چی اومد تو ذهنم؟ اولین غرغری که اومد این بود:
اَه!… نمیدونم چرا هرچیز خوبی که میاد توی زندگی من، دَووم نداره! نمیدونم چرا یه چیزی هست که به شکلهای مختلف تکرار میشه برام
(یاد اون فایل های استاد عباسمنش هم افتادم که درمورد الگوهای تکرارشونده بود)
بعد به خودم گفتم خب بگو… بیشتر بگو مثلا چی؟
… مثلا تا اومدم یه خونه مستقل بگیرم مامانم اومد گفت میخوام بیام چندماه خونه تو بمونم
تا اومدم بعد از یه سال و نیم مهاجرت و کار، جا بیفتم، سفارت و ادره مهاجرت درخواست اقامت بشتر منو رد کرد و حالا مجبورم کرده برگردم ایران و این موضوع ریتم زندگی و کارام رو به هم خواهد زد
یا مثلا
تا میرم توی یه رابطه ای که میاد به آرامش و خوشی برسه یه هو یه اتفاقی پیش میاد و ما رو از هم جدا میکنه
تا از ماه پیش کارفرمام حقوقم رو افزایش داد هم یخچال خونه خراب شده هم چندتا چیز دیگه خرج گذاشته رو دستم که باید یه عالم پول بذارم براش کنار
اَه!
تا تصمیم گرفتم برنج نخورم، یکی برام یه کیسه برنج هدیه آورده
هروقت که میام برای سلامتیم هرشب شکرگزاری بنویسم دچار یک مریضی خیلی خیلی سخت میشم و بدتر و برعکس میشه اوضاع!! انگار قسمت نیست روی سلامتیم بهبود داشته باشم
سلامتی موقتیه
خوشبختی یعنی فاصله ی بین دوتا بدبختی که اگه نجنبی، از دست میره
عمر کوتاهه و زمانم کمه و هیچ وقت به اندازه کارام وقت ندارم همش وقت کم میارم
زمان هم برام موندگار نیست
هیچ چیز توی دنیا موندگار نیست
ببین که حتی استاد عباسمنش و مریم خانم هم که ما فکر میکنیم خیلی خوشبختن ازدواج رسمی نکردن و رابطشون معلوم نیست موندگار باشه با نه.. طفلی مریم خانم با چه استرسی توی این رابطه مونده و احتمالا مثل من همش اضطراب ترک شدن از سمت پارتنرش رو داره و ممکنه مثل من ترس از دست دادن رابطه ش اذیتش کنه…
ببین که هیچ مردی ثبات نداره و حاضر نیست پای تعهد و ازدواج و پای یه زن بمونه! هیچکی حاضر نیست مسئولیت یه زندگی رو بپذیره برای همیشه، حتی استاد عباسمنش هم حال و وضعیتش ثبات نداره… و من چقدر غصه میخورم از چیزا
(البته ببخشین میدونم اینا خطای ذهن من و قضاوتهای نادرسته ولی هست، باید مشاهدشون میکردم)
ادامه دادم…
و همش یاد اون بیت از شعر دکتر شفیعی کدکنی میفتادم که بابام همش برام میخوند:
قرار زندگی بر بیقراری ست، چون بوسهای و زمزمه ای و کبوتری
بابام همش میگفت به هرچی دل ببندی و روی هرچی حساب کنی از دستت میره… هی میگفت به هیچی عادت نکن که ازت گرفته میشه
مامانم هم هروقت یه لباس و وسیلهای رو دوست داشتم میداد به دیگران! بدون اجازه من
هرموقع که پروزه و کار جدی داشتم و شروع میکردم به انجامش یه هو باید اسبابکشی میکردم یا از من خواسته میشد تغییر دکور بدم
هرشغلی رو که توش حس خوب داشتم به طرز غیر منتظره ای از دست میدادم
هرموقع امتحان داشتم یا اونموقع که عمل جراحی داشتم هی مهمون سرزده و زیاد میومد خونمون
وووو
یک عالم ازین خاطرههای بد
…
.
حالا وقتشه باور ریشهای که باعث به وجود اومدن همه اینا میشه رو پیدا کنم! بنویسم توی قسمت سمت راست و باور جایگزینش رو هم بنویسم سمت چپ
به نظر شما باور بنیادینی که منجر میشه به این اتفاقات چیه؟
اینکه چیزهای خوب موندنی نیست؟
اینکه رو هیچی نمیشه حساب کرد؟
همه چیز فانی ست؟
قرار زندگی بر بیقراری ست؟
همه مردا بی تعهد هستن و شخصیت بی ثباتی دارن؟
….
این بیت شعر دکتر کدکنی بدجوری تو مغز من مونده و تاثیرش از همه بیشتره چون همش تکرار شده برام
داشتم فکر کردم که اکثر افراد طبیعت گردی که من میشناسم هم به خاطر اینکه همش فکر میکنن باید برن… دارن میرن… فقط میرن… نمیدونن کجا ولی نمیتونن بمونن
اینکه همش تو زندگیشون مدام به خاطر اتفاق های خانوادگی مجبور بودن ترک مکان بکنن الان هم همش باید مکان و ویو زندگیشون عوض بشه… البته بعضی هاشونم برعکس. از بس خانوادشون مسافرت نمیرفتن تشنه ی سفر شدن.
بعضی هاشون هم همش دارن از یه چیزی فرار میکنن خودشون حواسشون نیست
مثلا از دست همسرشون یا والدینشون یا شرایط خونشون
یا از خودشون و فکرهاشون فرار میکنن و برای فرافکنی همش میرن طبیعت
من تنفر عجیبی دارم از خیلی از طبیعت گردها! باورتون میشه؟
چون حس میکنم همشون آدمهای بی تعهدی هستن و بی ثباتن و حاضر به حل هیچ مسئلهای نیستن و فقط فرار میکنن. مثل پارتنر سابق من
همش دوست دارن با گروههای دختر و پسری برن اینور و اونور تا فراموش کنن یه چیزایی رو
با شلوغ کردن یا خلوت کردن دورشون به نحوی فرار میکنن
.
یه چیز دیگه
مامان من هر هفته باید خونه رو در حد خونه تکونی تغییر دکوراسیون بده. همیشه میگه من نمیتونم یکنواختی رو تحمل کنم باید همش تنوع ایجاد کنم.
تاجایی که یادمه هم از بچگی همش یا در حال سفر کردن بودیم یا خونه عوض کردن. چون خسته میشد
توی هر جابه جایی هم کلی چیزهای دوستداشتنی از دست دادم. مادی و معنوی
منتهی حالا تشنه ی یکجا نشینی ام
میخوام به کارهام برسم
بسه از بس همیشه فقط داشتم میرفتم و میرفتم…
الان که زندگیم دست خودمه هم انگار با انرژیهام دارم دوباره شرایط بی ثبات گذشته رو بازآفرینی میکنم و خودمم دارم میشم بی ثبات! با اینکه بدم میاد از تغییر و جابهجایی بیش از حد
خسته شدم
…
….
بنظرت
چه باوری جاش بذارم؟
چجوری باور جدید رو توی ذهنم کارآمد و نصب کنم و یه کاری کنم بشینه واقعا جای قبلی؟!
مثلا اینکه…
من اجازه دارم در این محل زندگی جدیدم تا هرزمان که دلم میخواد زندگی کنم و کسی منو بیرون نخواهد کرد
قرار زندگی بر با ثباتی است
نیروهای عالم و خداوند به من کمک میکنن تا شرایط دلخواهم رو در زندگی داشته باشم
قوانین زندگی ثبات دارن
من برای حال خوب داشتن، نیازی به جابه جا شدن ندارم
نیاز من با دیگران فرق داره
یکجا موندن نشونه عقب موندگی نیست
ازونجایی که هرچه به خدا سپرده شده تضمین شده است، پس حل تمامی مسائل زندگیمو میسپارم به خدا و ازش میخوام در هنگام هر پیشامدِ به ظاهر بد و غیر منتظره ای، خودش حلش کنه به راحت ترین و بهترین شکل… مثل تعمیر یخچال… و کمک کنه دیگه سورپرایز منفی برام پیش نیاد
(یاد کتاب «راه هنرمند» افتادم. دقیقا در همین رابطه نوشته شده بخونیدش)
.
.همین دیگه خلاصه
حس کردم بنویسم حرفامو… و بشووم حرفاتونو
نظر شما چیه؟
تجربه مشابه داشتین؟
چه باورهای خوبی ایجاد کردین؟
به منم میگین؟
ممنون