به رویاهایت باور داشته باش | قسمت 1

نکته مهم:
این فایل به دلایلی که در فایل صوتی و تصویری توضیح داده شده است‌، در تاریخ امروز 25 مهرماه‌ 1399 مجددا ضبط شده است.

دیدگاه زیبا و تأثیرگزار ملیحه عزیز به عنوان متن انتخابی این فایل:

الله خیرا کثیرا

سلام

امروز هدایت شدم به سمت مقاله ای در قسمت سوالها که بسیار برام تکان دهنده بود. داشتم راجع بهش فکر میکردم و یه سری چیزهایی که به ذهنم میومد رو می نوشتم که بی اختیار اومدم سمت این ویدئو. و وقتی دیدم وشنیدم بهت زده شدم که چه همزمانی جالب و شگفت انگیزی!

وقتی داشتم متن قسمت “تفاوت باورها و دانسته ها” رو می خوندم چقدررررررر بیشتر از گذشته متوجه شدم که خیلی سخته باور کنم که برای داشتن یه زندگی عالی باید حالم رو همیشه خوب نگه دارم. این که اگر حالم خوب نباشه یعنی باورهام مشکل دارن. اگر باورهام مشکل داشته باشن اتفاقای خوب تو زندگیم نمیوفتن. خیلی سخته. الان که دارم دقیقتر نگاه میکنم می بینم واقعا “عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی”. همینطور که استاد عباسمنش تو این ویدئو میگن که وقتی تصمیم به ساختن زندگیشون گرفتن کلا شخصیتشون تغییر کرد.الان دارم بیشتر حس میکنم که چقدرررررر باور محدودکننده احاطه م کردن. چقدرررررررر سالها بیخودی پارو به آب زدم و خودمو خسته کردم. واقعا سخته پذیرفتن این که برای رسیدن به خواسته حتما حتما حتما باید در مسیر و قبل از رسیدن به نتیجه، حالم خوب خوب خوب باشه. چقدرررررررر این باور از تمامی زندگی من دور بوده و این مدتی هم که به لحاظ منطقی پذیرفتمش هنوز اجراش سخته. چون همه ی چیزایی که قبلا ساخته بودی رو باید خراب کنی. انگار میمونی وسط یه بیابون خشک و بی انتها. اما فقط توکل میتونه این فاصله رو طی کنه و بس.

چقدرررررر من سالها حسرت خوردم و ناامید شدم و حسرتها و ناامیدی ها رو دیدم. جالبه از بچگی می شنیدم که میگفتن:اگر آدم خوبی باشی تو این دنیا، وقتی مردی و رفتی اون دنیا، میبرنت بهشت. بهشت جاییه که اصلا نیاز نیست زحمت بکشی. اصلا لازم نیست از جات بلند بشی و بری میوه بیاری و بخوری. سرت رو هر طرف بچرخونی میوه هست. تازه، برای اون میوه هم لازم نیست کار سختی بکنی تا بتونی بخریش. بهشت یعنی راحتی محض. بهشت یعنی خوشی مدام و بی پایان. اصلا همه ی چیزای خوب اونجان و هیچ وقتم تموم نمیشن. خلاصه که یه کمال مطلقی داشتم از بهشت که طبق گفته ی دیگران چون گنهکار درگاه خداوند بودم همیشه، پس قاعدتا بهش نمی رسیدم.

یه جمله ی سوالی توی متن بود که منو یاد حرف یکی از دوستام انداخت. اون جمله این بود:

“آیا فردی در جهان وجود دارد که از داشتن احساس خوب و لذت از زندگی، شاکی باشد؟”

یکی از دوستام روابط بسیار خوبی با خانواده ی شوهرش داشت و هفته ای سه چهار شب به عناوین مختلف مهمونی میرفت و هر کدوم از مهمونیا هم به گفته ی خودش خیلی خوش میگذشت. یه بار که داشت از یه مهمونی صحبت میکرد گفت: وای دیگه خسته شدم. چقدر خوش بگذرونیم؟؟!!!! من اون موقع که این آموزه ها رو بلد نبودم پیش خودم گفتم: مگه خوشگذرونی خستگی میاره؟! الان میفهمم که وقتی باورهای غلط ریشه دار باشن، یا ادای خوش گذشتن رو درمیاریم که ازمون خیلی انرژی می گیره و یا وقتی لذت می بریم اونقدر عذاب وجدان می گیریم که هرچی شیرینیه به کام خودمون زهر می کنیم که تلافی بشه و به سیاق سابق بگردیم و هیچ دینی به آدمای اطرافمون نداشته باشیم و خدای نکرده طردمون نکنن.

اما این مدتی که با آموزه های مسیر خودشناسی و خصوصا این سایت آشنا شدم ماجرا طور دیگه ای رقم خورد. آموزه های این سایت که یه عالمه دیدگاه من رو به دین و خدا و مذهب تغییر داد و من تونستم بدون هیچ جهت گیری و جانبداری با تغییر نگاهم، حالم رو باهاشون خوب کنم. و از این بابت بسیار شاکر و سپاسگزارم. هم از خدا و هم استاد عباسمنش که دست سعادتمند خداوند هستن. تصویری که آقای عباسمنش از زندگی درین دنیا با توجه به قرآن میدن همون بهشتیه که برای من از بهشت دنیای بعد از مرگ تصویر کرده بودن. همون بهشتیه که ایشون و خانواده شون همین الان دارن توش زندگی میکنن. با خودم میگفتم: یعنی میشه هرآنچه رو که میخوام داشته باشم؛ اونهم به راحتی. میتونم در هر حال و هر طوری حالم خوش باشه. چه در مسیر رسیدن به خواسته هام و چه زمان رسیدن؛ اونهم بدون نگرانی و دلشوره. حالا به لطف این آموزه ها و منطق الهی شون می بینم که همه چیز به وفور هست و هیچ وقت هم تموم نمیشه. اصلا و اساسا و واقعا سیستم دنیا همینه. باید اینگونه بود. یعنی اینگونه آفریده شدیم. این دنیا اینطور آفریده شده. قوانین این جهان به همین منظور طرح ریزی شدن. اما من خلاف اینها رو باور کرده بودم. همین امروز هم که داشتم برای چندمین بار متن میخوندم که : “زمانی به خواسته ها میرسی که باید حالت خوش باشه، باید لذت ببری وگرنه نمیرسی”؛ باز حالم دگرگون میشد. واقعا من همون طور که همیشه آرزو داشتم میتونم بازی کنم و خوش و بیخیال باشم؟ میتونم نگران نباشم؟ میتونم زجر نکشم؟ میتونم پول دربیارم اونهم با لذت؟ یعنی میشه؟ اینجا بود که فهمیدم منظور جمله ی این مقاله رو و دقیقا مثل همین جمله ی آقای عباسمنش که تو این ویدئو گفتن. که همون موقع که تو اون اتاق سیمانی زندگی میکردن حالشون خوب بوده. چون امید وافری داشتن. این که تونستن ایمان و دانسته هاشون رو با عمل همراه کنن و اینطور نتیجه بگیرن.

چه زمانهایی که تو تله ی دانسته هام افتادم و از مسیر قدرتمندکردن باورهام منحرف شدم. گفتم نه! جواب نمیده! هر کار میکنم جواب نمیده! در صورتی که نمیدونستم من اصلا روی باورهام کار نمیکنم. من دارم اطلاعاتم رو زیاد میکنم و خوب میتونم برای دیگران سخنرانی کنم. به جای این که این دانسته ها رو در زندگیم به کار بگیرم. من امید ندارم. من ایمان و توکل ندارم. این مقاله و بعدش این ویدئو حسابی دلم رو قرص کردن که چطور نبض باورهام رو تو دست بگیرم. چطور سرنخ رو رها نکنم و نترسم از بن بستهای راه. و بدونم که این بن بستها در درون من هستن نه بیرون. و خیلی راحت تر از برطرف کردن مشکل بیرونی از درون میشه حل و فصلش کرد. نه این که کار کردن روی باورها اونهم دراول راه، راحت باشه اما همین که من فقط و فقط با خودم طرفم و تکلیفم روشنه، خودش یه دنیا می ارزه. چون خیالم رو از حواشی میگیره و میده به نیرومندتر کردن هر روزه ی باورهام. این که فقط روی خودم متمرکز باشم و کلا با اطرافم که نشان از باورهای محدودکننده داره قطع ارتباط کنم.

این که تو این مقاله خوندم: “هر وقت راحت به نتیجه ای نمیرسی بدون هنوز باور اون خواسته در تو نشست نکرده و جزء بدیهیات ذهنت نشده”؛ برام فوق العاده نجات بخش بود.

این که : “فقط باید لذت ببری از مسیر و راه دیگه ای نیست”؛ خیلی حالمو خوب کرد.

این که تو این ویدئو شنیدم که استاد گفتن: “من شوق بی اندازه ای برای ساختن و آفرینش زندگیم داشتم و اصلا متوجه سختیها نبودم”؛ بیشتر مطمئنم کرد که ادامه بدم.

وقتی داشتم این باورها رو حلاجی میکردم این سوال برام پیش اومد که خب اگر ما اونقدر قانون رو خوب اجرا کنیم که اصلا گرفتار اتفاق ناخوشایند نشیم پس تکلیف نقاط تاریک وجودمون چی میشه؟! یا این که ما چطور به تضاد برمیخوریم؟ چون تضاد همراه همیشگی ماست و راهنمای خواسته هامون. از اونجایی که خداوند سریع الجوابه، جوابش اینطور اومد: وقتی ما نگاهمون رو طوری می چرخونیم که مدام لذت می بریم، اونهم در مسیر رسیدن به خواسته ها؛ این لذات از ساخته شدن باورهای قدرتمند تولید میشن.یعنی قدم به قدم؛ که همون قانون تکامله. و منو یاد یکی از جملات استاد در یکی از فایلهای قانون آفرینش انداخت. استاد میگفت: من وقتی دارم روی باورهام کار میکنم با عشق و شوق این کارو میکنم و لذت می برم. من به زور این کارو نمیکنم و سختی نمیکشم برای این که راحتی و آرامش در آینده داشته باشم. بلکه بدون نگرانی برای آینده از مسیر ساختن باورها نهایت لذت رو می برم. و این لذت ممکنه اینطور باشه که ما مدام به تضادها برخورد می کنیم و مدام نگاهمون رو بازآفرینی می کنیم. مدام تکرار و تمرین و تحسین. مثل رسم نمازهای یومیه. ما در طول شبانه روز در پنج مرحله، به شکل رسمی وارد خلوت با خدا و درون خودمون میشیم. البته ممکنه کسی به جای نماز، مراقبه یا عبادت دیگه ای و در کل “در خود فرو رفتن” داشته باشه. ولی به هر حال این ارتباط رسما برقرار میشه که اگر واقعا با تمام وجود انجامش بدیم به تمامی کارهای ریز و درشت روزمره مون رسوخ میکنه و همه ی اعمالمون خدایی میشه. و اگر با اجرای تمامی این اعمال تمام راه ها برامون هموار شدن، ما با مواجهه با مشکلات دیگران نقائص باورهامون رو می فهمیم. مثل برخورد ناگهانی با یک متکدی. یا برخورد با یه آدم عصبی. یا شنیدن حادثه ی ناگواری در اون سر دنیا از طریق اخبار بطور کاملا اتفاقی و … . یعنی این تضادها مستقیم اگر نباشن غیرمستقیم پیامشون رو می رسونن. درین لحظات دو کار بسیار حساس و شرنوشت ساز به شدت تاثیرگذارند. یکی شکرانه ی معجزه ی تضاد و دیگری اعراض به موقع از ناخواسته ها و عدم تمرکز بر اونها.

و آقای عباسمنش در همین ویدئو گفتن: میشد که به همین سختیها هم برنخورد اگر باورهای قدرتمندکننده داشت. و این که تجربیات ایشون در فایل های رایگان و محصولات میتونن خودبخود کلی از سختیها رو برای مخاطبین این برنامه ها در نطفه خفه کنن. البته به شرط ایمان!

فقط هشیاری ما لازمه که فرکانس سازه و سرنوشت ساز. این هشیاری چون مدام بین خالق بودن و اشرف مخلوقات بودن و حاکمیت مطلق بر زندگی و سرنوشت خود با ابراز بندگی بی چون و چرای خداوند همراهه، نه گرفتار کبر و غرور میشه و نه ایستایی و به قهقرا رفتن. چون افسردگی و ورشکستگی و بیماری و هر آنچه اتفاق ناخوشایند در عالم هست همه برای هشیار کردن ما از افتادن در مسیر غلطی خبر میدن که اونقدر برامون عادت شده و متوجهش نیستیم که هر لحظه ممکنه طوری سقوط کنیم که دیگه راه برگشتی نباشه و بزرگترین و سهمگین ترین سقوط تلف شدن عمر با باورهای محدودکننده و عزت قائل شدن برای سختی و رنج و عذابه.

خلاصه که این مقاله ی بسیار ارزشمند یکی از منابع من شده که هر روز مرورش کنم و این ویدئوی فوق العاده هم باعث شد من کلی سوال و جواب رو مرور کنم.

سپاسگزارم از استاد و گروه عباسمنش که این مقاله ها رو با دقت و سخاوت می نویسن و این فایلهای صوتی و تصویری رو با شوق بسیار مجددا ضبط میکنن. دست مریزاد و خدا قوت

خیلی زیاد خوشحالم و هربار با خوندن مقاله ها و دیدن و شنیدن فایلها شوقی هزاران برابر بیشتر از قبل در من می جوشه و تعهدم چندین برابر میشه. براتون آرزو میکنم هر آنچه خیر و برکت در کیهانه نصیبتون بشه.

و من الله توفیق

ایام به کام


به رویاهایت باور داشته باش | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    377MB
    32 دقیقه
  • فایل صوتی به رویاهایت باور داشته باش | قسمت 1
    30MB
    32 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1703 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «amin jafari» در این صفحه: 1
  1. -
    amin jafari گفته:
    مدت عضویت: 3988 روز

    به نام خدایی هرگز خلف وعده نخواهد کرد .

    داستان زندگی

    4روز بزرگتر از استاد هستم ، استاد متولد 18 اسفند 59 هستند و من 14 اسفند 59 .

    از مدت عضویتم در سایت مشخص است که از شاگردان قدیمی استاد هستم و شیفته و حیران این مرد خدا .

    دوستان خواهش می کنم کسانی که تازه قصد استفاده از آموزشهای استاد را دارند به این داستان توجه کنند ، چون به عقیده من می تواند بسیار گره گشا باشد .

    زمانی که فیلم راز به بازار آمد نگاهش کردم و دوستش داشتم. روزی درب آپارتمانمان را زدند و پشت در خانم جوانی بود که گفت بازاریاب شرکتی است که کتابهایی را بر حسب سلیقه افراد به آنها یک هفته هدیه می دهد وبعد از یک هفته پولشان را می ستاند . در میان کتابهایی که به من پیشنهاد داد کتاب راز هم بود . خریدمش چون دوستش داشتم .

    چندین کتاب دیگر هم به دستم رسید چون در مدار خواندن کتابهای موفقیت بودم در میان کتابها کتاب خانم اسکاول شین بود ، خیلی برایم جالب بود ، نکات توحیدی فراوانی داشت ، اما چون باورهای مذهبی قوی داشتم مثالهایی که از مسیحیت در کتاب وجود داشت به دلم نمی نشست ، در اعماق وجودم به دنبال فردی بودم که هم مذهب من باشد و از دید قرآن و اسلام قوانین را برایم بازگو کند .. کتابهای بسیاری در حوزه موفقیت خواندم ولی هیچکدام به صورت شفاف قوانین را توضیح نمی دادند تمامی آنها به نا به دلایلی فقط سر نخهایی می دادند که بعدها فهمیدم، بعضی از آنها از باورهای اشتباه، نویسنده کتاب بودند و حتی بزرگترین استاتید هم تمام باورهایشان درست نیستند .

    ازدواج کرده بودم و فرزند دوم من در راه بود . باور اشتباهی به واسطه خواندن کتاب راز در ذهنم شکل گرفته بود و آن این بود که من می توانم با فکر کردن و رویا پردازی به خواسته هایم برسم و قرار نیست هیچ اقدام دیگری انجام دهم . در خانه می ماندم و در تمام طول روز به برنده شدن در قرعه کشی های مختلف و جوایز بانک ها فکر می کردم . در این پُرسه زمانی طولانی مدت از کارم هم استعفا دادم و فقط در خانه می نشستم و رویا پردازی می کردم ، غافل از اینکه رویا پردازی با تجسم خلاق بسیار تفاوت دارد(بعدها از استاد عباسمنش آموختم که چگونه تجسم کنم تا به اهدافم برسم ) و این در هیچ کتابی نبود ، دوستان در هیچ کتابی ننوشته بود که بعد از درست کردن باورهایم اقدام عملی به من الهام میشود . تمام پس اندازم را از دست دادم ، ماشینم را به ماشین ارزانتری تبدیل کردم تا هزینه به دنیا آمدن فرزندم را جورکنم ، دنیا کم کم داشت زندگی را برایم سخت می کرد تا راهم را پیدا کنم و خواسته هایم را بهتر بشناسم ولی من دوست نداشتم تغییر کنم و بر افکارم پافشاری می کردم .با تعدادی از دوستانم شرکتی راه اندازی کردیم ولی بعد از مدتی ورشکست شدیم و شرکت را تعطیل کردیم بعد از چند ماه دوباره شرکتی دیگر راه اندازی کردم ولی باز هم بعد از مدتی مجبور شدم که شرکت را جمع کنم و من در تمام این مدت به این می اندیشیدم که چرا این همه کار و شرکت جابه جا می کنم و در هیچ کدام موفقیتی کسب نمی کنم ؟ (و بعدها از استاد یاد گرفتم این شرکتها نبود که مهم بودند بلکه این خود من بودم که با همام باورهای قبلی از شرکتی به شرکتی دیگر می رفتم) و به قول انیشتن توقع داشتم با همان باورها و کارهای مشابه، نتیجه ای متفاوت بگیریم که این واقعاٌ احمقانه بود .

    خدا دوباره به من و همسرم بچه ای داد و باز هم مجبور شدم ماشینم را بفروشم . دنیا باز هم داشت برایم سخت می گرفت تا تغییر کنم ولی افسوس که باورهای اشتباه اجازه نمی دادند من تغییر کنم ( بعدها از استاد آموختم که افراد باهوش و توانمند آنهایی هستند که خودشان قبل از اینکه دنیا آنها را مجبور به تغییر کند شروع به تغییر کنند ) . در کتابی خواندم که برای ثروتمند شدن باید با افراد ثروتمند معاشرت کنم و این باور به تنهایی من را نابود کرد (بعدها از استاد یاد گرفتم که معاشرت با افراد ثروتمند من را پولدار خواهد کرد به شرط آنکه تکامل خود را طی کرده باشم و باور لیاقت را در خودم بوجود بیاورم که من چیزی از آنها کمتر ندارم و فقط از نظر مالی فعلاً از آنها عقب تر هستم که آن هم با کار کردن روی خودم و باورهایم حل خواهد شد ) آپارتمانم را فروختم و به گرانترین خیابان شهرمان نقل مکان کردم غافل از اینکه بزرگترین اشتباه زندگی ام را مرتکب شده ام ، من تکاملم را طی نکرده بودم و خواستم از پله اول به پله آخر بپرم ، و همین باعث شد که با مغز به زمین بخورم (بعدها در روانشناسی ثروت 1از استاد آموختم که همین جایی که هستم بهترین نقطه برای کسب موفقیت من است و با تغییر باورهایم خود کائنات من را به جاهای خوب هدایت خواهد کرد) در مجتمع جدید روزهای بسیار سختی داشتم خودم را بسیار پایین تر از آدمهای ساکن آنجا می دیدم و قدرت را از خدا گرفته بودم و به آنها داده بودم در جلسات ساختمان به دلیل کمبود اعتماد به نفس و عدم احساس لیاقت شرکت نمی کردم ، با فرزندانم دائم مشاجره می کردم که کوچکترین صدایی ندهند که همسایه ها ناراحت می شوند ، و هزارو یک مسئله دیگر.

    و الان که دارم این متن را برای شما می نویسم در یک خانه اجاره ای در منطقه ای که باز هم ادعا می کردم که من هرگز آنجا زندگی نخواهم کرد زندگی می کنم .و ماه آینده فرزند چهارم من به دنیا خواهد آمد .

    مدت زیادی با استاد آشنا شدم ولی فقط دوره ها رو گوش دادم و هیچ گاه تمرینات دوره ها را انجام ندادم برای همین هیچ موفقیتی کسب نکرده ام (دوستان عزیزم تا تمرین انجام ندهید هیچ نتیجه بزرگی نخواهید گرفت ).

    و کائنات بالاخره مرا مجبور کرد که تغییر کنم . به نقطه عطف رسیدم به جایی رسیدم که با داشتن سه فرزند هیچ درآمدی نداشتم و حتی پول خرید یک نان را هم برایم نمانده بود . باید تصمیم می گرفتم ، چون راه چاره ای نداشتم ، یا باید خودم و خانواده ام از گرسنگی می مردیم یا شروع به تغییر می کردم .

    کائنات مجبورم کرد که پول قرض کنم چون همیشه ادعا می کردم که من هیچ وقت از کسی پول قرض نمی کنم .(بعدها در دوره هدف گذاری از استاد یاد گرفتم که هیچ موقع نباید ادعا کنم ، که اگر ادعا کنم دنیا را به مبارزه خوانده ام و قطعاٌ در این جنگ مغلوب خواهم شد .)

    به خیلی ها روزدم و دستم را پیش خلق خدا دراز کردم و روی خیلی ها حساب باز کردم و آنها بودند که تحقیرم کردند و بخاطر 100هزار تومان آبرویم را بردند .(از استاد در فایل بی نظیز فقط روی خدا حساب باز کن آموختم که فقط و فقط باید روی خدا حساب باز کنم ).

    دوستان نگذارید به این نقطه برسید و بعد تغییر کنید .خودتان تغییر را شروع کنید .

    از دوهفته پیش با برادرم با استفاده از آموزشهای استاد کسب و کار جدید و فوق العاده ای شروع کردم و هرروز 4 تا 5 ساعت تمرین انجام می دهم و روی خودم سرمایه گذاری می کنم .

    تعهد دادم که حالم خوب باشد (چون حال خوب = اتفاقات خوب )، تعهد دادم که برای اولین بار فقط و فقط روی خدا حساب باز کنم ..

    دیشب من و همسرم شام نداشتیم که بخوریم ، تنها تفاوت یخچال ما با جاکفشی فقط دمای آن است ، 2هفته است که بچه هایم فقط تخم مرغ می خورند و….

    شیطان مدام زمزمه می کند که به پدرت بگو و پولی قرض بگیر ، به دوستانت بگو واز آنها کمک بخواه …. اما من تا پای جان به عهدی که با خدا بسته ام پایبندم ، حتی به خدا هم ، به ظاهر مشکلاتم را نمی گویم و می دانم که خدا خلف وعده نخواهد کرد ، از استاد آموختم که با هر سختی آسانی است و مطمئنم که فرکانسهای من است که زندگی ام را می سازد .

    شیطان دیشب توانسته بود با زمزهایش همسرم را بسیار ناراحت و پریشان کند ، با زمزمه هایی که از کجا می خواهی تا ماه آینده برای زایمانت پول بیاوری (فرزند 4)، تو که حتی 1000 تومان نداری که نان بخری ، هرگز نخواهی توانست با کاری که تازه همسرت شروع کرده تا ماه آینده پولی داشته باشی ( اما من از استاد آموختم که خدا از جاهایی که تصورش را نمی کنی به تو روزی خواهد رساند و تنها راه ثروتمند شدن من کسب و کار من نیست ) .من یقین دارم که راه رستگاری همین است ومن تا پایان جان به عهدی که با خدای خود بستم پایبندم.

    دوستان اگر نمی خواهید مثل من دچار باورهای اشتباه شوید این نصیحت را از برادر کوچکتان بپذیرید که خدا ، از زبان سید حسین عباس منش بهترین راهکارهای یک زندگی رویایی را در اختیارمان قرار داده . جمله به جمله حرفهای ایشان را باید از طلا نوشت ، چون من با تمام وجودم آنها را درک کرده ام و به واسطه اشتباهاتم پی به این نکته بردم که آموزشهای استاد در دنیا بهترین است ،به خدای عباس منش ایمان بیاورید تا رستگار شوید .

    امیدوارم در کانال استاد منتشر شود تا شاید اتفاقی نو در زندگی حتی یک نفر رخ دهد .

    مانا باشید و برقرار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: