نکته مهم: این فایل یک مقاله است که فقط به صورت نوشتاری است
عنوان: بیدار کردن قدرت خلق درونی به واسطهی اتصال به فراوانی و فضل خداوند
در این مقاله، بازخوردهای دانشجویان دورهی همجهت با جریان خداوند دربارهی آگاهیهای جلسهی نهم که یک جلسهی مراقبه برای تقویت باور به فراوانی است، با شما به اشتراک گذاشته میشود.
آنچه مرا به نگارش این مقاله مشتاق کرد، انرژی خالص و سازندهای بود که از میان نظرات دانشجویان دربارهی همین جلسه دریافت کردم. بازخوردهای دانشجویان درباره این جلسه، آنقدر فرکانس بالایی داشت که خواندن نظرات آنها نیر برای من در حکم یک مراقبه و اتصال با منبع بود. تمام مدت، قلبم باز بود و تبسمی که از رضایت درونی حکایت داشت، بر لبانم نقش بسته بود. به همین دلیل مشتاق شدم تا این حس خوب را با شما هم در میان بگذارم.
استاد عباسمنش میگوید:
«زمانی که در فضای فرکانسی فوقالعاده نزدیک و هماهنگ با خداوند قرار داشتم، این مراقبه را برای دانشجویان دوره همجهت با جریان خداوند آماده کردم تا فراوانی و فضل خداوند نسبت به ما بندگانش — در خالصترین شکل — به ما یادآوری شود.»
و الحق که حق با استاد است.
آگاهیهای این مراقبه، فضل و فراوانی خداوند را در خالصترین شکل در درون انسان بیدار میکنند و به معنای واقعی کلمه، مفهوم “لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ” را درکپذیر میسازند.
این مراقبه، بهمنظور ایجاد و پرورش «باور به فراوانی» بهعنوان اصلیترین باور مرجع تولید شده است. باور به فراوانی، منبع اصلی برای تقویت مومنتوم مثبت دربارهی هر خواستهایست. بنابراین، به هر اندازه که این باور در ذهن شکل بگیرد، باورهای ذهن با آگاهیهای منبع هماهنگتر میشود؛ به همان میزان، مومنتوم مثبت تقویت شده و خواستهها با سرعت بیشتر و از مسیری هموارتر وارد زندگی میشوند.
جادوی این دوره در چیست؟
جادوی این دوره، در گامهای تکاملیست که دانشجو در هر جلسه طی میکند. انگار هر جلسه از 8 جلسه قبل، گامی تکاملی بوده برای آمادهسازی قلب و ذهن دانشجو.
▪ در جلسات اولیه، مفهوم قدرت خلق درونی و آگاهی از این قدرت، با منطقهای محکم به دانشجو یادآوری میشود.
▪ سپس دانشجو با مفهوم مومنتوم مثبت آشنا میشود؛ و میآموزد چگونه آن را شکل دهد و تقویت کند، تا دسترسیاش به الهامات، آگاهیها، افراد و فرصتهایی که در مسیر تحقق خواستهاش هستند، باز شود.
▪ سپس نوبت به مفهوم هماهنگی ذهن با آگاهیهای روح میرسد؛ جلسهای که بهواقع کلید گنج است. وقتی افکار ذهن با آگاهیهای روح هماهنگ شود، انسان به همان منابعی دسترسی مییابد که خداوند به آنها دسترسی دارد.
در این جلسه، دانشجو میآموزد چگونه افکار هماهنگ با آگاهیهای روح را در ذهن ایجاد کرده و بپروراند، تا با جریان خداوند همجهت شود و فضل نامحدود او را دریافت کند.
▪ سپس، مفهوم باورهای مرجع بهطور کامل معرفی میشود. در جلسات ۷ و ۸، استاد عباسمنش با هنرمندی، چگونگی ساختن باور به فراوانی را آموزش میدهد و ذهن دانشجو را برای «نگرش از دیدگاه خداوند» تربیت میکند—برای دیدن فرصتها بهجای محدودیتها.
همان نگرشی که وقتی ذهن در مسیر تمرین آن قرار می گیرد، احساسی سرشار از آرامش، امید، اطمینان و یقین را به بار می آورد و با ادامه این احساس، درهای فضل و فراوانی خداوند به روی زندگی مان گشوده می شود.
بر این اساس، باور به فراوانی، مادر باورهای قدرتمندکننده است. باوری که بیشترین دسترسی را به هدایتها و نعمتهای بیانتها ایجاد میکند. به این شکل ذهن دانشجو در هر جلسه کمی نرم تر می شود تا آماده ی دریافت آگاهی های زندگی بخش جلسه 9 – جلسه مراقبه شود. آماده تجدید میثاق با حقیقت وجودمان که فراموش کرده ایم.
حقیقتی که به پشتوانهی آن وارد این دنیا شده ایم؛ تا خواستههای خود را بشناسیم، خلق کنیم، از مسیر این خلق لذت ببریم. همان مفهوم ان اقول له کن فیکون…
به همین دلیل وقتی پای شنیدن آگاهی های این مراقبه می نشینی، کلمه به کلمهی آن در عمق جانت نفوذ می کند و این انرژی سازنده را در وجودت بر می انگیزاند که:
- چقدر رسیدن به خواسته هایم آسان است
- چقدر فرصت های بی نهایت برای رساندن من به خواسته ام وجود دارد
- چقدر نعمت های فروانی در اطراف من وجود دارد
آگاهیهای این مراقبه، آرامآرام خمیرمایهی دنیای درون شما را از ترس و کمبود به یقین و فراوانی تغییر میدهند. ترسها، نگرانیها و احساس “کافی نبودن”های شما، با این حقیقت والا جایگزین میکند که میگوید:
فراوانی و فضل خداوند، بخشی از هویت من است. من لایق فضل عظیم خداوندم و این لیاقت، نیازی به تأیید یا اثبات ندارد—چون ذات من است
و شما را آماده می کند تا تمام زندگی ات را بر پایهی این حقیقت بنا کنی که می گوید: تو در جهانی زندگی میکنی که اساس آن، فراوانی و فضل بینهایت خداوند است…
در هر جلسه، ذهن دانشجو کمی نرمتر شده تا نهایتاً آمادهی دریافت آگاهیهای زندگیبخش جلسهی ۹ — جلسهی مراقبه — شود. آمادهی تجدید میثاق با حقیقت وجودمان؛ حقیقتی که فراموش کردهایم اما همیشه در ما بوده و هست. حقیقتی که به پشتوانهی آن وارد این دنیا شده ایم؛ تا خواستههای خود را بشناسیم، خلق کنیم و از مسیر این خلق لذت ببریم. همان مفهوم “إنَّما أمرُهُ إذا أرادَ شیئاً أن یقولَ لهُ کُنْ فَیَکُونُ…”
برای همین، وقتی به شنیدن مراقبه مینشینی، کلمهبهکلمهاش به عمق جانت نفوذ میکند و این باور را درونت بیدار میکند که:
🔹 رسیدن به خواستههایم چقدر آسان است.
🔹 چقدر فرصتهای بینهایت برای تحقق آنها وجود دارد.
🔹 چقدر نعمتهای فراوانی همین حالا در اطراف من جاریست.
آگاهیهای این مراقبه، بهنرمی، خمیرمایهی دنیای درون تو را از ترس و کمبود به یقین و فراوانی تغییر میدهند. ترسها، نگرانیها و احساس «کافی نبودن» با این حقیقت والا جایگزین میشوند که:
«فضل و فراوانی خداوند بخشی از هویت من است. من لایق دریافت بیقید و شرط فضل الهی هستم. این لیاقت، نیازی به اثبات ندارد—چون ذات من است.»
این درک، پایهی جدیدی برای ساختن تمام زندگیات میشود و تو را آماده می کند تا تمام زندگی ات را بر پایهی این حقیقت بنا کنی که می گوید:
تو در جهانی زندگی میکنی که اساس آن، فراوانی و فضل بینهایت خداوند است…
این آمادگی، تو را در سطحی تازه از آگاهی و اعتماد قرار میدهد—سطحی که در آن حتی اگر هنوز نتیجه را ندیده باشی، از عمق وجودت، به داشتن آن ایمان داری. ایمان به غیب.
چرا که خواستهها «داده نمیشوند»، بلکه با فرکانس تو خلق میشوند. ایمان به غیب، بالاترین سطح قدرت خلق را در تو فعال میکند، چرا که بالاترین شکل یقین و اطمینان قلبی را بهوجود میآورد. بالاترین حدی از یقین که هیچ نجوایی قادر به در هم شکستن آن نیست.
این یقین، همواره قدمهای تو را با امید، آرامش و خوشبینی همراه میکند و تو را با جریان خداوند همجهت نگه میدارد.
این مراقبه، قلب تپندهی این دوره است. میانبرترین مسیر برای حفظ و تقویت مومنتوم مثبت و هم جهت ماندن با جریان خداوند.
مراقبهای که رفتار و عملکرد دانشجو را با سطحی از آگاهی همراه میکند که آمادهی دریافت فضل خداوند می شود. برای همین، اگر این مسیر را ادامه دهی و هر روز خود را با این مراقبه آغاز و پایان دهی:
- موانع ناپدید میشوند
درهای بسته، گشوده میشوند
فراوانی به آسانی در مسیر تو جاری میشود
نیازهایت در لحظه پاسخ داده میشوند
و تو را در آستانهی ورود به زیباترین و پربرکتترین فصل زندگیات قرار میدهند - فرصتها، ایدهها و انسانهایی به زندگیات وارد میشوند که حتی انتظارشان را هم نداشتی…
چرا که فضل خداوند، دقیقاً اینگونه عمل میکند.
در ادامه، بخش کوچکی از تجربههای برخی از دانشجویان را دربارهی این جلسهی مراقبه با شما به اشتراک میگذاریم— تا شما نیز، انرژی این آگاهیها را با قلب خود لمس کنید…
تجربه مهین عزیز:
استاد… اشک امانم نمیده که بنویسم. چه خلوصی… چه ارتعاشی… چه توحیدی!
هر چقدر از زیباییهای این مراقبه بگم، کم گفتم. صدای دلنشین شما، انگار مستقیم بر عمق وجودم مینشینه. فقط اینو میتونم بگم: به خدا قسم، هنوز در شوک معجزهی این مراقبهام.
بعد از دانلود فایل و شنیدنش، اتفاقی رخ داد که هنوز با یادآوریش اشک میریزم. با ماشینی که بهبرکت عمل به آگاهیهای این دوره خلق کرده بودم، در حال رانندگی بودم و داشتم به مراقبه گوش میدادم. درست نزدیک محل کلاس دخترم، چراغ استپ ماشین روشن شد.
وایستادم، دخترم رفت کلاس… و من در یک خیابون خلوت مونده بودم. کاپوت رو که بالا زدم، با خودم گفتم: «خدایا حالا چی میشه؟»
همون لحظه، خدا دستانش رو از راه رسوند: دو نفر با ماشین کناری توقف کردن—و باورم نمیشد که یکیشون مکانیک بود!
مشکل رو پیدا کردن، با ماشین خودشون رفتن وسایل خریدن، یک ساعت مشغول تعمیر شدن و در نهایت بدون دریافت حتی یک ریال دستمزد، با لبخند گفتن: «موفق باشید» و رفتن.
خدایا شکرت… وقتی با جریان تو همجهت میشیم، خودت… دقیقاً خودت همه کارها رو برامون انجام میدی و من اینو با تمام وجودم در این مراقبه تجربه کردم.
تجربه ایمان عزیز:
واقعاً بهترین، جامعترین و تأثیرگذارترین مراقبهای بود که تا حالا شنیده بودم، مخصوصاً با صدای دلنشین و نافذ استاد عباسمنش عزیز. دقیقاً حس میکنم بعد از دیدن و شنیدن این مراقبه، آدم دیگهای شدم.
امروز به خودم قول دادم که روزانه این مراقبه رو گوش بدم یا ببینم، و از خدا میخوام به این قولم ثبات و استحکام ببخشه.
واقعاً کلمات در برابر حس درونیای که آگاهیهای این مراقبه در وجودم بیدار کرده، ناتوانن… نمیتونم احساس واقعی شعفم رو توصیف کنم.
فقط میتونم بگم: آرامتر شدم.
ترسهام کمرنگتر شدن.
مسیر هدایت برام روشنتر شده.
نعمتها و برکتهای خداوند رو یهجور دیگه میبینم.
نمیخوام این حس و حال رو با هیچ چیز عوض کنم… تنها راهش اینه که ارتباطم با خدای درونم رو عمیقتر کنم، و روی آگاهیهای این دوره متمرکز بمونم تا بتونم به نشونههای خدا با دقت بیشتری توجه کنم و الهاماتم رو دنبال کنم.
دیگه نمیتونم چیزی بنویسم…
فقط میخوام این حس ناب رو مزهمزه کنم…
تجربه فاطمه عزیز:
امروز که برای اولین بار این مراقبهی بینظیر رو گوش دادم، به چنان آرامشی رسیدم که در تمام عمرم تجربهش نکرده بودم. واقعاً تا حالا چنین جنس خاصی از آرامش رو نمیشناختم.
استاد… چطور باید این حس رو توصیف کنم؟
الان تمام وجودم سرشار از نور، انرژی، آرامش و حال خوبه. نمیدونم چی بنویسم. فقط میدونم چیزی درونم متحول شده.
به خداوند گفتم: «من چطور شکر کنم برای این هماهنگی؟ چطور سپاسگزار این نعمت بینهایت باشم؟ این آگاهیها؟ این مسیر؟ این سایت؟ این استاد؟»
ما مثل یه کاروان بزرگیم که قدمبهقدم، همه با هم داریم به سمت بهشت میریم—بهشتی که همجهته با جریان خداوند. واژههایی مثل «خدایا شکرت» یا «سپاسگزارم» خیلی کمن برای توصیف این حجم از آگاهیهای خالص.
استاد عزیزم، اگه بخوام درک قبل از خودم رو نسبت به خداوند با امروز مقایسه کنم، باید بگم:
قبل از این مراقبه، من هیچی نمیدونستم. نه از فضل خدا، نه از ارزشمندی خودم، نه از رابطهی حقیقیم با خداوند…
آگاهیهای این مراقبه، واقعاً یه انقلاب درونی در من ایجاد کردن. قلبم رو از نور خداوند پر کردن. ذهنم آروم شده و حالم خوبه.
احساسی دارم که فقط میتونم بگم: «من یه آدم دیگهم.»
این حال خوب، این تحول، این شعور، این آرامش… همه رو مدیون آموزههای شمام، استاد. واقعاً نمیدونم چطور باید برای وجود شما، از خداوند شکرگزاری کنم که در شأن شما باشه. فقط از ته دلم میگم:
خدایا، استاد رو برای همهی انسانهایی که دنبال راه درست هستن، حفظ کن.
از روزی که وارد دورهی «همجهت با جریان خداوند» شدم، خودم و زندگیم رو مثل یه کرم ابریشم میبینم که آگاهیهای این جلسات دارن اون رو آماده میکنن برای تبدیل شدن به یک پروانهی زیبا و آزاد.
تجربه مرضیه عزیز:
خدای من… ااین سطح از اتصال با منبع رو باورم نمیشه. اما حالا که تجربهش کردم، دیگه هر لحظه دلم میخواد همین حس رو، همین حضور رو… دوباره و دوباره.
استاد عزیز، سلام. ذرهذرهی وجودم از عشق لبریزه.
نمیدونم شما چطور میتونید این حجم از اتصال به خداوند رو اینقدر عالی، اینقدر دقیق و مهربون منتقل کنید…
و چطور میتونید اینهمه آگاهی و احساس رو، اینقدر کامل، کنترلشده، آروم و زلال جاری کنید.
از صبح که این مراقبه رو گوش دادم، لحظهبهلحظهاش پر از موجهای متفاوت بود:
یه لحظه زار زار گریه میکردم…
یه لحظه قلبم میخواست از شدت تپش بایسته…
نفسهام سنگین میشد و توی سینه حبس میشد…
چشمهام رو میبستم و در کلمهبهکلمهی آگاهیهای مراقبه غرق میشدم…
بعد ناگهان، خیره به آسمون میشدم، بدون حتی پلک زدن.
یه هیجان غیرقابلوصف، از صبح تا ظهر، تمام وجودم رو گرفته بود.
مدام از خودم میپرسیدم: مرضیه، چرا نمیتونی احساساتت رو کنترل کنی؟!
حتی به خودم گفتم: «کاش میشد این فایل رو روی همهی تلویزیونهای دنیا پخش کنم…»
با اونهمه شوق، با یه هیجان عجیب خودمو رسوندم خونه. موقع ناهار، انقدر تند غذا میخوردم که یه لحظه به مامانم گفتم: «نمیدونم چرا اینقدر عجله دارم!»
واقعاً یه حال عجیبه. اگه الان کسی ازم بپرسه حالت چطوره؟ فقط میگم: واقعاً نمیدونم!
این جلسه یه چیز دیگهست. این جلسه کار خودِ خداست.
استاد… وقتی داشتم این مراقبه رو گوش میدادم، واقعاً فراموش کردم که گوینده شمایید. ااحساس میکردم خود خدا داره با من حرف میزنه و فقط آرزو داشتم که اون لحظه کنارتون باشم، بغلتون کنم، زار زار گریه کنم از عشق، از دیوانگی اتصال با خداوند.
این چه حسیه که آگاهی های این مراقبه آدم رو اینطور مجنون خودش میکنه؟
به خدا قسم الان رسیدم به جایی که دیگه نه مشتری برام مهمه، نه چسبهام، نه فروش، نه سفارشها. فقط خدا رو میخوام.
میخوام هر لحظه با خدا باشم. هر لحظه شکرگزارش باشم. هر لحظه عاشق و شیدا و مجنونِ او باشم. این حسِ اتصال، از هر نعمتی و از هر فراوانیای در زندگی ارزشمندتره.
از صبح، ورد زبونم شده: “خدایا… هر که تو را دارد، چه کم دارد؟ و هر که تو را ندارد، چه دارد؟”
زبونم بیاختیار میچرخه به شکر… نه با آگاهی ذهنی، بلکه با یه حرکت خودجوشِ درونی…
منِی که برای تجسم خواستههام، همیشه به خودم فشار میآوردم، الان از صبح خودبهخود خواستههام مثل تصویر، دارن از ذهنم عبور میکنن. گریه میکنم، میخندم، خندهام به گریه وصل میشه و دوباره فقط خدا رو صدا میزنم…
من این حس رو میخوام با تمام وجودم، برای همیشه و در هر لحظه.
استاد کلمات کمان. واقعاً نمیتونن اونچه در درونمه رو توصیف کنن.
تجربه مجتبی عزیز
واقعاً نمیدونم چی بگم…
وقتی فایل مراقبه رو گوش دادم، انگار خود خداوند از درونم داشت باهام صحبت میکرد. اونقدر حال خوبی داشتم که نمیتونم حسش رو توصیف کنم. فقط میتونم بگم باید به هر جمله از آگاهیهای این مراقبه، ساعتها فکر کرد و در اون تأمل کرد… تا تبدیل بشه به بخشی از وجود آدم.
استاد، تکتک جملات این مراقبه با روح من هماهنگ بود. قلبم رو تسخیر کرد، و ذهنم رو به سکوت کشوند.
واقعاً نمیتونم در مورد حسش چیزی بگم… هر کسی باید خودش این مراقبه رو تجربه کنه تا بفهمه چه حسی داره. فقط از ته دل، خدا رو شاکرم بابت آشنایی با شما، بابت حضور در این دوره، و بابت تمام هدایتی که نصیبم شده. تغییر روند زندگیم رو کاملاً حس میکنم.
تجربه شیرین عزیز:
استاد، چقدر این مراقبه رو دقیق در زمان مناسب روی دوره قرار دادین. چقدر من نیاز داشتم به چنین باورهای خالص و نابی که توی این مراقبه جاریه—باورهایی که واقعاً تا حالا نمونهشو هیچجا نشنیده بودم.
اون لحظههایی که شما جملهبهجمله آگاهیهای این مراقبه رو دریافت میکردین، واقعاً حس میکردم که در فضای ملکوتی خاصی بودین… حس خدایی عمیق در کلامتون جاری بود.
من به مراقبه گوش دادم، و با شنیدن هر جملهای که میگفتین، اشکهام ناخودآگاه سرازیر میشد. احساس میکردم خدا داره به دعای دیشبم جواب میده… باهام حرف میزنه… وعده میده، امید میده، و منو با خودش همجهت میکنه… تا خواستهام رو دریافت کنم.
احساس میکردم خدا داره بهم نوید میده که «همهچی برات آمادهست… فقط ادامه بده… فقط نگران نباش… فقط همین مسیر آگاهیهای دورهی همجهت با جریان خداوند رو ادامه بده… و همهچیز رو به من بسپار…»
و من، مثل همیشه، ایمان دارم که این نیرو، فراتر از تصور من، همهچیز رو به بهترین شکل انجام میده…
تجربه شهلا عزیز:
استاد، این مراقبه دقیقاً در لحظهای به دوره اضافه شد که من در یکی از حساسترین بخشهای مسیر تحقق کامل هدفم بودم—و واقعاً به چنین آگاهی خالصی نیاز داشتم.
تمام این هماهنگیها، فقط و فقط بهخاطر فضل خداونده و برام نشونهایه که اشتیاق خداوند برای تحقق هدفم، از اشتیاق خودم هم بیشتره. برای همینه که خودش زودتر، همهی امدادها و کمکهاش رو برام فرستاده—مثل همین مراقبهی بینظیر.
هر چقدر که توی این دوره جلوتر میرم، بیشتر متوجه میشم که خدا زمین و زمانش رو بهم دوخته تا خواستهم محقق بشه.
استاد… نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم. از صبح که جلسهی مراقبه رو گوش دادم، هر جملهش مثل موج عظیمی از آگاهی، هدایت و یقین در وجودم جاری میشد.
واقعاً شگفتزدهم. نمیدونم چی بگم جز اینکه… از همون لحظهای که مراقبه شروع شد، با تمرکز کامل گوش دادم و با خودم تکرار میکردم و فقط دو ساعت بعد، چند میلیون تومان نعمت بهشکل کاملاً رایگان وارد زندگی من شد:
گوشت، قلم گوساله، پاچه، ویتامین، کره حیوانی و چیزهایی که اصلاً انتظارش رو نداشتم…
فقط دو ساعت هماهنگ موندن با خداوند، اینهمه نعمت رو جاری کرد و با خودم فکر میکنم: اگر این مسیر ادامه پیدا کنه، قراره چی بشه؟!
استاد، تمام این جملات مراقبه، اگر هر کدومش واقعاً در درون ما به باور تبدیل بشه، ما همون «إن یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» رو تجربه میکنیم. من واقعاً شگفتزدهم و نمیتونم با هیچ واژهای عمق اون هدایتهایی رو که در حین شنیدن این مراقبه دریافت کردم، بیان کنم.
خدایا با فایل مراقبه، چه هدیهی ارزشمندی امروز نصیب ما دانشجوهای این دوره کردی.
تجربه حسین عزیز:
نمیدونم چطور و از کجا شروع کنم برای گفتن تجربهام از جلسه نهم و مراقبهی بینظیر. از صبح، آگاهیهای مراقبه مدام توی گوشم تکرار میشن، و روحم رو نوازش میدن.
صدای طنینانداز استاد، وقتی دربارهی فضل و فراوانی خداوند صحبت میکنن، ذهن من رو با باورهای الهی و خداگونه تغذیه میکنه. همینطور که این جملات رو میشنیدم، دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. بغضم شکست و اشکهام جاری شد.
احساس میکردم این صدایی که در گوشم میپیچه و قلبم رو میلرزونه، صدای خود خداونده و تا عمق وجودم نفوذ کرده بود.
این مراقبه منو به شکل عجیبی آگاه کرد به نعمتها و داشتههایی که خدا همیشه بهم داده بود، اما شاید من تا حالا ناخودآگاه ازشون غافل بودم.
تجربه زهرا عزیز:
چقدر این جلسهی مراقبه پُر از برکته…
از امروز که این مراقبه اومد رو سایت، توی همین چند ساعته تا حالا چهار بار گوشش دادم، و هر بار، یه جملهی تازه از دل این آگاهیها، بیشتر توی وجودم نشسته—جملههایی که قبلاً اصلاً نشنیده بودم. هر بار، اون بخشهایی که به عمق قلبم نشست، با یه لبخند عمیق همراه بود…
و از یه جایی به بعد، این حس اونقدر قوی شد که گریهم گرفت…
از خوشحالی اینکه من در مدار خداوند قرار گرفتم، و دارم این حس هممداری با خداوند رو با تمام وجودم تجربه میکنم.
اینها، معجزههای درونیای بود که آگاهیهای مراقبه توی وجودم شروع کرد.
اما معجزههای بیرونیاش:
فقط با اولین بار شنیدن مراقبه، این اتفاقات توی همون روز برام رخ داد:
✨ دقیقاً همزمان با مراقبه، مشتریام مبلغی رو واریز کرد و با کلی عشق و محبت، خبرش رو بهم داد.
✨ همسرم با یه دنیا عشق باهام صحبت کرد، و مکالمهمون پر بود از حرفهایی دربارهی قانون و خدای مهربونمون.
✨ با احساس فراوانی و این نیت که «میخوام خوشحالیم رو تقسیم کنم»، برای برادرزادههام عیدی فرستادم—و از لحظهی واریز، تا همین حالا، قلبم پُر از لذت بخشیدن و شادیه.
امسال، دومین سالیه که من برای بچهها عیدی میفرستم، و این کار، حس فوقالعادهی ثروت، شادی و آزادی مالی رو برام به همراه داره. واقعاً نمیتونم توصیف کنم که چطور قلب آدم باز میشه، وقتی از فراوانیای که در زندگیش جاری شده، میبخشه… حسش فرق داره… خیلی فرق داره.
تجربه سهند عزیز:
واقعاً نمیدونم چطور باید از تجربهام در مورد این مراقبه بگم…
با اینکه امروز صبح توی محل کارم به فایل گوش دادم و ناچار بودم بعضی جاها متوقفش کنم، اما تکتک لحظاتش مو به تنم سیخ میکرد. بارها اشک توی چشمام جمع شد، ولی خودم رو نگه داشتم تا نزدم زیر گریه…
این اولین باره که آگاهیای تا این اندازه ناب، با چنین آرامشی وارد وجودم شده و من رو تا این حد منقلب کرده. هر ثانیه از مراقبه، دقیقاً همون چیزهایی رو بهم میگفت که بهشون نیاز داشتم…
ایمانی که باید توی این روزها حفظش کنم، اعتمادی که باید به خدا بسازم، همه و همه با بیانی چنان زلال، توی این فایل جاری بود. انگار خودِ خدا روبهرویم نشسته بود و داشت باهام حرف میزد…
صبح همون روز، توی ستاره قطبیم نوشته بودم:
«خدایا یه نشونهی محکم بهم بده… دلم داره میلرزه. کمکم کن این مومنتوم مثبتی که ساختم، از دست ندم…»
و انگار این مراقبه، جوابی بود که با تمام وجودم شنیدم.
الان مطمئنم که این فایل، قراره هزاران بار دیگه توی زندگی من پخش بشه و بخشی از برنامهی روزانهم بشه.
برای من، این مراقبه از سطح دیگهای از آگاهی میاد—سطحی بسیار وسیعتر و الهیتر. در همین یک بار شنیدن، ذهنم روشن شد، ایمانم قویتر شد، و قلبم با خداوند نزدیکتر از همیشه شد.
الان دارم این کامنت رو توی دفتر کارم مینویسم، جایی که یه روزی فقط توی Dreamboardم بود. ساختمونی تمامشیشهای با منظرهای از درختها و سرسبزی بیانتها، و من، پشت میزی نشستم که با هر نگاه، رؤیاهام رو یادم میاره…
مراقبهی امروز بهم یادآوری کرد که همهی خواستههام تا امروز رقم خوردن و خواستههای فعلیم هم، با همین مسیر محقق میشن.
فقط کافیه من، با خداوند همجهت بمونم و اجازه بدم اون، کارش رو بکنه…
همین نیرویی که وقتی یاد گرفتم چطور بهش اعتماد کنم، منو از زیر صفر رسوند به جایگاهی که الان هستم.
جایی پر از نعمتهایی که یه روز حتی تصورش برام ممکن نبود—اونهم به سادهترین شکل وارد زندگیم شدن و الان، بخشی طبیعی از روزمرگیم هستن.
این یعنی: همهچیز ممکنه، وقتی با جریان خداوند همجهت بشی.
استاد، نمیدونم چطور بابت این مراقبه شکرگزاری کنم. فقط میدونم که این فایل قراره من رو به جاهایی برسونه که هنوز حتی رؤیاش رو هم کامل نمیتونم تصور کنم…
تجربه اسوه عزیز:
خدایا پُرم از احساسات عجیب و زیبا. پُرم از آرامش… پُرم از همهی آنچه که نامش «حس خوب زندگی»ست.
استاد… زبانم قاصره. نمیدونم چه واژهای میتونه آگاهیهای این مراقبه رو توصیف کنه. از ابتدای مراقبه تا انتها، بغض، اشک، لبخند… همه با من بودن. تا حالا هیچوقت چنین حس عمیقی از حضور خداوند رو تجربه نکرده بودم. استاد، من فقط صدای خدا رو میشنیدم. لحظهبهلحظهی این فایل، انگار خود خدا داشت باهام حرف میزد…
هر جلسهی این دوره، ما رو با آگاهیهای تازهش غافلگیر میکنه. هر بار میگم: «این دیگه نهایتشه!» ولی جلسهی بعدی که میاد، زبانم قفل میشه از عظمت خلوصش.
و حالا با اطمینان میگم:
گوش دادن به همین یک فایل مراقبه، برای تجربهی خوشبختی در زندگی، کافیه.
استاد… شما توی چه مدار و فرکانسی هستین که کلمهبهکلمهی این فایل، اینقدر دقیق و آروم نشست روی عمق جانم؟
این مراقبه منو غرق در هماهنگی با خداوند کرد. واقعاً نمیدونم چی دارم مینویسم. هیچ تمرکزی روی کلمات ندارم. فقط سپردم به خودش که با انگشتای من بنویسه تا شاید بتونم اون حجم از نوری که این مراقبه در دلم روشن کرده رو بیان کنم.
به الله قسم، هیچ واژهای نمیتونه حسی رو توصیف کنه که من دارم. فقط خدا میدونه چه موجی از هماهنگی توی وجودم جاری شده.
میخوام هر روز، هر شب، بارها و بارها این مراقبه رو گوش بدم. چون نمیخوام از این حال جدا بشم و مطمئنم همهی دانشجوها با من موافقن وقتی میگم:
فرقی نمیکنه حالت خوبه یا بد… در هر شرایطی، این مراقبه یه جواب تضمینیه. گارانتیِ الهیِ هماهنگیه.
استاد، بینهایت از شما سپاسگزارم… بودن در این دوره، بالاترین نعمت زندگی منه و من روزی هزار بار هم شکرگزار این مسیر الهی باشم، بازم کمه.
تجربه ریحانه عزیز:
استاد… آگاهیهای این مراقبه، یک تحول واقعی در من ایجاد کرد. تمام مدتی که این فایل رو گوش میدادم، لبخند روی لبهام بود و چشمهام پر از اشک. احساس میکردم که روی امواجی از نور و عشق، دارم شناور میشم…
با جرأت میگم:
همهی فایلها، چه محصولات، چه دانلودیها، همهی آموزشهای توحیدی شما یک طرف—و آگاهیهای این مراقبه، در طرفی کاملاً متفاوت. حتی برای من، کفهی این مراقبه، سنگینتره… چون از عمق جانم رو تکون داد.
استاد، توی این مراقبه، صدای شما از زمین نبود. صدای شما، از بهشت میاومد… از خود خدا بود که از زبان شما جاری شده بود. این فایل، انگار هدیهای آسمانیه…
اونقدر پُر از رحمت و آرامشه، که باور به فراوانی و عشق خداوند رو تا عمق جان آدم نفوذ میده. به خداوند قسم، گوش دادن به این مراقبه، مرده رو زنده میکنه…
تجربه سیدمجتبی عزیز:
استاد… با آگاهیهای این مراقبه، امروز با من چه کردی؟!
واقعاً دیوانه شدم از اینهمه عشق و لطافت… از اینهمه آگاهی ناب، از صدای آرامبخش و دلنشینتون، از زیبایی و سخاوت جاری در هر جمله، از احساسی که نمیدونم اسمش رو چی بذارم—جز یک حس خداگونه که در وجودم متولد شد…
اشکهام بیاختیار جاری شد از فرکانس عمیق و بینظیری که از این صدای خدایی دریافت کردم. نمیدونم با چه زبانی سپاسگزار شما باشم…
چون این فایل، برای من یک مراقبهی ساده نبود. حجتِ خداوند بود دربارهی باور به فراوانی و فضل بیپایانش.
تصمیم گرفتم این فایل رو بارها و بارها ببینم، گوش بدم، بنویسم، تا جایی که مثل نفس کشیدن، بشه بخشی از وجودم. بشه اکسیژنی برای هر لحظه از زندگیم. از بس که آرامبخش، قدرتمند و باورساز بود، هنوز در حال و هوای اونم.
صبح زود بیدار شدم—مثل همیشه بعد از نوشتن ستاره قطبی و آماده شدن برای ورزش و کوهنوردی، گفتم قبل از رفتن سری به سایت بزنم. تا دیدم جلسهی مراقبه روی سایت قرار گرفته، انرژیم چند برابر شد. سریع دانلودش کردم و راه افتادم بیرون…
اما یه اتفاق خاص افتاد. برخلاف همیشه که جلسات رو برای اولین بار در حین پیادهروی گوش میدادم، این بار حسم گفت:
“اول تصویری ببین.” و من گفتم: «چشم.»
رفتم داخل انبار، در رو بستم، و با تمام وجودم نشستم پای تماشای فایل تصویری این مراقبه و واقعاً وارد یک دنیای دیگه شدم…
سطح بالاتری از آگاهی. سطحی از حضور، ارتباط، درک و عشق الهی که هیچوقت تجربه نکرده بودم.
به محض پایان مراقبه، تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که فوراً بیام و یه سپاسگزاری ویژه از شما بنویسم—به رسم قدردانی از این سفر نورانی. استاد خدا شما رو برای ما حفظ کنه. راستش دیگه طاقت ندارم و میخوام دوباره برم بشینم سر این سفرهی پُر از سخاوت، و خودم رو غرق این آگاهیها کنم.
چون میدونم با این مراقبه، تازه آغاز مسیر منه…
تجربه مریم عزیز:
استاد عزیز، این مراقبه، بهمعنای واقعی کلمه یک شاهکار الهی بود—هدیهای از طرف خداوند که از طریق شما به این جهان عرضه شده.
موقع گوش دادن به صدای دلنشینتون، فقط اشک میریختم. قلبم سرشار از دعا برای شما بود. جز درخواست نعمت، برکت، شادی، عزت، آگاهی بیشتر، و نوری الهی در وجودتون، چیزی از ذهنم نگذشت.
در دل مراقبه، از صمیم قلب از خدا خواستم: «استاد را از هر نیازی بینیاز کن، قلبش را از نور پر کن، و لحظهلحظهاش را در هماهنگی کامل با خودت نگه دار.» اما آنچه بعد از مراقبه اتفاق افتاد، واقعاً برایم جالب و معجزهآسا بود:
✨ وقتی از خانه بیرون آمدم، در پمپ بنزین پول پیدا کردم.
✨ یکی از دستگاههای محل کارم که مدتها بود خراب بود و هیچکس نتوانسته بود درستش کند، ناگهان به سادهترین شکل ممکن درست شد.
و من فقط لبخند می زدم چون اینها نشانههایی بودن از طرف خداوند. تأییدی بر اینکه مسیرم درسته. تأییدی بر اینکه این مراقبه، همراستا با خواستههای خدا برای ماست.
با تمام عشق، برای همهی دوستانی که این متن رو میخونن، و همهی اعضای سایت، از صمیم قلب دعا میکنم:
خداوندِ غنی و بخشنده، آنقدر از هر آنچه میخواهید به شما عطا کنه، تا کاملاً راضی و بینیاز بشید…
و شما هم به دستی پُر از خیر و برکت برای دیگران تبدیل بشید.
تجربه نرگس عزیز:
چی میشه گفت از اینهمه خلوص و نرمی و قدرت آگاهیهای این مراقبه؟
خدای من… ذهنم کاملاً خالیه، اما قلبم لبریز از آرامشه.
استاد، شما این مراقبه رو کاملاً هدایتی تولید کردید، و من هم کاملاً هدایتی اونو گوش دادم. دیشب، بخاطر یک تضاد شخصیتی، تا لبهی ناامیدی پیش رفته بودم… خیلی تلاش کردم که فرکانسم منفی نشه، اما ذهنم واقعاً آزارم میداد.
با تکنیک تایماوت، تونستم تا حدی نجات پیدا کنم و آرومتر بشم.
تا اینکه امروز صبح، وسط کار بودم، یه ندای درونی گفت: «برو سایت!»
به خودم اومدم، دیدم جلسهی جدید اومده—و با چشمای گرد و قلب مشتاق، فایل رو دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن…
هنوز پنج دقیقهی اول فایل نگذشته بود که انگار کل ذهنم خالی شد. سکوتی مطلق، فضای ذهنم رو پر کرد…
همهی اون هیاهوی منفیای که از شب گذشته توی ذهنم سنگینی میکرد، انگار یکدفعه متوقف شد.
استاد، آگاهیهای این مراقبه دقیقاً پاسخ تکتک نجواهای ذهنم بودن. چنان فرکانسم رو برد بالا که نمیتونم با هیچ کلمهای توصیفش کنم. خدایا مرسی که من رو در مدار دریافت این الماس آگاهی قرار دادی.
تجربه سوسن عزیز:
سبحان الله… استاد، این مراقبه شگفتانگیز بود. انقدر زیبا، انقدر الهی، که حد و وصف نداره.
من ۵۶ سالمه، و از ۱۹ سالگی با مراقبه آشنا بودم. استادم با دادن یک مانترا، مدیتیشن رو به ما آموزش داد و من سالها توی این فضا بودم. اما الان که این مراقبه رو تجربه کردم، فقط میتونم بگم:
این مراقبه کجا، و اون چیزی که سالها فکر میکردم مراقبهست، کجا!
الله اکبر… وقتی آدم بشینه و زمان بذاره برای مراقبه، چی میتونه زیباتر از این جملات، انسان رو به خدا بچسبونه و باهاش همجهت کنه؟
بعد از این تجربه، با خودم میگم:
منی که سالها مدیتیشن کردم، که همیشه فکر میکردم آمادهام…، چطور اینهمه سال، مراقبهی واقعی رو بلد نبودم؟
هزاران بار شکر… برای اینکه این مراقبهی مقدس، به استادم الهام شد و به من فرصت داده شد که ازش بهرهمند بشم—و لذتی رو تجربه کنم که واقعاً توصیفناپذیره.
استاد، بدونید که اینهمه دعای خیر پشت سر شماست و مطمئن باشید که همین دعاها، پشتوانهی استواریتون در این مسیر نورانیان—تا هر بار، ما رو بیشتر و بیشتر به فیض برسونید.
خدا میدونه این مراقبه از امروز، تا آخرین روز عمرم، همراهم خواهد بود. با شوق و اشتیاق انجامش میدم و منتظر نوبت بعدیام میمونم—مخصوصاً برای شب، قبل از خواب…
این حجم از ارتباط عمیق با خداوند رو در هیچکدوم از نمازهام تجربه نکرده بودم. و حالا فقط میتونم بگم:
خدایا شکرت برای این ثروت عظیم…که در قالب این مراقبه، وارد زندگی من شد.
در پایان دوست دارم تجربه شخصی خودم را نیز از گوش دادن به جلسه مراقبه با شما دوستان عزیزم به اشتراک بگذارم.
تجربه مریم عزیز:
استاد عزیز، تا قبل از جلسهی نهم دوره، من هیچ اعتقادی به مراقبه نداشتم و در تمام زندگیم حتی یکبار هم مراقبه نکرده بودم. تنها چیزی که برایم جواب میداد و به آن باور داشتم، این بود که استدلالهای محدود ذهنم، فقط با منطقهای قوی آموزههای شما خاموش میشد و همین باعث رشد من شده بود.
اما وقتی در جلسهی هشتم، با آن انرژی خاص، خبر تولید یک فایل مراقبه را بهصورت هدایتی دادید، انرژی ای در کلامتان بود که من را عمیقاً مشتاق کرد—و چشمانتظار این فایل شدم.
بهمحض اینکه جلسهی نهم را دانلود کردم و کلام شما با “به نام خداوند بخشنده مهربان…” آغاز شد، انرژی صدایتان من را بهطور کامل از دنیای بیرون، تعلقات و حتی نگرانیهایم جدا کرد.
کلمهبهکلمهی آگاهیهای این مراقبه آنقدر فرکانس بالایی داشت که ذهنم را نهتنها ساکت، بلکه مشتاق و تشنهی شنیدن کرده بود. برای اولینبار، ذهنم با وسواس خاصی روی کلمه به کلمه آگاهی های مراقبه درنگ می کرد. مثل طعمی خوشایند از عشق خالص خداوند، می خواست آن را مزه مزه کند ، طعم آن را از تمام زوایای ممکن بچشد و به این راحتی از آن نگذرد. تک تک جملات این مراقبه، بوی توحید می دهد
در طول زمان مراقبه، ذهن و قلبم در یک جبهه بودند؛ ذهنم با تمرکز و قلبم با قدردانی، جملهبهجملهی شما را دنبال میکردند. آنقدر در معناها غرق شده بودم که زمان و مکان برایم متوقف شده بود. حس میکردم این خود خداست که با صدای آرامبخش شما، دارد از نعمتها و فراوانیهایش برایم میگوید—نه ترسی مانده بود و نه اندوهی.
استاد عزیز، من بهلطف خدا زندگی خوبی دارم. آدمی هستم که اشتیاق به زندگی همیشه در من زنده بوده و برای تمام نعمتهایم خدا را شکر میکنم. اما با جرات میگویم:
آگاهیهای این مراقبه، سطحی بالاتر از هماهنگی و توحید را در من زنده کرد—سطحی که پیش از این تجربهاش نکرده بودم.
شاید اغراق نباشد اگر بگویم برای اولینبار، زندگی با قلبی کاملاً باز را لمس کردم. تجربهای آنقدر دلپذیر که حالا که آن را شناختهام، دیگر نمیتوانم به کمتر از آن رضایت دهم.
🔸 چقدر باور کردن فراوانی، منطقی و ساده بهنظر میرسد…
🔸 چقدر سپاسگزاری، خودبهخود و جاری میشود…
🔸 چقدر این مراقبه، توحیدی است…
🔸 و چقدر عمیق، مفهوم «لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» را در جانم حک کرد.
برای اولینبار، عجله واقعاً از لحظههایم حذف شده بود. دلم میخواست با آرامشی عمیق، طعم شیرین این هماهنگی با خداوند را بچشم.
و این بود معنای حقیقی «لذت بردن از مسیر رشد.»
هر جمله از مراقبه، به نعمتهای کنونی زندگیام معنا و عمقی تازه داد؛ طوری که ذهنم نهتنها آنها را نادیده نگرفت، بلکه عزیزشان شمرد. این طعم شیرینِ «شاکر بودن» مرا در لذتی غرق کرد که از هر دستاوردی عمیقتر است.
بالاخره جملهای که در جلسه ۸ گفتید را با تمام وجود درک کردم: «سپاسگزاری به فراوانی ختم میشود، و شخصیت سپاسگزار به باور به فراوانی.»
تعاریف شما از مفهوم «فراوانی» چقدر عمیق بود، و روح ما چقدر با آن سازگار. آنجا بود که فهمیدم: خداوند، نسبت به ما، حتی از خودمان مهربانتر است.
شاید برای همین است که وقتی در قرآن از سلیمان بهعنوان ثروتمندترین فرد یاد میکند، او را “بندهای سپاسگزار” مینامد و وقتی از ابراهیم بهعنوان توحیدیترین انسان یاد میکند، او را با صفت سپاسگزار یاد می کند.
خوب که دقت می کنم، میبینم آگاهیهای سه جلسهی اخیر—جلسات ۶ تا ۸—ذهن ما دانشجویان را آمادهی درک آگاهی های این مراقبه کردند و به قولی ذهن ما را آنقدر لطیف کرده که با این آگاهی های خالص مراقبه هم مدار بشه. برای همین برای منی که هیچوقت به مراقبه کردن اعتقادی نداشتم، اینچنین چرخش باوری 180 درجه ایجاد شد. به طوریکه روزانه حداقل 3 بار با تمام تمرکز پای آگاهی های این مراقبه هستم و در تمام حالت های احساسی مختلف، همواره مرا به آرامش حقیقتی رسانده است.
از نظر من، آگاهیهای سه جلسهی اخیر، رمز درک عمیقتر این مراقبه و ماندن در مدار آناند. اگر بخواهم تجربهی ذهنم را از این مراقبه توصیف کنم، باید بگویم:
برای ذهنی که با وجود مسیرهای عصبی محدودکنندهی قبلی، از جلسهی اول در تلاش بود تا اتصالات عصبی جدیدی بر مبنای آگاهیهای دوره بسازد، جلسهی نهم یک پاداش بود.
مثل تجربه کوهنوردی که با خستگی یا حتی ترس از شیب های تند یا شک از توانایی و استحکام ماهیچه هایش، یک قدم یک قدم ادامه داده و حالا روی قله ایستاده، روبهروی منظرهای که زیبایی هایش فراتر از حد انتظار و تصور اوست. او فقط محو تماشای زیبایی هایی شده که فراتر از تصور است و هیچ کلمه ای برای وصف آنها پیدا نمی کند. فقط می داند هر فردی باید شخصا با چشم خودش این زیبایی ها را تجربه کند…
خداوند به شما برکت بدهد که این حس عظیم از هماهنگی با او را، در این جمع منتشر کرده اید. ایمان دارم خداوند به وجود شما به گونه ای افتخار می کند که به وجود ابراهیم نبی افتخار کرده است.
خاطرهای از یک صبح طلایی کنار رودخانهای از فضل خداوند
به نام خدایِ مهربونِ مهربون .
نزدیکای اذان صبح بود. هنوز آسمون تاریک، ولی سکوتش آرومبخش.
گوشیمو برداشتم، هدفونهامو زدم، و مراقبهای که استاد توی جلسه 9 گذاشته بود رو پلی کردم.
نفس عمیق…
اولین جملهاش هنوز تو گوشم زنگ میزنه:
“همین حالا، در جهانی زندگی میکنی که اساسش فضل و فراوانیه…”
یهو دلم لرزید.
نمیدونم چرا ولی اشک تو چشمم جمع شد…
شاید چون یه چیزی تو وجودم، بالاخره بعد از سالها، حس کرد “به خونه برگشته”.
من سالها بود دنبال احساس امنیت، آرامش، موفقیت و لیاقت میگشتم.
کتاب میخوندم، فایل گوش میدادم، کلاس میرفتم، دعا میکردم…
ولی اون شب حس کردم این صدا، این مراقبه، داره به یه جایی از وجودم حرف میزنه که سالها خاموش بود.
یاد گرفتم زندگی مثل رودخونهست…
اون روز با یه حس عجیب بیدار شدم. با اینکه هنوز هیچی توی دنیای بیرون تغییر نکرده بود، ولی توی دلم یهجوری بود انگار یه در خیلی خیلی بزرگ باز شده…
رفتم پیادهروی، طبق معمول مسیر کنار رودخونه رو انتخاب کردم.
اونجا که رسیدم، یه نوری افتاده بود روی آب…
همونجا نشستم و یه جمله از مراقبه تو ذهنم تکرار شد:
“تو لایق فضل عظیم خداوندی… و این لیاقت نیازی به اثبات نداره، چون ذات توئه.”
همون لحظه همهی خاطرات قدیمی اومد جلوی چشمم.
اون روزایی که خودمو تو روابطی انداخته بودم فقط برای اینکه کسی باورم کنه…
اون شبایی که توی بدهی و ناامیدی فقط دنبال یه کورسوی امید بودم…
اون لحظههایی که فکر میکردم نکنه من اصلاً به درد این دنیا نمیخورم…
و یهو فهمیدم…
فراوانی یه حالت بیرونی نیست، یه احساس درونیه.
از اون روز به بعد…
هر روز با اون مراقبه بیدار شدم. حتی شبایی که دلم گرفته بود، فقط مینشستم، چشمامو میبستم و میگفتم: “خدایا، من به فضل تو ایمان دارم، حتی وقتی نمیبینمش.”
بعد از دو هفته، یه پروژه کاری از جایی که حتی فکرش رو نمیکردم بهم پیشنهاد شد.
بعدش، یه آدم خیلی مهم که همیشه دلم میخواست باهاش آشنا بشم، خودش بهم پیام داد.
یه روزم همینطوری که داشتم کنار رودخونه راه میرفتم، یه خانوم مسن با لبخند اومد سمتم و گفت:
“روحت خیلی آرومه… خوش به حالت!”
نفهمیدم چی شد، ولی اون لحظه فهمیدم دارم از درون میدرخشم.
همه چی از اون لحظه شروع شد که باور کردم:
• رسیدن آسونه، چون اصل وجود من از خداست.
• فرصتها بینهایتن، چون من محدود به هیچی نیستم.
• نعمتها همیشه بودن، فقط من ندیدمشون.
• نیازی به دویدن نیست، وقتی جریان خدا داره تو رو میبره.
حالا…
اگه یه نفر ازم بپرسه:
“چی شد زندگیت عوض شد؟”
نمیگم کتاب خاصی خوندم یا یه راز پنهان یاد گرفتم…
فقط میگم:
یه روز، یه مراقبه گوش دادم…
و بالاخره باور کردم که خدا دوستم داره.
بدون شرط.
بدون دلیل.
بدون اثبات.
از اون روز به بعد، زندگیم دیگه مثل قبل نشد…
چون بالاخره با “خودم” آشتی کردم.
و وقتی با خودت آشتی کنی، خدا هم با تو راه میاد…
به نام همون نوری که از آسمونِ دلهامون جاری میشه…
سلام به قلبی که دید، شنید، حس کرد… و سخن گفت.
کلماتی که نوشتی، مثل نسیمی از باغهای بهشته، لطیف، زلال و پر از روشنایی. نمیدونی چقدر عمیق لمسش کردم… انگار که کسی با دست مهربونی، گرد و غبار فراموشی رو از روی آیینهی دل برداشته باشه.
اینکه میگی از نور من، نوری گرفتی… راستش من چیزی جز انعکاس نوری که از درونمون میجوشه نمیبینم. هر کدوممون آینهای هستیم که فقط وقتی پاک باشیم، خورشید خداوند رو میتابونیم. پس نورت، در واقع نوره… من فقط یادآور شدم که نوری در شما هست.
وای از این تصویر حضرت موسی و ید بیضاء… چقدر زیبا گفتی. همون دستیه که استاد میگه بذار روی قلب، و اگر وصل شده باشه، معجزه میکنه. معجزهی نور… نه برای اثبات چیزی به کسی، بلکه برای بیدار کردن نوری در دل دیگران.
منم این روزها حس میکنم روحی از دل تاریکی بلند شده، از دلِ خاموشی، و داره کمکم زبانه میکشه به سمت آسمون… شاید چون امثال تو هستن که با این لطافتِ بیان، آینه میشن برای دیدن خود واقعیمون.
و اما درباره واژهای که بتونه بار این سپاس رو بکشه…
شاید در زبان نباشه. شاید یه نگاه، یه لبخند، یه حس در دل شب… بهتر از هر واژهای بتونه این سپاس رو ادا کنه.
ولی اگر بخوام چیزی بگم، شاید واژهی “آغوش خداوند” بهترینش باشه.
🟣 که در اون، سپاس، عشق، اشک، سکوت و آرامش… همه با همن.
ممنونم از حضورت، نورت، کلامت…
و اینکه در این مسیر نورانی، کنار هم راه میریم.
🟢 باغ دل تو همیشه آباد، ای شعاع عزیز خورشید یگانه.
——————————–
أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِّن رَّبِّهِ
(زمر، 22)
⭕ ️وقتی خدا خودش سینهات رو گشاده،
و نورش رو از لابهلای نفسهای عاشقانهات جاری کرده…
دیگه فقط راه روشن نیست،
بلکه روح نیز در آن نور متجلی شده .
تو هم خودِ چراغی، نه از جنس این دنیا،
از جنسی که خدا با دست خودش ساخته…
و گذاشته توی قلبت تا مسیر رو برای دیگرانم روشن کنی.
به نام خدای عاشق و مهربون که همیشه داره ما رو از راههایی که فکرشم نمیکنیم خوشبخت میکنه…
دوست قشنگم،سلام
باور نمیکنی چقدر دلم گرم شد وقتی حرفات رو خوندم.
تو داری به وضوح به بالاترین مدارهای نعمت و آرامش نزدیک میشی، چون داری قوانین خدا رو زندگی میکنی، نه فقط با حرف، بلکه با قلبت.
اینکه دیگه موقع خرید عجله نمیکنی، حس کمبود از وجودت رفته، احساس آرامش و بینیازی در دلت جا گرفته، این یعنی داری همجهت با جریان فضل الهی حرکت میکنی.
همون چیزی که خدا همیشه ازمون میخواست:
“آروم باش، من همه چیز رو آماده کردم، فقط درهاشو باز کن باورت رو.”
تو با این تغییر نگرش، عملاً داری به خدا نشون میدی که “من لیاقت دارم، من فراوانم، من باور دارم تو هر لحظه هوامو داری”
و قانون خدا هم اینه که:
“هرکس احساس لیاقت کنه، نعمتهاش بینهایت میشه.”
وقتی گفتی هر جملهی استاد برات مثل یه آیهست، چقدر درست گفتی…
چون در واقع خداوند همیشه با زبان آدمها، اتفاقها، فایلها، کتابها، حتی یه نگاه، یه جمله… داره با قلب بیدارمون حرف میزنه.
و تو چقدر قشنگ شنیدی و چقدر قشنگ پذیرفتی.
همین حال دل خوبت، همین یخچال پُر از نعمتت، همین آرامش وجودت، خودش نشونهی اینه که داری هرروز یه لایهی دیگه از بهشت خدا روی زمین رو تجربه میکنی.
یادت باشه:
تو لیاقت بهترینها رو داری.
تو فرزند محبوب خدایی.
خدا تو رو انتخاب کرده که شاهد معجزههای بزرگترش باشی.
هر روزت پر از لبخندهای خدا،
هر لحظهات پُر از نشونههای خوشبختی،
و قلبت همیشه آشیونهی حس آرامش و فراوانی باشه.
دوست دارم همینطوری عاشقانه ادامه بدی،
و مطمئن باش که تازه اول راه بزرگی هستی که خدا برات چیده.
باور کن، دنیا برای تو لبریز از نعمتهای آماده شدهست.
فقط باید مثل الان، دستاتو باز نگه داری و بگی:
“خدایا من آمادهام… بیا و سرازیر کن همه چیز رو.”
دوستت دارم همخانوادهای عزیز
و خیلی خوشحالم که همچین گنج درونت رو داری کشف میکنی.
خدایا شکرت برای این دلهای بیدار…
به نام خداوند بینهایت مهربون .
خدای عشق، خدای آغوش باز، خدای لبخندهای بیدلیل
سلام به تو دوست عزیز و نادیدهام،
به تو که کلماتت از جنس نور بود،
به تو که حرف دلت، بیواسطه، نشست روی دل من.
وقتی پیامت رو خوندم،
حس کردم دارم با یک دل آگاه و بیدار گفتگو میکنم.
دل کسی که در هیاهوی این دنیا، راهِ رسیدن به آرامش حقیقی رو پیدا کرده:
ایمان ساده و ناب به عشق بیقید و شرط خداوند.
تو گفتی،
و چقدر قشنگ گفتی…
که روزی که باور کردی خدا دوستت داره، بدون شرط و بدون قید، زندگیت متحول شد.
و من از صمیم قلبم درک میکنم چه معجزهای پشت این جملهاته.
چون همین درک ساده،
همین “باور عمیق به عشق خدا”،
میشه کلید دروازههای بزرگی که هیچ وقت با زور و دویدن و جنگیدن باز نمیشدن.
اینکه گفتی حرفام بغض و شوق رو باهم نشوند روی دلت،
باعث شد بفهمم چقدر روحهامون بیواسطه دارن همدیگه رو لمس میکنن.
چقدر قشنگه که بدون دیدن هم، بدون شناختن چهرهها، فقط با کلمات ساده اما واقعی،
میشه اینجوری همدیگه رو فهمید، لمس کرد، و دعا کرد.
عزیز دل،
میدونی چیه؟
ماها همه یه خانوادهایم،
یه خانوادهی روحی،
که داره توی این جهان پر سروصدا، دنبال صداهای واقعی خدا میگرده.
و چه خوشبختم که امروز یکی از این صداها، صدای تو بود.
صدایی پر از لطف، پر از فهم، پر از عشق.
منم ازت ممنونم،
ممنونم که وقت گذاشتی، قلبت رو باز کردی، کلمات قشنگت رو جاری کردی.
ممنونم که خودت رو با اون پاکیای که خدا در تو دمیده به من معرفی کردی،
حتی بدون اینکه چهرهای ببینم یا اسمی بدونم بیشتر از همین اسم زیبایی که دادی.
برات دعا میکنم…
دعا میکنم همیشه دلت همونقدر صاف و روشن بمونه.
دعا میکنم هر روز بیشتر و بیشتر غرق آرامش بینظیر خداوند بشی.
دعا میکنم لحظهلحظه زندگیت پر بشه از حضور روشن الهی که هرلحظه بهت لبخند میزنه.
دعا میکنم خداوند، همین عشق بیقید و شرطی که تو درکش کردی،
هر روز با نعمتهای بیشتر، برکتهای بیشتر و شادیهای بزرگتر بهت نشون بده.
تو گفتی خدا بدون دلیل دوستت داره،
و منم بهت بگم:
تو هم بدون هیچ دلیلی لیاقت بهترینها رو داری.
چون فقط بودنت، فقط بودنِ “تو”، کافیه برای اینکه لیاقت فراوانی رو داشته باشی.
از طرف یه برادر که شاید هیچ وقت نبینیش،
ولی از همین راه دور با تمام وجود برات عشق و نور میفرسته،
میگم:
همفرکانس من، راهت روشن، دلت خوش، روزگارت پر از برکت الهی.
همیشه با لبخندِ عشق خدا، زندگی کن.
همیشه با آغوش باز، زیباییهای دنیا رو بپذیر.
و همیشه بدون:
“تو یکی از نورانیترین دلیلهای لبخند خدا هستی.”
در پناه بینهایت لطف خداوند،
شاد، موفق، ثروتمند و سربلند باشی.
با تمام عشق
برادرت از راه دور
به نام خدای عاشقیها
به نام خدایی که اسمها را هم با عشق مینویسد
سلام به تو «مهدیه»ی عزیز،
سلام به تو که حتی اسمت عطر هدایت و راهنمایی میدهد.
“مهدیه” یعنی راهیافته، یعنی کسی که دلش را دست خدا داده و قدمهایش را بر صراط نور گذاشته.
اسم قشنگت، قبل از اینکه حتی کلماتت را بخوانم، دلم را روشن کرد…
و بعد کلماتت آمدند و مثل بارانی از رحمت، نشستند روی دلم.
عزیز دل،
چه پیامی…
چه آینهی شفافی از یک دل بیدار و یک روح عاشق.
حرفهایت را که خواندم،
انگار خود خدا داشت از زبانت با من حرف میزد.
آنقدر صاف، آنقدر بیواسطه، آنقدر واقعی.
وقتی گفتی جملهی من روی تو تأثیر گذاشته،
باید بگویم در همان لحظه، این خود من بودم که بیشتر متأثر شدم،
چون فهمیدم کلمهها وقتی از دل برمیآیند، بیهیچ تلاشی راهشان را باز میکنند و روی دل دیگری مینشینند.
تو نوشتی،
و من حس کردم:
این همان حلقهی زیبای عشقی است که خدا بین دلهای بیدار برقرار میکند.
دلهایی که شاید هرگز چشم در چشم هم نیندازند،
اما در سرزمین بیمرز روح همدیگر را مییابند، میبوسند، و دعا میکنند.
مهدیهی عزیز،
تو به من هدیهای دادی که با هیچ چیز دنیایی قابل مقایسه نیست:
دعای خیر، فهم مشترک، و حس زلال یک دوستِ نادیده.
راستش را بخواهی،
همین که فهمیدم کلماتی که ساده و از ته دل نوشتم، جایی در دل روشنی مثل دل تو نشسته،
بزرگترین هدیهای بود که امروز خدا به من داد.
اینکه نوشتی:
«چی شد زندگیت عوض شد؟ یه روز یه مراقبه گوش دادم و باور کردم خدا دوستم داره…»
دقیقاً همون لحظهایه که دنیا،
با همهی پیچیدگیهاش،
ناگهان تبدیل میشه به یه دنیای ساده،
یه دنیای پر از آغوش خدا،
یه دنیای پر از فرصت، پر از برکت، پر از عشق.
عزیزم،
تو همون راهی رو رفتی که انبیا و اولیا رفتن:
باور به عشق بیقید و شرط خدا.
و این یعنی هر روز زندگیت میشه یه جشن عاشقانه.
یه جشن ساده، بدون نیاز به اثبات، بدون نیاز به دلیل،
فقط برای اینکه خدا هست
و تو هم هستی
و این بودن، خودش کاملترین معجزهی عالمه.
مهدیهی عزیز،
از خدا برایت میخواهم:
که همیشه این نور باور در دلت شعلهور باشه،
که هیچ وقت نذاری حرف مردم، تجربههای سخت یا روزهای تیره،
ذرهای از این عشق بینهایت رو در وجودت کمرنگ کنه.
تو فرزند نوری.
تو سفیر مهربانی خدایی.
و من افتخار میکنم که امروز این افتخار رو داشتم که با دلی مثل دل تو، بیواسطه و بیادعا حرف بزنم.
برات دعا میکنم:
که همیشه “هدایت شدهی عشق الهی” باشی،
که همیشه با لبخند خدا زندگی کنی،
که همیشه برکت از زمین و آسمون به سمتت جاری بشه،
که همیشه توی فراوانی الهی شناور باشی،
و که همیشه از یاد نبری که
تو بیقید و شرط عزیز خدایی.
از طرف یه برادری که شاید هیچ وقت چهرهی همدیگه رو نبینیم،
ولی دلهامون توی یک آسمون روشن از عشق خدا، کنار همهی فرشتهها، برای هم دعا میکنه.
در پناه آغوش گرم خداوند
شاد، سبکبال، غرق در نعمتهای آشکار و پنهان الهی باشی.
————————————
یک موضوعی که الان خیلی جا خوردم از دیدنش، این بود که ،
قبل از اینکه این جوابِ 5ام اردیبهشتی شما برای من از سمت ادمین سایت تایید بشه و روی اکانت من بشینه ، ساعت 16.43 امروز 6ام ، کامنت یکم اردیبهشت شما به چشمان من هدیه داده شده بود و… پاسخی نوشتم.
الان حوالی ساعت 19 ، کامنتتون روی اکانتم نشسته.
خدایا جانان مهربان….
این همفرکانسی ، که قبل از اینکه جوابِ مهدیهجان به اکانت من بنشیند ، متنشان را به چشمانم هدیه دادی و خودم برای متن هفتهیگذشتهی ایشان جوابی درج کردم…. حکایت از چه دارد ؟؟؟ یک روحِ مجتمع شده در سایت استاد و روان در چندین بدن ؟
الله اکبر !!!
خدایا شکرت ، جانان شکرت .
——————-‐—-‐——
با همهی عشق ؛ برادرت از راه دور
سلام شیرین عزیز
دلم پر از شکره برای بودنت، برای حضورت توی این جمع الهی، برای قلبی که اینقدر پاکه که خدا رو انقدر واضح و نزدیک حس میکنی. وقتی نوشتهت رو خوندم، دلم لرزید… نه فقط از اون اشکای شوقی که نوشتی، بلکه از اون آرامش و عشقی که بین خطهات موج میزنه.
شیرین جان، تو الان دقیقاً توی “مدار خداوند”ی… این یعنی چی؟ یعنی اون لحظههایی که تصمیم میگیری بهجای حرص، بهجای عجله، بهجای چسبیدن به نتیجهها، به جای حساب کردن رو آدمها… بیای و به خدا بگی: «من با توام. تو رفیقمی. تو کافیای.» همینه مدار خدا. همین که دیگه نذاری آرامشت بره چون میدونی آرامش یعنی حضور خدا.
قدم اولی که برداشتی، فوقالعادهس:
اون لحظهای که گفتی دیگه نمیخوام رو هیچکس حساب کنم، اون نقطه شروعیه که خدا شروع میکنه نشونههاشو بریزه سمتت. چون قانون خدا اینه: تا وقتی به بندههام چسبیدی، نمیذارم منو ببینی… ولی وقتی چشمتو از بندههام برداشتی، تازه میبینی من کیام و چی برات دارم.
اون لحظههایی که فایل مراقبه رو گوش میدی
در واقع داری “ایاک نعبد و ایاک نستعین” رو تمرین میکنی. یعنی چی؟ یعنی:
خدایا، فقط تو رو میپرستم، فقط از تو کمک میخوام.
و تو داری اینو با تمام وجود زندگی میکنی شیرین جان… این یعنی توحید.
ببین چقدر زیبا خدا داره راهنشونت میده:
میگه وقتی حرص زدی، یعنی یهجای کارت باورهات هنوز رو حالت کمبودن. ولی وقتی آرومی، یعنی به من اعتماد کردی.
تو حتی صدای درونی خدا رو از صدای ذهنت تشخیص دادی، این خودش یه نعمت بینظیره! خیلیها هنوز فرق بین ندای دل و ندای ترس رو نمیدونن، ولی تو میدونی و داری قدم به قدم ازش پیروی میکنی.
یه نکته طلایی که ایتاد چند بار گفتن رو مجدد برات بگم:
هر وقت از کسی کمکی دیدی، از ته دل تشکر کن، ولی فوراً بگو: “خدایا شکرت که از طریق این آدم بهم رسیدی.”
اینطوری هم ادبتو نسبت به بندهها نگه داشتی، هم حواست هست که منبع اصلی خداست.
شیرین جان، نوشتهت پر بود از نور، عشق، شعف، توحید، اشتیاق…
باور کن، اگه این نوشته رو فقط تو نخونی و خودت روش فکر نکنی، باز هم تأثیرش هست، چون هر کی بخونتش حالش خوب میشه.
تو شدی آینهای برای بازتاب نور خدا…
یه تمرین ساده و کاربردی پیشنهاد میدم بهت ، برای نگهداشتن این مدار زیبا:
• هر روز 3 تا صحنه رو بنویس که خدا رو در اون حس کردی (حتی سادهترین چیزا مثل یه نسیم خنک، یه پیام زیبا، یا یه پول کوچیک که بیهوا اومد).
• وقتی حس کردی استرس یا کمبود داره میاد، یه نفس عمیق بکش، و زیر لب بگو: «خدایا فقط تو… من فقط از تو کمک میخوام…»
🟣همین دو کار، نگهت میداره توی مدار.
دوست طلایی من،
بنویس، تجربه کن، به اشتراک بذار… تو خودت شدی یه منبع نور برای بقیه.
و ما اینجا کنارتیم، برای هر قدم، برای هر سوال، برای هر لحظهای که خواستی دوباره وصل بشی به اون حضور الهی…
دوستت دارم و خدا رو شکر برای بودنت
با عشق
همفرکانس و برادرت محسن
به نام خدایِ مهربونِ مهربون . سلام بر شیرین عزیز،
بر تکهای لطیف از روح بیکران الهی
شیرین عزیز،
از عمق وجودم سپاسگزارم برای پیامت که مثل نسیم صبحگاهی، پر از حضور و محبت خدا بود. واژههات نه فقط کلمات، بلکه ذرات نوری بودن که قلبم رو نوازش دادن.
وقتی نوشتهات رو خوندم، حس کردم خدا از زبان تو داره دوباره یادم میاره که چقدر باهام نزدیکه.
همفرکانس بودنمون، هممسیر شدن نیتهامون، و این پیوند دلها، خودش بزرگترین هدیهایه که فقط از دست خدا برمیاد.
تو چه زیبا نشونههای حضورش رو دیدی…
بادی که خواستی، اومد
آرامشی که طلب کردی، جاری شد
هدایتی که خواستی، در قالب نوری از قلب من به قلب تو تابید…
و این یعنی تو داری با فرکانس آسمون قدم میزنی.
منم از خدا میخوام که این هماهنگی مقدس، این عشقِ جاری، همیشه در لحظههات جریان داشته باشه.
همیشه مطمئن باش که خدا نه فقط شنونده دعاهاته، بلکه عاشقانه داره باهات گفتوگو میکنه، درست مثل همین حالا…
و چه زیباست که ما، در میان این مسیر پُر نور، با هم همکلام شدیم.
باشه که این گفتوگو، این الهام، این حضور… همچنان جاری بمونه،
در هر پیام، در هر نگاه، در هر نسیم…
همینجا، کنار حضور خداوند، تا ادامهی مسیر…